سخن روز شماره ۲۶ (سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸ ۱۰ جون ۲۰۱۹)
سیامک
هواپیماهای
جنگی بر سر پناهندگان و کُوچگران
آفریقایی در لیبی بمب می ریزند
و
نیروهای امنیتی به روی آن ها هنگام گریز
آتش می گشایند.
کُوچگران
مکزیکی در انبارهای بزرگ همچون کیسه های
برنج و گندم روی هم در شهرهای مرزی امریکا
نگه داری
می شوند.
کودکانشان
همچون پرندگان مهاجر در قفس های سیمانی
زندانی می شوند.
افسر
نیروی دریایی که کُوچگران
را از مرگ ناگزیر می رهاند به زندان محکوم
می شود.
و
سیریزا که به مردم یونان پشت کرده بود و
به پیاده کردن کژراه نماییِ
اتحادیه اروپا پرداخته بود،
انتخابات را می بازد.
نیروهای
هوادار قطر،
عربستان
و امریکا انقلاب سودان را از دست توده های
سودانی می دزدند تا به اندوخته های بانکی
خود چند سِفر
دیگر بیافزایند.
ان
چه که این همه رویدادهای گوناگون را به
هم پیوند می دهد،
نیاز
دگرگونی ریشه ای در این جهان امروز ماست.
روزگار
پینه بندی ها بسر آمده است و آری این هم
درست است که “دشمن
سنگدل”
است
ولی ما نباید غرور
خود را از دست دهیم.
ما
حاملان آینده هستیم و تدارک آزادی و
سرافرازی انسان زحمتکش را در برنامه
غرورآمیز خود
دنبال
می کنیم.
شکست
سیریزا بار دیگر نشان داده است که دگرگونی
در درون نظام سرمایه داری کار به
جایی
نمی رساند و این به این معنی نیست که از
سازش و اصلاح باید پرهیز کرد.
ولی
این نشان دهنده این است که این گونه مبارزه،
مبارزه یک پایی است که همیشه میلگند.
پای
دیگر نبرد نباید فراموش شود.
اگر
بتوان سخن از اپورتنیست
چپ و راست گفت دیدگاه و کارکرد آن ها روشن
است.
راست
می خواهد که پیکار را در چارچوب و درون
سیستم مرزبندی کند.
بهترین
سیاست های اقتصادی و اجتماعی اصلاحی درون
نظام سرمایه داری بر پایه پخش درآمد و
ثروت است که با سیستم مالیاتی پیشرو انجام
می شود.
هر
چند که این یک سیاست پیشرو است که بسیاری
از تهی دستان در کشورهای سرمایه داری را
از مرگ می رهاند،
ولی همانگونه که مارکس بارها نشان داده
بود،
یک داروی آرام بخش است که در پی درمان
بیماری ریشه ای نیست.
چون
که این سیاست دارایی ابزار تولید را زیر
پرسش نمی برد،
همیشه به دگرگونی کوچک رو و ناپایدار
بسنده می کند و نمی تواند بالاتر از این
اندازه رود .
حتا
پیروزی این گونه سیاست ها نه به دل نرمی
سیاستمداران سوسیال دموکرات که به پرزوری
نیروها و جنبش های مردمی بستگی دارد.
هنگامی
که نیروهای بورژوازی این جنبش ها را ناتوان
بیابند همه ی این دستاوردها به آنی از بین
خواهد رفت.
دیوید
آدلر (David
Adler) نوسینده
گاردین می نویسد که سه
ناتوانی حزب سیریزا
را شکست داده است .
کاهش
محبوبیت حزب چپگرا،
در سرنوشت
سیریزا نشان می دهد که با
تقلید کردن از راست نظامی گری و نئولیبرالیسم،
حزب شناسنامه خود را،
هویت اصلی خود را، و حامیان خود را در طول
راه از دست می
دهد.
دولت
او به عربستان اسلحه فروخت و با نتانیاهو
دوستی و مهربانی کرد و از ترامپ امریکا
هواپیماهای جنگنده خرید.
دوم
این که جنبش
توده
ها نتوانست زیر تأثیر سیاست ضدمردمی رهبری
سیریزا، رابطه ی میان سیاست «ریاضت
اقتصادی» دیکته
شده ی اتحادیه اروپا و حاکمیت سرمایه را
به عنوان علت اصلی نابسامانی و بحران درک
کند. جنبش
توده ها نتوانست خواست مطالباتی-
دمکراتیک
را به سطح خواست و هدف سیاسی برای
پایان بخشیدن به سیاست دیکته شده ارتقا
دهد، خود به جنبشی سیاسی-
طبقاتی
بدل گردد. در
چهره يك سياستمدارِ
بدون
برنامه و آرمان دورنمادار باقی
ماند.
تنها
یک حزب که به اندازه کافی به یک جنبش
اجتماعی متکی است،
از درون خواست آن وظایف را بیرون می کشد،
میتواند
با
نشان دادن تضاد روز و اصلی جامعه
پایه های خود را میان
مردم بکارد و در میان آن ها ریشه دواند..
و
سوم این است که شعله شورش را زنده نگه
نداشت..
سیریزا
وعده داده بود که به نحوی شجاعانه و خلاقانه
با وضعیت موجود مبارزه کند.
به
همه امید داده بود.
رای
دهندگان می دانستند
که که شانس تغییرات رادیکال کم است –
اما
آن ها امید به
مبارزه
داشتند و نه تسلیم بدون مبارزه .
در
عوض سیریزا به جای خلع
ید از سیاست
بی عدالتیِ
«ریاضت
اقتصادی»،
به
عنصری برای گم شدن
روح شورش بدل
شد
و پایه حمایتش همراه با آن فرو ریخت.
چپ
می خواهد با اونتاریسم خود،
راه
سد ساله را بدون زمینه چینی یک شبه بپیماید.
آرزوهای
پندارگونه خود را جانشین کار سازمانی و
فرهنگی روزانه میان توده ها کرده است.
بردباری
و شکیبایی کار درازمدت و توانفرسا را از
دست داده است و به جای آن در گنجه تاریک و
تنهای خود برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی
سرود می خواند.
مارکسیسم
به ما آموخت که هر دو آن ها نادرست است.
نبرد
برای دگرگونی درون نظام در بالاترین نقطه
اوج خود به سوسیال دموکراسی خواهد انجامید
که هر چند که در دوران “جنگ
سرد ”
سرمایه
داری از ترس از سوسیالیسم به او میدان
داده بود،
ولی ده های گذشته نشان داده است که آن ها
انجام گران شرمگین نئولیبرالیسم هستند
و توده ها را برای رسیدن به فرمان قدرت،
می خواهند. نه
برای زندگی را
بهتر ساختن.
برای
همین است
که
کار اصلاحی بدون نبرد و نشان دادن دورنمای
سوسیالیستی
همیشه بدون افق است.
دیدش
کوتاه است.
ناامید
کننده است.
نفس
را تنگ می کند.
پرواز
در قفس است که هر چند بال ها را می ورزاند
ولی به آسمان اوج نمی کشد.
گام
گذاشتن در راه اصلاح سرمایه داری برای
بهتر ساختن زندگی زحمتکشان در کوتاه مدت
ان هنگام سودمند است که افق سوسیالیستی
را
ستاره ی راهنمای توده ها سازد.
باید
به هنگام پینه دوزی این تن پوش ژنده سرمایه
داری به توده ها گفت و نشان داد که می توان
با نیروی آن ها پوشش دیگری ساخت.
می
توان جهان را دگرگون کرد.
راه
دگر نیست.
اصلاح
نظام سرمایه داری مانند زندانی محکوم به
مرگی است که هرروز با نامه نویسی روز مرگ
خود را چند روز به دنبال می اندازد.
البته
زندگی شیرین است و باید برای هر روز زیستن
جنگید ولی بسیاری از این زندگی به معنای
انسانی آن دیگر زندگی نیست بندگی همیشگی
است.
انسان
هایی که در دلهره همیشگی پیدا کردن نان
شب هستند.
کودکی
را میفروشند تا کودکان دیگری را از مرگ
برهانند.
آن
ها می دانند که این زندگی تنها هوا خوردن
است. آن
ها از همه ی شیرینی های زندگی و فرارویی
انسانی آن بی
بهره اند.
دودلان
می گویند که “آری
آری زندگی باید والاتر از این باشد.
اما
آیا این کار با همسنگی نیروهای جهانی شدنی
است؟”
سخن
از شدنی بودن زندگی انسانی در همین امروز
نیست.
ولی
این نباید راهبند و جلوگیر نشان دادن
زندگی انسانی باشد.
زندگی
انسانی شدنی است حتا اگر امروز شرایط آن
به سختی دیده شود و
فراهم نباشد.
نباید
شعله های آتش این رویای انسانی را برای
همیشه به بهانه واقع گرایی خاموش کرد.
روشن
نگه داشتن این آتش در دل های زحتمکشان
بخش بزرگی از پیکار روزانه ماست.
این
پیکار را حتا خبرنگار غیرکمونیست گاردین
پذیرفت و یکی از ناتوانی های دولت پیشین
یونان را در خاموش کردن شعله های شورش می
داند.
برای
همین،
درهم امیزی و پیوند نبرد دموکراتیک با
نبرد سوسیالیستی برای پنهان کردن آن
در برنامه های حزب های کمونیست نیست.
بلکه
برآمده از دانش اندوخته شده جنبش کمونیستی
است.
این
هماهنگی پیکار در دیدگاه و کارکرد روزانه
حزب باید بازتاب داشته باشد.
این،
پیوند دیالکتیک آن بازُوبند
سهرابی است که ما را از دگران در پهنه نبرد
جدا می سازد و به رستم توده ها برای شناخت
ما کمک و یاری می کند.
هم
اکنون اگر حزب توده ی ایران را در میان
بگذاریم،
سوای “توده
ای ها”،
دیگر
نیروهایی که خود را توده ای می خوانند در
سوی راست جای دارند.
برای
همین پشتیبانی از “توده
ای ها”
برای
انجام همسنگی دیدگاه ها گوناگون برای همه
ی توده ای های جستجوگر و کنجکاو وظیفه
میهنی
و
تاریخی
است که نمی توان از آن چشم پوشید.
آتشگاه سوسیالیسم را هیچ نباید به خاموشی کشاند، با خاموشی آن امید نیز از بین خواهد رفت. و اگر امیدی به آینده ای دیگر که انسانی است در دل ها ریشه نگیرد، علف هرز سرمایه داری جای آن را خواهد گرفت.
باسلام
رفیق عزیز سیامک از قلم شیوا وتوده ایتان بسیار لذت بردم.
سوسیالیزم حقیقت است ودست یافتنی، وعده آسمانی نیست که بشارت تحقق بی چون وچرای آن برای باورمندان داده شده باشد که روزی محقق خواهد شد. بلکه آن نتیجه حل آگاهانه تضاد های موجود در جامعه و نظام سرمایه داری است که بدست توانای طبقه کارگر بااتکا به نیروی وحدت حزبی وتشکیلاتی و هوشمندانه به مرحله زایش فرا میروید. در این فرایند نقش حزب انقلابی به عنوان قابله ومعمار سوسیالیسم فردااز اهمیت ویژه وضرورتی حیاتی برخوردار است که بدون آن نتیجه غیر ممکن خواهد بود. بنابراین وظیفه انقلابی و آگاهانه هرتوده ای ایجاب می کند که نسبت به حزب خود حزب توده ایران وآرمان های والا وانسانی و سوسیالیستی آن وفادار وپایبند بوده و درجهت اتحاد درون حزبی کوشا باشد و با هرگونه انحراف از اصول انقلابی مارکسیسم لنینیسم بطور قاطع برخورد نماید.
موفق باشید