مقدمه:
اخیراً در نامه مردم ارگان مرکزی حزب توده ایران مقاله ی آیا مارکسیسم نگرشی پیرامون تغییرات آب و هوایی دارد؟ انتشار یافته است (۲۲ مهر ۹۸). در این مقاله ضمن اشاره به نظر بانیان سوسیالیسم که «طبیعت و نیروی کار انسان – که دارای ریشه در طبیعت است -» رابه عنوان «دو منبع ثروت» در اختیار انسان ارزیابی می کند، نظرات جدید در باره ی ضرورت حفظ محیط زیست نیز مطرح می گردد. ازجمله نظرات کوربین، رهبر حزب کارگر بریتانیا.
در دو مقاله زیر که در ارتباط قرار دارند با مساله ی سوخت و ساز میان انسان و طبیعت، مواضع مارکس توضیح داده می شود که می تواند برای درک بیش تر مساله کمک باشد.
یک مقاله با عنوان مارکسیسم و تغییرات آب و هوا (جهان جوان ۱۲ اکتبر) و دیگری مارکسیسم و طبیعت (همانجا۱۹ اکتبر ۲۰۱۹).
در مقاله ی نخست دانشمند اتحاد شوروی یوگنی فودوروف در کتابی که در سال ۱۹۷۲ انتشار داد، مساله ی رابطه ی طبیعت و جامعه را مورد توجه قرار میدهد. او که فیزیکدان زمین شناس است و در سال ۱۹۳۷ تا ۳۸ در مسئول اولین مرکز تحقیقات اتحاد شوروی در قطب شما است، در کتاب خود بر این نکته تأکید دارد که «۵۰ تا ۷۰ سال دیگر در تنظیم رابطه ی میان انسان و طبیعت وضعی نگران کننده ایجاد خواهد شد». همین نظرات را دانشمندان دیگر اتحاد شوروی نیز در سالهای پایانی دهه شصت و آغاز هفتاد قرن پیش تاریخ اروپایی در اتحاد شوروی مطرح ساختند. متأسفانه تحت تأثیر شرایط حاکم در این سالها در اتحاد شوروی این هشدارها به بار ننشست.
فودوروف همانجا به نقل نامهای از مارکس به انگلس مورخ ۲۵ مارس ۱۸۶۸ میپردازد که در آن مارکس اندیشه ی حفظ محیط زیست توسط یک دانشمند را که در کتابی که انتشار داده است، به عنوان «آگاهی سوسیالیستی ناخودآگاه» ارزیابی میکند و چنین می نامد.
مارکس در این نامه به انگلس به توضیح مضمون کتاب این دانشمند آلمانی در رشته ی کشاورزی با نام کارل فاس می پردازد. در این نامه، مارکس نظرات فاس را درباره «تغییر آب و هوا و گیاهان در طول زمان» بازتاب میدهد که به ایجاد و توسعه ی خشکی و پدیدار شدن کویر می انجامد. مارکس این نظر فاس را در ارتباط قرار میدهد با نظر داروین و فاس را یک داروینست می نامد. و در ادامه نظر فاس را چنین بازتاب می دهد: «جمع بندی [نظرات او] آن است که ٬٬چنانچه فرهنگ [تغییرات ایجاد شده توسط انسان] – به همین شکل کنونی ادامه یابد٬٬ [مارکس اضافه می کند] و به طور آگاهانه تحت کنترل قرار نگیرد (که نویسنده به مثابه یک شهروند ضرورت آن را درنمی یابد)، سرزمین های بیابانی را پشت سر خود باقی خواهد گذارد. پرزین [ایران]، مزوپتامین، یونان وغیره. بدین ترتیب باری دیگر آگاهی سوسیالیستی به طور ناخودآگاه [خود را نشان می دهد]». (کلیات جلد ۳۲، ص ۵۲).
در مقاله ی دوم که در آن مواضع ٬٬کلوب روم٬٬ از سال ۱۹۷۲ برشمرده میشود که به همین نتیجهگیری فودوروف رسیده است و خواستار ایجاد شدن یک «توازن در [تولید– مصرف] در جهان» است، تقریباً با واژههای مشابه به تکرار مواضع مارکس– انگلس صد سال پیش از آن می پردازد. مارکس در ارتباط با مرحله پیش رفته جامعه ی کمونیستی خواستار آن نمیشود که رشد جامعه پایان یابد. بلکه تنظیم عقلایی رابطه میان سوخت و ساز انسان و طبیعت را به عنوان وظیفه ی ضروری در برابر انسان و فرهنگ آن مطرح می سازد. «در فاز پیشرفته جامعه ی کمونیستی، پس از آنکه به سلطه بندگی انسان تحت تأثیر تقسیم کار پایان داده شده است، و از این طریق تفاوت میان کار بدنی و فکری ناپدید شده است، پس از آنکه کار نه وسیله برای زندگی کردن، بلکه به هدف اول زندگی بدل شده است، پس از آنکه با رشد همه ی جانبه ی فرد انسانی نیروهای مولده نیز تکامل یافته اند، و توانایی مالکیت شورایی به اوج بازدهی خود دست یافته است، – در چنین شرایطی است که مرزهای حقوقی جامعه بورژوازی پشت سر گذاشته میشود و جامعه میتواند بر روی پرچم خود بنویسد: هر کس بر مبنای توانایی اش، به هر فرد بر مبنای نیازش!» (کلیات جلد ۱۹، ص ۲۱).
نگاه شود همچنین به مقاله ی انتشار یافته در توده ای ها در این زمینه https://tudehiha.org/fa/9201
آیا مارکسیسم نگرشی پیرامون دگرگونیهای آبوهوایی دارد؟
بهاعتقاد پژوهشگران فعال در کتابخانۀ یادبود مارکس، همراه با روشن شدن دامنۀ بحران محیط زیست، آگاهی به مبرم بودن جایگزینی پایدار و سوسیالیستی برای این بحران نیز گسترش مییابد. جنبش “شورش علیه انقراض“* و اعتصابهای ستایشانگیز دانشآموزان و جوانان برای تغییرهای اقلیمی هر دو توانستهاند خطیر بودن تهدیدهای ناشی از تغییر آبوهوا را که تنها نقطهٔ آغازین فروپاشی محیط زیست سرمایهداریاند را برای نسل امروز آشکار سازند.
در ظاهر، تظاهرکنندگان خواستار چیزی بسیار سادهاند: تصدیق رسمی اینکه وضعیت اقلیمیای اضطراری وجود دارد و باید راهیافتهایی عملی برای مهار آن پیدا کرد. ولی نکتهٔ مهمتری در بطن این اعتراضها وجود دارد- پذیرش و تصدیق اینکه تغییر آبوهوا چیزی تصادفی نیست، بلکه نمودار سرشت یک نظام ورشکسته است که نمیتوان آن را با ترمیمی ساده چاره کرد.
کوتاه سخن، در این جنبش رشد یابنده علیه تغییرهای آبوهوایی دستکم عنصری ضد سرمایهداری وجود دارد. و همانطور که رئیس بانک مرکزی انگلستان شگفتا متوجه گردید که با ژرفش بیشتر بحران اقتصادی، آثار “مارکس و انگلس ممکن است دوباره موردتوجه قرار گیرند”، در مورد بحران محیط زیست و بهویژه شرایط اضطراری اقلیمی هم شمار بیشتری از مردم درمییابند که مارکسیسم چیزی برای گفتن دارد. البته نه در مورد “دادههای” علمی که این وظیفه دانش و دانشمندان است. هنگامیکه مارکس در حدود ۱۶۰ سال پیش در لندن روی اثر جاودان خود کتاب “سرمایه” کار میکرد، “جان تیندال”- فیزیکدانی که همزمان ویژگیهای جذب گرما از سوی دیاکسیدِ کربن (و دیگر گازها) را میآزمود- نخستین کسی بود که دربارهٔ پدیدهٔ جذب تابش فروسرخ (اشعهٔ مادونقرمز) از سوی جَو زمین نظر داد که بعدها “اثر گلخانهای” خوانده شد. در آن زمان چگالی یا مقدار مادهٔ موجود در واحد حجم دیاکسیدِ کربن در جو (که با هوای حبس شده در لایههای یخ اندازهگیری میشود) حدود ۲۸۶ بخش در میلیون بود. هنگامیکه نخستین اندازهگیری گازهای گلخانهای در سال ۱۹۶۰ انجام گرفت، میزان آن ۳۱۵ بخش در میلیون شده بود. امروز این میزان به ۴۱۲ بخش در میلیون رسیده است که بیشترین افزایش از زمانی است که انسانها بر روی زمین پدیدار گشتهاند تا کنون است. اثرهای منفی فرایند این افزایش چگالیِ دیاکسیدِ کربن مانند آب شدن تودههای یخی در قطب شمال، بالا رفتن سطح آب دریاها، بیابانزایی، و تنشهای شدید آبوهوایی و پیامدهای ناخواسته آنها بر تولید فرآوردههای غذایی، گونههای زیستی، و زیستبومهای کرهٔ زمین، اکنون دیگر یک پنداشت نیست.
کاری که رویکرد مارکسیستی میتواند انجام دهد آشکار کردن بُنمایههای بحران است. درنهایت تنها دو منبع برای ارزش نیازهای مصرفی (غذا، سرپناه، پوشاک و امروزه گونههای شگفتآور فرآوردهها از آلونک گرفته تا گوشیهای هوشمند) وجود دارند: نیروی کار انسانی و طبیعت. سرمایهداری در پی کسب سود، موجب فرسایش هردو این منبع میشود. مارکس اعلام کرد: “تولید سرمایهداری… فناوری (تکنولوژی) را رشد میدهد، … و این کار را تنها با دوشیدن شیرهٔ منبعهای اصلی ثروت یعنی زمین و نیروی کار انجام میدهد.”
سرمایهداری در جایگاه یک نظام اقتصادی به بهرهکشی از کارگران و نیز اندوختههای طبیعی- زیستمند و نازیستمند- کرهٔ زمین وابسته است. سرمایهداری بدون بهرهکشی، کلامی است متناقض. امروز فرسایش خاک هنوز هم یک معضل است، اما با تهدید بسیار بزرگتر پیامدهای منفی تغییر آبوهوایی در جهان، در سایه قرار گرفته است. و امروز سلامتی انسانها و محیط زیست مانند گذشته نه بخشی از محاسبههای سودآوری، بلکه بهمنزلهٔ “اثرهای جانبی” دیده میشوند مگر آنکه پولیشده و خرید و فروش بشوند، یعنی به کالا تبدیل شده و تا آنجایی که بتوان از آنها سود بیشتری حاصل کرد. این موبهمو همان چیزی است که برای تغییر آبوهوا پیش آمده است. دادوستد “اعتبارهای کربن” (یا در حقیقت، اجازۀ آلودهسازی با نشر گازهای گلخانهای در قبال قبول پرداخت مبلغی ناچیز به سازمانهایی مشخص) اکنون یکی از بزرگترین و پرسودترین بازارهای مالی جهانی است که خود نوآوری در ساخت ابزارهای فناوریهای دیگر از تجدیدپذیرها گرفته تا پیشنهادهای عجیبوغریب چون ترسیب کربن (رسوب دادن کربن در خاک بهقصد جداسازی) بهپیش رانده شده است. این نوآوری خود را با شیوههایی عجیب نشان میدهد که آخرین آن دفاع “سِر” آلتون جان، خوانندهٔ نامی انگلستان- چهرهای که در آخرین تمبر چاپ و توزیع شدهٔ بریتانیا از او در مقام یکی از رکنهای جامعه قدردانی گردیده است- از همراهی دوک و دوشس ساسکس (هری ویندزور، نوهٔ ملکه انگلستان، و همسرش، مگن مارکل، برای من و شما) در هواپیمای جت شخصیاش بود که گفت او بهای “جبران کربن” آن را برای سفر پرداخت کرده است.
چنین فرایندی جنبهای دیگر از مالیسازی است (جستاری برای یک پاسخ دیگر در این زنجیره) که طبیعت را کالا ارزیابی میکند و ارزش تبادل را به فرایندهای “دستنخورده” و زیستبومها باوجوداینکه نیروی کار نهفتهای در آن وجود ندارد، بهکار میگیرد.
همانگونه که گرتا تونبرگ، کنشگر جوان تغییر آبوهوا، به نمایندگان پارلمان در وستمینستر و سیاستمداران در سراسر جهان سرمایهداری اعلام کرد، جوانان بدون تغییر وضع کنونی “چهبسا دیگر دورنمایی برای آینده ندارند. آن آینده فروخته شده است تا شمار اندکی از انسانها بتوانند به پولهای هنگفتی چنگ بیندازند. هر بار که گفتید برای ٬انباشت پول هیچ مرزی وجود ندارد٬ آن آینده از ما ربوده شد.”
با افزایش شناخت از آسیبهایی که سرمایهداری بر محیط زیست رسانده است، برخی پیشنهاد کردهاند که رابطۀ بین سرمایهداری و محیط زیست باید “تضاد دوم” سرمایهداری ارزیابی شود، تضادی که اهمیت آن باید همتراز با تضاد میان کار و سرمایه باشد. سرمایهداری همواره بنای اقتصادی خودش را نابود میکند. این نابود کردن یکی از انگیزههای افزایش رشد فناوری بوده است که پیوسته ابزار (و مناسبات) تولید را از جایگزینی چوب با زغالسنگ برای سوخت در روزهای نخست انقلاب صنعتی گرفته تا جایگزینی زغالسنگ و امروز با سوخت هستهای (و بهتازگی با سوخت “تجدید پذیر”) از بنیاد دگرگون میسازد. بودن چنین تضادی برای سرمایهداری اساسی است. سرمایهداری همچون شکلی از مناسبات تولیدی و نیز نظامی اجتماعی، شرایط بازتولید خود را فرومیساید.
این برای مارکسیستهای نخستین روشن بود. اما آنچه نه آنان و هیچکس دیگر در آن زمان نمیتوانست ارزیابی کند، گستردگی نابودی محیط زیست بود.
اما ناخجستهترین چشمانداز، “نقطۀ برگشتناپذیر” است، مرحلهای که دگرگونیهای توفنده لگامگسیخته و برگشتناپذیر اثر میانگیری اقیانوسها را کاهش میدهند، مواد آلی در خاکهای خشک شده را تجزیه میکنند، لایههای یخ آب شونده دیگر تابش خورشید را واتاب نمیدهند، و یخبندانهای دائمی نشر گاز متان به جو زمین را آزاد میکنند. دیگر از گمانهپردازی به این موضوع گذشته است و تنها چیزی که نامعلوم است، زمان فرارسیدن این مرحلهٔ برگشتناپذیر و جزئیات برآمد این مرحله برای کره زمین و ساکنانش است.
آنچه روشن است، که پیش رفتن در این مسیر و رسیدن به این مرحلهٔ حساس در دوران زندگی کودکان امروز اتفاق خواهد افتاد و پیامدهای آن جهانی، برگشتناپذیر، و فاجعهبار خواهند بود. همانند تضاد طبقاتی در سرمایهداری، بحران زیستمحیطی یا با سوسیالیسم “حل” خواهد شد یا (چنانکه تضادها در اوایل سده بیستم به فاشیسم انجامید) با سلطهٔ نظامهای کمپانیمدار سرکوبگر که تنها داستانهای علمی- تخیلی میتوانند پایان آن را پیشبینی کنند.
همانسان، بُعد مثبت دیگری هم در “تضاد دوم” سرمایهداری وجود دارد.
هرچه دامنهٔ شناخت از بحران محیط زیست شفافتر گردد به همان اندازه بر هشیاری نسبت به ضرورت جایگزینی پایدار و سوسیالیستی هم افزوده میشود.
در کنار مبارزۀ طبقاتی، مبارزه برای حفظ محیط زیست نیز با توانی که در خود دارد میتواند به بخشی از یک پیکار گسترده جمعی فراروید.
همانطور که جرمی کوربین، رهبر حزب کارگر انگلستان هنگام خوشآمدگویی به گرتا تونبرگ در مجلس نمایندگان اظهار داشت: “بیشترین تأثیر تغییرهای اقلیمی بر جوانان خواهد بود. دیدن آنان که سرنوشت آیندۀ خود را بهدست گرفتهاند الهامبخش است.” صادق خان، شهردار لندن، پس از یک تضمین سرسری مبنی بر اینکه او نیز در شوروشوق گروه شورش علیه انقراض برای مهار تغییرهای اقلیمی همداستان است، در اشاره به اعتصابها و تظاهراتهای گسترده و تأثیرگذار جوانان در تابستان امسال که عملکرد بنیادهای سرمایهداری در شهرهای بزرگ را مختل کرد، در ادامه سخنانش افزود: ” شما اکنون باید به لندن اجازه دهید به زندگی و کار طبق معمول بازگردد.” البته او فراموش کرد تأیید کند که “زندگی و کار طبق معمول” او سببساز این بحران گردیده است. اهمیت فرهنگی جنبش شورش علیه انقراض و اعتصابهای دانشآموزی (بهمعنا و عبارتی رساتر، توان نهفته “انقلابی” در آنها) بحثانگیز است، اما تأثیرش در حکم پادزهری در برابر موضع سست و بیرمق سیاستمداران محافظهکار بریتانیا و جهان سرمایهداری در کل، و دلسوزی و درماندگی برنامههای تلویزیونی لیبرالی (یعنی مثلاً آنچه دیوید اتنبرو، مستندساز و پردازندهٔ بریتانیایی در مستندهای مربوط به طبیعت نقل میکند از نظر نگارنده این سطرها) کمترین اثر آن میتواند باشد. آنان بدون ارائۀ برنامهای سیاسی یا هرگونه تفسیر نظری، هماکنون نمودارهای عینی نظام سرمایهداری را (از بستن مسیر فرودگاه لندن تا محاصره بازار بورس) بهشیوهای مشابه کنش مستقیم علیه نمایشگاه فروش تسلیحات لندن و پیش از آن جنبشهای ضد تهدید جنگ هستهای (که شاید امروز تهدیدی بزرگتر از تغییرهای آبوهوایی باشد) هدف خود قرار دادهاند.
در این زمینه، “شورش علیه انقراض” و اعتصابهای دانشآموزان در اعتراض به تغییرهای اقلیمی، پا بهپای نوسازی خطمشی جنبش چپ در بریتانیا، نشانههایی امیدبخشاند که تغییر را امکانپذیر میکنند.
* “شورش علیه انقراض”، کارزار کنش مستقیم تودهای زیستمحیطی نوپایی است که از دو سال پیش بریتانیا را بهتسخیر خود درآورده است. نوجوانان، جوانان، و شاگردان مدارس و دانشجویان بسیاری در این کارزار حضور دارند.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۸۸، دوشنبه ۲۲ مهر ماه ۱۳۹۸