مقاله شماره: ١٣٩٢ / ٤ (١٧ فروردين)
واژه راهنما: ع سهند خواستار «بحث ايدئولوژيك- سياسي» است! مبارزه براي وحدت نظري و سازماني حزب طبقه كارگر وظيفه روز مبارزان راه حزب توده ايران است. انديشه سوسيال دمكرات خواستار تداوم جدايي است!
در نوشتاري كه در آن لغزش هاي قابل چشم پوشي به منظور ممكن شدن بحث و گفتگويي سازنده ميان توده اي ها وجود دارد، ع سهند در دفاع از ”راه توده“ خواستار «برخورد توده اي و مبارزه ايدئولوژيك- سياسي» ميان توده اي ها مي شود. عنوان نوشتار «پيرامون نزاع ”نامه مردم“ با ”راه توده“» است (”عدالت“، ١٢ فروردين ١٣٩٢).
در ابتدا، نوشتار «مبارزه درون حزبي [را] بخشي از حيات و فعاليت سياسي متشكل» ارزيابي مي كند كه سخني درست است. تاريخ مبارزات درون حزبي، ازجمله در حزب توده ايران، در واقع هم بخش عمده اي از «تاريخ حزب طبقه كارگر» ايران را تشكيل مي دهد. نگاه كن به نوشتار سه بخشي ”تاريخ حزب توده ايران، تاريخ مبارزه با انحرافات چپ و راست است …“ (بهمن ١٣٨٨ http://www.tudeh-iha.com/?p=1107&lang=fa). در آنجا به نقل از نوشتار زنده ياد نورالدين كيانوري تحت عنوان ”سخني با همه توده اي ها“ آمده است: «تاريخ حزب توده ايران، هرگز خالي از مبارزه با انحرافات چپ يا راست نبوده و برعكس، اين تاريخ در همين مبارزه است كه شكل گرفته و تكامل يافته است …».
نكته اي كه اما بلافاصله در نوشتار ع سهند چشمگير است، نگرش يك سويه و لذا غيرديالكتيكي نظريه پرداز مي باشد. بررسي «واقعيت غيرقابل انكار»ي كه در نوشتار ارايه شده است، تنها يك جنبه، جنبه جدايي ها را از «مبارزه درون حزبي» نشان مي دهد. بررسي يك سويهِ روشنفكرانه غيرديالكتيكي، يعني بررسي تنها يك جنبه از «واقعيت غيرقابل انكار»، بلافاصله به جان مايه اين ادعا بدل مي شود كه «مبارزه درون حزبي لزوماً به حفظ يكپارچگي تشكيلات حزب نمي انجامد»! آيا «مبارزه درون حزبي» بايستي با هدف دستيابي به يكپارچگي انجام شود، بايستي به يكپارچگي بيانجامد؟ خوبست بيانجامد؟ و پرسش هايي اين چناني اصلاً طرح نمي شوند و به طريق اولي پاسخي نيز دريافت نمي كنند!
به عبارت ديگر، نظريه پرداز ارزش بررسي پژوهشگرانه خود را به سطح توجيه روشنفكرانه وضعي تنزل مي دهد كه ظاهراً در پشت انديشه نگارش نوشتار نهفته است: نشان دهد كه جدايي ها ممكن و امري طبيعي هستند! نبايد از وجود آن ها ناراضي بود و يا كوشيد به آن ها پايان بخشيد!
بك سويه نگري در انديشه نظريه پرداز، به نكته پيش گفته محدود نمي ماند! بلكه اين انديشه روشنفكرانه در سطح بررسي عام پديده «واقعيت غيرقابل انكار» باقي مي ماند. مطلب را بشكافيم:
”بحث عام“، به عبارت ديگر، بحثي كه هدف آن توضيح قوانين حاكم بر روندي است كه تحت شرايط آن، پديده مورد بررسي ايجاد مي شود و يا شده است، موضوع توضيح نظريه پرداز در نوشتار ١٢ فروردين او نيست. به بياني ديگر كه همان معنا را مي رساند، در ”بحث عام“ خود، نظريه پرداز قوانين و شرايط «مهم» (طبري) در ارتباط با موضوع انتقادي طرح شده توسط خود – شيوه برخورد با ”راه توده“ – را اصلاً مطرح نمي كند و لذا نظر طرح شده نمي تواند در خدمت روشن شدن موضوع بررسي نيز قرار داشته باشد كه نيست. (به اين نكته بازمي گردم)
نظريه پرداز در ادامه، «واقعيت غيرقابل انكار» را با ارايه نمونه هاي انشعاب در حزب هاي كمونيستي كشورهاي دانمارك، سوريه، برزيل، هند، اسپانيا، روسيه بر مي شمرد و همچنين با اشاره «به انشعاب هاي سال هاي اخير در ميان ”حكمتيست ها“، ”كومله“، ”حزب دمكرات كردستان“، ”سازمان مجاهدين خلق“ و غيره»، كه بيان وجود همين «واقعيت غيرقابل انكار» در ميان احزاب غيرماركسيستي نيز است، توسعه داده و نهايتاً، با برشمردن «معروفترين انشعاب هاي در تاريخ معاصر ايران»، كه «انشعاب هايي گوناگون و متوالي در جنبش ”فدايي“ است: گروه اشرف دهقاني، ”اقليت“ و گروه گوناگون منشعب از آن، ”اتحاد فدائيان كمونيست“، ”اتحاد فدائيان خلق ايران“، ”سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)“»، توضيحات را تكميل مي كند.
طبري اين شيوه را در كتابي كه اخيرا از طرف ”انتشارات حزب توده ايران“ منتشر شده است با عنوان ”درباره انسان و جامعه انساني“، در ارتباط با موضوع هاي مختلفي شيوه «سفسطه گرانه» مي نامد و افشا مي كند. او در ارتباط با «تاريخ تفكر اجتماعي» در ”در آمد سخنِ“ اثرش، ضمن دفاع از حق «پژوهنده عادي» كه «حق دارد سخن خود را بگويد»، به اين نكته اشاره مي كند كه در آثار «انديشه وران بورژوايي … مقولات، احكام، استدلالات و استنتاجات درست يا در خوردِ استفاده به هيچ وجه كم نيست. … ولي آن ها در تحليل كلّي خود راه خطا پيمودند يا به عمد نخواسته اند مطلب را بپذيرند. … مسئله بر سر خطا بودن اين مقولات يا غير عيني بودن آنها [«واقعيت غيرقابل انكار»!] نيست، ولي مسئله بر سر آن است كه در يك مقوله كلي (و لذا مهم)، آن قانونمندي مشخص را كه مي تواند اهرم تفكر انقلابي قرار گيرد، گم مي كنند … لذا شما پژوهش هايي مي خوانيد كه به خودي خود فاقد هسته عقلاني يا نادرست نيست، ولي از كنار هدف مي گذرد و انديشه را در گُم بيشه مباحث رنگارنگ و تفكيك نشده، گمراه مي سازد.» (ص ١٢)
آيا نظريه پردازي كه مي خواهد ”توده اي“ باشد، يعني گويا مصالح عاليه حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران را چراغ راهنماي خود قرار داده است و هشدار مي دهد كه شيوه برخورد به ”راه توده“ نادرست است و «اين نزاع براي آينده حزب توده ايران و روند اصلاحات مردمي در جامعه ايران پيامدهاي جدي … در بر دارد»، با دور زدن و مسكوت گذاشتن مورد ”خاص“ و پرداختن تنها به جنبه ”عام“، آن هم در محدوديت بررسي تنها جدايي ها در حزب هاي كشورهاي ديگر، خواننده را به «گُم بيشه مباحث رنگارنگ» و عامي هدايت نمي كند تا او را «گمراه سازد»؟ آيا هدف اين صغرا و كبراها، همان توجيه و طبيعي نماياندن جدايي ها نيست؟!
در نوشتار پيشين در ”توده اي ها“ با عنوان ”پيوند ميان تبليغ و ترويج- آموزش …“ (فرودين ١٣٩٢ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2002) نشان داده شد كه انديشه سوسيال دمكرات حاكم بر ”عدالت“ و ”راه توده“ اعتقادي به «خصلت انقلابي» حزب توده ايران كه به سخن طبري «مي تواند اهرم تفكر انقلابي قرار گيرد»، ندارد. آن ها اصلاحات را مرحله اي خاص از روند رشد اجتماعي كه به قول اشتيگروالد «بالاخره روزي بايد به انقلاب تبديل شود» (به نقل از ”عدالت“ ١٦ اسفند ١٣٩١)، مطلق گرايانه جايگزين مرحله خاص ديگر، يعني انقلاب نموده اند. هنگامي كه نظريه پرداز «روند اصلاحات مردمي در جامعه ايران» را در سخن نقل شده از او در سطور پيش، همانند برخي از ”اصلاح طلبان“ در ايران، مطلق مي سازد، بر موضع سوسيال دمكرات خود تاكيد دارد! آنوقت عجيب هم نيست كه نظريه پرداز، همانند همتاي ”راه توده“اي اش، خواست «آرماني» توده اي ها را براي وحدت نظري و سازماني حزب طبقه كارگر نادرست دانسته و آن را نفي كند.
او اصلاً نمي خواهد عليه «واقعيت غيرقابل انكار» تشتت نظري و سازماني در جنبش كارگري ايران گامي بردارد، لذا عجيب هم نيست كه «واقعيت غيرقابل انكار» را امري طبيعي و ابدي بنماياند و بخواهد ضرورت پذيرش آن را به توده اي ها و طبقه كارگر ايران القا كند. طبري اين شيوه را سفسطه گري مي نامد و در صفحه ٢٣ كتاب اخيرش مي نويسد: «اين سفسطه گران به ويژه احكام آرماني … را سخت در معرض ترديد و حتّي سُخريه قرار مي دهند و … آرمان ها را پنداربافي گولان و ابلهان مي دانند.» به اين منظور، «سفسطه گران وقتي مي خواهند مطلبي را رد كنند، اوّل آن را به حدّ اعلي عاميانه و ساده مي كنند، و آنگاه حكم مسخره و غلط و پيش پا افتاده را – با باد در غبغب – رد مي كنند.» (همانجا ص ٢٩)
ما با چنين شيوه اي در نوشتار ١٢ فروردين نظريه پرداز آنجا هم روبرو هستيم، هنگامي كه او گويا مي خواهد نظر خود را در باره «مبارزه درون حزبيِ» شايسته، يعني كمونيستي توضيح دهد. او تعريفي از «شيوه كمونيستيِ» مبارزه درون حزبي به مثابه محكي ارايه نمي دهد، كه پيش شرط يك بحث علمي و نه «سفسطه گري» را تشكيل دهد – در زير نظر طبري را در اين مورد خواهيد خواند! -. به عبارت ديگر، نظريه پرداز بحث را در سطح نظري- تئوريك مطرح نمي سازد. او حتي ”مساله“ را به طور ”مشخص“ و در مورد ”خاص“ آن هم مطرح نمي كند و به طريق اولي به علل پيش آمدن مورد ”خاص“ نگاهي هم نداشته و لذا، همان طور كه اشاره شد، نمي تواند كمكي در جهت رفع موضوع مورد انتقاد باشد!
به جاي اين شيوه ماركسيستي- توده اي بررسي، نظريه پرداز دوباره به مساله رابطه حزب هاي كشور هاي ديگر بر مي گردد و مي نويسد: «شيوه اي پليسي- امنيتي» را آن ها پيشه نكردند. او ادعاي خود را در مورد حزب هاي كشورهاي ديگر نه به اثبات مي رساند و نه دلايل رفتار آن ها را ارايه مي دهد. به عبارت ديگر، «بررسي مشخص، وضع مشخص» كماكان جاي در سخنان نظريه پرداز ندارد.
نظريه پرداز كه واقعا هم قادر نيست در سطح «بررسي مشخص وضع مشخص» به استدلال بپردازد، عجيب هم نيست كه در باره علل مشخص پيش آمدن وضع مشخص كنوني در ارتباط با ”راه توده“ و ”عدالت“ نيز سخني مطرح نكند. علت اصلي ايجاد شدن وضع كنوني را درست بايد در ناتواني اين جريان ها در استدلال براي درستي نظرهايشان در چارچوب يك «بررسي مشخص وضع مشخص» و پافشاري غيرمستدل آن ها بر مواضع ضد وحدت دانست.
”راه توده“ و همچنين ”عدالت“، همان طور كه در سطور پيش نشان داده شد، مايل به مبارزه با تشتت نظري و سازماني در جنبش كارگري ايران نيستند. نظريه پرداز آن را با صراحت در همين نوشتار خود اعلام كرده است. آن ها، وجود جدايي را وضعي طبيعي و خوش آيند مي دانند و خواستار تداوم آن مي باشند!
به عبارت ديگر، اين دو جريان سوسيال دمكرات با شيوه راستگرانه و چپ نمايانه بر اجراي برنامه اي پاي مي فشارند كه لااقل در انطباق كامل است با سياست ارتجاع داخلي و خارجي براي ايجاد تشتت و چند دستگي در جنبش كارگري ايران و جهان! جنگ ميان ”سني و شيعه“، همانقدر بخشي از اين برنامه ارتجاع را در سطح جهان تشكيل مي دهد، كه جنگ ميان هوادار ”كيانوري و صفري“، ”پلنوم هفدهمي و هيجدهمي“، بخشي از اين برنامه ارتجاع را در ايران تشكيل مي دهد! ترك نكردن طرح مساله هاي تاريخي مورد بحث و جدل كه بايستي در شرايط مناسب و توسط ارگان صلاحيت دار حزبي و بر پايه يك بررسي همه جانبه و علمي مورد بررسي قرار گيرد نيز بخشي از اين برنامه ارتجاعي را تشكيل مي دهد!
طبري با اشاره به پيچيدگي «نسج تاريخ و جامعه» و «احتمال گمراهي صادقانه و سفسطه شيادانه»، بر ضرورت هشياري نيروي انقلابي تاكيد دارد و خواستار آنست كه «بايد در برخورد با تعميم هاي جامعه شناسان بورژوا سخت دقيق و مجهّز به شك اسلوبي بود.» (همانجا ص ٣٧) و اضافه مي كند: «سفسطه جايي آغاز مي شود كه غرض طبقاتي به سود خود و به زيان طرف مقابل به ميان مي آيد. اين مدعيانِ ”بي غرضيِ علمي“، ناگهان به بدترين اشكال غرض متوسل مي شوند.» (همانجا ص ٣٨)
طبري در ”يادداشت ها و نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ (ص ٣٠ به بعد) و هم در ”بنياد آموزش انقلابي“ و همچنين در كتاب ”چهره يك انسان انقلابي“ (ص ٣٠) در ارتباط با بحث درون حزبي و استه تيك آن سخن گفته است و من بارها آن ها را در نوشتارهاي خود نقل كرده ام (نگاه كن ازجمله به ”زنده باد مقابله با انحلال طلبي“ آذر ١٣٩١ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1903). تكرار دوباره همه آن ها در اينجا سخن را به درازا مي كشاند. تنها يك جمله از آخرين ماخذ كافي است: «در مبارزه انقلابي، اختلاف و مبارزه اصولي مجاز است … در مبارزه حق و ناحق، دوست و دشمن خصوصي مطرح نيست، اصل مسئله مطرح است.»
نظريه پرداز ”عدالت“ محق است بررسي خود را با بررسي تاريخي آغاز كند، اما مجاز نيست كه اين بررسي را تنها به مرحله گذشته محدود سازد، بلكه بايستي بررسي را به حال و آينده نيز توسعه داده و آن را تكميل كند. طبري در صفحه ٤٠ اثر اخيرش اين شيوه را «جامع» بودن بررسي اعلام مي كند و مي نويسد: «براي آنكه بررسي جامعه جامع باشد، بايد در سه بُعد زماني انجام گيرد …». قناعت به تنها ديدن «واقعيت انكار ناپذير» در شرايط حال، قناعت به شيوه بررسي «نظاره گر ظاهر بين» است كه ماركس آن را بارها به مثابه شيوه نگرش ماقبل انديشه ديالكتيكي، شيوه پايبند به انديشه ايستاي ”منطق صوري“ مورد انتقاد قرار مي دهد و آن را شيوه اي مي داند كه قادر به درك «كليت»، قادر به شناخت و درك «حقيقت» كه «كليت واقعيت» است، نيست!
نظريه پرداز كه خود را مخالف «نزاع» و دخالت دادن «انگيزه هاي شخصي» و «استفاده از شيوه ها و تِم هاي امنيتي- پليسي بجاي برخورد توده اي و مبارزه ايدئولوژيك- سياسي …» در بحث ها اعلام مي كند، پس از برشمردن نكات يك سويه نقل شده تاريخي، به ”بحث“ آغاز نموده پايان مي بخشد! آري! پايان مي بخشد! به عبارت ديگر، پرسش هاي زير اصلاً طرح نمي شوند، چه رسد به آنكه پاسخي به آن ها داده شود:
١- آيا اين جدايي ها در كشورهاي مختلف همگي داراي ريشه مشتركي هستند؟ جدايي دو حزب كمونيست در هندوستان با يك ميليارد جمعيت و ده ها خلق و وسعتي در سطح يك قاره، با جدايي در دانمارك از يك ريشه برخوردارند؟
٢- آيا كوشش براي عبور از جدايي ها نزد اين يا آن حزب، براي مثال در سوريه، انجام شده است، در جريان است؟ ٣- بايستي براي وحدت مبارزه نمود؟ اگر بلي، چرا چنين مبارزه اي ضروري است؟
اين پرسش ها را مي توان ادامه داد، اما همه اين پرسش ها كماكان در چارچوب بحث عامي مطرح هستند كه نظريه پرداز و خواستار «بحث ايدئولوژيك- سياسي» طرح نموده است! بحث، گفتگو و كوشش توده اي ها براي برقراري يكپارچگي نظري و سازماني حزب توده ايران و جنبش توده اي، اما بحثي ”خاص“ است. چطور مي تواند يك نظريه پرداز توده اي منتقد به برداشت توده اي ”خودي“ و ”غيرخودي“، خواستار «بحث ايدئولوژيك- سياسي» ميان توده اي ها باشد و در بررسي پژوهشگرانه خود با بخش بررسي تاريخي كه بيش از يك سوم نوشتارش را در بر مي گيرد، از همه كشورها و از همه جدايي ها سخن براند، اما نه به تاريخ جدايي ها در حزب توده ايران نظري بيفكند و به ويژه به كوشش حزب توده ايران براي پايان بخشيدن به آن ها اصلاً نپردازد؟
بخش عمده اي از كتاب ”سيماي مردمي حزب توده ايران“، اثر زنده ياد جوانشير كه ”عدالت“ بسيار از او نقل مي كند، درست بررسي تاريخ مبارزه حزب به منظور تحكيم وحدت نظري و سازماني حزب در برابر جريان هايي را در بر مي گيرد كه عليه اين وحدت شمشير از رو بسته بودند و بسته اند. حزب توده ايران به جدايي ”فرقه دمكرات آذربايجان“ از حزب توده ايران كه در شرايط تاريخي ويژه اي ايجاد شده بود، بلافاصله در اولين نشست ممكن حزبي پايان داد. كوشش براي ايجاد وحدت با سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) پس از پيروزي انقلاب، نمونه مشخص ديگر در اين زمينه است. اين تجربه هاي حزب توده ايران در بررسي انديشه روشنفكرانه نظريه پرداز جايي ندارند؟ به قول طبري، «از كنار هدف مي گذرند و گم مي شوند» تا «اهرم تفكر انقلابي» را قرباني كنند!
نه تنها در بررسي پژوهشگرانهِ نظريه پردازي كه خواستار «بحث ايدئولوژيك- سياسي» است، از همه اين ويژگي هاي مورد «خاص» تاريخ حزب توده ايران نشاني يافت نمي شود، بلكه از آن مهم تر، دو پرسش پراهميت مشخص اصلاً طرح نمي شود، چه رسد كه پاسخي به آن ها داده شود. اين دو پرسش بارها در برابر ”راه توده“ نيز طرح شده است و در اينجا باري ديگر با صراحت طرح مي گردد:
١- آيا به سود منافع طبقه كارگر ايران و منافع كل خلق هاي ميهن ماست كه تحول هاي در پيش در ايران تحت هدايت حزب واحد طبقه كارگر عملي گردد؟
٢- با توجه به تحولات انقلابي احتمالي در ايران، همانند ”بهار عربي“، آيا وجود حزب يكپارچه طبقه كارگر با برنامه و خط مشي انقلابي واحد، خواستي به سود طبقه كارگر و مردم ميهن ما مي باشد؟ آيا كوشش به منظور تحقق بخشيدن به اين نياز تاريخي وظيفه توده اي ها، وظيفه حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران است؟ و لذا بايستي براي اين هدف به مبارزه مشترك پرداخت يا خير؟ آيا چنين كوششي در جهت مبارزه براي ايجاد وحدت نظري و سازماني با سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) قرار ندارد كه اگر پيش از پيروزي انقلاب تحقق يافته بود، شايد مي توانست بر سرنوشت انقلاب موثرتر بوده و مانع شكست آن گردد؟
اين دو پرسش، پرسش هاي مشخص هستند كه «تحليل مشخص، واقعيت عيني مشخص» (طبري) را طلب مي كند و نه سخنان عامي كه نظريه پرداز ”عدالت“ مطرح كرده است كه اگر آگاهانه طرح شده باشند، آنوقت بايد آن ها را لااقل سيرآب از برنامه ارتجاع داخلي و خارجي براي پاره پاره كردن حزب توده ايران به طور مشخص و كليه جنبش هاي كارگري در سراسر جهان به طور عام ارزيابي نمود!
آيا نظريه پردازِ خواستارِ فرهنگِ استه تيك «بحث ايدئولوژي- سياسي» به پرسش هاي مشخص فوق در «ادامه» بحث خود كه وعده آن را در همين نوشتار ١٢ فروردين داده است، پاسخي در خور خواهد داد؟
ع سهند و علي خدايي تاكنون به اين گونه پرسش ها مشخص براي بررسي وضع خاص، «بررسي مشخص واقعيت مشخص» هيچگاه پاسخي مشخص و مستقيم نداده اند. آيا اگر اين بار نيز همين شيوه را پيشه كنند، مجاز است با سخن طبري خطاب به آن ها گفته شود: «ژاژخايان دشمن كار»!؟ (احسان طبري، ”بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد“، شعر زندان)