مقاله شماره ١٣٩٢ / ٢٠ (١٧ خرداد)
واژه راهنما: بسياري از روشنفكران جامعه، ماركسيست و غيرماركسيسي، طرفداري از تغييرات انقلابي را تقبيح مي كنند. بحث بر سر شكل تغيير، بحثي روشنفكرانه و ذهني است. «بالاخره بگو، تو طرفدار پرولتاريا هستي، يا بورژوازي؟» عملكرد نيروي كهن، شكـل بروز تحول انقلابي را تعيين مي كند.
رفيق عزيز ”بهزاد“
پرسش هاي شما كماكان روي ميز هستند. تا آنجا كه امكان بررسي فردي من اجازه مي داد، به برخي از آن ها پاسخ هاي نه «مفصل» كه شما خواستار آن بوديد، كه در سطح ممكن داده شد. ازجمله به مساله پراهميت پايبندي به نظر و تئوري مبتني بر جامعه شناسي علمي يا ماترياليسم تاريخي و ديالكتيك ماترياليستي به منظور شناخت «كليت» شرايط حاكم بر جامعه (نگاه شود به ”تنظيم برنامه تبليغي- ترويجي و آموزشي نيازي مبرم و عاجل“ خرداد ١٣٩٢ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2055) در نوشتار ”ديالكتيك نبرد ضد نظام سرمايه داري در مرحله نبرد ضد ديكتاتوري“ خرداد ١٣٩٢ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2060) به اين پرسش پراهميت پرداخته شد كه دوگانگي در فعاليت تبليغي- ترويجي حزب طبقه كارگر با منطق انديشه ماركسيستي- توده اي هم خواني ندارد. مبارزه ايدئولوژيكي- تئوريك مبتني بر پراتيك، بازتاب ماركسيستي- توده اي پراتيك انقلابي است و لذا از «كليت» در «واقعيت حاكم» حركت و در نتيجه گيري با منطق ديالكتيكي خود، «كليت» را قابل شناخت و درك مي سازد. ماركس بررسي پژوهشگرانه خود را از صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري در ”كاپيتال“ از اين رو با بررسي سرشت دوگانه ”كالا“ آغاز مي كند، زيرا با شناخت ”كالا“، «كليت» ساختار نظام سرمايه داري و عملكرد آن شناخته و درك مي شود. تقسيم اراده گرايانه «كليت» به مراحل جدا از هم، با «منطق» خط مشي انقلابي حزب طبقه كارگر در تضاد است.
در اين زمينه هنوز گفتي بسيار است، زيرا حتي براي برخي از رفيق هاي توده اي نيز اين مساله كه «كليتِ» واقعيت، «حقيقت» را تشكيل مي دهد كه حزب طبقه كارگر موظف به تغيير آن است، از شناخت كافي تئوريك برخوردار نيست. در مواردي انديشه در نوشتارها، براي نمونه مبارزه عليه نسخه نوليبرال امپرياليستي، به نشان دادن ريشه تنظيم اين برنامه ضد انساني، يعني به افشاگري عليه نظام استثمارگر و غارتگر سرمايه داري و ارائه جايگزين براي آن در مرحله انقلاب ملي- دموكراتيك فرا نمي رويد. انديشه در سطح توصيف وضع فاجعه بار ناشي از برنامه نوليبراليستي، از حركت باز مي ماند و از اين طريق به انديشه اي كه قادر باشد از مرز «ممكنات» كه شما بر روي آن انگشت گذاشته بوديد، فرا تر برود، نمي رود. بر خلاف چنين اسلوبي، حزب كمونيست تركيه در بيانيه دو روز پيش خود (دنياي جوان، ٦ جون ٢٠١٣) در ارتباط با جنبش مردمي در كشور، در حالي كه خطر فروكش جنبش كنوني را گوشزد و نسبت به نبود شناخت تئوريك جنبش از كليت شرايط حاكم بر جامعه ابراز نگراني مي كند، پيشنهاد جايگزين نه ماده اي خود را اعلام كرده و مي نويسد: «اين خواست هاي عاجل، جايگزين حق ما و وظيفه ما نيستند، [تكيه از من] عليه نظام سياسي حاكم به مبارزه خود ادامه دهيم»! حركت انديشه در اعلاميه در مرز مرحله مبارزه با ديكتاتوري ايست نكرده، بلكه بلافاصله دورنماي مبارزه را نيز تصوير و نشان مي دهد!
به اين بخش پراهميت از بحث فلسفي- تئوريك كه روشنگر پراتيك است، ديرتر پرداخته خواهد شد. در سطور زير پرسش ديگري كه شما طرح نموديد، موضوع بررسي است. در بند د- نامه خود مي نويسيد: «از جانب بسياري از روشنفكران جامعه، ماركسيست و غيرماركسيست، طرفداري از تغييرات انقلابي تقبيح مي شود … نقطه نظرات حزب در مورد انقلاب و رفرم چيست؟»
بررسي سيستماتيك موضوع رفرم (اصلاحات) و انقلاب ضروري است. پيش تر كم و بيش به آن پرداخته شده. (نگاه شود ازجمله به ”زنده باد انقلاب“ مرداد ٨٨ http://www.tudeh-iha.com/?p=1053&lang=fa و ”شرايط حاكم بر ايران، بيان وضع پات“ اسفند ٨٨ http://www.tudeh-iha.com/?p=1121&lang=fa و ”زنده باد گفتگو ميان توده اي ها (١١)، شرايط عيني تحول انقلابي“ ارديبهشت ٨٨ http://www.tudeh-iha.com/?p=899&lang=fa).
در اين سطور مايلم، بحث درباره رفرم و انقلاب را در ارتباط با انتخابات رياست جمهوري پيش رو، مورد نگرش قرار دهم.
پديده جديدي، اما نه غيرمنتظره، در ميان نظريه پردازان مختلف از ”اصلاح طلبان“ به چشم مي خورد. به منظور تسهيل شناخت و درك مطلب، نظر دو گروه را كه در نوشتار ”ما را چه شده است“ (خرداد ١٣٩٢، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2075) طرح شد، مورد توجه قرار دهيم:
١- «ضيا نبوي از زندان كارون اهواز» خواستار شركت در انتخابات … است كه او با چندين «اگر»، ضروري اعلام مي كند. به نظر او، شركت نكردن در انتخابات «حامل اين پيام نيز هست كه ما از مكانيزم قانوني و رسمي جابجايي در قدرت نااميد شده ايم و هيچ امكاني براي مشاركت سياسي نمي يابيم. … بايد توجه داشت كه صحنه سياسي كشور هيچ گاه نمي بايست به گونه اي تصوير شود كه هيچ امكاني براي دخالت اميد بخش در عرصه ي عمومي و مشاركت سياسي باقي نماند»!!
او كه خود زنداني در بند حاكميت سرمايه داري است، بدون ترديد با صداقت چنين مي پندارد. براي او، «كليت واقعيت عيني حاكميت سرمايه داري»، زمينه جستجوي راه خروج از بن بست نيست. وحشت او آنست كه واقعيت عيني كه او بر آن چشم مي بندد، «براي جوان ناراضي … خطرناك باشد و توجيهي براي … خشونت تلقي شود.»
مي توان اين نظر را يك سر طيف پديده جديد دانست. در سر ديگر طيف، كه به دنبال تجربه ي در جريان ”انتخابات رياست جمهوري“ در حركت، تغيير و رشد نيز است، بدون آنكه هنوز به مقصد اصلي و ضروري رسيده باشد، مي توان نظر زير را مشاهده نمود:
٢- براي نمونه كيانوش راد خواستار پايان دادن به «عقب نشيني»ي آن «نوع گرايش اصلاح طلبي [است كه مي خواهد] در هر شرايطي در صحنه باشد». او اين موضع را «براي جريان اصلاح طلبي، خطرناك» اعلام مي كند.
براي علي ربيعي «مشاركت فقط راي دادن نيست، اعتراض و اعتصاب هم مشاركت است».
اين روند «غير تخصيصي» را مي توان نزد شخصيت هاي ديگر هم مشاهده نمود. در اعلاميه كميته مركزي حزب توده ايران درباره انتخابات رياست جمهوري ١٣٩٢ با عنوان پايان سراب جمهوريت ”نظام“ و حركت قطعي به سمت ديكتاتوري عريان (نامه مردم ٩٢٢، ١٣ خرداد http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1974) روند شكاف نزد هاشمي رفسنجاني نشان داده مي شود. همچنين در مقاله ديگري در همين شماره در ارتباط با افشاگري عليه ”راه توده“، روند مشابه نزد محمد خاتمي برشمرده مي شود.
با سخن ديگر، مي توان دريافت كه در انديشه حاكم بر ”اصلاح طلبان“ كه مي تواند ميانگيني از انديشه در كل جامعه باشد، روندي به قول طبري «غيرتخصيصي» Non-Specialiesee` در جريان است. مطلب را بشكافيم:
طبري در بخش ”سير تكوين ماده و شعور“ در ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ (جلد دوم، صفحه ٧٩ تا ١٠٠)، ازجمله پرسش درباره ”تكوين و تكامل زندگي و شعور“ انسان را با توجه به نظريه ها در علوم مختلف از ديدگاه فلسفي مورد بررسي قرار مي دهد. ارايه همه نكات در اينجا ناممكن است، ضرورت مطالعه كل آن براي هر توده اي اما جاي ترديد ندارد. تنها براي دريافت نظر، اين نكته اينجا بيان مي شود كه در روند «تخصيصي»، تغييرات در ژن ها به صورت وراثت و در روند «غيرتخصيصي»، در مغز به صورت تجربه و آگاهي، تحقق مي يابد. اين روند همان «روند مَردُمِش انسان» و يا روند تبديل هموزاپينس به هموزاپينس زاپينس است (همچنين نگاه شود به ”انسان“ ديماه ٨٨ http://www.tudeh-iha.com/?p=1075&lang=fa).
«تحول غير تخصيصي كه آن را تحول هماهنگ ساز (Evolution harmonisante) نيز مي گويند، نوع ويژه اي از تحول است كه به علت سرعت تطور محيط، در ژن ها منعكس نمي شود و نوعي لحيم و به هم بستگي روندهاي زيستي و روندهاي اجتماعي است و بر پايه نياز اجتماعي انجام مي گيرد.»
طبري همانجا (ص ٩٧ به بعد) به جمع بندي از روند غيرتخصيصي فرازمندي «شعور» مي رسد و آن را «پيوند بيولوژيك (زيستي) با اجتماعي [پسيكولوژي فردي و اجتماعي*]» مي نامد. اين پيوند «در روند كار مولد [عملي مي گردد] كه وحدت مادي و معنوي [هستي انسان را تشكيل مي دهد] و انسان به موجودي داراي آگاهي و آفرينش گر بدل مي شود». «ماركس مي گويد: ”انسان به خود به مثابه موجودي جامع و كل (اشرف مخلوقات) مي نگرد، يعني به مثابه موجودي آزاد“ (كليات، جلد ٤٢، ص ٩٢)». [(اشرف مخلوقات) را طبري به سخن ماركس افزوده است، زيرا بحثي كه او در ”نوشته ها …“ به آن پرداخته، جدلي است با انديشه مذهبي حاكم بر جامعه ايراني در سال نگارش كتاب ١٣٥٨ تا ١٣٦٠]. بازگرديم به بحث:
طيف نظر هاي پيش گفته ي پديد آمده نزد برخي از ”اصلاح طلبان“ (و همان طور كه در نوشتار پيش تر نشان داده شد، نه تنها نزد آنان) كه تحت تاثير تجربه انتخابات در جريان در ذهن آن ها ايجاد شده است و همراه است با حلاجي ترفند ”مهندسي انتخابات“ توسط حاكميت سرمايه داري و رژيم ولايي- امنيتي نماينده آن، روندي «غير تخصيصي» را طي مي كند. اين روند، از يك سو، سيري قهقرايي، محافظه كارانه و نهايتاً ارتجاعي را نشان مي دهد. از سوي ديگر، سيري انتقادي- ترقي جويانه و در جستجوي راه حلي ”عملي“ براي گذار از بن بست حاكم بر جامعه است. ايستگاه هاي بينابيني، آن طور كه در نوشتار پيش تر نشان داده شد، كم نيستند.
مشكل روند مثبت تا لحظه كنوني، نبود ارزيابي از كليت واقعيت حاكم نزد آن است. به عبارت ديگر، نبود روشني تئوريك، اين روند را نزد آن به روندي كورمال كورمال و گام به گامِ هضم ذهني تجارب و دست يافتن پاره پاره به نتايج واقع بينانه تبديل مي كند!
به سخن ديگر، در برابر چشمان ما كه رابط است ميان جامعه و «توده سيمابگون مغزنام و كالاي خِرَد» (احسان طبري، با پچپچه پاييز، ٨)، روند جدايي نيروهاي اجتماعي در دو سو در جريان است و به قول ”جان ريد“ در كتاب و فيلم ”ده روزي كه دنيا را تكان داد“، بايد نهايتاً به اين پرسش پاسخ دهد كه كارگري سرباز پس از شنيدن پرحرفي سخنور ”اس ار“ (جريان خرده بورژوازي سوسيال رولوسيونرها)، از او پرسيد: «بالاخره بگو، تو طرفدار پرولتاريا هستي، يا بورژوازي؟»
اين روند در جريان در ايران نيز نمي تواند راهي معجزآسا و آسماني را طي كند! راه همين پرسش وپاسخ است! روندي كه تنها ”اصلاح طلبان“ نبايد طي كنند، بلكه انواع ”چپ“ها را هم در برمي گيرد!
با تعميق تضاد عيني آشتي ناپذير در جامعه، با سخني ديگر، با تعميق ”تضاد عمده و روز“ (تضاد ميان مردم و استبداد حاكميت نظام سرمايه داري) به سطح ”تضاد اصلي“، (نگاه شود به نوشتار در آغاز ذكر شده: ”ديالكتيك نبرد ضد نظام سرمايه داري در مرحله نبرد ضد ديكتاتوري“ خرداد ١٣٩٢)، عنصر ذهني در نبرد طبقاتي در جريان نمي تواند تماشاگر ساكت و ساكن صحنه باقي بماند. وحدت عين و ذهن، ديالكتيك وحدت عين و ذهن كه طبري آن را در نقل قول پيش وحدت مادي و معنوي هستي انسان مي نامد، راه حل ديگري را باقي نمي گذارد. طيف ترقي خواه چاره اي ندارد بن بست تاريخي كنوني را كه به صورت ”تضاد آشتي ناپذير“ لايه و طبقات مختلف مردم با حاكميت استبدادي تظاهر مي كند، پشت سر بگذارد، بايد از آن عبور كند.
اين عبور، اگر بايد راه رشد ترقي خواهانه را بگشايد، كه تاريخ چند هزار ساله بشري تحقق آن را به عنوان واقعيت به اثبات رسانده است و به طور عيني روند فرازمندي تاريخي از جامعه بدوي را تا دوران كنوني طي كرده است، آنوقت بايد اين روند با تغيير بنيادين و كيفي جامعه همراه باشد و همراه است. طبري در ”دربارهء انسان و جامعهء انساني“ (ص ٦٧) مي گويد: «كسي كه سرنوشت ”نوع انساني“ را در مسير تاريخي آن در گذشته نبيند و به رازهاي نهفته حركتِ ناگزير تكامليِ موجوداتِ زنده پي نبرد، از تماشاي فرّار چند لحظه زندگي [خود] در گوشه اي از زمان و مكان چه مي فهمد؟»
بحث بر سر شكل تغيير، بحثي روشنفكرانه و ذهني است. در عمل، اين شكل، وابسته به مقاومت و عملكرد نيروي كهنِ ارتجاعي است و در واكنش به آن، چگونگي ساختار و تظاهر خود را مي يابد. عملكرد نيروي كهن، شكـل بروز تحول انقلابي را تعيين مي كند. شكـلِ تحول انقلابي ناشي از تناسب قوا، و به طور عمده متناسب با ضعف، و يا قدرت توان نيروي كهن و به سخني ديگر، متناسب با مصمم بودن نيروي نو براي تغييرات و لذا تدارك متناسب آن، تعيين مي شود. شكل گذار، روندي اراده گرايانه نيست، نه شكل رفرم و اصلاحات و نه شكل تغييرات انقلابي ي شرايط حاكم بر جامعه. تجربه انتخابات پيش رو آن را يك بار ديگر به اثبات مي رساند!
آن هايي كه مي كوشند نيروي نو، زحمتكشان يدي و فكري، طبقه كارگر را به تن دادن به شكل مورد نظر خود، ”اصلاحات“، ”مهندسي اجتماعي“ و … قانع كنند، اگر اين كار را ساده دلانه انجام مي دهند، به خطا مي روند و اگر سفسطه گرانه چنين مي كنند، صرفنظر از لباس ”مذهبي“، ”چپ“ و يا حتي ”ماركسيستي“ كه به تن مي كنند، در تحليل نهايي خادم و مدّاح نيروي كهن هستند. وضع حاكم را تثبيت كرده و مي كوشند آن را ”ابدي“ كنند. كوشش آن ها از هر قماش، ممانعت كردن از روند رشد آگاهي انسان، ممانعت از فرازمندي «روند مَردُمِش انسان»، ممانعت از تجهيز نيروي نو براي تغييرات ضروري در جامعه است. تكيه انديشه سوسيال دمكرات بر «مقدورات» و «ممكنات» يكي از اين شيوه ها است!
در مورد مشخص شرايط امروز ايران چه بايد گفت؟ مگر وضع چنين نيست كه حاكميت سرمايه داري كنوني غارت ثروت ها و نيروي انساني را با شيوه اي خصمانه، سركوبگرانه و با پايمال نمودن كليه حقوق قانوني مردم عملي مي كند؟ مگر اين طور نيست كه خود، ”انتخابات“ را به نمايشي مسخره بدل نموده است؟ و ”جمهوريت“ مردم را كه ارمغان انقلاب بزرگ بهمن آن هاست، نابود ساخته و عملاً حاكميت ”خليفه گري“ را برقرار و با اين سياست خود بحران و تضاد آشتي ناپذيري را به مردم تحميل نموده است؟ به قول رِبسپيِر: «اي كساني كه بر تبهكاري هاي انقلاب مي ناليد، كمي از آن چيزها بناليد كه انقلاب را به وجود آورده است.» (به نقل از ”دربارهء انسان و جامعهء انساني“ ص ٨٥). طبري همانجا مي نويسد: «البته مطلق كردن شيوهء انقلابي مسلحانه به عنوان تنها روش خطاست، ولي رد آن نيز خطاست. اعمال قهر و از نوع [و] به شكل مسلحانه (Violence) به صورت جنگ و انقلاب در تاريخ – خواه بپسنديم يا نه – نقش بزرگي داشته است. انقلاب ها لوكوموتيو تاريخ و ماماهاي زاياننده آنند.»
* نتايج پژوهش كروموزومهاى شمپانزه ازجمله در دانشگاه ليپزيك در ماه سپتامبر سال ٢٠٠٥ اعلام شد. اين تحقيقات نشان داد كه ٣ر٩٨ درصد كروموزومهاى شمپانزه و انسان هموزاپينس يكى هستند. بدينترتيب تنها در ٣ر١ درصد كروموزوم گونه ي انسانوارهاى، كه از آن هم شمپانزه و هم انسان هموزاپينس برخاستهاند، تحت تاثير شرايط تاريخى موجود در هستى آن، تغيير اولوسيونر ايجاد شده است. تغييرى قليل، اما با تاثير كيفى عظيم. انسانى كه به بيان طبرى تنها «كمى بيشتر از يك بوزينه» درك مى كرد، از “آگاهى“ اندكى برخوردار بود (در اينجا “غرايز“ حيوانات و جنس “آگاهى“ انسانوارها موضوع بحث نيست)، اما با تغيير اولوسينر كروموزم خود به گونه ي جديدى تبديل شده بود كه بهجاى جستجوى تنها، آغاز به توليد موهبات نمود، يعنى به قابليت انجام كار هدف و غايتمند نائل شده بود، توانست به قول طبرى با «كار و پيكار و آفرينش»، با كسب و ثبت و انتقال تجربه راهى طولانى را طى كند. نقش كار هدفمند، پراتيك، براى ايجاد شرايط روحى- اجتماعى هستى او، يعنى براى ايجاد شدن زمينه ي رشد و تكامل آگاهى او تعيين كننده است. ازاينرو، برخلاف نظريات پسامدرنيستى، انسان “موجودى گروهزى“ نيست، بلكه موجودى اجتماعى است. آفريده ي «كارو پيكار» واحد “بيو- پسيكو- سوسيال“ است. “ه پ برنر“ H. P. Brener، روانشناس و فيلسوف معاصر آلمانى ريشه پايگاه بيولوژيك، روانى و اجتماعى شخصيت انسان را برپايه ي نظريه اسلوبشناسى علمى- فلسفى- تاريخى مورد بررسى قرار داده است و آن را بهمثابه يك واحد ديالكتيكى، كه همزمان در طول تكامل خانواده گونه ي انسان رشد و عمل كرده، ارزيابى مى كند. او در كتاب “تئورى ماركسيستى شخصيت و انسان بهمثابه واحد بيو- پسيكو- سوسيال“ (٢٠٠٢، نشر Paul-Rugenstein آلمان) مى نويسد: «نزد ماركس، ديالكتيك بيولوژيك و جامعهشناختى در رشد انسان، بهمفهوم رشدى درجهبندى شده از نظر زمانى و يا تعقلى- ساختارى نيست كه يكى پس از ديگرى تحقق يافته باشد، بلكه رابطه و نسبت توامانى است كه از ابتداى رشد و تكامل خانواده گونه انسان، وجود داشته است. جنبه ي اجتماعى، چنانكه مورد نظر فرويد است، بهمفهوم تاثيرى خارجى بر جنبه بيولوژيك نيست. جنبه ي بيولوژيك، مستقل از جنبه اجتماى نيست، و بخش روانشناختى نيز تنها حلقه واسطهاى كه آن دو واحد ديگر را مى پوشاند، به شمار نمى رود.» (صفحه ٣٩)
(به نقل از ”حماسه ي نبرد انسان، ديالكتيك شعرهاي زندان احسان طبري“