«اعجـاز فـرزنـد بـاور اسـت» (احسان طبرى‏)

image_pdfimage_print

“بهرام”، يكى‏ از علاقمندان در ابرازنظر انتقادى‏ خود ازجمله بر نكته پراهميتى‏ انگشت گذاشته و آن را «پرحرفى‏ و به رخ كشيدن اطلاعات مثلاً تئوريك» ناميده است. اين انتقاد درواقع بيان انتقاد برخى‏ از علاقمندان با نگاهى‏ ديگر مى‏باشد. متاسفانه انتقاد داراى‏ اشكال «تند و دردآور» نيز است، آنطور كه “سردبير راه‏توده” انتقاد خود را نسبت به به‏كار بردن واژه «ديالكتيك» در نوشته‏هاى‏ “توده‏اى‏ها” مى‏نامد و معتقد مى‏باشد كه با «حلوا حلوا» گفتن، دهان شيرين نمى‏شود.

اما مسئله جدى‏تر از آن است، كه “توده‏اى‏ها” براى‏ آرامش منتقدين و تظاهر به احترام گذاشتن به وضع روحى‏ افراد، آن را دقيق‏تر به بحث نگذارد. لذا سطور زير:

“ديالكتيك مشخص”، انتزاع ديالكتيكى‏ انديشه درباره پديده‏ها است. مفهوم آن يافتن “جفت‏هاى‏ متضاد” در پديده است، كه بدون شناخت و درك رابطه و بهم‏تنيدگى‏ آن‏ها، پديده درك نمى‏شود. مقوله “به رخ كشيدن”، بدون توجه به متضاد ديالكتيكى‏ آن، مقوله‏اى‏ داراى‏ مضمونى‏ “اخلاقى‏” است. نشان تكبر، خود‏‏‏محور‏‏‏‏بينى‏، استبداگرى‏ شخصيتى‏ وغيره مى‏باشد.

بدين‏ترتيب، تكيه غيرديالكتيكى‏، يعنى‏ تكيه يك جانبه به هر پديده‏ و بررسى‏ تنها يك وجه موضوع مورد بحث، از آن پديده‏اى‏ چه بسا بسيار منفى‏، قابل سرزنش و مذموم ارايه مى‏دهد. ماركس در “كاپيتال” نادرستى‏ نگرش يك‏سويه به پديده را ازجمله درتعريف شخصيت كارگر نشان مى‏دهد، كه به مثابه «فروشنده نيروى‏ كار»، داراى‏ دو شخصيت به كلى‏ متضاد است. تكيه يك‏سو نگرانه به هر كدام از اين شخصيت‏ها، انديشمند را به اتخاذ مواضع متضادى‏ در ارزيابى‏ از «فروشنده نيروى‏ كار» وامى‏دارد. توضيح همه‏جانبه ديالكتيك شخصيت «فروشنده نيروى‏ كار»، بحث را بسيار طولانى‏ مى‏سازد، اما در اينجا مى‏توان كوتاه اشاره نمود، كه از طريق تكيه يك‏سويه به جنبه «آزادى‏» فرد «فروشنده نيروى‏ كار» (و بى‏توجهى‏ به «وابستگى‏» او كه بايد براى‏ ادامه زندگى‏ «پوست خود را به دباغخانه ببرد»)، زمينه توجيه‏گرى‏ روشنفكرانه هدفى‏ حاصل مى‏شود، كه آقاى‏ دكتر احمد توكلى‏، وزير اسبق كار در جمهورى‏ اسلامى‏ با به خدمت گرفتن آن، خود را محق مى‏پنداشت، رابطه بين «كارفرما و كارگر را رابطه بين موجر و مستاجر» ارزيابى‏ و از ديد ايدئولوژيك خود، گويا مستدل سازد. استدلالى‏ كه پرده از روى‏ نگرش “علمى‏” بورژوامآبانه بر كنار مى‏زند و ماهيت ايدئولوژيك اين “علم” خادم نظام غارتگر سرمايه‏دارى‏ را نشان مى‏دهد.

پس از اين گريز ضرورى‏، بازگرديم به اصل مطلب. براى‏ درك مقوله “به رخ كشيدن” بايد تحليل‏گر پايبند به ديالكتيك، متضاد مضمون تاريخى‏ آن را در انتزاع انديشه خود وارد ساخته و رابطه و بهم‏تنيدگى‏ دو وجه را با يكديگر و با محيط پيرامون مورد بررسى‏ قرار دهد، تا بتواند از پديده مورد بحث، كه خود را در ابتدا پديده‏اى‏ مثلاً اخلاقى‏ و يا نشناخته و رازگون و عرفانى‏ مى‏نماياند، به پديده‏اى‏ درك شده دست يابد و انتزاع توخالى‏ به انتزاعى‏ با شناخت آگاهانه و با درك همه جوانب آن تبديل گردد.

با اين اميد كه حوصله خواننده با اين مقدمات نظرى‏ بكلى‏ سرنيامده باشد، به ديالكتيك “به رخ كشيدن” در مورد مشخص مطرح شده در جنبش توده‏اى‏ وموقعيت حزب توده ايران بپردازيم.

حزب توده ايران، ادامه دهنده راه و سنت حزب كمونيست ايران و حزب اجتماعيون و عاميون، از تاريخى‏ قريب به صد ساله برخوردار است. جنبشى‏ كه ريشه‏هاى‏ آن را مى‏توان در انقلاب مشروطه ايران نيز يافت. حزب كمونيست ايران، يكى‏ از اولين احزاب كمونيستى‏ است كه پس از پيروزى‏ انقلاب اكتبر و در چهارچوب انترناسيونال كمونيستى‏ پايه‏ريزى‏ شد. تاريخچه شركت كمونيست‏هاى‏ ايرانى‏ در دفاع و حفظ انقلاب اكتبر در روسيه شوروى‏ را مى‏توان در مطبوعات حزبى‏ دنبال كرد (تاريخ جنبش كمونيستى‏ زنده‏ياد كامبخش، كتاب “انقلاب و اكتبر”، كتاب تاريخ آبراهاميان و مقالات بسيارى‏ در دنيا و …).

اين گذشته تاريخى‏ و وقايعى‏ كه در جريان مبارزات حزب كمونيست و حزب توده ايران بر مبارزان توده‏اى‏ گذشته است، با همه جوانب منفى‏ و دردناك كه مى‏توان در آن يافت، داراى‏ يك جنبه بسيار مثبت و برجسته‏اى‏ نيز بوده، كه نبايد به فراموشى‏ سپرده شود. اين جنبه مثبت، امكانى‏ بود كه براى‏ بسيارى‏ از مبارزان توده‏اى‏ بوجود آمد، بتوانند به فراگرفتن علوم جامعه‏شناسانه، اقتصادى‏، فلسفى‏ و … مبتنى‏ بر علم ماترياليسم تاريخى‏ و ماترياليسم ديالكتيكى‏ در سطح دانشگاهى‏ و به طور سيستماتيك نايل شوند. اين امكان تاريخى‏، حزب توده ايران را به دژ پرقدرت انديشه علمى‏ تبديل ساخت. دژى‏ كه بتواند از امكان ارزيابى‏ علمى‏ شرايط تاريخى‏ برخوردار گردد. مطبوعات حزبى‏ براى‏ خلق‏ها ايرانى‏ و همجوار سرزمين ما، زمينه آموزش پربارى‏ را در طول سال‏ها تشكيل داده اند.

اين سرمايه عظيم روشنفكرانه و علمى‏ را ارتجاع داخلى‏ و جهانى‏ از حزب ما با قتل عام سال ٦٧ گرفت. صحبت تنها از نابودى‏ زنده‏ياد احسان طبرى‏ نيست. براى‏ تكرار اين شخصيت در تاريخ نه تنها حزب ما، بلكه در سطح ملى‏ نيز بايد چشم به راهى‏ طولانى‏ دوخت. بلكه صحبت از نابودى‏ بسيارى‏ از دانشمندان حزبى‏ است، كه از تكرار نام آن‏ها در اينجا ازاين‏رو دورى‏ مى‏شود، زيرا بحث را به دراز مى‏كشاند.

واقعيت آنست كه متاسفانه نمى‏توان جز از رفيق على‏ خاورى‏، از شخصيت ديگرى‏ از اين زمره در جنبش توده‏اى‏ نام برد، كه مى‏تواند برپايه آموزش سيستماتيك و دانشگاهى‏ خود، همانند گذشته به وظيفه آموزش تئورى‏ در حزب توده ايران و در جنبش توده‏اى‏ بپردازد. مقالات پراكندهى‏ كه در اين يا آن نشريه به چاپ مى‏رسند، اغلب برخوردهاى‏ تئوريك به اين يا آن موضوع مى‏باشند. امرى‏ كه بنوبه خود مثبت و آموزنده نيز هست و بايد آن را تقويت نمود، مثلاً از اين طريق كه براى‏ آن در نشريه‏اى‏  – دنيا –  زمينه كار مشتركى‏ ايجاد ساخت، باوجود اين نمى‏توان قانع به اين كوشش‏هاى‏ ارزنده بود و آن را براى‏ عمل به وظيفه تئوريك- ايدئولوژيك در جنبش توده‏اى‏ كافى‏ ارزيابى‏ نمود. اميد است كه زمان مناسب براى‏ انديشيدن ضرورى‏ در اين‏باره بوجود آيد و تصميم‏هاى‏ ضرورى‏ اتخاذ شوند.

بازگرديم به بحث درباره ديالكتيك “به رخ كشيدن” معلومات.

در اين زمينه هم مى‏توان از طبرى‏ يارى‏ جست. طبرى‏ در پيش‏گفتار “يادداشت‏ها و نوشته‏هاى‏ فلسفى‏ و اجتماعى‏” با عنوان “واژه‏اى‏ چند از نگارنده” كه اكنون بايد آن را وصيتى‏ او تلقى‏ كرد، ازجمله مى‏نويسد: «… ضرورت كوشش براى‏ اجتهاد در مسائل تئورى‏ عمومى‏ ماركسيستى‏- لنينيستى‏ انكارناپذير است و تئورى‏ از هر سخن الكنى‏ در اين زمينه مى‏تواند غنى‏تر شود. … به هر صورت هر نسلى‏ كه در مبارزه شركت مى‏كند، بايد دريافت و منش خود را از انطباق تئورى‏ عام بر پراتيك بدست دهد، يا به عبارت ديگر، تجارب خود را جمع‏بندى‏ كند. معناى‏ سير تكاملى‏ تئورى‏ها و ژرفش در ماهيت‏هاى‏ دمبدم تازه‏تر و عميق‏تر، جز اين نيست. …».

گريز ناگزيرى‏ ديگر:

« …

اى‏ پنهانِ آشكار!

يادت را هرگز،

در صندوق‏خانه قلبم، پنهان نخواهم داشت.

يادت را در قاب، نخواهم گرفت،

خشكيده چون نعش بر ديوار،

يا چون يك اتفاق ناگوار،

براى‏ يك روز مبادا،

در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت.

يادت را مى‏نهم هر روز،

در كيفِ مدرسة كودكان،

در لابلاى‏ اوراقِ سپيدِ دفترهايشان.

چون گلبرگ‏هاى‏ گل سرخ،

مى‏نهم يادت را،

در ترنم عاشقانه باد،

در بلنداى‏ قامت شمشاد،

در نى‏نى‏ هر نگاه،

در انعطافِ هر گل و گياه،

در جام خونين شقايق‏ها،

در آزادگى‏ جنگلان سرو،

در پرشِ شورانگيز تذرو.

… » *

“توده‏اى‏ها” اميدوار است آنچه كه در زمينه تئوريك بر كاغذ آورده مى‏شود، از طرف همه توده‏اى‏ها با مضمون مورد نظر آموزگار چند نسل از توده‏اى‏ها دريافت و پذيرفته شود. انجام اين وظيفه به نظر “توده‏اى‏ها” از ضرورت مبرم برخوردار است. اين ضرورت با برخورد غيرمستدل انتقادى‏ و يا سخره‏آميز و در برخى‏ برخوردها هدفمند به انديشه علمى‏ بانيان سوسياليسم، كه در برخى‏ ابرازنظرها به چشم مى‏خورد، نه كه نفى‏ نمى‏گردد، كه مورد تائيد قرار مى‏گيرد.

*

اخـگـران اسفنـد

اى‏ برزگرِ بذرهاى‏ پاك!

اى‏ كشتكارِ بسيط خاك!

اى‏ زنده جاويد در مغاك!

آن‏زمان، كه تو را شناختم،

هيچ‏گاه با تنهايى‏ خويش نساختم.

تو گنجِ رمزِ رنج‏هائى‏،

تو چراغِ روشنِ كومه ذهن مائى‏،

خورشيد، از فروغ جاودانى‏ انديشه‏هايت،

به چاه سياه غرب درغلتيد.

آسمان، در سنگينى‏ جاذبه افكارت،

بر خاك تيره زمين زانو زد،

و زمين، در نهفتِ گل آرزويت خوار شد.

اى‏ پنهانِ آشكار!

يادت را هرگز،

در صندوق‏خانه قلبم، پنهان نخواهم داشت.

يادت را در قاب نخواهم گرفت،

خشكيده چون نعش بر ديوار.

يا چون يك اتفاق ناگوار،

براى‏ يك روز مبادا،

در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت.

يادت را مى‏نهم هر روز،

در كيفِ مدرسه كودكان،

در لابلاى‏ اوراقِ سپيدِ دفترهايشان.

چون گلبرگ‏هاى‏ گل سرخ،

مى‏نهم يادت را،

در ترنم عاشقانه باد،

در بلنداى‏ قامت شمشاد،

در نى‏نى‏ هر نگاه،

در انعطافِ هر گل و گياه،

در جام خونين شقايق‏ها،

در آزادگى‏ جنگلان سرو،

در پرشِ شورانگيز تذرو.

زمزمه مى‏كنم يادت را،

در ذهن مادرى‏،

كه چگرگوشه‏اش را خون‏آلود به خاك سپرده است،

در خلوت آن دخترى‏،

كه در فراقت، اشك‏هاى‏ بى‏حساب ريخت.

يادت را،

در كوله‏بار زندگيم مى‏نهم،

چون دوره‏گردى‏،

در كوى‏ و برزنِ خلوت و خاموش روستاهاى‏ غم‏گرفته.

آواز مى‏دهم يادت را،

در تمركز انسانى‏ شهرها،

منفجر مى‏كنم،

در آواز دسته جمعى‏ دختران شاليكار،

كه تا زانو در گل فرو رفته‏اند،

در معادنِ سياهِ ذغالِ شمال،

در گنبدهاى‏ نفتى‏ جنوب،

در كومه سرد و حقيرِ ايلاتِ چادرنشينِ غرب،

در صحارى‏ بى‏برگ و پوشش شرق.

يادت را،

چون پيچكى‏، مى‏رويانم،

بر فراز ديوارهاى‏ شهر،

بر كابل‏هاى‏ زنگ خانه‏ها،

در انعكاس بى‏وقفه آينه‏ها.

يادت را،

هر پگاه بر چهره مى‏زنم، چون آب،

تا برجهانَدم از خواب.

يادت را چون گرده نان،

بر سفره طعام خويش مى‏نهم هر روز،

و هر روز در آينه يادت،

گيسوان بلند معشوقم را شانه مى‏كنم.

من آب مى‏دهم،

تشنگان دشت را آب مى‏دهم،

رمز سراب مى‏دهم.

من عاشق بى‏خانه را،

من بلبل آواره را،

با تو، جواب مى‏دهم.

من گنبد دوّار را،

من كودك گهوارهِ را هم،

با تو تاب مى‏دهم.

***

در من روان شو!

در عروق خون گرفته‏ام،

بر زبانِ دوخته‏ام،

بر قلبِ نفروخته‏ام،

اى‏ ماه،

اى‏ دليلِ راه،

در اين شبانِ سياه،

در اين خزانِ تباه،

مرا بخواه،

مرا بخواه!

احسان طبرى‏، سروده‏هاى‏ زندان ١٣٦٧

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *