انتقاد مارکسیستی از اقتصاد سبز سرمایهداری در پیوند با تضادهای درونی نظام سرمایهداری و رویکرد آن به چالشهای زیستمحیطی است. مارکسیستها اقتصاد سبز را یک راهحل درست برای بحرانهای زیستمحیطی نمیدانند، بلکه آنرا ابزاری برای نگهداشت نظام سرمایهداری و بیش سازی سودآوری آن میبینند. پیشرفت پایدار در چارچوب سرمایهداری شدنی نیست. اقتصاد سبز هیچگاه توان حل بحرانهای زیستمحیطی را در سیستم سرمایهداری ندارد، زیرا این سیستم در سرشت خود همواره به دنبال رشد بیپایان است. “پایداری” به معنای پاسبانی از سرچشمههای طبیعی، جانوران و گیاهان زمین برای آینده زمین و برای دودمانهای آینده انسانی است، ولی نظام سرمایهداری به دنبال بیشسازی سود است که این هدف در تضاد آشکار با پاسبانی از محیط زیست است. رشد اقتصادی بیپایان در دنیایی که سرچشمههای زمینی آن پایانپذیر هستند نه تنها به پایداری محیط زیست کمک نمیکند بلکه به نابودی آن نیز شتاب میدهد.
بسیاری از رویکردها و برنامهها برای اقتصاد سبز در چارچوب سیستم سرمایهداری بیشتر به دگرگونیهای روبنایی و بازاریابی دگرگون میشوند تا به برنامههای عملی برای پاسبانی از محیط زیست. شرکتها و دولتها شاید کارهایی مانند سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر یا کاهش آلودگی انجام دهند، ولی این دگرگونیها به گونهای انجام میشوند که نظام اقتصادی را دستنخورده نگه دارد. به زبان دیگر، اقتصاد سبز میتواند ابزار نیرومند کردن سرمایهداری و افزایش سودآوری شود.
گسترش نئولیبرالیسم با اقتصاد سبز یکی از راهکارهای سرمایهداری برای تهیکردن سرشت جنبش سبز است. مارکسیستها میگویند که دولتها به جای انجام اصلاحهای راستین زیستمحیطی، با پیروی از دستورهای نئولیبرالیستی این سیاستهای خود را با کمک بازار آزاد و سرمایهگذاری خصوصی پیش میبرند. این گونه رویکرد بیشتر به سود شرکتهای بزرگ و پرتوان است که توانای کنترل بازارهای “سبز” و سرمایهگذاری در پروژههای تجدیدپذیر را دارند و با لابیگری خود برنده مناقصه های دولت میشوند.