انديشه سوسيال دموكرات و برنامه اقتصاد ملي ”فرهنگ“ و ”سانتراليسم دموكراتيك“

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٤ / ٣٤ (٩ شهريور)

واژه راهنما: نقش اراده گري در نقض اصل سانتراليسم دموكراتيك. اراده گري در حزب توده ايران. نفي امكان گذار به سوسياليسم در شرايط كنوني، در تضاد با مصوبه ششمين كنگره حزب توده ايران. تشكيل جبهه ضد ديكتاتوري از ”بالا“ يا ”پايين“؟ ”فرهنگ“ بازتاب هستي اجتماعي. بررسي بانو وحيده مولوي با همكاري ”گروه بيدارزني و موسسه رحمان“ در باره خشونت عليه زن در ايران.

در بحث هاي اخير در ارتباط با مقاله «آموزش نظري و سياسي از تجربه ”سيريزا“ در يونان!» (اخبار روز، ٢٠ مرداد ١٣٩٤) از جمله دو نكته طرح مي شود كه نهايتاً با يكديگر در ارتباط قرار دارند و شايسته توجه و بررسي مشخص از ديدگاه نيروي چپ در ايران هستند. يكي، ”سانتراليزم دموكراتيك“ و ديگري، مبارزه براي رشد ”فرهنگي“ جامعه!

سانتراليسم دموكراتيك

اصل لنيني سانتراليسم دموكراتيك، دستاورد بزرگ چپ انقلابي است كه در خدمت به ثمر رساندن نظربندي ي دموكراتيك در درون حزب طبقه كارگر قرار دارد و در عين حال، اهرم پرتواني را نيز براي عملكرد يكپارچه حزب تشكيل مي دهد.

به كمك اين اهرم، نقش گردان متشكل طبقه كارگر در مبارزه ي طبقاتي در جامعه به طور موثري تقويت مي شود. اين تقويت براين پايه قرار دارد كه اقليت در نظربندي نهايي، ضمن حفظ حق دارا بودن موضع خود و طرح آن در ارگان هاي مربوطه، از تصميمات در ارگان حزبي كه پس از بحث و گفتگوي ضروري اتخاذ مي شود، پشتيباني كرده و براي تحقق بخشيدن به آن در كنار اكثريت قرار مي گيرد. در احزابي كه به اين اصل پايبند نيستند، اختلافات اغلب به انشعاب و اخراج مي انجامد. روندي كه به الواني و پرسويه بودن نظرات در حزب، به ”تكثر“ نظر در چارچوب وحدت انديشه تئوريك- فلسفي در حزب صدمه وارد مي كند. لذا يكي از محك هاي شناختِ سرشتِ فرهنگِ انقلابي ي لنيني در احزاب كارگري مبتني بر انديشه بانيان سوسياليسم علمي، پايبندي اعضا به مضمون اصل فوق است.

بديهي است كه اين اهرمِ موثرِ انقلابي را طبقات حاكم و مداحان آن نمي توانند به نفع منافع خود ارزيابي كرده و با آن موافقت داشته باشند. مداحانِ منافع طبقات حاكم، به ويژه گردان آزموده و روشنفكران متخصص آن كه اثر اين اهرم را در مبارزه طبقاتي زحمتكشان عليه سلطه طبقات حاكم تشخيص مي دهند، نمي توانند با بود و تاثير اين اصل لنيني موافقت داشته باشند و به شدت عليه آن تبليغ نكرده و آن را مورد اتهام قرار ندهند. اتهامي كه از يك سو بي پايه و اساس است. زيرا پايبندي به اين اصل لنيني، تصميم داوطلبانه و دموكراتيكِ اعضاي گردان آگاه طبقه كارگر را در حزب خود تشكيل مي دهد كه نشان سطح فرهنگ شكوهمند مدني آن ها در تائيد منش جمعي در حزب طبقه كارگر است. بيان انظباط فرهنگي انسان هايي است كه مصمم هستند به جامعه طبقاتي كه در آن زحمتكشان از حقوق خود محروم و مورد استثمار قرار مي گيرند، پايان بخشند.

از سوي ديگر، متاسفانه اما اتهام مخالفان به اين اصل لنيني كاملا بي پايه و اساس نيست. آن ها با اتكا بر ضعف در عملكرد در درون احزاب كارگري در به كارگيري اصل لنيني و يا حتي نقض خشن آن در اين يا آن دوره كه زير ذره بين قرار داده مي شود، براي هدف تبليغات ضد كمونيستي و ضد توده اي خود بهره برداري مي كنند. اينجا و آنجا مي توان همچنين نيروهاي صادقي را از جمله در صفوف چپ نيز يافت كه به خاطر نقطه ضعف هاي واقعاً موجود در عملكرد چپ انقلابي در اين زمينه در گذشته و حال، ناخواسته هم نوا با مداحان نظام سرمايه داري، آن هنگام هم عليه اين اصل لنيني موضع مي گيرند كه هنگام شناخت علل ايجاد شدن نقطه ضعف و بر طرف ساختن آن هاست.

همان طور كه اشاره شد، عمل به اصل لنيني ي سانتراليسم دموكراتيك در احزاب كارگري هميشه به شكل واقع بينانه و بر پايه منطقِ ماترياليسم ديالكتيكي انجام نشده و يا نمي شود. حزب توده ايران مورد استثنايي را در اين ميان تشكيل نمي دهد. علت اين امر را بايد به طور عمده در شرايط تحميل شده در نبرد طبقاتي در جامعه به گردان متشكل طبقه كارگر ارزيابي نمود كه همراه است با شرايط مبارزه مخفي كه شرايط عمل به دموكراسي درون حزبي را سخت و امكان توسعه قدرت مركزيت را تقويت مي كند. در كنار اين علل عيني، وجود علل ذهني را بايد مورد توجه قرار داد. اين علل، به ويژه هنگام بروز آن نزد مسئولان حزبي و كادرهاي رهبري در حزب كارگري در شرايط حاكميت طبقه كارگر و همچنين در شرايط مبارزه مخفي، مي تواند فاجعه برانگيز باشد. درك نادرست از نقش ”رهبري“ نزد برخي از رهبران مي تواند نقشِ منفي ي سنگيني در هستي حزب كارگري ايفا سازد. امري كه بدون ترديد در ارتباط قرار دارد با سطح رشد ”فرهنگ عمومي“ و مدنيت در جامعه كه مي تواند به صورت ”لكه هاي مادرزادي ي جامعه طبقاتي“ تا درون حزب طبقه كارگر موثر شود.

اشاره به يك نمونه در اين زمينه آموزنده به نظر مي رسد. در كتابي كه اين روزها نگارنده مطالعه آن را در برنامه دارد، با نام ”رفرم هاي اولبريشت“، مي توان نمونه اي را از تاثير نقش اراده گرايانه و غيرعلمي نزد برخي از رهبران احزاب كارگري مشاهده كرد و از آن آموخت. در اين كتاب، اقتصاددانان و ديگر دانشمندان كشور آلمان دموكراتيك تجارب خود را با ”برنامه اقتصادي جديد“ در اين كشور در سال هاي ٦٠ قرن پيش توضيح مي دهند و مي آموزانند. بحث ها بر محور بررسي قانون ”سيستم اقتصادي نوين“ مي گردد و در خدمت برجسته ساختن كمبود و موفقيت هاي اين اصلاحات اقتصادي در اين كشور در سال هاي پيش از پيروزي ضد انقلاب در آن قرار دارد. آشنايي با اين نظرات به منظور تنظيم برنامه اقتصاد ملي براي مرحله ملي- دموكراتيك و همچنين سوسياليستي فرازمندي جامعه پراهميت است، از جمله براي ميهن ما ايران.

رولاند وُرتسل Roland Wötzel  اقتصاد و حقوقدان آلماني در ارتباط با «توليد كالا در بازار سوسياليستي» و مساله «موقعيت حقوقي قراردادهاي اجتماعي در ارتباط با آن»، نكته شايسته توجهي را (در ص ٣٠) برمي شمرد كه بازتاب آن براي برنامه اقتصاد ملي ايران براي مرحله ملي- دموكراتيك و هم در ارتباط با بحث كنوني در باره علل ذهني اشتباه ها نزد رهبري در حزب كارگري شايان توجه است.

او كه در آن سال ها معاون رئيس كميسيوني در وزارتخانه مربوطه است، وظيفه جمع بندي نظرات متخصصين را در كميسيون علمي ناظر و تدقيق كننده برنامه نوين اقتصادي به عهده دارد و بايستي گزارش هاي خود را در اختيار گونتر ميتاگ، مسئول بخش اقتصادي در هيئت سياسي ك م حزب سوسيال متحده آلمان قرار داده و تائيد او را براي عملي شدن تصميمات كميسيون دريافت كند. نكته مورد نظر نگارنده، اين اشاره ورتسل است كه با ادب ديپلوماتيك آن را بيان مي كند: «اغلب من با توجه به تصحيح هاي گونتر ميتاگ بر روي گزارش ها، به توانايي خود شك مي كردم، فرد شايسته اي براي تنظيم گزارش كميسيون به اين دليل باشم، كه بتوانم نظر كميسيون علمي را به طور قابل فهم بيان كنم»!

به سخن ديگر، او كه در نتيجه گيري خود در رساله ي انتقادي اش به «دخالت هاي اراده گرايانه» در تصميم هاي  كميسيون علمي هشدار مي دهد كه موظف به تنظيم تخصصي برنامه «توليد كالا در بازار سوسياليستي» و خواستار روشن بودن موقعيت «حقوقي» اين كميسيونِ تخصصي ي اقتصادي است، نكته پراهميتي را مورد انتقاد قرار مي دهد كه يكي از علل قطع ادامه برنامه اصلاحات اقتصادي پس از كناره گيري والتر اولبريشت از دبير اولي كميته مركزي حزب شد.

وظيفه رهبري حزب، تعيين ”اقتصاد سياسي“ براي مرحله مربوطه است. اين در حالي است كه وظيفه برنامه ريزي مركزي براي برنامه اقتصاد ملي در همان مرحله، وظيفه كميسيون تخصصي است كه در دولت تعيين شده است. وضع حقوقي ناروشنِ كميسيون، به وضع حقوقي ناروشن براي قراردادها، فروش توليدات و خريد مواد مورد نياز و … مي انجامد. در چنين شرايط است كه دانشمندان اتحاد شوروي پس از پيروزي ضد انقلاب در اين كشور، در اولين نشست خود اعلام كردند كه «فعاليت علمي به سطح شعور رهبران نزول يافته بود.»

ما با نمونه هاي مشابه اراده گري در حزب توده ايران نيز روبرو هستيم. در حالي كه بحث در باره برنامه اقتصادي براي مرحله ملي- دموكراتيك فرازمندي جامعه ايران به مطبوعات حزب توده ايران راه نمي يابد، و يا بحثي در اين باره در حوزه هاي حزبي عملي نمي گردد، شركت اعضا و هواداران حزب نيز در اين بحث ها ممنوع اعلام مي شود.

شركت در بحث سياسي از وظايف توده اي ها از اين رو حذف مي شود، زيرا انديشه سوسيال دموكرات در حزب توده ايران مي كوشد به طور اراده گرايانه، ”اقتصاد سياسي“ي يك نظامِ ”سرمايه داري دموكراتيك“ را جايگزين مصوبه ششمين كنگره حزب توده ايران سازد. به نظر اين انديشه كه براي حفظ موقعيت خود، درِ حزب توده ايران را بر روي توده اي ها بسته است، گويا «در شرايط كنوني، گذار از سرمايه داري در ايران ممكن نيست»! (جزوه ”واكاوي …“). تزي كه زمينه طرح نظري را ارايه مي دهد، كه نتيجه عملي آن، قطع مبارزه به منظور ايجاد ساختن شرايط گذار به سوسياليسم است.

انديشه سوسيال دموكرات با طرح چنين تز نادرست و اثبات نشده، نقض برنامه حزب را توجيه مي كند. امري كه در فعاليت تبليغي و ترويجي حزب، خود را نشان داده و قابل شناخت است و بايد به طور مجزا به آن پرداخت.

به منظور جايگزين كردن مصوبه ششمين كنگره حزب توده ايران در باره «مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب» با نظر و تز پيش گفته ي پوزيتويستي كه انديشه سوسيال دموكرات مايل است بدون هر نوع بحث و جدل فكري عملي سازد، حق دموكراتيك نظربندي در حزب با شيوه هاي دستوري و اراده گرايانه مسدود و بحث در باره مصوبه ششمين كنگره حزب ممنوع اعلام مي گردد.

انديشه سوسيال دموكرات در حزب توده ايران با طرح اين تز معيوب و معلول، خواسته يا ناخواسته عملاً به عنصر تائيد كننده شرايط حاكم در ايران بدل مي گردد: گويا «در شرايط كنوني گذار از نظام سرمايه داري ناممكن است». چنانكه در يونان نيز گويا گذار از يورو ناممكن است!

ممنوعيت براي بحث سياسي در حوزه حزبي و يا جلسه هاي بحث و گفتگو، به بهانه كوشش براي برپايي جبهه ضد ديكتاتوري توجيه و گويا مستدل مي گردد. اين، در حالي است كه چگونگي ي مبارزه براي برپايي جبهه ضد ديكتاتوري، يكي ديگر از مصوبه هاي كنگره ششم، همان طور كه در سطور زير نشان داده مي شود، نكته پايان يافته اي را در بحث ها تشكيل نمي دهد و نياز به گفتگوي دموكراتيك دارد.

هنگامي كه بيشتر از هر زماني پاسخ به اين پرسش ضروري است كه آيا مي توان جبهه ضد ديكتاتوري را از ”بالا“‏، و يا بايد آن را از ”پايين“، به كمك توضيح مواضع مستقل حزب طبقه كارگر براي زحمتكشان و ديگر ميهن دوستان بر پا داشت، عمق نيازمندي براي چنين بحث و گفتگو، و نادرستي ممنوعيت بحث در درون حزب شناخته و درك مي شود.

پاسخ به اين پرسش ها، با پرسش در باره ي چگونگي فعاليت تبليغي و ترويجي حزب توده ايران گره مي خورد. به سخني ديگر، به اين پرسش مربوط مي گردد كه آيا بحث در باره برنامه اقتصاد ملي براي مرحله ملي- دموكراتيك فرازمندي جامعه بايد به عنوان اهرم برپايي جبهه ضد ديكتاتوري درك و لذا در بحث ها مطرح گردد يا خير؟

تعريف مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب در ششمين كنگره حزب توده ايران، كه وجود وحدت عيني منافع زحمتكشان و سرمايه ملي و ميهن دوست را در اين مرحله ي انقلاب مستدل مي سازد، يكي از دستاوردهاي بزرگ كنگره ششم است! از اين رو بايد وجود و تاثير اين وحدت منافع در بحث ها طرح و مورد بررسي همه جانبه قرار گرفته، به طور مستدل عينيت آن نشان داده شده و به اثبات رسانده شود. بايد نشان داده شود كه مبارزه براي درك وحدت عيني منافع طبقه كارگر و سرمايه داران ميهن دوست در مرحله ملي- دموكراتيك فرازمندي جامعه، اهرم پرتوان براي برپايي جبهه ضدديكتاتوري، و نه مانع آن است.

به عبارت ديگر، بايد بحثي كه در آن، يكپارچگي و هماهنگي و بهم تنيدگي حقوق دموكراتيك و آزادي هاي فردي و منافع ملي مردم ايران توضيح داده مي شود و به پرسش در باره پيوند ميان آزادي و عدالت اجتماعي پاسخي ماركسيستي- توده اي، با بيان ديگر، پاسخي سوسياليستي ارايه مي گردد، طرح و صلابت نظري و سياسي- عملي پيوند ميان آزادي و عدالت اجتماعي براي برپايي جبهه ضد ديكتاتوري به اثبات رسانده شود.

تنها با چنين پيش شرط ها مي توان برپايي جبهه ضد ديكتاتوري را از ”پايين“ ممكن ساخت. بحث هايي كه از يك سو در تضاد با موضع درست ششمين كنگره حزب نيست كه اعلام مي كند گذار به سوسياليسم وظيفه روز نيست! از سوي ديگر، اما در خدمت تدارك شرايط گذار از سرمايه داري به سوسياليسم در آينده است!

آيا با پايبندي به منطق ارايه شده، مطبوعات حزبي مجاز هستند با نفي امكان گذار از نظام سرمايه داري، مبارزه براي سوسياليسم را در كليت آن «لق» (احسان طبري) كنند؟ حزب توده ايران به درستي مبارزه براي گذار به سوسياليسم را در شرايط كنوني، هدف عاجل خود نمي داند. اما آيا مبارزه براي دستيابي به شرايط براي گذار به سوسياليسم در شرايط كنوني غيرضروري است و نبايد براي انتقال آگاهي در اين باره به توده هاي زحمتكش كوشيد؟

لذا «لق» كردن غيرضرورِ هدفِ تدارك گذار به سوسياليسم در آينده كه در برنامه حزب توده ايران تصويب شده است، و پذيرفتن تزي اثبات نشده بدون هر نيازي، تزي كه در آن ادعاي تجديدنظر طلبانه كه گويا «گذار از سرمايه داري در شرايط كنوني ناممكن است» مطرح شده است، با چه هدفي طرح مي شود و در مطبوعات حزبي اعلام مي گردد و به بحث در باره آن تن داده نمي شود؟ آيا چنين تبليغات مضر و غيرضرور، ناخواسته حزب توده ايران را از حزب انقلابي طبقه كارگر به حزب سوسيال دموكراتِ در خدمت حفظ شرايط حاكم سرمايه دارانه در ايران بدل نمي سازد؟

با چه هدفي، انتقادهاي از جمله نگارنده به سياست سوسيال دموكرات برشمرده شده به منظور جايگزن ساختن مصوبه انقلابي حزب توده ايران در ششمين كنگره آن با تز معيوب و معلول پوزيتويستي ي پيش گفته، برخوردهاي شخصي تعبير مي گردد و حق شركت نگارنده در حوزه حزبي پايمال مي شود؟ رفيق هايي براي توجيه پايمال ساختن حق نگارنده كه نهايتاً به معناي پايمال نمودن بخش دموكراتيك در اصل لنيني سانتراليسم دموكراتيك در حزب است، زيرا امكان عيني بحث در باره نكته هاي پراهميت فوق را در حزب توده ايران ناممكن مي سازد، اصل لنيني را خدشه دار ساخته و آن را به وسيله سواستفاده دشمنان و سردرگمي نيروهاي صادق چپ بدل مي سازد.

دوم- مساله آموزش فرهنگي

روانشناس آلماني توماس زودندورف در اثر خود با عنوان ”تفاوت، آنچه انسان را به انسان بدل مي سازد“، فرهنگ را نزد انسان متفكر، همو زاپينس، يكي از عنصرهاي پراهميت براي رشد فرگشتي مغز انسان مي داند. فرهنگ نزد انسان با قابليت او براي تقليد ظريف و دقيق كودك از مادر، در ارتباط قرار دارد، كه در طول زمان، انتقال آموزش دقيق از نسلي به نسل ديگر را توسط انسان ممكن مي سازد. آموزشي كه نهايتاً ”فرهنگ“ را در جامعه پايه مي ريزد و رشد مي دهد. امري كه با خلق ”خط“، از كيفيتي تعيين كننده برخوردار شد. قابليت انتقال آموزش از نسلي به نسل ديگر نزد حيوان، از جمله نزد پريمات هاي بزرگ از قبيل شيمپانزه و … كه نزديك ترين رده به انسان اند، تنها در شكل ابتدايي و از اين رو با پيامد بن بست بودن تاثير آن در روند فرگشت مغز، وجود دارد.

فعاليت و تظاهر فرهنگي انسان پديده اي مستقل از كليت هستي او نيست. رشد فرهنگي انسان، تابعي است از چارچوب كلي هستي انسان. بازتاب روان و روابط اجتماعي انسان در كليت فعاليت او در شرايط رشد مشخص تاريخي شرايط هستي جامعه است. در اين روند، ما با دو پديده بهم تنيده روبرو هستيم كه در زير به آن پرداخته مي شود.

نقاشي ها در غارها در طول تاريخ گذشته انسان در دوران ”سنگ كهن و ميانه“ كه شيوه توليد هستي به طور عمده از طريق شكار عملي مي شود، عمدتاً محدود است به ترسيم حيوانات. و يا، براي نمونه، فرهنگِ انسانِ دوران قبيله اي هستي انسان، فرهنگي است كه چارچوب آن را شرايط هستي اجتماعي اين مرحله از رشد جامعه انساني، يعني چارچوب شيوه توليد گذار از جامعه بدوي به برده داري، در مرحله آغازين دوران ”سنگ نو“ (حدود ١٢ هزار سال پيش) تعيين مي كند.

بدين ترتيب مي توان رابطه ميان دو پديده روبنايي و زيربنايي را در جامعه انساني، در چگونگي و سطح بروز اشكال فرهنگي- مدنيتي در جامعه بازشناخت.

دو پديده بهم تنيده پيش گفته، عبارتند از ”شيوه توليد“ هستي و ”صورتبندي اقتصادي- اجتماعي“ (يا فرماسيون). تظاهر چگونگي روابط روبنايي ميان انسان ها در هر شيوه توليد اجتماعي خاص در هر دوره، چنانكه اشاره شد، در تظاهر ”فرهنگ“ آن دوره در كليت متنوع آن (براي نمونه در رابطه ميان زن و مرد) قابل شناخت است.

بانو وحيده مولوي با همكاري ”گروه بيدارزني و موسسه رحمان“، ارزيابي جامعه شناسانه و موشكافانه اي را در روز ١٥ مرداد ١٣٩٤ با عنوان «نگاهي دوباره به مسئله اسيدپاشي و آسيب هاي آن»، در تهران ارايه داد (اخبار روز اول مرداد) كه در آن، وضع فرهنگي حاكم بر ايران را مي توان با روشني دريافت. اين فرهنك حاكم در انطباق كامل است با برداشت ”فرهنگ- مدنيتي“ در يك جامعه ي قبيله اي.

در اين ”فرهنگ“، برداشت برده دارانه از زن (و كودك) با شفافيت قابل شناخت است كه در شرايط سلطه ”شيوه توليد“ي نيمه فئودالي- نيمه سرمايه داري كنوني ايران تظاهر مي كند. ”فرهنگي“ كه به طور عمده گرفتار سرشت كاسبكارانه- تجاري حاكم است كه در آن، ”فرهنگِ“ قبيله اي ”خودي و غيرخودي“ نقش تعيين كننده داراست.

بانوي جامعه شناس، وضع امنيت زنان را در چنين شرايطي بدين گونه برمي شمرد: «امنيت در فضاهاي خصوصي و عمومي زنان هر روز به اشكال مختلف تهديد مي شود. بعضي از اين تهديدها، مثل مزاحمت خياباني گشت ارشاد، آن قدر هر روزه و تكراري شده اند كه به آن ها عادت كرده ايم، نمي بينمشان و بخشي از زندگي مان شده اند.»

سخنران به پديده «واكنش جامعه مدني در موارد بحران ناامني براي زنان» و همچنين واكنش «دستگاه هاي مسئول حاكميت» در شرايط فرهنگ برتري جويانه ي قبيله اي اشاره مي كند كه در آن، انديشه برتر و حاكم در سطح جامعه مدني و همچنين حاكميت «به نحوي ماجرا [ي بحران ناامني] را توجيه مي كنند و در برابر آن سكوت مي كنند و از زير بار مسئوليت شانه خالي مي كنند». پديده اي كه در «گناهكار دانستن قرباني ها در مواضع مسئولان و دستگاه هاي حكومتي به روشني مشخص» مي شود و تظاهر مي كند.

با توجه به ارزيابي تحقيقاتي- پژوهشگرانه بانو وحيد مولوي مي توان سرشت چگونگي فرهنگ حاكم و سطح مدنيت آن را در جامعه كنوني ايران دريافت كه بيان روابط روبنايي صوري يك جامعه قبيله اي را نشان مي دهد كه در آن زن، زير ستم ايدئولوژي ”اسلام سياسي“ از نوع ولايي و ”داعشي“، به مثابه يك برده خانگي و اجتماعي، به ملعبه دست يك نظم پدر- مردسالارانه دچار است و از حقوق فرهنگي- مدني رشد يافته يك جامعه انساني مبتني بر تساوي حقوق انسان ها محروم شده است. تساوي حقوقي كه در آن بايد براي حق زن- مادر جايگاهي والا قايل بود.

چگونگي و سطح مدنيت اين فرهنگ عقب نگه داشته شده ي قبيله اي ي ”خودي و غيرخودي“، بازتاب شرايط اقتصادي شيوه توليد عقب مانده اي است كه مي توان آن را به مثابه نظم نيمه فئودالي- نيمه سرمايه دارنه پذيرفت كه گوشه هاي رسوا كننده اي از رآنت خواري آن را اقتصاددان ايراني فريبرز رئيس دانا در مقاله پژوهشگرانه خود با عنوان ”با ما هم يك توافق شفاف و برد- برد“، ترسيم مي كند (اخبارر وز ٢٨ مرداد).

با توجه به آنچه بيان شد، اهميت رشد فرهنگي براي جامعه ايراني و از جمله براي نيروي چپ و همچنين در درون حزب طبقه كارگر ايران قابل شناخت است كه نظريه پرداز البرز و ديگران طلب مي كنند و متاسفانه آن را مطلق ساخته، و ارتباط آن را با شيوه توليد حاكم مورد توجه قرار نمي دهند.

اما بايد براي اين كه خواست رشد فرهنگي، مانند مبارزه براي تساوي حقوق زن و مرد  – آن طور كه پيمان نعمتي در مقاله ”حزب توده ايران و جنبش مستقل زنان“ مي پندارد (اخبار روز، ٢٩ مرداد) كه به آن به طور مجزا پرداخته خواهد شد -،  به عنصر پوزيتويستي به منظور تائيد شرايط ارتجاعي و عقب مانده ولايي بدل نشود، بايد هميشه مبارزه با ديكتاتوري طبقات حاكم، عنصر تعيين كننده ي روشنفكرانه و استدلالي را در اين خواست دارا باشد و در آن به روشني تظاهر كند.

2 Comments

  1. توجه: این نوشته را ب اخبار روز هم فرستادم که در قسمت نظر چاپ شود اما این رفقا مثل نوشته قبلی اینجانب به صلاحدید خود شاید به چاپ نرسانند. برای من اهمیت درجه اول این است که خود شما نظر مرا بدانیدو البته مهم هست که نظریات مابین علاقه مندان سوسیالیسم مطرح و بحث شود. در این مهم که چالش ارا مد نظر است کار دیگری از من ساخته نیست به جز اکتفا نمودن به هرچه مقدور است در جهت اشاعه نظریاتم .
    رفیق عزیز فرهاد عاصمی
    عجیبترین تز‌ یک مارکسیست تبلیغ اتحاد با بورژوازی است چون شما حتا یک نمونه کوچک هم در نوشتار مارکس، انگلس، و لنین نخواهید یافت که از اتحاد با بورژوازی چه ملی‌ چه خارجی‌ گفته باشند. حالا چه برسد آنطوری که شما در این مقاله تان اشاره نمودید که باید بورژوا‌ها را آگاه کنیم که چرا مزدبگیرن باید زندگی‌ متناسب داشته باشند. اگر قرار بود با چنین نصایحی بورژوازی طمع ثروت اندوزی را کنار بگذارد، مارکس زحمت نوشتن کاپیتال رو به خودش نمیداد و تنها به موعظه اکتفا مینمود. اما همانطوریکه خودتان خوب میدانید این تضاد منافع آشتی‌ ناپذیر با موعظه حل ناشدنیست. در طول تاریخ نمونه‌های بی‌ شمار سرکوب وحشیانه مزدبگیرن برای مطالبه دستمزدی مناسب برای زندگی‌ معمول انسانی‌ فراوان هست که احتیاجی‌ به بازگو‌یی‌ آن نباشد. مزدبگیرن با روش‌های گوناگون مطالبه دستمزد انسانی‌، ایمنی‌ محیط کار، بیمه‌ کاری، … را از کارفرمایان طلب منمایند، چه با تقاضا جمعی چه با اعتصاب چه با تغییر قانون چه از طریق تشکل صنفی و چه با حزب خودشان. مزدبگیرن احتیاجی‌ به اتحاد با طبقه استثمارگر خود ندارد و این غیر منطقی‌ هم هست نه مزدبگیر آگاه تن‌ به چنین کاری میدهد نه سرمایه‌دار، و تبلیغ چنین چیزی تنها کمک به توهّم تودها می‌‌کند.
    چرا مارکیست‌ها نمی بایست به تبلیغ مرحله ملی‌ دمکراتیک بپردازند، در نوشتار مارکس و انگلس به چنین مرحله‌ای بر نخواهید خورد اما بله در نوشتار کاتسکی و همچنین لنین قبل از بریدن از انتر ناسیونال دوم , اما این تز‌ سو‌ سیال دموکرات‌ها ‌ست نه مارکسیت ها. این تز‌ `مرحله ملی‌ دمکرتیک` بر این ایده استوار بود که جوامع نه چندان پیشرفته احتیاج به آن دارند که مرحله توسعه را بگذرانند تا بتوانند به سوسیالیسم برسند، نکته مهم اینکه حتا لنین در اعتقادش به این مرحله بر این باور بود که این کار از بورژوازی بر نمی‌‌آید باید سوسیالیست‌ها این مرحله را به سرانجام برسانند. اما شما این مرحله را هم همچون تئوری `راه رشد غیر سرمایه داری` که باز هم باید طبقه کارگر سردمدار می‌‌بود را به کناری می‌‌نهید و به نظر هر کی‌ به جز سوسیالیست‌ها نزد شما سکاندر قدرت باشد امری طبیعی و حتمی می‌‌دانید و تایید شما را دارا خواهد بود. واضح است که مارکسیست‌ها با این ارکستر همراه نخواهند بود. کار مارکسیت‌ها آنجا که حتا توانا‌یی‌ گرفتن قدرت به نفع توده‌ها را ندارند اکتفا به مبارزات صنفی و سیاسی است و از منافع و مطالبات طبقه مزدبگیر دفاع می‌‌نمایند و در جهت آزادی عمل آنها و کمک به مبارزه مزدبگیران و در اولویت قرار گرفتن مطالبات آنها چه در جز‌یی‌ از قانون قرار دادن آن‌ و چه در مبارزه برای دستمزد مناسب برای یک زندگی انسانی‌ و… (برای جلوگیری از اطالهٔ کلام) باقی‌ مطالبات بر حق را با صدای بلند و با تمام توان پی‌ خواهند گرفت. حزب کارگران در کنار کارگران تنها از طریق اهرم‌های رادیکال مطالبات کارگران , در پی‌ احقاق حق خواهند بود و تن‌ به سازش با بورژوازی نخواهند داد، روش مطالبه چه از طریق ارگانهای کارگری و یا از طرق اعتراض دست جمعی و اعتصاب , سردمداران را مجبور به پرداخت مطالبات خواهند کرد، تا زمانیکه اهرم‌های قدرت در دست بورژوازی ‌ست کمتر اوقات تن‌ به مطالبه‌یی‌ بدون ایستادگی مزدبگیرن بدهند باری طبقه مزدبگیر به غیر از اهرم تشکل و و تحزب و مبارزه راه دیگری برای متالباتش نخواهد داشت و این مهم در سراسر تاریخ بشر مبرهن و واضح می‌باشد، هر چیز غیر این راه مماشات و توهّم به این سیستم و نادیده انگاشتن تضاد مابین مزدبگیران و کارفرمایان می‌‌باشد. مارکسیست‌ها هیچ اهرمی غیر از این ندارند به جز مبارزه در جهت مطالبات مزدبگیران در عرصه سیاسی و صنفی. مارکسیست‌ها هیچ گاه خطوط خود را مخدوش نمیکنند هیچ گاه اتحاد توهّم آمیز کارگر و سرمایه‌دار را آواز نمیکنند، مارکسیست‌ها تضاد حل و فصل نشدنی‌ سرمایه‌دار و مزد بگیر را برجسته می‌‌کنند. مارکسیست‌ها هیچگاه از اصول خود پایین نمی‌آیند آنها رادیکال بر سر اصول خود می‌‌ایستند تنها از این طریق هست که در انتهای کار، حقّانیت خود را به ثبوت میرسانند و دست در دست توده‌های مزدبگیر به سر منزل مقصود خواهند رسید و سیستم مزدوری را بر خواهند چید.

    کار مارکسیت‌ها رهایی توده‌های مزدبگیر از توّهم این سیستم سرمایه‌داری و رهایی انسان‌ها در جامعه انسانی‌ سوسیالیسم هست و شناساندن ایده مارکس از استثمار از خود بیگانگی انسان در سیستم سرمایه‌داری و گرفتن حقوق حقه ثروت آفرینان در پروسه دائمی تشکل یابی‌، مبارزه بلا انقطاع ‌ست. مارکس هیچ اعتقادی به رفرم سیستم به نفع توده‌ها نداشت و همیشه بر برگشت پذیری آن‌ اعتقاد راسخ داشت. تنها سوسیالیسم بشریت را از خود بیگانگی‌، جنگ، گرسنگی و بربریت و از لبه پرتگاه نابودی نجات خواهد داد.
    در نوشتارهای بعدی به موضوع اینکه چرا حزب توده ایران باید کاملا ازحاکمیت که همه جناحایش سرمایداریست دوری گزیند و تنها به برجسته کردن مطالبات مزدبگیران بپردازد خواهم پرداخت.
    امیدوارم روزی برسد حزب یک حزب مارکسیست باشد و نه حزبی که به صرف حضور در عرصه سیاست در بازیکه عرصه حضور احزاب بورزوازیست اصرار به حضور داشته باشد.
    در مورد خودم من ار یک خانواده توده ای میباشم که الان بیشتر به مطالات مارکسیستی علاقه مند هستم و با هیچ سازمانی همکاری ندارم. اما مطمنان یک روزی به کار تشکیلاتی برخواهم گشت نه برای لشگر سیاهی بودن بلکه به عنوان کسی که با اشنای به انجه که مبلغش خواهم بود به میدان در ایم.
    با سپاس

  2. چرا شعار مرحله ملی دموکراتیک واذهان به اماده نبودن شرایط برای سوسیالیسم تیری به پای خود در جهت نفی به قدرت رسیدن سوسیالیستهاست!
    لازم به توضیع نیست که تبلیغ دایمی برای مرحله ملی دموکراتیک ترویج اتو پیا ساختن سوسسالیسم است. جدا ساختن مبارزات طبقاتی از هدف عملی غیر منطقی است. مگر می شود برای یک ایده اوپیایی تلاس نمود.کاملا وا ضع است هدف از مبارزه جدا ناشدنیست مبارزه طبقاتی برای سوسیالیسم است و نه برای به قدرت رساندن بورژوازی. این نگاه ملی دمکراتیک بخوان نفی خود و اثبات بورژوازی به این نکته مهم توجه ندارد که سوسیالیستها بعنوان دو نوع الترناتیو در ان واحد مطرح می باشند یکی به عنوان الترناتیو سیستم سرمایه داری و دیگری الترناتیو احزاب بورژوایی در جوامعه سرمایداری. به نظر می اید حامیان تؤری مرحله ملی دموکراتیک در هر دو عرصه نقشی برای خود قاعل نیستن و اگر هم هست نقشی دست دومی و ناچیز. هم اکنون نمونه های بسیاری می توان یافت که سوسیالیستها به جای تبلیغ دیگری خود را به درستی الترناتیو معرفی نموده و با موفقیت خود را بر اریکه قدرت تثبیت نمودند مانند نمونه امریکای لاتین . ما به جای اعتماد بنفس خود را پیشاپیش داخل صحنه ندانسته دل به اپوزیسیون لیبرال بسته که انها گره گشای کار باشند که بارها بارها بی کفایتی خود را در ایران خودمان به ثبوت رسانیدن. حدود ۲۵ سال رفسنجانی و خاتمی و روحانی اثبات این مدعاست. سوسیالیستهای واقعی خود را بعنوان الترناتیو مطرح می سازند نه رقیب خود را. تنها سوسیالیستها هستن که می توانند به وضع توده های مزد بگیر توجه لازم مبذول دارند. اروپا از وحشت انقلاب ایده دولت رفاه را تا وجود اتحاد شوروی سر لوح کار خود داشت تا توانست وضعیتی در خور توده ها به وجود اورد. بر عکس بورژوازی حاکم کشور ما و بورژوازی خصوصی از اقتصاد فقط ایده چپاول را می فهمند. کجا اینان به این درک انسانی نایل خواهند شد که منافع جامعه را قبل از منافع خود بدانند کاملا واضع است هیچگاه. اینان هیچگاه همانند سوسیالیستها به زندگی همنوع خود اهمیت قاعل نیستند. بی خود توده ها را نسبت به اینان متوهم نسازیم. حزب توده ها حزبی انسانیست که همه هدفش بر اریکه قدرت نشاندن انسانهاست ویا به بیان دیگر انهدام قدرت به مفهوم امروزین ان است.
    با سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *