انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ قادر به شناختن كليت و بهم‏پيوستگى‏‏‏ها نيست! ماترياليسم مكانيكى‏‏‏ تنها سطح پديده‏ها را درمى‏‏‏يابد

image_pdfimage_print

مقاله شماره ٨٩ / ٣٧ (١٥ آبان)

واژه راهنما: “عدالت” و “نژادپرستى‏‏ مدرن”. ماترياليسم مكانيكى‏‏ تغيير شرايط را درك نمى‏‏كند. ضدانقلاب سنتى‏‏ و ضدانقلاب حاكم. رابطه جنبش انقلابى‏‏ با دوران پس از انقلاب بهمن ٥٧. آماج‏هاى‏‏ ترقى‏‏خواهانه و دموكراتيك جنبش سبز. احياى‏‏ دستاوردهاى‏‏ مردمى‏‏- ملى‏‏ انقلاب بهمن. سازماندهى‏‏ مبارزه انقلابى‏‏ با استفاده از همه اشكال.

انتشار مقاله “جنبش مردمى‏‏‏، واقعيت‏هاى‏‏‏ عينى‏‏‏ و نقش زحمتكشان” در نامه مردم، ارگان مركزى‏‏‏ حزب توده ايران (شماره ٨٤٩) واكنش‏هاى‏‏‏ متفاوتى‏‏‏ را ايجاد كرده است كه در مقاله ٨٩/٣٢ “توده‏اى‏‏‏ها” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1392&lang=fa) به آن‏ها اشاره و توضيحاتى‏‏‏ در ارتباط با نظريات ب. بزرگمهر مطرح شدند. در همانجا به موضع يكى‏‏‏ از جريان‏هاى‏‏‏ موجود در تارنگاشت “عدالت” اشاره شد كه از سرشتى‏‏‏ ويژه برخوردار است. اين جريان كه بلافاصله عليه مقاله پيش گفته نامه‏مردم موضع گرفت، در همانجا اعلام داشت كه پس از بررسى‏‏‏ مضمون مقاله، موضع انتقادى‏‏‏ خود را نسبت به آن مطرح خواهد ساخت. چنين موضعى‏‏‏ تاكنون از اين جريان خاص در تارنگاشت “عدالت” اعلام نشده است.

ظاهراً به عنوان جانشين براى‏‏‏ اين كمبود، اين جريان كه خود را مدافع “سوسياليسم علمى‏‏‏” نيز قلمداد مى‏‏‏سازد، دست به انتشار برخى‏‏‏ اسناد حزبى‏‏‏ و مقالات ازجمله مقاله “جو اسلوو”، دبير اول كميته مركزى‏‏‏ حزب كمونيست افريقاى‏‏‏ جنوبى‏‏‏ تحت عنوان”مبارزه ملى‏‏‏ و طبقاتى‏‏‏” زد كه مقاله‏اى‏‏‏ شايان توجه است كه توسط مترجم توانمندى‏‏ كه در آن تارنگاشت فعال است، به فارسى‏‏‏ برگردانده شده است.

در كنار اسناد حزبى‏‏‏ كه در اين ارتباط در “عدالت” انتشار يافتند، مانند بخشى‏‏‏ از كتاب “چهل سال در سنگر مبارزه” به قلم زنده‏ياد جوانشير به مناسبت چهلمين سالگرد پايه‏ريزى‏‏‏ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، متن برخى‏‏‏ از “پرسش و پاسخ‏ها” توسط زنده‏ياد كيانورى‏‏‏ نيز منتشر شدند.

اين انتشارات بدون هر نوع توضيحى‏‏‏ انجام مى‏‏‏شوند، زيرا بنا به اظهار ا. آذرنگ، كه يكى‏‏‏ از نظريه‏پردازان جريان شناخته شده در تارنگاشت “عدالت” است، چنين شيوه‏اى‏‏‏ گويا بر روى‏‏‏ خواننده تاثير «دو چندان» دارد. اين برخورد از موضع گويا “آموزشى‏‏” كه مى‏‏خواهد به وضع روحيه طرف مقابل نيز توجه داشته باشد، در واقع برخوردى‏‏ از “بالا” است. صرفنظر از جنبه متكبرانه، و آن طور كه در سطور ديرتر نشان داده شده است، “نژادپرستانه مدرنِ” نهفته در آن، اين موضع وظيفه ديگرى‏‏ نيز به عهده دارد. اين وظيفه پوشش دادن به ناتوانى‏‏ آن در برخورد انتقاد «مشخص، به مورد مشخص» است كه زنده‏ياد احسان طبرى‏‏ در نوشتار “در باره منطق عمل، چگونه مى‏‏توان به عمل اجتماعى‏‏ مبناى‏‏ علمى‏‏ بخشيد؟” (آذر ١٣٦٠) برمى‏‏شمرد و لزوم پايبندى‏‏ به آن را مستدل مى‏‏سازد.

در مقاله «”عدالت” از موضع نژادپرستانه احمدى‏‏‏نژاد دفاع مى‏‏‏كند!» (٨٩/٣٣ http://www.tudeh-iha.com/?p=1395&lang=fa)‌‌ در “توده‏اى‏‏‏ها”، اين شيوه به اصطلاح “آموزشى‏‏” نظريه‏پرداز شناخته شده در تارنگاشت “عدالت”، مورد بررسى‏‏ قرار گرفته و مضمون “پرونده‏سازانه” آن توضيح داده شده و سرشت “نژادپرستانه مدرن” برخورد اين جريان در “عدالت”، نشان داده شده است. اين سرشت، همانند سرشت آقاى‏‏‏ دكتر محمود احمدى‏‏‏نژاد كه گروه‏هاى‏‏‏ مخالف خود در خيزش انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏‏ مردم را «خس و خاشاك» مى‏‏‏نامد و مورد تحقير و استهزا قرار مى‏‏‏دهد، از همين شيوه بهره مى‏‏‏گيرد و «خس و خاشاك» احمدى‏‏‏نژاد را «گوچى‏‏‏پوشان» خطاب مى‏‏‏كند، عنوانى‏‏‏ كه لابد خود به خود، ضرورت ضرب و شتم و رفتار غيرقانونى‏‏‏ با آن‏ها را مستندل و قابل توجيه مى‏‏‏سازد.

فردى‏‏‏ به نام مستعار “آشنا”، كه ظاهرا متعلق به همين جريان شناخته شده در تارنگاشت عدالت است، نيز با دست و دل باز از همين شيوه نژادپرستانه استفاده مى‏‏‏كند و به جاى‏‏‏ ابرازنظر و انتقادى‏‏‏ متين، مستدل و مبتنى‏‏‏ بر انديشه ماترياليسم ديالكتيكى‏‏‏، از همان شيوه “پرونده‏سازى‏‏‏” بهره مى‏‏‏گيرد، كه جريان شناخته شده در تارنگاشت “عدالت” با نسخه‏بردارى‏‏‏ از شيوه جا افتاده در بيدادگاه‏هاى‏‏‏ جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏، به آن با علاقمندى‏‏‏ عمل مى‏‏‏كند.

“آشنا” در ابرازنظرى‏‏‏ در ارتباط با مقاله پيش گفته ٨٩/٣٢ كه برخلاف دفعاتى‏‏‏ پيش‏تر به دليل مسدود شدن راهش ديگر قادر به انتشار مستقيم آن در “توده‏اى‏‏‏ها” نشده است، مى‏‏‏نويسد: «شما مثل دست فروش‏هاى‏‏‏ دوره‏گردى‏‏‏ هستيد كه در هر محله و هر روز بساط دفتر و دستك خودتان را در جهت باد سياسى‏‏‏ روز پهن مى‏‏‏كنيد. …».

«نژادپرستى‏ مدرن»

«دست فروش‏ دوره‏گرد»، پديده‏اى‏‏‏ است در جامعه طبقاتى‏‏‏ كه در آن امنيت اجتماعى‏‏‏ و امكان برخوردارى‏‏‏ از كارى‏‏‏ كه تامين هستى‏‏‏ را براى‏‏‏ انسان ممكن سازد، وجود ندارد. اين زحمتكشان و محرومان و انواع ديگر آن‏ها در جامعه طبقاتى‏‏‏ كه با تلاش‏هاى‏‏‏ مشابهى‏‏‏ به تامين نيازهاى‏‏‏ خود مى‏‏‏پردازند، از دير باز «فرودستانى‏‏‏» را در جوامع طبقاتى‏‏‏ و هم‏اكنون در جامعه سرمايه‏دارى‏‏‏ دوران افول تشكيل مى‏‏‏دهند كه به «طبقه زيرين» Unterschicht معروف شده‏اند.

فردريك هابرمان Friederike Habermann موقعيت اين لايه‏ها را در نظام‏ دوران كنونى‏‏ افول سرمايه‏دارى‏‏‏ جهانى‏‏‏ با ارايه نظريات مداحان نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ توضيح مى‏‏‏دهد. او در مقاله «با بچه‏هاى‏‏‏ “هارتس چهار” بازى‏‏‏ نكن … طبقه زيرين به مثابه [طبقه از جنسى‏‏‏] “ديگر”»، موقعيت دردناك انسان‏هايى‏‏‏ را در جامعه سرمايه‏دارى‏‏‏ آلمان نشان داده و مورد بررسى‏‏‏ قرار مى‏‏‏دهد كه به ارزيابى‏‏ مستدل او، يكى‏‏‏ از ويژگى‏‏‏هاى‏‏‏ “نژادپرستى‏‏‏ مدرن” را در اين جامعه پيشرفته سرمايه‏دارى‏‏‏ تشكيل مى‏‏دهد. اين ويژگى‏‏‏، تقسيم جامعه به “طبقه فرادست” و “طبقه فرودست” يا زيرين است. اصطلاح “هارتس چهار” كه او به كار برده است، لقب بيكارانى‏‏‏ در آلمان است، كه با قانون سال ٢٠٠٥ تحت همين نام، از «حق اجتماعى‏‏‏ قانونى‏‏‏» دريافت حقوق بيمه بيكارى‏‏‏ در چنين ايامى‏‏ محروم شده‏اند و به جاى‏‏‏ آن بايد به ماهانه‏اى‏‏‏ در زير سطح فقر قناعت كنند.

بيمه‏هاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ كه به‏دنبال مبارزات ساليان طولانى‏‏‏ طبقه كارگر، از سال ١٨٧٢ بر پايه تقسيم متساوى‏‏‏ مخارج بيمه ميان كارفرما و كارگران در آلمان برقرار بوده است و برخودارى‏‏‏ از آن، حق قانونى‏‏‏ برخودار شدن از مزايا يك “بيمه” مى‏‏‏باشد كه بودجه آن از طريق پرداخت مقررى‏‏‏ ماهيانه از حقوق كارگران تامين مى‏‏‏شود، در سال ٢٠٠٥ و در چارچوب اجراى‏‏ برنامه نوليبرال سرمايه‏مالى‏‏ حاكم توسط دولت سوسيال دموكرات و سبزها در آلمان تغيير يافت، تا “مخارج كار” به سود سرمايه تقليل يابد. اين تغيير، يكى‏‏ از بندهاى‏‏ برنامه نوليبرال سرمايه‏ مالى‏‏ را در جهان تشكيل مى‏‏دهد.

نابودسازى‏‏‏ «حقوق اجتماعى‏‏‏» از طريق تغيير قوانين مربوطه، يكى‏‏‏ از برنامه‏هاى‏‏‏ نوليبرال سرمايه‏مالى‏‏‏ در جهان “گلوباليستى‏‏‏” كنونى‏‏‏ است. مى‏‏‏خواهند با اين اقدامات، حق قانونى‏‏‏ شهروندان را در “جامعه مدنى‏‏‏” بورژوايى‏‏‏ در برخودار شدن از «حقوق اجتماعى‏‏‏» لغو و حذف كرده و به جاى‏‏‏ آن، بذل و بخشش ثروتمندان را به عنوان جانشينى‏‏‏ “اخلاقى‏‏‏” براى‏‏ اين «حق» دوباره برقرار سازند، آنطور كه در دوران فئوداليسم برقرار بود. همين برداشت، بنا به اظهارات نظريه‏پردازان راستگراى‏‏‏ مذهبى‏‏ در ايران، همانند آقاى‏‏‏ احمد توكلى‏‏‏ و رئيس جمهور كنونى‏‏‏، مضمون “اقتصاد اسلامى‏‏‏” را نيز تشكيل مى‏‏‏دهد.

نقش مذهب، كليساى‏‏‏ مسيحى‏‏‏ و همچنين مذاهب ديگر در اين زمينه در طول تاريخ جوامع بشرى‏‏‏، آن طور كه ماركس نشان مى‏‏دهد، نقشى‏‏‏ دوگانه بوده و داراى‏‏‏ جنبه مثبت نيز مى‏‏‏باشد كه بررسى‏‏‏ آن هدف اين سطور نيست. در دوران كنونى‏‏‏ حاكميت “گلوباليستى‏‏‏” سرمايه مالى‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏، بايد مضمون اقدامات ضد «حقوق اجتماعى‏‏‏» را اما از ديدگاه ديگرى‏‏‏ مورد توجه قرار داد كه هدف سطور كنونى‏‏‏ مى‏‏‏باشد.

براى‏‏‏ نمونه در آلمان كه در شهرهاى‏‏‏ مختلف آن بيش از ١٥٠ “سوپ‏خانه” ايجاد شده‏ است كه اغلب به ابتكار كليساها و سازمان‏هاى‏‏‏ مربوطه به آن سازمان داده شده‏اند، تا كسانى‏‏‏ كه در زير سطح فقر، يا در حوالى‏‏‏ آن قرار دارند، بتوانند در روز لااقل يك وعده غذاى‏‏‏ گرم دريافت كنند. اين اقدام با ظاهرى‏‏‏ انسانى‏‏‏، نبايد تنها از جنبه مثبت “سير” شدن گرسنگان مورد توجه قرار گيرد، زمانى‏‏‏ كه ٣٠ درصد مردم آلمان، ازجمله ٢٥ درصد كودكان جوان‏تر از ١٥ سال در يكى‏‏‏ از ثروتمندترين كشورهاى‏‏‏ جهان در زير سطح فقر زندگى‏‏‏ مى‏‏‏كنند.

لغو “يارانه‏هاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏”، همان طور كه در مقاله ٨٩/٣٦ (http://www.tudeh-iha.com/?p=1417&lang=fa) در “توده‏اى‏‏‏ها” نشان داده مى‏‏‏شود، يكى‏‏‏ ديگر از اقدامات عليه «حقوق اجتماعى‏‏‏» زحمتكشان است كه در ايران اكنون توسط دولت حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ كنونى‏‏‏، تحت عنوان “هدفمند كردن يارانه‏ها” به مورد اجرا در مى‏‏‏آيد و شكاف طبقاتى‏‏‏ و تقسيم جامعه را به طبقه “فرادست” و “فرودست” تعميق مى‏‏‏بخشد. نمونه‏هاى‏‏ ديگر لغو حقوق زحمتكشان در چارچوب برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏، ازجمله لغو قانون كار و جايگزين ساختن قراردادهاى‏‏ دستجمعى‏‏ و بدون مدت كار، با قراردادهاى‏‏ موقت مى‏‏باشد. “اميد على‏‏ ناظرى‏‏” عضو كانون شوراهاى‏‏ اسلامى‏‏ كار در مازنداران، قراردادهاى‏‏ موقت را «يكى‏‏ از مهم‏ترين حربه‏هاى‏‏ كارفرما براى‏‏ استثمار شديد كارگران» مى‏‏نامد. كارگرى‏‏ كه مى‏‏تواند هر لحظه و بدون برخودار شدن از «حقوق قانونى‏‏ اجتماعى‏‏»، اخراج شود، برده‏اى‏‏ فاقد هر نوع حمايت اجتماعى‏‏ و قربانى‏‏ «استثمار شديد» سرمايه‏دار است.

تقسيم جامعه به طبقه “فرادست” و “فرودست” در نظريات بورژوازى‏‏‏ پسامدرن، بر مبناى‏‏‏ توانايى‏‏‏ افراد قرار دارد كه آيا به مثابه “انسان اقتصادى‏‏‏” homo economicus  قادر به تامين نيازهاى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ خود در نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ هستند يا خير. اين نظريه نژادپرستانه از آغاز دوران صورتبندى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ نزد نظريه‏پردازان اين نظام مطرح بوده است. آدام اسميت، اقتصاددان انگليسى‏‏‏ نظام سرمايه‏دارى‏‏‏، واژه هومو ئكونوميكوس homo economicus را ابداع كرده است. فردريش نيچه و در دهه‏هاى‏‏‏ اخير ميشل فوكه، انديشمند نژادپرست معاصر فرانسوى‏‏‏ كه در ايران مورد توجه جريان‏هاى‏‏‏ اصلاح‏طلب در دهه پيش قرار داشت، جزو اين گروه از متفكرين هستند.

انديشه حاكم بر اين نظريات كه در خدمت توجيه “داروينيسم اجتماعى‏‏‏” قرار دارد، مى‏‏‏كوشد، با تقسيم كردن جامعه به طبقه بالا و پائين، انسان‏ها را در جامعه از دو جنس بنماياند. “ابرمرد” نيچه، درواقع تداوم همين انديشه نژادپرستانه نزد اسميت است. اين نظريه‏پردازان نژادپرست در گذشته و همتاهاى‏‏‏ پسامدرن امروزى‏‏‏ آن‏ها، مى‏‏‏كوشند از اين طريق حاكميت بحران زده نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ ضدانسانى‏‏ را توجيه كرده و آن را به مثابه “وضعى‏‏‏ طبيعى‏‏‏” و “مشيتى‏‏‏ الهى‏‏‏” و “الزاماتى‏‏‏ گلوباليستى‏‏‏” كه گويا گريزناپذير هستند، به انسان القا كرده و نژادپرستى‏‏‏ مدرن خود را به كرسى‏‏‏ نشانده و به اصطلاح به اثبات برسانند.

بر اين پايه، آنطور كه هابرمان از قول “ايرنا ولاى‏‏‏” Irna Vellay در مقاله پيش گفته مى‏‏‏نويسد، آن‏ها «اصطلاح “پائين” را به عنوان نام مشتركى‏‏‏ براى‏‏‏ آن‏ها كه در جامعه از جنسى‏‏‏ ديگر هستند» به كار مى‏‏‏برند. خانم ولاى‏‏‏ در رساله خود تحت عنوان “جامعه موازى‏‏‏ فقر”، مى‏‏‏نويسد: «ساختار [موازى‏‏‏] اجتماعى‏‏‏  فقرِ مدرن به وسيله‏اى‏‏‏ تبديل شده است براى‏‏‏ لغو حقوق انسان، كه از طريق نابود شدن حقوق مدنى‏‏‏ او، تحقق مى‏‏‏يابد».

هابرمان به نقش ايدئولوژيكى‏‏‏ در اين نظريات اشاره دارد كه در انديشه نژادپرستانه پيش گفته، در خدمت ِاعمال قدرت حاكميت طبقه “بالا” قرار دارد. وظيفه اين نظريات ايدئولوژيك، ارايه تعريف Definition از «بيگانه، از جنسى‏‏‏ ديگر» مى‏‏‏باشد. برخورد از بالا، برخوردى‏‏‏ توهين‏آميز و “نژادپرستانه مدرن” است كه مى‏‏‏كوشد مضمونِ ضدانسانى‏‏‏ antihuman خود را با فرهنگى‏‏‏ “اوباشگرانه” بر كرسى‏‏‏ بنشاند. محتوا و مضمونى‏‏‏ جبرى‏‏‏ و از سر ناتوانى‏‏‏ و زورگويى‏‏‏.

«خس و خاشاك»، «گوچى‏‏‏پوش‏ها»، «دوره‏گردها» و …، ابزار شيوه‏اى‏‏‏ هستند كه “آشنا”، كه بايد يكى‏‏‏ از عناصر پيش گفته در تارنگاشت “عدالت” باشد، نيز با به كار گرفتن بيان «دست فروش‏هاى‏‏‏ دوره‏گرد» به خدمت مى‏‏‏گيرد. اين شيوه، ابزار فرهنگى‏‏‏ انديشه “نژادپرستى‏‏‏ مدرن” است كه البته نشان دادن آن به مثابه سطح فرهنگ فرد “آشنا”، از اهميت چندانى‏‏‏ برخوردار نيست و نمى‏‏‏تواند تنها هدف سطور زير تلقى‏‏‏ گردد. هدف، نشان دادن ريشه فلسفى‏‏‏ و تئوريك علت ناتوانى‏‏‏ برخورد انتقادى‏‏ «مشخص به موضوع مشخص» (طبرى‏‏) توسط اين عناصر و جايگزين ساختن آن با شيوه اوباشگرانه و زورمندانه “نژادپرستى‏‏ مدرن” مى‏‏باشد.

عملكرد و برداشت ماترياليسم مكانيكى‏‏‏

پرسشى‏‏‏ كه مطرح است، اين پرسش است كه چرا “آشنا” و يا همتاهاى‏‏‏ مشابه او در تارنگاشت “عدالت”، به شيوه “نژادپرستانه مدرن”‏ نياز دارند؟ چرا آن‏ها نمى‏‏‏توانند در نوشتارى‏‏ مبتنى‏‏‏ بر اسلوبى‏‏‏ كه مدعى‏‏‏ دفاع از آن هستند، يعنى‏‏‏ اسلوب ماترياليسم ديالكتيكى‏‏‏ و تاريخى‏‏‏، مواضع خود را برشمرده، توضيح داده و مستدل سازند؟

پاسخ روشن است. آن‏ها بر خلاف ادعاى‏‏‏ خود، نه پايبند به اين اسلوب ماركسيستى‏‏‏- توده‏اى‏‏‏ هستند و نه قادرند انديشه خود را به كمك آن مستدل سازند. اين شيوه به كار گرفته شده توسط اين جريان در “عدالت”، شيوه ماترياليسم مكانيكى‏‏ است!

انديشه و نگرش ماترياليسم مكانيكى‏‏‏ كه گرفتار شيوه «نظاره‏گر ظاهربين» (ماركس) و تنها قادر به ديدن سطح پديده است، الزاماً با «سرگيجه» ميان “ظاهرامر” پديده‏ها و “فاكت”ها سرگردان باقى‏‏ مى‏‏ماند و از يكى‏‏ به ديگرى‏‏ روى‏‏ مى‏‏آورد، بدون آن‏كه قادر به درك روابط و بهم‏پيوستگى‏‏‏، بهم‏تنيدگى‏‏‏، تغيير و روند “شدن” آن‏ها باشد. او مضمون تاريخى‏‏‏ و گذرايى‏‏‏ پديده را درك نمى‏‏‏كند.

پيامد به كار گرفتن شيوه ارزيابى‏‏‏ ماترياليسم مكانيكى‏‏‏، “پرونده‏سازى‏‏‏” است كه هم توسط “آشنا”ها در به اصطلاح “بحث” با ديگران و هم در بيدادگاه‏هاى‏‏‏ جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ توسط “مرتضوى‏‏‏”ها براى‏‏‏ محكوم ساختن مبارزان مورد سواستفاده قرار مى‏‏‏گيرد.

اثبات اين نكته، هدف سطور زير مى‏‏‏باشد. به اين منظور از نقل‏قول‏ها در نامه پيش گفته “آشنا” از نظريات زنده‏ياد كيانورى‏‏، بهره گرفته مى‏‏شود.

“آشنا” در نامه‏ پيش گفته خود و گويا براى‏‏‏ “اثبات” سرشت «دست‏فروشى‏‏‏» مقالات در “توده‏اى‏‏‏ها”، از مقاله پراهميت كيانورى‏‏‏ با نام مستعار آ. ك. از سال ١٣٧٣ كه در زمان خود و پس از مطرح كردن آن با رفيق على‏‏‏ خاورى‏‏‏ در راه توده شماره‏هاى‏‏‏ ٢٤ و ٢٥ منتشر شد، ٧ بخش‏ را نقل مى‏‏‏كند. موضوع اين بخش‏ها همگى‏‏‏، ارزيابى‏‏‏ شخصيت و سياست هاشمى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ تا آن تاريخ است.

كيانورى‏‏‏ در اين بخش‏ها رفسنجانى‏ را «مجرى‏‏‏ دستورات صندوق بين‏المللى‏‏‏ پول و نماينده تمام عيار و بى‏‏‏ شك و شبهه سرمايه‏دارى‏‏‏ بزرگ وابسته … چهره مركزى‏‏‏ سياست “جنگ جنگ، تا پيروزى‏‏‏” [ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند] … به محض خاتمه جنگ … با يك چرخش كامل [خود را] … مادرزاد مخالف جنگ وانموده [كه] … گويا در مقابل فشار چپ و شخص آيت‏الله خمينى‏‏‏، چاره‏اى‏‏‏ جز تسليم نداشته و مردم صلح امروز را هم بايد از صدقه سر وى‏‏‏ بدانند … نقش “قهرمان ضدجنگ” را با مهارت ايفا كرد … [سپس با] گرفتن چهره ليبرالى‏‏‏ و به ظاهر آزادى‏‏‏طلب … براى‏‏‏ تدارك به دست گرفتن رياست جمهورى‏‏‏ …، “حل” مسئله زندانيان سياسى‏‏‏ از طريق پاك كردن صورت مسئله در زمان آيت‏الله خمينى‏‏‏ [را همراهى‏‏ نمود]، … كم كردن تعداد زندانيان، عبارت بود از گرفتن هر چه بيشتر قربانى‏‏‏ … پس از كشتار زندانيان سياسى‏‏‏ و يورش به جناح چپ مذهبى‏‏‏ [او تحقق بخشيدن به] … خط سرمايه‏دارى‏‏‏ وابسته به امپرياليسم [را] آشكار كرد.»

در بخش ديگرى‏‏، كيانورى‏‏‏ به توضيح رفتار امپرياليسم «نسبت به جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ از زمان حاكميت نيروهاى‏‏‏ راست … [مى‏‏‏پردازد كه] دو چهره داشت … [يكى‏‏‏] گسترش روابط و نفوذ اقتصادى‏‏‏ از طريق پيش‏برد سياست‏هاى‏‏‏ ضدبشرى‏‏‏ صندوق بين‏المللى‏‏‏ پول … [كه] گذار جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ به يك نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ وابسته و متكى‏‏‏ به امپرياليسم [را تامين مى‏‏‏كرد كه تداوم آن در دروان كنونى‏‏‏‏ با انتخاب احمدى‏‏‏نژاد در سال ١٣٨٤ به رياست جمهورى‏‏‏، به سياست رسمى‏‏‏ اين حاكميت مافيايى‏‏ تبديل و از اين طريق انطباق مضمونى‏‏ “چهره” رفسنجانى‏‏‏ و احمدى‏‏‏نژاد” مستدل شده و به اثبات مى‏‏‏رسد] …

[در ادامه، كيانورى‏‏ در سال ١٣٧٣ مى‏‏گويد:] … با توجه به بقاى‏‏‏ جنبش انقلابى‏‏‏ در كشور، امپرياليسم و ارتجاع نمى‏‏‏توانند سرنوشت آينده خود را به سرنوشت رفسنجانى‏‏‏ و همكارانش [امروزه، همچنين خامنه‏اى‏‏‏ و احمدى‏‏‏نژاد] وابسته سازند. به همين دليل، آن روى‏‏‏ ديگر چهره امپرياليسم، عبارت است از آن كه به عنوان “حقوق بشر” و “مبارزه با تروريسم”، تيغ را همچنان بر فراز سر جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ نگه دارد، تا در صورت عدم موفقيت رئيس جمهور و احتمال قدرت گرفتن نيروهاى‏‏‏ دموكراتيك، خود مستقيماً در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نمايد [ارتجاع سلطنت‏طلب و …، يعنى‏‏ “اپوزيسيون” راست خارج از كشور، يا “ضدانقلاب سنتى‏‏” را].»

خطر دخالت مستقيم و تجاوز نظامى‏‏ امپرياليسم به ايران‏ كه كماكان وجود دارد، ريشـه در ناسازگارى‏‏‏ آن با برنامه‏ مردمى‏‏‏ و ملى‏‏‏ در جنبش‏ها و ازجمله در “جنبش سبز” دارد. از اين روست كه اين تيغ همچنان بالاى‏‏ سر ميهن و مردم ما آويزان است. امپرياليسم و متحدان داخلى‏‏ و خارجى‏‏ آن مايلند ناسازگارى‏‏ خود را با برنامه مردمى‏‏‏- دموكراتيك و ملى‏‏‏- ضدامپرياليستى‏‏‏ جنبش مردمى‏‏ سبز، برنامه‏اى‏‏ كه تنها از طريق احياى‏‏‏ دستاوردهاى‏‏‏ ترقى‏‏‏خواهانه انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ قابل دسترسى‏‏‏ است، و يا از طريق محدود ساختن اهداف “جنبش سبز” تنها به مساله “آزادى‏‏‏”ها در سطح ليبرالى‏‏‏ و يا از طريق تجاوز نظامى‏‏ عملى‏‏ سازند! اهميت دفاع يك‏پارچه از «منافع ملى‏‏» در صورت تجاوز خارجى‏‏ به ايران كه ميرحسين موسوى‏‏ اعلام كرده است، ناشى‏‏ از اين واقعيت است!

مضمون بخش آخر نقل شده از رساله پراهميت كيانورى‏‏‏ تحت عنوان “سخنى‏‏‏ با همه توده‏اى‏‏‏ها” در سال ١٣٧٣  توسط “آشنا”، كه بايد يكى‏‏‏ از چهره‏هاى‏‏‏ خط شناخته شده در تارنگاشت “عدالت” باشد، هشدار كيانورى‏‏‏ در باره «خطر مداخله نظامى‏‏‏ امپرياليسم» در آن دوران است. به نظر كيانورى‏‏،‏ اين خطر از يك سو در ارتباط قرار دارد با «تضعيف نسبى‏‏‏ موضع هاشمى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ … [و اكنون بايد گفت خامنه‏اى‏‏‏- احمدى‏‏‏نژاد] به عنوان هموار كننده سياست نخست امپرياليسم [اجراى‏‏‏ برنامه نوليبرال خصوصى‏‏‏ سازى‏‏‏ و آزاد سازى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏].

تصويب قانون حذف يارانه‏هاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ تحت عنوان “هدفمند كردن يارانه‏ها” در همين ماه‏ها نشان از تداوم اين «هموار كردن» شرايط برقرارى‏‏‏ و حفظ حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مجرى‏‏‏ سياست امپرياليستى‏‏‏ و پاسخ به خواست امپرياليسم توسط حاكميت مافيايى‏‏ و كودتايى‏‏ كنونى‏‏ است! از سوى‏‏‏ ديگر، با رشد جنبش انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏‏ِ “سبز”، با برنامه احياى‏‏‏ دستاوردهاى‏‏‏ انقلاب بهمن، خطر تجاوز امپرياليستى‏‏‏ تشديد مى‏‏‏گردد، همان طور كه در سال ١٣٧٣ كيانورى‏‏ در مورد «بقاى‏‏‏ جنبش انقلابى‏‏‏ در كشور» با برنامه‏اى‏‏ مشابه، نسبت به خطر تجاوز هشدار مى‏‏داد. (تكرار: از اين روست كه تاكيد ميرحسين موسوى‏‏ بر «دفاع ملى‏‏»، از اهميت برجسته برخودار است.)

در اين زمينه اما دو نكته نبايد با يكديگر مخلوط شود. يكـى‏‏، دركشرايط متفاوت پيش روى‏‏‏ «جنبش انقلابى‏‏‏» در آن سال با زمان حال است؛ كه اين نكته، گره اصلى‏‏‏ درك ديالكتيكى‏‏‏ وضع تاريخى‏‏ انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏‏ است كه انديشه گرفتار در ماترياليسم مكانيكى‏‏ نه در آن‏سال‏ها و نه در دوران كنونى‏‏ قادر به درك آن است.

نكته ديگر، كه در ارتباط قرار دارد با درك افتراقى‏‏ پيش گفته، اين نكته است كه «جنبش انقلابى‏‏‏» مورد نظر كيانورى‏‏‏ در سال ١٣٧٣، تتمـه وضع انقلابى‏‏‏ ناشى‏‏‏ از انقلاب بهمن ٥٧ را تشكيل مى‏‏‏داد. بنا به برداشت كيانورى‏‏، دفاع،‏ تقويت و حفظ آن تتمه، وظيفه روز جنبش انقلابى‏‏ آن دوران بود. او خواستار آن بود كه بايستى‏‏ به جاى‏‏ ترك صحنه نبرد روز اجتماعى‏‏، با موضعى‏‏ انقلابى‏‏ و مبارزه‏جويانه تتمـه را فعال ساخته و مبارزه را به پيش برد. خواست او از “چپ مذهبى‏‏” حفظ حتى‏‏ كوچك‏ترين امكان‏هاى‏‏ باقى‏‏ مانده در اختيارشان بود. كيانورى‏‏ در سال ١٣٧٣، سه سال پيش “حماسه دوم خرداد” مى‏‏نويسد: «اگر توده‏هاى‏‏ محروم توانسته‏اند بخشى‏‏ از قدرت حاكمه را در دست گيرند، تحت هيچ شرايطى‏‏ نبايد اجازه داد كه اين قدرت را از دست بدهند.» اين نكات پراهميت و تاريخى‏‏ را در نظريات آن روز كيانورى‏‏، انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏ يا درك نكرد و يا تنها پس از “حماسه دوم خرداد”، افتان و خيزان درك نمود.

خيزش انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏ اما واكنشى‏‏‏ نوين بر پايه شرايط نوين و ديگرى‏‏ است. مبارزه‏اى‏‏ است عليه پيروزى‏‏ ارتجاع، زيرا حفظ تتمه پيش گفته، بنا به دلايلى‏‏ كه موضع بررسى‏‏ كنونى‏‏ نيست، در آن زمان ممكن نشد و حاكميت سرمايه‏دارى‏‏ وابسته و مجرى‏‏ برنامه امپرياليستى‏‏ به طور‏ نهـايـى‏‏‏ پيروز شد و به “نبرد كه بر كه” آن دوران به سود خود، پايان بخشيد. پيروزى‏‏‏ نهايى‏‏‏اى‏‏‏ كه در واقعيت عينى‏‏‏ تغيير اصل‏هاى‏‏‏ ٤٣ و ٤٤ و همچنين نابودى‏‏‏ كامل اصل‏هاى‏‏‏ دموكراتيك و مردمى‏‏‏ “حقوق ملت” در قانون اساسى‏‏‏ بيرون آمده از دل انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ ريشه داشته و مستدل مى‏‏‏گردد و به اثبات مى‏‏‏رسد.

هر ضدانقلاب پيروز شده، چنان‏كه هر انقلاب پيروزمند، بلافاصله “قانون اساسى‏‏” خود را تصويب و تثبيت مى‏‏كند. انقلاب اكتبر چنين كرد، چنان‏كه ضدانقلاب سال ١٩٩٠-١٩٨٩ در اتحاد شوروى‏‏ نيز چنين كرد. انقلاب بهمن و ضدانقلاب بهمن نيز استثنا نبودند و همين راه را رفتند. چنين است “عينيت” تغيير قانون اساسى‏‏ در ايران كه شرايط كيفى‏‏ جديدى‏‏ را ايجاد ساخته و از اين طريق سرشت ضدانقلابى‏‏ خود را به اثبات رسانده است.

“ذهنيت” مبارزان و شركت كنندگان در جنبش انقلابى‏‏ كنونى‏‏ در ارتباط با رابطه احساسى‏‏ و ذهنى‏‏ خود با شرايط پيش از يك دست شدن حاكميت سرمايه‏دارى‏‏ مافيايى‏‏ (انتخاب احمدى‏‏نژاد در سال ١٣٨٤)، نمى‏‏بايستى‏‏ “عينيت” تغيير شرايط حاكم بر جامعه را در پرده ابهام قرار داده و غيرقابل شناخت سازد. همچنين “ذهنيت” به نمايش گذاشته شده حاكميت سرمايه‏دارى‏‏ مافيايى‏‏ كنونى‏‏ داير بر “انقلابى‏‏” بودن و …، كه مضمونى‏‏ صورى‏‏ دارد و همچنين ناشى‏‏ از وجود وحشت ميان آن‏ها نسبت به واكنش زحمتكشان و لايه‏هاى‏‏ بسيارى‏‏ از مردم نسبت به پايمال ساختن آماج‏هاى‏‏ دموكراتيك و ملى‏‏ انقلاب بهمن و همچنين ناشى‏‏ از نگرانى‏‏ آن‏ها از خطر تشديد فروپاشى‏‏ درونى‏‏ رژيم ولايى‏‏ است، نبايستى‏‏ موجب در پرده ابهام باقى‏‏ ماندن “عينيت” سياست ضدملى‏‏ آن گردد. جايگاه تاريخى‏‏‏ حاكميت كودتايى‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ كنونى‏‏‏، از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكى‏‏‏، ضدانقلاب پيروز شده است. از اين روى‏‏‏ بايستى‏‏‏ شرايط كنونى‏‏‏ خيزش انقلابى‏‏‏ را، تدارك انقلابى‏‏‏ ديگر ارزيابى‏‏‏ نمود.

بر اين پايه است كه نمى‏‏توان شرايط ايجاد شده در ايران پس از سال ١٣٨٤ و به‏ويژه نقض غيرقانونى‏‏ اصل‏هاى‏‏ ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى‏‏ را كه مترادف است با قانون اساسى‏‏ جديد براى‏‏ زيربناى‏‏ اقتصادى‏‏ جامعه، تنها “تغيير آرايش قواى‏‏ نيروها در مرحله انقلاب ملى‏‏- دموكراتيك” ارزيابى‏‏ نمود. بدون ترديد در اين زمينه، نكات متعددى‏‏ بايد هنوز مورد بررسى‏‏ و نقد قرارگيرد، تا شرايط كنونى‏‏ همه‏جانبه مورد توجه قرار گرفته باشد و تدقيق گردد. باوجود اين، ذكر چند نكته در اين نوشتار مى‏‏تواند براى‏‏ درك افتراقى‏‏ شرايط حاكم كنونى‏‏ كه براى‏‏ انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏ قابل شناخت نيستند، كمك باشد و نتيجه‏گيرى‏‏ عملى‏‏ براى‏‏ مبارزه پيش‏رو را تسهيل كند.

وظيفه تئورى‏‏، تئوريزه كردن واقعيت پيش روست. وظيفه آن فشردن واقعيت به درون قالب انديشه تئوريك نيست!

واقعيت افتراقى‏‏ پيش رو چنين است كه جنبش “سبز” كنونى‏‏، با دو نوع “ضدانقلاب” سروكار دارد. يكى‏‏ “ضدانقلاب سنتى‏‏”. ضدانقلابى‏‏ كه از ابتدا مخالف انقلاب بهمن بود و هست. “اپوزيسيون” سلطنت‏طلب خارج از كشور هسته مركزى‏‏ اين ضدانقلاب سنتى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد كه به آن لايه‏هايى‏‏ از مدافعان سابق انقلاب بهمن، با انگيزه‏هاى‏‏ مختلف، پيوسته‏اند. اين ضدانقلاب، گردان اصلى‏‏ مورد تائيد امپرياليسم مى‏‏باشد و رسانه‏هاى‏‏ تبليغاتى‏‏ امپرياليسم را در اختيار داشته و از آن بزرگ‏ترين استفاده را به سود منافع خود به دست مى‏‏آورد. هدف اين ضدانقلاب سنتى‏‏ كه اكنون ماسك “دموكراتيك” بر چهره دارد، بازگرداندن كم و بيش كامل شرايط گذشته است. آن‏ها تنها مى‏‏كوشند هدف خود را بر آگاهى‏‏ كنونى‏‏ مردم در ايران انطباق دهند. در صورت تجاوز نظامى‏‏ به ايران، هسته مركزى‏‏ اين ضدانقلاب و “اپوزيسيون” است كه توسط امپرياليسم به مردم ميهن ما تحميل خواهد شد، چنانكه “علووى‏‏” را نيز در ابتدا در عراق به نخست وزيرى‏‏ گماشتند.

ضدانقلاب كنونى‏‏ حاكم در ايران كه اصل‏هاى‏‏ زيربنايى‏‏ اقتصادى‏‏ و دموكراتيك قانون اساسى‏‏، يعنى‏‏ “جان‏مايه” انقلاب بهمن را نقض و پايمال و قانون اساسى‏‏ جديد خود را حاكم ساخته است، و لذا ديگر نمى‏‏توان حاكميت آن را تنها “تغيير آرايش قواى‏‏ نيروها” در سطحى‏‏ كمـّى‏‏ ارزيابى‏‏ نمود، داراى‏‏ ويژگى‏‏ ديگرى‏‏ است.

اين ضدانقلاب، ضمن تبديل شدن به مجرى‏‏ سياست نوليبرال امپرياليستى‏‏ و در نتيجه به “متحد طبيعى‏‏” آن، به علل مختلفى‏‏ كه بررسى‏‏ آن در اين سطور غيرضرورى‏‏ است، داراى‏‏ تضاد نيز با منافع سرمايه‏مالى‏‏ امپرياليستى‏‏ مى‏‏باشد. براى‏‏ بررسى‏‏ كنونى‏‏، شناخت اين تضادها بايستى‏‏ همراه باشد با شناخت و درك منافع مشترك آن با امپرياليسم. بدون درك وجود اين وحدت ديالكتيكى‏‏ ميان اين تضاد منافع و منافع مشترك، درك شرايط حاكم كنونى‏‏ و نتيجه‏گيرى‏‏ از آن براى‏‏ مبارزه انقلابى‏‏ ممكن نيست.

تنها با درك وحدت منافع و تضاد ضدانقلاب حاكم بر ايران با سرمايه مالى‏‏ امپرياليستى‏‏ در دوران “گلوباليسم” است كه برنامه انقلابى‏‏ جنبش “سبز” كنونى‏‏، يعنى‏‏ برنامه احياى‏‏ دستاوردهاى‏‏ دموكراتيك- مردمى‏‏ و ملى‏‏- ضدامپرياليستى‏‏ انقلاب بهمن، به‏مثابه مضمون حل “تضاد اصلى‏‏” جامعه در دوران كنونى‏‏ قابل شناخت و درك ميباشد.

تنها با چنين شناخت و درك از واقعيت است كه نتيجه‏گيرى‏‏ براى‏‏ سازماندهى‏‏ مبارزه انقلابى‏‏ جنبش مردمى‏‏، خود را در همه ابعادش مى‏‏نماياند. ازجمله در اين بعد كه بايد از همه اشكال مبارزه بهره جست! مبارزه علنى‏‏و مخفى‏‏، سازماندهى‏‏ مقاومت علنى‏‏ با تدارك مخفى‏‏ آن و …، تنها با درك وحدت تضاد و منافع مشترك پيش گفته قابل شناخت مى‏‏گردد. نقش احزاب و سازمان‏هاى‏‏ انقلابى‏‏، ازجمله و به‏ويژه نقش حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران براى‏‏ اين مبارزه خطير، پرتنش و پرخطر شناخته و درك مى‏‏شود.

در عين حال كه جنبش انقلابى‏‏ كنونى‏‏، تداوم انقلاب بهمن و خيزش‏هاى‏‏ انقلابى‏‏ قبل از آن در تاريخ ترقى‏‏خواهانه مردم ميهن ما مى‏‏باشد، ديگر انقلاب بهمن نيست. براى‏‏ پيروزى‏‏ نهايى‏‏ خود، بايد فـراتـر از آماج‏هاى‏‏ انقلاب بهمن را مدنظر داشته باشد. سرشت مردمى‏‏- دموكراتيك آن بايستى‏‏ اهدافى‏‏ فراتر از انقلاب بهمن را در نظر گيرد. پافشارى‏‏ بر راه رشد غيرسرمايه‏دارى‏‏ با هدف‏گيرى‏‏ برپايى‏‏ جامعه سوسياليستى‏‏، پافشارى‏‏ به طرد ساختارهاى‏‏ ارتجاعى‏‏ و قرون وسطى‏‏، ازجمله طرد اصل عتيقه‏اى‏‏ “ولايت فقيه”، شكل حاكميت “خداشاهى‏‏” دوران قبيله‏اى‏‏ رشد جامعه بشرى‏‏، نمونه‏هايى‏‏ از آماج‏هاى‏‏ انقلاب ملى‏‏- دموكراتيك كنونى‏‏ است.

درك نظرى‏‏‏ وضع ناشى‏‏‏ از تغيير شرايط تاريخى‏‏‏ از اين روى‏‏‏ ضرورى‏‏‏ است، زيرا از يك طرف، جنبش براى‏‏‏ پيروزى‏‏‏ نيازمند جلب مجدد وسيع‏ترين لايه‏ها و طبقات زحمتكش و ميانى‏‏‏ جامعه به صحنه مبارزه انقلابى‏‏‏ است. مبارزان جديد، الزاماً تنها همان افراد و با همان انگيزه‏هاى‏‏‏ در انقلاب بهمن نمى‏‏باشند، اگر چه ظاهر ديكتاتورى‏‏‏ حاكم و پايمال شدن حقوق مردم، از ريشه مشابهى‏‏‏ سيرآب مى‏‏‏شود؛ سطح و كيفيت آگاهى‏‏ اجتماعى‏‏ و همچنين ذهنيت مبارزان تغيير يافته است؛

و از طرف ديگر، جنبش مردمى‏‏‏ بايستى‏‏‏ در ارزيابى‏‏‏ ارتجاع جهانى‏‏‏ ترديدى‏‏‏ به خود راه ندهد كه اين ارتجاع پيش از آنكه حامى‏‏‏ جنبش انقلابى‏‏‏ مردم باشد، جانبدار ارتجاع داخلى‏‏‏ حاكم مى‏‏‏باشد! اين جانبدارى‏‏‏، صرفنظر از اختلاف‏ها و دشمنى‏‏‏هاى‏‏‏ متقابل ميان ارتجاع داخلى‏‏ و خارجى‏‏، از ريشه عينى‏‏ منافع مشترك آن‏ها سيراب مى‏‏شود و بر اين پايه عملى‏‏‏ مى‏‏‏گردد. كوشش دو طرف براى‏‏‏ دست يافتن به “توافق” داراى‏‏ چنين ريشه‏اى‏‏ مى‏‏باشد.

ارتجاع جهانى‏‏‏ و امپرياليسم آمريكايى‏‏‏ و اروپايى‏‏‏ تنها از جنبشى‏‏‏ پشتيبانى‏‏‏ خواهند نمود كه در عين تدوام سياست نوليبرالى‏‏‏ در ايران، مواضع “حقوق بشر آمريكايى‏‏‏” يا ليبرالى‏‏‏ را به پرچم خود تبديل ساخته و برقرارى‏‏‏ “اقتصاد بازار آزاد” يا بازار بى‏‏‏نظارت را دنبال كند. شناخت و درك اين نكته پراهميت براى‏‏ مضمون موضع دموكراتيك و همچنين ملى‏‏ “جنبش سبز”، از اهميت محتوايى‏‏ و كيفى‏‏ براى‏‏ جنبش انقلابى‏‏ كنونى‏‏ برخودار است.

انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏‏ كه قادر نيست شرايط سال‏ ١٣٧٣ و تغيير آن را در دوران كنونى‏‏‏ ديده، دريافت و درك كند، البته سردرگم مى‏‏‏شود. او كه تنها قادر است سطح پديده‏ها را ببيند، “فاكت‏”ها و “واقعيت‏امر”ها را تنها به دنبال يكديگر رديف كرده و از آن “پرونده‏اى‏‏‏” تنظيم كند كه بايد آن را مطلق‏گرانه پذيرفت و يا رد كرد، قادر به درك وحدت متضادها نمى‏‏‏شود. تضـاد ميان “هاشمى‏‏‏” و “احمدى‏‏‏نژاد” را مى‏‏‏بيند، وحدت عملكرد آن‏ها در اجراى‏‏‏ برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏‏ را نمى‏‏‏بيند. سرو صدا و پرگويى‏‏‏ها و بدو بيراه‏هاى‏‏‏ احمدى‏‏‏نژاد را نسبت به “آمريكا” و … مى‏‏‏بيند، در ذهن و بيان خود هم‏نوايى‏‏‏ آن با سخنان چاوز را برجسته مى‏‏‏سازد كه در جلسه سازمان ملل “بوى‏‏‏ شيطان” را استشمام كرده بود، زيرا كه در روز قبل از روز نطق او، بوش‏پسر، در پشت همان تريبون ايستاده بوده است، اما تضاد ميان اجراى‏‏‏ سياست نوليبرال امپرياليستى‏‏‏ به مثابه سياست رسمى‏‏‏ احمدى‏‏‏نژاد و سياست ملى‏‏ و ضدنوليبرالى‏‏‏ چاوز كه با “ملى‏‏‏” كردن بنگاه‏هاى‏‏‏ خصوصى‏‏‏سازى‏‏‏ شده همراه است را نمى‏‏‏بيند و درك نمى‏‏‏كند!

“آشنا” در پايان نامه پيش گفته خود (كه به عنوان ابرازنظرى‏‏‏ نسبت به مقاله «تاريخ‏نگارى‏‏‏ بورژوازى‏‏‏، “عدالت” از موضع نژادپرستانه احمدى‏‏‏نژاد دفاع مى‏‏‏كند»، مقاله شماره ٨٩/٣٣ http://www.tudeh-iha.com/?p=1395&lang=fa ارسال كرده است)، پس از نقل نكات برشمرده شده از رساله زنده‏ياد كيانورى‏‏‏، نكته‏اى‏‏‏ را از مقاله «ديالكتيك نبرد درون حزبى‏‏‏! ارتقاى‏‏‏ كمى‏‏‏ و كيفى‏‏‏ مبارزه» (مقاله ٨٩/٣٢ http://www.tudeh-iha.com/?p=1392&lang=fa) در “توده‏اى‏‏ها” نقل مى‏‏كند. نكته‏اى‏‏‏ كه در سطور ديرتر ارايه شده‏اند.

نقل او اما بدون هر توضيح محتوايى‏‏‏ انجام مى‏‏‏شود. او نه در باره ضرورت نقل مطلب مى‏‏‏نويسد و نه پرسشى‏‏‏ را مطرح مى‏‏‏سازد. براى‏‏‏ نمونه، او پرسشى‏‏‏ يا نظرى‏‏‏ در باره رابطه ميان شيوه تاريخ‏نگارى‏‏‏ بورژوايى‏‏‏ و نكات نقل شده از رساله كيانورى‏‏‏ توسط او، طرح نمى‏‏كند و نه هيچ اشاره‏اى‏‏ ديگر! تنها در پايان نامه خود كه سطور آغازين آن در ابتدا اين نوشتار مطرح شدند، كه در آن، مواضع در “توده‏اى‏‏‏ها” با «بساط دفتر و دستك … دست‏فروش‏هاى‏‏‏ دوره‏گرد» مقايسه شده بودند، و پس از نقل سطور زير از مقاله ٨٩/٣٢ مى‏‏‏نويسد: «ما كه از اين معلق‏زدن‏هاى‏‏‏ سياسى‏‏‏تان، سرگيجه گرفته‏ايم!!»

نكته نقل شده از مقاله «ديالكتيك نبرد درونى‏‏‏ حزبى‏‏‏» چنين است: «اسناد حزبى‏‏‏‏‏ كه بازانتشار هر كدام از آن‏ها به خودى‏‏‏‏‏ خود اقدامى‏‏‏‏‏ مثبت است، از زمينه تاريخى‏‏‏‏‏ به كلى‏‏‏‏‏ متفاوتى‏‏‏‏‏ نسبت به شرايط كنونى‏‏‏‏‏ حاكم بر ايران برخوردارند و لذا نمى‏‏‏‏‏توانند پاسخگوى‏‏‏‏‏ يك به يك و مستقيم ارزيابى‏‏‏‏‏ مساله‏هاى‏‏‏‏‏ حاد امروزى‏‏‏‏‏ باشند. بايد توانست از مضمون آن‏ها براى‏‏‏‏‏ كمك به رشد شرايط كنونى‏‏‏‏‏ در ايران كمك گرفت، كمكى‏‏‏‏‏ كه اما با تكرار مكانيكى‏‏‏‏‏ آن‏ها به دست نمى‏‏‏‏‏آيد. اين حكم عمومى‏‏‏‏ در باره اسنادى‏‏‏‏ كه تارنگاشت عدالت منتشر كرده است نيز صدق مى‏‏‏‏كند.»

آنچه براى‏‏‏ آشنا به عنوان «معلق‏زدن‏هاى‏‏‏ سياسى‏‏‏» مطرح، ولى‏‏‏ غيرقابل درك است و او را دچار «سرگيجه» مى‏‏‏كند، اين نكته است كه او و همه ديگر نظريه‏پردازان جريان شناخته شده در “عدالت”، گرفتار در انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏‏، قادر نيستند سرشت تاريخى‏‏‏ و گذرايى‏‏‏ نظريات سال ١٣٧٣ كيانورى‏‏‏ را شناخته و درك كنند و از آن براى‏‏ شرايط حاكم كنونى‏‏ به نتيجه‏گيرى‏‏ بپردازند. براى‏‏‏ انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏‏ حضور هاشمى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ ديروز و امروز از تشابهه كامل و “مطلق” برخودار است، زيرا عملكرد و سياست او يكى‏‏ است. اين يك مساله است. آنچه كه انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏ درك نمى‏‏‏كند و در سياست خود منظور نمى‏‏دارد، تغيير شرايط از آن دوران تا اين دوران است، كه پيش‏تر به آن اشاره شد. و اين مساله‏اى‏‏ ديگر است!

شايد با توضيحات پيش گفته، «سرگيجه» ناشى‏‏ از انديشه ماترياليسم مكانيكى‏‏‏ نزد “آشنا” و ديگران پايان يافته باشد، اين اميد و هدفِ نگارش سطور فوق است. بدون درك «سير واقعى‏‏‏ جريان زندگى‏‏‏» (ماركس)، بدون درك روند “شـدن” پديده‏ها در شرايط تغيير يابنده، بدون درك ماترياليسم ديالكتيكى‏‏‏ روند تاريخ، ماترياليسم مكانيكى‏‏‏ در «سرگيجه» ابـدى‏‏‏ باقى‏‏‏ خواهد ماند.

لئو كفلر در بخش هشتم كتاب “تاريخ و ديالكتيك” خود تحت عنوان “رشد علم تاريخ از توصيف به شناخت” كه بزودى‏‏ در “توده‏اى‏‏ها” ترجمه آن، همانند بخش‏هاى‏‏ ديگر منتشر شده كتاب، انتشار خواهد يافت، ازجمله علل نادرستى‏‏‏ و نارسايى‏‏‏ “تفسير مكانيكى‏‏‏ از ماترياليسم تاريخى‏‏‏” را توضيح مى‏‏‏دهد و ازجمله مى‏‏‏نويسد: «نتيجه مستقيم حذف كردن ديالكتيك، ايجاد امكان تفسير مكانيكى‏‏‏ از ماترياليسم تاريخى‏‏‏ است …». انتشار ترجمه اين “كتاب درسى‏‏‏” كفلر در باره اسلوب انديشه ديالكتيكى‏‏‏، شايد كمكى‏‏‏ باشد ازجمله براى‏‏‏ “آشنا” كه در نامه‏اى‏‏‏ ديگر با لحنى‏‏‏ استهزاآميز نسبت به انتشار اين ترجمه، در باره علت انتشار آن پرسش كرده بود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *