مقاله شماره ٨٩ / ٣٧ (١٥ آبان)
واژه راهنما: “عدالت” و “نژادپرستى مدرن”. ماترياليسم مكانيكى تغيير شرايط را درك نمىكند. ضدانقلاب سنتى و ضدانقلاب حاكم. رابطه جنبش انقلابى با دوران پس از انقلاب بهمن ٥٧. آماجهاى ترقىخواهانه و دموكراتيك جنبش سبز. احياى دستاوردهاى مردمى- ملى انقلاب بهمن. سازماندهى مبارزه انقلابى با استفاده از همه اشكال.
انتشار مقاله “جنبش مردمى، واقعيتهاى عينى و نقش زحمتكشان” در نامه مردم، ارگان مركزى حزب توده ايران (شماره ٨٤٩) واكنشهاى متفاوتى را ايجاد كرده است كه در مقاله ٨٩/٣٢ “تودهاىها” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1392&lang=fa) به آنها اشاره و توضيحاتى در ارتباط با نظريات ب. بزرگمهر مطرح شدند. در همانجا به موضع يكى از جريانهاى موجود در تارنگاشت “عدالت” اشاره شد كه از سرشتى ويژه برخوردار است. اين جريان كه بلافاصله عليه مقاله پيش گفته نامهمردم موضع گرفت، در همانجا اعلام داشت كه پس از بررسى مضمون مقاله، موضع انتقادى خود را نسبت به آن مطرح خواهد ساخت. چنين موضعى تاكنون از اين جريان خاص در تارنگاشت “عدالت” اعلام نشده است.
ظاهراً به عنوان جانشين براى اين كمبود، اين جريان كه خود را مدافع “سوسياليسم علمى” نيز قلمداد مىسازد، دست به انتشار برخى اسناد حزبى و مقالات ازجمله مقاله “جو اسلوو”، دبير اول كميته مركزى حزب كمونيست افريقاى جنوبى تحت عنوان”مبارزه ملى و طبقاتى” زد كه مقالهاى شايان توجه است كه توسط مترجم توانمندى كه در آن تارنگاشت فعال است، به فارسى برگردانده شده است.
در كنار اسناد حزبى كه در اين ارتباط در “عدالت” انتشار يافتند، مانند بخشى از كتاب “چهل سال در سنگر مبارزه” به قلم زندهياد جوانشير به مناسبت چهلمين سالگرد پايهريزى حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، متن برخى از “پرسش و پاسخها” توسط زندهياد كيانورى نيز منتشر شدند.
اين انتشارات بدون هر نوع توضيحى انجام مىشوند، زيرا بنا به اظهار ا. آذرنگ، كه يكى از نظريهپردازان جريان شناخته شده در تارنگاشت “عدالت” است، چنين شيوهاى گويا بر روى خواننده تاثير «دو چندان» دارد. اين برخورد از موضع گويا “آموزشى” كه مىخواهد به وضع روحيه طرف مقابل نيز توجه داشته باشد، در واقع برخوردى از “بالا” است. صرفنظر از جنبه متكبرانه، و آن طور كه در سطور ديرتر نشان داده شده است، “نژادپرستانه مدرنِ” نهفته در آن، اين موضع وظيفه ديگرى نيز به عهده دارد. اين وظيفه پوشش دادن به ناتوانى آن در برخورد انتقاد «مشخص، به مورد مشخص» است كه زندهياد احسان طبرى در نوشتار “در باره منطق عمل، چگونه مىتوان به عمل اجتماعى مبناى علمى بخشيد؟” (آذر ١٣٦٠) برمىشمرد و لزوم پايبندى به آن را مستدل مىسازد.
در مقاله «”عدالت” از موضع نژادپرستانه احمدىنژاد دفاع مىكند!» (٨٩/٣٣ http://www.tudeh-iha.com/?p=1395&lang=fa) در “تودهاىها”، اين شيوه به اصطلاح “آموزشى” نظريهپرداز شناخته شده در تارنگاشت “عدالت”، مورد بررسى قرار گرفته و مضمون “پروندهسازانه” آن توضيح داده شده و سرشت “نژادپرستانه مدرن” برخورد اين جريان در “عدالت”، نشان داده شده است. اين سرشت، همانند سرشت آقاى دكتر محمود احمدىنژاد كه گروههاى مخالف خود در خيزش انقلابى كنونى مردم را «خس و خاشاك» مىنامد و مورد تحقير و استهزا قرار مىدهد، از همين شيوه بهره مىگيرد و «خس و خاشاك» احمدىنژاد را «گوچىپوشان» خطاب مىكند، عنوانى كه لابد خود به خود، ضرورت ضرب و شتم و رفتار غيرقانونى با آنها را مستندل و قابل توجيه مىسازد.
فردى به نام مستعار “آشنا”، كه ظاهرا متعلق به همين جريان شناخته شده در تارنگاشت عدالت است، نيز با دست و دل باز از همين شيوه نژادپرستانه استفاده مىكند و به جاى ابرازنظر و انتقادى متين، مستدل و مبتنى بر انديشه ماترياليسم ديالكتيكى، از همان شيوه “پروندهسازى” بهره مىگيرد، كه جريان شناخته شده در تارنگاشت “عدالت” با نسخهبردارى از شيوه جا افتاده در بيدادگاههاى جمهورى اسلامى، به آن با علاقمندى عمل مىكند.
“آشنا” در ابرازنظرى در ارتباط با مقاله پيش گفته ٨٩/٣٢ كه برخلاف دفعاتى پيشتر به دليل مسدود شدن راهش ديگر قادر به انتشار مستقيم آن در “تودهاىها” نشده است، مىنويسد: «شما مثل دست فروشهاى دورهگردى هستيد كه در هر محله و هر روز بساط دفتر و دستك خودتان را در جهت باد سياسى روز پهن مىكنيد. …».
«نژادپرستى مدرن»
«دست فروش دورهگرد»، پديدهاى است در جامعه طبقاتى كه در آن امنيت اجتماعى و امكان برخوردارى از كارى كه تامين هستى را براى انسان ممكن سازد، وجود ندارد. اين زحمتكشان و محرومان و انواع ديگر آنها در جامعه طبقاتى كه با تلاشهاى مشابهى به تامين نيازهاى خود مىپردازند، از دير باز «فرودستانى» را در جوامع طبقاتى و هماكنون در جامعه سرمايهدارى دوران افول تشكيل مىدهند كه به «طبقه زيرين» Unterschicht معروف شدهاند.
فردريك هابرمان Friederike Habermann موقعيت اين لايهها را در نظام دوران كنونى افول سرمايهدارى جهانى با ارايه نظريات مداحان نظام سرمايهدارى توضيح مىدهد. او در مقاله «با بچههاى “هارتس چهار” بازى نكن … طبقه زيرين به مثابه [طبقه از جنسى] “ديگر”»، موقعيت دردناك انسانهايى را در جامعه سرمايهدارى آلمان نشان داده و مورد بررسى قرار مىدهد كه به ارزيابى مستدل او، يكى از ويژگىهاى “نژادپرستى مدرن” را در اين جامعه پيشرفته سرمايهدارى تشكيل مىدهد. اين ويژگى، تقسيم جامعه به “طبقه فرادست” و “طبقه فرودست” يا زيرين است. اصطلاح “هارتس چهار” كه او به كار برده است، لقب بيكارانى در آلمان است، كه با قانون سال ٢٠٠٥ تحت همين نام، از «حق اجتماعى قانونى» دريافت حقوق بيمه بيكارى در چنين ايامى محروم شدهاند و به جاى آن بايد به ماهانهاى در زير سطح فقر قناعت كنند.
بيمههاى اجتماعى كه بهدنبال مبارزات ساليان طولانى طبقه كارگر، از سال ١٨٧٢ بر پايه تقسيم متساوى مخارج بيمه ميان كارفرما و كارگران در آلمان برقرار بوده است و برخودارى از آن، حق قانونى برخودار شدن از مزايا يك “بيمه” مىباشد كه بودجه آن از طريق پرداخت مقررى ماهيانه از حقوق كارگران تامين مىشود، در سال ٢٠٠٥ و در چارچوب اجراى برنامه نوليبرال سرمايهمالى حاكم توسط دولت سوسيال دموكرات و سبزها در آلمان تغيير يافت، تا “مخارج كار” به سود سرمايه تقليل يابد. اين تغيير، يكى از بندهاى برنامه نوليبرال سرمايه مالى را در جهان تشكيل مىدهد.
نابودسازى «حقوق اجتماعى» از طريق تغيير قوانين مربوطه، يكى از برنامههاى نوليبرال سرمايهمالى در جهان “گلوباليستى” كنونى است. مىخواهند با اين اقدامات، حق قانونى شهروندان را در “جامعه مدنى” بورژوايى در برخودار شدن از «حقوق اجتماعى» لغو و حذف كرده و به جاى آن، بذل و بخشش ثروتمندان را به عنوان جانشينى “اخلاقى” براى اين «حق» دوباره برقرار سازند، آنطور كه در دوران فئوداليسم برقرار بود. همين برداشت، بنا به اظهارات نظريهپردازان راستگراى مذهبى در ايران، همانند آقاى احمد توكلى و رئيس جمهور كنونى، مضمون “اقتصاد اسلامى” را نيز تشكيل مىدهد.
نقش مذهب، كليساى مسيحى و همچنين مذاهب ديگر در اين زمينه در طول تاريخ جوامع بشرى، آن طور كه ماركس نشان مىدهد، نقشى دوگانه بوده و داراى جنبه مثبت نيز مىباشد كه بررسى آن هدف اين سطور نيست. در دوران كنونى حاكميت “گلوباليستى” سرمايه مالى امپرياليستى، بايد مضمون اقدامات ضد «حقوق اجتماعى» را اما از ديدگاه ديگرى مورد توجه قرار داد كه هدف سطور كنونى مىباشد.
براى نمونه در آلمان كه در شهرهاى مختلف آن بيش از ١٥٠ “سوپخانه” ايجاد شده است كه اغلب به ابتكار كليساها و سازمانهاى مربوطه به آن سازمان داده شدهاند، تا كسانى كه در زير سطح فقر، يا در حوالى آن قرار دارند، بتوانند در روز لااقل يك وعده غذاى گرم دريافت كنند. اين اقدام با ظاهرى انسانى، نبايد تنها از جنبه مثبت “سير” شدن گرسنگان مورد توجه قرار گيرد، زمانى كه ٣٠ درصد مردم آلمان، ازجمله ٢٥ درصد كودكان جوانتر از ١٥ سال در يكى از ثروتمندترين كشورهاى جهان در زير سطح فقر زندگى مىكنند.
لغو “يارانههاى اجتماعى”، همان طور كه در مقاله ٨٩/٣٦ (http://www.tudeh-iha.com/?p=1417&lang=fa) در “تودهاىها” نشان داده مىشود، يكى ديگر از اقدامات عليه «حقوق اجتماعى» زحمتكشان است كه در ايران اكنون توسط دولت حاكميت سرمايهدارى مافيايى كنونى، تحت عنوان “هدفمند كردن يارانهها” به مورد اجرا در مىآيد و شكاف طبقاتى و تقسيم جامعه را به طبقه “فرادست” و “فرودست” تعميق مىبخشد. نمونههاى ديگر لغو حقوق زحمتكشان در چارچوب برنامه نوليبرال امپرياليستى، ازجمله لغو قانون كار و جايگزين ساختن قراردادهاى دستجمعى و بدون مدت كار، با قراردادهاى موقت مىباشد. “اميد على ناظرى” عضو كانون شوراهاى اسلامى كار در مازنداران، قراردادهاى موقت را «يكى از مهمترين حربههاى كارفرما براى استثمار شديد كارگران» مىنامد. كارگرى كه مىتواند هر لحظه و بدون برخودار شدن از «حقوق قانونى اجتماعى»، اخراج شود، بردهاى فاقد هر نوع حمايت اجتماعى و قربانى «استثمار شديد» سرمايهدار است.
تقسيم جامعه به طبقه “فرادست” و “فرودست” در نظريات بورژوازى پسامدرن، بر مبناى توانايى افراد قرار دارد كه آيا به مثابه “انسان اقتصادى” homo economicus قادر به تامين نيازهاى اقتصادى خود در نظام سرمايهدارى هستند يا خير. اين نظريه نژادپرستانه از آغاز دوران صورتبندى اقتصادى اجتماعى سرمايهدارى نزد نظريهپردازان اين نظام مطرح بوده است. آدام اسميت، اقتصاددان انگليسى نظام سرمايهدارى، واژه هومو ئكونوميكوس homo economicus را ابداع كرده است. فردريش نيچه و در دهههاى اخير ميشل فوكه، انديشمند نژادپرست معاصر فرانسوى كه در ايران مورد توجه جريانهاى اصلاحطلب در دهه پيش قرار داشت، جزو اين گروه از متفكرين هستند.
انديشه حاكم بر اين نظريات كه در خدمت توجيه “داروينيسم اجتماعى” قرار دارد، مىكوشد، با تقسيم كردن جامعه به طبقه بالا و پائين، انسانها را در جامعه از دو جنس بنماياند. “ابرمرد” نيچه، درواقع تداوم همين انديشه نژادپرستانه نزد اسميت است. اين نظريهپردازان نژادپرست در گذشته و همتاهاى پسامدرن امروزى آنها، مىكوشند از اين طريق حاكميت بحران زده نظام سرمايهدارى ضدانسانى را توجيه كرده و آن را به مثابه “وضعى طبيعى” و “مشيتى الهى” و “الزاماتى گلوباليستى” كه گويا گريزناپذير هستند، به انسان القا كرده و نژادپرستى مدرن خود را به كرسى نشانده و به اصطلاح به اثبات برسانند.
بر اين پايه، آنطور كه هابرمان از قول “ايرنا ولاى” Irna Vellay در مقاله پيش گفته مىنويسد، آنها «اصطلاح “پائين” را به عنوان نام مشتركى براى آنها كه در جامعه از جنسى ديگر هستند» به كار مىبرند. خانم ولاى در رساله خود تحت عنوان “جامعه موازى فقر”، مىنويسد: «ساختار [موازى] اجتماعى فقرِ مدرن به وسيلهاى تبديل شده است براى لغو حقوق انسان، كه از طريق نابود شدن حقوق مدنى او، تحقق مىيابد».
هابرمان به نقش ايدئولوژيكى در اين نظريات اشاره دارد كه در انديشه نژادپرستانه پيش گفته، در خدمت ِاعمال قدرت حاكميت طبقه “بالا” قرار دارد. وظيفه اين نظريات ايدئولوژيك، ارايه تعريف Definition از «بيگانه، از جنسى ديگر» مىباشد. برخورد از بالا، برخوردى توهينآميز و “نژادپرستانه مدرن” است كه مىكوشد مضمونِ ضدانسانى antihuman خود را با فرهنگى “اوباشگرانه” بر كرسى بنشاند. محتوا و مضمونى جبرى و از سر ناتوانى و زورگويى.
«خس و خاشاك»، «گوچىپوشها»، «دورهگردها» و …، ابزار شيوهاى هستند كه “آشنا”، كه بايد يكى از عناصر پيش گفته در تارنگاشت “عدالت” باشد، نيز با به كار گرفتن بيان «دست فروشهاى دورهگرد» به خدمت مىگيرد. اين شيوه، ابزار فرهنگى انديشه “نژادپرستى مدرن” است كه البته نشان دادن آن به مثابه سطح فرهنگ فرد “آشنا”، از اهميت چندانى برخوردار نيست و نمىتواند تنها هدف سطور زير تلقى گردد. هدف، نشان دادن ريشه فلسفى و تئوريك علت ناتوانى برخورد انتقادى «مشخص به موضوع مشخص» (طبرى) توسط اين عناصر و جايگزين ساختن آن با شيوه اوباشگرانه و زورمندانه “نژادپرستى مدرن” مىباشد.
عملكرد و برداشت ماترياليسم مكانيكى
پرسشى كه مطرح است، اين پرسش است كه چرا “آشنا” و يا همتاهاى مشابه او در تارنگاشت “عدالت”، به شيوه “نژادپرستانه مدرن” نياز دارند؟ چرا آنها نمىتوانند در نوشتارى مبتنى بر اسلوبى كه مدعى دفاع از آن هستند، يعنى اسلوب ماترياليسم ديالكتيكى و تاريخى، مواضع خود را برشمرده، توضيح داده و مستدل سازند؟
پاسخ روشن است. آنها بر خلاف ادعاى خود، نه پايبند به اين اسلوب ماركسيستى- تودهاى هستند و نه قادرند انديشه خود را به كمك آن مستدل سازند. اين شيوه به كار گرفته شده توسط اين جريان در “عدالت”، شيوه ماترياليسم مكانيكى است!
انديشه و نگرش ماترياليسم مكانيكى كه گرفتار شيوه «نظارهگر ظاهربين» (ماركس) و تنها قادر به ديدن سطح پديده است، الزاماً با «سرگيجه» ميان “ظاهرامر” پديدهها و “فاكت”ها سرگردان باقى مىماند و از يكى به ديگرى روى مىآورد، بدون آنكه قادر به درك روابط و بهمپيوستگى، بهمتنيدگى، تغيير و روند “شدن” آنها باشد. او مضمون تاريخى و گذرايى پديده را درك نمىكند.
پيامد به كار گرفتن شيوه ارزيابى ماترياليسم مكانيكى، “پروندهسازى” است كه هم توسط “آشنا”ها در به اصطلاح “بحث” با ديگران و هم در بيدادگاههاى جمهورى اسلامى توسط “مرتضوى”ها براى محكوم ساختن مبارزان مورد سواستفاده قرار مىگيرد.
اثبات اين نكته، هدف سطور زير مىباشد. به اين منظور از نقلقولها در نامه پيش گفته “آشنا” از نظريات زندهياد كيانورى، بهره گرفته مىشود.
“آشنا” در نامه پيش گفته خود و گويا براى “اثبات” سرشت «دستفروشى» مقالات در “تودهاىها”، از مقاله پراهميت كيانورى با نام مستعار آ. ك. از سال ١٣٧٣ كه در زمان خود و پس از مطرح كردن آن با رفيق على خاورى در راه توده شمارههاى ٢٤ و ٢٥ منتشر شد، ٧ بخش را نقل مىكند. موضوع اين بخشها همگى، ارزيابى شخصيت و سياست هاشمى رفسنجانى تا آن تاريخ است.
كيانورى در اين بخشها رفسنجانى را «مجرى دستورات صندوق بينالمللى پول و نماينده تمام عيار و بى شك و شبهه سرمايهدارى بزرگ وابسته … چهره مركزى سياست “جنگ جنگ، تا پيروزى” [ارزيابى مىكند] … به محض خاتمه جنگ … با يك چرخش كامل [خود را] … مادرزاد مخالف جنگ وانموده [كه] … گويا در مقابل فشار چپ و شخص آيتالله خمينى، چارهاى جز تسليم نداشته و مردم صلح امروز را هم بايد از صدقه سر وى بدانند … نقش “قهرمان ضدجنگ” را با مهارت ايفا كرد … [سپس با] گرفتن چهره ليبرالى و به ظاهر آزادىطلب … براى تدارك به دست گرفتن رياست جمهورى …، “حل” مسئله زندانيان سياسى از طريق پاك كردن صورت مسئله در زمان آيتالله خمينى [را همراهى نمود]، … كم كردن تعداد زندانيان، عبارت بود از گرفتن هر چه بيشتر قربانى … پس از كشتار زندانيان سياسى و يورش به جناح چپ مذهبى [او تحقق بخشيدن به] … خط سرمايهدارى وابسته به امپرياليسم [را] آشكار كرد.»
در بخش ديگرى، كيانورى به توضيح رفتار امپرياليسم «نسبت به جمهورى اسلامى از زمان حاكميت نيروهاى راست … [مىپردازد كه] دو چهره داشت … [يكى] گسترش روابط و نفوذ اقتصادى از طريق پيشبرد سياستهاى ضدبشرى صندوق بينالمللى پول … [كه] گذار جمهورى اسلامى به يك نظام سرمايهدارى وابسته و متكى به امپرياليسم [را تامين مىكرد كه تداوم آن در دروان كنونى با انتخاب احمدىنژاد در سال ١٣٨٤ به رياست جمهورى، به سياست رسمى اين حاكميت مافيايى تبديل و از اين طريق انطباق مضمونى “چهره” رفسنجانى و احمدىنژاد” مستدل شده و به اثبات مىرسد] …
[در ادامه، كيانورى در سال ١٣٧٣ مىگويد:] … با توجه به بقاى جنبش انقلابى در كشور، امپرياليسم و ارتجاع نمىتوانند سرنوشت آينده خود را به سرنوشت رفسنجانى و همكارانش [امروزه، همچنين خامنهاى و احمدىنژاد] وابسته سازند. به همين دليل، آن روى ديگر چهره امپرياليسم، عبارت است از آن كه به عنوان “حقوق بشر” و “مبارزه با تروريسم”، تيغ را همچنان بر فراز سر جمهورى اسلامى نگه دارد، تا در صورت عدم موفقيت رئيس جمهور و احتمال قدرت گرفتن نيروهاى دموكراتيك، خود مستقيماً در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نمايد [ارتجاع سلطنتطلب و …، يعنى “اپوزيسيون” راست خارج از كشور، يا “ضدانقلاب سنتى” را].»
خطر دخالت مستقيم و تجاوز نظامى امپرياليسم به ايران كه كماكان وجود دارد، ريشـه در ناسازگارى آن با برنامه مردمى و ملى در جنبشها و ازجمله در “جنبش سبز” دارد. از اين روست كه اين تيغ همچنان بالاى سر ميهن و مردم ما آويزان است. امپرياليسم و متحدان داخلى و خارجى آن مايلند ناسازگارى خود را با برنامه مردمى- دموكراتيك و ملى- ضدامپرياليستى جنبش مردمى سبز، برنامهاى كه تنها از طريق احياى دستاوردهاى ترقىخواهانه انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ قابل دسترسى است، و يا از طريق محدود ساختن اهداف “جنبش سبز” تنها به مساله “آزادى”ها در سطح ليبرالى و يا از طريق تجاوز نظامى عملى سازند! اهميت دفاع يكپارچه از «منافع ملى» در صورت تجاوز خارجى به ايران كه ميرحسين موسوى اعلام كرده است، ناشى از اين واقعيت است!
مضمون بخش آخر نقل شده از رساله پراهميت كيانورى تحت عنوان “سخنى با همه تودهاىها” در سال ١٣٧٣ توسط “آشنا”، كه بايد يكى از چهرههاى خط شناخته شده در تارنگاشت “عدالت” باشد، هشدار كيانورى در باره «خطر مداخله نظامى امپرياليسم» در آن دوران است. به نظر كيانورى، اين خطر از يك سو در ارتباط قرار دارد با «تضعيف نسبى موضع هاشمى رفسنجانى … [و اكنون بايد گفت خامنهاى- احمدىنژاد] به عنوان هموار كننده سياست نخست امپرياليسم [اجراى برنامه نوليبرال خصوصى سازى و آزاد سازى اقتصادى امپرياليستى].
تصويب قانون حذف يارانههاى اجتماعى تحت عنوان “هدفمند كردن يارانهها” در همين ماهها نشان از تداوم اين «هموار كردن» شرايط برقرارى و حفظ حاكميت سرمايهدارى مجرى سياست امپرياليستى و پاسخ به خواست امپرياليسم توسط حاكميت مافيايى و كودتايى كنونى است! از سوى ديگر، با رشد جنبش انقلابى كنونىِ “سبز”، با برنامه احياى دستاوردهاى انقلاب بهمن، خطر تجاوز امپرياليستى تشديد مىگردد، همان طور كه در سال ١٣٧٣ كيانورى در مورد «بقاى جنبش انقلابى در كشور» با برنامهاى مشابه، نسبت به خطر تجاوز هشدار مىداد. (تكرار: از اين روست كه تاكيد ميرحسين موسوى بر «دفاع ملى»، از اهميت برجسته برخودار است.)
در اين زمينه اما دو نكته نبايد با يكديگر مخلوط شود. يكـى، درك شرايط متفاوت پيش روى «جنبش انقلابى» در آن سال با زمان حال است؛ كه اين نكته، گره اصلى درك ديالكتيكى وضع تاريخى انقلابى كنونى است كه انديشه گرفتار در ماترياليسم مكانيكى نه در آنسالها و نه در دوران كنونى قادر به درك آن است.
نكته ديگر، كه در ارتباط قرار دارد با درك افتراقى پيش گفته، اين نكته است كه «جنبش انقلابى» مورد نظر كيانورى در سال ١٣٧٣، تتمـه وضع انقلابى ناشى از انقلاب بهمن ٥٧ را تشكيل مىداد. بنا به برداشت كيانورى، دفاع، تقويت و حفظ آن تتمه، وظيفه روز جنبش انقلابى آن دوران بود. او خواستار آن بود كه بايستى به جاى ترك صحنه نبرد روز اجتماعى، با موضعى انقلابى و مبارزهجويانه تتمـه را فعال ساخته و مبارزه را به پيش برد. خواست او از “چپ مذهبى” حفظ حتى كوچكترين امكانهاى باقى مانده در اختيارشان بود. كيانورى در سال ١٣٧٣، سه سال پيش “حماسه دوم خرداد” مىنويسد: «اگر تودههاى محروم توانستهاند بخشى از قدرت حاكمه را در دست گيرند، تحت هيچ شرايطى نبايد اجازه داد كه اين قدرت را از دست بدهند.» اين نكات پراهميت و تاريخى را در نظريات آن روز كيانورى، انديشه ماترياليسم مكانيكى يا درك نكرد و يا تنها پس از “حماسه دوم خرداد”، افتان و خيزان درك نمود.
خيزش انقلابى كنونى اما واكنشى نوين بر پايه شرايط نوين و ديگرى است. مبارزهاى است عليه پيروزى ارتجاع، زيرا حفظ تتمه پيش گفته، بنا به دلايلى كه موضع بررسى كنونى نيست، در آن زمان ممكن نشد و حاكميت سرمايهدارى وابسته و مجرى برنامه امپرياليستى به طور نهـايـى پيروز شد و به “نبرد كه بر كه” آن دوران به سود خود، پايان بخشيد. پيروزى نهايىاى كه در واقعيت عينى تغيير اصلهاى ٤٣ و ٤٤ و همچنين نابودى كامل اصلهاى دموكراتيك و مردمى “حقوق ملت” در قانون اساسى بيرون آمده از دل انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ ريشه داشته و مستدل مىگردد و به اثبات مىرسد.
هر ضدانقلاب پيروز شده، چنانكه هر انقلاب پيروزمند، بلافاصله “قانون اساسى” خود را تصويب و تثبيت مىكند. انقلاب اكتبر چنين كرد، چنانكه ضدانقلاب سال ١٩٩٠-١٩٨٩ در اتحاد شوروى نيز چنين كرد. انقلاب بهمن و ضدانقلاب بهمن نيز استثنا نبودند و همين راه را رفتند. چنين است “عينيت” تغيير قانون اساسى در ايران كه شرايط كيفى جديدى را ايجاد ساخته و از اين طريق سرشت ضدانقلابى خود را به اثبات رسانده است.
“ذهنيت” مبارزان و شركت كنندگان در جنبش انقلابى كنونى در ارتباط با رابطه احساسى و ذهنى خود با شرايط پيش از يك دست شدن حاكميت سرمايهدارى مافيايى (انتخاب احمدىنژاد در سال ١٣٨٤)، نمىبايستى “عينيت” تغيير شرايط حاكم بر جامعه را در پرده ابهام قرار داده و غيرقابل شناخت سازد. همچنين “ذهنيت” به نمايش گذاشته شده حاكميت سرمايهدارى مافيايى كنونى داير بر “انقلابى” بودن و …، كه مضمونى صورى دارد و همچنين ناشى از وجود وحشت ميان آنها نسبت به واكنش زحمتكشان و لايههاى بسيارى از مردم نسبت به پايمال ساختن آماجهاى دموكراتيك و ملى انقلاب بهمن و همچنين ناشى از نگرانى آنها از خطر تشديد فروپاشى درونى رژيم ولايى است، نبايستى موجب در پرده ابهام باقى ماندن “عينيت” سياست ضدملى آن گردد. جايگاه تاريخى حاكميت كودتايى سرمايهدارى مافيايى كنونى، از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكى، ضدانقلاب پيروز شده است. از اين روى بايستى شرايط كنونى خيزش انقلابى را، تدارك انقلابى ديگر ارزيابى نمود.
بر اين پايه است كه نمىتوان شرايط ايجاد شده در ايران پس از سال ١٣٨٤ و بهويژه نقض غيرقانونى اصلهاى ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى را كه مترادف است با قانون اساسى جديد براى زيربناى اقتصادى جامعه، تنها “تغيير آرايش قواى نيروها در مرحله انقلاب ملى- دموكراتيك” ارزيابى نمود. بدون ترديد در اين زمينه، نكات متعددى بايد هنوز مورد بررسى و نقد قرارگيرد، تا شرايط كنونى همهجانبه مورد توجه قرار گرفته باشد و تدقيق گردد. باوجود اين، ذكر چند نكته در اين نوشتار مىتواند براى درك افتراقى شرايط حاكم كنونى كه براى انديشه ماترياليسم مكانيكى قابل شناخت نيستند، كمك باشد و نتيجهگيرى عملى براى مبارزه پيشرو را تسهيل كند.
وظيفه تئورى، تئوريزه كردن واقعيت پيش روست. وظيفه آن فشردن واقعيت به درون قالب انديشه تئوريك نيست!
واقعيت افتراقى پيش رو چنين است كه جنبش “سبز” كنونى، با دو نوع “ضدانقلاب” سروكار دارد. يكى “ضدانقلاب سنتى”. ضدانقلابى كه از ابتدا مخالف انقلاب بهمن بود و هست. “اپوزيسيون” سلطنتطلب خارج از كشور هسته مركزى اين ضدانقلاب سنتى را تشكيل مىدهد كه به آن لايههايى از مدافعان سابق انقلاب بهمن، با انگيزههاى مختلف، پيوستهاند. اين ضدانقلاب، گردان اصلى مورد تائيد امپرياليسم مىباشد و رسانههاى تبليغاتى امپرياليسم را در اختيار داشته و از آن بزرگترين استفاده را به سود منافع خود به دست مىآورد. هدف اين ضدانقلاب سنتى كه اكنون ماسك “دموكراتيك” بر چهره دارد، بازگرداندن كم و بيش كامل شرايط گذشته است. آنها تنها مىكوشند هدف خود را بر آگاهى كنونى مردم در ايران انطباق دهند. در صورت تجاوز نظامى به ايران، هسته مركزى اين ضدانقلاب و “اپوزيسيون” است كه توسط امپرياليسم به مردم ميهن ما تحميل خواهد شد، چنانكه “علووى” را نيز در ابتدا در عراق به نخست وزيرى گماشتند.
ضدانقلاب كنونى حاكم در ايران كه اصلهاى زيربنايى اقتصادى و دموكراتيك قانون اساسى، يعنى “جانمايه” انقلاب بهمن را نقض و پايمال و قانون اساسى جديد خود را حاكم ساخته است، و لذا ديگر نمىتوان حاكميت آن را تنها “تغيير آرايش قواى نيروها” در سطحى كمـّى ارزيابى نمود، داراى ويژگى ديگرى است.
اين ضدانقلاب، ضمن تبديل شدن به مجرى سياست نوليبرال امپرياليستى و در نتيجه به “متحد طبيعى” آن، به علل مختلفى كه بررسى آن در اين سطور غيرضرورى است، داراى تضاد نيز با منافع سرمايهمالى امپرياليستى مىباشد. براى بررسى كنونى، شناخت اين تضادها بايستى همراه باشد با شناخت و درك منافع مشترك آن با امپرياليسم. بدون درك وجود اين وحدت ديالكتيكى ميان اين تضاد منافع و منافع مشترك، درك شرايط حاكم كنونى و نتيجهگيرى از آن براى مبارزه انقلابى ممكن نيست.
تنها با درك وحدت منافع و تضاد ضدانقلاب حاكم بر ايران با سرمايه مالى امپرياليستى در دوران “گلوباليسم” است كه برنامه انقلابى جنبش “سبز” كنونى، يعنى برنامه احياى دستاوردهاى دموكراتيك- مردمى و ملى- ضدامپرياليستى انقلاب بهمن، بهمثابه مضمون حل “تضاد اصلى” جامعه در دوران كنونى قابل شناخت و درك ميباشد.
تنها با چنين شناخت و درك از واقعيت است كه نتيجهگيرى براى سازماندهى مبارزه انقلابى جنبش مردمى، خود را در همه ابعادش مىنماياند. ازجمله در اين بعد كه بايد از همه اشكال مبارزه بهره جست! مبارزه علنىو مخفى، سازماندهى مقاومت علنى با تدارك مخفى آن و …، تنها با درك وحدت تضاد و منافع مشترك پيش گفته قابل شناخت مىگردد. نقش احزاب و سازمانهاى انقلابى، ازجمله و بهويژه نقش حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران براى اين مبارزه خطير، پرتنش و پرخطر شناخته و درك مىشود.
در عين حال كه جنبش انقلابى كنونى، تداوم انقلاب بهمن و خيزشهاى انقلابى قبل از آن در تاريخ ترقىخواهانه مردم ميهن ما مىباشد، ديگر انقلاب بهمن نيست. براى پيروزى نهايى خود، بايد فـراتـر از آماجهاى انقلاب بهمن را مدنظر داشته باشد. سرشت مردمى- دموكراتيك آن بايستى اهدافى فراتر از انقلاب بهمن را در نظر گيرد. پافشارى بر راه رشد غيرسرمايهدارى با هدفگيرى برپايى جامعه سوسياليستى، پافشارى به طرد ساختارهاى ارتجاعى و قرون وسطى، ازجمله طرد اصل عتيقهاى “ولايت فقيه”، شكل حاكميت “خداشاهى” دوران قبيلهاى رشد جامعه بشرى، نمونههايى از آماجهاى انقلاب ملى- دموكراتيك كنونى است.
درك نظرى وضع ناشى از تغيير شرايط تاريخى از اين روى ضرورى است، زيرا از يك طرف، جنبش براى پيروزى نيازمند جلب مجدد وسيعترين لايهها و طبقات زحمتكش و ميانى جامعه به صحنه مبارزه انقلابى است. مبارزان جديد، الزاماً تنها همان افراد و با همان انگيزههاى در انقلاب بهمن نمىباشند، اگر چه ظاهر ديكتاتورى حاكم و پايمال شدن حقوق مردم، از ريشه مشابهى سيرآب مىشود؛ سطح و كيفيت آگاهى اجتماعى و همچنين ذهنيت مبارزان تغيير يافته است؛
و از طرف ديگر، جنبش مردمى بايستى در ارزيابى ارتجاع جهانى ترديدى به خود راه ندهد كه اين ارتجاع پيش از آنكه حامى جنبش انقلابى مردم باشد، جانبدار ارتجاع داخلى حاكم مىباشد! اين جانبدارى، صرفنظر از اختلافها و دشمنىهاى متقابل ميان ارتجاع داخلى و خارجى، از ريشه عينى منافع مشترك آنها سيراب مىشود و بر اين پايه عملى مىگردد. كوشش دو طرف براى دست يافتن به “توافق” داراى چنين ريشهاى مىباشد.
ارتجاع جهانى و امپرياليسم آمريكايى و اروپايى تنها از جنبشى پشتيبانى خواهند نمود كه در عين تدوام سياست نوليبرالى در ايران، مواضع “حقوق بشر آمريكايى” يا ليبرالى را به پرچم خود تبديل ساخته و برقرارى “اقتصاد بازار آزاد” يا بازار بىنظارت را دنبال كند. شناخت و درك اين نكته پراهميت براى مضمون موضع دموكراتيك و همچنين ملى “جنبش سبز”، از اهميت محتوايى و كيفى براى جنبش انقلابى كنونى برخودار است.
انديشه ماترياليسم مكانيكى كه قادر نيست شرايط سال ١٣٧٣ و تغيير آن را در دوران كنونى ديده، دريافت و درك كند، البته سردرگم مىشود. او كه تنها قادر است سطح پديدهها را ببيند، “فاكت”ها و “واقعيتامر”ها را تنها به دنبال يكديگر رديف كرده و از آن “پروندهاى” تنظيم كند كه بايد آن را مطلقگرانه پذيرفت و يا رد كرد، قادر به درك وحدت متضادها نمىشود. تضـاد ميان “هاشمى” و “احمدىنژاد” را مىبيند، وحدت عملكرد آنها در اجراى برنامه نوليبرال امپرياليستى را نمىبيند. سرو صدا و پرگويىها و بدو بيراههاى احمدىنژاد را نسبت به “آمريكا” و … مىبيند، در ذهن و بيان خود همنوايى آن با سخنان چاوز را برجسته مىسازد كه در جلسه سازمان ملل “بوى شيطان” را استشمام كرده بود، زيرا كه در روز قبل از روز نطق او، بوشپسر، در پشت همان تريبون ايستاده بوده است، اما تضاد ميان اجراى سياست نوليبرال امپرياليستى به مثابه سياست رسمى احمدىنژاد و سياست ملى و ضدنوليبرالى چاوز كه با “ملى” كردن بنگاههاى خصوصىسازى شده همراه است را نمىبيند و درك نمىكند!
“آشنا” در پايان نامه پيش گفته خود (كه به عنوان ابرازنظرى نسبت به مقاله «تاريخنگارى بورژوازى، “عدالت” از موضع نژادپرستانه احمدىنژاد دفاع مىكند»، مقاله شماره ٨٩/٣٣ http://www.tudeh-iha.com/?p=1395&lang=fa ارسال كرده است)، پس از نقل نكات برشمرده شده از رساله زندهياد كيانورى، نكتهاى را از مقاله «ديالكتيك نبرد درون حزبى! ارتقاى كمى و كيفى مبارزه» (مقاله ٨٩/٣٢ http://www.tudeh-iha.com/?p=1392&lang=fa) در “تودهاىها” نقل مىكند. نكتهاى كه در سطور ديرتر ارايه شدهاند.
نقل او اما بدون هر توضيح محتوايى انجام مىشود. او نه در باره ضرورت نقل مطلب مىنويسد و نه پرسشى را مطرح مىسازد. براى نمونه، او پرسشى يا نظرى در باره رابطه ميان شيوه تاريخنگارى بورژوايى و نكات نقل شده از رساله كيانورى توسط او، طرح نمىكند و نه هيچ اشارهاى ديگر! تنها در پايان نامه خود كه سطور آغازين آن در ابتدا اين نوشتار مطرح شدند، كه در آن، مواضع در “تودهاىها” با «بساط دفتر و دستك … دستفروشهاى دورهگرد» مقايسه شده بودند، و پس از نقل سطور زير از مقاله ٨٩/٣٢ مىنويسد: «ما كه از اين معلقزدنهاى سياسىتان، سرگيجه گرفتهايم!!»
نكته نقل شده از مقاله «ديالكتيك نبرد درونى حزبى» چنين است: «اسناد حزبى كه بازانتشار هر كدام از آنها به خودى خود اقدامى مثبت است، از زمينه تاريخى به كلى متفاوتى نسبت به شرايط كنونى حاكم بر ايران برخوردارند و لذا نمىتوانند پاسخگوى يك به يك و مستقيم ارزيابى مسالههاى حاد امروزى باشند. بايد توانست از مضمون آنها براى كمك به رشد شرايط كنونى در ايران كمك گرفت، كمكى كه اما با تكرار مكانيكى آنها به دست نمىآيد. اين حكم عمومى در باره اسنادى كه تارنگاشت عدالت منتشر كرده است نيز صدق مىكند.»
آنچه براى آشنا به عنوان «معلقزدنهاى سياسى» مطرح، ولى غيرقابل درك است و او را دچار «سرگيجه» مىكند، اين نكته است كه او و همه ديگر نظريهپردازان جريان شناخته شده در “عدالت”، گرفتار در انديشه ماترياليسم مكانيكى، قادر نيستند سرشت تاريخى و گذرايى نظريات سال ١٣٧٣ كيانورى را شناخته و درك كنند و از آن براى شرايط حاكم كنونى به نتيجهگيرى بپردازند. براى انديشه ماترياليسم مكانيكى حضور هاشمى رفسنجانى ديروز و امروز از تشابهه كامل و “مطلق” برخودار است، زيرا عملكرد و سياست او يكى است. اين يك مساله است. آنچه كه انديشه ماترياليسم مكانيكى درك نمىكند و در سياست خود منظور نمىدارد، تغيير شرايط از آن دوران تا اين دوران است، كه پيشتر به آن اشاره شد. و اين مسالهاى ديگر است!
شايد با توضيحات پيش گفته، «سرگيجه» ناشى از انديشه ماترياليسم مكانيكى نزد “آشنا” و ديگران پايان يافته باشد، اين اميد و هدفِ نگارش سطور فوق است. بدون درك «سير واقعى جريان زندگى» (ماركس)، بدون درك روند “شـدن” پديدهها در شرايط تغيير يابنده، بدون درك ماترياليسم ديالكتيكى روند تاريخ، ماترياليسم مكانيكى در «سرگيجه» ابـدى باقى خواهد ماند.
لئو كفلر در بخش هشتم كتاب “تاريخ و ديالكتيك” خود تحت عنوان “رشد علم تاريخ از توصيف به شناخت” كه بزودى در “تودهاىها” ترجمه آن، همانند بخشهاى ديگر منتشر شده كتاب، انتشار خواهد يافت، ازجمله علل نادرستى و نارسايى “تفسير مكانيكى از ماترياليسم تاريخى” را توضيح مىدهد و ازجمله مىنويسد: «نتيجه مستقيم حذف كردن ديالكتيك، ايجاد امكان تفسير مكانيكى از ماترياليسم تاريخى است …». انتشار ترجمه اين “كتاب درسى” كفلر در باره اسلوب انديشه ديالكتيكى، شايد كمكى باشد ازجمله براى “آشنا” كه در نامهاى ديگر با لحنى استهزاآميز نسبت به انتشار اين ترجمه، در باره علت انتشار آن پرسش كرده بود!