انقلاب ناتمام فوریه تا انقلاب اکتبر: از شکست بورژوازی تا افق سوسیالیستی

image_pdfimage_print

پس از انقلاب فوریه، از یک سو، دولت موقت که نماینده منافع بورژوازی و زمین‌داران بود، تلاش در نگه‌داشت ساختار کهن  و  پیروزی در جنگ جهانی نخست داشت؛ از سوی دیگر، شوراهای کارگری که از پشتیبانی واقعی توده‌های کارگر، دهقان و سرباز برخوردار بودند، نیرویی انقلابی و سازمان‌دهی‌شده شدند. این شرایط دوگانگی قدرت، یا همان «دُوُی‌وِلاستی»، زمینه‌های ناپایداری را پدید آورد؛ زیرا دولت موقت با پایبندی به سیاست‌هایی که برای پاسبانی از منافع طبقه فرمان‌را بود، از انجام اصلاح‌های پایه‌ای  مانند پایان دادن به جنگ، پخش زمین و حل چالش های اقتصادی و اجتماعی خودداری کرد. در این میان، شوراهای کارگری با این‌که در آغازی زیر رهبری سوسیالیست‌های میانه‌رو بودند، به تندی توانستند قدرت واقعی و پشتیبانی توده‌ای را به دست آورند و نشان دهند که تنها با قدرت شورایی می‌توان به حل این تضادها پرداخت. لنین به درستی این ناهم‌آهنگی را درک کرد و گفت که  تا زمانی که دولت موقت به منافع بورژوازی پایبند است، نمی‌توان امید به دگرگونی‌های بنیادین داشت.

در شرایطی که دولت بورژوازی نه توان و نه خواست حل چالش‌ها را دارد و به وظیفه رهبری و انجام هدف‌های انقلاب دموکراتیک نمی‌پردازد؛ توده‌ها گرسنه به رهبری طبقه کارگر و با شرکت گسترده دهقانان کم‌زمین و بی‌زمین و سربازان برگشته از جنگ از خانواده‌های رنج‌بر دیگر نمی‌خواهند مانند گذشته زندگی کنند و یک حزب آموزش دیده و آماده و پیش‌آهنگ کمونیستی نیز در کشور است، وظیفه کمونیست‌ها و دیگر نیروهای پیش‌رو چیست؟ آیا وظیفه آنان این است که به توده‌ها بگویند که به خانه‌ها برگردند و از گرسنگی بمیرند و پس از آن که روسیه یک کشور پیش‌رفته سرمایه‌داری شده برای انجام انقلاب سوسیالیستی برگردند؟ یا این‌که رهبری انقلاب را بر دوش بگیرند و هدف‌های انقلاب دموکراتیک را که بورژوازی از انجام  آن ناتوان است پیاده کنند و پایه‌های سوسیالیسم را بسازند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *