منتشر شده در – فروردين 26, 1398
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۷۵، ۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۸
به نقل از مجلۀ ”دموکراسی نو“ ارگان تئوریک حزب مترقی زحمتکشان مردم قبرس (آکل) – نوشتۀ رفیق محمد امیدوار
رفقای حزب مترقی زحمتکشان قبرس (آکل)، به مناسبت دویست مین سالگرد تولد کارل مارکس، آخرین شمارۀ نشریۀ تئوریک حزبشان، ”دموکراسی نو“، را به ویژه نامه ای دربارۀ مارکس اختصاص دادند.
در این ویژه نامه شماری از رفقای حزب های کارگری و کمونیستی و پژوهشگران مارکسیسم، از جمله رفیق آندرس کیپریانو، دبیرکل آکل، گئورگی لیانوس، حزب کمونیست یونان، جرمی کرونین، حزب کمونیست آفریقای جنوبی، انفو چنگ، آکادمی علوم اجتماعی جمهوری خلق چین، دانیل براتنویج – حزب کمونیست آلمان، فرانسیس ملو، حزب کمونیست پرتغال، سارا واگنکنشت حزب چپ آلمان، مارک آنتوان دشریور، حزب کارگران بلژیک، پروفسور ویکتور تروشکف، حزب کمونیست فدارسیون روسیه، پروفسور کنستانتین ستلیانو، آکل و پروفسور جان فاستر، از حزب کمونیست بریتانیا نوشته هایی را در بررسی جنبه های مختلف آموزش های مارکس و اهمیت آن در دوران ما ارائه داده اند. یکی از مطالب این ویژه نامه نوشته ای از رفیق محمد امیدوار است که در زیر برای اطلاع خوانندگان ”نامۀ مردم“ درج می شود.
اهمیت و نقش مارکسیسم در رهاسازیِ طبقهٔ کارگر و ستمدیدگان در دوران ما
”مارکس و انگلس همیشه بهدرستی میگفتند که “تئوری ما جزمی نیست، بلکه راهنمای عمل است ۱،” و صِرفِ حفظ کردن و تکرار ”فرمولها“یی را که در بهترین حالت فقط وظایف کلی ما را نشان میدهند و در شرایط اقتصادی و سیاسی مشخصِ هر دورهٔ معیّن از روند تاریخی ناگزیر قابلتغییرند، مسخره میکردند.“ (و.ا. لنین، ”نامههایی دربارهٔ تاکتیک“، آوریل ۱۹۱۷، از مجموعۀ آثار لنین، انتشارات پروگرس، چاپ ۱۹۶۴، جلد ۲۴،صفحات ۴۲ – ۵۴)
مقدمه: مارکس، مارکسیسم، و ایران
امسال دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس (۵ مه ۱۸۱۸) را جشن میگیریم؛ انقلابی و فیلسوفی که در نیمهٔ دوّم قرن نوزدهم نظم فلسفی آن روزگار را به چالش کشید و ضمن ارائهٔ تعریفی عملی از سرمایهداری و بنیادهای اقتصادی-اجتماعیش، آن را نقد کرد، و مهمتر از آن، مبارزهٔ طبقهٔ کارگر و تودههای زحمتکش علیه ستم طبقاتی را متحوّل کرد. ماتریالیسم تاریخی مارکس و ارزیابی او از شکلگیری و تحوّل صورتبندیهای اقتصادی-اجتماعی بهدرستی به این نتیجهٔ رسید که سرمایهداری نمیتواند ”پایان جهان“ باشد و بنابراین، دنیایی دیگر ممکن است، و ”کارگران جهان باید متحد شوند“ و آن دنیا را بسازند.
پژوهشها و آثار علمی کارل مارکس و میراث انقلابی غنی بهجا مانده از او هنوز کابوسی است برای طبقات بورژوایی و نظم جهانی سرمایهداری انحصاری، و همانطور که لنین گفت: ”در سراسر دنیای متمدن، آموزشهای مارکس، دشمنی و کینهٔ عظیم تمام علم بورژوایی (چه فرمایشی و چه لیبرال) را، که مارکسیسم را نوعی ”طریقت ضالّه“ میبیند، برمیانگیزد. برخورد دیگری هم نمیتوان انتظار داشت، زیرا در جامعهای که بنای آن بر مبارزهٔ طبقاتی گذاشته شده است، هیچ علم اجتماعی ”بیغرضی“ نمیتواند وجود داشته باشد.“ ۲
اگرچه لنین در آثارش زیاد به مارکسیسم اشاره میکند، ولی پژوهشهای تاریخی نشان میدهد که واژهٔ ”مارکسیسم“ را کارل کائوتسکی ۳ رواج داد که در مقابل برنشتاین ۴ (رویزیونیست) خودش را مارکسیستِ ”اصولی“ (ارتودوکس) میدانست. انگلس از به کار بردن چنان واژگانی انتقاد میکرد و معتقد بود که چنین واژهای، وسیلهای است برای ایجاد تفرقه میان پیروان ”واقعی“ مارکس و دیگران. انگلس در نامهای نوشته است که مارکس از پل لافارگ ۵ که خودش را ”مارکسیست“ میخواند انتقاد میکرد و میگفت که اگر دیدگاههای لافارگ را ”مارکسیستی“ بدانیم، در آن صورت ”یک چیز قطعی است و آن اینکه من مارکسیست نیستم.“ ۶
تأثیر مارکسیسم در ایران
رشد مارکسیسم در ایران به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازمیگردد. با رشد صنعت و توسعهٔ شیوهٔ تولید سرمایهداری، آموزش مارکس به ایران راه یافت. صحنهٔ اجتماعی و سیاسی آن دوره را میتوان خلاصه کرد به دورهٔ تحوّل تاریخی جامعهٔ ایران از فئودالیسم به سرمایهداری. سرمایهداری نوزادهٔ آن زمان، اگرچه بهآرامی، ولی در حال رشد بود، و زایش و شکلگیری طبقهٔ کارگر کشور در حال کامل شدن بود. در سالهای آخر قرن نوزدهم، و زیر تأثیر و نفوذ دیدگاههای چپ مترقی، مبارزهٔ ضداستبدادی به طور چشمگیری رشد کرد و شمار فزایندهای از مردم به مبارزهٔ انقلابی پیوستند. سازمانهای سیاسی زیرزمینی، با تأثیر گرفتن از دیدگاهها و اندیشههای مارکسیستی، در شهرهای بزرگ ایران، بهویژه در تبریز، تهران، و اصفهان شکل گرفتند تا تودههای مردم را بسیج و هدایت کنند. در میان آنها گروهی سیاسی بود که شخصی به نام علی مُسیو که از روشنفکران برجستهٔ تبریز بود در سال ۱۸۹۸ (۱۲۷۷ش) تشکیل داد. این سازمان بعدها به یکی از قدرتمندترین مراکز مبارزهٔ ضداستبدادی تبدیل شد. سوسیال دموکراسی را نخست کارگران ایرانیای که برای کارهای فصلی به قفقاز و مناطق آسیایی روسیه میرفتند، بهویژه برای کار در صنعت نفت باکو (بیشتر از نیمی از کارگران میدانهای نفتی باکو، ایرانی بودند)، به ایران آوردند. از میان این کارگران بود که انقلابیهای ایرانی بزرگی مانند حیدرعمواوغلی (یکی از رهبران انقلاب مشروطیت و دبیرکل حزب کمونیست ایران) برخاستند. در سال ۱۹۰۴، گروه سیاسی ”همّت“ در باکو پایهگذاری شد تا فعالیتهای انقلابی سوسیال دموکراتها را در میان زحمتکشان آذربایجان و دیگر ایرانیان سازماندهی کند.
در همان سال، علی مسیو اعلامیهها و جزوههایی را که در شعبههای باکو، تفلیس، و تبریزِ ”حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه (بلشویک)“ منتشر میشد، نهفقط در آذربایجان و دیگر نقاط ایران، بلکه پس از ترجمه کردن به عربی در شهرهای بغداد و کاظمین (در عراق) نیز پخش میکرد. در فاصلهٔ سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۲، نشریهٔ ”ایسکرا“ ارگان مرکزی حزب بلشویکها را از برلین و از طریق تبریز به باکو میفرستادند. عملیات ارسال این نشریه را خود لنین و همسرش کروپسکایا سازماندهی میکردند. نخستین بار گروه ”همّت“ واژهٔ سوسیال دموکراسی را به فارسی [به اجتماعیون عامیون] ترجمه کرد تا برای زحمتکشان ایرانی که آشنایی با زبانهای اروپایی نداشتند، قابلفهم باشد.
حیدر عمواوغلی ۷ وقتی که در سال ۱۹۰۴ از روسیه به ایران بازگشت، همراه با برخی از رفقایش نخستین هستههای سوسیال دموکراتهای انقلابی را در شهر مشهد تشکیل داد. یک سال بعد، در آستانهٔ انقلاب مشروطیت، نخستین سند رسمی جنبش سوسیال دموکرات ایران در جلسهای در مشهد به تصویب رسید. پس از شکست انقلاب مشروطیت، و سپس در جریان جنگ جهانی اوّل، سوسیال دموکراتهای ایرانی به فعالیت انقلابی خود هم در ایران و هم در تبعید ادامه دادند. پس از پیروزی انقلاب فوریهٔ ۱۹۱۷ روسیه و سرنگونی رژیم تزاری، انقلابیهای ایران که به روسیه مهاجرت کرده بودند امکان پیدا کردند که بتوانند تشکیلات علنی به وجود آورند، فعالیتهای خود را شدّت بخشند، و دفترهای حزبی و مراکز کارگری را برپا کنند. در ماه مه ۱۹۱۷، حزب سوسیال دموکرات ”عدالت“ ایران تأسیس شد و برنامهاش را به دو زبان فارسی و آذری در شهر باکو منتشر کرد. در بخش فارسی این سند در صفحهٔ ۱۲ آمده است: ”یکی از خواستهای “عدالت” تغییر و تحوّل زندگی و مناسبات اجتماعی بر پایهٔ سوسیالیسم است تا بتوان به استثمار زحمتکشان توسط آنهایی که بر جامعه حکومت میکنند پایان داد.“
نخستین کنگرهٔ حزب سوسیال دموکرات ایران در ماه ژوئن ۱۹۲۰، حزب کمونیست ایران را بنیاد گذاشت. رضاشاه پهلوی سرکوب جنبش کمونیستی را شدّت بخشید و در سال ۱۹۲۹ در مجلس دستنشاندهاش قانون ننگینی را تصویب کرد که بعدها به قانون سیاه ضدکمونیستی معروف شد و مطابق آن، هرگونه فعالیت کمونیستی در ایران ممنوع شد. در همین سالهاست که دکتر تقی ارانی در جمع رهبری حزب کمونیست ایران جای میگیرد. رهبری حزب جدید، که هدفش متحد کردن ردههای تشکیلاتی بود، در اوایل سال ۱۹۳۲ آغاز به انتشار نشریهای نظری به نام ”دنیا“ کرد که برای نخستین بار ”جهانبینی ماتریالیستی“ را در جامعهٔ بهشدّت مذهبی و عقبنگهداشته شدهٔ ایران مطرح کرد. پلیس رضاشاه در سال ۱۹۳۶ دکتر ارانی و گروهی از رهبران و کادرهای حزبی را دستگیر کرد که بعدها به ”گروه ۵۳ نفر“ معروف شدند. این بازداشتها در عمل منجر به از هم پاشیده شدن حزب کمونیست ایران شد. چندی بعد دکتر ارانی در زندان رضاشاهی بر اثر شکنجههایی که دیده بود جان خود را از دست داد.
پس از آنکه نیروهای متفقین رضاشاه را از قدرت برکنار کردند و گروه پنجاهوسه نفر و دیگر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شدند، در سال ماه اکتبر ۱۹۴۱/ مهر ۱۳۲۰ حزب تودهٔ ایران تشکیل شد. پس از این بود که آموزشهای مارکس و لنین و دیگر آثار و نوشتههای جنبش انقلابی جهان به فارسی ترجمه و به طور گستردهای در ایران منتشر و پخش شد. غنای تأثیر نظری و اجتماعی حزب ما و پایگاه مردمی عظیم آن در دهههای ۱۹۴۱/۱۳۲۰ و ۱۹۵۱/۱۳۳۰ چنان بود که حتّی دشمنان و مخالفان حزب نیز به نفوذ بینظیر حزب در میان روشنفکران، و تأثیر بیهمتای آن در ارتقای خواستها و جنبش طبقهٔ کارگر و دیگر طبقات زحمتکش کشور اذعان داشتند. برخی از برجستهترین آثار مارکسیستی منتشر شدهٔ حزب عبارتند از: ترجمهٔ بسیاری از آثار کلیدی مارکس و انگلس (شامل ”سرمایه“، مترجم: رفیق ایرج اسکندری)؛ ترجمه بخش بزرگی از آثار کامل لنین (توسط رفیق محمد پورهرمزان، عضو کمیتهٔ مرکزی حزب، که در سال ۱۹۸۸/۱۳۶۷ به دست رژیم ولایی ایران اعدام شد)؛ دو کتاب مرجع در زمینهٔ ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی (نوشتهٔ رفیق هوشنگ ناظمی (امیر نیکآیین)، عضو کمیتهٔ مرکزی حزب، که در سال ۱۹۸۸/۱۳۶۷ به دست رژیم ولایی ایران اعدام شد)؛ آثار مهمی در زمینههای اقتصاد سیاسی و امپریالیسم (توسط رفقا فرجالله میزانی و اخگر، اعضای کمیتهٔ مرکزی و هیئت سیاسی حزب، که در سال ۱۹۸۸/۱۳۶۷ به دست رژیم ولایی ایران اعدام شدند)؛ آثار مهمی در زمینههای ایدئولوژی و تئوری مارکسیسم، زبانشناسی، و تاریخ توسط رفیق احسان طبری (یکی از پیشگامان برجستهٔ اندیشهٔ معاصر در کشور ما، که در سال ۱۹۸۳/۱۳۶۲ توسط رژیم ولایی ایران دستگیر و شکنجه شد و مدّت کوتاهی پس از رهایی از زندان، در سال ۱۳۶۸ درگذشت).
تأثیر مارکسیسم در شکلگیری و رشد جنبشهای رهاییبخش ملّی
پس از پیروزی انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷ زیر رهبری لنین و حزب بلشویک، و چالشی که جمهوری شوروی جوان در برابر نظم جهانی آن روز پدید آورد، جنبشهای رهاییبخش ملّی از میان جنبشهای مقاومت کارگران در مستعمرههای کهن ظهور یافتند و رشد کردند که به طور کلی از ایدئولوژی چپ مترقی و مارکسیستی و رهبری کمینترن و لنین الهام میگرفتند. موج این جنبشها سراسر ”جهان سوّم“ را فراگرفت. در زمانی که نازیسم و فاشیسم شکست خورد و جنگ جهانی دوّم در سال ۱۹۴۵/۱۳۲۴ پایان یافت، جنبش رهاییبخش ملّی به جنبشی جهانی برضد قدرتهای امپریالیستی و در راه استقلال و تعیین سرنوشت ملّی کشورها تبدیل شده بود. نظم استعماریِ کهنِ دنیا در حال فروپاشی بود: از ایران در دهههای ۱۹۴۱/۱۳۲۰ و ۱۹۵۱/۱۳۳۰ گرفته، که در آن جنبش مردمی برضد استبداد سلسلهٔ پهلوی و با خواست کنترل منابع طبیعی- مثل نفت- برضد امپریالیسم بریتانیا و آمریکا در جریان بود، تا جنبشهای استقلالطلبی در خاورمیانه، هند، آفریقا، و آمریکا لاتین.
فروپاشی امپراتوری بریتانیا در هند در سال ۱۹۴۸، پیروزی نهایی انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، پیروزی کمونیستهای مبارز راه آزادی ویتنام بر استعماگران فرانسوی در دین بین فو در سال ۱۹۵۶، پیروزی انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹، پیروزی انقلاب الجزایر در سال ۱۹۶۲، و جنبشهای ضداستعماری در کنگو، آنگولا، و دیگر کشورهای آفریقا، همگی مبارزاتی ضدامپریالیستی بودند که الهامبخشِ نهفقط ملّتهای مستعمرههای پیشین، بلکه جنبشهای ترقیخواه در سراسر جهان بودند، از جمله جنبش حقوق مدنی در آمریکا ۸ (۱۹۵۴ و ۱۹۶۴) و جنبش ضدآپارتاید که در سال ۱۹۵۹ در آفریقای جنوبی آغاز شد.
ادّعایی غیرواقعبینانه نخواهد بود اگر بگوییم که همهٔ این جنبشهای رهاییبخش و ضداستعماری از اندیشههای مترقی ضدسرمایهداری الهام گرفته بوند که در مرکز آنها، بهروشنی میتوان آموزش مارکس و به چالش کشیدن بنیادی نظم جهانی سرمایهداری توسط او را دید.
موضوعیّت و اهمیت مارکسیسم در دوران ما
در دههٔ ۱۹۹۰، بهویژه پس از فروریزی اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی، شاهد کارزار تبلیغاتی جنونآمیز و هماهنگشدهای توسط سرمایهٔ انحصاری جهانی و دستگاه رسانهیی آن بودیم که مرگ مارکسیسم و ”پایان تاریخ“ ۹ را اعلام کردند.
دوران پس از فروریزی اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی یکی از دشوارترین دورانی بود که طبقهٔ کارگر و جنبش کمونیستی در تاریخ کوتاهش گذراند. بنیادهای آموزش مارکس، شامل وجود جامعهٔ طبقاتی و مبارزهٔ طبقهٔ کارگر و متحدانش با استثمار، مردود شمرده میشد. دستاوردهای انقلاب بلشویکی زیر رهبری لنین، و الگوی سوسیالیستی اجرا شده در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی (شامل آموزش رایگان، مراقبتهای پزشکی رایگان، آزادی زنان، مسکن برای همه، و…) ولو با همهٔ کمبودهایی که داشت، کاملاً انکار میشد و اندیشهٔ بنیادی ”نظم جهانی متفاوت“، نظم سوسیالیستی فارغ از استثمار انسان از انسان، مورد تردید واقع میشد.
امپریالیسم آمریکا و متحدان غربی آن برقراری ”نظم نوین جهانی“ را اعلام کردند. حزبهای سوسیال دموکرات در اروپا احساس پیروزی میکردند و نظریهٔ ”راه سوّم“ ۱۰ را به عنوان ”جایگزین“ مطرح میکردند. جنبش کمونیستی و طبقهٔ کارگر دچار تفرقههای متعدد شد، و سرمایهٔ انحصاری طرح بازتعریف نظم جهانی را آغاز کرد تا دستاوردهای چندین ده سالهٔ مبارزهٔ طبقهٔ کارگر را بازپس بگیرد. حقوق بنیادی کارگران در زمینهٔ تشکل، اشتغال، آموزش، مراقبتهای پزشکی و مسکن، همگی مورد یورش قرار گرفت و در برخی موارد بهکل بازپس گرفته و از میان برده شد.
نشانهٔ ”نظم نوین جهانی“ چرخش سریع امپریالیسم به سیاست ”کشتی توپدار“ و تلاش انحصارها در راه تحکیم و تقویت مواضعشان در نظم اقتصادی جهانی بود. نگاهی به سه دههٔ گذشته، دنیایی را نشان میدهد که بر اثر جنگهای گوناگون، مناقشههای داخلی، بحرانهای پیدرپی سرمایهداری و نابودی زندگی صدها میلیون مردم، و فقر بیش از پیش ۱۱ از یک طرف و ثروت عظیم و بیسابقه در طرف دیگر، از هم گسیخته شده است.
سازمان بریتانیایی آکسفَم در گزارشی که مصادف با آغاز همایش اقتصادی جهان در داووس، سوئیس، در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد، اعلام کرد که اینکه مشتی افراد ثروتمند، و در پیشاپیش همهٔ آنها بیل گِیتس (بنیادگذار مایکروسافت)، ثروتی در حد ۴۲۶ میلیارد دلار دارند که برابر با دارایی ۳٫۶ میلیارد جمعیت دنیاست، ”فراتر از عجیب و مسخره“ است.
اکنون سه دهه از زمانی که جورج بوش پدر برقراری ”نظم نوین جهانی“ را در سال ۱۹۹۰ اعلام کرد گذشته و این نظم از هم پاشیده است. سرمایهداری انحصاری هنوز از سقوط و بحران اقتصادی ۲۰۰۸ کمر راست نکرده است، و همانطور که رسانههای غربی اعلام کردند و اخطار دادند، شبح مارکس، مارکسیسم، و لنینیسم دوباره نظم سرمایهداری جهانی را فراگرفته است.
باسکار سونکارا در مقالهای با عنوان ”چرا اندیشههای کارل مارکس در قرن بیستم و یکم بیش از پیش موضوعیت دارند“ ۱۲ که در نشریهٔ انگلیسی گاردین منتشر شد، نوشت: ”در بحران اقتصادی [سرمایهداری] مارکسیسم رواج تازهای یافته است. ولی همانطور که مارکس گفت، آنچه مهم است، نهفقط تفسیر جهان، بلکه تغییر آن است.“
در مقالهٔ دیگری در نشریهٔ نیویورکر به قلم لوئیس مِناند با عنوان ”کارل مارکس، دیروز و امروز“ و با عنوان فرعی ”اندیشههای این فیلسوف قرن نوزدهم میتواند به ما در درک نابرابری اقتصادی و سیاسی زمان ما کمک کند“، ۱۳ نویسنده مینویسد: به قول [توماس] پیکتی ”میزان بسیار بالای ثروت خصوصیای که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در کشورهای ثروتمند اروپا و در ژاپن جمع شده است، مستقیماً نشاندهندهٔ منطق مارکسی است. مارکس درست میگفت که در اقتصادهای مدرنی که به حال خود گذاشته شدهاند هیچ چیزی اساساً عدالتطلبانه نیست…گرایش این نظام به افزایش نابرابری قطعاً در قرنی که خود مارکس زندگی میکرد، درست بود. در آغاز قرن بیستم (۱۹۰۰)، کل داراییِ یک درصد بالایی ثروتمندان در فرانسه و بریتانیا، بیشتر از پنجاه درصد ثروت آن دو ملّت بود؛ ده درصد بالایی ثروتمندان، مالکِ ۹۰ درصد ثروت این دو کشور بودند. امروزه ما داریم به همان سطح [از نابرابری] میرسیم. در آمریکا، به اظهار فدرال رزرو [نهاد بانکی خصوصی در آمریکا، شبیه به بانک مرکزی] ده درصد بالایی جمعیت مالک هفتاد و دو درصد ثروت کشور است، و پنجاه درصد پایین، فقط مالک دو درصد ثروت است.“
نمونهٔ دیگر، مقالهای بود با عنوان ”دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس: با نزدیک شدن سرمایهداری به نقطهٔ عطف، سرانجام دنیا آماده برای مارکسیسم است“ که در روزنامهٔ بریتانیایی ایندیپندنت منتشر شد. نویسندهٔ این مقاله مینویسد: ”در سال ۲۰۱۵، واژهای که بیشتر از همه در لغتنامهٔ آنلاین مریام وبستر جستوجو شد، سوسیالیسم بود. برای نسل جوانی که متحمل نابرابریهای سرمایهداری شده است، واژهٔ سوسیالیسم بار تاریخی منفی ندارد. یکی از پژوهشهای دانشگاه هاروارد نشان داد که اکثریت متولدین قرن بیست و یکم سرمایهداری را مردود میشمارند و یکسوّم از آنها موافق سوسیالیسماند. این پدیدهای است که میشود آن را انتقام مارکس خواند؛ تجدید حیات و اعتبار یکی از فیلسوفان تاریخی جهان.“ ۱۴
میراث انقلابی غنی مارکس، ۲۰۰ سال پس از تولدش، امروزه همچنان مطرح است و موضوعیت دارد، نه به خاطر اینکه جنبش کمونیستی و طبقهٔ کارگر کورکورانه حکمهایی جزمی را دنبال میکند، بلکه به این دلیل که نظام اجتماعی-اقتصادیای که مارکس آن را به چالش کشید، و مهمتر اینکه خواهان تغییرش بود، هنوز امروز اینجا با ماست. آثار مارکس در نقد شالودههای نظام سرمایهداری، سرشت ذاتی آز، نابرابری، و نظام طبقاتیِ سرمایهداری، که در آن اقلیتی مطلق مالک و کنترلکنندهٔ وسایل تولید است و دیکتاتوری اقتصادیاش را به سود اقلیت ”داراها“ علیه ”ندارها“ اعمال میکند، امروزه نیز مثل همان زمان که او ”سرمایه“ را نوشت، همچنان صادق است. درست است که سرمایهداری تغییرهای عمدهای کرده است. انقلاب اطلاعات چالشها و نیز فرصتهای تازهای به وجود آورده است، و شیوههای تولید دچار تغییرهای فناورانهٔ چشمگیری شدهاند، و به همین دلیل، و در پرتو چالشهای تازهای که پیش آمده است، مبارزهٔ طبقهٔ کارگر نیز نیاز به آگاهیهای تازه و انطباق خود با وضعیت تازه دارد. امّا شالودههای جامعهٔ طبقاتی و بنابراین نیاز به مبارزهٔ طبقاتی به منظور ایجاد دنیایی متفاوت، نظم جهانی سوسیالیستی، همچنان به قوّت خود باقی است.
هدف بنیادی سوسیالیسم از دید مارکس و انگلس، تحقق آزادی انسان و خودمختاری فردی بود. بهویژه، رهایی از احساس بیگانگیای که به شکل مناسبات اجتماعی، و نیز کمبودهای مادّی، بهاجبار به افراد تحمیل شده، که در آن شخص صرفاً برای زنده ماندن مجبور است که وارد فعالیتهایی معیّن بشود. هدف سوسیالیسم، تأمین شرایطی است که در آن افراد آزادند که علایق و دلبستگیها و آمال واقعی خود را مطرح کنند و آزادانه آفرینشگری کنند، بدون اینکه کنترل اجتماعی در شکلهای گوناگون- که افراد را وادار میکند شخص برای طبقهای از مالکان کار کند که محصول اضافی را مالِ خودش میکند- مانع آنها باشد. برخلاف پیشبینیهای سادهلوحانهٔ دههٔ ۱۹۹۰ در مورد مرگ مارکسیسم،مبارزه برای ایجاد دنیایی بهتر و نظم اجتماعی-اقتصادیای متفاوت، هنوز کاملاً زنده است. نوع بشر را نمیتوان محکوم به زندگی در نظامی طبقاتی و ناعادلانه کرد که مسئول فقر مفرط، دو جنگ جهانی و شمار زیادی جنگها و مناقشههای محلی دیگر، آسیب دیدنِ بیسابقهٔ محیطزیست، و ته کشیدن منابع طبیعی جامعهٔ بشری بوده است. روشن است که آینده نه از آنِ سرمایهداری، بلکه همانطور که مارکس پیشبینی میکرد، از آنِ نظم جهانی نوینی خواهد بود که ما آنرا سوسیالیسم مینامیم.
فهرست منابع
۱. نقل از نامهٔ انگلس به ف.ا. سِرج، ۲۹ نوامبر ۱۸۸۶
۲. و.ا. لنین، ”سه جزء و سه منبع مارکسیسم“، مجموعه آثار لنین، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۷، جلد ۱۹، صفحات ۲۱ تا ۲۸
۳. کارل یوهان کائوتسکی، فیلسوف، روزنامهنگار، و نظریهپرداز مارکسیستِ چک-اتریشی. پس از پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه در سال ۱۹۱۷، کائوتسکی منتقد صریح انقلاب و ماهیت اتحاد شوروی شد. لنین ”انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد“ را در اکتبر و نوامبر ۱۹۱۸ نوشت و در آن، از انقلاب بلشویکی در مقابل انتقادهایی که کارل کائوتسکی علیه بلشویکها میکرد، دفاع کرد.
۴. ادوارد برنشتاین، سیاستمدار و نظریهپرداز سوسیال-دموکرات آلمانی عضو حزب سوسیال-دموکرات آلمان (SPD).
۵. پل لافارگ، روزنامهنگار انقلابی، منتقد ادبی، و نویسندهٔ سیاسی فرانسوی. او با دوّمین دختر کارل مارکس به نام لورا ازدواج کرده بود و داماد مارکس بود.
۶. مجموعهٔ نامهنگاریهای مارکس و انگلس، ۱۸۹۰، نامهٔ انگلس به سی. اشمیت در برلین، لندن، ۵ اوت ۱۸۹۰
۷. حیدر عمواوغلی یکی از سخنرانان ”نخستین کنگرهٔ ملّتهای شرق“ بود که کمیتهٔ مرکزی ”کمینترن“ (انترناسیونال کمونیستی) از ۱ تا ۱۰ سپتامبر ۱۹۲۰ در باکو برگزار کرد. او در این کنگره به عضویت شورای اجرایی و تبلیغات انتخاب شد که ۴۸ عضو داشت.
۸. اذیت و آزار و پیگرد کمونیستها در آمریکا به ”ارعاب سرخِ دوّم“ معروف شد. این جریان، که همراه با سرکوب سیاسی شدید و کارزار دامن زدن به ترس از نفوذ کمونیستها در نهادهای آمریکایی بود، زیر رهبری سناتور جوزف مککارتی از اواخر دههٔ ۱۹۴۰ آغاز شد و در سراسر دههٔ ۱۹۵۰ ادامه یافت. این جریان نمونهٔ جالبی بود از ترس زیادی که سرمایهداری از گسترش نفوذ مارکسیسم-لنینیسم داشت.
۹. فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۹ در مقالهاش با عنوان ”پایان تاریخ؟“ که در نشریهٔ آمریکایی ”نشنال اینترِست“ منتشر شد، و سپس در کتابش با عنوان ”پایان تاریخ و آخرین انسان“، مدّعی شد که ”آنچه ما شاهد آنیم فقط پایان جنگ سرد یا گذار از دورهٔ معیّنی از تاریخ پس از جنگ نیست، بلکه پایان تاریخ است: یعنی، نقطهٔ پایانِ تحوّل ایدئولوژیکی نوع بشر و جهانگیر شدن دموکراسی لیبرال غربی به مثابه آخرین شکل دولتمداری بشر است.“
۱۰. نظریهٔ راه سوّم که توسط پروفسور آنتونی گیدنز، جامعهشناس و مدیر سابق دانشکدهٔ اقتصاد لندن، تدوین و توسط ”حزب کارگر نو“ تونی بلر در بریتانیا اقتباس شده بود، میگوید که تقسیمبندیهای قدیمی طبقاتیِ چپ و راست اکنون دیگر زائد است. استدلال پروفسور گیدنز این بود که دولتهای اصلاحطلب (رفورمیست) در برابر قدرتهای مالی جهان دیگر نمیتوانند متکی به برنامههای سنّتی دولتی باشند. در عوض، حزبهای سیاسی با در پیش گرفتن کارزار میانه، ضمن حفظ تعهد به اقدامهای ریشهیی (رادیکال)، حمایت گستردهای جلب کنند.
۱۱. با معیار ۱٫۲۵ دلار در روز به عنوان مرز فقر، در سال ۲۰۱۲ برآورد شد که ۱ میلیارد و ۲۰۰هزار نفر در جهان در فقر زندگی میکردند. با توجه به الگوی اقتصادی کنونی که مبتنی بر تولید ناخالص ملّی است، صد سال طول خواهد کشید تا فقیرترین جمعیت جهان را بتوان به مرز فقر ۱٫۲۵ دلار در روز بالا کشید. بر اساس برآورد یونیسف، نیمی از کودکان جهان (یا در حدود ۱ میلیارد و ۱۰۰هزار کودک) در فقر زندگی میکنند. (منبع: گزارش یونیسف با عنوان ”وضعیت کودکان جهان-۲۰۱۶“، https://www.unicef.org/publications/files/UNICEF_SOWC_2016.pdf)
۱۲. باسکار سونکارا، ”چرا اندیشه های کارل مارکس در قرن بیست و یکم بیش از پیش موضوعیت دارند“، روزنامۀ گاردین، ۲۵ ژانویه ۲۰۱۳
۱۳. نیوریورکر، ۱۰ اکتبر ۲۰۱۶؛ https://www.newyorker.com/magazine/2016/10/10/karl-marx-yesterday-and-today
۱۴. روزنامهٔ ایندیپندنت، ۴ مه ۲۰۱۸، به قلم یوسف الجینجی
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۷۵، ۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۸