اگر مرا بر دار كردند، ترا خوار كردند!
در باره نامه خانم شعله ی پاکروان!

image_pdfimage_print

دوره جدید: مقاله شماره: ۴۹ (۷ شهریور ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری

اگر مرا بر دار كردند، ترا خوار كردند. (“قو خورشید…” از شعرهای زندان طبری)

بهتر از این نمی توان تصویری را که سران جمهوری اسلامی از زن در ذهن عقب افتاده خود دارند ترسیم کرد. اگر این جباران پشت مرد کارگر را با شلاق سرمایه خون آلود می کنند به زنانگی زن تجاوز می ورزند تا او را خوار کنند. این زن ستیزان، زنان را ضعیف، احمق و ناتوان می دانند که وظیفه اصلی شان جز خاموش کردن آتش هوس مردان آلوده و در بهترین حالت چیزی فراتر از دستگاه “جوجه کشی” و آشپزی نیست. دختر جوانی را تحقیر کردند و از انسانیت او چیزی به جز وسیله کشتن عطش شهوانی شیطانی خود ندیدند.
از دشمنان آزادی و فرهیختگی هم نباید انتظار دیگری داشت. این دسته حیوانات انسان نما حامی ارتجاعی‌ترین و عقب‌مانده‌ترین رسم و رسومند تا زمان را به عقب برگردانند و با خیال خام خود با کشت تریاک ناآگاهی و جهالت در جامعه ملت را خمار کرده و به خواب عمیق فرو برند تا به استثمار ادامه دهند.
یکی از وظیفه های اصلی دولت سرمایه داری مدرن قانونمند ساختن جامعه و ارتقا آن از بربریت خان های فئودالیسم به حاکمیت قانون است. در این کشورها قوه قضایی با برخورداری از استقلال بر طبق قوانین مصوب مجلس قانون گزاری سعی می کند که با همه خاطیان به یک شکل برخورد کند.

ولی حکام قرون وسطایی کشور ما فقط در حرف و بطور نمایشی به قانون احترام می گذارند. شیوه زندگی این مستبدان و تلاش‌های پیگیر ان ها برای ترویج جهل و ستم و پایمال کردن حقوق زنان، الگو و راهنمای مزدبگیران مزدورشان برای آزار جنسی بدون مجازات زنان است. این پاسداران تاریکی بدین ترتیب در تفسیر ایدئولوژی سران جمهوری اسلامی‌ به این نتیجه رسیده اند که دیوار حقوق زنان به حدی کوتاه است که آنها به راحتی می توانند از ان بپرند و پای کثیف خود را وارد حیاط پاکیزه و خلوت زنان کنند.
تعفن این زشتکاری ارتجاع به حدی است که مشام هر ایرانی آزاده را می‌آزارد. زبونی و فرومایگی بجایی رسیده که دستگاه قضایی برای تثبیت حکومت “اوباشان” از بدنام‌ترین و پلیدترین عناصر خود مجبور به دفاع هست. این که رژیم با همه اسلام‌نمایی‌های خود ناگزیر به حمایت از متجاوزان ناموس مردم شده است نشان از فساد و گندیدگی‌ درون آنست که دگر پرده از چهره به کنار زده و بدون خیمه شب بازی ‌های معمول اخلاقی وارد عمل می شود تا ماموران معذور خود را نجات دهد. این شب پرستان می دانند که اگر از گزمگان شریر، بدسگال و بدکار خود پشتیبانی نکنند دگر کسی را برای نگهبانی از نظام ولایت ندارند.
بعد از این گناه کبیره دختر معصوم را به جرم پاسداری و صیانت از بدن و حق انتخاب به جوخه ی اعدام فرستادند تا روحیه شکسته شکنجه گران را بالا برند و رعب و وحشت در میان گردان مقاومت افکنند.
پس از ان با بی شرمی مادر داغدار را زیر شکنجه و عذاب روزانه روانی و پیوسته نگه داشتند تا اندیشه دادخواهی رها کند و به مرگ دردآور و ناگوار دختر خود خوی گیرد و سرنوشت “خدایی” او را پذیرا باشد. ولی این زن تابوشکن و پیشرو نه تنها ارجی برای این نظام و بازجویانش قائل نیست بلکه با گزینش دلیرانه خود آنها را خوار می کند.
با اینکه او به خوبی می داند که ” آدمی، وطنش را مثل بنفشه‌ها …[نمی تواند] همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست” با چشمانی گریان و دلی پر خون ولی عزمی راسخ با مزار دلبند خود برای همیشه وداع می کند تا برای نجات زندگی دلبندان دیگر مادران بکوشد. چونکه “پیمانی که با مظلومین” بسته است نیرومندتر از ان عشقی است که او به نزدیکان خود دارد و هم اینکه نمی خواهد بی تفاوت باشد.

درود به این شیرزن و ننگ بر خوک وشان بزدل ولایت

 

  • خانم شعله ی پاکروان مادر ریحانه ی جباری که به دلیل فشارها و تهدیدهای امنیتی مجبور به خروج از کشور شده است، نامه ی سرگشاده ای خطاب به هم وطنان خود منتشر کرده است …

اکنون جز کوچکی از مخالفان برانداز حکومت هستم… 

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
يکشنبه  ۵ شهريور ۱٣۹۶ –  ۲۷ اوت ۲۰۱۷

با سلام به همه هم میهنانم
لحظاتی پیش پس از چند ماه دربه دری در یک کشور همسایه، از چنگ حکومت دیکتاتور رها شده و با یاری یکی از بستگانم، وارد کشوری اروپایی شدم.
در چند سال گذشته و بخصوص پس از اعدام ظالمانه ریحانه، انواع آزارها از تهدیدات تلفنی و کتبی و احضار و بازجویی گرفته تا جلوگیری از خروجم و از دست دادن پرواز بر من رفت. در تهران و پس از احضار وقتی روبروی بازجو نشستم با سوالاتی حیرت آور مواجه شدم:
– چرا می گویی اعدام نه؟ اعدام حکم خداست.
– پرچم داری. پرچمت را پایین بیاور، وگرنه دیگر ملایمتی در کار نخواهد بود.
– ریحانه به گریه و دعاهای تو نیاز دارد. به قبرستان برو و برایش گریه کن.
– دیگر درباره ریحانه ننویس، اگر هم میخواهی بنویسی در دفترت و در خلوت بنویس
– چکار داری به اعدامهای ۶۷ اشاره می کنی؟
– چرا فلانی و فلانی می آیند دیدن تو؟
– مرگ ریحانه در تقدیر او بوده! ممکن است تو هم در خیابان زیر ماشین بروی. اینهم تقدیر توست!
– هر کاری که دلت میخواهد برای ریحانه بکنی برای دو دختر دیگرت بکن. چون ممکن است آنان را هم از دست بدهی!
و هنگام خروج از فرودگاه وقتی پس از عبور از گیت پرواز، پاسپورتم را گرفته و در دفتر حراست بازجویی شدم به صراحت گفت:
– مایل بودم در اوین بازجویی بشوی.
و حیرت آورتر این که با اینکه می دانست مانند همه بازماندگان اعدام و مادران داغدار «می خواهم سر به تن این نظام نباشد» و این را صریحا از من شنیده بود با بی شرمی گفت:
– شما باید با ما همکاری کنید!
همدلی م با برخی زندانیان سیاسی را “آلت دست” مجاهدین شدن نامید. اتهامات ناروایی به یک زن و شوهر زندانی مقاوم زد که دلم می لرزد از تکرار کردنش.
نیروهای امنیتی فوق همانها هستند که در دومین سالگرد ریحان، راحله ذکایی همبند سابقش را که با لوله هایی خارج شده از کلیه ها و پیچیده دور گردن، با سرطانی در مراحل پایانی دست و پنجه نرم می کرد، بازداشت کردند. هر چه فریاد زدم این زن در حال مرگ است، رهایش کنید، شرم نکردند. چند ماهی ست که راحله نازنین از دنیا رفته و در کنار ریحان من است. دیگر دست هیچ بازجوی هتاکی به او نمی رسد. راحله، زنی که تمام زندگیش توسط این نظام به یغما رفت.
مأموران امنیتی بعد از دستگیری بعضی شرکت کنندگان، به مراسم حمله کرده و هر چه خواستند کردند.
برای من اما دو راه بیشتر نمانده بود. یا باید سکوت می کردم و مظلومیت ریحانی که به تجاوز مامور اطلاعات تن نداده بود را فراموش می کردم، یا رو در روی دیوی که حامی متجاوزانی همچون سربندی است می ایستادم. یا باید تسلیم بی عدالتی میشدم یا مسئولیت خود را در قبال آنچه بازماندگان اعدام های متعدد بر دوشم گذاشته بودند انجام می دادم. یکی از دشوارترین انتخابهای زندگی م همین بود. ماندن یا رفتن. اگر می ماندم و ادامه می دادم، باید راهی اوین می شدم. روزها و شبهای بسیاری را در جدالی سخت با خود گذراندم. رها کردن هر چه داشتم، دل کندن از بهشت زهرا و باغچه ریحان، دلتنگی برای پدر و مادر سالمندم، دوری از فرزند و همسر، جدایی از مادران داغدار و دوستانم و از همه سخت تر دورشدن از آن همه زن و مردی که با چشمهای اشکبار و سینه های سوخته قصه های هول آور اعدام عزیزانشان را برایم گفته بودند. در نهایت عزم جزم کردم که پیام رسان مظلومیت ریحان، و دیگر ستمدیدگان و زندانیان و خانواده های اعدام شدگان باشم.
پس تصمیم به خروج گرفتم و طرحی با پیش بینی همه جوانب ریخته و از چنگ ماموران امنیتی جستم. اگر عمر و فرصتی باشد، جزئیات این طرح را بیان خواهم کرد.
تمام تهدیدات و بازجوییهایی که توسط بازجویان ارشد اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات انجام شده را ثبت و ضبط کرده ام و در صورت لزوم منتشر خواهم کرد .
آزار بستگانم حتی پس از خروجم ادامه یافت. لیکن با وجود عشق بی اندازه به آنان، نمی توانم از پیمانی که با مظلومین بسته ام بگذرم. خروجم برای همراهی با مبارزان علیه ظلم حکومت ظالمی است که آشیان های بسیاری را برباد داده است.
اکنون خود را جزء کوچکی از مخالفان برانداز حکومتی میدانم که از متجاوزان حمایت می کند. دستگاهی که جوانان را اعدام می کند. بر سر کوی و برزن، بساط دار می چیند. در رسانه های مزدورش تبلیغ مرگ می پراکند. نه تنها برای مردم ایران که برای ساکنان کشورهای دیگر هم جز تباهی و نیستی نمی خواهد. حکومتی که امتحان خود را با همه جناح بندی های بیرونی و درونی اش داده است و به جز دزدی و غارتگری و مرگ، هیچ ندارد.
در برابر سیستم پلید چوبه دار و غارت سرمایه های مردم، مردان و زنان بسیاری هستند که با مبارزه بی امان خود به دفاع از حقوق مردم ایران پرداخته اند. با سنگین ترین بها، کشته های بسیار، زندانیان بسیار و درد و رنجها و دربه دری های بسیار. فارغ از هر گرایش سیاسی، اینها فرزندان مردم ایران هستند که در مقابل ظالم سر خم نکرده اند و زندگی شان در راه برقراری عدالت و آزادی فدا شده است .
مادرانه، جمعی از مادران داغدار بود که برای دادخواهی خون برزمین ریخته ی فرزندان ایران، قد راست کردند. طی دوسال فعالیت این مادران ، فشارهای زیادی از سوی نیروهای امنیتی بر خانواده های دادخواه وارد شد. اما آنان – همچنانکه من – شالهای سفیدشان را تبدیل به پرچمی کردند تا نشان دهند که با وجود زخم مرگ تلخ فرزندانشان، اسیر گورستان نخواهند شد. آنان فرزندان خود را همچون بذر آزادی خواهی و عدالت طلبی به خاک سپرده بودند. این مادران با عزیزانشان عهد بسته اند که تا آخرین نفس دادخواهی کنند. بی شک قلبشان جایگاه همه جوانان اسیر و از دست رفته است . با وجود غم عظیمشان ، به جای هر فرزند، صدها و هزاران فرزند یافتند. فرزندانی که به دنبال آزادی و عدالتند. به عنوان قطره یی از دریای جنبش دادخواهی من نیز با دخترم عهدی بسته ام.
وقتی گورکن، بلوکهای سیمانی را روی تن ریحان می چید مُهری بر آن پیمان زدم که با جان از تنم بدر رود. همچون سایر دادخواهان کفشهای آهنین پوشیده و به دنبال عدالتی هستم که از فرزندان ایران دریغ شده است. با مدافعین حقوق مردم، دوست و با ستمگران غارتگر، جنایتکار و متجاوز دشمنم. در مقابل چاه عمیق ستم و تباهی حکومت، قله رفیع آزادی و عدالت قرار دارد. بدون کشیدن خط بطلان بر آن چاه ظلمت و نیستی، نمی توان به قله آزادی و عدالت رسید. مبارزه یی بی امان که دهه هاست ادامه دارد، راهی ست که شهد شیرین پیروزی و عدالت را به همراه دارد.
به عنوان عضوی از جنبش دادخواهی، دستم را در دستان همه مبارزان جدی ضد ظلم می گذارم. برای برقراری عدالتی که از بیگناهان در خاک غلطیده دریغ شد. برای محاکمه و مجازات کسانی که خون فرزندان ایران را بر زمین ریختند. بی شک ظلم ظالمان دیری نخواهد پایید و خون بیگناهان، سیاوش وار خواهد جوشید. پشتوانه این مبارزه هزاران دختر و پسر جوان هستند که با خون خود مهر باطل بر حکومت مستبد زدند. ضمانت پیروزی نیز میلیونها زن و مرد ایرانی هستند که از حکومت فاسد بیزارند و روزی با غرش هماهنگ خود پایه های لرزانش را فرو خواهند ریخت.

شعله پاکروان
شنبه ۴ شهریور ۱٣۹۶. ۲۶ اگوست ۲۰۱۷

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *