دوره جدید: مقاله شماره: ۱۰۵ (۲۹ بهمن ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
بیا که نوبت صلح است و دوستی و وفاق
که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا (حافظ)
پیشگفتار
نخست نیاز به یادآوری است که نگارنده برای رفیق آرش احترام زیادی قائل است. ایشان همراه با دیگر رفیقان “نوید نو” هنگامی که سیاهی شب فراگیر شده بود و سوسوی هر ستاره ی دوردستی را پنهان می کرد، شمع روشنی شده بودند برای راه گم نکردن ما.
باز باید افزود که حزب توده ایران هنوز از واقع بینانه ترین، آگاه ترین، ریشه دارترین، و مطمئن ترین خانه زحمتکشان ایران است و رهبری کنونی حزب توده ایران از برگزیده ترین، یکدست ترین، پرکارترین رهبری پس از ضربه بوده است. کسانی که این حقیقت را انکار می کنند یا از مغرضان و یا از دشمنان هستند.
به ویژه گروه “چپ” این رهبری در مقابله با “بلیر”سازی حزب توده ایران و دگرگونی آن به یک حزب “چپ” فراگیر و “نوین” نقش بزرگی ایفا کرده است و در پاک نگاه داشتن خط و خصلت طبقاتی حزب در برابر “بازنگران” مارکسی خوب ایستاده است و به اندازه زیادی در این کار پیروز بوده است.
چرا نباید خاموش بود؟
اگر ما کارمندان و مدیران یک شرکت خصوصی می بودیم، سرمایه داری همه ی ما را بدون تعارف اخراج می کرد. فکرش را بکنید که اگر اپل( Apple )در حال توسعه دو ویژگی های نو برای تلفن آیفون خود بوده است، ولی در دقیقه نود هوآوی (Huawei) تلفن آیفون خود را با همان ویژگی ها به بازار عرضه کرده است. مطمئن باشید که هیئت رییسه و هیئت مدیره اپل قصابی می شد.
خیزش دی ماه از دو ویژگی های ممتازی برخوردار بوده است که “چپ” امید تحقق آن را داشته است. این خیزش از “جناح های درونی” نظام برید و از مرز گزینش میان “بد و بدتر” گذر کرد؛ این خیزش خواسته های آزادی خواهی را با خواسته های اقتصادی پیوند داده است. تماشگر برونی رویدادها، با دیدن این ویژگی های خیزش به این نتیجه می رسد که رهبری خیزش به دست “چپ”ها بوده است. ولی بدبختانه واقعیت این است که ما در این خیزش نقش تعیین کننده نداشته ایم.
وقتی ما روند جوشش خیزش را نمی شناسیم و در رهبری آن نقش تعیین کننده نداریم، از آینده خیزش بی خبر می مانیم. از شناخت آینده ی خیزش عقب می مانیم، زیرا تنها امكان تماشای وقایع اتفاق افتاده را داریم. زمانی که از آینده خیزش بی خبر می مانیم، ترس در ما رخنه می کند که مبادا دستاویز تجزیه طلبان شویم و وقتی این ترس بر ما چیره شد، ما ”خانه نشین“ می شویم و با خانه نشینی نقش ما در خیزش بازهم کمتر می شود و این دور باطل همچنان ادامه می یابد. ”خانه نشینی“ هیچ چیز نیست جز بر باد دادن سرشت انقلابی، سرشت مبارزه برای دگرگونی های بنیادین.
با وجود محدودیت های عملی، پخش بودن رهبری، نبود امکان گسترده، کمبود مالی، پیچیدگی سیاسی، و شتاب رویدادها درون کشور نباید رهبری حزب ها و سازمان های “چپ” را از انتقاد و امکان بهتر شدن بی بهره و بی کام کرد. انتقاد اگر سازنده، در روند تحکیم خصلت طبقاتی “چپ” و دوستانه باشد، چون که از دل برخیزد بر دل نشیند.
پس البته باید از دستاوردهای خود انتقاد کنیم. باید بی رحمانه انتقاد کنیم. ما باید با واکاوی همه سمت ها، پیشامدها، پسامدها به چرایی آن پی ببریم. ولی اگر نباید از کلمه “باید” بهره گرفت پس چه فعل دیگر را می توان به کار برد؟ همه ما که از شدنی بودن این کارها و امکان وقوع آن آگاه هستیم، پس اگر “بایسته”ها را انجام نداده ایم، چگونه کنش برای جبران این کمبود را به زبان آوریم؟ مگر نه اینست که “باید” برای تحقق بخشیدن به “بایسته”ها بکوشیم؟
بدبختانه هنوز فرهنگ درست انتقاد در “چپ” جا نیافتاده است.
بخشی از”چپ”ها با خودزنی و پوزش خواهی از گذشته به خودکشی سیاسی دست زده اند. (جالب آن که آن هایی که “انتقاد از خود” را بد فهمیدند و با کرنش در برابر دشمنان طبقاتی برابر دانستند، پس از آن که امام زاده ی مقدس نوی به نام “چپ نوین” یافتند، مانند گذشته به حریفان و منتقدان می تازند و با انگ “چپ سنتی” انتقادهای آن ها را پس می زنند).
بخش دیگر “چپ” همچون لاک پوشتی سر به لاک خود فرو می برد و یا مانند کبکی سر در برف پنهان می کند تا انتقادها را نبیند و نشنود.
“چپ” باید نخست یاد بگیرد که با جانبداری طبقاتی انتقاد از خود کند و سپس باید یاد بگیرد که انتقاد دوستان همسنگر دشمنی نیست بلکه ارائه بازخوردی (feedback) است درباره آنچه که انجام شده است و یا می بایست انجام می شد ولی نشده است. بدین گونه یک سازمان سیاسی مورد انتقاد فرصتی می یابد برای یادگیری از اشتباهات و کمبود کارهای خود. اگر ما مرکزیت سازمان های “چپ” را از بازخوردهای خود محروم کنیم، آن ها چگونه مطمئن شوند که سیاست گزاری آن ها با وضعیت روز جامعه همخوانی دارد؟ شنیدن و عمل کردن به پیشنهادهای درست، مرکزیت را توانا و نیرومند می کند نه ناتوان.
آیا نگارنده یا کسان مانند من که “بیرون گود نشسته اند و می گویند لنگش کن!”، خود کار بهتری انجام می دهند؟ شاید نه! ولی این دلیل بر بستن دهان و سخن نگشودن نیست. هیچ منتقد ادبی نمی تواند مانند گوته شعر بگوید و مانند تولستوی داستان بنویسد. ولی با این که این منتقدان جایزه نوبل ادبیات ندارند به وظیفه ادبیاتی خود عمل می کنند و جایزه نوبل گیران را به نقد می کشند.
فلسفه “گر تو بهتر می زنی بستان بزن” پاسخ درستی به انتقادها نیست. گزارشگران ورزشی (هر چند که در عمرشان شاید یک بار هم پای به روی تشک کشتی نگذاشته باشند) بدون در نظر گرفتن سختی های گوناگون که مربی با آن روبرو است از او مدال می خواهند. مسولیت پذیری بدون پاسخ گویی دگر شدنی نیست. این را حتا جمهوری اسلامی هم دریافته است و گاه گاهی مسولان را برای پاسخ گویی به تلویزیون می آورد. به ویژه وقتی که زمان میان دو کنگره تا این اندازه دراز می شود، جواب گویی مسولان در برابر توده های حزبی مهم تر می شود. بنابراین به گفته اروپاییان به دنبال پا نباید رفت. هدف گرفتن توپ از حریف است. باید سخن را با الماس برهان و نشانوند (مباحثه) پاسخ داد.
آیا انتقاد برای قهرمان شدن است؟
قهرمانی مقوله دیگری است.
دوگونه قهرمانان در تاریخ وجود دارند. قهرمانان واقعی که به توده ها در عمل نشان می دهند که به آنچه که می گویند نه تنها باور دارند، بلکه برای تحقق آن مرگ را با آغوش باز می پذیرند و گاهی “قطره قطره می میرند تا شمع جمع را به سحر برسانند”. این دسته از قهرمانان که عشق زحمتکشان به دل و شور آزادی آن ها را از ستم طبقاتی به سر دارند به تنها چیزی که هرگز نمی اندیشند قهرمانی است. آن ها تنها به انجام وظیفه تاریخی آنچه را که خود حس و فکر می کنند که درست است می پردازند. داوری را به نسل های پس از خود وا می گذارند. نه خسرو روزبه، نه خسرو گلسرخی، نه مهرنوش قبادی، نه همایون کتیرایی، نه حیدر مهرگان و نه سیمین فردین در فکر قهرمانی بوده اند. بلکه لبخند آن ها به مرگ برای این بود که آن ها در پشت جوخه های مرگ فریاد آزادی را می شنیدند و جهان بدون ستم طبقاتی را می دیدند.
گونه دیگر قهرمانان، قهرمانان تقلبی هستند که در نبود آزادی آفریده می شوند. برای این دسته هر چه آزادی کمتر باشد فضا برای پرگویی ها و گنده گویی هایشان مناسب تر است. این دسته با شم شگفت انگیزی می دانند که چگونه با موج همسان شوند و از نیروی آن برای بالا بردن خود سود برند. این ها چاپلوس، چرب زبان، همواره همراه برندگان هستند تا شاید از شکار شیر استخوانی نیز نسیب آن ها شود.
خوشبختانه زمان همیشه ایستا و جنبش همیشه آرام نیست. و این دسته، زمانی که وقت عمل می رسد و ایثار و جانفشانی بخشی از مبارزه می شود، به دلخواه جایگاه “قهرمانی” خود را رها می کنند و به سوی کشتزارهای بی خطر دیگری می گریزند. ولی برخی ها نیز جای امنی را می یابند و مارمانند خود را در سوراخی پنهان می کنند تا پس از آرام گیری توفان به حق خواهی زحمت های خود برای جنبش بپردازند.
اما بیش تر رهنوردان راه آزادی و برابری میان این دو گروه قرار دارند. نه دلیری و بی باکی قهرمانان واقعی را دارند و نه پستی، جاطلبی، بلندپروازی، خودستایی قهرمانان تقلبی را دارند. آنان عاشق هستند و عاشقانه گام در این راه گذاشته اند و “…جام عشق را لاجرعه نوشیدند، … ” (از شعرهای زندان طبری)
اگر سخنی می گویند از سر وظیفه است. انگیزه، قهرمان شدن نیست. از خود نمی گویم. ولی اگر کسی که برای زنده ماندن روزانه پنجه در پنجه با مرگ در نبرد است و گرمای نفس مرگ را بر پشت گردن خود حس می کند. ولی هنوز می نویسد این برای حس وظیفه است. هر چند که نوشتن آسان بنماید، گر عشقی در دل و یا شوری در سر نباشد قلم از تراوش حتا یک واژه درمی ماند. این دل تپنده است که واژه های جویده شده در مغز را قطره قطره در پهنه سپید کاغذ می چکاند. قلمزن بی هدف به جای حرص و جوش می تواند با آرامش خاطر و با آسودگی خیال چند ماه، و یا چند سال باقی مانده عمر را در سفرهای کوهستانی و ساحلی گذراند. بنابراین سخن گفتن از روی وظیفه برای قهرمان شدن نیست.
آنچه مرا نگران می کند این است که اگر ما نسل رفیق محسن و رفیق ابی را از دست بدهیم، دیگر کسی از مردم نامی از ما ندانند و نشانی از ما نگیرند. ما توان آنرا نداشته ایم که نسل نویی را پرورش و آموزش بدهیم و پرچم مبارزه را پس از خستگی و مرگ با آسایش روان و فراغ بال به دست آن ها بسپاریم. ترسم از این است که با رفتن نسل ما حزب ما نیز از حافظه تاریخی مردم حذف شود.
خانم هنرمند و جوان چهل ساله یی را ملاقات کردم که در خیزش ها نقش برجسته یی داشته است و “چپ” سوسیالیست و فمینیست مترقی است ولی از “تشکیلات دمکراتیک زنان ایران” چیزی نشنیده بود. شیرزنانی چون زهرا اسکندری، مهرانگیز اسکندری و بدری علوی را نمی شناخت. رفیق مریم فیروز را تنها به عنوان “آن هایی که خمینی را سرکار آوردند” می شناخت. راه کارگر را اصلن نمی شناخت، از سازمان اکثریت تنها از “تاجر بودن” آقای نگهدار چیزی شنیده بود. ولی همه فرزندان شاه را به نام می شناخت.
اگر ما نتوانستیم که کسی را که پرکار، اندیشمند و آگاه است دست کم با نام خود آشنا کنیم، آیا این ناجوانمردانه است که از کم کاری خود انتقاد کنیم؟
من برای کنجکاوی و دریافتن حال و مزاج جوانان، عضو چند تا از گروه های اجتماعی هستم که برخی ها بیش از صد نفر عضو دارند. آنچه که می خوانم، آنچه که می بینم، آنچه که می شنوم مرا به شگفتی می اندازد. بارها با دلی خونین و چشمان پر اشک دیده ام که جوانان ما برای نجات از واپسگرایان مذهبی به واپسگرایان شاهنشاهی پناه می آورند. آیا واکاوی ریشه های این کنش جوانان برای “چپ” ارزشمند نیست؟ آیا ما نباید بدانیم که چرا کار به اینجا کشیده است؟
آیا کلی گویی یاوه گویی است؟
از خُرد کلان برخیزد و از کلان خُرد (ا.ط)
جامعه شناس “خُرد بین” اغلب موقعیت های اجتماعی را از نظر حضور فوری و لحظه ای آن ها در یک محیط خاص می بیند. بدین گونه نظریه مشخص گرایی “خُرد بینی” “micro-level ” در برابر نظریه “کلان بینی” “macro-level” قرار دارد.
همان گونه که می دانیم نظریه های اجتماعی و روش شناسی نمی تواند تنها به بررسی روند مشخص روزمره و طبقه بندی آن ها بسنده کند. نمی توان بدون داشتن نظرهای کلی از چگونگی کنش های اجتماعی به تحلیل ریز و مشخص لحظه ای آن پرداخت.
تجربه زندگی به ما نشان می دهد که “خُرد بینی” و “کلان بینی” دو پدیده جداگانه ای نیستند. با هم پیوند دارند.
کلان جامعه شناختی درک و مطالعه سطح کلان جامعه، مؤسسات اجتماعی و تغییرات اجتماعی و فرهنگی در آن است. یک رویکرد کلان جامعه شناختی می تواند هم از مفاهیم نظری در سطح سیستم و هم از داده های جمع آوری شده در سطح خُرد برای واکاوی و مشخص کردن گرایش عمومی پدیده های اجتماعی بهره گیری کند.
همانگونه که مارکس اشاره می کند: استراتژی کلی دانش علمی که در هر دوره مشخص تکامل می یابد، به میزان قابل ملاحظه ای با توجه خاص به دسته بندی اجزا و کل و تفسیر مشخص اجزا در پیوند با کلیت مربوط به آن تعیین می شود.
هم از لحاظ نظری، و هم از لحاظ داده های آزمایشی (تجربی) ثابت شده است که کل را نمی توان به جمع ریاضی اجزای آن کاهش داد. جزییات، به عنوان بخش های جدا شده از کل، تنها می توانند از طریق آگاهی ما در باره کلیت آن ها درک شوند.
کل از کیفیت و ویژگی های جدید مشخص برخوردار است که در هیچ کدام از اجزای آن نمود نمی کند، بلکه با کنش های اجزا با هم در یک سیستم خاص از ارتباطات ظاهر می شود. کل بدون و یا قبل از اجزای خود هم غیر قابل تصور است. از سوی دیگر، جزء خارج از کل، دیگر جزء نیست، بلکه یک شیء دیگر است؛ نمونه ای را که رفیق طبری از آن یاد می کند برای روشن شدن بحث کل- اجزا بسیار سودمند است. او می گوید هر چند که دریا از قطره های آب شکل گرفته است، ولی دریا جمع ریاضی این قطره ها نیست. چرا که در دریا می توان شنا کرد ولی در قطره ها نه. قانون گذار از تغییرات کمی به تحولات کیفی دریا را دارای کیفیت و ویژه گی هایی کرده است که در قطره نیست.
بررسی جزییات بدون پیوند با کلیتی که آن را در بر می گیرد روش تازه ای نیست. برای نمونه می توان به روش همیشگی “راه توده” اشاره کرد که جزییات ویژه ای از جمهوری اسلامی را با جدا کردن از کلیت اقتصاد سیاسی آن با بوق و کرنا به گوش ما می رساند تا ما را “مجاب” (آماده پذیرش) به دفاع از اصلاح طلبان کند.
بنابراین کلی گویی یاوه گرایی نیست بلکه در چارچوب قرار دادن بحث های مشخص است. تحلیل مشخص از اوضاع مشخص در زمان مشخص بدون در نظر گرفتن کلیت اجزای به ظاهر جدا از هم ممکن نیست. برای نمونه برای یافتن متحدان برای دگرگونی جامعه به نفع زحمتکشان ما نمی توانیم بدون یک تصویر کلی از موقعیت اجتماعی و اقتصادی کشور، واکاوی شرایط عینی و ذهنی، تعیین مرحله انقلاب یک راست وارد جزییات شویم و در دریایی از گروه ها، کسان، سازمان ها به دنبال قطره های نامشخص آب بگردیم. آشنایی با چارچوب کلی به ما کمک می کند که محیط جستجو برای دوست را محدود کنیم، خصلت های یک دوست را بشناسیم تا بتوانیم او را هنگام برخورد شناسایی کنیم.
ولی این هم درست است که کلی گویی بدون پیوند با جزییات مشخص به تجرد می رسد و به فهم مطلب کمک نمی کند.
بنابراین نوشته پیشین نگارنده را باید در پیوند با دیگر نوشته ها خواند که در مجموعه خود بین تحلیل مشخص و تعریف کل حرکت می کند. برای نمونه در نوشته اصلاح طلبی و حزب طبقه کارگر!(1,2) می توان دید که چگونه سازمان ها و حزب ها پس از قرار گیری در جدول ضددیکتاتوری- ضدنئولیبرالی دسته بندی می شوند و بر حسب نگاه و واکاوی ما از اوضاع گرو های متحد مشخص می شوند.
وظیفه روشن فکر
این پرسش را می توان از دو سو بررسی کرد؛ نقش گردان روشنفکران و نقش مشخص یک فرد روشنفکر.
۱– نقش گردان روشنفکران
در این مورد تعریف های فراوان وجود دارد که هر کدام بخشی از وظیفه روشنفکر در جامعه را برجسته می کند. ولی من هنوز معتقدم که بهترین تعریف از نقش روشنفکر توسط “گرامشی” انجام شده است.
روشنفکران ارگانیک به تولید و انتشار گفتمان سیاسی طبقه خود برای اقناع کردن دیگر طبقه ها و قشرها می پردازند. روشنفکر ارگانیک به طبقه خود یکپارچگی ایدئولوژیک می دهد و به آن در باره عملکرد خود در زمینه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آگاهی می دهد.
بنابراین روشنفکران ارگانیک آن هایی هستند که به سبب دلبستگی، وابستگی به طبقهی خود به انجام التزام های ویژه ای برای هژمونی این طبقه می پردازند. وظیفه روشنفکران ارگانیک آفرینش نظرات علمی و تنظیم جهانبینی منسجم، تکوین نظریات سیاسی و تعیین چارچوبهای اجتماعی و معیارهای فرهنگی برای اقناع طبقه های دیگر است.
بورژوازی هم روشنفکران ارگانیک خود را دارد که برای هژمونی او تلاش می کنند.”گرامشی” درباره ی این روشنفکران می گوید که طبقه سلطه گر ارتشی از روشنفکران طرفدار خود تربیت می کند تا هنجارها و ارزش های خود را به توده ها بقبولاند و با طرفداران ایدیولوژیک دیگر طبقه ها مجادله کند.
در برابر این دسته می توان وظیفه روشنفکران ارگانیک طبقه کارگر را پادزهر ساختن علیه زهر کشنده نئولیبرالی و خنثا کردن ترفندهای آن برای اقناع توده ها به پیروی از هنجارها و قوانینی که توسط طبقه حاکمه ایجاد شده است دانست. این کار منجر به یک مبارزه ایدیولوژیک می شود که فرایند آن ”زدودن عناصر ایدئولوژیک بورژوازی و ساختن عناصر ایدیولوژیک مترقی” است. جنگ همه جانبه ای در تمام سطح های اخلاقی و ارزشی بین این دو گردان روشنفکران ارگانیک برای هژمونی وجود دارد.
۲- نقش مشخص روشنفكر
تک تک روشنفکرانی که برای برپایی سوسیالیسم و در راه جهانی بدون ستم طبقاتی گام می گذارند بخشی از گردان روشنفکران ارگانیک طبقه کارگر هستند. در این میان بین نقش نگارنده و برای نمونه نقش “هیئت تحریریه محترم” “نوید نو” تفاوتی نیست. هر کدام از ما بنابر توانایی خود و الویت مسائل مطروحه انگشت بر روی برخی از آن ها می گذاریم و آن ها را برجسته می کنیم تا درک آن ها آسان شود. من هم از آزمودگی اندوخته (تجربه) و دانسته های خود آنچه را که فکر می کنم که دانستن آن به درد توده ها به ویژه جوانان کارگر می خورد در اختیار آن ها قرار می دهم. برآمد این کار می تواند گاهی همه جانبه، روشن گر، آگاهی بخش و یگانه نباشد. ولی، در باره خود، در وجود خواست و انگیزه پاک برای این کار تردیدی نیست. تنها راه برون رفت از این کمبودها برخورد سازنده با این نظر ها است تا تیغی الماس سخن به صیقل اندیشه یاری دهد.
چالش های درونی که “چپ” با آن درگیر است بُعدهای گوناگونی دارد
در زیر به دو چالش بزرگ و کلان آن می پردازم.
بُعد درون کشور- برون کشور
بسیاری علاقه دارند (و شاید دست هایی آگاهانه کمک می کنند) که ما را به بحث مکانیکی درباره تضاد میان بخش “درون کشور” و بخش “برون کشور” درگیر کنند. ولی تجربه همه جنبش های کارگری و آزادی بخش نشان می دهد که این، یک بحث انحرافی است. مهم کیفیت پیوند این دو بخش جنبش است نه حقیقت وجود آن. تجربه سوسیال دموکراسی روسیه نشان می دهد که لنین با نوآوری روش های گوناگونی برای پیوند تنگاتنگ این دو بخش پیدا کرده بود. تجربه تازه تر آن تجربه پیش از انقلاب حزب توده ایران است که با خلاقیت شگفت انگیزی بین رفیقان درون کشور و رهبری برون کشور نه تنها پیوند تشکیللاتی، بلکه حس مشترک حزبی ایجاد کرده بود.
رفیقان درون پیوسته داده های کار روزانه عملی در میان توده ها را در اختیار رهبری می گذاشتند و رهبری حزب بر پایه آن داده ها رهنمود عمل می داد. رفیقان درون کشور رهبری را “خوش نشینان رود راین” نمی دانستند و رهبری برون کشور گروه های مخفی درون کشور را “بی سواد و عقب افتاده” و “ماجراجو” نمی خواند. کار فکری خلاق و تولید نوشته های با ارزش مارکسیستی رهبری حزب در دوران مهاجرت پیش از انقلاب از تولید فکری مجموعه مدعیان داخلی و خارجی پس از انقلاب هنوز بیش تر است.
میوه ی این پیوند مشترک فکری و عاطفی بین “درون و برون” واکاوی دقیق وقایع انقلاب بود که موجب توده ای و فراگیر شدن شتابنده حزب توده ایران پس از انقلاب شد.
پس از این اندیشه زیان بخش که “برون مرزی ها” چیزی از رویدادهای خیابان های تهران نمی دانند و “درون مرزی ها” نمی دانند که در جهان چه می گذرد، باید دوری کرد. می شناسم “برون مرزی ها”ی بسیاری را که از صبح تا شب به جاروزنی خبرهای ایران می پردازند و بسیاری از تهرانی های مقیم تهران را از خبرهای مهم تهران با خبر می کنند و می شناسم “درون مرزی ها”ی بسیاری را که از واپسین تحولات “چپ” در جهان با خبر هستند. ما باید به جای تمرکز بر شکاف میان “برون و درون” در فکر تحول و تکامل کیفیت پیوند “برون و درون” باشیم. هیچ کبوتری نمی تواند با یک بال به پرواز بپردازد.
بُعد حزب – عضو
موفقیت یک حزب نه تنها به درستی سیاست آن بستگی دارد، بلکه بسته به این هم است که تا چه اندازه یک سیاست درست میان توده ها برده شود و سپس در آن ها نهادینه شود. در اینجا است که نقش هواداران و عضوهای حزب برجسته می شود.
بالاترین مقام حزب کنگره است که از نمایندگان بخش های مختلف حزبی تشکیل می شود. در سازمان های مارکسیست- لنینیستی رابطه عضوها با رهبران و مسؤلان انتخاب شده بر پایه مرکزیت دموکراتیک است. شعار اصلی لنین در “چه باید کرد؟ “”آزادی بحث، وحدت در عمل” بود. اعضا آزاد هستند تا در مورد تناقضات و مسائل داخلی در حزب بحث کنند، و همزمان در برابر دشمن طبقاتی در یک جبهه مشترک با هم باشند.
جنبه دموکراتیک شامل تصمیم گیری جمعی، بحث آزاد درباره پرسش های کلیدی سیاسی، رعایت کامل دیدگاه های اقلیت، حق انتقاد سیاسی، سازمانی، و نظری، بازبینی دوره ای از تصمیمات، ووو است.
مرکزیت ضامن وحدت عمل در اجرای تصمیمات حزب است، مرکزیت وظیفه اجرای روزانه استراتژی و تاکتیک های تصویب شده کنگره را دارد. مرکزیت با جمع آوری ایده ها و تجارب عضوها چارچوب راهی را که در کوتاه و بلندمدت باید رفت ترسیم و تنظیم می کند. مرکزیت مسول روابط خارجی، کارهای تبلیغاتی، کارهای تئوریک و تشکیلاتی حزب میان دو کنگره است.
با این وجود، پیوند میان دموکراسی و مرکزیت تاکید بر این است که بدون دموکراسی و گزارش دهی عضوها، رهبری اطلاعات دقیق در مورد بازتاب واقعی مبارزه طبقاتی و به ویژه در مورد نیازها و توانایی های انقلابی توده ها ندارد. دموکراسی درون حزبی و حتا مشارکت دادن هواداران با بهره برداری خلاق از خرد جمعی و تجربه توده ایی به رهبری کمک می کند تا تئوری را با وضعیت روز بسنجد. بنابراین دموکراسی موجب آن می شود که حزب به متفکری عملگرا و عملگرایی متفکر بدل شود. اگر راه گفتگوی آزاد بسته شود، رهبری برای جبران این کمبود ناگزیر با تکیه بر نظریه عمومی مارکسیستی دیدگاه مشخص خود را از وضعیت سیاسی لحظه تنظیم می کند و بدین گونه وضعیت را با تئوری همخوان می کند.
از سوی دیگر، بدون یک مرکزیت مصمم که نشان دهنده راه و هماهنگ کننده گام های پراکنده باشد، اعضای حزب و توده ها قادر نخواهند بود که دانش و تجربه ی پراکنده خود را بدون یگانگی و هماهنگی به یک نیروی مادی دگرگون ساز تبدیل کنند. دموکراسی و مرکزیت بدین گونه لازم و ملزوم هم هستند.
بنابراین یک عضو می تواند عامل اجرایی تصمیمات کوتاه و بلند مدت سیاسی حزب در میان توده ها باشد (کوشش او در این باره وابسته به آن است که تا چه اندازه خود را در این تصمیم گیری ها شریک بداند و گرنه این کار با دستور و فرمان انجام نمی شود.) ولی کار تدوین راه، برنامه استراتژی و تاکتیک، کوشش برای اتحاد در میان “چپ”ها، کوشش برای اتحاد با متحدان دیگر این مرحله انقلاب عمدتن وظیفه مرکزیت است.
کارهای بجا مانده
بگذارید پس از این “کلی”گویی ها سخن را در چارچوب چه می بایست کرد و چه باید کرد محدود کنیم. در این بخش به ناگزیر باید وظیفه های طیف وسیع “چپ” را محدود به وظیفه حزب توده ی ایران بکنیم تا مشخص سخن گفته باشیم.
مردم ما زیر ستم دوگانه ای قرار دارند که در آن حاکمیت ستمگر ولایت فقیه برای خوش آمد گویی و خشنود کردن سرمایه ای که ایران را مکّه بهره کشی می داند، کارگران را همچون بَرّه ای زیر پای آن ها قربانی می کند. وحدت تضاد روز و اصلی وظیفه دمکراتیک و سوسیالیستی حزب توده ی ایران را روشن می کند. برای انجام این وظیفه چه گام های مشخصی می توان برداشت؟ همان گونه که می دانیم شرایط عینی انقلاب (توده ها نمی خواهند مانند گذشته زندگی کنند؛ حاکمیت نمی تواند مانند گذشته حکومت کند) وجود دارد.
بنابراین بخش بزرگی از کامیابی جمهوری اسلامی در دست داشتن قدرت از نبود برنامه جایگزینی پیشرو و به ویژه از پراکندگی “چپ” سر چشمه می گیرد.
برای آماده کردن شرایط ذهنی انقلاب ما به گردآوری نیروها در سطح کلان و “نبرد سنگر به سنگر” در سطح جامعه نیاز داریم. وظیفه اصلی گردآوری نیروها به عهده رهبری حزب است. هر چند که عضوها و هواداران حزب مسول اجرای عملی “نبرد سنگر به سنگر” در سطح جامعه هستند. ولی نشان دادن راه، هماهنگی عملی نیروها به عهده ی رهبری است.
کارهای نشده ای که “باید” انجام شود
۱- اتحاد همه توده ای ها
هم اکنون گرو های گوناگون توده ای به کنش های جداگانه و مستقل از هم مشغول هستند. نگارنده چارچوب کلی اتحاد بزرگ توده ای ها را پیشتر در نوشته پیش بسوی آشتی سراسری حزبی بررسی کرده است. در این نوشته مشخص به روی برخی از این گروه ها انگشت می گذارم.
۱- گروه عدالت: این گروه خصلت عمیق ضدامپریالیستی و ضد نئولیبرالی دارد. و هر چند که تولید داخلی ندارد و یا کم دارد ولی کار بازتاب نظرات رفیقان آمریکای شمالی را خوب انجام می دهد. هر چند که این گروه در دوره ای به دام عوامفریبی های آقای احمدی نژاد افتاد. ولی استحقاق جدی گرفتن و وارد شدن به بحث در باره چگونگی آینده جنبش توده ای را دارد.
۲- گروه ۱۰مهر: این گروه که از بخشی از عضوهای کمیته مرکزی سابق حزب تشکیل شده است به تاریخ حزب وفادار است. خود را کمونیست می داند و خواهان وحدت در حزب است. آشکارا با “سوسیال دموکراسی”سازی حزب مخالف است.
۳- گروه راه توده: این گروه اگر چه هنوز در بند “نبرد که بر که” گرفتاراست و نتوانسته است که با پاره کردن پیله سال های ۵۷-۵۸ پروانه اندیشه را آزاد کند. ولی نشانه هایی از بازنگری به این ارزیابی، هر چند ناپایدار و ناگهانی و جسته و گریخته در آن دیده می شود. باید دست دوستی به سوی آن بخشی که مسائل امنیتی ندارند و هم نمی خواهند که حزب توده ایران به بخش مارکسیستی اصلاح طلبان تبدیل شود دراز کرد و آن ها را به همکاری فراخواند.
۴- گروه توده ای ها: این گروه وظیفه خود را مبارزه با “سوسیال دمکراسی” سازی اندیشه توده ای می داند و با این گرایش در هر کجا که ریشه بگیرد مبارزه می کند. دست کم بخش “چپ” حزب توده ایران باید سپاسگزار این گروه باشد.
شاید در شرایط کنونی ادغام همه ی این گروه ها در حزب توده ایران غیر واقع بینانه و نابخردانه باشد. ولی با کمی دلیری سیاسی و کنار گذاشتن “من”بازی ها می توان جلسه های منظم ماهانه برای تبادل نظر و گفتگو برگزار کرد. تا با این کار به توده های حزبی امیدواری و حس تعلق داشتن به گردانی بزرگ داد. بخش بزرگی از این گروه ها به راحتی می توانند در مورد امپریالیسم و سیاست خانمان برانداز اقتصاد نئولیبرالی نظام با حزب توده ایران همکاری کنند. اما همان گونه که گفته شده است پیروزی در این کار به برتری اندیشه جانبداری طبقاتی و ترد فکر فرقه ای در نزد همه ی ما نیاز دارد. هر توده ای که هنوز دلش برای زحمتکشان می تپد و در سر شور دنیای بدون ستم می پروراند می تواند در این راه با دیگر توده ای ها همگام شود.
۲- اتحاد میان “چپ”ها
وقتی من به “چپ” فکر می کنم در درجه اول به حزب توده ایران می اندیشم و پس از آن به سازمان اکثریت به خاطر گذشته اش و نقش غیرقابل انکار آن در تحولات انقلاب. و در پایان به سازمان راه کارگر فکر می کنم که با این که در جامعه ما ریشه ندوانده است، ولی تنها سازمانی است که همراه با حزب توده ایران هنوز خود را کمونیست می داند و کارهای فکری قابل توجه ای داشته است. گروه هایی با همین نام و وابستگی های روحی- نظری در ایران هم هستند. گروه های محلی “چپ” هم هستند مانند حزب دموکرات کردستان و مجموعه کوموله یی ها که با نام های گوناگون در کردستان فعالیت می کنند.
گروه های “چپ” نامبرده هرچند که رهبری و کارهای تبلیغاتی در “قاره” اروپا دارند، ولی تمرکز فعالیت های آن ها در ایران است. “چپ”های دیگری وجود ندارد و اگر باشند دارای چنان وزن اجتماعی و پرکاری فکری برخوردار نیستند که به حساب گرفته شوند. ما باید با همین “چپ” ها، ایران را دگرگون کنیم. آن هم نه هر دگرگونی. بلکه دگرگونی با سمت گیری ضد نئولیبرالی و با چشم انداز سوسیالیستی.
سازمان اکثریت
ما ریزش کوه های سر به آسمان کشیده آرمان های سوسیالیستی را در برابر رخنه و رسوخ موریانه های ضد اانسانی نئولیبرالی در تراوش مغزی بسیاری از نیروهای اکثریت می بینیم. برخی از این “تحلیل گران سیاسی” مانند بیشه ی بی ریشه هستند که به هر سویی که باد می وزد جنبش می کنند و همیشه در کنار برندگان ایستاده اند. این دسته با تهی کردن عدالت اجتماعی و آزادی از مفهوم طبقاتی آن به دستکش سفید پوشان سرمایه برای شستن لکه های ناپاک آن یاری می کنند.
برخی از دوستان و رفیقان رهبری اکثریت که ادعا می کنند که اندیشه های “سوسیال دموکراسی” خود را در یک روند آزاد درون سازمانی و با مطالعه ژرف تجربه های جنبش کارگری به دست آورده اند، از نشان دادن حتا یک سند سازمانی در این باره عاجز هستند. کسی نمی داند که در کجا و در چه زمان و در چه حوزه هایی و چگونه بحث های درون سازمانی، رهبری اکثریت به رد سوسیالیسم علمی رسیده است؟ این درس گیری در کجا و با خواندن چه کتاب هایی به انجام رسیده است؟
با این همه سیاست اتحاد و انتقاد با هواداران این دسته بخشی از مبارزه ایدیولوژیک ما است. به ویژه رفیقان اکثریت درون ایران گرایش رادیکال قوی دارند و و بارها وفاداری خود را به سوسیالیسم علمی نشان داده اند. نمی توان از یک اتحاد بزرگ “چپ” بدون شرکت سازمان اکثریت سخن گفت.
سازمان راه کارگر
این سازمان بدبختانه با همه کوچکی خود نتوانسته است بر اختلافات داخلی چیره شود و دو تیکه شده است. هر چند برای برخی ها حتا در درون “چپ” این رویداد خوشی بوده است، برای نگارنده غم انگیز بوده است. با هر انشعابی در “چپ” ما بی ثمرتر و بی اثرتر می شویم و غرق در مسائل درون سازمانی، دشمن طبقاتی را از نظر دور می داریم. و این از برّایی سخن و کارایی عمل ما می کاهد و ما را عقیم و ناکارآمد می کند.
با این حال از نزدیکی ایدیولوژیک با راه کارگر باید بهره گرفت و آن ها را به همکاری فراخواند و این اتحادی شکوفا خواهد بود که به رشد فکری “چپ” ایران کمک خواهد کرد.
برگزیدگان این سازمانهای “چپ” می توانند با جلسه های ماهانه به تبادل نظر پرداخته، از چالش های “چپ” سخن گویند، و زبان مشترک یابند. جلسه های رودررو و مشترک معمولن به احترام به یکدیگر می انجامد. نمی توان چشم در چشم کسی دوخت و نگرانی های او را در باره آینده کشور و مردم ستم دیده شنید و همزمان او را دشمن دانست. با جلسه های منظم، تندیس های یخین بی اعتمادی آب می شود و به روانی گفتگو یاری می رساند. این را هم می دانیم که دو سازمان نامبرده از تجربه کارهای اتحادی و بالش سیاسی به اندازه حزب توده ایران برخوردار نیستند. بنابراین بار سنگین این کار بر دوش حزب توده ایران است. باید به طور علنی آن ها را به گفتگو منظم ماهانه دعوت کرد و اگر دعوت را رد کرده اند، باید شیوه شان را افشا کرد و خواستار پاسخگویی شد، تا توده های سازمانی شان با فشار به آن ها از پایین، آن ها را به میز مذاکره و نشست و گفتگو بکشانند.
۳- اتحاد با دیگر گروه ها
واقعیت این است که هواداران شاهنشاهی بهتر از ما برای پیدا کردن و پیوند با متحدان خود عمل می کنند (نگاه کنید به نوشته آقای تبرزی در باره هم جبهه بودن با آقای رضا پهلوی).
در نوشته اصلاح طلبی و حزب طبقه کارگر!(1,2) نشان داده ام که اتحاد با گروه های دوروبر آقای موسوی و کروبی شدنی و سودمند است. آن ها در عمل نشان داده اند که با دیکتاتوری ولایت فقیه مخالف هستند و همزمان مسحور سیاست های اقتصادی نئولیبرالی آقای روحانی نیز نشده اند.
سازمانهایی مانند جنبش مسلمانان مبارز که دکتر پیمان رهبری می کند نیز به خاطر برنامه های ضد استبدادی و ضدنئولیبرالی آنها از متحدان ما در این مرحله هستند. افزون بر این رفیق عاصمی با کار تحقیقی پر ارزش خود به روی کتاب آقای فرشاد مومنی نشان داده است که ایشان و دوستان اطراف ایشان آزادی و عدالت اجتماعی را در پیوند ناگسستنی با هم می بینند. آقای حمید آصفی هم به نمایندگی ملی- مذهبی ها ابراز علاقه کرده است که می خواهد نظرهای ما را در باره اقتصاد ملی- دموکراتیک بشنود. گفتگوی مشترك علیرضا رجایی با علیرضا علوی تبار و محد عمومیی و انتشار آن در ”ایران فردا“ نمونه ی دیگر در این سو است. بنابراین امکان و شرایط کار فراهم است.
در انتظار نشستن بیهوده است. آن ها به خاطر بدبینی تاریخی و حس قوی رقابتی با گام های استوار و منظم به سمت ما نمی آیند. این ما هستیم که باید ابتکار عمل را به دست گیریم و توجه آن ها را به برنامه های خود جلب کنیم و آن ها را پیوسته به همکاری فراخوانیم.
“نبرد سنگر به سنگر”
بگذارید برای شدنی بودن این کار نمونه ای بیاورم.
ما پیش از انقلاب یک گروه چهاره نفره ای داشتیم که هیچ تماس رودررو با رهبری حزب نداشت. ما رهنمودهای خود را تا آن زمان که رادیو “پیک ایران” پابرجا بود از آن می گرفتیم و پس از آن هم با خواندن جسته و گریخته نشریه های به دست آمده و گوش دادن به رادیو “ملی”، ما تصویر به جایی از آنچه که می بایست بکنیم در سر داشتیم. ما در هر کارخانه دوروبر خود دست کم با یک کارگر رابطه داشتیم و از جنبش کارگری و مبارزه های صنفی با آن ها سخن می گفتیم. در بیش تر مجتمع های ساختمانی دوروبر خود کارگرانی را می شناختیم و آنچه که خود می دانستیم به آن ها می آموختیم. بیش تر دانشجویانی را که تمایل سیاسی داشتند می شناختیم و روی آن ها کار می کردیم. دانشجویان و دانش آموزان هوادار دیگر گروه ها را می شناختیم. گروه کوچک ما وقتی که هواداران دکتر شریعتی زیاد شده بودند همه ی کتاب های در دسترس ایشان را خواند و به اندازه درک خود روی آن ها نقد نوشت و با آن ها بحث می کرد. ما درک آن ها را راجع به سرمایه داری به چالش می کشاندیم.
در محل های مسکونی خود به دانش آموزانی که از خانواده های زحمتکش بودند درس می دادیم و هنگام درس دادن این دانش آموزان را با ادبیات و شعرهای مقاومتی آشنا می کردیم. گروه کوه و گروه پیاده روی، گروه شعر داشتیم.
و در عزا و عروسی مردم محل شرکت می کردیم. و وقتی که انقلاب شروع شد بسیاری از این مردم به درک و واکاوی ما از اوضاع اعتماد و باور داشتند.
گفتن این نمونه ها برای این است که به نسل جوان نشان داد که می توان در بدترین شرایط استبدادی کارهای باارزش انجام داد و زمینه ذهنی انقلاب را پایه ریزی کرد. اگر قرار است که ما در یک اعتصاب کارگری نقش تعیین کننده داشته باشیم، باید کارگری را بشناسیم که به ما بگوید درد آن ها چیست؟ خواست های آن ها کدامند؟ اگر قرار است که ما در یک تظاهرات دانشجویی نقش تعیین کننده داشته باشیم، باید بدانیم که چه کسانی معترض هستند؛ چه کسانی به خط ما گرایش دارند؟ ووو
آیا کسی است که ادعا کند اگر رهبری حزب بدون زیر خطر بردن جان هواداران خود و با احترام به اصل “عدم تمرکز” به آ نها رهنمود انجام چنین کارهایی را بدهد، آن ها از انجام آن سرباز می زنند؟ آیا کسی است که ادعا کند که انجام چنین کارهای دیگر ممکن نیست؟ آیا کسی است که ادعا کند که انجام چنین کارهای دیگر سودمند نیست؟
پایان سخن
در راه پرفراز و نشیب مبارزه باید همواره و همیشه به آرمان های انسانی سوسیالیسم برای آزادی انسان ها از ستم طبقاتی و برای پایداری آزادی اندیشه و سخن پایبند بود. با این باور، ما باید با هر زمین خوردنی چون سمندر از خاکستر خویش بر خیزیم و وارد کار شویم. در راه مبارزه برای رهایی توده های زحمتکش از ستمهای چند گونه تاخت و تازی بین رهروان نیست. هر کس به اندازه توان خود یاری کند تا ما این بار سنگین بر دوش را به سر منزل مقصد برسانیم. تنها همبستگی، همکاری و یگانگی ما نوید بخش سپیده دم آزادی است.
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود (کسرایی)
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/4926
رفیق عزیز بسیار اموزنده بود لیکن بایستی هیت تحریریه سایت کار را از رفقای اکثریتی جداکرد روح سوسیال دمکراسی بر انان چیره است باین اسانی ها فکر نکنم بتوانند از شر ان خلاص شوند راه کارگری علیرغم کمیت به ما نزدیک ترند پاینده باشی بدرود
فرهاد
متاسفم که اشاره کنم که نویسنده مقاله به کلی دور از درک آزادی است. چرا؟ به این جمله از نوشته وی توجه کنید:
کسانی که این حقیقت را انکار می کنند یا از مغرضان و یا از دشمنان هستند!!!!
این مطلب با شعار حکومت که می گوید هر کس از ما انتقاد کند خائن است و باید مجازات شود آیا تفاوتی دارد؟؟ هر دو در یک فرهنگ بار آمده اند فرهنگ بی خردی!!!
با تشکر از ابراز نظر دوست گرامی گیتی.
اگر جمله مورد نظر شما بدون ارتباط با متن نوشته شده خوانده شود حق با شماست.
ولی جمله در ارتباط نزدیک با جمله قبلی است که می گوید: “رهبری کنونی حزب توده ایران از برگزیده ترین، یکدست ترین، پرکارترین رهبری پس از ضربه بوده است”. یادآوری از سه خصلت یاده شده رهبری یک ارزیابی شخصی نیست بلکه یک واقعیت عینی است. می توان با سیاست حزب توده ایران مخالف بود ولی نمی توان انکار کرد که رهبری کنونی حزب از برگزیده ترین (این رهبری برگزیده کنگره ششم حزب است)، یکدست ترین (پس از کنگره ششم در حزب انشعابی نشده است) و پرکارترین (بطور مثال نامه مردم در این دوره بدون وقفه منتشر شده است) رهبری بعد از ضربه به حزب است.
بنابراین درک جمله مذکور به معنی “جنایی سازی” انتقاد از سیاست حزب نیست که حتا با روح نوشته نگارنده در تضاد است.
علاوه بر این باید مواظب باشیم که مفاهیم را با هم قاطی نکنیم. گفتن اینکه بکار بردن کلماتی که جمهوری اسلامی مصرف می کند نادرست است درست نیست. ادبیات مارکسیستی پر است از واژه هایی چون “دشمن طبقاتی”, “مبارزه طبقاتی”, “انقلاب” ووو. دشمنان طبقاتی ما از هیچ عملی برای “چوب لای چرخ گذاشتن” مبارزه طبقاتی ما ابایی ندارند. تشبیه سازی میان دو پدیده ی متضاد با جداسازی جمله از متن و زمینه آن و با ساده سازی مقوله درست نیست. باید یادمان باشد که “هر گردی گردو نیست”.
سیامک