پس از شکست گذرای سوسیالیسم، بورژوازی و روشناندیشان آن نیز برای روند “از همگسیختگی” مارکسیسم “نگران” شدند و هماکنون برای “جلوگیری” از آن بهما پندهای “آموزنده” میدهند. آنها همیشه دوست دارند که مارکسیستها را به “راه راست” هدایت کنند. آنها میدانند “رنجبرانی که میاندیشند و اندیشمندانی که رنج میبرند”(مارکس) خواه ناخواه، برای آزادی انسان از بند ستمهای چندگانه سرمایهداری به چارهجویی میپردازند. پس بهتر است که مارکسیسمی “بییال و دُم و کوپال” برای آنها ساخت، تا آنها بتوانند مانند ببرهای کاغذی، پندار نبرد را در سر بپرورانند، بیآنکه بتوانند حتا پری از کرکس بورژوازی بکنَنْد.
آنها برای مارکسیستهایی اشک تمساح میریزند که پروازشان “از پرواز مگس” بلندتر و والاتر است و فراتر از آن میرود . آنها مارکسیستهایی میخواهند که “واقعگرا” و سرسپرده آنچه که هست باشند و بهدنبال فراهم کردن شرایط شایسته ذهنی جهت تغییر “واقعیت” امروز جهان نباشند. ميتوان از تلاش امپریالیستها برای نابودی فیزیکی کمونیستها و یا از سوی دوستان دانشگاهیشان جهت نبرد ایدئولوژیک و کمتوان کردن سرشت انقلابی مارکسیسم نام برد. اندیشمندان بورژوازی، نهتنها هیچ چالشی با فلسفهی مارکسیسم، بدون بار انقلابی آن ندارند، بلکه خود هم از ماتریالیسم و هم از دیالکتیک آن نیز بهره میبرند.
چالش آنها ماتریالیسم تاریخی است که برای به گورستان فرستادن نظام سرمایهداری به نقش آگاهانه و انقلابی انسان سازماندهی شده پافشاری میکند.
سوسیال دموکراتها خیلی زود نیاز به انقلاب سیاسی- اجتماعی را برای دگرگونی نظام سرمایهداری بیهوده دانستند و نه تنها راه سازش با بورژوازی را پذیرفتند، بلکه در درازنای زمان، خود بخشی از طبقهی بورژوازی شدند. پس از شکست پروژه سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی، با کمک امپریالیسم و همدستی بورژوازی بورکراتیک، سوسیال دموکراتها زمانرا مناسب دیدند که به “کمک کمونیستها” بشتابند و آنها را به بازبینی در آموزشهای پایه ای مارکسیسم- لنینیسم وادارند.