بازتاب خشم توده ها از نئولیبرالیسم در طرفداری از مهاجر و پناهنده ستیزی ترامپ

image_pdfimage_print

سخن روز شماره ۷
۱۶ آذر ۱۴۰۳، ۶ دسامبر ۲۰۲۴

در دنیای امروز، سیاست مبتنی بر خشم به عنوان یک روند جهانی، به ویژه در کشورهای پیشرفته‌ای مانند ایالات متحده و اروپا در حال گسترش است. این نوع سیاست‌ها که به طور گسترده از سوی افرادی چون دونالد ترامپ و هم‌فکرانش تبلیغ می‌شود، بر تقویت نارضایتی‌های اجتماعی و اقتصادی و همچنین دامن زدن به احساسات منفی در برابر گروه‌های خاص مانند مهاجران و مخالفان تمرکز دارد.

در حالی که برخی این روند را با فاشیسم مقایسه می‌کنند، اما این رویکردها به طور دقیق با مفاهیم کلاسیک فاشیسم تطابق ندارد.

در ژانویه 2025، دونالد ترامپ که سیاستی مبتنی بر خشم بر ضد گروههای خاصی را در جهان گسترش داده است، برای دومین دوره خود به عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده به قدرت می‌رسد. این نوع سیاست خشم علیه خارجیان و پناهندگان در کشورهای مختلفی وجود دارد، از جمله در اروپا که خود را قاره‌ای منطقی و بالاتر از احساسات خشونت‌آمیز می‌داند. برخی از لیبرال‌ها ممکن است این سیاست خشم را فاشیسم بنامند، اما این دقیق نیست.

ترامپ و هم‌فکرانش در سراسر جهان، مانند جورجیا ملونی در ایتالیا یا خاویئر میلی در آرژانتین، خود را فاشیست نمی‌نامند و از سمبل‌ها و لفاظی‌های مشابه استفاده نمی‌کنند. اگرچه برخی از پیروان آنها نمادها و سمبل‌های فاشیستی را به نمایش می‌گذارند، اما بیشتر آنها محتاط‌تر هستند. آنها لباس‌های نظامی نمی‌پوشند و از ارتش نمی‌خواهند که به کمکشان بیاید.

لنین بر این عقیده بود که فاشیسم زمانی ظهور می‌کند که سیستم سرمایه‌داری با بحران‌های اقتصادی و اجتماعی شدید مواجه می‌شود. در چنین شرایطی، طبقه بورژوازی برای حفظ سلطه خود و جلوگیری از انقلاب کارگری، به استفاده از شیوه‌های استبدادی و دیکتاتوری مانند فاشیسم روی می‌آورد. لنین فاشیسم را به عنوان یک ایدئولوژی ملی‌گرایانه و نژادپرستانه می‌دانست که توسط بورژوازی برای تقسیم و تضعیف طبقه کارگر و دیگر اقلیت‌ها به کار گرفته می‌شود. به‌ویژه زمانی که سرمایه‌داری در بحران است، فاشیسم تلاش می‌کند تا وحدتی مصنوعی بین گروه‌های مختلف اجتماعی ایجاد کرده و بر هویت ملی و نژادی تأکید کند.راستگرایان افراطی امروز هم برای انجام همین ماموریتی که لنین برای فاشیسم قائل می شد به قدرت می رسند.

از نظر لنین، فاشیسم شکلی از دیکتاتوری بورژوازی است که در آن، طبقه سرمایه‌دار از نهادهای دموکراتیک و پارلمانی فاصله می‌گیرد و به حکومتی استبدادی و غیر دموکراتیک تبدیل می‌شود. این دیکتاتوری با هدف سرکوب شدید طبقه کارگر و جنبش‌های انقلابی به وجود می‌آید. ولی راستگرایان افراطی امروز مثل آنطور که لنین در باره فاشیسم می گفت از دموکراسی پارلمانی فاصله نمی گیرند.

سیاست آنها بر اساس یک لفاظی مدرن از توسعه و تجارت همراه با وعده‌های اشتغال و رفاه اجتماعی برای شهروندان تنظیم می شود.  پیام آنها به طور ساده این است که چین مراکز تولیدی کشور را بسته است؛ خارجیان و پناهندگان شغلهای باقی مانده را گرفته اند؛ آن خارجیان و پناهندگانی که کار ندارند دست به کارهای جنایی می زنند.

آنها به احزاب قدیمی لیبرالیسم و محافظه‌کاری که در چهارچوب توافق نئولیبرال عمل می‌کنند، انگشت اشاره می‌کنند و آنها را به دلیل الیت‌گرایی elitism – – مسخره می‌کنند. این گروه‌ها افراد خارج از رده‌های نخبگان را به عنوان نجات‌دهندگان معرفی می‌کنند و می‌گویند که آنها بالاخره صدای طبقات کارگری رهاشده و بی سرپرست و طبقه متوسط رو به افول را شنیده اند و می خواهند که شرایط را به نفع آنها تغییر دهند. آنها به طرز عصبی و تهاجمی سخن می‌گویند تا خود را از احزاب قدیمی لیبرالیسم و محافظه‌کاری که بدون احساسات در مورد چشم‌انداز وحشتناک اجتماعی و اقتصادی جهان امروز صحبت می‌کنند، متمایز کنند. آنها مرموزانه و با زیرکی و در نبود یک چپ قوی و متحد توانستند که خواستهای گروههای درمانده را فرموله کنند و آنها را به سمت برنامه های خود بکشانند.

این سوال پیش می‌آید که آیا رهبران جدید راست که به طور نزدیک با لیبرالیسم در ارتباط هستند – کار خاصی برای مردم انجام می‌دهند؟ بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که آنها در واقع تنها بر پایه همان فورمول ساختار اقتصادی-اجتماعیی که توسط احزاب قدیمی لیبرالیسم و محافظه‌کاری ایجاد شده، عمل می‌کنند. به عنوان مثال، این احزاب دست راستی هم مثل احزاب قدیمی لیبرالیسم و محافظه‌کار:

– از طریق خصوصی‌سازی و مقررات‌زدایی، ساختار اجتماعی را نابود کرده، با سیاست‌هایی مانند «اوبریزیسیون» اتحادیه‌های کارگری را تضعیف کرده و احساس بی‌ثباتی و تجزیه در جامعه ایجاد کرده‌اند.

– سیاست‌هایی را پیاده کرده‌اند که تورم را افزایش داده و دستمزدها را کاهش داده، در حالی که ثروت عده ای قلیل از طریق سیاست‌های مالیاتی ضعیف و بازارهای سهام روبه‌رشد افزایش یافته است.

– دستگاه سرکوب دولتی را تقویت کرده و سعی کرده‌اند، از جمله با هدف قرار دادن افرادی که می‌خواهند جنبش‌های کارگری را دوباره احیا کنند مخالفت‌ها را خفه کنند.

– جنگ و ویرانی را تشویق کرده‌اند، مانند حمایت از نسل‌کشی فلسطینیان توسط آمریکا و اسرائیل.

بنابراین، سیاست‌های مبتنی بر خشم و ساده سازی مشکلات جامعه فقط توسط موج راست‌گرایی خاص ایجاد نشده باشد بلکه در حال حاضر در جامعه در جریان است. دنیای خشم، محصول توافق نئولیبرالیستی – از احزاب قدیمی لیبرالیسم و محافظه‌کار- است. هیچ کدام از احزاب دست راستی و افراطی مانند آلمان (AfD)، جبهه ملی فرانسه (Rassemblement national) و ترامپ در دوره اول خود، هرچند با سیاست‌های به شدت ناخوشایند، این دنیا را نساخته‌اند. وقتی این گروه‌ها به قدرت می‌رسند، از جامعه‌ای که توسط توافق نئولیبرالیستی ساخته شده، بهره‌برداری می‌کنند.

با این حال، لفاظی ترامپ و همراهانش نگران‌کننده است. آنها با عصبانیتی بی‌پرده سخن می‌گویند و این خشم را علیه اقشار آسیب‌پذیر مانند مهاجران و مخالفان به کار می‌برند. ترامپ برای مثال، از پناهندگان به گونه‌ای صحبت می‌کند که گویی آنها آفات هستند که باید از بین بروند. زبان کهنه و فاسد، زبان مرگ و بی‌نظمی در لفاظی‌های راست‌گرایان خاص شنیده می‌شود. اما این لفاظی‌ها تنها لحن آنهاست، نه سیاست‌هایشان.  

احزاب قدیمی نئولیبرال قبلاً مرزها را نظامی کرده، به حاشیه‌نشین‌ها حمله کرده، برنامه‌های رفاهی را کاهش داده و هزینه‌های سرکوب داخلی و خارجی را افزایش داده‌اند. این احزاب خود را مدافع «رشد اقتصادی» می‌دانند، در حالی که این «رشد» تنها به سود ثروتمندان است. احزاب قدیمی نئولیبرال ادعا می‌کنند که از حقوق زنان برای کنترل سلامت خود دفاع می‌کنند، اما هیچ قانون‌گذاری برای تحقق این امر نمی‌گذارد. آنها می‌گویند که برای آتش‌بس‌ها تلاش می‌کنند، اما در حقیقت انتقال تسلیحات برای ادامه جنگ و نسل‌کشی را مجاز می‌کنند. توافق نئولیبرالیستی قبلاً جامعه را از هم گسسته است. احزاب راست‌گرای خاص تنها دورویی و مکر این احزاب را نشان می‌دهند و خود را به عنوان مخالف توافق نئولیبرالیستی معرفی می‌کنند، تا از آب گل آلود ماهی بگیرند.

اما عصبانیت کسانی که به این احزاب رأی می‌دهند غیرعاقلانه نیست. آنها زندگی اسف بار خود را می‌بینند و مشکلاتشان را به دولت نسبت می‌دهند. نمی‌توان آنها را ملامت کرد. نهادها دولتی که با این محرومان ارتباط هستند، کارمندان اجتماعی، شغل یابی و دفاتر رفاه نیستند، بلکه پلیس خشن است که حقوق بشری و مدنی‌شان را نادیده می‌گیرد. به همین دلیل، آنها دولت را به عنوان بخشی از توافق نئولیبرالیستی می‌بینند و از آن نفرت دارند. سیاستمداران راست‌گرا با سواستفاده از این نفرت و در نبود چپ قوی، به عنوان نجات‌دهندگان ظاهر می‌شوند، هرچند هیچ برنامه‌ای برای اصلاح خرابی‌هایی که سیاست‌های نئولیبرالیستی احزاب قدیمی ایجاد کرده‌اند، ندارند.

برای همین، برنامه راست‌گرایان، حل مشکلات اکثریت مردم نیست؛ بلکه تشدید آنها است. آنها با تحمیل نوعی ملی‌گرایی افراطی بر جامعه، که ریشه در نفرت از آسیب‌پذیران دارد، مشکلات را عمیق‌تر می‌کنند. این نفرت خود را در قالب میهن‌پرستی به نمایش می‌گذارد. این نوع از میهن‌پرستی به جای عشق به کشور، بوی خشونت، ناامیدی و کینه می‌دهد.

انسان‌ها به دنبال انسانیت و شرافت هستند، اما این آرزو تحت تاثیر فقر و ناامیدی قرار گرفته است.

خشم نهفته در این جریان‌های سیاسی بی‌دلیل نیست. بسیاری از افرادی که به این جهت‌گیری‌های راست‌گرایانه روی می‌آورند، از احساس ناامیدی و بی‌عدالتی ناشی از سیاست‌های احزاب قدیمی رنج می‌برند. با اینکه رهبران راست‌گرا مانند ترامپ و هم‌پیمانانش خود را به عنوان نجات‌دهندگان معرفی می‌کنند، سیاست‌هایشان در حقیقت به تشدید مشکلاتی که ادعا می‌کنند قصد حل آن‌ها را دارند، می‌انجامد. لفاظی‌های ملی‌گرایانه و پر از خشم آنها خطر ترویج فرهنگی از خشونت و نفرت را به همراه دارد.

نظر خیلی ها در حزب دموکرات هم در خفا همین جور است. بنا به گزارش سی ان ان، هنگام عملیات نجات برای کمک به سیل زدگان به ماموران گفته شده بود که از نجات دادن کسانی که پرچم حزب جمهوری خواه و یا عکس ترامپ آویزان کرده بودند، خودداری کنند. پس از پیروزی ترامپ و بازگشت او به ریاست‌جمهوری، برخی دموکرات‌های خشمگین به شیوه‌ای نژادپرستانه و حذف‌گرایانه واکنش نشان داده‌اند. این واکنش‌ها نشان می‌دهد که تعصب و تبعیض به‌طور انحصاری به ترامپ و هم‌فکرانش تعلق ندارد.

بیانیه‌هایی چون “امیدوارم همه‌شون اخراج بشن” یا “منتظر تحریم بعدی مسلمان‌ها هستم” از جمله پیام‌هایی است که پس از شکست کامالا هریس در انتخابات در فضای مجازی به اشتراک گذاشته شد. دموکرات‌ها که همواره ترامپ را به عنوان یک فاشیست و مشابه هیتلر معرفی می‌کنند، اکنون خود در رفتارهایی خشونت‌آمیز و نژادپرستی غرق شده‌اند و به تکرار شیوه های او می پردازند.

کمپین هریس به جای اینکه مزایای برنامه‌های دموکرات‌ها برای مردم را مطرح کند، بیشتر بر روی تبلیغات علیه ترامپ تمرکز کرد. این رویکرد نه تنها منجر به ناامیدی و خشم از پیروزی ترامپ شد، بلکه باعث شد تا حملات زبانی و تهدید به مرگ علیه گروه‌های مختلف مانند مردان سیاه‌پوست، لاتین‌تبارها و اعراب افزایش یابد.

این رفتارها نشانه‌ای از ضعف حزب دموکرات است که در عوض تصویب قوانینی که زندگی مردم را بهبود بخشد، بیشتر به تحریک احساسات ضد جمهوری‌خواهان پرداخته بود. وعده‌هایی مانند بیمه درمانی برای همه و افزایش حداقل دستمزد که در دوران اوباما مطرح شد، هرگز محقق نشدند.

دموکرات‌ها به جای تمرکز بر مسائل واقعی و نیازهای رای‌دهندگان، به استراتژی‌هایی مانند استفاده از ترس از جمهوری‌خواهان پرداخته بودند. این در حالی است که حزب دموکرات در زمینه‌های مهمی همچون بهبود وضعیت اقتصادی، رفع نابرابری‌ها و حل مشکلات سیاه‌پوستان و اقلیت‌ها کاری انجام نداده است.

گروه‌های مختلف، به‌ویژه سیاه‌پوستان، از این وضعیت سردرگم و ناامید شده‌اند. در عین حال، بسیاری از گروه‌ها، مانند فلسطینی‌ها و لاتین‌تبارها، در برابر سیاست‌های جنگ‌طلبانه و ضد مهاجرتی دموکرات‌ها معترض هستند، اما از نظر بسیاری از دموکرات‌ها به دشمن تبدیل شده‌اند.

حزب دموکرات به جای مواجهه با مسائل داخلی و اصلاحات، بر اساس هیجانات و احساسات به پیش رفت و می‌رود. شکست‌ها و ناکامی‌های این حزب باید مورد نقد قرار گیرد، به‌ویژه زمانی که یک رئیس‌جمهور ضعیف با حمایت مالی و تبلیغاتی از ریاست‌جمهوری کنار می‌رود.

در نهایت، نه تنها ترامپ، بلکه دموکرات‌ها نیز در دنیای سیاست‌های خودکامه و نخبه‌گرایانه گرفتار شده‌اند. مردم امریکا از سیاست‌های فریبکارانه و بی‌عملی خسته شده‌اند، اما هنوز قدرت و ابزارهای تغییر را در دست ندارند. در حقیقت، این دو گروه اصلی سیاسی که به ظاهر مخالف یکدیگرند، در درون خود شباهت‌های زیادی دارند؛ هر دو به نوعی سیستم نئولیبرال را حفظ کرده و به جای پرداختن به ریشه‌های مشکلات اجتماعی و اقتصادی، به احساسات و تنش‌های سیاسی دامن می‌زنند. این وضعیتی است که تنها به نفع نخبگان و کسانی است که از وضعیت موجود بهره‌برداری می‌کنند و عملاً باعث می‌شود که مردم با احساس ناتوانی و ناامیدی در جستجوی تغییر واقعی بمانند.

در چنین شرایطی، نیاز به تحولی بنیادین در سیاست‌های جهانی و اجتماعی احساس می‌شود که نه تنها به رفع مشکلات اقتصادی و اجتماعی بپردازد، بلکه به بازسازی اعتماد مردم به نظام سیاسی و اصلاح واقعی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کمک کند. انجام این کار فقط از عهده یک چپ متحد، برنامه دار و با اعتماد به نفس زیاد بر خواهد آمد. در غیر این صورت، خشم و نارضایتی مردم همچنان می‌تواند ابزارهایی برای نیل به قدرت‌های سیاسی باشد که تغییرات واقعی را به ارمغان نمی‌آورند.

با الهام از دو منبع

 /thetricontinental.org و //unac.notowar.net

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *