محمدرضا همراه با دربار، چاکران و سالاران خود در این اندیشه بود که با کودتا، زور خود را بی کران و جان خود را جاودان خواهد کرد. محمدرضا، جانورانی را دوروبر خود گرد هم آورد که «برای بودن خود، حتّا نبودن تمام جهان را هم تصویب» میکردند و «جمع را منکر» بودند. آنها با سنگدلی «به خاطرِ اشیاء، اشخاص را نابود» کردند «تا بر میلیاردهای خود بیفزایند».
ولی همانگونه که برشت به زبان آندرهآ گالیله می گوید: همه چیز با زور بدست نمیآید! هر کاری از زور ساخته نیست! بلاهت روئین تن نیست!
در درازنای تاریخ انسانی، پهنه رویارویی ستمگران و ستمدیدگان، هیچگاه به اندازه امروز روشن نبودهاست. صف گرگان درنده بهرهکش و استعمارگر در یک سو و “قشون زحمتکشان” و خلقهای در بند در سوی دیگر آن. صف سومی نیست و هرگز نبودهاست. یا در کنار انگلهایی که با مکیدن خون از تن نزار تهیدستان زندهاند ایستادهایم و یا در گُردان آفریندگان داراییهای مادی و معنوی جامعه. در پهنه پیکار، تماشاگری و گریز از نبرد، یعنی در کنار دشمن ایستادن. هر کسی باید رک و راست و بدون بازی با واژههای زیبا نشان دهد که در کجا ایستاده است. با سوداگری و حسابهای بازاری نمیتوان خود را در کنار خلق نشان داد و “شریک دزد و رفیق قافله” شد. در این راه نمیتوان و نبایست «در دکان هیچ نزول خواری» نشست. کسی از ما نمیخواهد که مانند روزبه، کتیرایی، رضایی و اشرف با جانسپاری، پرومته زمان خود شویم. باور به انسانی کردن انسان، نیفتادن به دام سوداگران افسونگر و ددان انسان خوار، گام نخست است. گام پسین این است که هر کس بر پایه توان، نیرو، تندرستی، زمان و دلیری خود میتواند گوشه کوچکی از کوله بار این نبرد سنگین را بر دوش کشد. بدینگونه هر کس میتواند برازنده نام انسان باشد.