بحثى‏‏‏‏‏‏ ميان توده‏اى‏‏‏‏‏‏ها (دو): تضاد اصلى‏‏‏‏‏‏، تضاد خلق با امپرياليسم!؟ حذف اصل ”ولايت فقيه“ از قانون اساسى‏‏‏‏‏‏، چپ‏روى‏‏‏‏‏‏ سياسى‏‏‏‏‏‏ است؟ برخورد به مواضع انحرافى‏‏‏‏‏‏ در جنبش و مساله امنيتى‏‏‏‏‏‏!

image_pdfimage_print

مقاله شماره ٤/١٣٩٠ (١٠ خرداد) بخش دوم (قسمت دوم)

واژه راهنما: از وحدت نظرى‏‏‏‏‏ و سازمانى‏‏‏‏‏ حزب توده ايران در برابر برنامه ارتجاع داخلى‏‏‏‏‏ و جهانى‏‏‏‏ پاسدارى‏‏‏‏ كنيم و پاسخى‏‏‏‏

هشت- فعاليت تبليغى‏‏‏‏ و ترويجى‏‏‏‏ متناسب

با تشخيص “كيفيت” مرحله رشد اجتماعى‏‏‏‏، كار تبليغى‏‏‏‏ و ترويجى‏‏‏‏ حزب طبقه كارگر نسبت به حاكميت تغيير مى‏‏‏‏كند.

در دوران پس از پيروزى‏‏‏‏ انقلاب بهمن ٥٧، سياست “اتحاد و انتقاد”، شيوه فعاليت تبليغى‏‏‏ و ترويجى‏‏‏‏- روشنگرانه حزب توده ايران را تشكيل مى‏‏‏‏داد. اتخاد چنين خط‏مشى‏‏‏ سياستى‏‏‏‏ توسط حزب طبقه كارگر در شرايط كنونى‏‏‏‏ به سخره گرفتن طبقه كارگر مى‏‏‏‏بوده است! براى‏‏‏‏ نمونه، مضمون پرسش و پاسخ نورالدين كيانورى‏‏‏‏ به مناسبت تظاهرات اول ماه مه ١٣٦١، بيان سياست “اتحاد و انتقاد” حزب توده ايران براى‏‏‏‏ آن دوران و در شرايطى‏‏‏‏ است كه امكان «دموكراتيك‏تر كردن» شرايط وجود داشت. تحقق يافتن اين امكان وابسته به عنصرهاى‏‏‏‏ متفاوتى‏‏‏‏ بود. تناسب قوا در نبرد طبقاتى‏‏‏‏، در “نبرد كه بر كه”، نامى‏‏‏‏ كه براى‏‏‏‏ نبرد طبقاتى‏‏‏‏ درآن دوران انتخاب شده بود، نهايتاً رشد و يا نابودى‏‏‏‏ اين امكان را رقم مى‏‏‏‏زد و زد. اين امكان اكنون نابود شده است و ديگر وجود ندارد و لذا بايد سياست تبليغى‏‏‏‏ و ترويجى‏‏‏‏ حزب توده ايران، ازجمله در برابر متحدان لحظه، متحدان دور و نزديك تغيير يابد.

در شرايط كنونى‏‏‏‏ مضمون پرسش و پاسخ كيانورى‏‏‏‏ در سال ١٣٦١، اعلام جرم است عليه نظام حاكم سرمايه‏دارى‏‏‏‏ مافيايى‏‏‏‏ كه با پيروزى‏‏‏‏ نيروهاى‏‏‏‏ “راستگرا” در “نبرد كه بر كه” آن دوران، كارگران را دوباره مجبور ساخته است در خفا، «تنها در زندان‏ها و بازداشتگاه‏ها و يا در خانه‏ها» روز مبارزه خود را براى‏‏‏‏ «خواست‏هاى‏‏‏‏ صنفى‏‏‏‏- طبقاتى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ بهبود شرايط زندگيش، چه به صورت خواست‏هاى‏‏‏‏ سياسى‏‏‏‏- اجتماعى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ مبارزه عليه جنگ‏افروزان و به خاطر صلح، براى‏‏‏‏ عدالت اجتماعى‏‏‏‏ و ريشه‏كن كردن غارت سرمايه‏دارى‏‏‏‏ …»، برگزار كند  كه او‏‏ در «تاريخچه‏اى‏‏‏‏ از اول ماه مه» در پرسش و پاسخ خود برمى‏‏‏‏شمرد!

پايان بخشيدن به امكان تغييرات تدريجى‏‏‏‏- اصلاحى‏‏‏‏ توسط حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏‏ مافيايى‏‏‏‏ در شكل “ولايى‏‏‏‏” آن، با هدف حفظ و تحميل شرايط غارت خود بر مردم، بر طبقه كارگر و ديگر نيروهاى‏ ميهن‏دوست عملى‏‏ شده است. در شرايط كنونى‏‏‏‏، برپايه اعمال خشن و فاشيست‏مآبانه “نبرد طبقاتى‏‏‏ از بالا” توسط حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏‏ در ايران كه با موضع‏‏‏ نژادپرستانهِ “طبقات فرادست” نسبت به “طبقات فرودست” اعمال مى‏‏‏‏گردد، حاكميتى‏‏‏‏ كه به “متحد طبيعى‏‏‏‏” و داراى‏‏‏‏ منافع مشترك با امپرياليسم در اجراى‏‏‏‏ برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏‏‏ تبديل شده است، تحقق يافتن خواست‏هاى‏‏‏‏ صنفى‏‏‏‏- دموكراتيك طبقه كارگر نيز به جز با تغييرات سياسى‏‏‏‏، جز با تحقق يافتن يك انقلاب اجتماعى‏‏‏‏ ممكن نمى‏‏‏‏باشد.

از اين روى‏‏‏‏ نيز مى‏‏‏‏بايستى‏‏‏‏ شيوه تبليغى‏‏‏‏ و ترويجى‏‏‏‏ حزب توده ايران، حتى‏‏‏‏ در برابر متحدان واقعى‏‏‏‏ خود در “جنبش سبز” نيز متناسب با اين شرايط تنظيم و به مورد اجرا گذاشته شود. بر پايه اين استدلال است كه نادرستى‏‏‏‏ هول‏انگيز پناه بردن به به‏اصطلاح “استدلال” «ثبات اجتماعى‏‏‏‏» مورد نظر ارتجاع، قابل شناخت و درك مى‏‏‏‏شود.

حزب مى‏‏‏‏بايستى‏‏‏‏ توهمات موجود در نزد متحدان تاريخى‏‏‏‏- طبيعى‏‏‏‏ و همچنين گذراى‏‏‏‏ صادق خود ازجمله در “جنبش سبز” را درباره برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏‏‏، درباره امكان دريافت “كمك” از امپرياليسم و رسانه‏هاى‏‏‏‏ تبليغاتى‏‏‏‏ آن و … ، بدون هر ملاحظه اپورتونيستى‏‏‏‏ شكافته، نادرستى‏‏‏‏ آن را با زبانى‏‏ مناسب، متناسب و متواضع نشان داده و با قاطعيت، شفافيت و به‏طور موشكافانه مستدل سازد. اين پيكار روشنگرانه، توضيحى‏‏‏‏- ترويجى‏‏‏‏ و انتقادى‏‏‏‏ بايستى‏‏‏‏ از صراحت بيان و برّايى‏‏‏‏ قاطع استدلال برخودار باشد. اين شيوه تبليغى‏‏‏‏ و ترويجى‏‏‏‏ بايد بكوشد مرز ميان “جنبش سبز” مردمى‏‏‏‏ و جريان‏هاى‏‏‏‏ رنگ سبز به خود گرفته و به قول ميرحسين موسوى‏‏‏‏ “موج‏سوران” در اپوزيسيون راست و سلطنت‏طلب و جمهورى‏‏‏‏خواه مدافع امپرياليسم و سرمايه‏دارى‏‏‏‏ و ديگر طيف‏هاى‏‏‏‏ اين‏چنانى‏‏‏‏ را نشان دهد و از آن برحذر دارد، بايستى‏‏‏‏ افشاگرى‏‏‏‏ عليه امپرياليسم و ارتجاع داخلى‏‏‏‏، آمران و مجريان برنامه اقتصادى‏‏‏‏ نواستعمارى‏‏‏‏ نوليبراليسم را تشديد كرده و تضاد منافع خلق‏هاى‏‏‏‏ ما را با آن برجسته و بدون ابهام نشان دهد و … تا به ادعاى‏‏‏‏ خود در باره داشتن موضعى‏‏‏‏ انقلابى‏‏‏‏ پايبند بماند و گرفتار توهمات سوسيال دموكرات نشود.

هم “راه‏توده” على‏‏‏‏ خدايى‏‏‏‏ كه همانند اپوزيسيون “راست” داخل و خارج از كشور مبارزه براى‏‏‏‏ “آزادى‏‏‏‏” را تنها آماج مبارزات كنونى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏نماياند و هم “عدالت” كه براى‏‏‏‏ احمدى‏‏‏‏نژاد پستان به تنور مى‏‏‏‏چسباند، و همه آن تصوراتى‏‏‏‏ كه وحدت مبارزه براى‏‏‏‏ آزادى‏‏‏‏ و عدالت اجتماعى‏‏‏‏، براى‏‏‏‏ تغيير روبنا و زيربناى‏‏‏‏ حاكم بر ايران را نفى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏كند، دچار همين توهمات سوسيال دموكرات و پوزيتيويستى‏‏‏‏ هستند. اولى‏‏‏‏ از راست، دومى‏‏‏‏ از “چپ”!

نـه- بحران همه‏جانبه و تغييرات انقلابى‏‏ در پيش

نامه مردم در مقاله “تشديد درگيرى‏‏‏‏ و جناح‏هاى‏‏‏‏ اصول‏گرا و جنبش مردمى‏‏‏‏ مبارزه با ديكتاتورى‏‏‏‏” (شماره ٨٦٥، ٥ ارديبهشت ٩٠ http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1362) به درستى‏‏‏‏ بحران حاكم بر حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏‏ مافياي را «بحرانى‏‏‏‏ همه جانبه» ارزيابى‏‏‏‏ كرده و آن را شامل «بحران ارزش‏هاى‏‏‏‏ دينى‏‏‏‏ و ايدئولوژيك» نيز مى‏‏‏‏داند. در آن‏جا چنين آمده است: «بحرانى‏‏‏‏ كه در سال‏هاى‏‏‏‏ اخير رژيم ولايت فقيه را فراگرفته است، مى‏‏‏‏توان بحرانى‏‏‏‏ همه جانبه به حساب آورد. عدم توانايى‏‏‏‏ رژيم به شكست دادن جنبش مردمى‏‏‏‏، تعميق بحران اقتصادى‏‏‏‏، فساد ساختارى‏‏‏‏ به همراه بحران ارزش‏هاى‏‏‏‏ دينى‏‏‏‏ و ايدئولوژيك، از مزمن‏ترين و مرگبارترين مسئله‏هايى‏‏‏‏‏اند كه كل رژيم را به چند پارگى‏‏‏‏ كشانده است.»

شرايط برشمرده شده در مقاله نامه مردم كه اكنون بر جامعه ايرانى‏‏ حاكم است، نشان مى‏‏‏‏دهد كه به مرحله رشد تدريجى‏‏‏‏ و “اصلاحى‏‏‏‏” جامعه به خواست و توسط ارتجاع سرمايه‏دارى‏‏‏‏ حاكم پايان داده شده است. از اين روى‏‏، آماج مبارزه حزب طبقه كارگر، حزب توده ايران ديگر نمى‏‏‏‏تواند جهت ايجاد ساختن «محتمل‏ترين» امكان به مفهوم «دموكراتيك‏تر كردن فاكتور» ولايت فقيه باشد، بلكه حزب توده ايران بايد گـذار از شرايط حاكم را موضوع تبليغات و كار ترويجى‏‏‏‏ خود قرار داده و ضرورت پايبندى‏‏‏‏ به آن را مستند سازد.

اين استدلال بايد در برابر همه لايه‏ها و طبقات اجتماعى‏‏‏‏ مطرح‏‏ گشته و آن‏ها را با بيان متناسب مورد خطاب قرار دهد. به طريق اولى‏‏‏، ‏فعاليت تبليغى‏‏- ترويجى‏‏ حزب توده ايران مى‏‏كوشد با مخاطب قرار دادن‏‏ طبقه كارگر و ديگر زحمتكشان شهر و روستا، معلمان، جوانان، زنان و مردان ميهن دوست به ‏عنوان مخاطبان اصلى‏‏‏‏ فعاليت روشنگرانه خود و متناسب با شرايط فرهنگى‏‏‏‏ آنان، ضرورت حذف انقلابى‏‏ اصل “ولايت فقيه” را از قانون اساسى‏‏، درعين حفـظ اصل‏هاى‏‏ دموكراتيك “حقوق ملت” و ساختار‏ اقتصادى‏ دموكراتيك‏‏‏ مستدل سازد. حذف همه اصل‏هاى‏‏ ارتجاعى‏‏ و تدقيق و تكميل كردن اصل‏هاى‏‏ ترقى‏‏خواهانه از جمله در ارتباط با حقوق طبقه كارگر و ديگر زحمتكشان شهرى‏‏ و روستايى‏‏، حل نهايى‏‏ و انقلابى‏‏ مساله ارضى‏‏، حفظ حقوق خلق‏هاى‏‏ سرزمين كثيرالملله ايران، حق تساوى‏‏ بانوان با مردان در همه عرصه‏هاى‏‏ هستى‏‏ اجتماعى‏‏، حق برخوردارى‏‏ جوانان از امكان تحصيل و آموزش و اشتغال و … مضمون و آماج‏هاى‏‏ فعاليت تبليغى‏‏ و ترويجى‏‏ حزب طبقه كارگر ايران را تشكيل مى‏‏دهند.

تفاوت ماهوى‏‏ اين خواست‏ها با برنامه «رفراندم براى‏‏ قانون اساسى‏‏ جديد» كه ارتجاع جهانى‏‏ و اپوزيسيون راست و “چپ”، سلطنت‏طلب تا جمهوى‏‏خواه در اپوزيسيون خارج و داخل كشور مطرح مى‏‏سازند و حذف اصل “ولايت فقيه” نيز در سرلوحه آن قرار دارد، مرز ميان دفاع از آماج‏هاى‏‏ انقلاب ملى‏‏- دموكراتيك بهمن ٥٧ توسط حزب توده ايران و نيروهاى‏‏ ميهن دوست مذهبى‏‏ در برابر كوشش تغيير ليبراليستى‏‏ آن توسط اپوزيسيون راست و “چپ” پيش گفته مى‏‏باشد.

آيا «بحران همه‏جانبه» و به‏ويژه «بحران ايدئولوژيك» از زمينه عينى‏‏‏‏ و واقعى‏‏‏‏ برخودار است و يا مقاله نامه مردم ذهن‏ و اراده‏گرايانه چنين ارزيابى‏‏‏‏ را مطرح مى‏‏‏‏سازد؟ با يك نمونه از حوادث اين روزها در ايران كه در رسانه‏ها مطرح شد، ريشه عينى‏‏‏‏ استدلال و درستى‏‏‏‏ ارزيابى‏ نامه مردم را مورد بررسى‏‏‏‏ قرار دهيم.

عنوان خبر چنين است: “نخستين حكم قصاص اسيدپاشى‏‏‏‏ در ايران اجرا مى‏‏‏‏شود”!

در آغاز بايد برجسته نمود كه هدف اين بررسى‏‏‏‏ نشان دادن قباحت اين حكم و يا حكم سنگسار نيست كه وقت و بى‏‏‏وقت به موضوع خبر در رسانه‏ها تبديل مى‏‏‏شود. هدف نشان دادن غيرتاريخى‏‏‏‏ و عتيقه‏اى‏‏‏‏ بودن چنين احكام و نشان دادن فقدان تاثير اجتماعى‏‏‏‏- تربيتى‏‏‏‏- فرهنگى‏‏‏‏ آن‏ها است. نشان دادن اين وجه از شرايط حاكم بر بخش پراهميت قوه‏‏ قضايه در كشور است كه مبارزه با آن، مبارزه‏اى‏‏‏‏ فرهنگى‏‏‏‏ و ايدئولوژيك مى‏‏‏‏باشد. نبردى‏‏‏‏ ظريف و پراهميت براى‏‏‏‏ مبارزه با برداشت‏ها و سنتى‏‏‏‏ كه پايه و اساس خرافات و باورهايى‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏‏دهد كه مورد سوءاستفاده حاكميت ولايى‏‏‏‏” قرار دارد و در اشكال “چاه چمران”، “جن و پرى‏‏‏‏” و … بروز مى‏‏كند و اين روزها به‏مثابه «بحران مذهبى‏‏ و ايدئولوژيك» از بازارى‏‏‏‏ گرم در اختلاف‏ها ميان لايه‏هاى‏‏‏‏ حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏‏ مافيايى‏‏‏‏ برخوردار است!

ارايه ارزيابى‏ علمى‏ ماترياليسم تاريخى‏ از تاريخ است كه بى‏پايه و اساس بودن انديشه ايدئولوژيك حاكم بر رژيم “ولايى‏” و تهى‏ بودن آن را از حقيقت تاريخى‏ نشان مى‏دهد! هيچ نيروى‏ اجتماعى‏ ديگر قادر به انجام اين وظيفه ميهنى‏ و انسان‏دوستانه در شرايط كنونى‏ نيست. خالى‏ گذاشتن اين صحنه از نبرد اجتماعى‏، از نبرد طبقاتى‏ كه اجباراً در شرايط سخت و نامتناسب توازن قوا بايد انجام شود، مبارزه‏اى‏ ضرورى‏ و اجتناب‏ناپذير است. اين دين انديشه ماركسيستى‏- توده‏اى‏ نه تنها به مردم ميهن ما مى‏باشد كه در چنگال انديشه خرافاتى‏ حاكم در اين رژيم گرفتارند، بلكه تعظيمى‏ معنوى‏ نيز به آموزگاران دانشمند توده‏اى‏ است كه قربانيان مظلوم و مبارزه‏جوى‏ ارتجاع حال “ولايى‏” و گذشته سلطنتى‏- ساواكى‏ مى‏باشند.

گونه انسان مدرن متفكر و برخاسته از طبيت ماقبل انسانى‏، در مرحله‏اى‏‏‏‏ از رشد تعداد افراد خانواده‏ و خوانوارها، و به منظور‏‏‏ دست‏يابى‏‏‏‏ به خوراك و پوشاك، تقسيم شد. دودمان و قبيله‏هاى‏‏‏‏ انسانى‏‏‏‏ پديد آمدند. تامين نيازها، به جدايى‏‏‏ و كوچ به نقاط دور دست و ايجاد فاصله ميان آن‏ها انجاميد.

ضرورت تاريخى‏ جدا شدن خانوارها با دو تضاد روبرو بود.

يكـى‏‏‏‏ ضرورت آميزش ميان افراد خانوارهاى‏‏‏‏ مختلف، تا سلامتى‏‏‏‏ افراد در طول زمان در اثر آميزش درون خانواده‏اى‏‏ به خطر نيفتد و باعث برافتادن “نسل” و خانواده نشود. اين ضرورت علت ديدارها و جشن‏ها و … و همچنين ايجاد شدن سنت آميزش و “ازدواج از خارج” Exogamie در گروه‏هاى‏‏‏‏ انسانى‏‏‏‏ در دوران بدوى‏‏‏‏ رشد جامعه بشرى‏‏‏‏ شد. “زن دادن” به مردانى‏‏‏‏ كه در سفر به خانواده‏هاى‏‏‏‏ بيگانه وارد مى‏‏‏‏شدند، سنت قديمى‏ شناخته شده نزد اقوام مختلف در سراسر جهان مى‏‏باشد. نمونه زناشويى‏‏‏‏ رستم و تهمينه (مادر سهراب)، دختر پادشاه سمنگان، رسمى‏‏‏‏ ناشى‏‏‏‏ از اين ضرورت تاريخى‏ بوده و بيان ديالكتيك حفظ شرايط تداوم حيات انسان است. زنده‏ياد جوانشير در “حماسه داد، بحثى‏ در محتواى‏ سياسى‏ شاهنامه”، در ارتباط با رستم و تهمينه، ازدواج با مرد «بيگانه» (رستم) را در پژوهش برجسته و بى‏همتاى‏ خود، با اين جمله برمى‏شمرد: «- مردى‏ كه بيگانه در شهر اوست -».

ازدواج از خارج براى‏ حل تضاد پيش گفته تاريخى‏، از زاويه ديگرى‏ نيز در طول تاريخ به ثبت رسيده است. جوانشير همانجا (فصل نهم، “زن و عشق در شاهنامه ص ٢٩٩-٣٢٨) اين جنبه را نيز در شاهنامه برجسته مى‏سازد. او در اين رابطه ميان عشق پهلوانان و شاهان تفاوت قايل مى‏شود و براى‏ هر كدام سرشتى‏ متفاوت را به كمك اشعار فردوسى‏ به اثبات مى‏رساند. باوجود اين تفاوت، مى‏توان نقش مشترك اين آميزش و “ازدواج”ها را براى‏ حل تضاد منافع ميان قبيله‏ها و خانواده‏ها دريافت. در شاهنامه، همان‏طور كه جوانشير نشان مى‏دهد، نقش “كاسبكارانه” ازدواج ميان شاهان كه با زايش شاهان سيه‏كار همراه بوده است، در مقايسه قرار دارد با ازدواج “عاشقانه” ميان پهلوانان و زنان «سرافراز»ى‏ كه «خورشيد را از چرخ چهارم» به زير مى‏كشند و ميوه عشقشان رستم‏ و سهراب است. جوانشير اين نگرش فردوسى‏ را به دو نوع ازدواج، به درستى‏ ناشى‏ از موضع سياسى‏ و دادخواهانه فردوسى‏ مى‏داند.

داستان زال و رودابه، رستم و تهمينه در شاهنامه كه ميان منافع متضاد قبايل پل ميزنند، داراى‏ نمونه‏هايى‏ نزد خلق‏هاى‏ ديگر نيز مى‏باشد. ويليام شكسپير، دراماتور و بازيگر تاتر انگليسى‏ (١٦١٦-١٥٦٤) با آفرينش “رومئو و ژوليا” و لئونارد برنشتين، موسيقى‏دان معاصر (١٩١٨-١٩٩٠) با آفرينش “داستان ساحل غربى‏” نمونه‏هايى‏ ديگر از نقش آميزش و ازدواج‏هاى‏ عاشقانه براى‏ غلبه بر تضاد منافع خانواده‏ها و گروه‏هاى‏ انسانى‏ ارايه مى‏دهند.

“قصاص” نيز از تضاد ضرورت تاريخى‏‏‏‏ حفظ شرايط تداوم “نسل” برخوردار بود.

محدوديت منابع خوراكى‏‏‏‏، تضاد بر سر اين منابع را به‏وجود مى‏‏‏‏آورد. اين تضاد ميان انسان‏ها به‏ويژه پس از ازدياد نسبى‏‏‏‏ تعداد افراد خانوارها و سپس دودمان و قبيله‏ها و ايجاد شدن ضرورت كوچ آن‏ها به مناطق دورتر تشديد شد. برخوردها بر سر تضاد منافع بر سر منابع تغذيه افراد دودمان كه در اين دوران در كنار جمع‏آورى‏‏‏‏ ميوه درختان جنگلى‏‏، به‏طور عمده از شكار حيوانات تشكيل مى‏‏‏‏شد، بالا گرفت. با رشد ابزار توليد كه به طور عمده وسايل شكار حيوانات بود، دوران مادرشاهى‏‏‏‏ پايان يافت. دوران پدرشاهى‏‏‏‏ با برقرارى‏‏ وراثت در خط مردان به‏وجود آمد و تحكيم شد.

حل تضاد ناشى‏‏‏‏ از ضرورت ازدواج از خارج از خانواده، در ديدارها و جشن‏ها و همچنين از طريق “دزدى‏‏‏‏” دختران عملى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏گشت كه شكل قهرآميز حل اين تضاد را تشكيل مى‏‏‏‏داد. حل تضاد درباره منابع تغذيه نيز كه در خانوارها و دودمان‏ها در آغاز مسالمت‏آميز و از طريق حكميت “ريش‏سفيدان” حل مى‏‏‏‏شد، در درون دودمان‏هاى‏‏‏‏ پرجمعيت و بزرگ‏تر و به‏ويژه ميان قبايل متفاوت همسايه، با برخوردهاى‏‏‏‏ دشمنانه و سركوب و كشتار و “نسل‏كشى‏‏”ها همراه شد.

اين برخوردها براى‏‏‏‏ حل تضاد درباره منابع و سرزمين، مى‏‏‏‏توانست به دو صورت عملى‏‏‏‏ گردد. برانداختن “نسل” خانوارها و دودمان‏ها و يا يافتن “راه حلى‏‏‏‏” مسالمت‏آميز و كم‏وبيش منصفانه. شكل “منصفانه” حل اين تضاد به‏ويژه در خانوارها و دودمان‏ها و قبايل همسايه و چه بسا با ريشه مشترك، توافق بر سر راه‏حل “قصاص” بود.

شيوه برانداختن “نسل” به منظور تصاحب منابع طبيعى‏‏ در اختيار قبيله شكست خورده، عمدتاً شيوه متداول در پيش از دوران برده‏دارى‏‏ كهن مى‏‏باشد. اين شيوه ناشى‏‏ از نازل بودن رشد نيروهاى‏‏ مولده براى‏‏ حفظ امكان تداوم حيات “نسل” خودى‏‏، از ضرورت تاريخى‏‏ برخودار بوده است.

با رشد نيروهاى‏‏ مولده و از اين طريق به وجود آمدن شرايط استثمار نيروى‏‏ كار برده، ضرورت تاريخى‏ “نسل”كشى‏‏ براى‏‏ ادامه حيات از بين رفت. شيوه‏هاى‏‏ “مغولان” نمى‏‏توانست در طول زمان به سود آن‏ها باشد. لذا براى‏‏ برخورد سبعانه اين‏چنانى‏‏، بايد به ريشه انتقام‏جويى‏‏، “خونخواهى‏‏”، برترى‏‏جويى‏‏ نژادپرستانه انديشيد كه شكل مدرن آن تقسيم جامعه به “خودى‏‏”، لايه‏هاى‏‏ “برتر- فرادست” و “غيرخودى‏‏” يا لايه‏هاى‏‏ “فرودست” مى‏‏باشد كه ازجمله انديشه حاكم نزد مدافعان “ولايت فقيه” را تشكيل مى‏‏دهد. “دهانش را ببنديد، تلفن‏هايش را قطع كنيد، اينترنت را ازش بگيرد، در تاريكى‏‏ در خانه‏اش زندانيش كنيد!!” كه جنتى‏‏ از بلندگوى‏‏ نماز جمعه تهران عليه موسوى‏‏ها و كروبى‏‏ها نعره كشيد، چنين نمونه‏هايى‏‏ از انديشه “مغول”گونه نژادپرستانه مدرن مى‏‏باشد. «خش و خاشاك” (احمدى‏‏نژاد) و يا «گوچى‏‏پوشان» (“عدالت”) ناميدن تظاهركنندگان عليه توطئه كودتايى‏‏ انتخاباتى‏‏ سال ١٣٨٨ نيز از همين ريشه نژادپرستانه سيرآب مى‏‏شود!

صحبت از آن بود كه رشد نيروهاى‏‏ مولده در طول تاريخ شرايط استثمار برده‏دارى‏‏ را به وجود آورد.

ديگر ممكن بود كه برده را زنده گذاشت و با بخور و نميرى‏‏ تا مرز مرگ مورد استثمار قرار داد. شيوه توليد برده‏دارى‏‏ بر پايه رشد نيروهاى‏‏ مولده در جهان پديدار شد. برانداختن “نسل”، ديگر با “منطق” اين شيوه توليد استثمارگرانه هماهنگ نبود. “ژوزپه وردى‏‏”، آهنگ‏ساز مشهور ايتاليايى‏‏ قرن هجدهم تاريخ اروپايى‏‏ در اپراى‏‏ معروف “آيدا”، اين گذار را نشان مى‏‏دهد و به خواست سردار پيروز شده مصرى‏‏ بر مردم حبشه، نسل‏كشى‏‏ در مورد قبيله شكست‏خورده در جنگ و به اسارت افتاده، برخلاف خواست مذهب حاكم، به مورد اجرا گذاشته نمى‏‏شود.

از ديدگاه رشد نيروهاى‏ مولده، اكنون زمان يافتن “راه‏حلى‏‏” ديگر براى‏‏ محدود ساختن نابودى‏‏ افراد از قبيله ديگر و يا از قبيله خودى‏‏ به‏وجود آمده بود كه در صورت بروز اختلاف‏ها، بتواند براى‏‏ حل مشكل به كار گرفته شود. “قصاص” كه پيش‏تر براى‏ نمونه در خانوارها و قبيله نيز به اشكال متفاوت وجود داشت و از طريق حكم “ريش‏سفيدان” عملى‏ مى‏شد، چنين ابزارى‏‏ است كه به سطح يك “قانون” ارتقا يافت. براى‏ نمونه در صورت قتل غيرعمد، افرادى‏ از قبيله مقتول حق داشتند از فاصله معينى‏ به سوى‏ او كه بايد در مكانى‏ مى‏ايستاد، نيزه پرتاب كنند. او حق داشت با حركت خود از مسير نيزه كنار برود. اگر تعداد از پيش روشن نيزه‏ها به او اصابت نمى‏كرد، “خونخواهى‏” فيصله مى‏يافت.

دومينيكو لورزودو، ماركسيست ايتاليايى‏‏، در اثر خود تحت عنوان “آزادى‏‏ به‏مثابه حق ويژه، بررسى‏ تاريخى‏‏ از ديدگاه افشاى‏‏ ليبراليسم” (انتشارات PapyRossa Köln 2010)، اجراى‏‏ حكم “قصاص” در دوران برده‏دارى‏‏ مدرن قرون اخير را به كمك اسناد بسيارى‏‏ نشان مى‏دهد. “قصاص” در خدمت  “ليبراليسم اروپايى‏‏”! او نمونه‏هاى‏‏ مشخصى‏ را در انگلستان و ديگر كشورهاى‏‏ اروپايى‏‏ در قرون شانزده تا هيجده و در ايالت متحد آمريكا تا قرن نوزدهم برمى‏شمرد. در آمريكا خواست «آزادى‏‏خواهى‏‏ توسط‏ برده‏داران سفيد‏پوست» در برابر «كشور مادر، انگلستان»، به‏مثابه «حق‏ويژه» برده‏دارانى‏ مطرح مى‏شود كه همزمان خواستار برخوردارى‏‏ از “حق” صاحب اختيار بودن خود نسبت به برده‏هايى‏‏ بودند كه با پول از برده‏فروشنان انگليسى‏ خريده بودند و در «مالكيت» خود داشتند. آن‏ها حتى‏ حق قتل برده‏ها خود را با اين به‏اصطلاح استدلال “مستدل” مى‏‏ساختند، زيرا كه برده‏دار «مالك برده است». به نظر فيلسوف انگليسى‏‏ و مدافع ليبراليسم بورژوايى‏‏ جون لوكه (١٧٠٤-١٦٣٢) در ابراز نظرى‏‏ عليه لغو برده‏دارى‏‏، مقدس بودن «مالكيت» اين حق را مستدل مى‏سازد! او مى‏‏گويد: «قدرت سياسى‏‏ به ديكتاتورى‏‏ و از اين طريق به نيروى‏‏ سركوب تبديل مى‏‏شود، زمانى‏‏ كه مالكيت خصوصى‏‏ (طبقات حاكم) را مورد پرسش قرار دهد و بخواهد آن را لغو كند …» (همانجا ص ١٥٧).

(مطالعه كتاب فيلسوف ماركسيت ايتاليايى‏‏، لوزوردو را بايد به علاقه‏مندانى‏‏ قوياً توصيه كرد كه خواستار آشنا شدن با تاريخ سياه ليبراليسم بورژوايى‏‏ هستند كه امروزه نيز مى‏‏خواهد برنامه انقياد برده‏وار انسان را در جوامع سرمايه‏دارى‏‏ با شكل نوليبرال “خصوصى‏‏سازى‏‏ و آزادسازى‏‏ اقتصادى‏‏” و در پس ظاهر “حقوق‏بشر” آمريكايى‏‏ حاكم سازد.)

بازگرديم به بررسى‏‏ ماترياليسم تاريخى‏‏ “قصاص”. هدف براى‏ محدود ساختن صدمه به خانوار و دودمان پيش از برقرارى‏‏ دوران برده‏دارى‏‏، در عين حال پاسخى‏‏ برپايه ضرورت شرايط تاريخى‏ ناشى‏ از نازل بودن سطح رشد نيروهاى‏ مولده بود. براى‏ نمونه در‏ دوران قبيله‏اى‏‏ تاريخ بشرى‏‏، نياز به “خونخواهى‏‏‏‏” نيز از همين منطق پيروى‏ مى‏كرد. زيرا هر فردى‏‏‏‏ كه كشته مى‏‏‏‏شد، از نيرو و توان ادامه حيان خانواده- خانوار و دودمان كاسته مى‏‏‏‏شد. اگر در برخورد و يا اقدام‏هاى‏‏‏‏ دشمنانه، فردى‏‏‏‏ عليل مى‏‏‏‏شد، مشكلى‏‏‏‏ دو گانه بوجود مى‏‏‏‏آمد. در حالى‏‏‏‏ كه فرد عليل ديگر قادر نبود در شكار و جمع‏آورى‏‏‏‏ ميوه و يا دفع خطر حمله جانوران نقش ايفا كند، مى‏‏‏‏بايستى‏‏‏‏ از طرف خانواده و دودمان تغذيه نيز مى‏‏‏‏شد. اين به برترى‏‏‏‏ و تفوق خانواده متخاصم در استفاده از منابع مى‏‏‏‏انجاميد كه همراه بود با تشديد ضعف خانواده كشته و يا عليل داده. پس ضرورى‏‏‏‏ بود براى‏‏‏‏ “خونخواهى‏‏‏‏”، فردى‏‏‏‏ از خانواده متخاصم نيز نابود و يا لااقل عليل شود كه توازن ميان آن‏ها حفظ گردد.

محدود ساختن صدمه و نابودى‏‏‏‏ افراد گونه در يك خانوار و يا نزد دودمان‏ها و قبايل متفاوت نيز از ضرورت تاريخى‏‏ تداوم حيات نسل گونه انسان ناشى‏‏‏‏ و نتيجه مى‏‏‏‏شد. اين يك “خونخواهى‏‏” و “قصاص” ناشى‏ از ضرورت تاريخى‏‏ بود كه ريشه در سطح نازل نيروهاى‏ مولده داشت. انتقال اين منطق به شرايط كنونى‏‏، تنها نشان جهل و نادانى‏‏ است. خواست تحميل انديشه‏اى‏‏ عتيقه‏اى‏‏ را دنبال مى‏كند كه از دوران قبيله‏اى‏‏ رشد جامعه بشرى‏ و با ايدئولوژى‏ غيرعلمى‏ براى‏ ايجاد نظم اجتماعى‏ در زندگى‏ انسان امروزى‏‏ به خدمت گرفته مى‏شود. انتقامى‏ “مغول”گونه است براى‏ تحميل و ‏ توجيه گويا حقانيت  “ولايت فقيه” و نه اقدامى‏ به منظور حفظ نظم اجتماعى‏‏! به وجود آمدن اين سنت و “قانون” نه ارتباطى‏‏‏‏ به مذهب اسلام و نه با گويا قداست ايدئولوژى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ مذهبى‏‏‏‏ ديگر پيش از آن دارد.

نادرستى‏‏‏‏ حفظ چنين “قوانينى‏‏‏‏” با درك ريشه علل به وجود آمدن آن‏ها براى‏‏‏‏ انسان مدرن و متفكر قابل شناخت است و بر ضرورت روشنگرى‏‏‏‏ و افشاگرى‏‏‏‏ حزب طبقه كارگر در همين دوران و عليه برداشت ابزار “ولايت فقيه” در خدمت نظام سرمايه‏دارى‏‏‏‏ حاكم تصريح و تاكيد دارد. ضرورت نبرد فرهنگى‏‏ وانديشه ماركسيستى‏‏- توده‏اى‏‏ از اين ريشه انسان‏شناسانه- انسان‏دوستانه و زيباشناسانهِ آنتروپولوژى‏‏ هومانيستى‏‏ ماركسيسم نشئت مى‏‏گيرد و تعطيل بردار نيست!

ضرورت محدود ساختن درجه صدمه به همان عضو صدمه ديده در اين سنت عتيقه‏اى‏‏ كه در حكم بى‏‏‏شرمانه دادگاه در جمهورى‏‏‏‏ اسلامى‏‏‏‏ ايران در سال ١٣٩٠ شمسى‏‏‏‏ ذكر شده است، يعنى‏‏ در دوران و زمان رشد جامعه انسانى‏‏ و ارزش‏هاى‏‏ تمدنى‏‏ و والاى‏‏ انسان دوستانه حاكم بر شناخت بشريت ترقى‏‏خواه، تهى‏‏ از هرگونه منطق عقلايى‏‏ و قابل توجيه است و مبارزه با اين انديشه ارتجاعى‏‏ را به امرى‏‏ تعطيل‏ناپذير تبديل مى‏‏سازد. انسان اكنون قادر به درك قوانين بسيارى‏‏‏‏ از “رموز” هستى‏‏‏‏ شده است و علم و دانش انسان مدرن انديشمند homo sapiens sapiens  (نگاه شود به «انسـان»  http://www.tudeh-iha.com/?p=1075&lang=fa) از اوج بى‏‏‏‏سابقه برخوردار شده است.

حكم دادگاه در جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ ايران توسط «منبع آگاه در اجراى‏‏‏‏ اين حكم قصاص» با جمله زير بيان شده است كه «دقت كافى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏شود تا ضايعاتى‏‏‏‏ بيش‏تر از آنچه به قربانى‏‏‏‏ وارد شده، نصيب متهم حادثه نشود». چنين برداشت، جز نشانى‏‏‏ از اوج جهل و نادانى‏‏‏‏ در دستگاه قضايى‏‏‏‏ كشور نيست كه با سركوب ددمنشانه و نژادپرستانه مردم و قطع زبان آن‏ها از حلقومشان، مانع روشنگرى‏‏‏‏ و افشاگرى‏‏‏‏ درباره گذشته تاريخى‏‏‏‏ مذموم و عتيقه‏اى‏‏‏‏ اين “قانون” و رژيم “ولايى‏‏‏‏” مدافع آن هستند. وجود و عملكرد “قاضى‏ مرتضوى‏”ها بر پايه چنين شرايط غيرتاريخى‏ عينيت مى‏يابد!

نمونه‏‏ ديگرى‏ كه خبر آن دو روز پيش در رسانه‏ها منتشر شد، شايد كمكى‏‏‏ بيش‏تر براى‏‏‏ درك اين فاجعه تاريخى‏‏‏ فرهنگى‏‏‏- تمدنى‏‏‏ براى‏‏‏ مردم ميهن ما و نسل‏هاى‏‏‏ آينده باشد.

خبر چنين بود: ديـه مرد در ايران به ٩٠ ميليون تومان افزايش يافت! اين تغيير به نظر يك كارشناس از اين روى‏‏‏ ضرورى‏‏‏ شده بود كه سطح قبلى‏‏‏ ديه مرد، براى‏‏‏ تامين مخارج درمان مصدومين در تصادف‏هاى‏‏‏ رانندگى‏‏‏ كافى‏‏‏ نبود. پرسشى‏‏‏ كه مطرح است، اين پرسش است كه آيا نيمى‏‏‏ از ديه “مرد” براى‏‏‏ مخارج درمان مصدومين “زن” كافى‏‏‏ است؟

اين نمونه نشان مى‏‏‏دهد كه تصورات و برداشت‏هاى‏‏‏ حقوقى‏‏‏ حاكم كه از دوران بردگى‏‏‏ و رشد قبيله‏اى‏‏‏ تاريخ بشرى‏‏‏ به عاريه گرفته شده است، به دوران كنونى‏‏‏ قابل انتقال نيست. بايد عليه طرح مساله به عنوان مساله‏اى‏‏‏ “مذهبى‏‏‏”، آن‏طور كه در رسانه‏هاى‏‏ امپرياليستى‏‏ از قبيل صداى‏‏ آمريكا، بى‏‏بى‏‏سى‏‏ و ديگران انجام ‏شد، به افشاگرى‏‏ علمى‏‏ برپايه تاريخ‏شناسى‏‏ ماركسيستى‏‏، ماترياليسم تاريخى‏‏، پرداخت. اين وظيفه‏اى‏‏ عاجل است براى‏‏ مبارزه با “طالبانى‏‏تر” شدن هستى‏‏ اجتماعى‏‏ ايران. در اين زمينه، نظر مذهبى‏‏‏ “ولايت فقيه” پاسخگوى‏‏‏ نيازهاى‏‏‏ جامعه نمى‏‏‏باشد. برداشتى‏‏‏ علمى‏‏‏ و مطابق با شرايط كنونى‏‏‏ رشد جامعه بشرى‏‏‏ ضرورى‏‏‏ است و نه ارتقاى‏‏‏ توهين‏آميز و برترى‏‏‏جويانه “ديـه” مرد نسبت به زن! “رهبر” و “ولى‏ فقيه” نمى‏تواند نابودى‏ حقوق زنان را در جامعه با «گل» بودن مقام زن در خانواده توجيه كرده و عدم تساوى‏ توهين‏آميز حقوق زنان با مردان را به انسان القا كند.

ماركس و انگلس در “خانواده مقدس” «درجه تساوى‏‏ حقوق اجتماعى‏‏ براى‏‏ زنان را محك برقرارى‏‏ تساوى‏‏ حقوق در جامعه» در كليت آن اعلام مى‏‏كنند. سوزان بائرمان، دانشمند علوم انفورماتيك در مقاله‏اى‏‏ تحت عنوان “نظام سرمايه‏دارى‏‏ نتوانست پرسش درباره وضع زنان را به دنياى‏‏ فراموش بسپارد” MB 1/11 www. marxistische-blaetter.de) ) با نتيجه‏گيرى‏‏ از سخن پيش گفته ماركس و انگلس مى‏‏نويسد: «رشد تمدن انسانى‏‏ را مى‏‏توان با محك سطح رشد رابطه ميان جنسيت‏ها در جامعه دريافت.» “ديه مرد” را بايد عنوان توهين‏آميز به زنان ايرانى‏‏ اعلام و عليه آن در هر نوشتارى‏‏ اعلام جرم نمود! اين است اين وظيفه روز تبليغى‏‏- ترويجى‏‏- روشناگرانه انديشه ماركسيستى‏‏- توده‏اى‏‏!

بر اين پايه است كه بايد با خشنودى‏‏ اظهارات چندى‏‏ پيش ميرحسين موسوى‏‏ را كه پيش از زندانى‏‏ شدن او در ارتباط با “روز زن و مادر” بيان كرده است و اين‏روزها در رسانه‏ها منتشر شده، برجسته ساخت و فرياد زد! او ازجمله در ارتباط با «تفكيك بين مردان و زنان، تفكيك جنسيتى‏‏»، آن را «ريشه تبعيض‏ها» مى‏‏نامد و مى‏‏گويد: «… نمى‏‏توانيم جامعه‏اى‏‏ آزاد و عادلانه داشته باشيم، مگر اينكه مسائل زنان در آن حل شده باشد».

با چنين شناختى‏‏‏‏ از شرايط، وظيفه امروز حزب طبقه كارگر خود را با شفافيت نشان مى‏‏‏‏دهد. “زندگى‏‏‏‏ واقعاً در جريان” (به قول ماركس) نشان مى‏‏‏‏دهد كه امكان حذف اصل “ولايت فقيه” و يا آن‏طور كه حزب توده ايران در سال ١٣٥٨ و پيش از همه‏پرسى‏‏‏‏ درباره قانون اساسى‏‏‏‏ اعلام داشت، مساله حذف “رهبرى‏‏‏‏” در قانون اساسى‏‏‏‏  – «لباسى‏‏‏‏ برازنده بر تن آيت‏اله خمينى‏‏‏‏» – ديگر نمى‏‏‏‏تواند از طريق يك “متمم به قانون اساسى‏‏‏‏” حل گردد، بلكه حل انقلابى‏‏‏‏ خود را مى‏‏‏‏طلبد. تشابه شرايط كنونى‏‏‏‏ با دوران پيش از پيروزى‏‏‏‏ انقلاب بهمن يك به يك نمى‏‏‏‏باشد، اما با تحليل ماترياليست تاريخى‏ شرايط، شباهتى‏‏‏‏ قابل شناخت است!

چنين شناختى‏‏‏ وظيفه افشاگرى‏‏‏‏ و تبليغات حزب طبقه كارگر را روشن مى‏‏‏‏سازد و هم به چگونگى‏‏‏‏ وظيفه او در برابر متحدان بالفعل، بالقوه و همه آن نيرو‏هايى‏‏‏‏ كه از موضع “سلطنت‏طلبى‏‏‏‏” و … به پديده «ثبات» در جامعه مى‏‏‏‏نگرند، پاسخ شايسته تاريخى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏دهد. ثبات اجتماعى‏‏‏‏، بر خلاف تصور مدافعان “ولايت فقيه” و “سلطنت مشروطه” در دوران كنونى‏‏‏‏ رشد جامعه بشرى‏‏،‏‏ استوار بر امنيت و آرامش لايه‏ها و طبقات زحمتكش و ميهن‏دوست، استوار بر عدالت اجتماعى‏‏‏ نسبى‏‏‏ و ممكن است. اين برداشت كه گويا بار ثبات اجتماعى‏‏‏‏ بر دوش “خداشاهان” و “شاه‏خدايان” قرار دارد، مدت‏هاست كه توسط توده‏هاى‏‏‏‏ زحمت و انديشه علمى‏‏‏‏ ماركسيستى‏‏‏‏- توده‏اى‏‏‏‏ به زباله‏دان تاريخ افكنده شده است! نه دميدن دوباره جان به آن، كه مبارزه قاطع و شفاف نظرى‏‏‏- تئوريك- سياسى‏‏‏ و عملى‏‏‏ با آن وظيفه تبليغات و كار پرثمر ترويجى‏‏‏‏ حزب طبقه كارگر و وظيفه ماركسيستى‏‏‏‏- توده‏اى‏‏‏‏ در دوران كنونى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏باشد.

هر شيوه ديگر برخورد به اين معضل فرهنگى‏‏ جامعه ايرانى‏‏ در دوران گذار از سرمايه‏دارى‏‏ به سوسياليسم، موضعى‏‏ پوزيتويستى‏‏ و سوسيال دموكرات بوده و در تضاد آشتى‏‏ناپذير قرار دارد باخواست انسان دوستانهِ انسان‏شناسى‏‏ (آنتروپولوژيستى‏‏) ماركسيستى‏‏- توده‏اى‏‏ و عليه رشد خرد فرهنگى‏‏- تمدنى‏‏- زيباشناسانهِ فرد انسان (انتولوژيستى‏‏) در انديشه ماركس- انگلس- لنين و ديگر انديشمندان ماركسيست!

يازده- طبقه كارگر از منافع كل جامعه دفاع مى‏‏كند

نكته پراهميت در اين مبارزه، طرح خواست‏هاى‏‏‏ طبقه كارگر و دفاع مستمر از آن است. بايد به نيروهاى‏‏‏ صادق در “جنبش سبز” به طور مستدل و با زبانى‏‏ متناسب توضيح داد كه چرا خواست‏هاى‏‏‏ طبقه كارگر، همان خواست‏هاى‏‏‏ “مردمى‏‏‏” و “ملى‏‏‏” هستند كه آماج‏هاى‏‏‏ انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ را تشكيل مى‏‏‏دهند. بايد رابطه ماهوى‏‏‏ ميان خواست طبقه كارگر و منافع كل جامعه را نشان داد و به اثبات رساند. بايد رابطه انسان‏دوستانه- فرهنگى‏‏- تمدنى‏‏- زيباشناسانه خواست‏هاى‏‏ طبقه كارگر را شكافت و نشان داد كه رشد فردى‏‏ و تاريخى‏‏ انسان، تنها با درك ماترياليسم تاريخى‏‏ از هستى‏‏ اجتماعى‏‏ ممكن مى‏‏گردد.

بايد ضرورت حفظ اصل‏هاى‏‏‏ اقتصاد ملى‏‏‏ و دموكراتيك را براى‏‏‏ آنان مستدل ساخت و نقش آن را در حفظ استقلال اقتصادى‏‏‏ و سياسى‏‏‏ ايران به اثبات رساند. بايد با تكيه به تجربه منفى‏‏‏ سى‏‏‏ سال گذشته نشان داد و مستدل ساخت كه حذف اصل “ولايت فقيه” و  برقرارى‏‏‏ حقوق ملت در قانون اساسى‏‏‏ در خدمت حفظ استقلال اقتصادى‏‏‏- سياسى‏‏‏ ايران و رشد ترقى‏خواهانه جامعه ايرانى‏ مى‏‏‏باشد. بايد با زبانى‏‏‏ توانا و با استدلالى‏‏‏ موجز و شفاف نشان داد كه فعاليت قانونى‏‏‏- علنى‏‏‏ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، عامل ثبات اجتماعى‏‏‏ و ضامنى‏‏‏ موثر در برابر انحراف از آماج انقلاب ملى‏‏‏- دموكراتيك و در خدمت رشد و ترقى‏‏‏ انسان دوستانه و آزادى‏‏‏خواهانه جامعه ايرانى‏‏‏ است!

از اين طريق است كه تحكيم خط‏مشى‏‏‏ علمى‏‏‏- انقلابى‏‏‏ حزب توده ايران، به‏مثابه پيش‏شرط وحدت نظرى‏‏‏ و سازمانى‏‏‏ در جنبش توده‏اى‏‏‏ جاى‏‏‏ خود را باز مى‏‏‏كند و در تائيد نظر در بحث عمل مى‏‏‏كند كه مى‏‏‏گويد: «همواره رسيدن به يك تحليل و برنامه مستقل و جامع را راه حل واقعى‏‏‏‏ وحدت حزبى‏‏‏‏ دانسته و مى‏‏‏‏دانم.»

در بخش سوم اين نوشتار به بررسى‏‏ امر پراهميت وحدت نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران پرداخته خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *