برای آگاهی کارگران چه باید کرد؟

image_pdfimage_print
  به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۲۹، ۱۹ تیر ماه ۱۳۹

  

نوشتۀ یوزف هلر، کاندیدای علوم بخش تئوریک، کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست بوهیمیا و موراوی (جمهوری چک)

یکی از مسائل بحث‌انگیز و گاه ناروشن، وضعیت آگاهی کارگران و دیگر زحمتکشان و مزدبگیران است. برای بسیاری از طرفداران مارکسیسم و سوسیالیسم، این واقعیت که چرا روند فروپاشی سوسیالیسم و بازگشت به سرمایه‌داری با مخالفت و مقاومت

کارگران روبه‌رو نشد و اینکه چرا بسیاری از آنان به حزب‌های دست‌راستی رأی می‌دهند، با این واقعیت تلخ که چرا آگاهی کارگران تا حد زیادی تحت تأثیر ایدئولوژی گروه‌های حاکم کنونی‌اند، همچنان شوک‌آور است.

برخی از کمونیست‌ها علت اساسی در این زمینه را عامل ذهنی ازجمله تبلیغات ناکافی مارکسیسم- لنینیسم می‌دانند. نه‌تنها برای طرفداران سیستم سرمایه‌داری، بلکه برای شماری از روشنفکرانی هم که ادعای مارکسیست بودن دارند، وضعیت آگاهی کارگران دلیلی بر درست بودن تئوری مارکسیستی درباره نقش تاریخی طبقه کارگر نیست. آنان که دراین‌باره به مارکسیسم انتقاد دارند، مطلع نیستند که افکار و نظریه‌های کلاسیک‌ها- ازجمله لنین در “چه باید کرد؟”- کلیدی برای درک این موضوع است: روندی که– به‌شیوهٔ خودقانونمند- در برخی جنبه‌های حیات مادی و بازتاب پیچیدهٔ آن در آگاهی اجتماعی طبقهٔ کارگر و دیگر لایه‌های غیرنخبه جامعه ریشه دارد.

لنین در “چه باید کرد؟” نشان می‌دهد که آگاهی طبقاتی کارگران خودبه‌خود شکل نمی‌گیرد، بلکه بر اساس تجربه‌‌های سیاسی کسب‌شده در مرحله‌یی بالا از فعالیت در سازمان سیاسی و حزبی که بازگوکنندهٔ منافع کارگران است، شکل می‌گیرد. کارگرانی که به‌حد کیفی‌ای معین تجربهٔ سیاسی ندارند، درنهایت، به آگاهی به‌اصطلاح سندیکایی [اتحادیه‌ای] دست پیدا می‌کنند که خواست‌های بلافصل حرفه‌ای و صنفی‌شان را منعکس می‌کند. تازه این خواست‌ها نزد گروه‌های جداگانه کارگران، مزدبگیران و دیگر استثمارشوندگان متفاوتند. به‌گفتهٔ لنین، در چنین شکلی از آگاهی، یعنی در آگاهی سندیکایی- که در برابر ایدئولوژی طبقهٔ کارگر مقاوم است- ایدئولوژی بورژوایی است که به‌طور غیرارادی نفوذ می‌کند و نه ایدئولوژی طبقهٔ کارگر! باتوجه به دیدگاه‌های لنین در “چه باید کرد؟”، پدیده‌یی را که موردبحث جامعه‌شناسان است به‌راحتی می‌توان توضیح داد، بدین معنا که: مردم در مسئله‌هایی مشخص ازجمله تأمین اجتماعی، سطح زندگی، تحصیل، بهداشت‌ودرمان و جز این‌ها، طرفدار ارزش‌های چپ‌اند، اما در مسئله‌های کلی‌ای مانند رشد جامعه، دگم‌های ایدئولوژی حاکم را می‌پذیرند.

تئوری مدرن مارکسیستی- حتی پیش از ۱۹۸۹- در بررسی و شناخت روند پدیده‌های اجتماعی تنها به متدولوژی [روش‌شناسی] لنین بسنده نکرد، بلکه کوشید تا با کمک دریافت‌هایی تازه به غنای آن افزوده شود. وارسی کنجکاوانه و مطالعهٔ دقیق روندهای اجتماعی نشان می‌دهد که: منعکس شدن “منافع عینی طبقاتی” در آگاهی طبقاتی فقط درمورد طبقه معین و  ممتاز مالکان و سرمایه‌داران صدق می‌کند، یعنی طبقه‌یی که در هرلحظه از زندگی روزمره و هم‌زمان با ایفای نقش عینی اجتماعی‌اش، می‌آموزد و عمل می‌کند.

برای طبقهٔ حاکم پذیرفتنی نیست که در جهت هماهنگی با بنیان‌های ایدئولوژیکی‌اش مشکلی وجود داشته باشد. طبقهٔ حاکم باقدرت برترش در برابر دیگر طبقه و گروه‌های جامعه چنین وانمود می‌کند که سیستم اجتماعی‌اش از سوی خداوند تعیین‌شده یا قهر طبیعت سیستمی عادلانه، اخلاقی و منطقی را به آن ارزانی داشته است.

وابستگان به طبقه‌ها و گروه‌های ممتاز در انجام هرنوع فعالیت سیاسی، فرهنگی و جز این‌ها، از امکان‌های گسترده‌ای برخوردارند. آنان در این فعالیت‌هاست که می‌آموزند تا تعلق طبقاتی‌شان به طبقهٔ ممتاز را بهتر درک کنند و به‌منظور حفظ و ادامهٔ هدف‌ها و منافع طبقاتی‌شان، مدیریت جامعه را به‌دست می‌گیرند. زیرا در مسیر انجام این منظور هم وقت و هم منابع مادی مناسب و لازم را دراختیار دارند. آنان همچنین می‌توانند گروه‌هایی حرفه‌ای و روشنفکرانی نخبه را برای انجام کارهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک‌شان به‌خدمت درآورند. برخورداری آنان از این موقعیت ممتاز و استثنایی، به‌خاطر سلطهٔ انحصاری‌شان بر وسایل ارتباط جمعی و سیستم اطلاع‌رسانی است، وسایل و سیستمی که نقش بی‌بدیل‌شان در شکل‌دهی به‌ رویدادها و به‌بستر مورد نظر خود انداختنِ افکارعمومی، بیش از پیش برجسته‌ و تأثیرگذار شده است.

پروسهٔ منعکس شدن صحیح هستی مادی و هستی اجتماعی همچون یک کل در آگاهی طبقه و گروه‌های غیرممتاز اجتماع – طبقه و گروه‌های فرودست – بطئی و بسیار دشوار است. بنیانِ صورت‌بندی اجتماعی، روابط تولیدی، ساختار طبقاتی، منافع طبقاتی، انواع و اقسام شیوه‌ها و روش‌های سیاسی، ساختارهای ایدئولوژیک پنهان و جز این‌ها، چنان بغرنجی و پیچیدگی‌ای دارند که نمی‌توان به‌آسانی درک‌شان کرد، مگر با تجربه‌اندوزی روزانه. بدون تدوینِ “تئوری” که تنها در نتیجهٔ فعالیت خاص روشنفکران [به‌خاطر تقسیم کار]- و خارج از زندگی روزمره کارگران و حتی خارج از مبارزه اقتصادی‌شان به‌منظور دستیابی به شرایط مناسب برای فروش نیروی کار – شکل می‌گیرد، نمی‌توان بر مسئله‌های بغرنج جامعه چیره شد و گره‌های کور اجتماعی را گشود.

کارگران، در برخورد با واقعیت‌های جاری زندگی‌شان در جامعهٔ سرمایه‌داری، بی‌واسطه یا احتمالاً باواسطه و درصورت شرکت در مبارزهٔ اقتصادی‌ای که بیشتر به امورِ شغلی، معیشتی و جایگاه‌شان در گروهی حرفه‌ای و نیز امکان‌های‌شان در فروش نیروی کارشان مربوط می‌شود، به این تجربه‌اندوزی روزانه دست می‌یابند. این تجربه‌ها، به‌خودی‌خود، تصویری روشن از “تعلقِ طبقاتی” و “منافع مشترک طبقاتی” آنان را منعکس نمی‌کند. کارگران معمولاً در زندگی روزمره‌شان، درمورد شیوهٔ ادارهٔ امور جامعه این را می‌آموزند که عملکرد روابط و مناسبات در سیستم سرمایه‌داری، مسلط و دائمی‌اند. مهم‌ترین دلیل‌های داشتن چنین نگرشی را می‌توان این‌گونه برشمرد:

· – در عرصهٔ روابط مالکیت، کارگر از “حق مالکیت” جداشده است (بیگانگی)؛

· – جدایی از “مالکیت”، نابرابری در عرصهٔ سیاست را به‌همراه دارد؛

· – نداشتن امکان‌‌هایی به‌منظور تدوین تئوری اجتماعی؛

· – اِلقای بی‌وقفهٔ ایدئولوژی طبقه‌های حاکم و تزریق “ارزش‌های” رسمی همراه با اطلاعات دست‌چین شده؛

· – تأثیر مداوم “الگو” و “اقتدارِ” متعلق به طبقه‌های حاکم.

این‌گونه به کارگران می‌باورانند که: برای دستیابی به موقعیت اجتماعی بهتر بایستی به “ارزش‌های رسمی حاکم” احترام بگذارند وگرنه به گرفتاری‌هایی ناگوار و غیرمنتظره‌ مبتلا خواهند شد. کارگر تنها آن هنگام که “بیاموزد، تبلیغ کند و سازمان دهد” یا در مقام عضوی از طبقهٔ کارگر به عرصهٔ مسئله‌های اساسی مرتبط با کل روابط طبقهٔ کارگر (روابط مالکیت – سمت‌وسوی حرکت و اداره امور جامعه) وارد شود، دیگر حنای ایدئولوژی حاکم برایش رنگی نخواهد داشت و از بین می‌رود و سپس دریچهٔ آگاهی‌اش به روی ایدئولوژی طبقه‌یی که به ‌آن تعلق دارد، گشوده خواهد شد.

در پروسهٔ ساختمان سوسیالیسم، برای نخستین بار، امکان‌هایی فراهم آمد تا نارسایی منعکس شدن واقعیت مادی در شعور طبقه کارگر پشت سر گذاشته شود. به‌این ترتیب، تغییرهایی رادیکال [ریشه‌ای] در شکل‌گیری شعور و آگاهی اجتماعی کارگران به‌وجود آمد. سهیم شدن و کوشش‌های مستمر و پیگیر طبقهٔ کارگر در روند انقلاب و مرحله‌های آغازین ساختمان سوسیالیسم، تأثیری بی‌نهایت مثبت بر شعورش به‌جا گذاشت.

نقص‌ها و عیب‌های مالکیت دولت “بوروکراتیک” [دیوان‌سالار] در این جامعه‌ها [ی سوسیالیستی] باعث شد که “کاربُرد حق مالکیت”، و انطباق با آن “قدرت سیاسی” و نیز “سامان [سیستم] ایدئولوژی” در دست گروه خاصی متمرکز گردد. این ناهنجاری منجر به ‌آن شد که نه ایدئولوژی طبقهٔ کارگر، بلکه “ایدئولوژی گروه خاصی از مدیران بوروکرات”- با نگاهی کج و معوج به جامعه- در شعور طبقهٔ کارگر جای بگیرد، یعنی عاملی که به ورود ایدئولوژی بورژوایی در این جامعه‌ها کمک بسیار کرد.

این جوامع گام‌هایی برای غلبه بر مشکل‌های وضعیت طبقه کارگر برداشتند، که متأسفانه نتوانست از حد تئوری‌های خشک و جامد فراتر رود، ازجملهٔ آن‌ها، اجرای اصل خودگردانی در اقتصاد و سیاست، تحول در طبقهٔ کارگر در مقام اجراکنندهٔ امور مالکیت و سیاست و برانگیختن آگاهی و شعور طبقاتی و سوسیالیستی.  لنین تأکید داشت که، برای تفهیم منافع واقعی طبقاتی و کمک به به‌وجود آوردن آگاهی و شعور طبقاتی و سوسیالیستی در کارگران و دیگر زحمتکشان،  تنها به تبلیغ و ترویج ایدئولوژی یا حتی سازمان‌دهی مبارزه اقتصادی، به‌منظور فروش بهتر نیروی کار، نمی‌توان بسنده کرد!

تجربهٔ پیدایش، تکامل و نیز فروپاشی نخستین مدل سوسیالیستی، ثابت کرد که حتی چیزی که لنین در “چه باید کرد؟” دربارهٔ نقش جنبش‌های سیاسی و وظیفهٔ پیشگامی طبقه کارگر در انتقال تجربهٔ سیاسی به کارگران و لایه‌های گسترده توده‌های زحمتکش بر آن تأکید می‌کرد، تفهیم این اصل بود که طبقهٔ کارگر به‌خاطر منافع طبقاتی خود و اکثریت جامعه باید به تغییر جهان دست بزند … لازم اما کافی نبود. از طبقهٔ کارگر و همه استثمارشوندگان نبایستی همچون ابزاری انسانی درخدمت لایه‌های ممتاز جدید “انقلابیون حرفه‌ای” و دیگر “برگزیدگان و رهبران” جامعه سوسیالیستی به‌منظور “تغییر جهان” در حکم هدفی مقدس، سوءاستفاده کرد. آزادیِ واقعی مادی و معنوی طبقهٔ کارگر- و درنتیجهٔ آن آزادیِ کل جامعه- ایجاب می‌کند که هم‌زمان با گسترش فعالیت سیاسی کارگران و زحمتکشان، تغییر اساسی‌ای در هستی مادی و خصلت کنش‌های زندگی روزمرهٔ کارگران و زحمتکشان به‌وجود آید.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *