مقاله شماره: ١٣٩٢ / ١٠ (١٤ ارديبهشت)
واژه راهنما: آموزش جامعه شناسي علمي، ماركسيسم- لنينيسم، وظيفه مبرم و روز حزب توده ايران. سازماندهي آگاهانه آن، پاسخي است به جنايت قتل عام دانشمندان توده اي.
م. چابكي در ابرازنظري كه متن كامل آن در ذيل نوشتار منتشر شد، در ارتباط با نوشتار «مباني علمي خط مشي انقلابي حزب توده ايران و ”اجلاس نوروزي شوراي سردبيري راه توده“» (http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2023 فروردين ١٣٩٢)»، با سخنان تشويق آميز، نوشتار را «وزين، آكادميك و در عين حال عيني و عملي و تاثيرگزار براي نسل جوان و غيرجوان توده اي» ارزيابي كرده و مي نويسد: نوشتار «يكي از مقاله هائي است كه خط غير انقلابي ”راه توده“ را با اصول انقلابي حزب توده ايران، با پيروي از پايه هاي اصولي ماركسيستي- لنينيستي، با فرازهايي از فيلسوف و دانشمند كبير سرزمين مان، زنده ياد احسان طبري، مستند، با بياني منتقي و بدون هر گونه حاشيه روي، باز و آشكار شكافت … چه از لحاظ محتوي و مضمون و چه از لحاظ بيان مطلب ريشه و تضاد طبقاتي دو خط را با عينيت بيان نمود … [و نشان داد كه] دعوا با علي خدايي، بقول بعضي ها، دعواي شخصي فرهاد عاصمي نبوده، بلكه دعوا بر سر خط مشي توده اي واقعي و توده اي قلابي است. و تضاد براي راه گشايي انقلاب، تضادي است بين دو ايدئولوژي متفاوت و آنتاگونيستي … ميان مناسبات توليدي سوسياليستي و اقتصاد نوليبرالي قانون اساسي رژيم اسلامي و تضادي با نظام بازدارنده انقلاب (سيستم ولايت فقيه) كه راه توده قلابي با نظريه پردازي مي خواهد آنرا از زير ضرب انقلابيون توده اي خارج كند!»
حقيقت آنستكه روشن نبود كه با اين ابرازنظر چه بايد كرد؟ به خاطر سخنان محبت آميز و تشويقي، از انتشار آن چشم پوشي نمود، تا از سوتفاهم هاي احتمالي جلوگيري شود، و يا با پذيرفتن خطر پيش آمدن سوتفاهم، آن را منتشر نمود؟ نهايتاً بنا به دلايل زير، تصميم به انتشار گرفته شد:
در اولين نوشتار در ”توده اي ها“، (٢٨ شهريور ١٣٨٧) با عنوان چرا انتشار توده اي ها ضروري شده است؟ (http://www.tudeh-iha.com/?=178&lang=fa) به دو نكته بهم پيوسته اشاره شده است و با نشان دادن واقعيت پراكندگي جنبش توده اي، «ضرورت وحدت نظري و سازماني» آن تحت رهبري حزب، مستدل گشته است: «تجربه تاريخى نشان داده است كه يكى از شيوههاى موفق ارتجاع در كشورهاى مختلف براى دستيابى به اهداف خود، در اين روش خلاصه شده است كه با نابودى فيزيكى جنبشهاى انقلابى، امكان تداوم مبارزه منسجم و متشكل آنها را در آينده محدود و يا حتى براى دورانهايى غيرممكن سازد. جا انداختن جايگزينهاى انحرافى، از ”چپ“ خواستار آشتى طبقاتى تا ”چپ“ ماوراءانقلابى و انقلابىنما در خلاء ايجاد شده، روى ديگر شيوه سركوب فيزيكى را تشكيل مىدهد.
قتلعام يك ميليونى اعضا و هواداران حزب كمونيست اندونزى در دهه ٦٠ قرن بيستم، براه انداختن جريان مكارتيسم در ايالات متحده آمريكا، ممنوعيت فعاليت علنى حزب كمونيست آلمان در سال ١٩٥٦ و دهها نمونه مشابه ديگر در جهان، نمونههاى اجراى اين سياست ارتجاعى مىباشند كه به منظور به حاشيه جامعه راندن جنبشهاى ماركسيستى و چپ انقلابى به مورد اجرا درآمدهاند.
قتلعام تودهاىها و رهبران و دانشمند اسير آن در سال ١٣٦٧ در زندانهاىجمهورى اسلامى، كه اين روزها ما خاطره تلخ آن را زنده نگه مىداريم، در خدمت همين برنامه قرار داشت و هيچ هدف ديگرى را دنبال نمىكرد، جز نابودى فيزيكى سرمايه معنوى- فرهنگى- مبارزاتى حزب توده ايران و از اين طريق ايجاد پيامدهاى تلخ، ازجمله تشتت نظرى و تشكيلاتى در جنبش تودهاى. هموار ساختن راه شكست انقلاب بهمن از اين طريق، جنبه فرعى اين برنامه جنايتكارانه را تشكيل مىداد.»
در همانجا، زمينه نظري- تئوريك وحدت جنبش انقلابي ماركسيستي- توده اي به مثابه «پايبندى به اسلوب و متدولوژى علمى شناخته شده حزب توده ايران براى تجزيه و تحليل شرايط اجتماعى و نبرد طبقاتى جارى و از اين طريق استخراج رهنمودهاى ضرورى براى عمل و پراتيك جنبش تودهاى تحت رهبرى حزب آن»، بر جسته شده و چنين نتيجه گيري مي شود: «آموزش از اين تجربه عينى در جهان و ايران براى ما تودهاىها و به ويژه براى مسئولان تودهاى چيست؟ نمىتوان سر بر بالين گذاشت و عمل به اين وظيفه را به عهده آيندگان قرارداد. امروز بايد كوشيد! »
بدون ترديد يكي از عمده ترين وظيفه ها همين امروز سازماندهي آموزش، خودآموزيِ علـم ماركسيسم- لنينيسم مي باشد. از اين روي، تنظيم و به مورد اجرا گذاشتن برنامه آموزشي همه جانبه توسط حزب توده ايران و تك تك توده اي ها، وظيفه حزبي مبرم روز است. اين درسي است كه من در طول همه اين سال ها از عملكرد حزب توده ايران آموخته ام. به خاطر دارم كه رفيق عضو حزب دموكرات كردستان، در ”كنفرانس ملي“ در كابل، حزب توده ايران را «معلم» خود ناميد. من هم بايد اذعان كنم كه هر آنچه توانستم بياموزم، آموزش از حزبم است. من هم همانند آن رفيق عزيز، ”بچه“ حزب توده ايران ام! اولين آموزگار براي درسي كه در دوران ”كنفدراسيون“ آموختم، زنده ياد منوچهر بهزادي بود. او ساعت ها و روزهاي بسياري به همه پرسش ها پاسخ مي داد و تشويق مي كرد، آنچه را كه خوانده شده، بازگو و نهايتاً بر روي كاغذ آورده شود. هيچ پرسش و خطي را بي پاسخ و تصحيح نمي گذاشت. يادش گرامي باد!
پاسخ امروز ما به ارتجاع داخلي و خارجي، همانطور كه مي توان آن را از شعر زنده ياد احسان طبري نيز برداشت نمود، آموزش جامعه شناسي علمي، ماركسيسم- لنينيسم است. بايد برنامه مطالعاتي داشت. از اين روي است كه برنامه تجديد چاپ كتاب ها و نوشتارها و مقالات نشريات حزبي و در اختيار گذاشتن و معرفي آن، برگزاري سمينارهاي علمي، كلاس درس از راه دور و … شيوه هايي كه توسط ”راديو پيك ايران“ نيز با موفقيت به مورد اجرا گذاشته شد، و اكنون در شرايط انقلاب علمي و فني از امكان هاي به مراتب بزرگ تري برخوردار است، وظيفه اي عاجل براي بازسازي توان روشنفكرانه حزب توده ايران مي باشد. اين وظيفه را بايستي آگاهانه سازماندهي نمود. مسئول هاي حزبي بايستي در اين زمينه برنامه منسجمي طرح و به مورد اجرا بگذارند.
خودآموزي در اين زمينه، به سخن طبري در شعر ديگر زندانش با عنوان ”فرسايش در خزان“ («اي باد بدستان، طوفان در دستتان خانه دارد، زمين بر دو عمودتان استوار است») «عمود»ي ديگر است كه بايستي كوشيد با سخت كوشي به آن دست يافت. علم بودن فلسفه ماركسيسم- لنينيسم، «ساخته و پرداخته هوسناكانه مدافعان دگرگوني هاي خودسرانه نيست» (احسان طبري، ”درباره انسان و جامعه انساني“، ص ٢٠) واقعيت عيني است. طبري با قاطعيت آن را همانجا مورد تائيد قرار مي دهد و مستدل مي سازد: «مي پرسند آيا جامعه شناسي علم است و مي تواند علم باشد؟ مي گوييم آري، علم جامعه شناسي مانند علم طبيعت شناسي ممكن است.» از اين روي است كه مي توان و بايستي اين علم جانبدار ترقي خواهي و مَردُمشِ جامعه انساني را آموخت!
انسان در جريان خودآموزي، به «منطق» انديشه ماركسيستي- توده اي كه ازجمله طبري آن را در نوشتارهاي متفاوتي مي آموزاند، دست مي يابد. مطالعه و خودآموزي فعال و مبارزه جويانه همان «رياضيات خرد و شاقول تجربه» (”با پچپچه پاييز“، بخش ٩) است كه با «تحفه تكرار» (احسان طبري، ”به آنكس كه به او مي انديشم“، شعر زندان)، در طول زمان جايگزين ضروري را براي جنايت كشتار دانشمندان حزب توده ها مي پروراند و نقشه دشمن طبقاتي را خنثي مي سازد.
مطالعه را نبايستي براي ”روزهاي خوش آب و هوا، بر روي نيمكتي فرش شده در كنار درياي خزر“ ذخيره نمود. خودآموزي را هر توده اي مي تواند مطابق با شيوه زندگي و كار خود سازمان دهد. بايستي از خوانده شده ها نوت برداري نمود، بايد آن ها را در بيان و نوشتار خود به كار گرفت. تكرار سخنان طبري و ديگر ”بزرگان“، خودآموزي و نه شركت در مسابقه ارايه نقل قول از طبري است. مخالفت با تكرار سخنان طبري و ديگران، خواسته يا ناخواسته مخالفت با مضمون آن است.
نكات برشمرده شده، برخي از آن نكات بود كه مرا بر آن داشت، ابرازنظر رفيق م. چابكي را منتشر سازم، زيرا خود را از زمره آن توده اي هايي احساس مي كنم كه به قول طبري از آن كه بچه حزب هستند، «مغرورند». «دشمن سنگدل است، ولي ما مغروريم» (”با پچپچه پاييز، بخش ١١)، «بدان منگر كه سرد و زرد در تابوتم. من سراپاي قبيله ام.» (با پچپچه پاييز، بخش ٨).
هنگامي كه رساله ”فرازي از هفت دهه سيرِ تكامليِ نظرها و برنامه هاي حزب توده ايران“ را مطالعه مي كردم، با نمونه اي ارزنده از روند بدل شدن انديشه به نيروي مادي روبرو شدم، كه اگر مي توان ضرورت تدقيق هايي را هم در آن يافت، مي توان با سربلندي و غرور روند فرازمندي ايجاد شدن جايگزين شايسته براي انديشه ماركسيستي- توده اي به غارت رفته را در مضمون آن باز شناخت.
در اين رساله، صفحه ٢٠، شرحي از «سومين كنفرانس ايالتي تهران (تيرماه ١٣٢٦)» آمده است كه خاطره شخصي اي را در ارتباط با اين بخش از تاريخ حزب توده ايران در ذهن من زنده كرد. بازگويي آن را در اين سطور از اين روي شايسته ارزيابي مي كنم، زيرا غرور ”بچه“ حزب بودن را تقويت مي كند و بر كوششم براي پيشبرد وظايف حزبي مي افزايد. در عين حال اين خاطره، گوشه اي گرچه ناچيز از تاريخ حزب است. با خبر شدن از هر ”سُويه“ اين تاريخ، پرارزش است. (طبري واژه ”سُويه“ را براي مضمون ”نما“، Facette در ”درباره انسان و جامعه انساني“، ص ٩ به كار برده)
پدر من، ابوالفضل عاصمي، داروساز، يك توده اي و يك مسلمان معتقد بود تا پايان … مادرم، زهرا امين فرهاديان، يكي از نخستين پيك هايي بود كه نشريات ”مينياتوري“ شده حزب را به ايران رساند و به حلقه ارتباطي براي تقسيم محوله هاي ارسال شده تا پيش از انقلاب بهمن ٥٧ تبديل شد. زنده ياد كيانوري او را «مادر شجاع» مي ناميد.
خانه ما در كوچه بيژن (ضلع شمالي ”آتش نشاني“ در ميدان حسن آباد تهران) محل برگزاري كنفرانس ميان حزب توده ايران و فرقه دمكرات آذربايجان در سال ١٣٢٤ بود. سومين كنفرانس ايالتي تهران حزب در سال ١٣٢٦ نيز در خانه جديد در كوچه زمرد (خيابان سابق پهلوي، كمي جنوبي تر از ”نهر كرج“) برگزار شد. من، كودك نه ساله كه تمام پيش از ظهر از لاي پرده اطاق مجاور، نشستن گوش تا گوش شركت كنندگان را روي زمين كنار ديوار سالن ٦ در ١٠ متري نظاره كرد، بدون آنكه از چيزي با خبر باشد و يا بشود، توانست ظهر و به بهانه ”كمك“ براي تقسيم سيني هاي كباب با نان براي نهار و آب، دمي وارد سالن شود …
هفدهمين پلنوم كميته مركزي حزب توده ايران در نوروز ١٣٦٠ در خانه ما در ونك برگزار شد.
عضويت من در ١٣ سالگي و دانش آموز سال اول دبيرستان البرز تهران در سازمان جوانان حزب توده ايران، از اين گذشته برخودار است.