مقاله شماره: ١٣٩١ / ٣٩ (٥ بهمن)
واژه راهنما: تضاد اصلي. تضاد عمده روز. رابطه ديالكتيكي ميان ”جبهه گسترده ضد ديكتاتوري“ و ”جبهه متحد خلق“ و وظايف هر دو. پيش قراولي انديشه ماركسيستي- توده اي به چه مفهوم است؟ وظيفه در برابر متحدان، نظر لنين. «من انقلابم» (ا ط، با پچپچه پاييز). آزادي براي دسترسي به كدام هدف. از عمويي استفاده ابزاري نشود.
در نوشتار ”كوه زاييد، «پر مگس»، اوج انديشه خدايي!“ (بهمن ١٣٩١، …) نشان داده شد كه او كه خود به وجود ديكتاتوري در ايران اذعان دارد و معضلات اقتصادي- اجتماعي ناشي از آن را نيز بر مي شمرد، باوجود اين اعترافات، ناتوان است يك ارزيابي همه جانبه از شرايط حاكم بر جامعه ايراني ارايه داده و از درون آن آماج نهايي نبرد ملي- دموكراتيك كنوني مردم ميهن ما و وظايف روز را استخراج و طرح نمايد.
– براي او و ”راه توده“ قلابي، شرايط لحظه، يعني درك ”تضاد عمده روز“، همانقدر غيرممكن است كه شناخت وظايف فردا كه بايد از طريق حل ”تضاد اصلي“ حاكم بر ايران، تحقق يابد، ممكن نيست؛
– به بياني ديگر كه همان معنا را مي رساند، علي خدايي نمي تواند رابطـه ميـان وظيفه ”تضاد عمده روز“ را كه حل آن به عهده ”جبهه گسترده ضد ديكتاتوري“ است، با وظيفه نوسازي اقتصادي- اجتماعي ايران پس از سرنگوني استبداد، كه حل آن به عهده ”جبهه متحد خلق“ است، درك كند؛
– با سخني ديگر كه بيان همان نكته از زاويه ”اتحادهاي اجتماعي“ است، او نمي تواند رابطـه ميـان وظيفه ”جبهه گسترده ضدديكتاتوري“را، به عنوان اهرم قدرتمند سرنگونيِ انقلابيِ استبداد حاكميت سرمايه داري مافيايي كه در سيماي ”ولي فقيه“ بروز كرده است و «مردم در كوچه و خيابان و …، زير و بالاي حاكميت و شخص خامنه اي را مي شمارند …» (راه توده ٣٨٧، ”نه مردم در خيابان هستند، نه حاكميت در پوستش مي گنجد“)، با وظيفه ”جبهه متحد خلق“ كه اهرم نوسازي جامعه است، ببيند و درك كند؛ و نهايتاً
– علي خدايي درك نمي كند كه «ريشه عميق بحران سياسي كنوني»، «شكلگيري يك بورژوازي انحصاري- نظامي» و «انزوا و انفعال و انفجار … حاكميت» كه خود او در سرمقاله پيش گفته برشمرده است، به قول مصطفي تاجزاده كه در فريادش از درون زندان به گوش ها رسانده است، ريشه در سلطه «حكومت مطلقه فردي [دارد] كه نه تنها حكومت را تك صدا مي خواهد، بلكه جامعه را هم تك صدا مي پسندد»؛
– بدين ترتيب، او رابطـه ديالكتيكي ميـان سلطه ديكتاتوري و بحران اقتصادي- اجتماعي حاكم بر ايران را نمي بيند و لذا رابطـه ديالكتيكي ميـان سرنگوني انقلابي ديكتاتوري و گشوده شدن راه ترقي اقتصادي- اجتماعي كشور را درك نمي كند.
بديهي است كه فرد ناتواني كه همه اين نشانه ها را مي بيند و كليت را درك نمي كند، نتواند هم رابطه ديالكتيكي ميان مبارزه براي ايجاد ”جبهه گسترده ضد ديكتاتوري“ كه بايستي وسيع ترين نيروها را تجهيز و براي مبارزه به منظور سرنگوني ديكتاتوري سازمان دهد، با گام پس از اين سرنگوني، يعني مبارزه براي تشكيل ”جبهه متحد خلق“ كه وظيفه آن ايجاد شرايط شكوفايي رشد اقتصادي- اجتماعي كشور به سود وسيع ترين طبقه ها و لايه هاي زحمتكش و ميهن دوست است، درك كند و همچنين نتواند بيـان اين نكتـه را در سرمقاله پراهميت نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران (شماره ٩١١ ، http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1836) با عنوان ”آزمودن آزموده ها! سخني با اصلاح طلبان و جنبش اصلاح طلبي در ميهن ما“ به عنوان دستاورد بزرگ جنبش توده اي باز شناسد و در ك كند.
او اين دستاورد را نشان گويا «بن بست» برنامه انقلابي حزب طبقه كارگر اعلام مي كند، در حالي كه اين جنبشِ ريشه دار تاريخي توانسته است با وجود لطمات سهمگين جاني و فيزيكي دشمن طبقاتي به حزب توده ايران، از درون جان مايه انديشه انقلابي و تجربه پر بار گذشته، دو باره ققنوس وار پرچم خط مشي انقلابي خود را بيافرازد: «آتش ققنوس بجاست»!! (احسان طبري، ”معشوق“، «نثر موزون شاعرانه» سروده در زندان).
او به جاي تبريك و آفرين گويي به نسل جديد و بالنده توده اي ها، به توانايي آن ها براي آموزش از ارثيه اراني ها تا روزبه ها، كي منش ها، جوانشيرها، هاتفي ها، مدرسي ها و …، مي كوشد با اجراي برنامه ارتجاع داخلي و خارجي با هدف پاره پاره كردن حزب توده ها، جنايت كشتار رهبران و دانشمندان حزب را توسط دشمن طبقاتي تكميل نمايد!
نفرتي كه بايد به صورت علي خدايي ها و ع سهندها كوبيد، ناشي از «خصومت هاي شخصي» كه برخي مي پندارند و يا دستيابي به هدف هاي فردي نيست، اين نفرتي با سرشت طبقاتي است.
اين ناتواني او، همان طور كه در نوشتار پيش نشان داده شد، ناشي از نگرش ضد ماترياليستي ديالكتيكي، يعني نگرش «نظاره گر ظاهربين» اوست. او اين ناتواني خود را نه تنها حاشا مي كند، بلكه آن را به ابزار اجراي برنامه به عهده گرفته، بدل نموده و آن را در خدمت برنامه ارتجاع داخلي و خارجي براي پاره پاره كردن حزب توده ايران و تحميل انديشه سوسيال دموكرات راست به آن قرار داده است.
با اين مقدمه به سراغ ”تز“هاي او برويم:
اول- «بن بست» خواست حذف اصل ارتجاعي ولايت فقيه و تشكيل جبهه ضدديكتاتوري حزب توده ايران، ”تز“ي است كه علي خدايي مطرح مي كند، بدون آنكه حتـي يك جمله براي مستدل داشتن آن بيان كرده باشد. در عوض، او با دزدي انديشه كيانوري در نوشتار ”سخني با همه توده اي ها“ و انتقال مكانيكي (ضدديالكتيكي) آن به شرايط كنوني مي خواهد از يك سو بر روي انديشه ”پر مگسي“ خود پرده استتار بكشد، و از سوي ديگر، وظيفه پيش گفته برنامه ارتجاع را به مورد اجرا بگذارد. آنچه كه مربوط به نظر سال ١٣٧٣ كيانوري مي شود، اين ”نظر مشخص براي شرايط مشخصِ“ (طبري) آن دوران، ديگر به تاريخ پيوسته است. بحث در باره درستي و يا نادرستي آن بايستي در جايي ديگر و با هدف بررسي تاريخ مبارزه حزب توده ايران انجام شود.
آنچه كه اما مربوط به ”شرايط مشخص امروز“ مي شود كه ارزيابي آن و ارايه نظر مشخص در باره آن وظيفه روز است، بايد با توجه به كليت شرايط انجام شود كه پيش تر توضيح داده شد و قاعدتاً علي خدايي نيز بايستي آن را با همه كند ذهني نظريه پردازانه خود فهميده باشد. البته او، و يا هر فرد ديگري مي تواند با ضرورت توجه به كليت موافق نباشد. در چنين صورتي بايد استدلال مشخص خود را در اين باره مطرح كند. خواهيم ديد كه او از چنين موضع گيري مشخص با توطئه سكوت خواهد گذشت و خواهد كوشيد، مساله را با هوچي و لوده گري ”حل و فصل“ كند!
به نظر او، گويا «خط مشي توده اي»، خط مشي است كه بر پايه «تناسب قوا» در جامعه تنظيم مي شود و قرار دارد. او هر وقت جسارت ابرازنظر سياسي و يا به اصطلاح ”نظريه پردازي“ داشته است، همين يك نكته را عنوان نموده است. دردي كه ”عدات“چي هاي از قماش ع سهند نيز دچار آن هستند!
براي مثال او با عنوان خود ساخته «علي خدايي سردبير راه توده» در تاريخ ١٣٨٧ر٠٨ر٢٨ در پاسخ به نوشتار ”به چند صدايي پايان دهيم!“ (آبان ١٣٨٧ http://www.tudeh-iha.com/?p=437&lang=fa ، نگاه كن همچنين به ”اشك تمساح …“، آذر ١٣٩١ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1925) و پس از تمسخر «ديالكتيك و ماركس و خلاقيت انقلابي و …»، و مخالفت با طرح «تئوري»، مي نويسد: «تئوري را مي خوانند كه آن را كارپايه فكري كنند و بر آن اساس، تحولات لحظه به لحظه را تحليل كنند، نه آن كه آن را طوطي وار و مثل درس به آقا معلم پس بدهند.» او بلافاصله جايگزين شيوه طوطي واري را ارايه مي دهد و معلم وار در ادامه مي آموزاند: «نكته بسيار مهم ديگري كه فراموش كرده ايد، ارزيابي از توازن نيروها در جامعه است كه بازتاب آن در حاكميت ها هميشه متبلور بوده است. ما با درك اين توازن و ارزيابي و تفكيك آنها از هم است كه مي توانيم تشخيص دهيم در چه مرحله از اتحادها قرار داريم.» (تكيه همه جا از من)
به عبارت ديگر، انديشه اي كه قادر به درك ”كليت“ نيست، يعني به گفته هگل قادر به درك «حقيقت» نيست، مي خواهد به توده اي ها بياموزاند كه «مشي توده اي»، تنها به شناخت «توازن قوا» محدود مي شود. آن هم در «حاكميت ها». بديهي است كه او با چنين ”تحليلي“ راهي ديگر هم ندارد جز دفاع از اين يا آن لايه «نيروها» در حاكميت! آيا اين شيوه، جز همان شيوه «نشستن ميان دو صندلي» است كه به حزب توده ايران نسبت مي دهد؟
اين موضع را او در مقاله اي كه در ”نويدنو“ (١٣٩١ر٠٩ر٠٩) نيز بازتاب يافت، تكرار مي كند: «اين حكم مهاجرت و دوري از صحنه اصلي كار و پيكار سياسي است. … در پيوند نبودن با اوضاع ايران و نداشتن درد كار و تاثير گذاري روي اوضاع و تحولات ايران. چون بی خبرند از اوضاع ایران … به جای راه توده ای ستیزی می رفتند روی مسائل ایران کار می کردند، …»
نكته اي كه بايستي در همين جا به آن اشاره كرد، اين نكته است كه ع سهند و برخي ديگر از ”عدالت“چي ها نيز داري همين موضع مي باشند كه ارزيابي توازن قوا در جامعه بايستي در مركز انديشه قرار داشته باشد و زمينه تعيين سياست و خط مشي در مساله ”اتحادها“قرار گيرد. آن ها كه خود را مدافع جريان احمدي نژاد اعلام مي كنند، موضع صريح و روشن عليه استبداد ولايي ارايه نمي دهند كه به نظر آن ها گويا عليه رئيس جمهور توطئه مي كند! آيا اين شيوه، همان شيوه نشستن ميان دو صندلي نيست؟
بايد با هشدار برجسته و خاطر نشان كرد كه يكي از شيوه هاي كاشتن انديشه به اصطلاح ”تئوريكِ“ انحرافي در ميان توده اي ها، آن طور كه در ”اطاق فكر“ دستگاه امنيتي رژيم تنظيم و توسط عامل هاي آن طرح مي گردد، قرار دادن مساله اتحادها در مركز انديشه است. بدين ترتيب ”توپ“ را به صحنه به راه انداختن دعوا كه حالا بايد از كدام ”متحد“ دفاع كرد، پرتاب مي كنند! بي علت هم نيست كه ع سهند مي كوشد در نوشتار «دو شيوه برخورد با ”راه توده“» (”عدالت“ ٢٦ دي ١٣٩١) عليه افشاگري نسبت به عملكرد علي خدايي و ”راه توده“ قلابي موضع بگيرد. او نيز مي خواهد توده اي ها را سرگرم اين توپ بازي توصيه شده در ”اطاق فكر“ ارتجاع بكند!
البته كه مساله اتحادهاي اجتماعي در مـركـز فعاليت روزانه حزب توده ايران قرار دارد و بايستي قرار داشته باشد. پرسشي كه مطرح است، اين پرسش است كه اين ”اتحاد“ها براي دستيابي به چه هدفي مورد نياز است. اگر هدف تنها ”سرنگوني رژيم استبدادي“ مي باشد، بدون آنكه اين تغيير، با تغيير انقلابي واقعي زيربناي جامعه همراه باشد، آنوقت البته مي توان از ”كمك هاي انساندوستانه محافل جامعه جهاني نيز بهره برد“ كه مقاله پراهميت نامه مردم (شماره ٩١٢، ٢٥ دي ١٣٩١) با عنوان ”دخالت هاي بشردوستانه“، همبستگي بين المللي و همياري خارج: در خدمت خيانت به حق حاكميت ملي؟ (http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1845)، چنين ”اتحادي“ را در همه ابعاد كالبد شكافي كرده و توطئه امپرياليستي و عمال آن را افشا مي كند.
بديهي است كه چنين شيوه اي كوچك ترين ارتباطي با شيوه تحليل و ارزيابي ماركسيستي- توده اي ندارد. در پنجمين نوشتار ”توده اي ها“ (شهريور ١٣٨٧) با عنوان ”جبهه ضد ديكتاتوري، شعاري امروزين؟ كارپايه اتحادهاي مردمي و ملي“ (http://www.tudeh-iha.com/?p=264&lang=fa)، با طرح مضمون سند تاريخي ”جبهه ضدديكتاتوري- مخالفت ها و پرسش ها“ به قلم زنده ياد منوچهر بهزادي و به نقل از ”دنيا“، نشريه سياسي و تئوريك كميته مركزي حزب توده ايران، سال سوم (دوره سوم) شماره ١٠، آذر ١٣٥٥، رابطه مبارزه ضدامپرياليستي و ضدديكتاتوري توضيح و مستدل شده است. رابطه مبارزه ملي و مردمي برشمرده شده است.
در آنجا، رابطه «منافع ملي- ضدامپرياليستي» با خواست آزادي و عدالت اجتماعي، يعني با منافع وسيع ترين لايه هاي زحمتكش و ميهن دوستان ديگر نشان داده شده و از آن چنين نتيجه گيري مي شود: ايجاد زمينه و كارپايه تئوريك- سياسي براي اتحادها، گام عمده و آغازين براي جلب متحدين است، اما بايد هشدار لنين را آويزه گوش و هوش نمود: «پيش از آنكه متحد شويم، بايد نخست مرزها را با قاطعيت و صراحت تمام مشخص كنيم. در غير اين صورت، اتحاد ما فقط مفهوم موهومي خواهد بود كه بر تشتت موجود پرده مي كشد و مانع برانداختن قطعي آن مي شود.» (لنين)
بر اين پايه است كه مي توان با تكيه به ارزيابي واقع بينانه لنين، گام نخست براي تعيين متحدان و اهرم پرتوان روشنگري در ميان آن ها را سياستي دانست كه از خط مشي انقلابي حزب توده ايران نتيجه مي شود كه عبارت است از روشنگري ميان لايه هاي متحدان براي جلب آن ها به برنامه انقلابي حزب. «بن بست»، بن بست ديكتاتوري نظام سرمايه داري و رژيم ولايي- امنيتي آن است كه علي خدايي مي خواهد با انديشه ”پرمگسي“ خود آن را از ديد توده اي ها پنهان دارد! مگر سياست حزب توده ايران در سال هاي بعد از پيروزي انقلاب جز اين سياست بود؟ آيا نيروي ديگري جز حزب توده ايران وجود داشت كه پس از آزادي خرمشهر خواستار پايان دادن به جنگ شود و فرياد بزند: ادامه جنگ توطئه امپرياليستي است! جز حزب توده ايران، كدام نيرو مي بايستي اكنون بنويسد و فرياد بزند كه هشدار از «آزمودن آزموده ها!»؟ كدام توده اي مخالف نظر حزب مبني بر ضرورت پايان جنگ در آن دوران بود؟ علي خدايي آن موقع چه نظري در باره نظر حزب خطاب به ”متحدان“ و يا آن ها كه مي بايستي باشند، داشت؟
دوم- ”تز“ دومِ بي پايه و اساسي كه علي خدايي در نوشتار ضد سرمقاله پراهميت نامه مردم در ارتباط با بحث با اصلاح طلبان مطرح مي كند، سرنوشتي بهتر ندارد. او مدعي است: دفاع از آزادي و حقوق دموكراتيك قانوني مصرح در قانون اساسي بيرون آمده از دل انقلاب بهمن ٥٧، به معناي ضرورت پذيرفتن اصل هاي ارتجاعي در قانون اساسي است؟! ذهي ”پرمگسي“!
فردريش انگلس سخن مشهوري در دفاع از آزادي هاي بورژوايي دارد كه مضمون آن آنست كه ”طبقه كارگر از همه طبقه ها بيشتر، همانند نياز به هوا، به آزادي نياز دارد“! من مي دانم كه علي خدايي اين سخن انگلس را شنيده است، زيرا بارها به آن اشاره شده بود. او آن را عمداً ”فراموش“ كرده است. ”فراموش“ كرده است كه انگلس نياز طبقه كارگر به آزادي را به آن خاطر مي خواهد كه «كارگران گرسنه … [كه] راهي تهران مي شوند [و] حقوق عقب مانده … راه افتادن كارخانه هاي خصوصي شده» رامي طلبند، به هدف هاي خود دست يابند و نه آنكه بر ”سلطنت مطلقه ولايي“ مهر تائيد بزنند. علي خدايي مي خواهد به توده اي ها القا كند كه «نيروهايي كه در داخل كشور فعاليت مي كنند …» بايد بي توجه به نقش «حكومت فردي مطلقه» (تاجزاده) بر اصل ولايت فقيه صحه بگذارند، زيرا گويا «قانون اساسي مهمترين تكيه گاه آنها براي تاكيد بر حقوق خود و عقب راندن ارتجاع و محدود كردن قدرت است»؟! (به نقل از سرمقاله ”راه توده“ قلابي)
علي خدايي با ”استدلال“ شرم آور و فروختن آن به عنوان «مشي توده اي» در واقع خود به نكته سوم نيز پاسخ مي دهد. او
سوم- اعتراف مي كند كه با گذار «كيفي» و «جهش انقلابي … به مرحله ملي دموكراتيك انقلاب» (نامه مردم شماره ٩١١) مخالف است. او مدت هاست به كوشش براي تبديل «خط مشي توده اي» به موضع سوسيال دموكرات راستگرا، همانند آپريم ها و بابك اميرخسروي ها، دست زده است. (نگاه كن به ”زنده باد انقلاب“، مرداد ١٣٨٨ http://www.tudeh-iha.com/?p=1053&lang=fa) موضعي كه ارتجاع داخلي و خارجي مايل است آن را به جنبش توده اي بخوراند. هدف پاره پاره كردن حزب طبقه كارگر، تحميل چنين خط مشي اپورتونيستي به جنبش كارگري ميهن ماست!
اين در حالي است كه احسان طبري نه تنها در ”با پچپچه پاييز“، اما در آنجا با «نثر موزون شاعرانه» بر سر علي خدايي ها فرياد مي زند: «اين سوداگران … دست فروشان بازار تنگ اند …».
طبري در برابر آن هايي كه «سفيران خويش اند … مردي غريب، دراز گيسو، شبق مو، خنده مرواريد، سوار بر سمندي بال دار …» را قرار مي دهد كه «نعره مي كشد: اي مستان غرور و شهوت! من در دكانچه نزول خواري شما نخواهم نشست. … با دلي مالامال از آتش و خون آمده ام. پيامي سهمناك دارم تا همه ابعاد واژگون شوند. همه خوار شدگان بالا بيفزايند. من رياضيات خرِد و شاقول تجربه را جانشين عزايم خواني عتيق خواهم ساخت. … مرا رسول نابودي نشمريد كه در وجودم ستاره هاي عشق و دلبستگي، گوهر سازندگي و همبستگي است. من انقلابم! سنگلاخي خارگين در آستانه مرغزار كبود.
به دريا برويم تا ناچيزي استخر غوكان را دريابيم! … دروازه شهرهاي ناگشوده را بگشاييم!» (همانجا، بخش٩)
مداحان سرمايه داري مي خواهند نيروي نو، توده اي ها را به قناعت فكري مجبور سازند. به اين منظور مي كوشند حـركـت انديشه اش را به بهانه ”ثبات“، به سكـون بدل سازند. اين است توطئه ارتجاع به منظور خنثي نمودن توان انقلابي نيروي نو- توده اي ها. مي خواهند از نيروي نو، از توده اي ها، جسارت گشودن درهاي بسته را سلب كنند. مي خواهند نيروي نو- توده اي ها را از وظيفه تاريخي پيش قراولي انديشه اش به زير كشند، آن ها را به دنباله روهاي نظام غارتگر و استثمارگر سرمايه داري بدل سازند تا به آن ها تز «پايان تاريخ» را تزي واقع بينانه و ”حقيقت انكار ناپذير“ بخورانند!
توده اي ها اما با طبري پاسخ مي دهند: «تو آمدي، نه از فراز، كه از فرود، از زمين، نه آسمان، نه زان منظري كه قرن ها چشم گشاده بوديم به انتظار، آمدي، عاشقانه آمدي، بر لبانت زمزمه دردهايمان جاري بود، در دستانت مرحم زخم كهنه ساليان، فرياد برآوردي: ”آسمان را به آيش رها كنيد! زمين را به موران وامگذاريد! اي باد بدستان! طوفان در دستتان خانه دارد، زمين بر دو عمودتان استوار است، خورشيد از نگاهتان مي زايد …» (احسان طبري، «نثر موزون شاعرانهِ» ”فرسايش در خزان“، شعر سروده در زندان جمهوري اسلامي).
خدايي ها، ع سهندها، امير خسروي ها، خليل ملكي ها، آپريم ها و … همگي از يك نقطه شروع كرده اند: مخالفت با «پيروزي حزب توده ايران در پيوند زدن وظايف سوسياليستي و دموكراتيك» آن (ف. م. جوانشير، ”سيماي مردمي حزب توده ايران“، ص ٢٣).
به نظر همه اين جريان ها و عنصرهاي ضدتوده اي، مبارزه براي آزادي و دموكراسي نبايستي با مبارزه براي عدالت اجتماعي، مبارزه براي حقوق قانوني، يعني مبارزه براي خواست هاي دموكراتيك، نبايستي با مبارزه براي گذار از نظام غارتگر و استثمارگر سرمايه داري «پيوند زده شود». اين، آن هسته مركزي انديشه سوسيال دموكرات ايراني تبار است كه محور اصلي كوشش ارتجاع را در دوران كنوني نيـز براي ايجاد تشتت نظري در جنبش توده اي تشكيل مي دهد، تا سرشت انقلابي حزب توده ايران را نابود كند. كشتار توده اي هاي مبارزه و دانشمندان توده اي را با تحميل انديشه ”اپورتونيستي“ تكميل نمايد.
روبرت اشتيگروالد، ماركسيست كهنسال آلماني و عضو رهبري حزب كمونيست آلمان اخيراً در نوشتاري با عنوان ”چگونه ناقوس هاي ”بازل“ خاموش شدند، و يا چگونه ماركسيسم را سوسيال دموكراسي از دست داد“ (دفاتر ماركسيستي آلماني، ١٢/٦)، هسته مركزي اپورتونيسم اروپايي را نشان مي دهد. [سال ١٩١٢ در شهر بازل سويس، كنگره اضطراري انترناسيونال دوم ”عليه جنگ طلبي“ برگزار شد و در آن قطعنامه اي عليه تدارك جنگ توسط كشورهاي امپرياليستي صادر شد.]
اشتيگروالد مضمون اپورتونيسم سوسيال دموكراسي اروپايي را در اين نوشتار، نابودي پيوند دروني ميان نبرد ايدئولوژيك- سياسي- اقتصادي [كه لنين آن را سه جز جدايي ناپذير ماركسيسم مي نامد]، ارزيابي مي كند. اپورتونيسم توانست مساله ”انتخابات“ را به مساله مركزي تبديل ساخته كه بايستي در چهارچوب آن، مساله ”سياسي“ در جامعه ”حل“ شود. وظيفه ”حل“ مساله ”اقتصادي“ را اپورتونيسم (آلماني) به عهده سنديكا ها گذاشت. نبرد تئوريك- ايدئولوژيك به عنوان امري ”علمي“، به سطح بحث هاي علمي- دانشگاهي تنزل داده شد. منشويك هاي روسي در انقلاب ١٩٠٥، ضرورت سپردن رهبري انقلاب را به بورژوازي توصيه نمودند، زيرا «انقلاب، انقلاب بورژوازي» مي باشد.
زمان پايان دادن به اين تشبثات فرا رسيده است. بايد از علي خدايي با روشني و صراحت خواست از ادامه انتشار ”راه توده“ قلابي چشم پوشي كند. به تقلب كاري پايان دهد. از عناصر شناخته شده فراماسونري و مبلغان درويشخانه هاي ”انگليسي“ براي زينت بخشيدن به ”راه توده“ قلابي استفاده نكند. هنوز دير نشده است كه نشان دهد كه سرسوزني از احساس مسئوليت داراست.
بايد از علي خدايي خواست كه از زير فشار گذاشتن رفيق محمد علي عمويي براي استعلام ”اعتبار“ دست شويد و همانند دستگاه امنيتي رژيم او را زير ستم مضاعف قرار ندهد. بايد امكان داد كه رفيق عمويي، همان طور كه انجام داده است، به نسبت شرايط زندگي اش از نسرين ستوده ها و يا از حق حاكميت ملي دفاع كند، عليه خطر تجاوز امپرياليستي به تماميت ارضي ايران موضع بگيرد. بر پايه همين شرايط زندگي خود است كه عمويي مي تواند خط مشي شناخته حزب توده ايران را مورد حمايت قرار دهد.