دوره جدید: مقاله شماره: ۳۴ (۲۷ تیر ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– ادبی
به آنکس که به او می اندیشم
محبوب من!
نگاهم را حریصانه، بر روزن تنگ خاطره ها،
که هر روز تنگتر مى شود،
مى دوزم.
در رنگِ افقهاىِ دور، در سراشیبِ تندِ فروافتادنِ یک شب بلند، در کاکلِ بلند کوهها،
که اولین تماشاگرِ سپیده دمانند، و اولین آشیانهء زمینىِ خورشید،
در پیوستِ بى گسستِ تحفهء تکرار، با تنِ خاکِ سراپا ایثار، در روندِ جارىِ رود، پیوسته ترا
مى پویم.
***
گاه با خود مى گویم:
این در، براى همیشه بسته خواهد ماند؟ «
و هیچگاه گشوده نخواهد شد؟
و یاخته هاىِ زمین، در انجمادِ این برفِ سنگین، عقیم خواهد گشت؟
مگر مورچگان در دهلیزِ نمناک و تیره زمین، توشه اى ابدى اندوخته اند؟
آه … اگر درختان برهنهء توسکا، پوششِ سبزِ حیات را، در حجمِ بلندِ ذهن خود، به
نسیان جاوید بسپرند!
و دودکشِ علم شده بر فرقِ خانه ها، على الدوام از کار بماند!
زخم هایم را، دردهایم را، با کدامین مرهم التیام بخشم؟
سمندِ سرکشِ آرزوهاىِ دور و نزدیک را، با کدامین کمند در بند کشم؟
چگونه بر آتش جانسوزِ درونم، خاکستر سردِ مردگان را بپاشم؟
ترانه هایم را، و زمزمه هاى خلوت دلم را، براى که بخوانم؟
»؟ ترانه هایم را، براى که بخوانم
***
نه! محبوب من!
هرگز چنین نبود، من، آموختهام این را، تو نیز بدان، که بى گمان، زمان، د ق الباب خواهد
کرد، تاریخ فاتحانه در را خواهد گشود، و خورشید با لبخندى گرم، انحناىِ آسمان را عاشقانه
خواهد پیمود، و آنگاه بهار، مرهمى سبز، بر زخم هایمان خواهد گذاشت.
دیدگاهتان را بنویسید