مقاله شماره ١ (سوم فروردين ١٣٨٩)
در آخرين نوشتار سال ١٣٨٨ در “تودهاىها” با عنوان “بيان موضع، گفتگو ميان تودهاىها است!” به برخى نكات عمده از نظريات “هاتف رحمانى” پرداخته شد. بررسى آن نكات در ابتدا از اينرو ضرورى بود، زيرا مسالههاى حاد روز خيزش انقلابى مردم ميهن ما، از قبيل مساله توسعه پايگاه تودهاى خيزش انقلابى و راههاى ممكن براى دسترسى به آن را در برمىگرفتند. در اين ارتباط، اهميت توسعه شعارهاى مبارزه مردم در جهت راه رشد آتى كشور مورد توجه قرار گرفت و نشان داده شد كه دفاع حزب توده ايران از آزادىهاى قانونى در بخش “حقوق ملت” قانون اساسى و خواست برپايى اقتصادى دموكراتيك و ملى مبتنى بر اصلهاى ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى، وسيله پرتوانى را براى توسعه پايگاه حزب توده ايران و خيزش انقلابى مردم تشكيل مىدهد.
به جنبه واقعبينانه بودن تركيب دو خواست پيش گفته، “آزادى” و “عدالت اجتماعى” كه مضمون انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ميهن ما را نيز تشكيل مىدهند، از آرمانى دفاع شده است كه تحقق آن در عرصه مقدورات انقلاب قرار داشت و اكنون نيز قرار دارد. متاسفانه اما در روند واقعى هستى اجتماعى ميهن ما در سى سال پيش، اين دو خواست تحقق نيافت. آيا مىتوان از اين ناتوانى به اين نتيجه رسيد كه اين دو خواست، «آرمانهاى غيرتاريخى» بودند و لذا، آنطور كه “هاتف رحمانى” در بخشى ديگر از “نامه” خود توضيح مىدهد، «تحقق ناپذير [بوده و] هر چقدر هم كه زيبا باشند، ايدهآلهايى بيش نيستند.»
“كمونيسم ايدهاى خوب، اما تحققناپذير است”، موضع شناخته شده ضدكمونيستهاى خجول، موضعى شناخته شدهاى است. آنها “رقابت” و “نبرد براى بقا” را علت تحققناپذير بودن ايدهآل كمونيستى قلمداد مىسازند. برتولد برشت به اين بهاصطلاح “استدلال” پاسخ مىدهد و مىگويد، «كمونيسم آسانى است كه تحقق بخشيدن به آن مشكل است!»
بررسى علل عدم تحقق اهداف انقلاب بهمن موضوع اين نوشتار نيست. در نوشتارهاى ديگرى به آن پرداخته شده است (نگاه شود ازجمله به “انقلاب ملى- دموكراتيك را به ثمر برسانيم”http://www.tudeh-iha.com/?p=241&lang=fa ). در اينجا باید تنها اين نكته برجسته شود كه عدم موفقيت دستيابى به آماجهاى انقلاب بهمن، ناشى از گويا «غيرتاريخى» بودن آنها نبود، بلكه ناشى از تغيير تناسب قوا به سود ارتجاع و “نيروهاى راستگر” بود.
در ابتدا ببينيم “هاتف رحمانى” نظرش را خطاب به «دوست محترم» چگونه مطرح مىسازد:
«سياست عرصه مقدورات است. اما فرق بنيادينى ميان سياستورزى پراگماتيستى و انقلابى وجود دارد. آبشخور سياستهاى پراگماتيستى، منافع آنى و قابل دسترس در راستاى منافع سياست ورزان است. اما سرچشمه سياست ورزى انقلابى، آرمان والاى انقلابى است كه رهايى زحمتكشان و كل انسانيت را از ستم سرمايه و جامعه ستمسالار هدف خود قرار داده است.
با رويا مىتوان آرمانها را توانمند تصوير كرد، اما با رويا نمىتوان به اجراى آرمانها پرداخت. آرمانهاى غيرتاريخى تحققناپذير، هر چقدر هم كه زيبا باشند، ايدهآلهايى بيش نيستند.
شگفتى بزرگ ماركس در همين بود كه چشمانداز [و نه شرايط!!] تحققپذير آرمان رهايى بشريت را با تفكرى نبوغآسا و در كسوت علمى كشف و تئوريزه كرد.
بر اساس همين عرصه مقدورات بودن سياست بود كه لنين با درك تحول ٦ ماهه در جامعه روسيه، شعار “همه قدرت به دست شوراها” را مطرح و انقلاب كبير اكتبر را اجرايى كرد [و شرايط “چشمانداز” ماركس را بوجود آورد]. مطالعه چند باره نوشتههاى لنين در فاصله چند ماهه از دولت كرنسكى تا انقلاب كبير اكتبر، به راستى مكتب آموزندهاى از درك ضرورت لحظهها و تنظيم سياست درست معطوف به آرمان است. [حزب توده ايران براى به ثمر رساندن دستاوردهاى آزادى و ترقىخواهانه انقلاب بهمن در خيزش انقلابى كنونى مردم، درست در دورانى قرار دارد كه “هاتف رحمانى” برمىشمرد]
حزب توده ايران درست بر چنين بسترى از شناخت علمى سياست ورزى مىكند و شگفتا شما مدعى مىشويد كه ايدئولوژى گريزى كرده است.
من از نوشتههاى شما چنين مىفهمم كه براى آن كه نشان دهيم ايدئولوژيك مبارزه مىكنيم، بايد در ميان هر دو الى سه سطر، نقلقولى از خطكشها را با ربط و بى ربط نقل كنيم. درست همانند اخباريون صدر اسلام كه قال … ورد زبانشان بود و هنوز هم پس از ١٤ قرن در بر همان پاشنه مىچرخد.»
منتقد در اين بخش از نوشتار خود نيز نكتههاى پراهميت و شايسته تاملى را مطرح مىسازد كه بايد آنها از تعارفهاى تز- گونه غيرمستدل در پايان پاراگراف جدا نمود.
مضمون متن نقل شده را براى بررسى مىتوان به سه بخش تقسيم كرد. اول- نكتههاى عام تئوريك؛ دوم- بررسى سرشت سياستورزى حزب توده ايران؛ سوم- برداشت منتقد از نوشتههاى “تودهاىها”.
پيش از آغاز بررسى بايد اما به پرسشى پاسخ داد. هدف منتقد از مسالههاى مطرح كرده در اين پاراگراف چه مىباشد؟ پاسخ به نظر مىرسد مىتواند چنين باشد: “تودهاىها” دچار آرمانگرايى غيرواقعبينانه و تحققناپذير است. اين در حالى است كه به نظر منتقد، سياست اعمال شده كنونى حزب توده ايران واقعبينانه بوده و همانند عملكرد لنين پا به پاى رشد خيزش انقلابى و با تكيه به شناخت علمى از واقعيت، دگرگون شده و رشد مىيابد. چنين سياستى، سياستى انقلابى بوده و ايدئولوژى گريزى در آن وجود ندارد!؟
اول- نكتههاى عام تئوريك
“هاتف رحمانى” «فرق بنيادينى» ميان شيوه پراگماتيسم و انقلابى قايل است. پراگماتيسم مىكوشد به «منافع آنى و قابل دسترس» دستيابد. در حالى كه هدف سياست انقلابى دسترسى به «آرمان»، هدف نهايى و آتى است. آرمانى كه تنها زمانى كه «تحقق پذير» باشد، يعنى لحظه «تاريخى» تحقق آن فرا رسيده باشد، به گفته لنين خطاب به منشويكها، وقتى كه قطار به ايستگاه “سوسياليسم” رسيده باشد، هدفى واقعبينانه و قابل دسترسى است، زيرا «سياست عرصه مقدورات است».
فكر بيان شده در اين پاراگراف در انطباق است با برداشت منتقد در پاراگراف قبلى كه در نوشتار پيش مورد بررسى قرار گرفت. در آنجا او در ارزيابى نظر “تودهاىها” مىنويسد: كه گويا “تودهاىها” به «جايگزينى آرمان به جاى واقعيت مشخص [پرداخته و به] ناديده انگاشتن تمام واقعيتهاى موجود و بغرنج شرايط كنونى [دست زده] است.»
همنوايى برداشت اين نظريهپرداز با برداشت “راه توده”- پيكنت على خدايى، همانطور كه پيشتر نشان داده شد، پرسش برانگيز است!
در انديشه بيان شده، دو نكته اساسى وجود دارد. اول آنكه دو هدف آنى (قابل دسترسى) و آتى (آرمانى) در برابر هم قرار داده شدهاند. گويا آنها دو عرصه زندگى و مبارزه مستقل، بدون ارتباط، يكى پس از ديگرى، دو قطب متضاد فاقد وحدت هستند. ميان عملكرد ماركس و لنين، جدايى و نه وحدت برجسته شده است. انگار ماركس كار توضيح «چشمانداز» را «در كسوت علمى» انجام داده و صحنه را ترك نموده. سپس لنين «با سياست در عرصه مقدورات» انقلاب اكتبر را «اجرايى»كرده است. يكپارچگى انديشه و عمل علمى- انقلابى ماركسيست- لنينيستى در برداشت متافيزيكى “هاتف رحمانى” به طور ساده “گم” شده است! در اينجا، همانطور كه در زير نشان داده شده است، انديشه “متافيزيكى” به صورت كلاسيك خود ظهور مىكند.
دوم آنكه دسترسى به هدف آتى و آرمانى از اين طريق نفى شده است كه دسترسى به آن، به آيندهاى نامعلوم مكول مىشود. (در اينجا نيز برداشت منتقد با على خدايى پرسشبرانگيز است)
موضع پوزيتويستى سوسيال دموكراتيك راست در انديشه “هاتف رحمانى” در اينجا شفاف همانند كريستال مىدرخشد.
او هدف آتى- آرمانى را تنها زمانى كه به هدف روز تبديل شده باشد، «تاريخى» و لذا تحققپذير اعلام مىكند. زمانى كه لنين مىگويد منشويكها طلب مىكنند كه ما در كوپه به انتظار رسيدن قطار به ايستگاه “سوسياليسم” بنشينيم، درست همين برداشت “هاتف رحمانى” را مورد انتقاد قرار مىدهد. از اين طريق، او جنبش را دعوت مىكند، تنها براى هدفهاى قابل دسترس به مبارزه برخيزد. نبايد تعارفها با ماركس و لنين را جدى گرفت. اما اگر بايد واقعاً از تجربه «چند ماهه از دولت كرنسكى تا انقلاب كبير اكتبر به راستى آموخت [و به] تنظيم سياست درست …» در جريان پراتيك پرداخت، آنوقت ميبايستى او به پرسشهايى كه در بخش ١ و ٢ (http://www.tudeh-iha.com/?p=1129&lang=fa و http://www.tudeh-iha.com/?p=1133&lang=fa ) اين نوشتار مطرح شدهاند پاسخ دهد و بگويد كه براى تغيير تناسب قوا ميان مردم و سرمايهدارى حاكم در ايران، بايد به جلب كدام نيروها پرداخت و چگونه مىتوان به اين هدف دست يافت؟ پايگاه اجتماعى خيزش انقلابى را بايد با كدام طبقه و لايههاى اجتماعى توسعه داد و به اين منظور كدام شعارها و خواستها را امروز مطرح ساخت؟
بازگرديم به انديشه “متافيزيكى” حاكم بر نظر “هاتف رحمانى”
فردريش انگلس در اثر معروفش “رشد سوسياليسم از اتوپيا به علم”، انديشه متافيزيكى را برمىشمرد. او در آنجا نقش پراهميت انديشه متافيزيكى را در علوم برجسته مىسازد. زيرا به كمك قدرت تجزيه انتزاعى پديده در ذهن، شناخت از لحظهها و تراشها و نماهاى متفاوت پديده و شناخت علمى از آن ممكن مىگرد و به برداشت قديمى درباره غيرقابل شناخت و مرموز بودن پديده پايان داده مىشود. ديگر صاعقه، طوفان، آتشفشان، هستى گياه و جانور پديدهاى ماوراءطبيعه، عرفانى و “مشيت الهى” نيست. انديشه متافيزيكى اما قادر به شناخت و درك رابطه ميان اجزا پديده نيست. جمله معروف درختها را مىبيند، بدون آنكه جنگل را بشناسد و درك كند از اين بخش از اثر نقل مىشود. به گوشههايى از متن اثر انگلس توجه كنيم: «براى انديشه متافيزيكى، چيزها و انعكاس آنها در انديشه، يعنى تعريفها، به طور مجزا، يكى پس از ديگرى و بدون آنكه شناخت از اين را در شناخت از آن دخالت دهد، هر كدام را به مثابه صلابت و تحجرى ابدى مورد بررسى قرار مىدهد. در انديشه متافيزيكى هماره متضادهاى بدون رابطه با هم و لذا درك نشده مطرح هستند؛ حرف او بله، بله و نه، نه است … براى او چيز يا وجود دارد، يا ندارد … وجود مشترك مثبت و منفى را مطلقاً نفى مىكند، علت و معلول نيز با همين حدت به طور متضاد در برابر هم قرار دارند. اين شيوه انديشه در نگاه اول ازاينرو براى ما بسيار شفاف و پذيرفتنى است، زيرا در انطباق است با برداشت بهاصطلاح عقل سليم. عقل سليمى كه … [بكار گرفتن آن] براى شناخت طبيعت چيزها، كمكى بزرگ و حتى ضرورى است، اما بزودى به مرز قدرت شناخت خود مىرسد، مرزى كه در پس آن، اين انديشه شناسنده به يكسويهنگرى، تنگنظرى، انتزاعى شدن و دچار تناقض گويى شدن، دچار مىگردد. زيرا با ديدن تك تك چيزها، رابطه آنها، با ديدن هستى چيزها، شدن و نابودى آنها، با ديدن سكون چيزها، حركت آنها را فراموش مىكند، زيرا با ديدن انبوه درختها، جنگل را نمىبيند.»
برخلاف برداشت انديشه متافيزيكى، هماره و بهويژه در شرايط كنونى در ايران نيز، اهميت شناخت آماجهاى روز و آنى، تنهـا مساله اساسى مبارزه را تشكيل نمىدهد. شناخت آماجهاى روز، يعنى شناخت “تضاد عمده” ضرورى و براى “عقل سليم” هر نظريهپرداز قابل شناخت است. زيرا در سطح ديد همه قرار داشته و براى شناخت آن به توان روشنفكرانه ويژهاى نياز نيست. بايد به بلبلزبانىهاى خانمها و آقاها در بىبىسى، فا او آ و ديگر رسانههاى تبليغاتى امپرياليستى و همچنين به دهها و صدها نوشتار و ابرازنظر اپوزيسيون راست تا جمهورىخواه و بهاصطلاح “چپ” در اينترنت نظر افكند تا ديد كه تضاد در سطح به چه آسانى براى “عقلسليم” قابل شناخت است. همه آنها نيز مىكوشند آماج مبارزه را به دسترسى به “آزادى” كه در سطح براى همه قابل شناخت است، محدود كنند، زيرا گويا «سياست عرصه مقدورات است».
برخلاف انديشه متافيزيكى، انديشه ديالكتيكى كه انگلس آن را همانجا بهمثابه اسلوب انديشه نيز مورد بحث و توضيح قرار مىدهد، روند جارى واقعى هستى (ماركس) را مىبيند و درك مىكند. روند هستىاى كه باوجود گسست در آن، يكپارچه و بى گسست است. به قول طبرى در شعر “سخن گو از بهار” (“ازميان ريگها و الماسها”) وحدت ديالكتيكى در «هماهنگى» «جهان» تبلور مىيابد: «… جهان هماهنگى است. هماهنگى بنفش باز نسترنها با ارغوان تيره افق. هماهنگى قنديلهاى گُلىفام شاهبلوط، با تاج لرزان سروها …». او در نمونهاى ديگر در سروده زندانش تحت عنوان “به آنكس كه به او مىانديشم”، و خطاب به «محبوب من»، هماهنگى ديالكتيكى را «در پيوست بىگسست» برجسته مىسازد.
انگلس مىگويد كه «بر خلاف انديشه متافيزيكى، چيزها و انعكاس تعريف آنها توسط انديشه ديالكتيكى در وابستگى و بهمتنيدگى آنها، در تحركت و دگرگونى آنها، در شدن و نابود شدن آن درك مىشوند؛ يعنى روندى در شدن هستند كه تائيدى هستند براى شيوه [ديالكتيكى] هستى خود.»
صحبت بر سر اين نيست كه شايد نادقتى در يك مورد در نظر “هاتف رحمانى” وجود دارد. متاسفانه شيوه متافيزيكى حاكم بر انديشه او، در موارد ديگرى نيز به چشم مىخورد. به يك نمونه بنگريم:
بايد به نكتهاى جنبى بازگشت كه منتقد در بخشى از نوشتار خود و به طور ضمنى مطرح ساخته است. نكتهاى در ارتباط با «شعار طرد ولايت فقيهه».
او “تودهاىها” را متهم مىسازد كه با پايبندى به «تفكر ايدهآليستى و لجاجت در عدم پذيرش صريح “شعار طرد ولايت فقيهه”» دچار تناقض و «نگاه پارادكسيكال» شده است.
براى انديشه متافيزيكى، رابطهاى ميان سياست، خطمشى و اسناد حزب توده ايران در طول قريب به هفتاد سال مبارزه آن وجود ندارد. هر كدام در هر مرحله زمانى براى خود مطرح بوده، روندى رشديابنده را تشكيل نمىدهند و بيان «روند جارى هستى واقعى» (ماركس) حزب توده ايران نيستند.
خواست خذف اصل “ولايت فقيهه” از قانون اساسى را حزب توده ايران در پيش از همهپرسى درباره قانون اساسى در سال ١٣٥٨ ضرورى اعلام كرد. بيان انتخاب شده در آن دوران «حذف اصل … در متمم قانون اساسى» بود. اين بيانى از نظر حقوقى دقيق و از نظر سياسى براى حزبى كه به فعاليت قانونى مشغول بود، همهجانبه و با صراحت و مسئولانه بود. اين موضع حزب هماره مورد تائيد نگارنده بوده و هست. در اسناد و نوشتارها در ارگانهاى حزبى از پلنوم هيجدهم به بعد هيچگاه واقعيت پيش گفته مطرح نشده است. گويا تاريخ «شعار طرد ولايت فقيهه» با تصويب آن در اين پلنوم آغاز شده است!
شعار «طرد ولايت فقيهه» كه در پلنوم هيجدهم توسط زندهياد حميد صفرى مطرح شد و به تصويب رسيد، از نظر محتوايى نكته جديدى را مطرح نمىسازد. از نظر حقوقى واژه «طرد» را كه در “فرهنگ فشرده سخن” راندن، دور كردن، كنار گذاشتن و قطع رابطه، تبعيد، نفىبلد و …، تعريف شده است، مىتوان بدل “خصمانه”اى براى واژه «حذف» ارزيابى كرد، بدون آنكه مضمون اساسى نوينى براى آن ارايه شده باشد. هم در سال ١٣٥٨ و همچنين در سال برگزارى پلنوم هيجدهم كميته مركزى و با توجه به شرايط كنونى خيزش انقلابى مردم در ايران، بايد گفت كه پيش شرط تغيير شكل حاكميت جمهورى اسلامى و ازجمله حذف و يا طرد اصل عتيقهاى دوران قبيلهاى رشد جامعه بشرى از ساختار سياسى كشور، كماكان حل مساله قدرت سياسى در ايران است. نكتهاى كه منتقد نيز در نوشتار خود مورد تائيد قرار داده است.
با اين توضيحات، موضع نگارنده درباره اين خواست درست خيزش انقلابى مردم، در همه نوشتارها شفاف و صريح بيان شده است و لذا ادعاى منتقد درباره گويا لجاجت “تودهاىها” در پذيرش شعار “طرد …” اصلاً وارد نيست. اين نكته اما نكته مورد نظر در اينجا نيست.
همچنين بررسى اين نكته كه تا چه اندازه مىتوانست به كار گرفتن اين واژه در سال ١٣٦٢ خطرى مضاعف براى زندانيان توده باشد، بررسىاى كه تاكنون مورد توجه قرار نگرفته است، نيز منظور بيان نكات پيش گفته نيست، كه نشان دادن انديشه متافيزيكى حاكم بر نظر منتقد هدف اين سطور است. در ارزيابى نظريات “تودهاىها” توسط “هاتف رحمانى” نكتههاى برشمرده شده در ارتباط با شكل حاكميت سرمايهدارى در جمهورى اسلامى، كوچكترين جاى ندارد. براى او برخورد به «شعار طرد ولايت فقيهه» با تصويب پيشنهاد حميد صفرى در پلنوم هيجدهم كميته مركزى آغاز و به آن پايان مىيابد «بدون آنكه شناخت از اين را در شناخت از آن دخالت دهد» (فردريش انگلس، “رشد سوسياليسم …”). او افراد و نظر آنها را تنها در ارتباط با همين يك مرحله مورد توجه و ارزيابى قرار مىدهد. دوست و دشمن، “خودى” و “غيرخودى” براى او تنها در اين چهارچوب تعيين و پاسخ داده مىشود! آرى اينست محدوديت انديشه متافيزيكى براى شناخت «روند جارى واقعى هستى».
دوم- بررسى سرشت سياستورزى حزب توده ايران
نظريهپرداز منتقد در ادامه به دفاع از سياست حزب توده ايران پرداخته، آن را استوار بر «بسترى از شناخت علمى» اعلام مىكند. متاسفانه نظريهپرداز به همين جمله عام در اين زمينه پراهميت بسنده مىكند. براى او توضيح و مستدل ساختن سياست حزب توده ايران در برابر پرسشها و انتقادهاى جدى، «گرفتن انرژى» غيرضرور از مسئولهاى حزبى است. در حالى كه خود اذعان دارد كه «بيان مواضع، به نوعى گفتگو ميان مواضع است». او در صفحه دوم نوشتار خود يادرآور مىشود «كه اصلاً قصد پاسخ به شما را نداشتم. در اين شرايط اجتماعى- سياسى حاكم بر ايران، اين گونه بحثها را نه مبارزه ايدئولوژيك …، بل راهى انحرافى براى گرفتن انرژى جنبش تودهاى، درگير كردن حزب در مسايلى حاشيهاى و تسويه حسابهاى شخصى مىدانم.» درواقع نيز منتقد با ديركردى غيرموجه تن به گفتگو داده است. همانطور كه نشان داده شد، در اينجا اتفاقاً مسالههاى بسيار پراهميتى مطرح هستند. ازجمله مساله چگونگى توسعه پايگاه اجتماعى حزب توده ايران و خيزش انقلابى مردم. نمى توان به بهانههاى غيرموجه از پاسخ دادن به پرسشهاى جدى و موجه سر باز زد. در اين زمينه در بخشهاى پيشين اشاراتى شد. لذا پرسشبرانگيز است كه منتقد كه اكنون دل به دريا زده و مىنويسد، چرا حتى يك جمله نيز در دفاع از «بستر شناخت علمى» كه سياست كنونى حزب توده ايران گويا در آن جارى است، بر زبان نمىآورد؟
“تودهاىها” در نوشتارهاى متعددى مانند نوشتار سه بخشى تاریخ حزب توده ایران، تاریخ مبارزه با انحرافات چپ و راست است (http://www.tudeh-iha.com/?p=1107&lang=fa) و ایدئولوژى زدایى، نامى براى مارکسیسمزدایى (http://www.tudeh-iha.com/?p=1113&lang=fa ) و اعلاميه الكن و نازا (http://www.tudeh-iha.com/?p=1083&lang=fa)
و در بررسى اسناد پلنوم وسيع گذشته حزب و …، درست قرار نداشتن سياست حزب را بر «بستر شناخت علمى» مورد پرسش و انتقاد قرار داده است. تكرار نكات مطرح شده در آن نوشتارها اكنون ضرور به نظر نمىرسد، اما انتظار پاسخ به پرسشهاى مطرح روز درباره چگونگى توسعه پايگاه اجتماعى خيزش انقلابى كه در بخشهاى پيشين همين رديف از نوشتار با عنوان “بيان موضع، گفتگو ميان تودهىها است” به طور جدى وجود دارد.
تاكنون نقش «بستر شناخت علمى» در سالهاى اخير در نشريات حزب توده ايران يا نزديك به آن، در خدمت جستجوى “اتحاد” با اپوزيسيون راست از سلطنتطلب تا جمهورىخواه و بهاصطلاح “چپ” قرار داشته است. “هاتف رحمانى” به دفاع از “انقلاب مخملى” در “نويدنو” پرداخته، بدون آنكه كلمهاى درباره مضمون چنين “انقلابى” سخن گفته باشد. آيا اين پراتيك متكى بر «بستر شناخت علمى» بوده است؟ اكنون بايد ديد كه او چگونه بر چنين بسترى مىخواهد از توسعه پايگاه حزب توده ايران و خيزش انقلابى از طريق جلب طبقه كارگر و دفاع از راه رشد با جهتگيرى سوسياليستى به دفاع برخيزد؟
سوم- برداشت منتقد از نوشتههاى “تودهاىها”
در مورد اتهام گويا آرمانى بودن نظرهاى مطرح شده در “تودهاىها” نكاتى پيشتر مطرح شدند. تكرار آنها ضرورى نيست. متاسفانه منتقد در اين مورد نيز با «نگاه از روزنى تنگ» (ا ط) مساله را آسان مىگيرد، زمانى كه بدفهمى خود را از ضرورت مستدل بودن نوشتارها و مبتنى بودن استدلال آنها بر انديشه ماركسيستى- تودهاى، صاف و ساده شيوه «اخباريون صدر اسلام» مىنامد و عمل به اين شيوه را زير بغل “تودهاىها” مىگذارد و مىنويسد: «من از نوشتههاى شما چنين مىفهمم كه براى آن كه نشان دهيم ايدئولوژيك مبارزه مىكنيم، بايد در ميان هر دو الى سه سطر، نقلقولى از خطكشها را با ربط و بى ربط نقل كنيم. درست همانند اخباريون صدر اسلام كه قال … ورد زبانشان بود و هنوز هم پس از ١٤ قرن در بر همان پاشنه مىچرخد.»
اول- منتقد ميان مبارزه ايدئولوژيك، و «ايدئولوژيك مبارزه كردن» تفاوتى قايل نيست. او باز برداشت “عقلسليم” را به جاى انديشه ديالكتيكى قرار مىدهد. ايدئولوژيك مبارزه كردن، اصطلاح عامالفهم در تبليغات ضدماركسيستى است براى تخريب انديشه علمى- ديالكتيكى، كه همانطور كه نشان داده شد، كليت واقعيت و يا در مورد گفتگوى ما كليت روند خيزش انقلابى كنونى مردم ميهن ما، حركت، رشد، شدن و … آن را مورد توجه قرار نمىدهد. اين در حالى است كه انديشه مسلح به شيوه ديالكتيك، نگرشى است كه تنها به كمك آن مىتوان وضع “پات” ايجاد شده در خيزش انقلابى مردم را تشخيص داد و درك كرد، براى خروج از وضع ايجاد شده، پيشنهادهاى انقلابى مطرح نمود و حصار ايجاد شده در انديشه غيرديالكتيكى به صورت «واقعيتهاى موجود و بغرنج كنونى» را از اين طريق شكاند، كه با برقرارى پيوند ميان خواستهاى آنى و آتى خيزش انقلابى، روند خيزش را از وضع “پات” خارج نمود و به پيش راند. لنين نيز در ٦ ماهى كه “هاتف رحمانى” از آن صحبت مىكند، جز اين نكرد!
در آن لحظه كه ميان خواست آنى و آتى پيوند برقرار سازيم، گام تعيين كننده را براى شكستن حصار شرايط بغرنج موجود برداشتهايم و وارد عرصه مبارزه انقلابى با هدف توسعه مقدورات گذاشتهايم. مرز ميان نگرش توصيفگرانه، به قول مارکس شیوه «نظارهگرظاهربين» نزد رفرميسم، پراگماتيسم و سوسيال دموكراسى راست از يكسو و چپ انقلابى، چپ مبتنى بر انديشه ماركسيست- لنينيستى و مسلح به شناخت و منطق ديالكتيكى، برداشتن اين “گــام” براى پيوند وظايف دموكراتيك و سوسياليستى در انديشه است كه به قول ماركس، «به نيروى مادى تبديل مىشود.»
با درونمايه نكات عامى كه منتقد درباره مبارزه ايدئولوژيك در آخرين پاراگراف نوشته خود مطرح مىسازد، مىتوان موافقت داشت، بدون آنكه آنها را بتوان كافى و براى پاسخ به پرسشهاى مطرح، شفاف دانست. او مىنويسد: «برخورد ايدئولوژيك در واقعيت امر، كاربست صحيح اسلوبهاى علمى ماركسيستى- لنينيستى در شناخت پديدههاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى و تاريخى است. … انطباق خلاق معيارها و اسلوبهاى علمى در تحليل مشخص از شرايط مشخص است كه وجه ايدئولوژيك فعاليت را مشخص مىكند.» اين سخنان آن چنان عام بيان شدهاند كه مىتوانند در هر نوشتهاى جاى داشته باشند، بدون آنكه ميخچه پاى كسى را به درد آورند.
براى آنكه نكات عام پيش گفته را بتوان در وضع مشخص به كار گرفت، چه شيوهاى را حزب توده ايران به كار گرفته است، تا به كمك آن، پاسخ مشخص به پرسشهاى عينى مطرح را ارايه دهد؟ آنطور كه منتقد به درستى مىنويسد، «سياستهاى تاكتيكى و استراتژيك حزب توده ايران … به تائيد دوست و دشمن دانا، به تاثير گذارترين نيروى تمام تاريخ ايران تبديل شده است.» علت اين امر چه بوده است؟ پاسخ زندهياد جوانشير براى سياست گذشته حزب روشن و صريح است. او در “سيماى مردمى حزب توده ايران” اين سياست را تحت عنوان “برنامه حداقل كارگرى” در صفحه ٤٠ اثر خود برمىشمرد و مىگويد: «امروز پس از چهل سال شايد بتوان درباره رسابودن يا نبودن اين يا آن جمله، اين يا آن فرمولبندى در نخستين برنامههاى [پنجگانه] حزب بحث كرد. شايد بتوان اين يا آن ماده را تغيير داد، اما هرگز نبايد فراموش كرد كه مضمون اصلى برنامههاى ما حاصل كاربرد درست ماركسيسم- لنينيسم در شرايط ايران بوده و هست. برنامههاى ما، با اين كه شعارهاى عام دموكراتيك داشت، هرگز برنامه يك حزب يا جريان بورژوائى و خردهبورژوائى نبود [تكيه از نگارنده]. برنامه حداقل كارگرى بود [تكيه از جوانشير]. برنامهاى بود كه وظايف سوسياليستى و دموكراتيك را به طور گسستناپذير – آن طور كه لنين توصيه مىكند – به هم پيوند مىداد [تكيه از نگارنده] و جنبش دموكراتيك و ضدامپرياليستى عموم خلق را به جلو، به سوى نبرد با سرمايهدارى، به سوى سمتگيرى سوسياليستى [تكيه از نگارنده] هدايت مىكرد.»
آيا “هاتف رحمانى” مىتواند در اسناد كنونى حزب كه آنها را در نوشتار خود مورد خطاب قرار مىدهد، چنين سرشتى را نشان دهد؟ آيا مىتواند راهى ديگر را به جز ايجاد پيوند ميان آماج آزادى و عدالت اجتماعى، ميان آماج دموكراتيك و سوسياليستى براى توسعه پايگاه خيزش انقلابى كنونى مردم ميهن ما پيشنهاد كرده و آن را با برداشت ماركسيست- لنينيستى مستدل سازد؟ نگارنده و بدون ترديد بسيارى ديگر با هيجان در انتظار پاسخ مشخص او و رفيق محمد اميدوار، دبير اول كميته مركزى حزب توده ايران در اينباره هستند!
واژه راهنما: پراگماتيسم در برابر سياست انقلابى. انديشه متافيزيكى در برابر ديالكتيكى. مرز ميان نيروى رفرميستى و انقلابى ايجاد پيوند ميان خواست آنى و آتى. هاتف رحماتى در ارزيابى مقدورات و آرمان انقلابى محق نيست. مساله شعار طرد ولايت فقيهه.