«بيان موضع، گفتگو ميان توده‏اى‏‏‏ها است» (٦) رزمى‏‏‏ يك‏پارچه عليه اشغال حزب توده ايران از درون!(٢) فروپاشى‏ سوسياليسم و تسخير احزاب كمونيستى‏ از دورن رويزيونيسم سلاح تسخير احزاب كمونيستى‏

image_pdfimage_print

مقاله ١٣٨٩ / ١٦ (٢٥ خرداد)

واژه راهنما: واگن كنشت: فروپاشى‏ سوسياليسم با تسخير احزاب كمونيستى‏ حاكم از درون ممكن شد. استراتژى‏هاى‏ ضدسوسياليستى‏ در نبرد ميان‏سيستمى‏. خط‏مشى‏ سوسياليستى‏- خط‏مشى‏ اپورتونيستى‏. رويزيونيسم سلاح اصلى‏ سياست بورژوازى‏ عليه طبقه كارگر. رويزيونسيم- اپورتونيسم- رفرميسم. مقدمه نظرى‏ براى‏ بررسى‏ سياست سوسيال دمكرات حاكم بر انديشه و عملكرد رهبرى‏ كنونى‏ حزب توده ايران.

تز اصلى‏‏ كتاب پژوهشى‏‏ ماركسيست جوان آلمانى‏‏، خانم سارا واگن‏كنشت، نشان دادن و اثبات برنامه امپرياليسم براى‏‏ تسخير احزاب كمونيستى‏‏ از درون است. پژوهشگر در اثر تحقيقاتى‏‏ خود تحت عنوان “استراتژى‏‏هاى‏‏ ضدسوسياليستى‏‏ در دوران  نبرد ميان‏سيستمى‏‏” به بررسى‏‏ دو تاكتيك امپرياليسم عليه كشورهاى‏‏ سوسياليستى‏‏ مى‏‏پردازد كه هدف هر دو نابودى‏‏ نظام سوسياليستى‏‏ بوده است. كتاب، برخى‏ علل فروپاشى‏‏ كشورهاى‏‏ سوسياليستى‏‏ اروپا و اتحاد شوروى‏‏ را مورد بررسى‏‏ قرار داده و نشان مى‏‏دهد كه كشورهاى‏‏ امپرياليستى‏‏ توانستند با تغيير استراتژى‏‏ «به عقب راندن» Rollback  به استراتژى‏‏ «تسخير از درون»، فروپاشى‏‏ اين كشورها را به دست رهبران “كمونيست” آن ممكن سازند. در حالى‏‏ كه «تحريم اقتصادى‏»، «رو در رويى‏‏ سياسى‏‏» و «تهديد نظامى‏‏» درونمايه استراتژى‏‏ «به عقب راندن» را تشكيل مى‏‏داد، «همكارى‏‏ و نزديكى‏‏ شرق و غرب» و «انتخاب»، يعنى‏‏ يك استراتژى‏‏ «غيرمستقيم»، درونمايه استراتژى‏‏ دوم بود.

به اين منظور از هر شكاف و ريزش نظرى‏‏ نزد رهبران احزاب حاكم كمونيست از اين طريق بهره جستند كه به تقويت موضع «راست‏تر» پرداختند.

واگن كنشت در اثر خود با ارايه اسناد متعددى‏‏ از كشورهاى‏‏ امپرياليستى‏‏ آمريكا، انگلستان، فرانسه و جمهورى‏‏ فدرال آلمان اين تغيير برنامه و درونمايه استراتژى‏‏ «غيرمستقيم» را نشان داده و در پيشگفتار كتاب، بررسى‏‏ موشكافانه اين استراتژى‏‏ را از اين روى‏‏ ضرورى‏‏ اعلام مى‏‏كند، زيرا «استراتژى‏‏ غيرمستقيم اهرمى‏‏ تعيين كننده را تشكيل داد كه به كمك آن، شكست اولين كوشش براى‏‏ برپايى‏‏ نظام سوسياليستى‏‏ ممكن شد.» (ص ٧) «هدف استراتژى‏‏ غيرمستقيم آن بود كه ظاهرى‏‏ بكلى‏‏ متفاوت از درونمايه واقعى‏‏ پديده ارايه دهد.» (ص ٩)

پژوهشگر در عين حال نشان مى‏‏دهد كه موفقيت استراتژى‏‏ «غيرمستقيم» امپرياليسم بدون رشد اپورتونيسم (تسليم‏طلبى‏‏ فلسفى‏‏- ايدئولوژيكى‏‏) و پراگماتيسم (عملگرايى‏‏ مطلق‏گرايانه) در احزاب حاكم كمونيستى‏‏ غيرقابل تصور مى‏‏بوده است. پژوهشگر اين نكته را در پيشگفتار كتاب چنين برجسته مى‏‏سازد: «ما نشان خواهيم داد كه گرايش‏هاى‏‏ خواستار فروپاشى‏‏ در اردوگاه سوسياليستى‏‏، پايگاه‏هاى‏‏ اصلى‏‏ استراتژى‏‏ غيرمستقيم را تشكيل مى‏‏دادند.» (ص ١٠)

واگن كنشت موضع اپورتونيستى‏‏ را همانجا با دقت قابل تأملى‏‏ چنين بيان مى‏‏كند: «به طور كلى‏‏ دو راه براى‏‏ جلب بورژوازى‏‏ براى‏‏ پذيرش توافق‏ وجود دارد. اولـى‏‏، اين امكان است كه براى‏‏ دستيابى‏‏ به خواست‏ها به سازمان دادن جنبشى‏‏ حتى‏‏المقدور قوى‏‏ و يك‏پارچه [تكيه از نگارنده] پرداخته و مبارزه‏اى‏‏ سرسختانه را برپايه نيرو و سياست مستقل خود ايجاد سازيم، تا قادر به تحميل كردن برخى‏‏ از خواست‏ها به بورژوازى‏‏ شويم.

يا اينكه جنبش سوسياليستى‏‏ كوشش مى‏‏كند با عقب‏نشينى‏‏، نفى‏‏ خود و تقليل خواست‏ها، صرفنظر كردن از خط‏مشى‏‏ مستقل، چشم‏پوشى‏‏ از استراتژى‏‏ مبارزه‏جويانه و تعرضى‏‏ و به‏ويژه با تعديل برخى‏‏ از تزها در مبارزه ايدئولوژيك، به پيشواز بورژوازى‏‏ رفته و توافق او را جلب كند.

جهت‏گيرى‏‏ نخست، جهت‏گيرى‏‏ سوسياليستى‏‏، و دومى‏‏، خط‏مشى‏‏ اپورتونيستى‏‏ را تشكيل داده و بيان تقابل خط‏مشى‏‏ نبرد طبقاتى‏‏ و همكارى‏‏ طبقاتى‏‏ است. در مقابل هم قرار دادن خط‏مشى‏‏ طبقاتى‏‏ و همكارى‏‏ طبقاتى‏‏ را البته نبايد به مفهوم تقابل انتزاعى‏‏ نبرد در يك سو و توافق در سوى‏‏ ديگر پنداشت. … مسئله اصلى‏‏ آنست كه در خط‏مشى‏‏ سوسياليستى‏‏ كدام يك از اين دو، خط‏مشى‏‏ اصلى‏‏ و تعيين كننده [تكيه از نگارنده] را تشكيل مى‏‏دهد.

سرشت سياست اپورتونيستى‏‏ در اين امر نهفته است كه مى‏‏خواهد در ابتدا با تن‏دادن‏هاى‏‏ خود، با مطيع و رام بودن، با مذاكره و توافق‏هاى‏‏ پنهانى‏‏ با بورژوازى‏‏ به همكارى‏‏ با آن دست‏يابد. اپورتونيسم اين موضع را به جاى‏‏ تكيه بر نيرو و توان مبارزه‏جويانه برپايه سياست مستقل خود به مورد اجرا در مى‏‏آورد. از اين روى‏‏، اپورتونيسم آماده به پرداخت قيمتى‏‏ است كه با برباد دادن آماج‏هاى‏‏ سوسياليستى‏‏ و منافع سوسياليستى‏‏ جنبش به سود دست‏يافتن به خواست‏هاى‏‏ گذرا در لحظه كنونى‏‏ تحقق مى‏‏يابد.»

تعريف واگن كنشت از موضع تجديدنظرطلبانه و تسليم طلبانه بسيار دقيق است. او برجسته مى‏‏سازد كه موضع رويزيونيستى‏‏ چنين نيست كه چون در جستجوى‏‏ توافق با بورژوازى‏‏ در «بستر تاريخى‏‏» لحظه مى‏‏باشد و از عملكردى‏‏ در چهارچوب «مقدورات» حاكم دفاع مى‏‏كند، به تجديدنظرطلب تبديل شده است، بلكه تجديدنظرطلبى‏‏ فلسفى‏‏- تئوريك- ايدئولوژيك در اين امر تظاهر مى‏‏كند كه اين موضع، براى‏‏ «بستر تاريخى‏‏» و عرصه «مقدورات» ويژگى‏‏ مطلق بودن قائل بوده و آن را تبليغ مى‏‏كند. در ارتباط با اين برداشت‏ها پيش‏تر در ارتباط با نظريات حاكم بر برخى‏‏ از جريان‏ها در جنبش توده‏اى‏‏ بررسى‏‏هايى‏‏ ارايه شده است كه ديرتر به آن باز مى‏‏گرديم.

هدف در سطور كنونى‏‏ ارايه خلاصه‏اى‏‏ از كتاب بسيار جالب و آموزنده ماركسيست جوان آلمانى‏‏، خانم واگن‏كنشت (كه پدرش ايرانى‏‏ است) نمى‏‏باشد. تعريف او از موضع اپورتونيسم سياسى‏‏ متكى‏‏ به رويزيونيسمِ فلسفى‏‏- ايدئولوژيك، اما براى‏‏ شناخت استراتژى‏‏ “غيرمستقيم” اشغال احزاب كمونيستى‏‏، ازجمله حزب توده ايران از درون، آموزنده بوده و طولانى‏‏ شدن نقل قول‏ها را مجاز مى‏‏دارد. اين شناخت درعين حال جنبه پراهميتى‏‏ از علل فروپاشى‏‏ اتحاد شوروى‏‏ و … را نيز نشان مى‏‏دهد.

پژوهشگر در توضيح ضرورت تغيير سياست امپرياليسم و انتخاب “استراتژى‏‏ غيرمستقيم” در رو در رويى‏‏ ميان‏سيستمى‏‏، توجه را (از ص ٤٢ به بعد) به اين نكته جلب مى‏‏كند كه ايجاد شدن توازن نظامى‏- اتمى‏‏ از يك سو و ثبات اقتصادى‏‏- اجتماعى‏‏ در كشورهاى‏‏ سوسياليستى‏‏ در دهه ٥٠- ٦٠ قرن پيش تاريخ اروپايى‏‏ از سوى‏‏ ديگر، استراتژى‏‏ امپرياليستى‏‏ تجاوز و «به عقب راندن» اردوگاه سوسياليستى‏‏ را بى‏‏پا ساخته بود و ضرورى‏‏ بود كه براى‏‏ دست‏يابى‏‏ به هدف «نابودى‏‏ قدرت سوسياليستى‏‏، آن را از درون دگرگون ساخت؛ دگرگونى‏‏ مى‏‏بايستى‏‏ در روندى‏‏ طولانى‏‏ به امكانى‏‏ واقعى‏‏ براى‏‏ نابودى‏‏ قدرت سوسياليستى‏‏ تبديل گردد. دگرگونى‏‏ قدرت سوسياليستى‏‏ اما عليه مقاومت صاحبان قدرت سوسياليستى‏‏ ممكن نبود؛ لااقل اين نياز وجود داشت كه صاحبان قدرت سوسياليستى‏‏ دگرگونى‏‏ را تحمل كنند، دگرگونى‏‏ مى‏‏توانست با كمك آن‏ها بهتر عملى‏‏ شود، و از همه بهتر، تحت رهبرى‏‏ آن‏ها به مورد اجرا درآيد. … نه در نبردى‏‏ رو در رو عليه احزاب كمونيستى‏‏ حاكم، بلكه با آن‏ها، با موافقت آن‏ها و با همكارى‏‏ آن‏ها. جريان‏هاى‏‏ ضدانقلابى‏‏ در آينده، نمى‏‏بايستى‏‏ با برپا داشتن آشوب‏هاى‏‏ مسلحانه از پائين، بلكه توسط احزاب كمونيستى‏‏ از بالا به جريان انداخته شوند.

فروپاشى‏‏ قدرت سوسياليستى‏‏ توسط صاحبان قدرت سوسياليستى‏‏ اما تنها زمانى‏‏ قابل دسترسى‏‏ بود كه پيش‏تر سرشت سوسياليستى‏‏ همين صاحبان قدرت سوسياليستى‏‏ فروريخته باشد. [تكيه از نگارنده] پيش‏شرط نابودى‏‏ سوسياليسم تحت رهبرى‏‏ احزاب كمونيستى‏‏، نفى‏‏درنفى‏‏ سرشت كمونيستى‏‏ احزاب كمونيستى‏‏ بود. فروپاشى‏‏ سوسياليسم به دست احزاب كمونيسم حاكم را ممكن ساختن به اين معنا بود، كه بايد پيش‏تر شرايط فروپاشى‏‏ اين احزاب كمونيستى‏‏ عملى‏‏ شده باشد … سرشت كمونيستى‏‏ اين احزاب نابود شده باشد [تكيه از نگارنده].

تغيير تعيين كننده خط‏مشى‏‏، در انتخاب سوبيكت، در انتخاب نيروى‏‏ عمل كننده ضدانقلابى‏‏ [جديد] نهفته بود. انتخاب ضدانقلاب مخالف نظام در خارج و عليه احزاب كمونيستى‏‏، جاى‏‏ خود را به تقويت گرايش‏هايى‏‏ در درون احزاب كمونيستى‏‏ داد. برنامه از اين قرار بود كه بايد به طور منظم نيروهايى‏‏ را در احزاب كمونيستى‏‏ مورد پشتيبانى‏‏ قرار داد كه تنها با اختلافى‏‏ جزئى‏‏ داراى‏‏ مواضعى‏‏ راست‏تر بوده و خط‏مشى‏‏ راست‏ترى‏‏ را مورد تائيد قرار مى‏‏دهند؛ هدف، تقويت هدفمند اپورتونيسم به‏مثابه جهت‏گيرى‏‏ در احزاب كمونيستى‏‏ بود. تبديل ساختن صاحبان قدرت سوسياليستى‏‏ به نيروى‏‏ سوسيال دمكرات، برنامه «استراتژى‏‏ غيرمستقيم» براى‏‏ ايجاد كردن پيش‏شرط فروپاشى‏‏ قدرت سوسياليستى‏‏ را تشكيل مى‏داد. در اين برنامه هر دو هدف  – دگرديسى‏‏ احزاب كمونيستى‏‏ و نابودى‏‏ جامعه سوسياليستى‏‏ –  نه به عنوان اقدامى‏‏ يك‏باره و برشى‏‏، بلكه روندى‏‏ در طول زمان مورد نظر قرار گرفته شده بود. هر دو هدف شرط وجودى‏‏ و در عين حال نيروى‏‏ تقويتى‏‏ متقابل يكديگر را تشكيل مى‏‏دادند. فروپاشى‏‏ جامعه سوسياليستى‏‏ داراى‏‏ پيش‏شرط تغيير و فساد سرشت احزاب كمونيستى‏‏ همانقدر بود كه اين فساد روند فروپاشى‏‏ را مورد تقويت قرار مى‏‏داد.

بوجود آمدن وضع پات در سلاح اتمى‏‏ و ثبات اجتماعى‏‏ جامعه سوسياليستى‏‏، حاكميت سوسياليستى‏‏ را تحكيم بخشيده بود، از اين روى‏‏ ضرورى‏‏ شده بود كه برنامه فروپاشى‏‏ سوسياليسم از بالا به مورد اجرا درآورده شود. اجراى‏‏ اين برنامه از بالا اما از اين روى‏‏ ممكن شده بود، زيرا علايم فروپاشى‏‏ و آمادگى‏‏ بر سر توافق‏ با امپرياليسم نزد احزاب كمونيستى‏ از سال‏هاى‏‏ پنجاه به چشم مى‏‏خورد. در تحليل نهايى‏‏، اگر قرار بود اين برنامه عملى‏‏ گردد، مى‏‏بايستى‏‏ دولت‏هاى‏‏ سوسياليستى‏‏ آماده براى‏‏ تن دادن به خط‏مشى‏‏ اپورتونيستى‏‏ مى‏‏بودند؛ اگر چنين آمادگى‏‏ در آن‏ها وجود نمى‏‏داشت، استراتژى‏‏ غيرمستقيم امپرياليستى‏‏ قابل اجرا نمى‏‏بود.»

واگن كنشت در ادامه اضافه مى‏‏كند كه در آغاز جنگ سرد و زمانى‏‏ كه امپرياليسم از قدرت بلامنازع اتمى‏‏ برخوردار بود نيز كوشيد با انواع اهرم‏ها، اقتصادى‏‏ و … نظام سوسياليستى‏‏ را به تن دادن به توافق‏ها مجبور سازد.

در عين حال، استراتژى‏‏ غيرمستقيم نيز بدون فشار و تهديد عملى‏‏ نشد. اين استراتژى‏‏ دو پيش‏شرط داشت: ١- تثبيت قدرت در كشورهاى‏‏ سوسياليستى‏‏ و ٢- ايجاد شدن علايم فروپاشى‏‏ در استراتژى‏‏ و تاكتيك سوسياليستى‏‏ در اين كشورها. «گرايش‏هاى‏‏ اپورتونيستى‏ ‏(- سازشكارانه) در احزاب حاكم در كشورهاى‏ سوسياليسم شرط اساسى‏‏ امكان موفقيت استراتژى‏‏ غيرمستقيم امپرياليسم را تشكيل داد.»

براى‏‏ پيش‏گيرى‏‏ از سوى‏‏ تفاهم بايد خاطرنشان شود كه نمى‏‏بايستى‏‏ اشتباه سياسى‏‏ را با خط‏مشى‏‏ تسليم‏طلبانه يكى‏‏ گرفت. براى‏‏ نمونه، ارزيابى‏‏ تغييرات در كشورهاى‏ جهان سوم بدنبال پيروزى‏ برخى‏‏ از جنبش‏هاى‏‏ آزاديبخش به عنوان “راه رشد غيرسرمايه‏دارى‏‏”، هميشه واقع‏بينانه نبوده و بيان نگرشى‏ ساده‏انگارانه به روند تغييرات و رشد در اين كشورها بوده است.

همچنين كوشش‏ براى‏‏ تحميل صلح به امپرياليسم در رودرويى‏ها و به منظور پيشگيرى‏‏ و ناممكن ساختن تجاوزات امپرياليسم، به معناى‏‏ اتخاذ موضع اپورتونيستى‏ نمى‏‏باشد. سياست لنين پس از دفع تجاوز و پيروزى‏‏ دولت جوان شوراها در نبرد عليه يورش ١٤ كشور متجاوز و همچنين سياست خارجى‏‏ اتحاد شوروى‏‏ در زمان استالين كه با انعقاد چندين قرارداد عدم تجاوز همراه بود، همانطور هم سياست “همزيستى‏‏ مسالمت‏آميز” سال‏هاى‏‏ بعد، سرشتى‏‏ تسليم‏طلبانه نداشت. زمانى‏‏ كه لنين در نوامبر ١٩١٧ با صدور «فرمان صلح» كوشيد به «زمان تنفسى‏‏» براى‏‏ بقاى‏‏ انقلاب دست يابد و يا قرارداد صلح برست- ليتوفسك را منعقد كرد، خط‏مشى‏‏ تسليم‏طلبانه را دنبال نكرد. او در تائيد اين امر ازجمله اعلام كرد: «ما اجازه انقياد خود را به هيچ‏كس نمى‏‏دهيم.» استالين نيز سياست خارجى‏‏ لنينى‏‏ را دنبال نمود و در گزارش به كنگره هيجدهم ح ك ا شوروى‏‏ (١٩٣٩) در عين دفاع از روابط مبتنى‏‏ بر محترم شناختن منافع متقابل با همه كشورهاى‏‏ جهان و حفظ و تحكيم روابط دوستانه با همسايگان، بر كمك به احزاب برادر در كشورهاى‏‏ سرمايه‏دارى‏‏ و دفاع از جنبش‏هاى‏‏ آزاديبخش تاكيد كرده و اعلام نمود كه «تهديد و تجاوز دشمنان عليه مرزهاى‏‏ اتحاد شوروى‏‏ با پاسخى‏‏ دو چندان مواجه خواهد شد.» (به نقل از “رويزيونيسم”، برنر- اشتيگروالد، ٢٠١٠، ص ٦١)

همانطور كه ديده مى‏‏شود، «بستر تاريخى‏‏» و «مقدورات» در نامساعد‏ترين شرايط نيز به معناى‏‏ تن دادن به «خط‏مشى‏‏ سياسى‏‏ محافظه‏كارانه و يا تسليم‏طلبانه در نبرد ميان سوسياليسم و امپرياليسم نبوده و به‏ويژه در مبارزه ايدئولوژيكى‏‏ و يا در وظيفه انترناسيوناليستى‏‏ كمك به جنبش كارگرى‏‏ در كشورهاى‏‏ سرمايه‏دارى‏‏ و به جنبش‏هاى‏‏ آزاديبخش» (همانجا) تعديلى‏‏ صورت نپذيرفت و اين، نشان موضع و سرشت انقلابى‏‏ سياست خارجى‏‏ اتحاد شوروى‏‏ و حزب كمونيست آن بود. سرشتى‏‏ كه همه ويژگى‏‏هاى‏‏ برشمرده شده توسط واگن‏كنشت را درباره «جهت‏گيرى‏‏ سوسياليستى‏‏» و خط‏مشى‏‏ انقلابى‏‏ دارا هستند.

يك‏پارچه عليه اشغال حزب توده ايران از درون برزميم

نوشتار كنونى‏‏ مقدمه‏اى‏‏ نظرى‏‏- ايدئولوژيكى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد براى‏‏ بررسى‏‏اى‏‏ كه هاتف رحمانى‏‏ در نامه مورخ ١٤ فروردين ١٣٨٩ خود خواستار آن است. پيش‏تر، در مقاله شماره ٩ (سال ٨٩) (http://www.tudeh-iha.com/?p=1189&lang=fa ) كه در آن موضع تجديدنظر (رويزيونيستى‏‏) و تسليم‏طلبانه (اپورتونيستى‏‏) “راه توده”- پيك‏نت نشان داده و به اثبات رسانده شده است، در توضيح اين مواضع ازجمله چنين آمده است: «موضع تجديدنظرطلبانه در سطح فلسفى‏‏‏‏‏‏‏- تئوريك، به طور اجبارى‏‏ و قانونمند‏‏‏، به موضع طبقاتى‏‏‏‏‏‏‏- اقتصادى‏‏ تسليم‏طلبانه‏‏‏‏‏ِ دفاع از منافع سرمايه‏دارى‏‏‏‏‏‏‏ مى‏‏‏‏‏‏‏انجامد و پايان سقوط سياسى‏‏‏‏‏‏‏ ‏‏قانونمند آن، تسليم رفرميسم و به عامل پوزيتويستى‏‏‏‏‏‏‏ در جنبش كارگرى‏‏‏‏‏‏‏ تبديل شدن است.»

به نظر دو ماركسيست پيش گفته معاصر آلمانى‏ «وظيفه رويزيونيسم راستگرا در شرايط كنونى‏ ايجاد كردن مانع در برابر بوجود آمدن ثبات جنبش انقلابى‏، به‏ويژه بازسازى‏ احزاب كمونيستى‏ است.» (برنر- اشتيگروالد، همانجا، ص ٦٧) برپايه اين ارزيابى‏ است كه، همانطور كه در نوشتار پيش‏گفته نشان داده شد، مى‏توان عملكرد جريان “راه توده”- پيك نت را گوشه‏اى‏ از برنامه ارتجاع داخلى‏ و خارجى‏ دانست. وظيفه‏اى‏ كه متاسفانه تحقق بخشيدن به آن، تنها توسط اين جريان دنبال نمى‏گردد.

كارپايه تئوريك ارزيابى‏ فوق از خط‏مشى‏‏ اپورتونيستى‏‏ و رويزيونيستى‏‏ در مقاله شماره ١٠ (سال ٨٩) تحت عنوان “يك‏پارچه از موضع علمى‏‏- انقلابى‏‏ طبقه كارگر دفاع كنيم، گام دورانساز ماركس- انگلس” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1201&lang=fa) ارايه شده است و نيازى‏‏ به تكرار آن در اينجا نمى‏‏باشد.

همانطور كه اشاره شد، سطور پيش‏گفته مقدمه‏اى‏‏ نظرى‏‏- ايدئولوژيكى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد براى‏‏ ادامه بررسى‏‏ نظريات مطرح شده توسط هاتف رحمانى‏‏. سرگذشت اين بحث از آنجا آغاز مى‏‏شود كه متكى‏‏ به توضيحات زنده‏ياد جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” كه او در آن، موضع لنينى‏‏ درباره ضرورت پيوند ميان وظيفه “دموكراتيك” و “سوسياليستى‏‏” حزب طبقه كارگر را برمى‏‏شمرد و توضيح مى‏‏دهد، نگارنده خواستار ايجاد اين پيوند در مبارزه روزانه حزب توده ايران به طور مشخص و در جنبش توده‏اى‏‏ به طور عام بوده و فقدان آن را در فعاليت تبليغاتى‏‏ “نامه مردم” و ديگر ارگان‏هاى‏‏ حزب توده ايران و نهاتياً نزد اغلب جريان‏هاى‏‏ توده‏اى‏‏ مورد انتقاد قرار داده بود.

هاتف رحمانى‏‏ در نامه پيش گفته و از طريق ارايه نوشتارى‏‏ ديگر از سيمين مدرسى‏‏- ميلاد منزوى‏‏، ضمن تائيد ضرورت پايبندى‏‏ به برداشت لنينى‏‏ درباره پيوند دو وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى‏‏، نگارنده را به برخورد غيرمشخص به نوشتارهاى‏‏ حزب توده ايران متهم مى‏‏كند. او در آنجا براى‏‏ اثبات اتهام خود به ارايه «برنامه حزب» كه «در شرايط كنونى‏‏ مهم‏ترين وظيفه نيروهاى‏‏ مترقى‏‏ و آزادى‏‏خواه كشور را پايان دادن به رژيم ديكتاتورى‏‏ “ولايت فقيهه” و روى‏‏ كار آمدن يك دولت ائتلاف ملى‏‏ ارزيابى‏‏ مى‏‏كند و [حزب توده ايران] معتقد است  مهم‏ترين گام در اين راه، ايجاد يك جبهه وسيع مردمى‏‏ و ضدديكتاتورى‏‏ است» مى‏‏پردازد.

در مقاله شماره ٥ (٨٩) تحت عنوان «شعار “طرد ولايت فقيه”، دايره‏اى‏‏ چهارگوش» (http://www.tudeh-iha.com/?p=1152&lang=fa) و همچنين در مقاله شماره ٤ (٨٩) تحت عنوان «جايگاه “آرمان والاى‏‏” طبقه كارگر در جنبش كنونى‏‏ كجاست؟» (http://www.tudeh-iha.com/?p=1148&lang=fa) فقدان پيوند مورد نظر لنين در برنامه حزب توده ايران،  نشان داده و به اثبات رسيده است.

هاتف رحمانى‏‏ در ادامه نامه خود از «صدها مقاله در تك تك مواردى‏‏» صحبت مى‏‏كند كه «در نامه مردم با جزئيات كامل و با بررسى‏‏ زوايا، ابعاد و ضرورت‏هاى‏‏ هر يك از موضوعات درج شده است.» امرى‏‏ كه موجب خوشحالى‏‏ بوده و مضمون برخى‏‏ از آن‏ها مورد تائيد نگارنده نيز قرار دارد و در “توده‏اى‏‏ها” بازانتشار يافته. چنين موضعى‏ را اما نمى‏توان به طور پيگير در مقالات و مواضع حزب توده ايران يافت.

نگارنده از هاتف رحمانى‏‏ تمنا كرده بود، برخى‏‏ از مقالات مدنظر خود را برشمرد، تا بررسى‏‏ مشخص بر روى‏‏ مقالات مورد نظر او عملى‏‏ گردد. متاسفانه او تاكنون به اين تمنا كه مى‏‏توانست گفتگو ميان توده‏اى‏‏ها را سازماندهى‏‏ كرده و بر سازندگى‏‏ آن بيافزايد، پاسخ مثبت نداده است. از اين روى‏‏ نگارنده بر آن است كه در نوشتار بعدى‏‏ برخى‏‏ از اين نوشتارها را مورد نگرش انتقادى‏‏ قرار دهد، تا نشان دهد كه متاسفانه تقريبا در هيچ يك از آن‏ها اثرى‏‏ از ايجاد پيوند ضرورى‏‏ مورد نظر لنين ميان وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى‏‏ در ادبيات و نوشتارهاى‏ كنونى‏ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران وجود ندارد. اين در حالى‏ است كه در برنامه حزب مصوب كنگره چهارم نيز بر ضرورت ايجاد پيوند ميان اين دو وظيفه تاكيد به عمل آمده است. واقعيتى‏‏ كه بيان پذيرش عملى‏‏ موضع رويزيونيستى‏‏ در انديشه نظرى‏‏- ايدئولوژيك و اپورتونيستى‏‏ در خط‏مشى‏‏ سياسى‏‏ حاكم بر مواضع رهبرى‏ كنونى‏ را تشكيل مى‏‏دهد و به طور قانونمند عملكردى‏‏ پراگماتيستى‏‏- رفرميستى‏‏ را به حزب توده ايران تحميل و حزب را به گرداب پوزيتويسم سرازير ساخته است.

توده‏اى‏ها فراموش نمى‏كنند:

حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، ادامه دهنده جنبش سوسيال دموكرات و حزب كمونيست ايران با چهره‏هاى‏ فراموش نشدنى‏ و ابدى‏ حيدر عمواقلى‏ها، ارانى‏ها، روزبه‏ها و ديگر مبارزان فداكار و دانشمند آن، جريان “تاريخى‏- سياسى‏” يكتايى‏ را در تاريخ صدساله اخير ميهن ما تشكيل مى‏دهد كه سيماى‏ شكوهمند و تبلور نبرد طبقاتى‏ طبقه كارگر ايران و شايسته‏ترين فرزاندان آن بوده و با سيرآب شدن از اين ريشه به نبرد پيروزمند خود ادامه خواهد داد.

اگر چه در سياست گذشته حزب توده ايران نوساناتى‏ وجود داشته است كه مى‏تواند مورد بررسى‏ انتقادى‏ قرار داده شود، اما هيچ‏گاه در گذشته موضع رويزيونيستى‏ و اپورتونيستى‏ بر رهبرى‏ حزب توده ايران حاكم نبوده است. از اين روى‏ برخورد انتقادى‏ به مواضع كنونى‏ حاكم بر رهبرى‏ حزب توده ايران، تنها به عنوان برخوردى‏ در راستاى‏ ايجاد زمينه استحكام و توانمندى‏ و يك‏پارچگى‏ حزب و جنبش توده‏اى‏ متكى‏ به انديشه ماركسيستى‏- توده‏اى‏ قابل توجيه و درك است كه در جهت آرمان والاى‏ طبقه كارگر ايران قرار دارد.

اين جدل انديشه- عملكردى‏ مى‏توانست و مى‏بايستى‏ در درون ارگان‏هاى‏ حزبى‏ تحقق يابد. متاسفانه رهبرى‏ كنونى‏، ظاهراً براى‏ پوشش دادن به سياست انحرافى‏ خود، مايل و آماده براى‏ سازمان دادن و هدايت اين مبارزه رفيقانه و سازنده در درون سازمان حزبى‏ نيست و آن را برنمى‏تابد. اين ادعاها را در نوشتار بعدى‏ بايد به اثبات رساند. وظيفه پراهميتى‏ كه به آن بايد عمل شود، اما در همين جا مى‏توان مدعى‏ شد كه رهبرى‏ كنونى‏، نه تنها مايل به پذيرش شيوه سنتى‏ مبارزه درون حزبى‏ نيست، بلكه به گفته رفيق محمد اميدوار خواستار آنست كه توده‏اى‏ها در انتظار آينده بنشينند و به بينند «تاريخ درباره مواضع مختلف چه حكمى‏ صادر خواهد كرد»!

پيش به سوى‏ مبارزه يك‏پارچه براى‏ حفظ مواضع و خط‏مشى‏ ماركسيستى‏- توده‏اى‏!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *