مقاله ١٣٨٩ / ١٦ (٢٥ خرداد)
واژه راهنما: واگن كنشت: فروپاشى سوسياليسم با تسخير احزاب كمونيستى حاكم از درون ممكن شد. استراتژىهاى ضدسوسياليستى در نبرد ميانسيستمى. خطمشى سوسياليستى- خطمشى اپورتونيستى. رويزيونيسم سلاح اصلى سياست بورژوازى عليه طبقه كارگر. رويزيونسيم- اپورتونيسم- رفرميسم. مقدمه نظرى براى بررسى سياست سوسيال دمكرات حاكم بر انديشه و عملكرد رهبرى كنونى حزب توده ايران.
تز اصلى كتاب پژوهشى ماركسيست جوان آلمانى، خانم سارا واگنكنشت، نشان دادن و اثبات برنامه امپرياليسم براى تسخير احزاب كمونيستى از درون است. پژوهشگر در اثر تحقيقاتى خود تحت عنوان “استراتژىهاى ضدسوسياليستى در دوران نبرد ميانسيستمى” به بررسى دو تاكتيك امپرياليسم عليه كشورهاى سوسياليستى مىپردازد كه هدف هر دو نابودى نظام سوسياليستى بوده است. كتاب، برخى علل فروپاشى كشورهاى سوسياليستى اروپا و اتحاد شوروى را مورد بررسى قرار داده و نشان مىدهد كه كشورهاى امپرياليستى توانستند با تغيير استراتژى «به عقب راندن» Rollback به استراتژى «تسخير از درون»، فروپاشى اين كشورها را به دست رهبران “كمونيست” آن ممكن سازند. در حالى كه «تحريم اقتصادى»، «رو در رويى سياسى» و «تهديد نظامى» درونمايه استراتژى «به عقب راندن» را تشكيل مىداد، «همكارى و نزديكى شرق و غرب» و «انتخاب»، يعنى يك استراتژى «غيرمستقيم»، درونمايه استراتژى دوم بود.
به اين منظور از هر شكاف و ريزش نظرى نزد رهبران احزاب حاكم كمونيست از اين طريق بهره جستند كه به تقويت موضع «راستتر» پرداختند.
واگن كنشت در اثر خود با ارايه اسناد متعددى از كشورهاى امپرياليستى آمريكا، انگلستان، فرانسه و جمهورى فدرال آلمان اين تغيير برنامه و درونمايه استراتژى «غيرمستقيم» را نشان داده و در پيشگفتار كتاب، بررسى موشكافانه اين استراتژى را از اين روى ضرورى اعلام مىكند، زيرا «استراتژى غيرمستقيم اهرمى تعيين كننده را تشكيل داد كه به كمك آن، شكست اولين كوشش براى برپايى نظام سوسياليستى ممكن شد.» (ص ٧) «هدف استراتژى غيرمستقيم آن بود كه ظاهرى بكلى متفاوت از درونمايه واقعى پديده ارايه دهد.» (ص ٩)
پژوهشگر در عين حال نشان مىدهد كه موفقيت استراتژى «غيرمستقيم» امپرياليسم بدون رشد اپورتونيسم (تسليمطلبى فلسفى- ايدئولوژيكى) و پراگماتيسم (عملگرايى مطلقگرايانه) در احزاب حاكم كمونيستى غيرقابل تصور مىبوده است. پژوهشگر اين نكته را در پيشگفتار كتاب چنين برجسته مىسازد: «ما نشان خواهيم داد كه گرايشهاى خواستار فروپاشى در اردوگاه سوسياليستى، پايگاههاى اصلى استراتژى غيرمستقيم را تشكيل مىدادند.» (ص ١٠)
واگن كنشت موضع اپورتونيستى را همانجا با دقت قابل تأملى چنين بيان مىكند: «به طور كلى دو راه براى جلب بورژوازى براى پذيرش توافق وجود دارد. اولـى، اين امكان است كه براى دستيابى به خواستها به سازمان دادن جنبشى حتىالمقدور قوى و يكپارچه [تكيه از نگارنده] پرداخته و مبارزهاى سرسختانه را برپايه نيرو و سياست مستقل خود ايجاد سازيم، تا قادر به تحميل كردن برخى از خواستها به بورژوازى شويم.
يا اينكه جنبش سوسياليستى كوشش مىكند با عقبنشينى، نفى خود و تقليل خواستها، صرفنظر كردن از خطمشى مستقل، چشمپوشى از استراتژى مبارزهجويانه و تعرضى و بهويژه با تعديل برخى از تزها در مبارزه ايدئولوژيك، به پيشواز بورژوازى رفته و توافق او را جلب كند.
جهتگيرى نخست، جهتگيرى سوسياليستى، و دومى، خطمشى اپورتونيستى را تشكيل داده و بيان تقابل خطمشى نبرد طبقاتى و همكارى طبقاتى است. در مقابل هم قرار دادن خطمشى طبقاتى و همكارى طبقاتى را البته نبايد به مفهوم تقابل انتزاعى نبرد در يك سو و توافق در سوى ديگر پنداشت. … مسئله اصلى آنست كه در خطمشى سوسياليستى كدام يك از اين دو، خطمشى اصلى و تعيين كننده [تكيه از نگارنده] را تشكيل مىدهد.
سرشت سياست اپورتونيستى در اين امر نهفته است كه مىخواهد در ابتدا با تندادنهاى خود، با مطيع و رام بودن، با مذاكره و توافقهاى پنهانى با بورژوازى به همكارى با آن دستيابد. اپورتونيسم اين موضع را به جاى تكيه بر نيرو و توان مبارزهجويانه برپايه سياست مستقل خود به مورد اجرا در مىآورد. از اين روى، اپورتونيسم آماده به پرداخت قيمتى است كه با برباد دادن آماجهاى سوسياليستى و منافع سوسياليستى جنبش به سود دستيافتن به خواستهاى گذرا در لحظه كنونى تحقق مىيابد.»
تعريف واگن كنشت از موضع تجديدنظرطلبانه و تسليم طلبانه بسيار دقيق است. او برجسته مىسازد كه موضع رويزيونيستى چنين نيست كه چون در جستجوى توافق با بورژوازى در «بستر تاريخى» لحظه مىباشد و از عملكردى در چهارچوب «مقدورات» حاكم دفاع مىكند، به تجديدنظرطلب تبديل شده است، بلكه تجديدنظرطلبى فلسفى- تئوريك- ايدئولوژيك در اين امر تظاهر مىكند كه اين موضع، براى «بستر تاريخى» و عرصه «مقدورات» ويژگى مطلق بودن قائل بوده و آن را تبليغ مىكند. در ارتباط با اين برداشتها پيشتر در ارتباط با نظريات حاكم بر برخى از جريانها در جنبش تودهاى بررسىهايى ارايه شده است كه ديرتر به آن باز مىگرديم.
هدف در سطور كنونى ارايه خلاصهاى از كتاب بسيار جالب و آموزنده ماركسيست جوان آلمانى، خانم واگنكنشت (كه پدرش ايرانى است) نمىباشد. تعريف او از موضع اپورتونيسم سياسى متكى به رويزيونيسمِ فلسفى- ايدئولوژيك، اما براى شناخت استراتژى “غيرمستقيم” اشغال احزاب كمونيستى، ازجمله حزب توده ايران از درون، آموزنده بوده و طولانى شدن نقل قولها را مجاز مىدارد. اين شناخت درعين حال جنبه پراهميتى از علل فروپاشى اتحاد شوروى و … را نيز نشان مىدهد.
پژوهشگر در توضيح ضرورت تغيير سياست امپرياليسم و انتخاب “استراتژى غيرمستقيم” در رو در رويى ميانسيستمى، توجه را (از ص ٤٢ به بعد) به اين نكته جلب مىكند كه ايجاد شدن توازن نظامى- اتمى از يك سو و ثبات اقتصادى- اجتماعى در كشورهاى سوسياليستى در دهه ٥٠- ٦٠ قرن پيش تاريخ اروپايى از سوى ديگر، استراتژى امپرياليستى تجاوز و «به عقب راندن» اردوگاه سوسياليستى را بىپا ساخته بود و ضرورى بود كه براى دستيابى به هدف «نابودى قدرت سوسياليستى، آن را از درون دگرگون ساخت؛ دگرگونى مىبايستى در روندى طولانى به امكانى واقعى براى نابودى قدرت سوسياليستى تبديل گردد. دگرگونى قدرت سوسياليستى اما عليه مقاومت صاحبان قدرت سوسياليستى ممكن نبود؛ لااقل اين نياز وجود داشت كه صاحبان قدرت سوسياليستى دگرگونى را تحمل كنند، دگرگونى مىتوانست با كمك آنها بهتر عملى شود، و از همه بهتر، تحت رهبرى آنها به مورد اجرا درآيد. … نه در نبردى رو در رو عليه احزاب كمونيستى حاكم، بلكه با آنها، با موافقت آنها و با همكارى آنها. جريانهاى ضدانقلابى در آينده، نمىبايستى با برپا داشتن آشوبهاى مسلحانه از پائين، بلكه توسط احزاب كمونيستى از بالا به جريان انداخته شوند.
فروپاشى قدرت سوسياليستى توسط صاحبان قدرت سوسياليستى اما تنها زمانى قابل دسترسى بود كه پيشتر سرشت سوسياليستى همين صاحبان قدرت سوسياليستى فروريخته باشد. [تكيه از نگارنده] پيششرط نابودى سوسياليسم تحت رهبرى احزاب كمونيستى، نفىدرنفى سرشت كمونيستى احزاب كمونيستى بود. فروپاشى سوسياليسم به دست احزاب كمونيسم حاكم را ممكن ساختن به اين معنا بود، كه بايد پيشتر شرايط فروپاشى اين احزاب كمونيستى عملى شده باشد … سرشت كمونيستى اين احزاب نابود شده باشد [تكيه از نگارنده].
تغيير تعيين كننده خطمشى، در انتخاب سوبيكت، در انتخاب نيروى عمل كننده ضدانقلابى [جديد] نهفته بود. انتخاب ضدانقلاب مخالف نظام در خارج و عليه احزاب كمونيستى، جاى خود را به تقويت گرايشهايى در درون احزاب كمونيستى داد. برنامه از اين قرار بود كه بايد به طور منظم نيروهايى را در احزاب كمونيستى مورد پشتيبانى قرار داد كه تنها با اختلافى جزئى داراى مواضعى راستتر بوده و خطمشى راستترى را مورد تائيد قرار مىدهند؛ هدف، تقويت هدفمند اپورتونيسم بهمثابه جهتگيرى در احزاب كمونيستى بود. تبديل ساختن صاحبان قدرت سوسياليستى به نيروى سوسيال دمكرات، برنامه «استراتژى غيرمستقيم» براى ايجاد كردن پيششرط فروپاشى قدرت سوسياليستى را تشكيل مىداد. در اين برنامه هر دو هدف – دگرديسى احزاب كمونيستى و نابودى جامعه سوسياليستى – نه به عنوان اقدامى يكباره و برشى، بلكه روندى در طول زمان مورد نظر قرار گرفته شده بود. هر دو هدف شرط وجودى و در عين حال نيروى تقويتى متقابل يكديگر را تشكيل مىدادند. فروپاشى جامعه سوسياليستى داراى پيششرط تغيير و فساد سرشت احزاب كمونيستى همانقدر بود كه اين فساد روند فروپاشى را مورد تقويت قرار مىداد.
بوجود آمدن وضع پات در سلاح اتمى و ثبات اجتماعى جامعه سوسياليستى، حاكميت سوسياليستى را تحكيم بخشيده بود، از اين روى ضرورى شده بود كه برنامه فروپاشى سوسياليسم از بالا به مورد اجرا درآورده شود. اجراى اين برنامه از بالا اما از اين روى ممكن شده بود، زيرا علايم فروپاشى و آمادگى بر سر توافق با امپرياليسم نزد احزاب كمونيستى از سالهاى پنجاه به چشم مىخورد. در تحليل نهايى، اگر قرار بود اين برنامه عملى گردد، مىبايستى دولتهاى سوسياليستى آماده براى تن دادن به خطمشى اپورتونيستى مىبودند؛ اگر چنين آمادگى در آنها وجود نمىداشت، استراتژى غيرمستقيم امپرياليستى قابل اجرا نمىبود.»
واگن كنشت در ادامه اضافه مىكند كه در آغاز جنگ سرد و زمانى كه امپرياليسم از قدرت بلامنازع اتمى برخوردار بود نيز كوشيد با انواع اهرمها، اقتصادى و … نظام سوسياليستى را به تن دادن به توافقها مجبور سازد.
در عين حال، استراتژى غيرمستقيم نيز بدون فشار و تهديد عملى نشد. اين استراتژى دو پيششرط داشت: ١- تثبيت قدرت در كشورهاى سوسياليستى و ٢- ايجاد شدن علايم فروپاشى در استراتژى و تاكتيك سوسياليستى در اين كشورها. «گرايشهاى اپورتونيستى (- سازشكارانه) در احزاب حاكم در كشورهاى سوسياليسم شرط اساسى امكان موفقيت استراتژى غيرمستقيم امپرياليسم را تشكيل داد.»
براى پيشگيرى از سوى تفاهم بايد خاطرنشان شود كه نمىبايستى اشتباه سياسى را با خطمشى تسليمطلبانه يكى گرفت. براى نمونه، ارزيابى تغييرات در كشورهاى جهان سوم بدنبال پيروزى برخى از جنبشهاى آزاديبخش به عنوان “راه رشد غيرسرمايهدارى”، هميشه واقعبينانه نبوده و بيان نگرشى سادهانگارانه به روند تغييرات و رشد در اين كشورها بوده است.
همچنين كوشش براى تحميل صلح به امپرياليسم در رودرويىها و به منظور پيشگيرى و ناممكن ساختن تجاوزات امپرياليسم، به معناى اتخاذ موضع اپورتونيستى نمىباشد. سياست لنين پس از دفع تجاوز و پيروزى دولت جوان شوراها در نبرد عليه يورش ١٤ كشور متجاوز و همچنين سياست خارجى اتحاد شوروى در زمان استالين كه با انعقاد چندين قرارداد عدم تجاوز همراه بود، همانطور هم سياست “همزيستى مسالمتآميز” سالهاى بعد، سرشتى تسليمطلبانه نداشت. زمانى كه لنين در نوامبر ١٩١٧ با صدور «فرمان صلح» كوشيد به «زمان تنفسى» براى بقاى انقلاب دست يابد و يا قرارداد صلح برست- ليتوفسك را منعقد كرد، خطمشى تسليمطلبانه را دنبال نكرد. او در تائيد اين امر ازجمله اعلام كرد: «ما اجازه انقياد خود را به هيچكس نمىدهيم.» استالين نيز سياست خارجى لنينى را دنبال نمود و در گزارش به كنگره هيجدهم ح ك ا شوروى (١٩٣٩) در عين دفاع از روابط مبتنى بر محترم شناختن منافع متقابل با همه كشورهاى جهان و حفظ و تحكيم روابط دوستانه با همسايگان، بر كمك به احزاب برادر در كشورهاى سرمايهدارى و دفاع از جنبشهاى آزاديبخش تاكيد كرده و اعلام نمود كه «تهديد و تجاوز دشمنان عليه مرزهاى اتحاد شوروى با پاسخى دو چندان مواجه خواهد شد.» (به نقل از “رويزيونيسم”، برنر- اشتيگروالد، ٢٠١٠، ص ٦١)
همانطور كه ديده مىشود، «بستر تاريخى» و «مقدورات» در نامساعدترين شرايط نيز به معناى تن دادن به «خطمشى سياسى محافظهكارانه و يا تسليمطلبانه در نبرد ميان سوسياليسم و امپرياليسم نبوده و بهويژه در مبارزه ايدئولوژيكى و يا در وظيفه انترناسيوناليستى كمك به جنبش كارگرى در كشورهاى سرمايهدارى و به جنبشهاى آزاديبخش» (همانجا) تعديلى صورت نپذيرفت و اين، نشان موضع و سرشت انقلابى سياست خارجى اتحاد شوروى و حزب كمونيست آن بود. سرشتى كه همه ويژگىهاى برشمرده شده توسط واگنكنشت را درباره «جهتگيرى سوسياليستى» و خطمشى انقلابى دارا هستند.
يكپارچه عليه اشغال حزب توده ايران از درون برزميم
نوشتار كنونى مقدمهاى نظرى- ايدئولوژيكى را تشكيل مىدهد براى بررسىاى كه هاتف رحمانى در نامه مورخ ١٤ فروردين ١٣٨٩ خود خواستار آن است. پيشتر، در مقاله شماره ٩ (سال ٨٩) (http://www.tudeh-iha.com/?p=1189&lang=fa ) كه در آن موضع تجديدنظر (رويزيونيستى) و تسليمطلبانه (اپورتونيستى) “راه توده”- پيكنت نشان داده و به اثبات رسانده شده است، در توضيح اين مواضع ازجمله چنين آمده است: «موضع تجديدنظرطلبانه در سطح فلسفى- تئوريك، به طور اجبارى و قانونمند، به موضع طبقاتى- اقتصادى تسليمطلبانهِ دفاع از منافع سرمايهدارى مىانجامد و پايان سقوط سياسى قانونمند آن، تسليم رفرميسم و به عامل پوزيتويستى در جنبش كارگرى تبديل شدن است.»
به نظر دو ماركسيست پيش گفته معاصر آلمانى «وظيفه رويزيونيسم راستگرا در شرايط كنونى ايجاد كردن مانع در برابر بوجود آمدن ثبات جنبش انقلابى، بهويژه بازسازى احزاب كمونيستى است.» (برنر- اشتيگروالد، همانجا، ص ٦٧) برپايه اين ارزيابى است كه، همانطور كه در نوشتار پيشگفته نشان داده شد، مىتوان عملكرد جريان “راه توده”- پيك نت را گوشهاى از برنامه ارتجاع داخلى و خارجى دانست. وظيفهاى كه متاسفانه تحقق بخشيدن به آن، تنها توسط اين جريان دنبال نمىگردد.
كارپايه تئوريك ارزيابى فوق از خطمشى اپورتونيستى و رويزيونيستى در مقاله شماره ١٠ (سال ٨٩) تحت عنوان “يكپارچه از موضع علمى- انقلابى طبقه كارگر دفاع كنيم، گام دورانساز ماركس- انگلس” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1201&lang=fa) ارايه شده است و نيازى به تكرار آن در اينجا نمىباشد.
همانطور كه اشاره شد، سطور پيشگفته مقدمهاى نظرى- ايدئولوژيكى را تشكيل مىدهد براى ادامه بررسى نظريات مطرح شده توسط هاتف رحمانى. سرگذشت اين بحث از آنجا آغاز مىشود كه متكى به توضيحات زندهياد جوانشير در “سيماى مردمى حزب توده ايران” كه او در آن، موضع لنينى درباره ضرورت پيوند ميان وظيفه “دموكراتيك” و “سوسياليستى” حزب طبقه كارگر را برمىشمرد و توضيح مىدهد، نگارنده خواستار ايجاد اين پيوند در مبارزه روزانه حزب توده ايران به طور مشخص و در جنبش تودهاى به طور عام بوده و فقدان آن را در فعاليت تبليغاتى “نامه مردم” و ديگر ارگانهاى حزب توده ايران و نهاتياً نزد اغلب جريانهاى تودهاى مورد انتقاد قرار داده بود.
هاتف رحمانى در نامه پيش گفته و از طريق ارايه نوشتارى ديگر از سيمين مدرسى- ميلاد منزوى، ضمن تائيد ضرورت پايبندى به برداشت لنينى درباره پيوند دو وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى، نگارنده را به برخورد غيرمشخص به نوشتارهاى حزب توده ايران متهم مىكند. او در آنجا براى اثبات اتهام خود به ارايه «برنامه حزب» كه «در شرايط كنونى مهمترين وظيفه نيروهاى مترقى و آزادىخواه كشور را پايان دادن به رژيم ديكتاتورى “ولايت فقيهه” و روى كار آمدن يك دولت ائتلاف ملى ارزيابى مىكند و [حزب توده ايران] معتقد است مهمترين گام در اين راه، ايجاد يك جبهه وسيع مردمى و ضدديكتاتورى است» مىپردازد.
در مقاله شماره ٥ (٨٩) تحت عنوان «شعار “طرد ولايت فقيه”، دايرهاى چهارگوش» (http://www.tudeh-iha.com/?p=1152&lang=fa) و همچنين در مقاله شماره ٤ (٨٩) تحت عنوان «جايگاه “آرمان والاى” طبقه كارگر در جنبش كنونى كجاست؟» (http://www.tudeh-iha.com/?p=1148&lang=fa) فقدان پيوند مورد نظر لنين در برنامه حزب توده ايران، نشان داده و به اثبات رسيده است.
هاتف رحمانى در ادامه نامه خود از «صدها مقاله در تك تك مواردى» صحبت مىكند كه «در نامه مردم با جزئيات كامل و با بررسى زوايا، ابعاد و ضرورتهاى هر يك از موضوعات درج شده است.» امرى كه موجب خوشحالى بوده و مضمون برخى از آنها مورد تائيد نگارنده نيز قرار دارد و در “تودهاىها” بازانتشار يافته. چنين موضعى را اما نمىتوان به طور پيگير در مقالات و مواضع حزب توده ايران يافت.
نگارنده از هاتف رحمانى تمنا كرده بود، برخى از مقالات مدنظر خود را برشمرد، تا بررسى مشخص بر روى مقالات مورد نظر او عملى گردد. متاسفانه او تاكنون به اين تمنا كه مىتوانست گفتگو ميان تودهاىها را سازماندهى كرده و بر سازندگى آن بيافزايد، پاسخ مثبت نداده است. از اين روى نگارنده بر آن است كه در نوشتار بعدى برخى از اين نوشتارها را مورد نگرش انتقادى قرار دهد، تا نشان دهد كه متاسفانه تقريبا در هيچ يك از آنها اثرى از ايجاد پيوند ضرورى مورد نظر لنين ميان وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى در ادبيات و نوشتارهاى كنونى حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران وجود ندارد. اين در حالى است كه در برنامه حزب مصوب كنگره چهارم نيز بر ضرورت ايجاد پيوند ميان اين دو وظيفه تاكيد به عمل آمده است. واقعيتى كه بيان پذيرش عملى موضع رويزيونيستى در انديشه نظرى- ايدئولوژيك و اپورتونيستى در خطمشى سياسى حاكم بر مواضع رهبرى كنونى را تشكيل مىدهد و به طور قانونمند عملكردى پراگماتيستى- رفرميستى را به حزب توده ايران تحميل و حزب را به گرداب پوزيتويسم سرازير ساخته است.
تودهاىها فراموش نمىكنند:
حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، ادامه دهنده جنبش سوسيال دموكرات و حزب كمونيست ايران با چهرههاى فراموش نشدنى و ابدى حيدر عمواقلىها، ارانىها، روزبهها و ديگر مبارزان فداكار و دانشمند آن، جريان “تاريخى- سياسى” يكتايى را در تاريخ صدساله اخير ميهن ما تشكيل مىدهد كه سيماى شكوهمند و تبلور نبرد طبقاتى طبقه كارگر ايران و شايستهترين فرزاندان آن بوده و با سيرآب شدن از اين ريشه به نبرد پيروزمند خود ادامه خواهد داد.
اگر چه در سياست گذشته حزب توده ايران نوساناتى وجود داشته است كه مىتواند مورد بررسى انتقادى قرار داده شود، اما هيچگاه در گذشته موضع رويزيونيستى و اپورتونيستى بر رهبرى حزب توده ايران حاكم نبوده است. از اين روى برخورد انتقادى به مواضع كنونى حاكم بر رهبرى حزب توده ايران، تنها به عنوان برخوردى در راستاى ايجاد زمينه استحكام و توانمندى و يكپارچگى حزب و جنبش تودهاى متكى به انديشه ماركسيستى- تودهاى قابل توجيه و درك است كه در جهت آرمان والاى طبقه كارگر ايران قرار دارد.
اين جدل انديشه- عملكردى مىتوانست و مىبايستى در درون ارگانهاى حزبى تحقق يابد. متاسفانه رهبرى كنونى، ظاهراً براى پوشش دادن به سياست انحرافى خود، مايل و آماده براى سازمان دادن و هدايت اين مبارزه رفيقانه و سازنده در درون سازمان حزبى نيست و آن را برنمىتابد. اين ادعاها را در نوشتار بعدى بايد به اثبات رساند. وظيفه پراهميتى كه به آن بايد عمل شود، اما در همين جا مىتوان مدعى شد كه رهبرى كنونى، نه تنها مايل به پذيرش شيوه سنتى مبارزه درون حزبى نيست، بلكه به گفته رفيق محمد اميدوار خواستار آنست كه تودهاىها در انتظار آينده بنشينند و به بينند «تاريخ درباره مواضع مختلف چه حكمى صادر خواهد كرد»!
پيش به سوى مبارزه يكپارچه براى حفظ مواضع و خطمشى ماركسيستى- تودهاى!