مقاله شماره 1389 / 5 (دوم اردیبهشت)
واژه راهنما: ارزيابى شعار «طرد رژيم ولايت فقيه» در سند كنگره چهارم ح ت ا. برخلاف نظر سوسيال دموكراتها، شعار دموكراتيك و سوسياليستى لنينى تنها در شرايط انقلابى بر يكديگر انطباق دارند. “سخنى با همه تودهاىها” اثر كيانورى است. شعار «طرد …» با هدف ايجاد اتحاد با “مجاهدين …» پيشنهاد شد. موضع پوزيتويستى در جنبش تودهاى ريشه در منسوخ شدن تحليل ماركسيستى- تودهاى در حزب ت ا دارد. هدف بررسى علمى- ديالكتيكى. سرشت جانبدارانه بررسى ماركسيستى- تودهاى و موضع طبرى در سروده زندانش. سياست ضدمذهبى، سياستى غيرتودهاى. زيباشناسى گفتگو ميان تودهاىها.
هاتف رحمانى نوشتار جديدى در اختيار “تودهاىها” قرار داده است (١). موضوع آن ارزيابى “شعار طرد رژيم ولايت فقيه” مىباشد. او خواستار «پاسخ مشخص» به پرسشهايى شدهاست كه پيشتر در اين ارتباط مطرح ساخته بود. گويا “تودهاىها” «با اتخاذ سياست “كوچه علىچپ” عملاً از پاسخ مشخص [به پرسشها] طفره رفته» است.
نظريهپرداز پيشتر نيز نوشتارهاى متعددى در اطراف همين شعار براى آشنايى “تودهاىها” با نظريات مختلف ابراز شده، ارسال كرده بود كه با تشكر مطالعه شد (٢). به ويژه آنكه در نوشتار سيمين مدرسى- ميلاد منزوى به نقل از مجموعه آثار لنين، موضع لنين درباره وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى حزب طبقه كارگر در ارتباط با مبارزه در روسيه نقل شده است. نظرى كه كارپايه انديشه مطرح شده در “سيماى مردمى حزب توده ايران” توسط زندهياد ف م جوانشير درباره «برنامه حداقل كارگرى» حزب توده ايران را تشكيل مىدهد.
نظريهپرداز بلافاصله در ادامه توضيح و استدلال درباره گويا غيرمشخص بودن پاسخ “تودهاىها” مىنويسد: «اما براى آنكه ما دچار شيوه درازگويى و پريشان ايشان نگرديم، موضوع مشخصى را مورد بررسى قرار مىدهيم.»
يكى از موضوعهاى مشخص مورد نظر نظريهپرداز، ارزيابى شعار “طرد ولايت فقيه” و موضع در برابر آن است. گرهى در انديشه او و ديگرانى.
در اين زمينه “تودهاىها” در نوشتار سوم “بيان موضع، …” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1138&lang=fa) نكاتى را در ارتباط با نشان دادن علائم انديشه متافيزيكى نزد نظريهپرداز، مطرح ساخته است. همچنين ضرورت حذف اصل عتيقهاى خداشاهى يا ولايت فقيه (٣) را در نوشتارهاى متعدد بارها مستدل نموده است (نگاه شود ازجمله به http://www.tudeh-iha.com/?p=1080&lang=fa). نظريهپرداز نيز اين موضع “تودهاىها” را در همين نوشتار مورد تائيد و تاكيد قرار مىدهد و مىنويسد: «البته ايشان (“تودهاىها”) در عمل نقش “ولى فقيه” را در نابودى دستاوردهاى انقلاب تائيد مىكنند» و به نقل از “تودهاىها” به «حكم حكومتى آيتالله خامنهاى» كه بدون همهپرسى از مردم به طور غيرقانونى به نقض اصل ٤٤ قانون اساسى دست زده است، اشاره دارد. ديرتر نيز به اين پرسش نظريهپرداز بازمىگرديم.
موضوع پراهميت ديگرى كه نظريهپرداز مطرح مىسازد، اين پرسش است كه «چه بايد كرد»؟
نظريهپرداز با نقل قول از نوشتار “شرايط حاكم بر ايران بيان وضع «پات» در كشور است” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1121&lang=fa) به توضيح «چه بايد كرد» از ديد “تودهاىها” مىپردازد. “تودهاىها” در آنجا بر ضرورت ايجاد پيوند ميان وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى حزب توده ايران، آنطور كه زندهياد جوانشير در كتاب “سيماى مردمى حزب توده ايران” برشمرده است، پاىمىفشرد.
نظريهپرداز سپس با نقل نكاتى از سند كنگره چهارم حزب توده ايران (بهمن ١٣٧٣) كه در آن نيز مساله پيوند ميان وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى برجسته و ضرورى اعلام شده است و مقايسه آن با نظريات “تودهاىها”، از گويا ناجوانمرد بودن عملكرد “تودهاىها” ابراز ناخرسندى مىكند و از دست “تودهاىها” به «گربه مرتضىعلى» پناه مىبرد و مىنويسد: «انسان به قول مذهبىها، خدا وكيلى!، مىماند كه با اين گربه مرتضى على چه كند؟» كه موضع حزب را حاشا مىكند و ادامه مىدهد: «حزب داراى برنامه است. در برنامه حزب توده ايران مصوب كنگره چهارم ازجمله مىخوانيم: «حزب توده ايران، بر اساس ارزيابى خود از مرحله رشد اجتماعى- اقتصادى جامعه، مرحله كنونى انقلاب ايران را مرحله دموكراتيك و ملى ارزيابى مىكند، و معتقد است كه تداوم و پيروزى نهايى اين انقلاب [! كه به تائيد سند در سال ١٣٧٣ شكست نخورده است!] در گروى نقش اساسى و تعيين كننده طبقه كارگر و توان نيروهاى سياسى طبقه كارگر در رهبرى چنين جنبشى است. حزب توده ايران بر اساس تجربه سده اخير از رشد سرمايهدارى در جامعه ما، معتقد است كه نظام سرمايهدارى در هر شكل سياسى آن، در كشور ما قادر به حل معضلات عقبماندگى و بىعدالتى دهشتناكى كه سراپاى جامعه را فراگرفته است، نيست [«عقبماندگى و بىعدالتى» كه ظاهراً به مفهوم فقدان آزادىهاى دموكراتيك و حقوق اجتماعى زحمتكشان منظور نظر است كه “تضاد اصلى” مرحله كنونى در جامعه را تشكيل مىدهد] و ايران تنها با تحديد رشد سرمايهدارى و سمتگيرى سوسياليستى [كه به معناى ايجاد پيوند ميان وظايف دموكراتيك و سوسياليستى] است كه مىتواند خود را از زنجيرهاى فقر، عقبماندگى و بىعدالتى رها سازد. … در سمتگيرى سوسياليستى مورد نظر ما، دولت و جامعه روابط دگرگون شدهاى با هم پيدا مىكنند … راه پيشرفت و ترقى اجتماعى كشور، بر اساس دموكراتيك و [با] به رسميت شناختن حقوق شهروندان، باز مىشود و با دگرگون شدن كامل ساختار حكومتى بر اساس دموكراتيك و مردمى، راه پيشرفت و تكامل بىوقفه جامعه [!؟] گشوده مىگردد [كه به مفهوم ايجاد شدن شرايط گذار مسالمتآميز به سوسياليسم است!]. … چنين تحولى محتاج بسيج نيرو در ابعاد جامعه، و اتحادى نيرومند از نيروهاى تحولطلب و پيشرو [بخوان خواستار سمتگيرى سوسياليستى]، خصوصاً جنبش كارگرى و كمونيستى ايران است.»
سند كنگره چهارم از تحليل فوق، كه كليت آن را بايد مورد تائيد قرار داد، شعار زير را استخراج كرده و تحق بخشيدن به آن را «مهمترين وظيفه نيروهاى مترقى و آزاديخواه كشور [بخوان در مركز آن طبقه كارگر و حزب آن، حزب توده ايران براى] پايان دادن به رژيم ديكتاتورى “ولايت فقيه”، و روى كار آمدن يك دولت ائتلاف ملى، ارزيابى مىكند و معتقد است مهمترين گام در اين راه، ايجاد يك جبهه وسيع مردمى و ضدديكتاتورى است.»
برش انديشه (صرفنظر از نكات غيردقيق در بيان) خود را در دو لحظه بيان نشده در نتيجهگيرى نشان مىدهد.
اول- مضمون دولت «ائتلاف ملى» ناگفته و مبهم مىماند. آماجى كه مىبايستى در برابر دولت «ائتلاف ملى» قرار داشته باشد، به طور روشن مطرح نمىگردد. «اساس دموكراتيك و [با] به رسميت شناختن حقوق شهروندان» كه پيشتر در سند مطرح شده بود، به عنوان ويژگى كشور در دوران «سمتگيرى سوسياليستى» ذكر شده بود.
دوم- باوجود اينكه در سند كنگره مساله راه رشد جامعه به طور مشخص تعريف شده است، يعنى راه رشد با سمتگيرى سوسياليستى به عنوان تنها راه برون رفت كشور از بنبست تاريخى ارزيابى مىگردد كه حزب طبقه كارگر پرچمدار آن مىباشد، در نتيجهگيرى از تحليل سند، سخنى روشن و دقيق در اين بابت مطرح نمىگردد. گويا «پايان دادن به رژيم ديكتاتورى …» از دو مرحله جداگانه تشكيل مىگردد، يكى مرحله “دموكراتيك” كه تنها پس از تحقق آن، مرحله راه رشد كشور مىتواند اصلاً طرح گردد. مساله گذار مسالمتآميز به سوسياليسم، در كدام از اين مرحلهها به موضوع روز تبديل مىشود نيز مسكوت گذاشته مىشود. اين پندار، موضع پوزيتويستى كلاسيك سوسيال دمكرات است، كه به ابزار پرتوانى در اختيار سرمايهدارى براى حفظ حاكميت خود تبديل شده است. سرشت پوزيتويستى اين انديشه و ريشه متافيزيكى آن روشن است و در نوشتار پيش گفته درباره «مقدورات» طرح شده توسط همين نظريهپرداز، به آن اشاره شده است (http://www.tudeh-iha.com/?p=1138&lang=fa).
ابهام برشمرده شده در اين پديده متبلور مىشود كه وظيفه “دموكراتيك” و وظيفه “سوسياليستى” در شعار «پايان دادن به رژيم ديكتاتورى “ولايت فقيه”»،درهم ادغام مىشوند و از اين طريق، مرز دو مبارزه دموكراتيك و سوسياليستى غيرقابل شناخت مىگردد. نظر و برداشت سيمين مدرسى- ميلاد منزوى درباره اين ادغام صراحت دارد. آنها در نوشتار «نيمنگاهى به مقاله طرد رژيم “ولايت فقيه”، نه تاكتيك و نه استراتژى» مىنويسند: «شعار [طرد …] به هر دو وجه وظايف كمونيستها توجه كامل دارد.» مدرسى- منزوى در توضيح واقعبينانه بودن سرشت دوگانه شعار «طرد …» در نوشتار خود چنين ادامه مىدهند: «از يك سو با تشريح ماهيت طبقاتى واقعى حاكميت، جهت استثمارگرانه آن را نشان مىدهد، از سوى ديگر با تشريح ماهيت ضددموكراتيك آن، خواهان وسيعترين توجهات و تمركز نيروى مبارزه اجتماعى در راستاى تحقق دموكراسى در جامعه به سوى آن [بخوان عليه رژيم] مىشود.»
اين در حالى است كه تعريف بسيار «مشخص» لنين زمانى كه درباره فعاليت عملى سوسيال دموكراتها مىنويسد، صراحت دارد: «منظور فعاليت عملى سوسيال دموكراتها، رهبرى مبارزه طبقاتى پرولتاريا و متشكل كردن اين مبارزه است. در هر دو صورت آن: مبارزه سوسياليستى (مبارزه بر ضد طبقه سرمايهداران، يعنى مبارزهاى كه همّش مصروف به انهدام رژيم طبقاتى و ايجاد جامعهاى سوسياليستى است) و مبارزه دموكراتيك (مبارزه بر ضد حكومت مطلقه، يعنى مبارزهاى كه همّ آن مصروف به دست آوردن آزادى سياسى در روسيه و دموكراتيك كردن رژيم سياسى و اجتماعى روسيه است) …». (مجموعه آثار جلد دوم، ص ٨٢٧، ترجمه زندهياد پورهرمزان).
تركيب و ادغام دو وظيفه در شعار «طرد رژيم ولايت فقيه”»، غيرمستدل و ابهامبرانگيز مىباشد. نادرستى چنين ادغامى بر دو استدلال استوار است. يكى، حذف عمـلـى دورنماى راه رشد آينده كشور و بهويژه مبهم باقى ماندن استدلال درست در سند كنگره چهارم حزب دال براينكه راه رشد ترقىخواهانه كشور، تنها راه رشد با سمتگيرى سوسياليستى به رهبرى حزب توده ايران مىتواند باشد. تنها وظيفه «دولت ائتلاف ملى»، «پايان دادن به رژيم ديكتاورى “ولايت فقيه”» است، زيرا گويا مبارزه دموكراتيك لنينى عملى نيست. چرا بايد جبهه برشمرده شده و دولت بيرون آمده از آن، لزوماً خواستار راه رشد با سمتگيرى سوسياليستى باشد، در حالى كه تحت رهبرى حزب توده ايران نيز قرار ندارد؟ پرسشى بدون پاسخ در نظر اين دو نظريهپرداز!
حذف عملى دورنماى راه رشد آينده كشور در اين شعار ريشه در استدلال فوق دارد.
دو نظريهپرداز براى حل تضاد در انديشه بيان شده در نوشتار خود درباره توجيه سرشت دوگانه شعار «طرد …»، ظاهراً به نقل از سند كنگره چهارم حزب، به رد نظر لنين درباره مبارزه دموكراتيك در ايران در سال ١٣٧٣ پرداخته و چنين توضيح مىدهند: «حزب توده ايران اعتقادى به “رفرم”پذيرى حاكميت [بخوان سرمايهدارى در] جمهورى اسلامى ندارد». اين ارزيابى، با صراحت درونمايه مبارزه دموكراتيك به مفهوم لنينى را در نظام حاكم نفى مىكند، كه خود در چند سطر پيشتر از منتخبات لنين نقل كرده بود: «مبارزه دموكراتيك (مبارزه بر ضد حكومت مطلقه، يعنى مبارزهاى كه همّ آن مصروف به دست آوردن آزادى سياسى در روسيه و دموكراتيك كردن رژيم سياسى و اجتماعى روسيه است) …». دو نظريهپرداز خود نيز به تضاد ميان «رفرمناپذيرى» و نظر لنين درباره آماج نبرد دموكراتيك، واقف هستند. از اين روى مىكوشند اين تضاد در انديشه خود را با “اما” و “ولى” ديگرى “حل” كنند.
آنها در ادامه باز از قول سند كنگره چهارم حزب مىنويسند: «ولى [حزب] معتقد است كه با تجهيز نيرو در درون جامعه و ايجاد يك جنبش وسيع تودهاى مىتوان استبداد قرون وسطايى حاكم را گام به گام به عقبنشينى وادار كرد»، يعنى مىتوان باوجود اين مبارزه دموكراتيك لنينى را مجرى ساخت! «حاكميت رفرمناپذير»ى كه گويا «گام به گام به عقبنشينى تن مىدهد»! ما با توضيح كلاسيك “دايره چهارگوش” روبرو هستيم!
تجربه سال ١٣٨٨ نادرستى اين تئورى را به اثبات رساند! اما هسته درستى در «رفرمناپذيرى» وجود دارد كه در سند اصلاً طرح نمىگردد. با مبارزه براى آماجهاى دموكراتيك مردم، مرحله “حل” تضاد اصلى جامعه فرا مىرسد. به اين هدف مىتوان با «تجهيز نيرو» براى مبارزه براى آماجهاى دموكراتيك و سوسياليستى دست يافت. اين شناخت در سند درك نشده باقى مىماند. عدم شناخت و درك تضاد اصلى و مبارزه براى تعميق آن است كه نويسندگان سند به طور مبهم احساس مىكنند، ولى قادر به شناخت و توضيح آن نيستند و از اين روى در تنگناى استدلالى قرار مىگيرند و اجباراً به “اما” و “ولى” پناه مىبرند! (ضعف خيزش انقلابى كنونى مردم، جدا ساختن هدف آزادى از راه رشد آينده ايران است كه هر روز بيشتر شناخته و درك مىشود!)
استدلال ديگر، مبتنى است بر اين واقعيت كه شعار طرح شده به هر نيرويى اجازه مىدهد، بزعم خود، يار ما باشد. به عبارت ديگر مفهوم “اتحاد” در «جبهه وسيع مردمى و ضدديكتاتورى» مبهم و غيرقابل شناخت از كار درمىآيد. اين در حالى است كه لنين روشنى و صراحت موضع نيروهاى انقلابى را پيششرط رشد آگاهى تودهها و برپايه آن، ايجاد شدن “اتحادهاى اجتماعى” مىداند. به نظر او، در غير اين صورت «اتحاد ما فقط مفهوم موهومى خواهد بود» (لنين، كليات به آلمانى، جلد ٤، ص ٣٢٩)
ايجاد ابهام در شعار پيشگفته «طرد …» ريشه در اين امر دارد كه اين شعار كه به تعريف لنين بيان وظيفه “دموكراتيك” مبارزه با ديكتاتورى است، نمىتواند پاسخگوى وظيفه “سوسياليستى” باشد كه يكى از دو وظيفه حزب طبقه كارگر را تشكيل مىدهد. ادغام دو وظيفه در اين شعار، موجب نادقيق و مبهم شدن درونمايه آن گشته و از اين روى شعارى است نادرست و غيرعلمى براى سال ١٣٧٣.
اين شعار ريشه در نتيجهگيرى علمى- منطقى از نكاتى كه پيشتر در سند درباره ارزيابى از اوضاع كشور بعمل آمده بود، ندارد. اين شعار حتى در تضاد با ارزيابى سند كنگره چهارم مىباشد كه هاتف رحمانى و ديگران آن را پشتوانه تصور خود از “انقلابى” بودن سياست حزب توده ايران مىسازند. اين شعار پيگيرى لازم منطقى و انقلابى مبتنى بر انديشه ماركسيستى- تودهاى از خود نشان نمىدهد. موضع لنين پيگير و روشن است. نويسنده سند كنگره، تا آنجا كه اين نظر را منتقل مىسازد، به موضع لنين پايبند است. آنجا كه به قول هاتف رحمانى خطاب به نگارنده به «تجاهل عارفانه» متوسل مىشود و به طرح شعار ارادهگرايانه «طرد رژيم “ولايت فقيه”» به عنوان وظيفه روز و “شاهكليدى” كه «به هر دو وجه وظايف كمونيستها توجه كامل دارد» (مدرسى- ميلادى) مىپردازد، به موضع سوسيال دمكرات پناه مىبرد. اين نكته رابيشتر بشكافيم:
هدف با صراحت اعلام شده شعار، ايجاد “اتحادى” است كه مىتواند در مرحله معينى از نبرد اجتماعى ضرورى و بجا باشد، همانطور كه در گذشته نيز بوده است و ما به آن بازمىگرديم. اما بايد نخست به اين پرسش پاسخ داد كه در سال ١٣٧٣ “ضرورت” برپا شدن چه اتحادى وجود دارد. اين اتحاد بر چه تحليلى استوار است. از اين طريق است كه درونمايه اتحاد شناخته و قابل درك و انطباق آن با شرايط حاكم مستند مىگردد. بعد از اين مقدمات است كه مىتوان نيروى مشخص اتحاد را شناخت و براى ايجاد پيوند با آن، كوشيد.
منظور از «ضرورت» چيست؟ منظور آنست كه آيا در شرايط رشد و تعميق تضاد اجتماعى در سال ١٣٧٣، شرايط انقلابى بوجود آمده است كه براندازى يا «طرد رژيم “ولايت فقيه”» به مسئله روز تبديل شده باشد؟
با ايجاد شدن شرايط انقلابى، شعارهاى دموكراتيك نيز تا سطح شعارهاى سوسياليستى رشد مىكنند. در كتاب و فيلم “ده روزى كه دنيا را لرزاند”، جان ريد اين نكته را در صحنهاى نشان مىدهد، كه يك سوسيالرولوسيونر براى كارگر مسلحى در اينباره توضيحاتى مفصل مىدهد كه سياست بلشويكها نادرست و سياستى كه او پيشنهاد مىكند درست بوده و بايد آن را دنبال نمود. پرسش پاسخگونه كارگر در پايان سخنان سوسيالرولوسيونر اين است كه «بالاخره بگو، تو طرفدار پرولتاريا هستى، يا نيستى؟»
سوسيالرولوسيونرها كه تاكنون دستشان در دست منشويكها قرار دارد، براى حفظ دولت كرنسكى مىكوشند و مىخواهند اكثريت خود را در “شوراها” حفظ كنند. آنها مىكوشند به اين هدف از طريق نفى آماج سوسياليستى انقلاب اكتبر در شرف تكوين، دست يابند. اما ديگر خواستهاى دموكراتيك “نان، زمين و صلح”، در اوج تعميق تضاد اصلى در جامعه، به سطح خواست سوسياليستى ارتقا يافتهاند. “نان، زمين و صلح” تنها در پيوند با راه رشد آينده كشور، راه رشد سوسياليستى، قابل دسترسى هستند! اين امر به واقعيت قابل شناخت براى اكثريت زحمتكشان و نمايندگانشان در “شوراها” تبديل شده است. آيا در سال ١٣٧٣ در ايران وضع انقلابى حاكم بود كه مجاز مىداشت، از سخنان مورد تائيد در سند كنگره، الزاماً به شعار “اتحادى” نايل شويم كه در ظاهر امر داراى مضمونى انقلابى بوده به معناى سرنگونى يا «طرد رژيم “ولايت فقيه”» است؟ شعارى كه در عمل حزب توده ايران را در كنار سلطنتطلبان، جمهورىخواهان و “چپ” تهى از انديشه و عمل انقلابى قرار مىداد و داد؟
بانگ كيانورى در نوشتارش تحت عنوان “سخنى با همه تودهاىها” درباره نادرستى اين شعار در آن روز، در سال ١٣٧٣، سال برگزارى كنگره چهارم حزب توده ايران، يعنى سه سال پيش از آنكه بيان “حماسه دوم خرداد” پس از انتخاب محمد خاتمى به رياست جمهورى و تصحيح سياست حزب در اينباره به ورد كلام “نامه مردم” تبديل شود كه در شماره ٥٠٦ خود در ٣٠ ارديبهشت ١٣٧٦ نوشته بود: «ما نمىتوانيم كوچكترين خوشبينى در مورد سرنوشت اين انتخابات و تاثير آن بر زندگى مردم داشته باشيم، هشدارى واقعبينانه است. ارزيابى واقعبينانه كيانورى در سال ١٣٧٣ درباره شعار «طرد …» ريشه در اين استدلال داشت كه شرايط انقلابى، شرايطى كه در آن وظيفه “دموكراتيك” به سطح وظيفه “سوسياليستى” ارتقا يافته باشد، هنوز در ايران ايجاد نشده بود. لذا بايد براى دو خواست دموكراتيك و سوسياليستى دو شعار متفاوت با هدف برپا نمودن دو “اتحاد” متفاوت ارايه داشت. اين شعار واحد قادر نيست به هر دو وظيفه پاسخ دهد، كه نداد. مبارزه انقلابى حزب طبقه كارگر را در نبرد براى دموكراسى فلج ساخت. همين مبارزه را براى برجسته ساختن وظيفه سوسياليستى، برجسته ساختن دفاع از راه رشد سوسياليستى كه در سند پيش گفته كنگره به درستى برشمرده مىشود را به انحراف كشاند و حزب توده ايران نتوانست قدمى موثر در ارتقاى سطح آگاهى طبقه كارگر بردارد و قادر به سازماندهى آن گردد.
(نگارنده براى رفع شبهه براى هركس اعلام مىكنم كه نوشتار “سخنى با همه تودهاىها” متعلق به زندهياد نورالدين كيانورىاست! او در ارتباطى ديگر با نگارنده با علامتى قطعى ميان ما، اين نكته را مورد تائيد قرار داده است!)
اينكه حزب با اجراى برنامه نوليبرال امپرياليستى در اين سند مخالفت كرده است، كارى بجا، اما ناكافى است. حزب مىبايستى براى نمونه، جنبه و لحظه ضدملى بربادرفتن ثروتهاى ملى متمركز در بخش دولتى اقتصاد را براى تودهها و ازجمله نيروهاى ميهندوست غيركارگرى نيز توضيح مىداد و مستدل مىساخت، تا به وظيفه سوسياليستى دفاع از راه رشد آينده كشور در برنامه اقتصاد ملى تكيه كرده و اهميت تاريخى و ملى آن را برجسته سازد، تا عناصرى مانند على خدايى و “راه توده”- پيك نت، جسارت دفاع از خصوصىسازى را نيابند. جدا كردن سره از ناسره با اتخاذ چنين سياست علمى- انقلابى ممكن است و نه با پذيرش انديشه سوسيال دمكرات و نزديكى به سلطنتطلبها. اين انحرافهاى سياسى است كه اجازه مىدهند، خدايىها در جنبش تودهاى جاى خود را باز سازند و عناصر ناسره براى اشغال حزب از درون به آن نفوذ كنند!
اين سياست غيرعلمى، اين اسلوب كار غير علمى در تجزيه و تحليل است كه حتى نيروهاى صادق تودهاى را هم بر آن مىدارد، استعداد خود را براى توجيه حاكميت “ولايت فقيه” بكار گيرند، زيرا گويا «نيروى سكون» مقاومت در برابر فشار امپرياليسم را در جمهورى اسلامى تشكيل مىدهد و لذا بايد از آن دفاع نمود. “اميد” در بررسى خود در نوشتار “كنكاشى در شعار «طرد ولايت فقيه» از منظر اسناد رسمى آخرين كنگره حزب” (“عدالت” نهم خرداد ١٣٨٥) از اين روى به يك ارزيابى پوزيتويستى در دفاع از اصل عتيقهاى و از طرف حزب توده ايران در سال ١٣٥٨ نادرست اعلام شده ولايت فقيه نايل نمى شود، زيرا تودهاى صادقى نيست. بلكه از اين روى او دچار اين اشتباه مىشود، زيرا مسئولهاى حزبى سنت و شيوه ماركسيستى- تودهاى پژوهش علمى را در حزب منسوخ ساختهاند.
شيوه علمى- ديالكتيكى پژوهش، به معناى جستجوى يك عنصر دلبخواهى در پديده نيست كه بتواند ويژگى معينى از پديده را به طور گويا “علمى” نيز توضيح دهد. انتقال شيوه حزب در سالهاى پس از پيروزى انقلاب بهمن در شرايط مشخص تاريخى حاكم بر نبرد طبقاتى “كه بر كه” به دوران كنونى مجاز نيست، زيرا شرايط تغيير يافته است. نيروى “راستگرا” حاكم شده و در سالهاى اخير يك دست شده است. سركوب جنايتكارانه حزب كه به مبارزه قانونى- علنى آن پايان بخشيد، با كوشش ارتجاع داخلى و خارجى براى دامن زدن به پراكندگى نظرى و سازمانى حزب، به برنامه دشمن طبقاتى تبديل شده است و …
تدريس شيوه “سوسيولوژيك” بورژوايى به منظور دستيابى به هدفهاى طبقاتى سرمايهدارى به طور وسيعى در دانشگاههاى اين كشورها و ازجمله در ايران متداول است و از آن به نتايج “علمى” براى “عقل سليم” نيز دست مىيابند. برپايه اينگونه “تحقيقات” است كه در “مكتب فرانكفورت” سرشت طبقاتى جامعه گويا نفى مىگردد و بجاى آن “ساختارها” جايگزين مىگردند (نگاه شود به “دولت مدرن و شبه مدرن … http://www.tudeh-iha.com/?p=802&lang=fa). “اثبات” وجود ساختار سياسى، اقتصادى و … در جامعه توسط اين مكتب، بيان مرحله رشد تاريخى جامعه نيست، وجود صورتبندى اقتصادى- اجتماعى متفاوت را در جامعه در طول تاريخ مستدل نمىسازد. ساختار سياسى، يعنى دولت، در طول تمام تاريخ جامعه انسانى از بردهدارى به بعد وجود داشته است. شناخت و توضيح عملكرد دولت به عنوان يك “ساختار” تكنيكى “متخصصها” در طول تاريخ اما شناخت و درك سرشت طبقاتى آن در طول تاريخ ممكن نمىسازد. تفاوت ميان دولت بردهداران، فئودالها و بورژوازى از يكسو و تفاوت ماهوى آنها را با دولت در سوسياليسم را قابل درك نمىسازد.
بهعبارت ديگر، هدف يك بررسى علمى- ديالكتيكى، به قول لنين يافتن “ياخته”اى است كه كليت پديده را در شدن و تغيير و دگرگونى آن قابل شناخت و درك مىسازد، شناخت و درك رشته على وجودى پديده را ممكن مىسازد. “كالا” در نظام سرمايهدارى، چنين لحظه “ياخته”گونه است براى درك سرمايهدارى در تمام ابعاد آن كه در نوشتار “شيوه نظربندى در حزب” (http://www.tudeh-iha.com/?p=1144&lang=fa) برشمرده شد. «نيروى سكون» در حاكميت كنونى چنين نقشى را ايفا نمىكند و لذا حتى “اثبات” وجود آن نمىتواند زمينه علمى فعاليت حزب توده ايران و بهويژه دليل بر درستى دفاع از آن تلقى گردد.
در تحقيق و پژوهش ماركسيستى- تودهاى از حاكميت سرمايهدارى در ايران، حلقه اساسى، اين حلقه نيست كه «نيروى ساكن» در حاكميت سرمايهدارى در ايران وجود دارد يا ندارد. حلقه اساسى كه به كمك آن ماهيت و سرشت اين حاكميت قابل شناخت مىشود، اين حلقه است كه حاكميت مافيايى سرمايهدارى در ايران آماجهاى مردمى و ملى انقلاب بهمن را پايمال ساخته است و از اين طريق تضاد اصلى دوران پيش از انقلاب بهمن ٥٧ را در سطحى ديگر ايجاد كرده و آن را به سد راه رشد و ترقى تاريخى- اجتماعى جامعه ايرانى تبديل نموده است. حاكميت يك دست شده سرمايهدارى در دوران كنونى قادر و مايل به عقبنشينى نيست و از اين روى راه رشد تدريجى در ايران در شرايط كنونى پايان يافته است. ارزيابى ديگرى از حاكميت سرمايهدارى در ايران، ارزيابى جانبدارانه به سود طبقه كارگر و ديگر لايههاى ميهن دوست و مردمى نيست، ارزيابى انقلابى نيست، ارزيابى در خدمت آماجهاى حافظ آزادىهاى دموكراتيك و قانونى و حفظ زيربناى اقتصاد ملى، حفظ ثروتهاى ملى براى ايجاد و حفظ استقلال اقتصادى و سياسى كشور نمىباشد و لذا ارزيابىاى در خدمت حفظ شرايط حاكم از آب در مىآيد. يعنى موضعى پوزيتويستى را تشكيل مىدهد و لذا از ديدگاه موضع ماركسيستى- تودهاى نمىتوان اين برداشت را يك پژوهش علمى ارزيابى نمود.
زندهياد احسان طبرى در نوشتارهاى مختلف موضع جانبدارانه علمى-تاريخى- انقلابى ماركسيسم و حزب را توضيح مىدهد و بر مىشمرد. در سروده زندانش تحت عنوان “پيمان” ما با قله چنين موضع جانبدارانه مبارزه و رنج تودهاىها روبرو هستيم كه بايد هماره چراغ راهنماى ما در انديشه و عمل باشد: «بىتفاوت نخواهم زيست … به رنجهايتان سوگند، به زخمهايتان سوگند، سوگند به خانههاى سرد و حقيرتان، سوگند به كودكان يتيمتان كه به تكه نانى شاد مىشوند، و اشكهاى پنهان و آشكار همسرانتان، سوگند به آرزوهاى پاكتان، من هرگز بىتفاوت نخواهم زيست.»
پايبندى پيگيرانه به شيوه تحليل ماركسيستى- تودهاى سنتى در حزب توده ايران، حزب را قادر مىساخت به ارتقاى سطح آگاهى طبقه كارگر و همه ميهندوستان دست يافته و اكنون براى توسعه پايگاه خيزش انقلابى مردم از شرايط بمراتب مناسبترى برخوردار باشد.
ادغام شعار سوسياليستى و دموكراتيك در شرايط غيرانقلابى نارساست
ادغام شعار سوسياليستى و دموكراتيك در شرايط غيرانقلابى، شعار پيش گفته «طرد رژيم “ولايت فقيه”» را به وسيله دستيابى به “اتحادى” تبديل ساخت، كه مرز ميان نيروهاى ترقىخواه و ميهندوست از يكسو و عناصر و نيروهاى ضدانقلاب بزرگ بهمن را از سوى ديگر مخدوش كرده و حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران را در كنار ضدانقلابيون سلطنتطلب و … قرار داده است.
اين شعار كه در پلنوم هيجدهم كميته مركزى (١٣٦٢) زائيده شد (مدرسى- ميلادى عمر آن را ١٥ سال ذكر مىكنند) و مبتكر آن زندهياد حميد صفرى بود، درست با هدف ايجاد كردن “اتحادى” مشخص طرح و براى آن استدلال شد. نگارنده از اين روى مىتواند چنين ادعا كند، زيرا يكى از سه عضو كميسيون تهيه سند پلنوم بود كه به مسئوليت صفرى تشكيل شد. او سند از پيش آماده شده را با تكيه بر ضرورت ايجاد اتحاد با “سازمان مجاهدين خلق” به كميسيون آورد و در جلسه پلنوم به تصويب رساند. در مورد نقش اين شعار در سرنوشت زندانيان تودهاى هنوز پژوهشى بعمل نيامده است.
در شرايط كنونى، يعنى در شرايط پايان دوران امكان دگرگونى مبتنى بر قانون اساسى جمهورى اسلامى و پايان يافتن امكان رشد اطلاحطلبانه و گام به گام در ايران؛ در دورانى كه تضاد اصلى جامعه بهمراتب آسانتر قابل شناخت شده است؛ در دورانى كه اين واقعيت خود را هر روز بيشتر مىنماياند كه مساله آزادىهاى قانونى، بدون حل مساله راه رشد آتى كشور به سود زحمتكشان و ميهندوستان قابل حل نيست؛ اكنون كه بمراتب آسانتر مىتوان دريافت كه مبارزه براى بهثمر رسانده آماجهاى انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ وظيفه روز خيزش انقلابى را تشكيل مىدهد و شخصيتهاى ميهندوست مانند موسوى، پيمان و ديگران به دفاع از آن برخاستهاند؛ در دورانى كه سرشت ضدمردمى حاكميت سرمايهدارى، خصلت ضدملى خود را بيشتر و بيشتر عريان مىسازد و سركوب مردم، به ابزار نفوذ ضدانقلاب در خيزش انقلابى مردم تبديل شده است؛ در دورانى كه عملكرد حاكميت سرمايهدارى در ايران، يعنى اجراى برنامه نوليبرال “خصوصى و آزادسازى اقتصادى” و ازجمله اجراى دستور صندوق بينالملى پول براى حذف يارانهها، براى حراج صنعت نفت ملى شده در بورس اوراق بهادار و قربانى كردن توليد داخلى بر پاى سازمان تجارت جهانى WTO و …، رژيم حاكم سرمايهدارى را هر روز بيشتر و بيشتر به “متحد طبيعى” سياست امپرياليستى، يعنى به متحد داراى منافع مشترك عينى با امپرياليسم تبديل مىسازد؛ آرى در چنين دورانى، وظيفه دموكراتيك مبارزه با ديكتاتورى حاكميت سرمايهدارى (در شكل عتيقه حاكميت دوران قبيلهاى)، و وظيفه ايجاد شرايط راه رشد ترقىخواهانه جامعه ايرانى از پيوندى روشن و بلاترديد برخودار شده است؛ پيوند و وظيفه برپايى اتحادى ميان همه نيروهاى مدافع اهداف مردمى- دموكراتيك و ملى- ضدامپرياليستى انقلاب بهمن، كه در مركز آن طبقه كارگر ايران كه از منافع كل جامعه دفاع مىكند، قرار دارد؛ در چنين شرايط است كه ارزيابى سال ١٣٧٣ زنده ياد كيانورى كه قلهاى از هوشمندى حزب توده ايران را براى آن دوران به نمايش مىگذارد، ديگر ارزيابى روز را از اوضاع كشور تشكيل نمىدهد و به تاريخ پيوسته است.
نهايتاً هاتف رحمانى به نقل از سند كنگره پنجم حزب توده ايران، پارگرافى ديگر را به نوشتار خود مىافزايد: «”رژيم ولايت فقيه” كه پايگاه طبقاتى آن بيش از پيش به كلان سرمايهدارى تجارى و بورژوازيى بوروكراتيك كشور محدود مىشود، … ادامه موجوديت خود را در گرو حفظ شرايط اختناق و ادامه سركوب حقوق و آزادىهاى دموكراتيك مردم مىبيند. … سران رژيم مشروعيت حكومت اسلامى را از “خدا” مىداند و نه از آرا مردم … براى پايان دادن به رژيم ديكتاتورى حاكم، مىتوان و بايد از همه اشكال مبارزه استفاده كرد. حزب توده ايران بسيج نيرو و تدارك چنين مبارزهاى را از مهمترين وظايف خود در اوضاع كنونى مىداند.»
در اين انديشه نيز برش غيرمجاز و تعيين كننده وجود دارد. حاكميت استبدادى سرمايهدارى، اعمال قدرت سياسى را براى دستيابى به چه هدفى بخدمت گرفته است؟ بدون توضيح اين نكته، نفى «مشروعيت حكومت اسلامى»، انحراف انديشه كارگران از علل و به قول ماركس «ضرورت» بوجود آمدن “مذهب” در تاريخ مىگردد. اين بيان باد به بادبادن مبارزه ضدمذهبى مىاندازد كه درونمايه برنامه كنونى امپرياليسم را تحت عنوان “نبرد تمدنها” تشكيل مىدهد و توجيهى مىباشد براى سياست تروريستى و تجاوزكارانه امپرياليسم در جهان.
عدول از نظر ماركس كه نبرد عليه «علل» بوجود آمدن پديده مذهب و نه مبارزه با مذهب را ضرورى مىداند، پيامد برش انديشه در برداشت پيش گفته در سند كنگره چهارم و پنجم حزب توده ايران را تشكيل مىدهد.
به نظر مىرسد كه دو نكته اساسى برشمرده شده (در نظريات هاتف رحمانى و مدرسى- منزوى)، درونمايه كمك كننده به گفتگو ميان تودهاىها را در نوشتار اخير هاتف رحمانى تشكيل مىدهد. درونمايهاى كه گفتگو را در جهت از بين بردن پراكندگى در جنبش تودهاى كمك و يارى مىرساند. اگر قادر نباشيم، گفتگو را بر سر حلقه اساسى متمركز ساخته و آن را از خردهكارى به «ميان» «شط تاريخ» (طبرى، “آن جاودان”) سوق دهيم، به وظيفه خطير خود عمل نكردهايم و نازا خواهيم ماند.
يك نكته از نظر آموزشى پراهميت، اما در گفتگوى كنونى جنبى را بايد از زندهياد منوچهر بهزادى بيان داشت.
اين آموزگار بسيارى از تودهاىها و ازجمله نگارنده، كه اعلاميهها، اطلاعيهها و بسيارى از اسناد حزبى را به رشته تحرير درآورده است و با مسئوليت سردبيرى نامه مردم جاودانه شد، مىگفت، بايستى از بكار بردن “صفت” در نوشتارها حتىالمقدور دورى كرد. تعارفهاى مثبت و منفى در نوشتارها، توان روشنفكرانه بسيارى را به عبث در خود به هرز مىبرند، بدون آنكه دقيق باشند. براى نمونه مىتوان به جاى واژه “پريشان گويى”، كه داراى درونمايه نادقيق و نامشخص بوده و توضيح و مشخص كردن آن، به نيرو و زمان بسيار نياز دارد، گفت كه نكته بيان شده، “غيرمستدل” است. استدلال منطقى، چه منطق صورى بورژوازى و چه منطق ديالكتيكى ماركسيستى، هم داراى درونمايهاى مشخص و تعريف شده هستند، و هم از نظر زيباشناسى، نوشتار را شكوهمند مىسازند. البته بهزادى هميشه اضافه هم مىكرد كه لنين نيز واژههاى و “تعارف”هاى بسيارى را در نوشتارهايش بكار برده است، و اين “گناهى” نيست.
اين در حالى است كه ماركسيست آلمانى توماس مچر، پايبندى به زيباشناسى در گفتگو را از آن روى ضرورى مىداند، «زيرا به حفظ لحظه تداوم در گفتگو كمك مىكند.» «لحظه تداوم» در اينجا به معنى انديشيدن به فرديت و شخصيت و روحيه طرف بحث در گفتگو است. نكتهاى كه به نظر او از ويژگىهاى “ديالوگ” يا گفتگو ميان ماركسيستها است، يا بايستى باشد. اهميت تكيه كردن مچر بر زيباشناسى ديالوگ ميان ماركسيستها، ازجمله و بهويژه در گفتگو ميان تودهاىها در دوران كنونى، به نظر نگارنده از اين روى پراهميت و تعيين كننده مىتواند باشد، زيرا مىتواند “لحظه”اى پراهميت در شناخت سره از ناسره در جنبش تودهاى بوده و نقش پراهميتى را در اين زمينه ايفا سازد. تشخيص سره از ناسره در سطح انديشه و بيش از آن!
به نظر نگارنده از دو نكته برشمرده شده، مسئله شعار طرد رژيم ولايت فقيه، جزئى از كليت «چه بايد كرد» را تشكيل مىدهد. استفاده از اين شعار به عنوان بيان مشابه “رژيم شاه ساواكى” در دوران پيش از پيروزى انقلاب بدون هر كم و بيشى مجاز است. خيزش انقلابى كنونى و عملكرد رژيم هيچ نتيجهگيرى ديگرى را ممكن نمىسازد. باوجود اين بايد در بكار بردن آن به اين نكته پراهميت سياسى توجه داشت كه ماركس مىگويد: «برخورد علمى چندين قرن به مذهب، ريشههاى اجتماعى بوجود آمدن و “ضرورى” شدن آن را در طول تاريخ برملا ساخته است. نبرد را بايد عليه اين علل به پيش برد» (به نقل از “پائين، آنجا كه زندگى بورژوايى … درباره فلسفه و فيلسوفها”، روبرت اشتيگروالد، www.kulturmaschienen.de ، ٢٠٠٩، ص ١٢٣).
بكار بردن غير انتقادى و آيهوار اين شعار مىتواند جايى براى ما در صف آنهايى كه مىخواهند نبرد اجتماعى را از محتواى طبقاتى آن تهى ساخته و به آن محتوايى “تمدنى”، بخوان “مذهبى” بدهند، دست و پا كند، اما آيا چنين برخورد غيرسياسى ما را قادر خواهد ساخت «ريشههاى اجتماعى» آن براى طبقه كارگر و ديگر زحمتكشان روشن سازيم، مساله ديگرى است.
—
١- هاتف رحمانى در نوشتار اخير خود اعلام مىكند كه او يكى از نظريهپردازان در “نويدنو” و نه منتشر كننده آن است!
٢- ازجمله نوشتار “طرد رژيم ولايت فقيه، نه استراتژى، نه تاكتيك” (ب الف بزرگمهر در تارنگاشت عدالت)؛ پاسخ به اين نوشتار تحت عنوان “نيم نگاهى به مقاله “طرد رژيم …” (سيمن مدرسى- ميلاد منزوى، تارنگاشت عدالت، ٣٠ ارديبهشت ١٣٨٥)؛ “كنكاشى در شعار طرد رژيم ولايت فقيه از منظر اسناد رسمى آخرين كنگره حزب” (ش ب اميد، تارنگاشت عدالت، نهم خرداد ١٣٨٥) و نوشتار “كنكاش در كنكاشى در شعار طرد رژيم ولايت فقيه …” (ميلاد منزوى، ٢٤ر٣ر١٣٨٥).
٣- نوشتار “شكل “خداشاهى” و “شاهخدايى” حاكميت طبقاتى در طول تاريخ” در ابتدا به عنوان بخشى از همين نوشتار آماده شده بود، به طور جداگانه انتشار يافت.