تاريخ و ديالكتيك، آغاز ١٠

image_pdfimage_print

مقاله شماره30/89

بخش پنجم

ساختار ديالكتيكى‏‏‏‏ قوه ادراكه

قوه ادراكه چگونه عمل مى‏‏‏‏كند؟

«قوه ادراكه با واقعيت در تضاد قرار مى‏‏‏‏گيرد: كليت موزون و آن چيزى‏‏‏‏ كه بهم‏پيوسته و بهم‏تنيده است را تقسيم و به اجزايش متجزا مى‏‏‏‏كند.»

شارشاتيس

مفاهيم تضاد، وحدت، تاثيرمتقابل وغيره مقولاتى‏‏‏‏ هستند با معناى‏‏‏‏ بكلى‏‏‏‏ متفاوت در تئورى‏‏‏‏ ديالكتيكى‏‏‏‏ از آنچه در انديشه منطق صورى‏‏‏‏ (I) دارا مى‏‏‏‏باشند.

شيوه نگرش به مفاهيم و درك مضمون آن‏ها در ديالكتيك از عمق تفاوت اين دو سيستم حكايت مى‏‏‏‏كند. آنجا كه اين مفاهيم در انديشه منطق صورى‏‏‏‏ تنها به‏مثابه روندهاى‏‏‏‏ متجزا و منفرد درك مى‏‏‏‏شوند با حيطه تاثير محدود، در انديشه ديالكتيكى‏‏‏‏ اين مفاهيم تنها زمانى‏‏‏‏ درك مى‏‏‏‏شوند كه بـه‏مثابه عملكردها در كليت روندها فهميده شوند.  [از اين ‏رو به كمك انديشه ديالكتيكى‏‏‏‏، واقعيت عميق‏تر و همه‏جانبه‏تر انعكاس مى‏‏‏‏يابد. “تضاد” سرد و گرم در انديشه تعقل صورى‏‏‏‏، تنها به تقابل درجه گرماى‏‏‏‏ متفاوت محدود مى‏‏‏‏شود. ديالكتيك در اين “تضاد” بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏، يكديگر را موجب شدن و … سرد و گرم را هم مورد توجه قرار مى‏‏‏‏دهد.]

اگر چنين است، آنوقت طرح اين پرسش بجاست، كه پس چرا موضع منطق صورى‏‏‏‏ و همچنين چرا  – به درك ديالكتيكى‏‏‏‏ –   علم متافيزيكى‏‏‏‏ متكى‏‏‏‏ به آن، نه تنها قديمى‏‏‏‏تر و در مراحل زمان طولانى‏‏‏‏ تقريباً تنها شيوه حاكم بوده است و امروز هم هنوز زمينه منطق “عقل سليم معاش” را تشكيل مى‏‏‏‏دهد، و نهايتاً چرا براى‏‏‏‏ بخش بزرگى‏‏‏‏ از علوم، شيوه‏اى‏‏‏‏ طبيعى‏‏‏‏تر و “منطقى‏‏‏‏”تر به نظر مى‏‏‏‏آيد؟ چگونه قابل توضيح  است كه تئورى‏‏‏‏ ديالكتيك براى‏‏‏‏ به رسميت شناخته شدن، با مشكلات بزرگى‏‏‏‏ روبروست، درحالى‏‏‏‏ كه مدعى‏‏‏‏ است، تنها شيوه‏اى‏‏‏‏ است كه قادر است راه درست را به منظور دست يافتن به شناخت واقعيت عينى‏‏‏‏ نشان دهد؟

تفاوت منطق صورى‏‏‏‏ و ديالكتيكى‏‏‏‏

پاسخ از ديد ديالكتيك چنين است: اين امر مربوط است به ويژگى‏‏‏‏ قابليت انديشه و درك انسان، مربوط است به ساختار چگونگى‏‏‏‏ قوه ادراكه. دلايل تاريخى‏‏‏‏، يعنى‏‏‏‏ انقلابى‏‏‏‏ بودن اين انديشه را نيز نبايد از نظر دور داشت در پاسخ به اين پرسش، كه چرا ديالكتيك بطور عام به رسميت شناخته نشد، اين جنبه اما موضوع بحث در اينجا نيست. اين واقعيت كه جنبش‏هاى‏‏‏‏ انقلابى‏‏‏‏ بى‏‏‏‏شمارى‏‏‏‏ در گذشته وجود داشته و حادث شده و يا انواع تئورى‏‏‏‏ در مراحل تاريخى‏‏‏‏ طولانى‏‏‏‏ وجود داشته‏اند، بدون آنكه چيزى‏‏‏‏ از ديالكتيك دانسته باشند، ثابت مى‏‏‏‏كند، كه بايد علت ديگرى‏‏‏‏ جز علت تاريخى‏‏‏‏- انقلابى‏‏‏‏ بودن ديالكتيك براى‏‏‏‏ سختى‏‏‏‏ به رسميت شناخته شدن آن وجود داشته باشد.

اين شناخت كه قوه ادراكه از اين ويژگى‏‏‏‏ برخوردار است، پديده واحد و موزون را براى‏‏‏‏ درك خود به اجزاى‏‏‏‏ تشكيل دهنده آن تقسيم و آن‏ها را ازهم متجزا كند، كه ويكـو Vico (XV) در زمان خود و در جريان انتقاد به راسيوناليسم كارتزى‏‏‏‏ cartesischer Rationalismus (XVI) كه واقعيت را تقسيم مى‏‏‏‏كند، مطرح ساخت،  موجب شد كه او به كشف اسلوب مستقلى‏‏‏‏ دست يابد. او بدين‏ترتيب به يكى‏‏‏‏ از مهمترين پيش كسوتان كشف كليت پديده‏ها يا حقيقت، تبديل شد.

عمق انديشه او در پايه‏ريزى‏‏‏‏ تئوريك نقش تقسيم و متجزا كننده قوه ادراكه ديده مى‏‏‏‏شود و در علوم طبيعى‏‏‏‏ برپايه رياضيات از همه جا روشن‏تر به چشم مى‏‏‏‏خورد. اگرچه ويكو با وسائل ناكافى‏‏‏‏ به كوششى‏‏‏‏ چشم‏گير براى‏‏‏‏ يافتن چگونگى‏‏‏‏ راه بازگشت انديشه از اجزا  به كليت پديده دست زد، اشتباه او اما عمدتاً در آن بود كه او چنين راهى‏‏‏‏ را براى‏‏‏‏ علوم طبيعى‏‏‏‏ تصور نمى‏‏‏‏كرد و تنها آن را در مورد جهان تاريخى‏‏‏‏  ممكن مى‏‏‏‏دانست. بعد از ويكو، هگل اين انديشه را دنبال كرد و پروراند. تئورى‏‏‏‏ “قوه ادراكهِ” [عقل، شعور، دريافت، فهميدن] هگل، هم‏زمان روى‏‏‏‏ ديگر تئورى‏‏‏‏ كليت را تشكيل مى‏‏‏‏دهد و با اولى‏‏‏‏، در مجموع زمينه اصلى‏‏‏‏ سيستم كامل ديالكتيك او را ايجاد مى‏‏‏‏كند.

فكرى‏‏‏‏ پراكندنى‏‏‏‏ و بانگى‏‏‏‏ برآوردنى‏‏‏‏

انديشه ديالكتيكى‏‏‏‏ در اينباره چه فكرى‏‏‏‏ پراكندنى‏‏‏‏ و بانگى‏‏‏‏ برآوردنى‏‏‏‏ دارد؟

در ابتدا بايد خاطرنشان شود كه مشكل مهم در برابر توضيح تئوريك درك ديالكتيكى‏‏‏‏ پديده‏ها و كليت‏ها اصلاً مشكلى‏‏‏‏ نمى‏‏‏‏ بود، اگر تضادى‏‏‏‏ بين مضمونِ (ذات) يكپارچه روندهاى‏‏‏‏ حقيقى‏‏‏‏ [كه از آن‏ها كليتى‏‏‏‏ در حركت و تغيير و شدن ايجاد مى‏‏‏‏شود] از يك سو و توانايى‏‏‏‏ محدود ادراك انسان در شناخت بخشوار پديده‏هاى‏‏‏‏ متجزا [كه براى‏‏‏‏ درك خود، آن‏ها را در وضع ثابت، در وضع مجرد و بدون بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ فعال با بخش‏ها، جنبه‏ها و لحظات ديگر مورد توجه قرار مى‏‏‏‏دهد] از سوى‏‏‏‏ ديگر، وجود نمى‏‏‏‏داشت. باوجود اين، مسئله بغرنج‏تر از اين هاست. زيرا نه حقيقت تنها از محتوايى‏‏‏‏ واحد و كليتى‏‏‏‏ يك‏پارچه تشكيل مى‏‏‏‏شود و نه قوه ادراكه انسان در برابر اين حقيقت تنها به اين صورت واكنش نشان مى‏‏‏‏دهد كه آن را تقسيم مى‏‏‏‏كند؛ برعكس، وضع چنين است كه واقعيت از بخش‏ها، لحظات، كيفيت‏ها، اجزاى‏‏‏‏ منفرد ]متفاوت و در حال شدن] تشكيل مى‏‏‏‏شود و انديشه نيز به نوعى‏‏‏‏ ويژه كه در زير توضيح داده خواهد شد نسبت به يك‏پارچگى‏‏‏‏ بهم‏پيوسته و هماهنگ پديده‏ها از خود واكنش نشان مى‏‏‏‏دهد. اين به اين معناست، كه قوه ادراكه- انديشه در فعاليت ناخودآگاه روزمره و خودجوش و ماقبل تئوريك خود نيز واقعيت را [باوجود بغرنجى‏‏‏‏ تركيب و پويائى‏‏‏‏ تغيير و شدن آن] بصورت واحد در ذهن منعكس مى‏‏‏‏كند. همانطور كه حقيقت عينى‏‏‏‏ در كليت خود از تضاد بين ويژگى‏‏‏‏ها و وحدت آن‏ها تشكيل مى‏‏‏‏شود، همانطور هم قوه ادراكه‏اى‏‏‏‏ كه واقعيت را منعكس مى‏‏‏‏سازد، عملكردى‏‏‏‏ پرتضاد دارد، بدين‏ترتيب كه اين قوه خود نيز بر مبناى‏‏‏‏ طبيعتش هم‏زمان روند را در وحدتش و هم در اجزايش درمى‏‏‏‏ يابد.

ساختار تضادمند آگاهى‏‏‏‏

ساختار ديالكتيكى‏‏‏‏ تضادمند آگاهى‏‏‏‏ ما ناشى‏‏‏‏ از چيست؟

اين امر ناشى‏‏‏‏ از چگونگى‏‏‏‏ برخورد طبيعى‏‏‏‏ عملكرد قوه ادراكه ماست به واقعيت- حقيقت. (م) يعنى‏‏‏‏ ناشى‏‏‏‏ از اين امر است كه شعور- قوه ادراكه انسان در گذشته بيولوژيك- تاريخى‏‏‏‏ ايجادشدن و رشد خود، زير جبر ضرورات، براى‏‏‏‏ آنكه بتواند با مجموع واقعيت كنار بيآيد  و ادامه حيات را تضمين كند، شيوه متضاد چگونگى‏‏‏‏ حفظ حيات خود را  با واقعيت متضاد انطباق داده است و به قابليت واكنشى‏‏‏‏ مناسب توسط انديشه خود در برابر واقعيت نايل شده است. با توجه به گذشته بيولوژيك، مشخصه متضاد و در عين حال طبيعى‏‏‏‏ آگاهى‏‏‏‏تاريخى‏‏‏‏، درك و مستدل مى‏‏‏‏شود.

از يك سو بايد مغز انسان او را در روند تاريخى‏‏‏‏ قادر بسازد در حين عمل (پراتيك)، يعنى‏‏‏‏ در ارتباط تنگاتنگ باكار هدفمند در جريان كه در خدمت رفع نيازها و حفظ حيات انجام مى‏‏‏‏ دهد، از ميان انواع سرگيجه آورنده رابطه‏هاى‏‏‏‏ واقعى‏‏‏‏ و بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ها، آن جنبه  را كه توجه او را در زمان و لحظه معين به عللى‏‏‏‏ جلب مى‏‏‏‏كند، جدا و متجزا سازد و به عمل خود در ارتباط با آن بطور هدفمند ادامه دهد، و هم‏زمان نتايج ناشى‏‏‏‏ از عملكرد و فعاليت خود را به صورت انتزاعى‏‏‏‏ تعميم بخشد.

ازسويى‏‏‏‏ ديگر، توجه انسان مشغول به هر كار هدفمندى‏‏‏‏، هميشه در ارتباط باقى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏ماند با مسائلى‏‏‏‏ كه در لحظه كنونى‏‏‏‏ خارج از پديده مورد علاقه بى‏‏‏‏واسطه (م) او قرار دارند؛ حتى‏‏‏‏ در لحظه معين كه آگاهى‏‏‏‏ نسبت به كار وموضوع مشخصى‏‏‏‏ جلب و حساس شده است و بر روى‏‏‏‏ آن متمركز گرديده است نيز، اين مورد مشخص هميشه در تماس نزديك است با جمع بزرگى‏‏‏‏ از پديده‏هاى‏‏‏‏ ديگر كه در حال تغيير و تبديل‏اند و حداقل در نزديكى‏‏‏‏ بى‏‏‏‏واسطه كار مشخص قرار دارند [كوشش براى‏‏‏‏ دفع و يا تحمل نيش زنبور عسل در لحظه غارت كندوى‏‏‏‏ عسل]. جزاين هم نمى‏‏‏‏ تواند باشد، زيرا تنها در چنين شيوه  عملكرد (پراتيك) مشخص است كه كار هدفمند از ويژگى‏‏‏‏ تغيير دهنده واقعيت برخوردار مى‏‏‏‏شود و مى‏‏‏‏تواند تمايلى‏‏‏‏ را كه در همه كارهاى‏‏‏‏ هدفمند نـهفته است، عملى‏‏‏‏ سازد و به بيش از هدفى‏‏‏‏ كه براى‏‏‏‏ خود آگاهانه و در عين حال محدود كننده، تعيين كرده است، نايل گردد، يعنى‏‏‏‏ بتواند از خود  “خلاقيت” نشان دهد.

اما اگر هم ما با تصور مشخصى‏‏‏‏ از يك كار، با تعيين كردن هدفى‏‏‏‏ محدود و با ابعادى‏‏‏‏ تعيين شده براى‏‏‏‏ آن، به كار آغاز كنيم، عملى‏‏‏‏ ساختن چنين برنامه براى‏‏‏‏ كار موردنظر، غيرممكن خواهد بود، اگر ارتباط و هماهنگى‏‏‏‏ عام كار مشخص با پديده‏هاى‏‏‏‏ ديگر [مثلاً خطر نيش زدن زنبور] مورد توجه قرار نگرفته باشد، امرى‏‏‏‏ كه بطور ناخودآگاه، به‏عبارت ديگر، براى‏‏‏‏ فرد بصورت غيرآگاه، تحقق مى‏‏‏‏ يابد.

تضادمندى‏‏‏‏ درك واقعيت پرتضاد

پس آنجايى‏‏‏‏ هم كه ما ساختار ساده‏ترين و ابتدايى‏‏‏‏ترين نحوه واكنش آگاهى‏‏‏‏ خود را براى‏‏‏‏ شناخت محيط پيرامون مورد توجه قرار مى‏‏‏‏دهيم، متوجه انطباق واكنش متضاد درونى‏‏‏‏ آگاهى‏‏‏‏ ما با چگونگى‏‏‏‏ ساختار متضاد ]و چندلايه واقعيت- حقيقت مورد توجه بى‏‏‏‏واسطه و با واسطه ما] مى‏‏‏‏شويم، اين انطباق هم در درك محتواى‏‏‏‏ كيفى‏‏‏‏ (متضاد) محيط پيرامون، و هم در مورد درك وحدت و يگانگى‏‏‏‏ آن وجود دارد.

به بيان ديالكتيكى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏توان اين نكته را چنين برشمرد: شناخت محيط پيرامون توسط قوه ادراكه ما، هم بى‏‏‏‏واسطه و مشخص (خاص) عملى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏شود و هم هم‏زمان، قوه ادراكه به درك و شناخت رابطه‏ها و بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ [درونى‏‏‏‏ و بيرون] پديده مشخص مى‏‏‏‏پردازد و [جنبه عام پديده را] مورد توجه قرار مى‏‏‏‏دهد.

اما ازآنجا كه عملكرد هدفمند (پراتيك) روزانه، با تمام تغييرات مداوم آن، ضرورى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏سازد كه در هر لحظه كل توجه را معطوف به هدف مشخص سازيم و يك موضوع معين را دنبال كنيم  – مثلاً جمع آورى‏‏‏‏ ميوه – ، شيوه واكنشى‏‏‏‏ بى‏‏‏‏واسطه ادراك ما بر روى‏‏‏‏ اقداماتى‏‏‏‏ متمركز مى‏‏‏‏شود كه عمدتاً اين هدف را مد نظر دارد. و از اين رو قوه انتزاع ما نيز در اين‏سو متمركز مى‏‏‏‏شود و به شيوه عمده و تعيين كننده چگونگى‏‏‏‏ واكنش آگاهى‏‏‏‏ ما در عملكرد (پراتيك) مشخص تبديل مى‏‏‏‏ گردد.

در مقابل، قابليت انتزاع انديشه ما درباره “درك و شناخت خلاق” همه جوانب ديگر پديده به “امر جنبى‏‏‏‏” براى‏‏‏‏ شعور ما تبديل مى‏‏‏‏شود، به سطح گرايش تنـزل مى‏‏‏‏كند و تنها زمانى‏‏‏‏ كه براى‏‏‏‏ رفع نيازهاى‏‏‏‏ ضرورى‏‏‏‏ بايد آن را در خدمت رفع مشكلات و حفظ حيات گرفت، قدرت خلاقهِ شناختِ كليت دوباره فعال مى‏‏‏‏شود [مثلاً پايه زدن زير ساقه پرميوه درخت در لحظه ميوه چيدن به‏مثابه تعميم خطر شكستن شاخه در انديشه، در خارج از عملكرد مشخص لحظه]. اما نمى‏‏‏‏توان به اندازه كافى‏‏‏‏ تاكيد كرد كه اين گرايش “جنبى‏‏‏‏” در هر عملكردى‏‏‏‏ و بطور مداوم، در زير سطح حاضر و آماده است. اگرهم اين گرايش “جنبى‏‏‏‏” ناخودآگاه و غيرمترقبه (فى‏‏‏‏البداهه) تظاهر مى‏‏‏‏كند، بايد جاى‏‏‏‏ آن را در رديفى‏‏‏‏ بيش از سطح عقب‏تر واكنش آگاهى‏‏‏‏ تصور كرد. به‏ويژه زمانى‏‏‏‏ كه آن را با جنبه توانايى‏‏‏‏ آگاهى‏‏‏‏ در تعميم متجزا كننده مقايسه كنيم. [تحقيقات سال‏هاى‏‏‏‏ اخير به كمك اسلوب مگنت رزونانس توموگرافى‏‏‏‏ MRT براى‏‏‏‏ شناخت و درك عملكرد مغز و مراكز و سطح‏هاى‏‏‏‏ متفاوت ارتباطات درونى‏‏‏‏ آن، در تائيد نكات پيش گفته در باره “قدرت خلاقهِ شناختِ كليت” مغز مى‏‏‏‏باشد.]

اشكال دوگانه و متضاد واكنش آگاهى‏‏‏‏

قابليت قوه ادراكه كه مى‏‏‏‏ تواند از مجموعه بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ پديده‏ها كه در حيطه آگاهيش قرار دارند، گرچه ناخودآگاه، به نتايج انتزاعى‏‏‏‏ خلاقانه دست يابد را الهام [شم، به دل برات شدن، بينش فى‏‏‏‏البداهه بدون زمينه علمى‏‏‏‏] Intuition مى‏‏‏‏ نامند. مفهومى‏‏‏‏ كه در وراى‏‏‏‏ انديشه ديالكتيكى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ آن كم‏ترين معنايى‏‏‏‏ هم نمى‏‏‏‏ توان ارايه داشت. برخى‏‏‏‏ از قابليت‏هاى‏‏‏‏ آگاهى‏‏‏‏ كه بسيار رازگونه بنظر مى‏‏‏‏رسند و همراهند با فكر بكر و استخراج ايده‏هايى‏‏‏‏ كه فى‏‏‏‏البداهه و غيرمترقبه در چارچوب روند فكرى‏‏‏‏ مشخص و معين بوجود مى‏‏‏‏آيند [يك دفعه به فكرم رسيد]، چيزى‏‏‏‏ نيستند، جز قابليت نتيجه‏گيرى‏‏‏‏ فى‏‏‏‏البداهه و خلاق روند فكرى‏‏‏‏ از مجموعه روابط همراه و ملازم تجربه در جريان، در ارتباط با كليت واقعى‏‏‏‏ پديده [حقيقت].

اشكال دوگانه متضاد عملكردى‏‏‏‏ واكنش آگاهى‏‏‏‏ ازاين جهت مشابه و همسان هستند [يكى‏‏‏‏ بر ديگرى‏‏‏‏ ارجحيت ندارد، دور روى‏‏‏‏ يك سكه‏اند و جفت توامان ديالكتيكى‏‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏‏دهند]، زيرا قوه ادراكه كه تنها قادر به شناخت “الهام”گونه كليت است، تنها از طريق تجزيه آن به اجزايش به اين شناخت دست مى‏‏‏‏يابد. اين دو رو بطور جدايى‏‏‏‏ناپذير بـهم تعلق دارند و فقط آنزمان كه انديشه فلسفى‏‏‏‏ يكى‏‏‏‏ را در برابر ديگرى‏‏‏‏ قرار مى‏‏‏‏دهد و آن‏ها را با هم مقايسه مى‏‏‏‏كند [تا ساختار روند فكر را بشناسد و توضيح دهد]، اين تصور بوجود مى‏‏‏‏آيد كه گويا اين امر منوط به موضع آگاهانه قوه ادراكه است، كدام يك از اشكال انديشيدن را ارجح بخواهد و آن را بكار گيرد، شكل “عقلايى‏‏‏‏”  – منطق صورى‏‏‏‏ –  [تقسيم و متجزا كننده] و يا “الهام فى‏‏‏‏البداهه” intuitiv ،  شكل “روشنگرانه” و يا “رومانتيك” [به مفهوم آغاز انديشه علمى‏‏‏‏ در دوران رنسانس]) (LII) را.

در مواقعى‏‏‏‏ بهرجهت چنين بنظر مى‏‏‏‏رسد كه گويا شناخت كليت پديده، به عللى‏‏‏‏ كه پيش‏تر بيان شد، ديرتر انجام مى‏‏‏‏شود از درك تقسيم و متجزا كننده مطابق با عقل كه در ابتداء قرار دارد. اين تقدم و تاخر در روند شناخت تنها ناشى‏‏‏‏ از علل تاريخى‏‏‏‏ [ناشى‏‏‏‏ از رشد آنتروپولوژيك] نيست، بلكه از آن جهت هم پيش مى‏‏‏‏آيد كه دسترسى‏‏‏‏ به شناخت كليت پديده از ديد تئوريك مدت زمان طولانى‏‏‏‏ترى‏‏‏‏ پنهان باقى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏ماند از عملكرد تقسيم و متجزا كننده “عقل سليم- عقل معاش”. (LIII)

وحدت ديالكتيكى‏‏‏‏ اشكال شناخت آگاهى‏‏‏‏

اينجا و آنجا اظهاراتى‏‏‏‏ از انديشمندان بزرگى‏‏‏‏ در گذشته مى‏‏‏‏توان يافت كه احساس خود را درباره اين امر بيان كرده و ممكن مى‏‏‏‏دانسته‏اند كه پديده‏ها را بايد به‏مثابه يك كليت واحد بهم‏پيوسته- بهم‏تنيده دريافت، و اين نتيجه‏گيرى‏‏‏‏، درك پيشرفته‎ترى‏‏‏‏ از شناخت را تشكيل مى‏‏‏‏دهد. “جمع مخالف‏ها”ى‏‏‏‏ Coincidentia oppositorum   مورد نظر نيكولاز فون كوئيز Nikola von Cues (LIV) چنين نمونه‏اى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ اين امر است. اما تنها با فرارسيدن سطح معينى‏‏‏‏ از رشد پيشرفت اجتماعى‏‏‏‏  – جورج لوكاش [ماركسيست مجارى‏‏‏‏] به تاثير انقلاب كبير فرانسه و تغييرات اجتماعى‏‏‏‏ جامعه انگليسى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ رشد [تئورى‏‏‏‏ شناخت] ديالكتيك نزد هگل جوان اشاره دارد –  ممكن شد كه نوسان بين هر دو قطب به ظاهر مستقل ازهم در انديشه فلسفى‏‏‏‏، يعنى‏‏‏‏ بين “راسيوناليسم” يك سويه و “اينتوئيسيونيسم” Intuitionismus [اصالت الهام در روند شناخت] يك سويه، پايان يابد و وحدت ديالكتيكى‏‏‏‏ ايندو در قابليت آگاهى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ درك روند شناخت ثابت گردد.

از ديدگاه ديالكتيك بايد واقعاً هم هر انديشه‏اى‏‏‏‏ كه تنها يكى‏‏‏‏ از اين دو جنبه را مدنظر داشته باشد و آن را مطلق كند، انديشه‏اى‏‏‏‏ متافيزيكى‏‏‏‏ ارزيابى‏‏‏‏ كرد، زيرا چنين شيوه‏اى‏‏‏‏ متناسب با خصلت واقعيت نيست، يعنى‏‏‏‏ با اين خصلت كه حقيقت، وحدت جنبه‏ها و كليت پديده را تشكيل مى‏‏‏‏دهد، در انطباق نيست.

استقراء و تعميم

انگلس در “ديالكتيك طبيعت” عليه برداشت خشك‏مغزآنـه‏اى‏‏‏‏ كه واقعيت را در تظاهر فيزيكى‏‏‏‏ و غيرانتقادى‏‏‏‏ اصالت تجربه Empirismus [شناخت تنها از طريق تجربه] محدود مى‏‏‏‏سازد  – كه “راسيوناليسم” نوعى‏‏‏‏ ديگر از آن است -، قابليت (م) قوه ادراكه را مطرح و برجسته مى‏‏‏‏سازد. انگلس نشان مى‏‏‏‏دهد، كه انديشه قادر است بطور خلاق، يعنى‏‏‏‏ با طرح فرضيه Hypothese  – كه نتايج آن بايد هنوز در عمل اثبات شود – از عمل پيشى‏‏‏‏ جويد. او آنوقت اين نكته را برجسته مى‏‏‏‏سازد كه اين قابليت ويژه آگاهى‏‏‏‏ انسان، قوه ادراكه را قادر مى‏‏‏‏سازد، واقعيت را پيش از آنكه “تجربه” و تقسيمِ راسيونل- منطقى‏‏‏‏ متافيزيكى‏‏‏‏ نشان بدهد، به‏مثابه كليتى‏‏‏‏ بهم‏پيوسته- بهم‏تنيده، به‏مثابه رابطه‏اى‏‏‏‏ سيال درك كند و بشناسد، كليتى‏‏‏‏ كه در آن همه پديده‏ها، شرط متقابل وجود و بودن يكديگر هستند، يكديگر را احساس مى‏‏‏‏كنند، بـهم تبديل مى‏‏‏‏شوند وغيره. انگلس شناخت تجربى‏‏‏‏ را كه در آن تنها برپايه تعميم و استقراء ونتيجه‏گيرى‏‏‏‏ از جزء به كل Induktion ، يعنى‏‏‏‏ تنها برپايه عموميت دادن به نتيجه تجربه قرار دارد را شناختى‏‏‏‏ يك سويه و مطلق‏گرانه ارزيابى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏كند و تكميل اين شيوه را خواستار مى‏‏‏‏شود كه نتيجه‏گيرى‏‏‏‏ و استنتاج Deduktion  از كل به جزء، كه البته برپايه استقراء قرار دارد، عملى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏ گردد. زيرا قوه ادراكه دارى‏‏‏‏ اين قابليت است و مى‏‏‏‏تواند از بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ موجود درواقعيت- حقيقت كه بطور ناخودآگاه ملكه ذهن اوست، به كمك استقراء و استنتاج و با طرح فرضيه بطور خلاق به نتيجه‏گيرى‏‏‏‏ عام دست يابد، يعنى‏‏‏‏ آنچه را كه تاكنون ناشناخته است، از طريق ايجاد ارتباط آن با آنچه براى‏‏‏‏ او آشناست، بشناسد. هيچ نكته ديگرى‏‏‏‏ منظور انگلس نيست، زمانى‏‏‏‏ كه او در “آنتى‏‏‏‏دورينگ” مى‏‏‏‏ نويسد: «در اينجا شيوه تجربى‏‏‏‏ بى‏‏‏‏نتيجه مى‏‏‏‏ماند، اينجا تنها انديشه تئوريك مى‏‏‏‏ تواند كمك باشد» (60) (LV).

انگس در “ديالكتيك طبيعت” اين مسئله را بيش از اين و با روشنى‏‏‏‏ بيش‏تر مورد توجه قرار مى‏‏‏‏دهد: «بطور انكار ناپذير تبديل ساختن علوم طبيعى‏‏‏‏ به عرفان- رازگونه (V) Mystizismus از اين طريق عملى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏شود. نه تئورى‏‏‏‏ بادكرده فلسفه طبيعت (LVI)، بلكه فلسفه اصالت تجربه است كه چنين نقشى‏‏‏‏ ايفا مى‏‏‏‏كند، يعنى‏‏‏‏ مبتذل‏ترين تئورى‏‏‏‏ كه  همه تئورى‏‏‏‏ها ديگر را حقير شمرده و آن‏ها را ناتوان مى‏‏‏‏پندارد…    و بدين‏ترتيب اين انديشه پايبند به “تجربه” در بى‏‏‏‏توجهى‏‏‏‏ به ديالكتيك، خود را از اين طريق جريمه مى‏‏‏‏كند، كه برخى‏‏‏‏ از تجروبيون خجالتى‏‏‏‏ را دچار متروك‏ترين ابـهامات مى‏‏‏‏سازد و به دامن عرفان مدرن مى‏‏‏‏اندازد. (61)

بدين‏ترتيب، بدترين شكل متافيزيك، انديشه فلسفه طبيعى‏‏‏‏ نيست كه لااقل طبيعت را به‏مثابه يك كليت مى‏‏‏‏ پذيرد و از درون آن به كمك “الهام” و شم خود نتيجه‏گيرى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏كند، بلكه بيش‏تر موضعى‏‏‏‏ است كه «خود را متكى‏‏‏‏ بر تجربه اعلام مى‏‏‏‏دارد، انديشيدن ونتيجه‏گيرى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ قوه ادراكه را عامداً مردود دانسته و در بى‏‏‏‏خيالى‏‏‏‏، طولانى‏‏‏‏ترين مسافت‏ها را هم طى‏‏‏‏ كرده است» (62). البته شيوه درك كليت در ديالكتيك مشخص هر پديده، نوعى‏‏‏‏ ديگر است از آنچه كه درك اسير و محدود به فلسفه طبيعى‏‏‏‏ ارايه مى‏‏‏‏دهد. در فلسفه طبيعى‏‏‏‏، كليت بطور غيرآگاه، گه گاهى‏‏‏‏، ارادى‏‏‏‏ و اتفاقى‏‏‏‏ پيش مى‏‏‏‏آيد و از اين رو از چارچوب متافيزيك خارج نشده و از ارزش علمى‏‏‏‏ نازلى‏‏‏‏ برخوردار است. در ديالكتيك، نتيجه‏گيرى‏‏‏‏ از طريق استخراجِ فرضيه استنتاجى‏‏‏‏ deduktive Hypothese پايه و اساس شناخت و آگاهى‏‏‏‏ بر كليت را تشكيل مى‏‏‏‏دهد، كه البته برپايه تعميم استقرائى‏‏‏‏  induktiv از جنبه مشخصى‏‏‏‏ از كليت قرار دارد. يعنى‏‏‏‏ فرضيه استنتاجى‏‏‏‏ كه برپايه تعميم استقرائى‏‏‏‏ قرار دارد. اين چنين فرضيه، بعداً، چه از طريق آزمايش در علوم طبيعى‏‏‏‏، يا از طريق ريشه‏يابى‏‏‏‏ در علوم تاريخى‏‏‏‏ به‏اثبات مى‏‏‏‏رسد. (نكته‏اى‏‏‏‏ كه در علوم تاريخى‏‏‏‏ تفسير Deutung ناميده مى‏‏‏‏شود، در اصل همان فرضيه علوم طبيعى‏‏‏‏ است.)

وحدت، هويت آن‏هاست

آنچه كه اما مانع ويژه‏اى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ علوم غيرديالكتيكى‏‏‏‏ و كلاً براى‏‏‏‏ عدم درك انديشه ديالكتيكى‏‏‏‏ است، عملكرد تقسيم و متجزا كننده كليت به اجزايش است توسط قوه ادراكه. از اين رو اين نكته را دقيق‏تر مورد دقت قرار دهيم:

شاسشاتيش، يكى‏‏‏‏ از متخصصين تئورى‏‏‏‏ شناخت شوروى‏‏‏‏ اين نكته را با روشنى‏‏‏‏ چنين توضيح مى‏‏‏‏دهد: «قوه ادراكه با واقعيت در تضاد قرار مى‏‏‏‏ گيرد: كليت موزون و آن چيزى‏‏‏‏ كه بهم‏پيوسته و بهم‏تنيده است را تقسيم و به اجزايش متجزا مى‏‏‏‏كند.» (63)

لنين هم با همين روشنى‏‏‏‏ اين نكته را توضيح مى‏‏‏‏دهد. ما ديديم كه لنين براى‏‏‏‏ قوه ادراكه اين توانايى‏‏‏‏ را قائل است كه بتواند با قدرت تعميم از مشخص به نتايج عام دست يابد و از اين طريق به شناخت حقيقت نايل شود. اما پيش‏شرط اين قدرت تعميم، توانايى‏‏‏‏ جداساختن مشخص است از درون كليت. آنچه كه در ابتداء جدا و بطور مشخص شناخته و درك نشده است، نمى‏‏‏‏تواند در پيوستگى‏‏‏‏ عام قرار داده شود. لنين به‏منظور توضيح، اين نقل قول را از درس‏هاى‏‏‏‏ هگل درباره تاريخ فلسفه مى‏‏‏‏آورد: «آنچه كه ايجاد اِشكال مى‏‏‏‏كند، فكر كردن است، زيرا اجزاى‏‏‏‏ يك پديده را كه درواقع بهم‏پيوسته و تنيده هستند، در تفاوت‏هايشان از يكديگر جدا مى‏‏‏‏كند.» (بايد به اين نكته توجه داد كه هگل در موارد بسيارى‏‏‏‏ در نوشته‏هاى‏‏‏‏ خود اين شيوه عملكرد قوه ادراكه را «مطابق با عقل[عقل سليم، عقل معاش]» مى‏‏‏‏نامد و آن را حتى‏‏‏‏ با مفهوم “عقل” يكى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏داند.)

لنين در حاشيه اين نقل قول مى‏‏‏‏ نويسد: «درست!» و توضيح مى‏‏‏‏دهد: «ما نمى‏‏‏‏توانيم حركت را تصور كنيم، ما نمى‏‏‏‏توانيم آن را بيان كنيم، اندازه بگيريم، ترسيم كنيم، بدون آنكه تداوم آن را قطع كنيم، بدون آنكه آن را ساده كنيم، ظرافت آن را بگيريم و زمختى‏‏‏‏ را جانشين آن سازيم، آن را تكه تكه بكنيم (! ك ل)، بدون آنكه حيات را از آن‏چيزى‏‏‏‏ كه زنده است، سلب كنيم. انعكاس حركت توسط انديشه، هميشه به ساده كردن آن مى‏‏‏‏انجامد، سلب حيات است از آن، آن هم نه تنها به وسيله انديشه كه حركت را منقطع مى‏‏‏‏سازد، بلكه همچنين توسط احساس، و نه تنها در مورد حركت، بلكه همچنين براى‏‏‏‏ هر تصورى‏‏‏‏. و اين امر درست ذات ديالكتيك است كه از طريق فرمول زير بيان مى‏‏‏‏شود: وحدت، هويت متضادها است.» (64)

ارزيابى‏‏‏‏ از چگونگى‏‏‏‏ تقسيم و متجزا ساختن “متافيزيكى‏‏‏‏” توسط قوه ادراكه نزد همه بنيان‏گذاران ماركسيسم يكى‏‏‏‏ است. همانطور كه هگل نحوه واكنش يك‏طرفه و لذا متافيزيكى‏‏‏‏ قوه ادراكه را «مطابق با عقل [عقل سليم- عقل معاش]» مى‏‏‏‏نامد و آن را با انديشه و برداشت غيرعلمى‏‏‏‏ انسان يكى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏داند (65)، انگلس هم به همين مفهوم از «عقل سليم انسان» صحبت مى‏‏‏‏كند كه «بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ متضادها» را درك نمى‏‏‏‏كند (66). انگلس خاطرنشان مى‏‏‏‏سازد كه شيوه متافيزيكى‏‏‏‏ انديشه هنوز دركارهاى‏‏‏‏ پژوهشى‏‏‏‏ لانه كرده است. او همچنين در رساله خود درباره كتاب ماركس “انتقاد اقتصاد سياسى‏‏‏‏”، «عقل روزمره بورژوازى‏‏‏‏» را مورد انتقاد قرار مى‏‏‏‏دهد (67). و ماركس نيز در جلد سوم “سرمايه”، بطور طنزآميز از «تصورات عقلايى‏‏‏‏ بورژوايى‏‏‏‏» سخن مى‏‏‏‏گويد (68). در كتاب “خانواده مقدس” نكته جالبى‏‏‏‏ را مى‏‏‏‏ توان يافت، وآن اينكه ماركس ماترياليسم ساده‏انگارانه روژه باكو Roger Baco را با ماترياليسم سال‏هاى‏‏‏‏ ديرتر مقايسه مى‏‏‏‏كند: درحاليكه در ابراز نظرهاى‏‏‏‏ آغازين «ماده با درخشش شاعرانه- احساسى‏‏‏‏ به انسان مى‏‏‏‏ نگرد» و «جان مايه» يك رشد همه‏جانبه را در خود حفظ كرده است، ماترياليسم سال‏هاى‏‏‏‏ بعد «يك بعدى‏‏‏‏» مى‏‏‏‏شود و «با هيئت ويژه يك موجود با عقل» تظاهر مى‏‏‏‏كند. «احساس، طراوت خود را از دست مى‏‏‏‏دهد و به احساس انتزاعى‏‏‏‏ يك مهندس اجسام هندسى‏‏‏‏ تبديل مى‏‏‏‏شود» (69).

نقش ناميمون “واقعيت‏امر”

كشف خاصيت متافيزيكى‏‏‏‏ مطابق با عقل سليم بودن عملكرد آگاهى‏‏‏‏ ما، موجب شد كه معناى‏‏‏‏ جديدى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ مقوله واقعيت‏امر (فاكت) بوجود آيد، مقوله‏اى‏‏‏‏ كه خود را در پس شعور روشن و شفاف موجودِ عاقل و به‏مثابه سلاحى‏‏‏‏ برّا و دقيق، پنهان كرده و به نقش متافيزيكى‏‏‏‏ ناميمون خود ادامه مى‏‏‏‏دهد.

قدرت مقوله “واقعيت‏امر” كه توسط علوم تاريخى‏‏‏‏ به عرش خدايى‏‏‏‏ ارتقاء يافته، در اين نكته نـهفته است كه موجب بروز ظاهرى‏‏‏‏ نادرست از حقيقت مى‏‏‏‏شود، كه طبق آن، گويا اين علوم با كمك مقوله “واقعيت‏امر” به هرنوع متافيزيك پشت كرده‏اند. بلى‏‏‏‏، حتى‏‏‏‏ اين مقوله گويا “راه‏حلى‏‏‏‏ آسمانى‏‏‏‏”  Deux ex machine است براى‏‏‏‏ خروج از بندهاى‏‏‏‏ هرنوع انديشه متافيزيكى‏‏‏‏.

اما برپايه علل تاريخى‏‏‏‏ متعددى‏‏‏‏ كه طرح آن‏ها در اين نوشتار هدف نيست، انديشهِ علمى‏‏‏‏ بورژوايى‏‏‏‏ [متكى‏‏‏‏ به “واقعيت‏امر”] از قرن 16 و 17 در ابتدا و به‏ويژه در علوم طبيعى‏‏‏‏، از قرن 17 و 18 در فلسفه و از قرن 19 با شدت بسيار در علم تاريخ جاى‏‏‏‏ خود را گشود. تمركز پژوهش تئوريك بر روى‏‏‏‏ “آنچه كه بطور واقعى‏‏‏‏ وقوع يافته است”، يعنى‏‏‏‏ آنچه به‏صورت متجزا و منفرد در دسترس قرار دارد و “دقيقاً” قابل توصيف است، به حد متعصبانه‏اى‏‏‏‏ ارتقاء داده شد، كه البته بزودى‏‏‏‏ با واكنش متقابل نيز روبرو گشت. در راستاى‏‏‏‏ اين برداشت علمى‏‏‏‏ بورژوايى‏‏‏‏، بزودى‏‏‏‏ اين احساس و نظر بوجود آمد كه بايد واقعيت‏امر متجزا شده و با دقت از ديگرها جدا و تميز داده شده، در ارتباط و بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ منطقى‏‏‏‏ با يكديگر قرار داده شوند [تا تاريخ‏نويسى‏‏‏‏ به وظيفه خود تام و تمام عمل كرده باشد]. اين درحالى‏‏‏‏ است كه “علم واقعيت‏امر” Tatsachenwissenschaft، با تمام ملانقطى‏‏‏‏ بودنش كه آن را نسبت به عملكرد خود بسيار سرافراز هم مى‏‏‏‏سازد، بندرت محتواى‏‏‏‏ داخلى‏‏‏‏ و جان‏مايه واقعيت‏امر را مى‏‏‏‏شناسد و به اين جهت اغلب با حقيقت عينى‏‏‏‏ در تضاد قرار مى‏‏‏‏گيرد. عدم اطمينان به اين شيوه، در قرن گذشته [نوزده] و كنونى‏‏‏‏ بشدت توسعه يافت. علامت و تظاهر بحران آن داغ‏‏شدنِ بحث درباره شيوه تحقيقات علم تاريخ و همچنين درباره محتواى‏‏‏‏ “فهميدن” [واقعيت‏امر و فاكت‏ها در بين محافل مربوطه] بود. در اين بحث، اقتصاددانان طراح “اقتصاد‏ملى‏‏‏‏” بدان صورت نقش برجسته‏اى‏‏‏‏ ايفا نمودند كه اين پرسش را مطرح ساختند، كه آيا بررسى‏‏‏‏ پديده‏هاى‏‏‏‏ منفرد اقتصادى‏‏‏‏ و يا تحقيقات درباره قوانين اقتصادى‏‏‏‏، عمدتاً موضوع اصلى‏‏‏‏ علم اقتصاد را تشكيل مى‏‏‏‏دهد. همچنين جدل تاريخ‏شناسان در اين‏باره كه آيا بايد پژوهش بر روى‏‏‏‏ فاكت‏هاى‏‏‏‏ مجرد و منفرد تحقق يابد و يا بايد بررسى‏‏‏‏ كليت روند تاريخى‏‏‏‏ را شيوه و كارپايه نگرش پژوهشمندانه در تاريخ ارزيابى‏‏‏‏ كرد، نشان ديگرى‏‏‏‏ از اين بحران است.

در نطقِ به‏مناسب جشن هفتادمين سالروز تولد آدلف  واگنر Adolf  Wagner در سال 1905، نظريه‏پرداز مخالف او، گوستاو شمولر Gustav Schmoller چنين گفت: واگنر از زمره آن آموزگارانى‏‏‏‏ است كه «وظيفه آن‏ها از اين تشكيل مى‏‏‏‏شود، بر موضوع علم به طور عقلايى‏‏‏‏ تسلط برقرار سازند، آن را در مجموعه آن درك كنند، به طور سيستماتيك و منظم و به طور اصولى‏‏‏‏ آن را تقسيم كنند و هرچيزى‏‏‏‏ را در جاى‏‏‏‏ خودش قرار دهند. هسته مركزى‏‏‏‏ مضمون نظريات آن‏ها برپايه حدس و  گمانspekulativ  قرار دارد؛ آن‏ها مى‏‏‏‏ خواهند اكنون و گذشته را به‏مثابه يك كليت بفهمند.» (70)

براى‏‏‏‏ به‏لوو Below كه مايل است تاريخ اقتصاد‏ملى‏‏‏‏ را بطور انتقادى‏‏‏‏ كاملاً به فاكت‏هاى‏‏‏‏ متجزا تقسيم بكند، تا سپس تنها آن‏ها را محتاطانه در يك رديف زمانى‏‏‏‏ وقايع تنظيم كند، شمولر زياده روى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏كند، زمانى‏‏‏‏ كه شمولر مى‏‏‏‏كوشد وقايع را به‏مثابه يك «بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ ارگانيك و تاريخى‏‏‏‏» مورد توجه قرار دهد. به‏لوو در اين نشست به‏صورت پلميك به نظريات شمولر چنين برخورد مى‏‏‏‏كند:

«بالاخره علت راه اشتباهى‏‏‏‏ كه زومبارت Sombart مى‏‏‏‏رود روشن شد، كه آن را بايد در آن ديد، كه او به شيوه پژوهش منابعِ اصلى‏‏‏‏ تاريخى‏‏‏‏ معتقد نيست، آنطور كه امروزه مبناى‏‏‏‏ كار پژوهشى‏‏‏‏ تاريخى‏‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏‏دهد. استاد او، شمولر، در يك اعلان تاريخ دانشگاه گولد شميت درباره حقوق بازرگانى‏‏‏‏ (سالنامه 1892، ص 302) [با ديدى‏‏‏‏ انتقادى‏‏‏‏] مى‏‏‏‏ نويسد: بررسى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ گ. بطور عمده شامل بقاياى‏‏‏‏ مطمئن اسناد موجود مى‏‏‏‏شود كه آن‏ها را سپس از ديدگاه خودش تفسير مى‏‏‏‏كند و همچنين آن‏ها را در چهارچوب آن نكاتى‏‏‏‏ كه مى‏‏‏‏شناسد، توضيح مى‏‏‏‏دهد. من [شمولر] مى‏‏‏‏كوشم از مجموعه اخبار آن دوره، اوضاع تاريخى‏‏‏‏ و وضع مردم را ارزيابى‏‏‏‏ و درك كنم. با اين هدف، اسناد را نيز مورد توجه قرار مى‏‏‏‏دهم و به حساب مى‏‏‏‏آورم. او هميشه به واقعيت‏امرى‏‏‏‏ متجزا توجه دارد؛ درحالى‏‏‏‏ كه من مى‏‏‏‏كوشم از كل وقايع آغاز كنم… راه اولى‏‏‏‏، راه محتاطانه‏تر و مطمئن‏تر است، راه دوم بيش‏تر در معرض خطر اشتباه قرار دارد، اما شايد با توجه به بهم‏پيوستگى‏‏‏‏- بهم‏تنيدگى‏‏‏‏ تاريخى‏‏‏‏ و ارگانيك واقعيت‏امر، اغلب دسترسى‏‏‏‏ به تصوير كامل و درست‏ترى‏‏‏‏ را ممكن مى‏‏‏‏سازد. [سپس به‏لوو به سخنانش چنين ادامه مى‏‏‏‏دهد] به اين نكته اين را هم اضافه كنيم كه شمولر اسلوب خود را “دقيق” مى‏‏‏‏ نامد…  ظاهرا او (شمولر) اصلاً تصور روشنى‏‏‏‏ از نوع شيوه  بررسى‏‏‏‏ منابع ندارد…. نزد او، بطور منظم، در ابتداء نظريه كلى‏‏‏‏ [درباره هر پژوهشى‏‏‏‏] مطرح مى‏‏‏‏شود… ما از موضعِ تاريخ‏دانانِ واپس‏نگر براى‏‏‏‏ نتيجه‏گيرى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ آنان ارزش كمى‏‏‏‏ قائل نيستيم، نتيجه‏گيرى‏‏‏‏هايى‏‏‏‏ كه ما مديون شمولر هستيم. اما نسبت به ارزش كمى‏‏‏‏ كه شمولر و زومبارت بارها نسبت به كار “تاريخ‏شناسان” مبذول داشته اند، ضرورى‏‏‏‏ است يادآور شويم كه تنها راه پرزحمت اسلوب بررسى‏‏‏‏ تاريخى‏‏‏‏ است، كه ما را نهايتاً به مقصد مى‏‏‏‏رساند… به سرمشقى‏‏‏‏ كه نى‏‏‏‏بور Niebuhr و رآنكه Ranke به ما دادند، وفادار بمانيم….» (71) (كتاب سالانه قانون گذارى‏‏‏‏ مديريت و اقتصاد‏ملى‏‏‏‏ 1905)

با بررسى‏‏‏‏ هر دو نظر ابراز شده بكمك ذربين انتقاد ديالكتيكى‏‏‏‏، مشاهده خواهيم كرد كه هيچيك از دو موضع، موضعى‏‏‏‏ درست نيست و متوجه مى‏‏‏‏شويم كه هر دو بر روى‏‏‏‏ پايه‏هاى‏‏‏‏ لرزانى‏‏‏‏ قرار دارند. تضاد آن‏ها درواقع آنقدر بزرگ نيست كه در نگاه اول بنظر مى‏‏‏‏رسد. زيرا هرچقدر هم تاريخ‏شناسان كوشش بكنند وقايع را به‏مثابه يك كل واحد مورد بررسى‏‏‏‏ قرار دهند و براى‏‏‏‏ دسترسى‏‏‏‏ به اين هدف بكوشند از مرز تك تك پديده‏ها عبور كنند تا بر كليت دست يابند، همانند مدافعان محتاط‏تر بررسى‏‏‏‏ جز به جز پديده‏ها، در سطح باقى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏مانند.

برپايه اسلوب غيرديالكتيكى‏‏‏‏ انديشهِ آنان، مسئله تضاد بين پديده و مضمون (ذات) Wesen براى‏‏‏‏ آنان اجباراً نامشهود باقى‏‏‏‏ مى‏‏‏‏ماند، تضادى‏‏‏‏ كه آن‏ها مى‏‏‏‏كوشند آن را به سطح تكنيكى‏‏‏‏ راه مطمئنتر و كم‏تر مطمئن، روايات درست و ناقص، تقليل دهند، و يا آن را برپايه ديدگا‏ه‏هاى‏‏‏‏ ذهنى‏‏‏‏ از طريق تفسير كردن، حل كنند. انديشه پايبند به كليت مورد نظر آن‏ها چيز بيش‏ترى‏‏‏‏ نيست از اين نكته كه آن‏ها عميقاً خواستار آن هستند، با جسارت بيش‏ترى‏‏‏‏ از دانشمندانى‏‏‏‏ كه خود را بطور انعطاف‏ناپذير محدود به اسلوب بررسى‏‏‏‏ انتقادى‏‏‏‏ منابع مى‏‏‏‏كنند، براى‏‏‏‏ شناخت واقعيت بكوشند.

(تاريخ و ديالكتيك، پايان ١٠، ادامه بخش پنجم كتاب در ١١ http://www.tudeh-iha.com/?p=1441&lang=fa

)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *