تاريخ و ديالكتيك، فهرست توضيحاتى‏‏ مترجم، آغاز ٢٥

image_pdfimage_print

مقاله شماره ٨٩/٣٠

XXXXVIII – درباره فتيشيسم. در دوران كنونى‏‏ حاكميت سرمايه مالى‏‏ نئوليبرال چنين تبليغ مى‏‏شود، كه گويا “الزاماًت اقتصادى‏‏” ناشى‏‏ و به‏مثابه پيامد روند گلوباليستى‏‏ حاكم است كه چاره‏اى‏‏ باقى‏‏ نمى‏‏گذارد، جز برداشتن هرنوع بند و قيد اجتماعى‏‏ بر دست و پاى‏‏ سرمايه. “الزاماًت اقتصادى‏‏” ظاهر شى‏‏ءشده روابط اجتماعى‏‏ حاكم در اين دوران است كه “مستقل” شده و “خصلت اجتماعى‏‏” يافته است.

XXXXIX- شى‏‏ءشدن– نقل قول فوق از ماركس درباره شى‏‏ءشدن در ترجمه ايرج اسكندرى‏‏ از كتاب “كاپيتال” 1352 (صفحه 104) چنين است: به‏طور كلى‏‏ اشياء مصرفى‏‏ به اين جهت كالا مى‏‏شوند كه محصول‏ كارهاى‏‏ خصوصى‏‏ مستقل از يكديگر ساخته شده، هستند. هيئت اين كارهاى‏‏ خصوصى‏‏، مجموع كار اجتماعى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد. نظر باينكه توليد كنندگان بدواً از راه مبادله محصولات كار خويش با يكديگر تماس اجتماعى‏‏ حاصل مى‏‏كنند، صفات اجتماعى‏‏ خاص كارهاى‏‏ شخصى‏‏ آن‏ها نيز نخست در درون اين مبادله نمودار مى‏‏گردد. به‏عبارت ديگر كارهاى‏‏ خصوصى‏‏ بدواً به‏وسيله روابطى‏‏ كه مبادله بين محصولات كار ايجاد و از همان راه بين توليدكنندگان برقرار مى‏‏كند، به صورت حلقه‏هاى‏‏ مجموع كار اجتماعى‏‏ درمى‏‏آيند. بنابراين، به نظر توليدكنندگان مناسبات اجتماعى‏‏، كارهاى‏‏ خصوصى‏‏ آن‏ها همچنآن‏كه هست، جلوه مى‏‏كند، يعنى‏‏ نه به‏مثابه مناسبات بى‏‏واسطه اجتماعى‏‏ بين اشخاص در مورد كارهائى‏‏ كه خود انجام داده‏اند، بلكه مانند مناسبات شى‏‏ءاى‏‏ اشخاص و روابط اجتماعى‏‏ اشياء. نخست در درون مبادله است كه محصولات كار داراى‏‏ واقعيت ارزشى‏‏ اجتماعى‏‏ و همانندى‏‏ مى‏‏شوند، واقعيتى‏‏ كه ذاتاً از شيئيت سودمند و متنوع آن‏ها متمايز است.

L- امرى‏‏ كه مثلاً در مورد بيكارى‏‏ زحمتكشان نيز متداول است. سرمايه‏دارى‏‏ مى‏‏كوشد بيكار شدن افراد را در جامعه ناشى‏‏ از علل فردى‏‏، ناتوانى‏‏، بى‏‏استعدادى‏‏، عدم تخصص و تحرك وغيره كارگر قلمداد سازد.

LI- تريشوتومى‏‏، آموزشى‏‏ كه انسان را به سه قسمت تن، روح و معنويت Leib, Seele, Geist تقسيم مى‏‏كند.

LII- رومانتيك – جنبش اجتماعى‏‏ برپايه انديشه فلسفى‏‏ و احساسى‏‏ (عاشقانه،، شعر و كلاً ادبيات) سال‏هاى‏‏ 1830- 1794 در اروپا و به‏ويژه در آلمان.

LIII- توضيحاتى‏‏ در مورد “عقل سليم”. تاثيرى‏‏ كه “عقل سليم” مى‏‏تواند داشته باشد را مى‏‏توان در دوران كنونى‏‏ بخوبى‏‏ مشاهده كرد. سرمايه مالى‏‏ جهانى‏‏ توانسته است به‏كمك آن سياست غارتگرانه خود را در پس پرده ابهام قرار دهد. به اين منظور تبليغ به‏سود “الزاماًت گلوباليستى‏‏”، به‏مثابه برداشتى‏‏ “عقلايى‏‏” برپايه “عقل سليم” بشدت انجام مى‏‏شود. ازاين طريق “اوليگارشى‏‏ مالى‏‏” توانسته‏ است “ايدئولوژى‏‏ طبقات حاكمه را به ايدئولوژى‏‏ حاكم” تبديل سازد. يعنى‏‏ توانسته است كاتگورى‏‏ “الزاماًت گلوباليستى‏‏” را جايگزين درك از روابط بين انسان‏ها سازد. گويا اقتصاد و نه انسانِ مالكِ سرمايه به حاكم مطلق‏العنان تبديل شده‏است و گويا جز تسليم به قدرت آن، چاره‏اى‏‏ باقى‏‏ نمى‏‏ماند. اين، گويا يك “قدرت طبيعى‏‏” و “مشى‏‏الهى‏‏” است كه در لباس “الزاماًت گلوباليستى‏‏” حاكم شده است، و نه حاكميت مشتى‏‏ سرمايه‏دار غارتگر. براين‏پايه است كه ضرورت آن‏كه همه چيز را بايد گويا آن‏چنان به‏صورت “عقلايى‏‏” و برپايه “عقل سليم” حل‏وفصل كرد كه در خدمت “اقتصاد” بوده و تابع “الزاماًت گلوباليستى‏‏” باشد، توجيه و تبليغ مى‏‏شود. اين حكمى‏‏ “الزامى‏‏” و گريزناپذير بودن و سرپيچى‏‏ از آن ناممكن است. منظور از بى‏‏بندوبارى‏ و آزادسازى‏ (بازار بى‏نظارت)‏ Deregulation روابط اجتماعى‏‏، آنطور كه برنامه و نسخه “الزاماًت گلوباليستى‏‏” براى‏‏ كشورهاى‏‏ سراسر جهان است، نظمى‏‏ است سازمان داده شده برپايه منافع جهانى‏‏ سرمايه امپرياليستى‏‏ و نه در جهت رفع نيازهاى‏‏ انسانى‏‏. محو شدن روابط اجتماعى‏‏ بين انسان‏ها، به فراموش شدن جاى‏‏ والاى‏‏ انسان و بيگانگى‏‏ از خود انجاميده است.

LIV- فون كوئيز، نيكولا ١٤٦٤- ١٤٠١، فيلسوف كاردينال در شهر ترير، زادگاه كارل ماركس، در آلمان.

LV- آگـاهـى‏‏- در سطور كوتاه و شعرگونه زير احسان طبرى‏‏ نه تنها روند بغرنج و طولانى‏‏ دستيابي به “شناخت” را توسط انسان برمى‏‏شمرد، بلكه همچنين دوسوى‏‏ به‏هم‏پيوسته و همچنين يكديگر را موجب شونده قابليت قوه ادراكه را، يعنى‏‏ قدرت تجزيه  كليت پديده و تعميم از آن در طول رشد آنتروپولوژيك Anthropologie انسان و دستيابى‏‏ طولانى‏‏ و سخت جان به شناخت ديالكتيكى‏‏ را برمى‏‏شمرد. با توجه به اهميت نظريات و چگونگى‏‏ بيان آن توسط طبرى‏‏ در ارتباط با مطالب كتاب لئـو كفلـر بخشى‏‏ از اين رساله كه تحت عنوان “انديشه‏هايى‏‏ پراكنده درباره انسان و زندگى‏‏” در كتاب “يادداشت‏هاى‏‏ فلسفى‏‏ و اجتماعي” 1345 به چاپ رسيده است، در اينجا نقل مى‏‏شود. « … و درواقع هم نبرد انسان با طبيعت نبردى‏‏ بسيار نابرابر بود. او مى‏‏ بايست طبيعت را و خود را به‏مثابه پاره‏اى‏‏ از طبيعت بشناسد. مابين ظرفيت دماغى‏‏ و استعداد معرفتى‏‏ او و پيچيدگى‏‏ حيرت انگيز جهان پيرامون تضادى‏‏ عميق وجود داشت: طبيعت در جنبش دائمى‏‏ است و او ميل دارد همه چيز را براى‏‏ مشاهده و مداقعه خود متوقف سازد، طبيعت متنوع است و او ميل دارد همه چيز را همانند تصور كند، تا دركش آسان‏تر‏گردد، طبيعت بينهايت است و او مى‏‏ تواند محدود را بفهمد، طبيعت تودرتو است و او خوش‏تر دارد در سطح بغلطد، طبيعت رقص مغشوشى‏‏ از پديده‏هاست و او مى‏‏ خواهد همه چيز را در هماهنگى‏‏ قواعد و قوانين بگنجاند، طبيعت سرشار از هزارها راه و مجراست و او مى‏‏ خواهد همه چيز را در آن مجارى‏‏ اندكى‏‏ كه خود مى‏‏شناسد، سير دهد….] احسان طبرى‏‏ “ياداشت‏ها و نوشته‏هاى‏‏ فلسفى‏‏ و اجتماعى‏‏” 1343، ص 112- 111»

LVI- فلسفه طبيعت. ماترياليسم تاريخى‏‏ و ديالكتيكى‏‏ و كلاً فلسفى‏‏ ماترياليستى‏‏ طبيعت را بدون هر نوع اضافات ماوراءطبيعه مى‏‏پذيرد و مى‏‏داند، كه پيش از به‏وجود آمدن شعور، وجود داشته است و انسان از آن پديد آمده است. انديشه ايده‏آليستى‏‏، طبيعت را ثانوى‏‏ و ناشى‏‏ از شعور مى‏‏داند. ريشه برداشت وحدت طبيعت در “فلسفه طبيعت” در اين برداشت نـهفته است.

LVII- بورك‏هارد، كارل ياكوب ١٩٧٤- ١٨٩١، تاريخ‏نگار و سياستمدار سوئيسى‏‏.

LVIII- خصلت به شى‏‏ء  تبديل شدن در اقتصاد دوران فئوداليسم وجود ندارد، زيرا كه  در آن كار در كشاورزى‏‏ و در پيشه‏ورى‏‏ ازهم‏گسيخته نشده است، آنطور كه در اثر “تقسيم‏كار” در سرمايه‏دارى‏‏ عملى‏‏ شده است. آنتونيو استراديوارى‏‏، ويلن ساز ايتاليائى‏‏ ١٧٣٧- ١٦٤٤، براى‏‏ آفرينش هر ويلن از انتخاب چوب تا تركيب لاك و چگونگى‏‏ رنگ كردن ويلن را به تنهايى‏‏ انجام مى‏‏داد. اين امر وضع “ازخودبيگانه‏شدن” را در رابطه بين ويلن‏ساز و ويلونيست ايجاد نمى‏‏كرد. وجود چنين پديده‏اى‏‏ براى‏‏ آن دوران غيرقابل درك است. يكى‏‏ از علل سطح پيشرفته و شكوهمند هنرهاى‏‏ پيشه‏ورى‏‏ در آن دوران فقدان تقسيم‏كار است.

LIX- كاسيئر، ارنست 1945- 1874، فيلسوف نوكانتى‏‏.

LX- اتميزاسيون– ذره‏انديشى‏‏ جامعه برپايه نظريه سقراط قرار دارد. آموزش آتميستيك او ماده را تشكيل شده از اجزاى‏‏ اتم مى‏‏پذيرفت.

LXI- غايت‏شناسى‏‏، تئلئولوژى‏‏ نامى‏‏ است براى‏‏ آموزش ايده‏آليستى‏‏اى‏‏ كه كليه حركت، تغيير و تكامل در جهان را امرى‏‏ هدفمند و از پيش تعيين شده مى‏‏پندارد. اين آموزش براى‏‏ اين هدفمندى‏‏ نه ريشه علّى‏‏، كه ريشه “ايده”- خداوندى‏‏ و معنوى‏‏ قايل است.

LXII- ايدئولوژى‏‏ پسامدرن سرمايه‏دارى‏‏ نئوليبرال در نبرد ايدئولوژيك خود عليه روشنگرى‏‏ و انديشه علمى‏‏ امروزه، مى‏‏كوشد اين تصورات منسوخ قرن هيجدهم را دوباره زنده سازد. بنيادگرايان مسيحى‏‏ در آمريكا كه جورج دبليو بوش، رئيس جمهور فعلى‏‏ ايالات متحده نيز يكى‏‏ از فعالان كليسائى‏‏ آن است، در موعظه‏هاى‏‏ خود دوباره عليه داروين و نظريات اثبات شده او در مورد برآمدن گونه‏هاى‏‏ مختلف گياهى‏‏ و حيوانى‏‏ از ريشه مشترك تاريخى‏‏، تبليغ مى‏‏كنند و نظريات او را مردود اعلام مى‏‏دارند. اين درحالى‏‏ است كه علم فيزيك توانسته است بى‏‏پايانى‏‏ كهكشان و چگونگى‏‏ ايجادشدن منظومه‏ها و سيكل تغييرات آن را بشناسد و به اثبات برساند.

LXIII- كئوزناى‏‏، فرانكو ١٧٧٤- ١٦٩٤، پزشگ، فيلسوف و اقتصاددان فرانسوى‏‏. پايه گذار آموزش فيزيوكرات.

LXIV- فيزيوكرات. آموزش فيزيوكرات‏ها كه كئوزناى‏‏ پايه‏گذار آن بود، خواستار وضع قوانين براى‏‏ گذران طبيعى‏‏ جريان روند هستى‏‏ اجتماعى‏‏ بودند.

LXV- كرومول، اوليور، ١٦٨٥- ١٥٩٩، لرد انگليسى‏‏، رهبر انقلاب مجلس عليه پادشاه انگليس.

LXVI- غده اپى‏‏فيز– غده با ترشح داخلى‏‏ (ترشح به درون دستگاه گردش خون) در زير سقف مغز ميانى‏‏.

LXVII- نه تنها سنت‏هاى‏‏ مشابه نزد اقوام دور از هم نشان معنويت مشترك گونه انسانى‏‏ است، بلكه همچنين بيان رشد مشابه آگاهى‏‏، فن و هنر و نهايتاً علوم نزد آنان نيز است. ساخت ابنيه مخروطً شكل براى‏‏ آرامگاه و يا مراكز مقدس را مى‏‏توان هم نزد مصريان قديم و هم نزد قبايل مايا Maya در آمريكاى‏‏ جنوبى‏‏ يافت.

LXVIII- بلوخ، ارنست ١٩٧٧- ١٨٨٥، فيلسوف ماركسيست آلمانى‏‏.

LXVIIIa- فيلسوف معاصر آلمانى‏‏ پتر بويرتون Peter Beurton در رساله‏اى‏‏ تحت عنوان “توليد ابزار توليد در جهان حيوانات و نزد انسان” (دفاتر ماركسيستى‏‏ Marxistische Blätter شماره ٣ سال ٢٠٠٦- آلمان) توليد و رشد ابزار توليد توسط انسان را نشان رشد اولوسيونر انسان ارزيابى‏‏ مى‏‏كند. استفاده از وسائلى‏‏ براى‏‏ دستيابى‏‏ به مواد غذايى‏‏ (مثلاً استفاده از شاخه نازك براى‏‏ خارج كردن مورچه از سوراخ آن و يا شكستن هسته ميوه‏ها به‏كمك سنگ توسط ميمون و نمونه‏هاى‏‏ ديگرى‏‏ از اين نوع استفاده احيوان از ابزار) در جهان حيوانات در سطح رشد هر حيوان مشخص محدود مى‏‏ماند. اين محدوديت مانع رشد وسائل كمكى‏‏ در جهان حيوانات مى‏‏شود. نزد انسان اما رشد ابزار توليد در سطح آگاهى‏‏ انتولوژيك فرد معين باقى‏‏ نمى‏‏ماند، بلكه داراى‏‏ تاثيرى‏‏ آنتروپولوژيك است. ازاين‏رو بايد رشد ابزار توليد و نهايتاً رشد نيروهاى‏‏ مولده را در هستى‏‏ اجتماعى‏‏ نشان رشد اولوسيونر آگاهى‏‏ انسان ارزيابى‏‏ كرد.

ارزيابى‏‏‏اى‏‏ كه در تائيد جنبه فعال ذهنيت انسان در رابطه انسان و طبيعت، آنطور كه در نقل قول فوق از ماركس بيان شد، مى‏‏باشد. همچنين نگاه شود به مقاله “انسان” (٨٨/٢٨)http://www.tudeh-iha.com/?p=1075&lang=fa.

LXIX- پرودون، پير ١٨٦٥- ١٨٠٩، سوسياليسن اتوپيست و آنارشيست فرانسوى‏‏.

LXX  – laissez faire-نظريه اقتصادى‏‏ درباره آزادى‏‏ سرمايه‏دارها – كه گويا در انطباق است با طبيعت – . در قرن ١٨ تئورى‏‏ متداولى‏‏ بود.

LXXI- مارسليون فون پادوآ، ١٣٤٣- ١٢٧٠، نظريه‏پرداز ايتاليائى‏‏، كه درباره استقلال خلق‏ها و برترى‏‏ دولت بر كليسا آموزشى‏‏ ارائه كرده است.

LXXII- توماس فون آكوئينو، ١٢٧٤- ١٢٢٥، روحانى‏‏ كليساى‏‏ كاتوليك. يكى‏‏ از پايه‏گذاران نظريات دوران شولاستيك كليسا در قرون وسطى‏‏.

LXXIII- وابستگى‏‏ به قدرت طبيعى‏‏. وابستگى‏‏ فرد از جمع در جوامع اوليه كه تا حد تحت الشعاع قرار داشتن كليه جوانب حيات فردى‏‏ را در بر مى‏‏گرفت، موجب آن شده است كه جامعه‏شناسان پوزيتويست بورژوايى‏‏ دوران ما از نوع “پوپر”، از اين وضع تاريخى‏‏ به غلط نتيجه‏گيرى‏‏ كرده و جوامع اوليه را از نوع “جوامع اتوريته” بنامند. درحالى‏‏ كه وابستگى‏‏ تاريخى‏‏ فرد از جمع در اين جوامع نمونه‏اى‏‏ است براى‏‏ اين رابطه اوليه و طبيعى‏‏ urwuechsig كه انسان آن دوران آن را به‏مثابه وابستگى‏‏ طبيعى‏‏ و خود خواسته درك مى‏‏كرده است. پوپر با انتقال نادرست شرايط دوران جامعه بدوى‏‏ به شرايط دوران سرمايه‏دارى‏‏ و مشابه دانستن آگاهى‏‏ انسان آن دوران با آگاهى‏‏ انسان كنونى‏‏، به نتيجه‏گيرى‏‏ نادرست و غيرتاريخى‏‏ درباره شرايط آن دوران مى‏‏رسد. او ظاهر “آزاد بودن” انسان دورران سرمايه‏دارى‏‏ را با ظاهر زير سلطه بودن فرد توسط جمع در آن دوران، مقايسه مى‏‏كند، مقايسه‏اى‏‏ غيرتاريخى‏‏ و غيرعلمى‏‏، و از اين مقايسه نادرست، به اين نتيجه نادرست مى‏‏رسد كه جامعه بدوى‏‏، جامعه‏اى‏‏ است غيرآزاد. چنين نتيجه‏گيرى‏‏ درعين‏حال نادرستى‏‏ اسلوبى‏‏ بررسى‏‏ پوپر را نيز به‏اثبات مى‏‏رساند. نگاه كن همچنين بخش بررسى‏‏ اسلوب نظريه “گرنتس نوتسن تئورى‏‏”.

LXXIV- ميليتون، جون، ١٦٧٤- ١٦٠٨، شاعر كور انگليسى‏‏ و رفيق كرومول.

LXXV- لورنس فون اشتين، ١٨٩٠- ١٨١٥، حقوق‏دان فرانسوى‏‏.

LXXVI- كالوين، يوهان ١٥٦٤- ١٥٠٩، رهبر جنبش پروتستان در سويس.

LXXVIa – مثلاً رشد بيكارى‏‏ در كشورهاى‏‏ متروپل ازاين‏رو اجتناب‏ناپزير شده است، زيرا ازجمله توسعه توليد بخاطر انباشتهِ بودن بازارها از كالاهاى‏‏ توليد شده، چنين توسعه‏اى‏‏ را مقرون بصرفه نمى‏‏كند. ديگر نمى‏‏توان شلوار جين و تلفن‏دستى‏‏ و خودروى‏‏ بيش‏ترى‏‏ را به‏فروش رساند. اما نظريه‏پردازان سرمايه‏دارى‏‏ در اين كشورها قادر شده‏اند علت عـلّـى‏‏ بحران ساختارى‏‏ را مخفى‏‏ نگه‏دارند و بيكارى‏‏ را امرى‏‏ ناشى‏‏ از كمبودهاى‏‏ شخصى‏‏ فرد بيكار بنمايانند. انديشه عاميانه كه قادر به درك علت واقعى‏‏ رشد بيكارى‏‏ نيست، اين به اصطلاح استدلال را مى‏‏پذيرد و پذيرفته است.

LXXVIb – چنان كه اشاره شد، كثرت‏گرايى‏‏ در نظريه پسامدرن مى‏‏كوشد «كليت تنوع» را القاء و آن را مقوله‏اى‏‏ كيفى‏‏ قلمداد كند. مثلاً مدعى‏‏ است كه به تعداد انسان‏ها، عقايد متفاوتى‏‏ درباره هر پديده وجود دارد. زيرا هر فرد، شخصيتى‏‏ يكتاست و لذا زاويه ديد خود را دارد؛ و اين امر، عين “دموكراسى‏‏” است.

به‏عبارت ديگر، انديشه پسامدرن مى‏‏كوشد تفاوت ميان هستى‏‏شناسى‏‏ Ontologie و انسان‏شناسى‏‏ Anthropologie را مخدوش سازد. رابطه ميان هستى‏‏شناسى‏‏ به مفهوم شناخت يگانه بودن رشد فردى‏‏ و تظاهر بيرونى‏‏ هر انسان و انسان‏شناسى‏‏ به مفهوم شناخت خانوادهِ گونهِ انسان، از نظر فلسفى‏‏، رابطه ميان جزء و كل است. در اين رابطه، اولى‏‏، مقوله‏اى‏‏ كمّى‏‏ و دومى‏‏ مقوله‏اى‏‏ كيفى‏‏ است. تنوع شكل تظاهر اجزاء با منافع ويژه، نه تنها با منافع و نيازهاى‏‏ خانواه انسانى‏‏ در تضاد نيست، بلكه وابستگى‏‏ و ارتباط درونى‏‏ اين دو مقوله، پيش‏شرط وجودى‏‏ تنوع كمّى‏‏ در كيفيت مشترك را تشكيل مى‏‏دهد. پسامدرنيسم اين رابطه ديالكتيكى‏‏ ميان جزء و كل را درك نمى‏‏كند، بلكه نهايتاً اين دو را در برابر هم قرار مى‏‏دهد. جامعه «دمكراتيك» مورد نظر نظريه پسامدرن، فاقد ساختارى‏‏ سازمان‏يافته بوده و نمى‏‏تواند در طول زمان بغرنج گردد؛ بلكه هم‏چنان به صورت بافت همگون و خميرگونه‏يى‏‏ برجا مى‏‏ماند. واقعيت تاريخى‏‏ رشد و تكامل جامعه انسانى‏‏ از جامعه ساده اوليه با اشكال ساده زندگى‏‏ انسان‏ها؛ تا جامعه بغرنج و پيچيده سرمايه‏دارى‏‏ و سوسياليستى‏‏ با لايه‏ها و قشربندى‏‏هاى‏‏ هستى‏‏ اجتماعى‏‏، برداشت مكانيكى‏‏ و ايستا statik از جامعه انسانى‏‏ را در انديشه پسامدرن رد مى‏‏كند. (توماس مچر، “جامعه‏مدنى‏‏ و آگاهى‏‏ پسامدرن”، ص ٤٤-٤٣، انتشارات پيلا، تهران ١٣٨٤).

LXXVII- فرماليسم. جريانى‏‏ در پوزيتويسم، كه فرم و ظاهر پديده را عمده ارزيابى‏‏ مى‏‏كند.

LXXVIII- اسپنسرؤ هربرت، ١٩٠٣- ١٨٢٠. فيلسوف و جامعه‏شناس انگليسى‏‏. پايه‏گذار آموزش انطباق تئورى‏‏ اولوسيون بر جامعه.

LXXIX- به نقل از صفحه 179 ترجمه جلد اول كتاب “سرمايه” ( ترجمه ايرج اسكندرى‏‏):

3- خريد و فروش نيروى‏‏ كار

تغيير ارزش پولى‏‏ كه بايد به سرمايه مبدل شود، نمى‏‏تواند از خود اين پول ناشى‏‏ گردد. زيرا پول به‏مثابه وسيله خريد و مانند وسيله پرداخت، فقط موجب تحقق بخشيدن به بهاى‏‏ كالائى‏‏ است، كه با آن خريدارى‏‏ مى‏‏شود يا به‏وسيله آن پرداخت مى‏‏گردد. درحالى‏‏كه پول با بقاء در شكل خاص خود، به‏مثابه مقدارى‏‏ ارزش مشخص و ثابت، محتجر مى‏‏ماند (“در شكل پول… سرمايه هيچ بهره‏اى‏‏ ببار نمى‏‏آورد” Ricardo: “principels of Political Economy”, P. 267). همچنين تغيير مزبور نمى‏‏تواند از دومين عمل دَوران، يعنى‏‏ بازفروش كالا سرچشمه بگيرد، زيرا اين عمل فقط كالا را از شكل طبيعى‏‏ خود مجدداً به شكل پولى‏‏ مبدل مى‏‏سازد. بنابراين تغيير بايد ناشى‏‏ از كالائى‏‏ باشد كه در معامله نخستين پ- ك خريدارى‏‏ شده است، ولى‏‏ نه از ارزش كالا، زيرا چنآن‏كه گذشت، برابرها با هم مبادله مى‏‏شوند و پرداخت نيز طبق ارزش كالا انجام مى‏‏گيرد. پس تغيير مزبور فقط مى‏‏تواند از ارزش مصرف كالا بنفسه، يعنى‏‏ از استعمال و مصرف آن ناشى‏‏ گردد. براى‏‏ آن‏كه صاحب پول ما بتواند از استعمال و يا مصرف كالائى‏‏ ارزشى‏‏ بيرون كشد، بايد بخت با وى‏‏ چنان يار‏گردد، كه در محيط دَوران، يعنى‏‏ در خود بازار، كالائى‏‏ با اين ويژگى‏‏ بچنگ آورد كه ارزش مصرفش، خود ارزش باشد، به‏نحوى‏‏ كه استفاده واقعى‏‏ از آن كالا، به‏خودى‏‏ خود موجب وقوع يافتن كار و بالنتيجه ارزش آفرينى‏‏ گردد. و درواقع صاحب پول ما كالائى‏‏ با اين خصوصيت در بازار پيدا مى‏‏كند و آن عبارت از توان كار يا نيروى‏‏ كار انسان است.

ما تحت عنوان نيروى‏‏ كار يا توان كار مجموع امكانات روحانى‏‏ و يا جسمانى‏‏اى‏‏ را مورد نظر قرار مى‏‏دهيم كه در كالبد و شخصيت يك انسان زنده وجود دارد و وى‏‏ آنگاه كه ارزش‏هاى‏‏ مصرف از هر نوعى‏‏ را توليد مى‏‏كند، آن را به‏كار مى‏‏اندازد.

LXXX- سان سيمون1825- 1760، سوسياليست تخيلى‏‏ فرانسوى‏‏.

LXXXI- ناتورآليسم، آموزش فلسفى‏‏اى‏‏ كه جهان را داراى‏‏ ريشه‏هاى‏‏ طبيعى‏‏ مى‏‏داند. بر خلاف انديشه مذهبى‏‏ كه براى‏‏ طبيعت ريشه ماوراءطبيعى‏‏ قائل است. به زيرنويس LVI نيز مراجعه شود. ناتورآليسم نام يك جهت‏گيرى‏‏ هنرى‏‏ نيز است.

LXXXII- امروز حكم درباره معاون رئيس پليس شهر فرانكفورت آلمان و مامور زيردستش صادر شد، كه در جريان تحقيقات به مناسبت ربوده‏شدن پسر هفت ساله در ٤ سال پيش كه به مرگ كودك نيز منجر شده‏بود، فرد مظنون را تهديد به ضرب و جرح و اعمال فشار بدنى‏‏ كرده بود، چنانچه فرد مظنون محل مخفى‏‏ كردن كودك را بروز ندهد. به‏دنبال تهديد، فرد مظنون محل نعش كودك را كه قبلاً بقتل رسانده بود، افشا كرد.

استدلال مدعى‏‏العموم چنين بود كه اقدام غيرقانون معاون رئيس پليس، اصل قانون اساسى‏‏ جمهورى‏‏ فدرال آلمان را نقض و زيرپا گذاشته است. قانونى‏‏ كه طبق آن، حفظ حرمت و امنيت و شخصيت انسان  – حتى‏‏ فرد مظنون و يا محكوم نيز –  از آن چنان اهميت اساسى‏‏ برخوردار است كه در هيچ شرايطى‏‏ نقض آن مجاز نيست و اقدام عليه آن اقدامى‏‏ مجرمانه است و بايد طبق قانون مجازات شود. (خصلت غيرقانونى‏‏ و مجرمانه سياست ايالات متحده آمريكا در ايجاد زندان‏هاى‏‏ مخفى‏‏- غيرقانونى‏‏ در كشورهاى‏‏ اروپايى‏‏ و برپايى‏‏ بازداشتگاه “گوانتانامو” در بخش اشغال شده كوبا توسط اين كشور نيز، از همين اصل اهميت حرمت و امنيت شخصيت انسان ناشى‏‏ مى‏‏شود).

دادگاه استدلال را پذيرفت و معاون پليس و مامور زيردستش را محكوم كرد.

اين لحظه و جنبه پراهميت در هستى‏‏ اجتماعى‏‏ مردم آلمان، يعنى‏‏ تضمين قانون اساسى‏‏ در حفظ حقوق بشر، حفظ امنيت و تماميت بدنى‏‏ و روحى‏‏ انسان و ممنوعيت مطلق شكنجه بدنى‏‏ و روحى‏‏، ازجمله براى‏‏ فرد مظنون به آدم‏ربائى‏‏ و آدم‏كشى‏‏، دستاورد تاريخى‏‏ پراهميتى‏‏ را براى‏‏ مردم آلمان، به‏ويژه باتوجه به تاريخ گذشته حاكميت نازى‏‏ها بر اين كشور و فجايع هول‏انگيز آنان عليه آلمانى‏‏ها و خلق‏هاى‏‏ ديگر، تشكيل مى‏‏دهد. دستاورد پراهميتى‏‏ كه يكى‏‏ از ويژگى‏‏هاى‏‏ برجسته تاريخ آلمان بالاخص و قانون مدنى‏‏ بورژوايى‏‏ به‏طور كلى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد.

تاريخ‏نگار بورژوايى‏‏ شايد با زبانى‏‏ رساتر از سطور فوق، دستاورد برشمرده را در ارزيابى‏‏ خود عنوان خواهد كرد و در چاپ بعدى‏‏ فرهنگستان به چاپ خواهد رساند. اما برداشت ديالكتيكى‏‏ از واقعه فوق نمى‏‏تواند در اينجا پايان يافته و به آنچه كه گفته شد، قناعت كند.

قانون اساسى‏‏ آلمان كه امنيت، تماميت، حرمت انسان و حقوق‏بشر را تضمين مى‏‏كند، در همين روزهاى‏‏ آخر سال ٢٠٠٤ اجازه مى‏‏دهد كه اين حقوق‏بشرى‏‏ تضمين شده در قانون اساسى‏‏ كشور ميليون‏ها مرتبه به خشن‏ترين شكل نقض شود و ميليون‏ها ساكنين اين كشورِ ثروتمند از موهبات اين قانون محروم شوند. بيكارى‏‏، بى‏‏خانمانى‏‏ و فقر با تصويب قانون معروف به “هارتز چهارم” كه از آغاز سال ٢٠٠٥ به‏همورد اجرا گذاشته خواهد شد، طبق آمار رسمى‏‏ اعلام شده، مثلاً تنها زندگى‏‏ يك ميليون بيش‏تر از كودكان كشور را به زير مرز فقر مى‏‏راند، رقمى‏‏ كه هم اكنون و تا پيش از اجراى‏‏ قانون جديد هم رقمى‏‏ ميليونى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد.

جامعه‏شناسى‏‏ بورژوايى‏‏ كه در مورد اقدامات جنايتكارانه با هدف سودورزى‏‏ مالى‏‏ توسط يك فرد آدم‏ربا، به‏درستى‏‏ اصل حفظ حرمت و تماميت شخصيت آدم‏ربا را تعيين كننده ارزيابى‏‏ مى‏‏كند، حتى‏‏ نيم نگاهى‏‏ هم به نقض حقوق‏بشرى‏‏ و قانونى‏‏ ميليون‏ها انسان ديگر نمى‏‏اندازد، زيرا اصل مالكيت شخصى‏‏ بر ابزارتوليد، به‏مثابه قانونى‏‏ كه برپايه “حق‏طبيعى‏‏” انباشت سرمايه و ثروت در اختيار صاحبان ابزارتوليد قرار دارد، كماكان در نظام بورژوايى‏‏ حاكم است. و توسعه فقر ناشى‏‏ از تاثيرات اين قانونِ “طبيعى‏‏” سرمايه‏دارى‏‏، گويا پيامدى‏‏ “طبيعى‏‏” است و لذا “قانونى‏‏” است. با توجه به‏نكات فوق است كه توجه به كليه جنبه‏هاى‏‏ هر پديده در جريان روند تغييرات و شدن‏ آن‏ها، پيش‏شرط شناخت كليت پديده، در مورد بحث ما، نظام سرمايه‏دارى‏‏، در انديشه ديالكتيكى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهد.

LXXXIII- «تا آنجا كه ما آگاهيم، انسان تنها موجود جهان است كه داراى‏‏ مقاصد اصيل (واقعى‏‏) و آگاهانه بوده و مى‏‏تواند درگير فعاليت‏هايى‏‏ با مقاصد آگاهانه شود. انسان و تنها انسان است كه با كار غايتمند و خلاق خود توانسته است يك زندگى‏‏ اجتماعى‏‏ متنوع برپا سازد و خود را در برابر طبيعت به عنوان محتواى‏‏ اصلى‏‏ جامعه در آورد. و در جريان درك و تغيير پوياى‏‏ طبيعت… يك جهان انسانى‏‏، كه داراى‏‏ مسماى‏‏ حقيقى‏‏ است»، ايجاد سازد.  به نقل از مقاله “در پيرامون غايت”، “ژشياژ نتاور”، ترجمه محمود عباديان، نشريه “نقدنو” شماره 5، ص  52، اسفند 1383

LXXXIV- «غايت نه چنان مقوله‏اى‏‏ است كه از طبيعت فرا رود و نه مقوله‏اى‏‏ كه از جامعه و تاريخ فرا رود. غايت هدف انسان است و انسانى‏‏ كه هدفى‏‏ پيش‏رو مى‏‏گذارد و به آن تحقق مى‏‏بخشد، خود انسانى‏‏ اجتماعى‏‏ است؛ انسانى‏‏ كه در محدوده ى‏‏ مناسبات اجتماعى‏‏ تحت شرايط موجود تاريخى‏‏ زندگى‏‏ مى‏‏كند. بنابراين در پيش‏رو گذاشتن و تحقق يك غايت، انسان دقيقاً در قيد محدوديت شرايط اجتماعى‏‏ و تاريخ است و قوانين تكامل اجتماعى‏‏ بر او حاكم است.» همانجا ص 54

LXXXV- ماركس در بحث راجع به مناسبات ميان توليد و مصرف Consumption مى‏‏نويسد: «بدون توليد، مصرف وجود ندارد؛ اما بدون مصرف، توليد نيز وجود ندارد. زيرا توليد در چنين صورتى‏‏ بى‏‏هدف خواهد بود… چرا كه مصرف، نياز به توليد نو را به بار مى‏‏آورد و بنابراين مصرف آرمانى‏‏ است كه فطرتاً براى‏‏ توليد زمينه فراهم مى‏‏آورد. و پيش‏شرط توليد است… اگر صحيح است كه توليد از نظر خارجى‏‏ موضوع مصرف را پديد مى‏‏آورد، به همان ميزان بديهى‏‏ است كه مصرف موضوع توليد را فكرتاً (آرمانگرايانه) همچون يك تصور درونى‏‏، يك نياز، يك محرك، يك غايت فراهم مى‏‏آورد. مصرف، موضوع توليد را به صورت شكل ذهنى‏‏ به وجود مى‏‏آورد. توليد، بدون نياز وجود ندارد.» همانجا ص 52

LXXXVI-  براى‏‏ آقاى‏‏ پاپ‏اعظم، بنديكت شانزدهم، خصلت “خشونت‏آميز” اسلام در تاريخ درك‏نشده باقى‏‏ مى‏‏ماند، زيرا او به‏مثابه يك تاريخ‏نگار فاقد انديشه ديالكتيكى‏‏، ويژگى‏‏ “خاص” تظاهر پديده اسلام را در تاريخ در ارتباط با ديگر لحظات “انقلاب اسلامى‏‏” (فردريش انگلس) قرار نمى‏‏دهد و لذا كليت پديده تاريخى‏‏ اسلام را درك نمى‏‏كند. پاپ در نطق خود در ماه سپتامبر ٢٠٠٦ در دانشگاه شهر رگنزبورگ Regensburg  آلمان، جايى‏‏ كه او تا پيش از انتقالش به واتيكان و منسوب شدنش به رياست دادگاه انگيزسيون كليساى‏‏ كاتوليك، به عنوان استاد تدريس مى‏‏كرد، با پنهان شدن در پشت نقل‏قولى‏‏، “خشونت” اسلام را محكوم كرد، و درعين‏ رديف كردن خود در صف سياست جهانى‏‏ آقاى‏‏ بوش و شركاء در به اصطلاح «جنگ عليه تروريسم»، به اين امر هم اقرار كرد كه به‏مثابه استاد دانشگاه نيز فاقد بينش تاريخى‏‏ است و پديده “اسلام” را نشناخته، مورد انتقاد قرار مى‏‏دهد.

“انقلاب اسلامى‏‏”، تحولى‏‏ بود در جامعه قبيله‏اى‏‏ عربستان. رشد اين جامعه قبيله‏اى‏‏ در جهت ايجاد نظام فئودالى‏‏ تنها از طريق اتحاد قبايل ممكن بود. از سوى‏ ديگر، دمكراسى‏‏ قبيله‏اى‏‏ كه حق فرد فرد قبيله را به طور مساوى‏‏ مى‏‏پذيرفت و محترم مى‏‏داشت، قدرت كشش بزرگى‏‏ براى‏‏ جلب مردم اقوام ديگر بود. مردمى‏‏ كه مثلاً در ايران زير فشار فئوداليسم خشن و غارتگر ساسانى‏‏ به تنگ آمده بودند. خصلت “جنگجويى‏‏” اسلام در چند دهه آغاز “انقلاب اسلامى‏‏”، كه پاپ مورد انتقاد قرار مى‏‏دهد، تنها در چهارچوب تغيير شرايط ايجاد شده براى‏‏ رشد و گذار نظام قبيله‏اى‏‏ به نظام فئودالى‏‏ و نياز به اتحاد قبايل و ايجاد حكومت مركزى‏‏ در عربستان قابل درك است. “خصلتى‏‏” كه جنبه‏اى‏‏ “خاص” در كليت پديده تاريخى‏‏ در عربستان آن روز را تشكيل مى‏‏داد. برقرارى‏‏ و سلطه دسپوتيسم فئودالى‏‏ بعدى‏‏ بر جامعه اسلامى‏‏، بزودى‏‏ پس از توسعه سرزمين‏هاى‏‏ اسلامى‏‏، همان پديده‏اى‏‏ است كه به‏دنبال برقرارى‏‏ حاكميت پاپ ‏اعظم در قرن ششم تاريخ اروپايى‏‏ نيز تحقق يافت. جنبش دهقانى‏‏ قرن پنجم و ششم در فرانسه و ايتاليا و … منجر به برقرارى‏‏ حاكميت پاپ در رم شد. حاكميتى‏‏ كه بر روى‏‏ دست‏هاى‏‏ توده‏هاى‏‏ دهقانى‏‏ ايجاد شد و بزودى‏‏ به‏مثابه حاكميت خشن و هول‏انگيز كليساى‏‏ كاتوليك تحكيم گشت و ١٢٠٠ سال تاريخ فئوداليسم اروپايى‏‏ را رقم زد. خشونت دادگاه انگيزسيون در قرون وسطى‏‏، احكام كشتار و آدم سوزى‏‏ بربرمنشانه آن، جنايات اعمال شده در “جنگ‏هاى‏‏ صليبى‏‏” و … در تضاد است با ادعاى‏‏ آقاى‏‏ پاپ بنديكت شانزدهم كه گويا مايل است امروز نقش “عقلايى‏‏” و مسالمت‏آميز براى‏‏ كليساى‏‏ كاتوليك دست و پا كند، درحالى‏‏كه سياست واقعى‏‏ آن شركت در جبهه سرمايه‏دارى‏‏ است كه بوش و شركاء نمايندگان آن هستند و مايلند با خصوصى‏‏سازى‏‏ حتى‏‏ آب در جهان، غارت مردم جهان را تشديد كنند.

LXXXVII- كومته، آگوست، 1857- 1798، فيلسوف فرانسوى‏‏، پايه گذار جامعه‏شناسى‏‏ سه مرحله رشد بشر.

LXXXVIII- اشتاملر، رودلف، 1938- 1856، فيلسوف پوزيتويست.

LXXXIX- زمملر، گئورگ، 1918- 1858، فيلسوف و جامعه‏شناس آلمانى‏‏.

LXXXX- تابوريت‏ها. جنبش ضد فئودالى‏‏ چك‏ها. هوس Huss، يوهان، ١٤١٥- ١٣٧٠، رهبر جنبش در سال ١٣١٥ در جلسه كنسيل كليساى‏‏ كاتوليك در شهر كونستانس به مرگ در آتش محكوم و سوزانده شد.

LXXXXI-  از لغت يونانى‏‏ chilioi، اعتقاد مسيحى‏‏ درباره حاكميت هزارساله بعد از تولد مسيح.

LXXXXII- مونتسر، توماس، 1525- 1490، انقلابى‏‏ مذهبى‏‏ مخالف لوتر، يكى‏‏ از رهبران جنگ هاى‏‏ دهقانى‏‏ در آلمان، شكست در جنگ و اعدام در سال 1525.

LXXXXIII- در تاريخ مردم سرزمين ما ايران نيز جنبش‏هاى‏‏ تساوى‏‏ خواهانه- كمونيستى‏‏ وجود داشته است. معروف‏ترين آن‏ها، جنبش مزدكي است كه در سال ٤٩٦ تاريخ اروپايى‏‏ آغاز شد و تا سال ٥٢٤، در طول سى‏‏ سال ادامه داشت. در اين دوران جامعه ايرانى‏‏ در حال «گذار تدريجى‏‏ و دردناك از نظام دودمانى‏‏ و بردگى‏‏ به نظام فئودال» بود (احسان طبرى‏‏، جهان‏بينى‏‏ها و جنبش‏هاى‏‏ اجتماعى‏‏ در ايران، ١٣٤٨، ص ١١٤). نگاه اين جنبش به “گذشته”، گرايشى‏‏ بود براى‏‏ برقرارى‏‏ دمكراسى‏‏ جامعه قبيله‏اى‏‏ ساده كه در آن تساوى‏‏ حقوق بين افراد برقرار بود و هستى‏‏ فردى‏‏ حلقه‏اى‏‏ ناگزير و درعين‏حال ضرورى‏‏ تداوام هستى‏‏ قبيله را تشكيل مى‏‏داد. برداشت تاريخ‏نگارى‏‏ غيرديالكتيكى‏‏ از اين جنبش مساوات‏طلب، تنها “اشتراك زنان” را مطرح مى‏‏سازد كه نه فقط برداشت ايدئولوژيك حاكم آن زمان است، كه همچنين برداشت امروزى‏‏ روزمره و بدخواهانه را نيز از هدف مساوات‏طلبانه جنبش‏هاى‏‏ اجتماعى‏‏ تشكيل مى‏‏دهد. هدف اين برداشت ايدئولوژيك و تحريف كننده، پوشاندن فقر و بى‏‏عدالتى‏‏ تحميل شده به توده‏هاى‏‏ دهقانى‏‏ است كه به علت عدم امكان ايجاد خانواده در جامعه فئودالى‏‏ ساسانى‏‏، بپاخاسته بودند.

(تاريخ و ديالكتيك، فهرست توضيحاتى‏‏ مترجم، پايان ٢٥ http://www.tudeh-iha.com/?p=1505&lang=fa)

One comment

  1. با سلام.
    اولین بار است که سایت تان را می بینم. آخر شب است. نگاهی مختصر به این صفحه افکندم. خیلی جالب بنظرم رسید. باید سر فرصت، وقتی که خسته نیستم دو باره بخوانم و بعد اظهار نظر کنم. اما در مجموع خوشم آمد. دست تان درد نکند.
    زنده و سرافراز و پیروز باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *