مقاله شماره ٨٩/٣٠
XXXXVIII – درباره فتيشيسم. در دوران كنونى حاكميت سرمايه مالى نئوليبرال چنين تبليغ مىشود، كه گويا “الزاماًت اقتصادى” ناشى و بهمثابه پيامد روند گلوباليستى حاكم است كه چارهاى باقى نمىگذارد، جز برداشتن هرنوع بند و قيد اجتماعى بر دست و پاى سرمايه. “الزاماًت اقتصادى” ظاهر شىءشده روابط اجتماعى حاكم در اين دوران است كه “مستقل” شده و “خصلت اجتماعى” يافته است.
XXXXIX- شىءشدن– نقل قول فوق از ماركس درباره شىءشدن در ترجمه ايرج اسكندرى از كتاب “كاپيتال” 1352 (صفحه 104) چنين است: بهطور كلى اشياء مصرفى به اين جهت كالا مىشوند كه محصول كارهاى خصوصى مستقل از يكديگر ساخته شده، هستند. هيئت اين كارهاى خصوصى، مجموع كار اجتماعى را تشكيل مىدهد. نظر باينكه توليد كنندگان بدواً از راه مبادله محصولات كار خويش با يكديگر تماس اجتماعى حاصل مىكنند، صفات اجتماعى خاص كارهاى شخصى آنها نيز نخست در درون اين مبادله نمودار مىگردد. بهعبارت ديگر كارهاى خصوصى بدواً بهوسيله روابطى كه مبادله بين محصولات كار ايجاد و از همان راه بين توليدكنندگان برقرار مىكند، به صورت حلقههاى مجموع كار اجتماعى درمىآيند. بنابراين، به نظر توليدكنندگان مناسبات اجتماعى، كارهاى خصوصى آنها همچنآنكه هست، جلوه مىكند، يعنى نه بهمثابه مناسبات بىواسطه اجتماعى بين اشخاص در مورد كارهائى كه خود انجام دادهاند، بلكه مانند مناسبات شىءاى اشخاص و روابط اجتماعى اشياء. نخست در درون مبادله است كه محصولات كار داراى واقعيت ارزشى اجتماعى و همانندى مىشوند، واقعيتى كه ذاتاً از شيئيت سودمند و متنوع آنها متمايز است.
L- امرى كه مثلاً در مورد بيكارى زحمتكشان نيز متداول است. سرمايهدارى مىكوشد بيكار شدن افراد را در جامعه ناشى از علل فردى، ناتوانى، بىاستعدادى، عدم تخصص و تحرك وغيره كارگر قلمداد سازد.
LI- تريشوتومى، آموزشى كه انسان را به سه قسمت تن، روح و معنويت Leib, Seele, Geist تقسيم مىكند.
LII- رومانتيك – جنبش اجتماعى برپايه انديشه فلسفى و احساسى (عاشقانه،، شعر و كلاً ادبيات) سالهاى 1830- 1794 در اروپا و بهويژه در آلمان.
LIII- توضيحاتى در مورد “عقل سليم”. تاثيرى كه “عقل سليم” مىتواند داشته باشد را مىتوان در دوران كنونى بخوبى مشاهده كرد. سرمايه مالى جهانى توانسته است بهكمك آن سياست غارتگرانه خود را در پس پرده ابهام قرار دهد. به اين منظور تبليغ بهسود “الزاماًت گلوباليستى”، بهمثابه برداشتى “عقلايى” برپايه “عقل سليم” بشدت انجام مىشود. ازاين طريق “اوليگارشى مالى” توانسته است “ايدئولوژى طبقات حاكمه را به ايدئولوژى حاكم” تبديل سازد. يعنى توانسته است كاتگورى “الزاماًت گلوباليستى” را جايگزين درك از روابط بين انسانها سازد. گويا اقتصاد و نه انسانِ مالكِ سرمايه به حاكم مطلقالعنان تبديل شدهاست و گويا جز تسليم به قدرت آن، چارهاى باقى نمىماند. اين، گويا يك “قدرت طبيعى” و “مشىالهى” است كه در لباس “الزاماًت گلوباليستى” حاكم شده است، و نه حاكميت مشتى سرمايهدار غارتگر. براينپايه است كه ضرورت آنكه همه چيز را بايد گويا آنچنان بهصورت “عقلايى” و برپايه “عقل سليم” حلوفصل كرد كه در خدمت “اقتصاد” بوده و تابع “الزاماًت گلوباليستى” باشد، توجيه و تبليغ مىشود. اين حكمى “الزامى” و گريزناپذير بودن و سرپيچى از آن ناممكن است. منظور از بىبندوبارى و آزادسازى (بازار بىنظارت) Deregulation روابط اجتماعى، آنطور كه برنامه و نسخه “الزاماًت گلوباليستى” براى كشورهاى سراسر جهان است، نظمى است سازمان داده شده برپايه منافع جهانى سرمايه امپرياليستى و نه در جهت رفع نيازهاى انسانى. محو شدن روابط اجتماعى بين انسانها، به فراموش شدن جاى والاى انسان و بيگانگى از خود انجاميده است.
LIV- فون كوئيز، نيكولا ١٤٦٤- ١٤٠١، فيلسوف كاردينال در شهر ترير، زادگاه كارل ماركس، در آلمان.
LV- آگـاهـى- در سطور كوتاه و شعرگونه زير احسان طبرى نه تنها روند بغرنج و طولانى دستيابي به “شناخت” را توسط انسان برمىشمرد، بلكه همچنين دوسوى بههمپيوسته و همچنين يكديگر را موجب شونده قابليت قوه ادراكه را، يعنى قدرت تجزيه كليت پديده و تعميم از آن در طول رشد آنتروپولوژيك Anthropologie انسان و دستيابى طولانى و سخت جان به شناخت ديالكتيكى را برمىشمرد. با توجه به اهميت نظريات و چگونگى بيان آن توسط طبرى در ارتباط با مطالب كتاب لئـو كفلـر بخشى از اين رساله كه تحت عنوان “انديشههايى پراكنده درباره انسان و زندگى” در كتاب “يادداشتهاى فلسفى و اجتماعي” 1345 به چاپ رسيده است، در اينجا نقل مىشود. « … و درواقع هم نبرد انسان با طبيعت نبردى بسيار نابرابر بود. او مى بايست طبيعت را و خود را بهمثابه پارهاى از طبيعت بشناسد. مابين ظرفيت دماغى و استعداد معرفتى او و پيچيدگى حيرت انگيز جهان پيرامون تضادى عميق وجود داشت: طبيعت در جنبش دائمى است و او ميل دارد همه چيز را براى مشاهده و مداقعه خود متوقف سازد، طبيعت متنوع است و او ميل دارد همه چيز را همانند تصور كند، تا دركش آسانترگردد، طبيعت بينهايت است و او مى تواند محدود را بفهمد، طبيعت تودرتو است و او خوشتر دارد در سطح بغلطد، طبيعت رقص مغشوشى از پديدههاست و او مى خواهد همه چيز را در هماهنگى قواعد و قوانين بگنجاند، طبيعت سرشار از هزارها راه و مجراست و او مى خواهد همه چيز را در آن مجارى اندكى كه خود مىشناسد، سير دهد….] احسان طبرى “ياداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” 1343، ص 112- 111»
LVI- فلسفه طبيعت. ماترياليسم تاريخى و ديالكتيكى و كلاً فلسفى ماترياليستى طبيعت را بدون هر نوع اضافات ماوراءطبيعه مىپذيرد و مىداند، كه پيش از بهوجود آمدن شعور، وجود داشته است و انسان از آن پديد آمده است. انديشه ايدهآليستى، طبيعت را ثانوى و ناشى از شعور مىداند. ريشه برداشت وحدت طبيعت در “فلسفه طبيعت” در اين برداشت نـهفته است.
LVII- بوركهارد، كارل ياكوب ١٩٧٤- ١٨٩١، تاريخنگار و سياستمدار سوئيسى.
LVIII- خصلت به شىء تبديل شدن در اقتصاد دوران فئوداليسم وجود ندارد، زيرا كه در آن كار در كشاورزى و در پيشهورى ازهمگسيخته نشده است، آنطور كه در اثر “تقسيمكار” در سرمايهدارى عملى شده است. آنتونيو استراديوارى، ويلن ساز ايتاليائى ١٧٣٧- ١٦٤٤، براى آفرينش هر ويلن از انتخاب چوب تا تركيب لاك و چگونگى رنگ كردن ويلن را به تنهايى انجام مىداد. اين امر وضع “ازخودبيگانهشدن” را در رابطه بين ويلنساز و ويلونيست ايجاد نمىكرد. وجود چنين پديدهاى براى آن دوران غيرقابل درك است. يكى از علل سطح پيشرفته و شكوهمند هنرهاى پيشهورى در آن دوران فقدان تقسيمكار است.
LIX- كاسيئر، ارنست 1945- 1874، فيلسوف نوكانتى.
LX- اتميزاسيون– ذرهانديشى جامعه برپايه نظريه سقراط قرار دارد. آموزش آتميستيك او ماده را تشكيل شده از اجزاى اتم مىپذيرفت.
LXI- غايتشناسى، تئلئولوژى نامى است براى آموزش ايدهآليستىاى كه كليه حركت، تغيير و تكامل در جهان را امرى هدفمند و از پيش تعيين شده مىپندارد. اين آموزش براى اين هدفمندى نه ريشه علّى، كه ريشه “ايده”- خداوندى و معنوى قايل است.
LXII- ايدئولوژى پسامدرن سرمايهدارى نئوليبرال در نبرد ايدئولوژيك خود عليه روشنگرى و انديشه علمى امروزه، مىكوشد اين تصورات منسوخ قرن هيجدهم را دوباره زنده سازد. بنيادگرايان مسيحى در آمريكا كه جورج دبليو بوش، رئيس جمهور فعلى ايالات متحده نيز يكى از فعالان كليسائى آن است، در موعظههاى خود دوباره عليه داروين و نظريات اثبات شده او در مورد برآمدن گونههاى مختلف گياهى و حيوانى از ريشه مشترك تاريخى، تبليغ مىكنند و نظريات او را مردود اعلام مىدارند. اين درحالى است كه علم فيزيك توانسته است بىپايانى كهكشان و چگونگى ايجادشدن منظومهها و سيكل تغييرات آن را بشناسد و به اثبات برساند.
LXIII- كئوزناى، فرانكو ١٧٧٤- ١٦٩٤، پزشگ، فيلسوف و اقتصاددان فرانسوى. پايه گذار آموزش فيزيوكرات.
LXIV- فيزيوكرات. آموزش فيزيوكراتها كه كئوزناى پايهگذار آن بود، خواستار وضع قوانين براى گذران طبيعى جريان روند هستى اجتماعى بودند.
LXV- كرومول، اوليور، ١٦٨٥- ١٥٩٩، لرد انگليسى، رهبر انقلاب مجلس عليه پادشاه انگليس.
LXVI- غده اپىفيز– غده با ترشح داخلى (ترشح به درون دستگاه گردش خون) در زير سقف مغز ميانى.
LXVII- نه تنها سنتهاى مشابه نزد اقوام دور از هم نشان معنويت مشترك گونه انسانى است، بلكه همچنين بيان رشد مشابه آگاهى، فن و هنر و نهايتاً علوم نزد آنان نيز است. ساخت ابنيه مخروطً شكل براى آرامگاه و يا مراكز مقدس را مىتوان هم نزد مصريان قديم و هم نزد قبايل مايا Maya در آمريكاى جنوبى يافت.
LXVIII- بلوخ، ارنست ١٩٧٧- ١٨٨٥، فيلسوف ماركسيست آلمانى.
LXVIIIa- فيلسوف معاصر آلمانى پتر بويرتون Peter Beurton در رسالهاى تحت عنوان “توليد ابزار توليد در جهان حيوانات و نزد انسان” (دفاتر ماركسيستى Marxistische Blätter شماره ٣ سال ٢٠٠٦- آلمان) توليد و رشد ابزار توليد توسط انسان را نشان رشد اولوسيونر انسان ارزيابى مىكند. استفاده از وسائلى براى دستيابى به مواد غذايى (مثلاً استفاده از شاخه نازك براى خارج كردن مورچه از سوراخ آن و يا شكستن هسته ميوهها بهكمك سنگ توسط ميمون و نمونههاى ديگرى از اين نوع استفاده احيوان از ابزار) در جهان حيوانات در سطح رشد هر حيوان مشخص محدود مىماند. اين محدوديت مانع رشد وسائل كمكى در جهان حيوانات مىشود. نزد انسان اما رشد ابزار توليد در سطح آگاهى انتولوژيك فرد معين باقى نمىماند، بلكه داراى تاثيرى آنتروپولوژيك است. ازاينرو بايد رشد ابزار توليد و نهايتاً رشد نيروهاى مولده را در هستى اجتماعى نشان رشد اولوسيونر آگاهى انسان ارزيابى كرد.
ارزيابىاى كه در تائيد جنبه فعال ذهنيت انسان در رابطه انسان و طبيعت، آنطور كه در نقل قول فوق از ماركس بيان شد، مىباشد. همچنين نگاه شود به مقاله “انسان” (٨٨/٢٨)http://www.tudeh-iha.com/?p=1075&lang=fa.
LXIX- پرودون، پير ١٨٦٥- ١٨٠٩، سوسياليسن اتوپيست و آنارشيست فرانسوى.
LXX – laissez faire-نظريه اقتصادى درباره آزادى سرمايهدارها – كه گويا در انطباق است با طبيعت – . در قرن ١٨ تئورى متداولى بود.
LXXI- مارسليون فون پادوآ، ١٣٤٣- ١٢٧٠، نظريهپرداز ايتاليائى، كه درباره استقلال خلقها و برترى دولت بر كليسا آموزشى ارائه كرده است.
LXXII- توماس فون آكوئينو، ١٢٧٤- ١٢٢٥، روحانى كليساى كاتوليك. يكى از پايهگذاران نظريات دوران شولاستيك كليسا در قرون وسطى.
LXXIII- وابستگى به قدرت طبيعى. وابستگى فرد از جمع در جوامع اوليه كه تا حد تحت الشعاع قرار داشتن كليه جوانب حيات فردى را در بر مىگرفت، موجب آن شده است كه جامعهشناسان پوزيتويست بورژوايى دوران ما از نوع “پوپر”، از اين وضع تاريخى به غلط نتيجهگيرى كرده و جوامع اوليه را از نوع “جوامع اتوريته” بنامند. درحالى كه وابستگى تاريخى فرد از جمع در اين جوامع نمونهاى است براى اين رابطه اوليه و طبيعى urwuechsig كه انسان آن دوران آن را بهمثابه وابستگى طبيعى و خود خواسته درك مىكرده است. پوپر با انتقال نادرست شرايط دوران جامعه بدوى به شرايط دوران سرمايهدارى و مشابه دانستن آگاهى انسان آن دوران با آگاهى انسان كنونى، به نتيجهگيرى نادرست و غيرتاريخى درباره شرايط آن دوران مىرسد. او ظاهر “آزاد بودن” انسان دورران سرمايهدارى را با ظاهر زير سلطه بودن فرد توسط جمع در آن دوران، مقايسه مىكند، مقايسهاى غيرتاريخى و غيرعلمى، و از اين مقايسه نادرست، به اين نتيجه نادرست مىرسد كه جامعه بدوى، جامعهاى است غيرآزاد. چنين نتيجهگيرى درعينحال نادرستى اسلوبى بررسى پوپر را نيز بهاثبات مىرساند. نگاه كن همچنين بخش بررسى اسلوب نظريه “گرنتس نوتسن تئورى”.
LXXIV- ميليتون، جون، ١٦٧٤- ١٦٠٨، شاعر كور انگليسى و رفيق كرومول.
LXXV- لورنس فون اشتين، ١٨٩٠- ١٨١٥، حقوقدان فرانسوى.
LXXVI- كالوين، يوهان ١٥٦٤- ١٥٠٩، رهبر جنبش پروتستان در سويس.
LXXVIa – مثلاً رشد بيكارى در كشورهاى متروپل ازاينرو اجتنابناپزير شده است، زيرا ازجمله توسعه توليد بخاطر انباشتهِ بودن بازارها از كالاهاى توليد شده، چنين توسعهاى را مقرون بصرفه نمىكند. ديگر نمىتوان شلوار جين و تلفندستى و خودروى بيشترى را بهفروش رساند. اما نظريهپردازان سرمايهدارى در اين كشورها قادر شدهاند علت عـلّـى بحران ساختارى را مخفى نگهدارند و بيكارى را امرى ناشى از كمبودهاى شخصى فرد بيكار بنمايانند. انديشه عاميانه كه قادر به درك علت واقعى رشد بيكارى نيست، اين به اصطلاح استدلال را مىپذيرد و پذيرفته است.
LXXVIb – چنان كه اشاره شد، كثرتگرايى در نظريه پسامدرن مىكوشد «كليت تنوع» را القاء و آن را مقولهاى كيفى قلمداد كند. مثلاً مدعى است كه به تعداد انسانها، عقايد متفاوتى درباره هر پديده وجود دارد. زيرا هر فرد، شخصيتى يكتاست و لذا زاويه ديد خود را دارد؛ و اين امر، عين “دموكراسى” است.
بهعبارت ديگر، انديشه پسامدرن مىكوشد تفاوت ميان هستىشناسى Ontologie و انسانشناسى Anthropologie را مخدوش سازد. رابطه ميان هستىشناسى به مفهوم شناخت يگانه بودن رشد فردى و تظاهر بيرونى هر انسان و انسانشناسى به مفهوم شناخت خانوادهِ گونهِ انسان، از نظر فلسفى، رابطه ميان جزء و كل است. در اين رابطه، اولى، مقولهاى كمّى و دومى مقولهاى كيفى است. تنوع شكل تظاهر اجزاء با منافع ويژه، نه تنها با منافع و نيازهاى خانواه انسانى در تضاد نيست، بلكه وابستگى و ارتباط درونى اين دو مقوله، پيششرط وجودى تنوع كمّى در كيفيت مشترك را تشكيل مىدهد. پسامدرنيسم اين رابطه ديالكتيكى ميان جزء و كل را درك نمىكند، بلكه نهايتاً اين دو را در برابر هم قرار مىدهد. جامعه «دمكراتيك» مورد نظر نظريه پسامدرن، فاقد ساختارى سازمانيافته بوده و نمىتواند در طول زمان بغرنج گردد؛ بلكه همچنان به صورت بافت همگون و خميرگونهيى برجا مىماند. واقعيت تاريخى رشد و تكامل جامعه انسانى از جامعه ساده اوليه با اشكال ساده زندگى انسانها؛ تا جامعه بغرنج و پيچيده سرمايهدارى و سوسياليستى با لايهها و قشربندىهاى هستى اجتماعى، برداشت مكانيكى و ايستا statik از جامعه انسانى را در انديشه پسامدرن رد مىكند. (توماس مچر، “جامعهمدنى و آگاهى پسامدرن”، ص ٤٤-٤٣، انتشارات پيلا، تهران ١٣٨٤).
LXXVII- فرماليسم. جريانى در پوزيتويسم، كه فرم و ظاهر پديده را عمده ارزيابى مىكند.
LXXVIII- اسپنسرؤ هربرت، ١٩٠٣- ١٨٢٠. فيلسوف و جامعهشناس انگليسى. پايهگذار آموزش انطباق تئورى اولوسيون بر جامعه.
LXXIX- به نقل از صفحه 179 ترجمه جلد اول كتاب “سرمايه” ( ترجمه ايرج اسكندرى):
3- خريد و فروش نيروى كار
تغيير ارزش پولى كه بايد به سرمايه مبدل شود، نمىتواند از خود اين پول ناشى گردد. زيرا پول بهمثابه وسيله خريد و مانند وسيله پرداخت، فقط موجب تحقق بخشيدن به بهاى كالائى است، كه با آن خريدارى مىشود يا بهوسيله آن پرداخت مىگردد. درحالىكه پول با بقاء در شكل خاص خود، بهمثابه مقدارى ارزش مشخص و ثابت، محتجر مىماند (“در شكل پول… سرمايه هيچ بهرهاى ببار نمىآورد” Ricardo: “principels of Political Economy”, P. 267). همچنين تغيير مزبور نمىتواند از دومين عمل دَوران، يعنى بازفروش كالا سرچشمه بگيرد، زيرا اين عمل فقط كالا را از شكل طبيعى خود مجدداً به شكل پولى مبدل مىسازد. بنابراين تغيير بايد ناشى از كالائى باشد كه در معامله نخستين پ- ك خريدارى شده است، ولى نه از ارزش كالا، زيرا چنآنكه گذشت، برابرها با هم مبادله مىشوند و پرداخت نيز طبق ارزش كالا انجام مىگيرد. پس تغيير مزبور فقط مىتواند از ارزش مصرف كالا بنفسه، يعنى از استعمال و مصرف آن ناشى گردد. براى آنكه صاحب پول ما بتواند از استعمال و يا مصرف كالائى ارزشى بيرون كشد، بايد بخت با وى چنان يارگردد، كه در محيط دَوران، يعنى در خود بازار، كالائى با اين ويژگى بچنگ آورد كه ارزش مصرفش، خود ارزش باشد، بهنحوى كه استفاده واقعى از آن كالا، بهخودى خود موجب وقوع يافتن كار و بالنتيجه ارزش آفرينى گردد. و درواقع صاحب پول ما كالائى با اين خصوصيت در بازار پيدا مىكند و آن عبارت از توان كار يا نيروى كار انسان است.
ما تحت عنوان نيروى كار يا توان كار مجموع امكانات روحانى و يا جسمانىاى را مورد نظر قرار مىدهيم كه در كالبد و شخصيت يك انسان زنده وجود دارد و وى آنگاه كه ارزشهاى مصرف از هر نوعى را توليد مىكند، آن را بهكار مىاندازد.
LXXX- سان سيمون1825- 1760، سوسياليست تخيلى فرانسوى.
LXXXI- ناتورآليسم، آموزش فلسفىاى كه جهان را داراى ريشههاى طبيعى مىداند. بر خلاف انديشه مذهبى كه براى طبيعت ريشه ماوراءطبيعى قائل است. به زيرنويس LVI نيز مراجعه شود. ناتورآليسم نام يك جهتگيرى هنرى نيز است.
LXXXII- امروز حكم درباره معاون رئيس پليس شهر فرانكفورت آلمان و مامور زيردستش صادر شد، كه در جريان تحقيقات به مناسبت ربودهشدن پسر هفت ساله در ٤ سال پيش كه به مرگ كودك نيز منجر شدهبود، فرد مظنون را تهديد به ضرب و جرح و اعمال فشار بدنى كرده بود، چنانچه فرد مظنون محل مخفى كردن كودك را بروز ندهد. بهدنبال تهديد، فرد مظنون محل نعش كودك را كه قبلاً بقتل رسانده بود، افشا كرد.
استدلال مدعىالعموم چنين بود كه اقدام غيرقانون معاون رئيس پليس، اصل قانون اساسى جمهورى فدرال آلمان را نقض و زيرپا گذاشته است. قانونى كه طبق آن، حفظ حرمت و امنيت و شخصيت انسان – حتى فرد مظنون و يا محكوم نيز – از آن چنان اهميت اساسى برخوردار است كه در هيچ شرايطى نقض آن مجاز نيست و اقدام عليه آن اقدامى مجرمانه است و بايد طبق قانون مجازات شود. (خصلت غيرقانونى و مجرمانه سياست ايالات متحده آمريكا در ايجاد زندانهاى مخفى- غيرقانونى در كشورهاى اروپايى و برپايى بازداشتگاه “گوانتانامو” در بخش اشغال شده كوبا توسط اين كشور نيز، از همين اصل اهميت حرمت و امنيت شخصيت انسان ناشى مىشود).
دادگاه استدلال را پذيرفت و معاون پليس و مامور زيردستش را محكوم كرد.
اين لحظه و جنبه پراهميت در هستى اجتماعى مردم آلمان، يعنى تضمين قانون اساسى در حفظ حقوق بشر، حفظ امنيت و تماميت بدنى و روحى انسان و ممنوعيت مطلق شكنجه بدنى و روحى، ازجمله براى فرد مظنون به آدمربائى و آدمكشى، دستاورد تاريخى پراهميتى را براى مردم آلمان، بهويژه باتوجه به تاريخ گذشته حاكميت نازىها بر اين كشور و فجايع هولانگيز آنان عليه آلمانىها و خلقهاى ديگر، تشكيل مىدهد. دستاورد پراهميتى كه يكى از ويژگىهاى برجسته تاريخ آلمان بالاخص و قانون مدنى بورژوايى بهطور كلى را تشكيل مىدهد.
تاريخنگار بورژوايى شايد با زبانى رساتر از سطور فوق، دستاورد برشمرده را در ارزيابى خود عنوان خواهد كرد و در چاپ بعدى فرهنگستان به چاپ خواهد رساند. اما برداشت ديالكتيكى از واقعه فوق نمىتواند در اينجا پايان يافته و به آنچه كه گفته شد، قناعت كند.
قانون اساسى آلمان كه امنيت، تماميت، حرمت انسان و حقوقبشر را تضمين مىكند، در همين روزهاى آخر سال ٢٠٠٤ اجازه مىدهد كه اين حقوقبشرى تضمين شده در قانون اساسى كشور ميليونها مرتبه به خشنترين شكل نقض شود و ميليونها ساكنين اين كشورِ ثروتمند از موهبات اين قانون محروم شوند. بيكارى، بىخانمانى و فقر با تصويب قانون معروف به “هارتز چهارم” كه از آغاز سال ٢٠٠٥ بههمورد اجرا گذاشته خواهد شد، طبق آمار رسمى اعلام شده، مثلاً تنها زندگى يك ميليون بيشتر از كودكان كشور را به زير مرز فقر مىراند، رقمى كه هم اكنون و تا پيش از اجراى قانون جديد هم رقمى ميليونى را تشكيل مىدهد.
جامعهشناسى بورژوايى كه در مورد اقدامات جنايتكارانه با هدف سودورزى مالى توسط يك فرد آدمربا، بهدرستى اصل حفظ حرمت و تماميت شخصيت آدمربا را تعيين كننده ارزيابى مىكند، حتى نيم نگاهى هم به نقض حقوقبشرى و قانونى ميليونها انسان ديگر نمىاندازد، زيرا اصل مالكيت شخصى بر ابزارتوليد، بهمثابه قانونى كه برپايه “حقطبيعى” انباشت سرمايه و ثروت در اختيار صاحبان ابزارتوليد قرار دارد، كماكان در نظام بورژوايى حاكم است. و توسعه فقر ناشى از تاثيرات اين قانونِ “طبيعى” سرمايهدارى، گويا پيامدى “طبيعى” است و لذا “قانونى” است. با توجه بهنكات فوق است كه توجه به كليه جنبههاى هر پديده در جريان روند تغييرات و شدن آنها، پيششرط شناخت كليت پديده، در مورد بحث ما، نظام سرمايهدارى، در انديشه ديالكتيكى را تشكيل مىدهد.
LXXXIII- «تا آنجا كه ما آگاهيم، انسان تنها موجود جهان است كه داراى مقاصد اصيل (واقعى) و آگاهانه بوده و مىتواند درگير فعاليتهايى با مقاصد آگاهانه شود. انسان و تنها انسان است كه با كار غايتمند و خلاق خود توانسته است يك زندگى اجتماعى متنوع برپا سازد و خود را در برابر طبيعت به عنوان محتواى اصلى جامعه در آورد. و در جريان درك و تغيير پوياى طبيعت… يك جهان انسانى، كه داراى مسماى حقيقى است»، ايجاد سازد. به نقل از مقاله “در پيرامون غايت”، “ژشياژ نتاور”، ترجمه محمود عباديان، نشريه “نقدنو” شماره 5، ص 52، اسفند 1383
LXXXIV- «غايت نه چنان مقولهاى است كه از طبيعت فرا رود و نه مقولهاى كه از جامعه و تاريخ فرا رود. غايت هدف انسان است و انسانى كه هدفى پيشرو مىگذارد و به آن تحقق مىبخشد، خود انسانى اجتماعى است؛ انسانى كه در محدوده ى مناسبات اجتماعى تحت شرايط موجود تاريخى زندگى مىكند. بنابراين در پيشرو گذاشتن و تحقق يك غايت، انسان دقيقاً در قيد محدوديت شرايط اجتماعى و تاريخ است و قوانين تكامل اجتماعى بر او حاكم است.» همانجا ص 54
LXXXV- ماركس در بحث راجع به مناسبات ميان توليد و مصرف Consumption مىنويسد: «بدون توليد، مصرف وجود ندارد؛ اما بدون مصرف، توليد نيز وجود ندارد. زيرا توليد در چنين صورتى بىهدف خواهد بود… چرا كه مصرف، نياز به توليد نو را به بار مىآورد و بنابراين مصرف آرمانى است كه فطرتاً براى توليد زمينه فراهم مىآورد. و پيششرط توليد است… اگر صحيح است كه توليد از نظر خارجى موضوع مصرف را پديد مىآورد، به همان ميزان بديهى است كه مصرف موضوع توليد را فكرتاً (آرمانگرايانه) همچون يك تصور درونى، يك نياز، يك محرك، يك غايت فراهم مىآورد. مصرف، موضوع توليد را به صورت شكل ذهنى به وجود مىآورد. توليد، بدون نياز وجود ندارد.» همانجا ص 52
LXXXVI- براى آقاى پاپاعظم، بنديكت شانزدهم، خصلت “خشونتآميز” اسلام در تاريخ دركنشده باقى مىماند، زيرا او بهمثابه يك تاريخنگار فاقد انديشه ديالكتيكى، ويژگى “خاص” تظاهر پديده اسلام را در تاريخ در ارتباط با ديگر لحظات “انقلاب اسلامى” (فردريش انگلس) قرار نمىدهد و لذا كليت پديده تاريخى اسلام را درك نمىكند. پاپ در نطق خود در ماه سپتامبر ٢٠٠٦ در دانشگاه شهر رگنزبورگ Regensburg آلمان، جايى كه او تا پيش از انتقالش به واتيكان و منسوب شدنش به رياست دادگاه انگيزسيون كليساى كاتوليك، به عنوان استاد تدريس مىكرد، با پنهان شدن در پشت نقلقولى، “خشونت” اسلام را محكوم كرد، و درعين رديف كردن خود در صف سياست جهانى آقاى بوش و شركاء در به اصطلاح «جنگ عليه تروريسم»، به اين امر هم اقرار كرد كه بهمثابه استاد دانشگاه نيز فاقد بينش تاريخى است و پديده “اسلام” را نشناخته، مورد انتقاد قرار مىدهد.
“انقلاب اسلامى”، تحولى بود در جامعه قبيلهاى عربستان. رشد اين جامعه قبيلهاى در جهت ايجاد نظام فئودالى تنها از طريق اتحاد قبايل ممكن بود. از سوى ديگر، دمكراسى قبيلهاى كه حق فرد فرد قبيله را به طور مساوى مىپذيرفت و محترم مىداشت، قدرت كشش بزرگى براى جلب مردم اقوام ديگر بود. مردمى كه مثلاً در ايران زير فشار فئوداليسم خشن و غارتگر ساسانى به تنگ آمده بودند. خصلت “جنگجويى” اسلام در چند دهه آغاز “انقلاب اسلامى”، كه پاپ مورد انتقاد قرار مىدهد، تنها در چهارچوب تغيير شرايط ايجاد شده براى رشد و گذار نظام قبيلهاى به نظام فئودالى و نياز به اتحاد قبايل و ايجاد حكومت مركزى در عربستان قابل درك است. “خصلتى” كه جنبهاى “خاص” در كليت پديده تاريخى در عربستان آن روز را تشكيل مىداد. برقرارى و سلطه دسپوتيسم فئودالى بعدى بر جامعه اسلامى، بزودى پس از توسعه سرزمينهاى اسلامى، همان پديدهاى است كه بهدنبال برقرارى حاكميت پاپ اعظم در قرن ششم تاريخ اروپايى نيز تحقق يافت. جنبش دهقانى قرن پنجم و ششم در فرانسه و ايتاليا و … منجر به برقرارى حاكميت پاپ در رم شد. حاكميتى كه بر روى دستهاى تودههاى دهقانى ايجاد شد و بزودى بهمثابه حاكميت خشن و هولانگيز كليساى كاتوليك تحكيم گشت و ١٢٠٠ سال تاريخ فئوداليسم اروپايى را رقم زد. خشونت دادگاه انگيزسيون در قرون وسطى، احكام كشتار و آدم سوزى بربرمنشانه آن، جنايات اعمال شده در “جنگهاى صليبى” و … در تضاد است با ادعاى آقاى پاپ بنديكت شانزدهم كه گويا مايل است امروز نقش “عقلايى” و مسالمتآميز براى كليساى كاتوليك دست و پا كند، درحالىكه سياست واقعى آن شركت در جبهه سرمايهدارى است كه بوش و شركاء نمايندگان آن هستند و مايلند با خصوصىسازى حتى آب در جهان، غارت مردم جهان را تشديد كنند.
LXXXVII- كومته، آگوست، 1857- 1798، فيلسوف فرانسوى، پايه گذار جامعهشناسى سه مرحله رشد بشر.
LXXXVIII- اشتاملر، رودلف، 1938- 1856، فيلسوف پوزيتويست.
LXXXIX- زمملر، گئورگ، 1918- 1858، فيلسوف و جامعهشناس آلمانى.
LXXXX- تابوريتها. جنبش ضد فئودالى چكها. هوس Huss، يوهان، ١٤١٥- ١٣٧٠، رهبر جنبش در سال ١٣١٥ در جلسه كنسيل كليساى كاتوليك در شهر كونستانس به مرگ در آتش محكوم و سوزانده شد.
LXXXXI- از لغت يونانى chilioi، اعتقاد مسيحى درباره حاكميت هزارساله بعد از تولد مسيح.
LXXXXII- مونتسر، توماس، 1525- 1490، انقلابى مذهبى مخالف لوتر، يكى از رهبران جنگ هاى دهقانى در آلمان، شكست در جنگ و اعدام در سال 1525.
LXXXXIII- در تاريخ مردم سرزمين ما ايران نيز جنبشهاى تساوى خواهانه- كمونيستى وجود داشته است. معروفترين آنها، جنبش مزدكي است كه در سال ٤٩٦ تاريخ اروپايى آغاز شد و تا سال ٥٢٤، در طول سى سال ادامه داشت. در اين دوران جامعه ايرانى در حال «گذار تدريجى و دردناك از نظام دودمانى و بردگى به نظام فئودال» بود (احسان طبرى، جهانبينىها و جنبشهاى اجتماعى در ايران، ١٣٤٨، ص ١١٤). نگاه اين جنبش به “گذشته”، گرايشى بود براى برقرارى دمكراسى جامعه قبيلهاى ساده كه در آن تساوى حقوق بين افراد برقرار بود و هستى فردى حلقهاى ناگزير و درعينحال ضرورى تداوام هستى قبيله را تشكيل مىداد. برداشت تاريخنگارى غيرديالكتيكى از اين جنبش مساواتطلب، تنها “اشتراك زنان” را مطرح مىسازد كه نه فقط برداشت ايدئولوژيك حاكم آن زمان است، كه همچنين برداشت امروزى روزمره و بدخواهانه را نيز از هدف مساواتطلبانه جنبشهاى اجتماعى تشكيل مىدهد. هدف اين برداشت ايدئولوژيك و تحريف كننده، پوشاندن فقر و بىعدالتى تحميل شده به تودههاى دهقانى است كه به علت عدم امكان ايجاد خانواده در جامعه فئودالى ساسانى، بپاخاسته بودند.
با سلام.
اولین بار است که سایت تان را می بینم. آخر شب است. نگاهی مختصر به این صفحه افکندم. خیلی جالب بنظرم رسید. باید سر فرصت، وقتی که خسته نیستم دو باره بخوانم و بعد اظهار نظر کنم. اما در مجموع خوشم آمد. دست تان درد نکند.
زنده و سرافراز و پیروز باشید.