تجربه در جريان در چين، مضمون نبرد آزاديبخش خلق‏ها در دوران كنونى‏‏‏ عليه سيطره امپرياليسم!

image_pdfimage_print

مقاله شماره ٨٩/٤٠ (١١ دى‏‏)

واژه راهنما: نگرش انتقادى‏‏ به تجربه ناتمام در جمهورى‏‏ خلق چين. سياست امپرياليسم عليه روند در جريان در ج خ چين و جايگاه اهداى‏‏ جايزه نوبل سال ٢٠١٠ به يك شهروند چينى‏‏ در اين سياست امپرياليستى‏‏.

«جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏ خواستار آزادى‏‏‏ برنده جايزه نوبل شد». اين جبهه در نامه خود به سفير جمهورى‏‏‏ خلق چين، «اهداى‏‏‏ جايزه نوبل به يكى‏‏‏ از شهروندان چينى‏‏‏» را «سرآغاز فصل نوينى‏‏‏ در حيات مردم بزرگ چين» ارزيابى‏‏‏ كرده و در نامه خود آن را «فرصتى‏‏‏» براى‏‏‏ «دولت چين» دانست «كه با تدبير و درايت كم نظير توانسته است به دستاوردهاى‏‏‏ شگرفى‏‏‏ در توسعه اقتصادى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏ دست‏يابد … [و اكنون مى‏‏‏تواند با آزادى‏‏‏ برنده جايزه نوبل] اراده خود را در بسط آزادى‏‏‏هاى‏‏‏ سياسى‏‏‏ و رعايت حقوق بشر تقويت كند.»

“جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏” يكى‏‏‏ از نيروها در “جنبش سبز” در ايران است. محمد مالجو، «محقق اقتصادى‏‏‏ در ايران و موقتا پژوهشگر ميهمان در موسسه بين‏المللى‏‏‏ تاريخ اجتماعى‏‏‏ در آمستردام»، در مصاحبه با “جنبش راه سبز (جرس)” (١٧ آذر ١٣٨٩)، جنبش سبز را در ايران، جنبشى‏‏‏ «فراطبقاتى‏‏‏» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند. برداشت “جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏” در نامه پيش گفته به سفير جمهورى‏‏‏ خلق چين كه در آن از “حقوق بشر” صحبت به ميان آمده است، مصداق كامل تعريف «فراطبقاتى‏‏‏» و دقيق‏تر، تعريف برداشت ليبراليستى‏‏‏ از “حقوق بشر” است كه مى‏‏‏كوشد خود را به برداشت حاكم در جنبش مردمى‏‏‏ در ايران، يا “جنبش سبز”، حاكم سازد و مانع آن گردد كه به قول مالجو، اين جنبش به «جنبش سبز طبقاتى‏‏‏» تبديل گردد.

از آنجا كه تجربه در جريان در جمهورى‏‏‏ خلق چين، به‏مثابه مضمون تاريخى‏‏‏ نبرد آزاديبخش خلق‏ها عليه استعمار و نواستعمار و براى‏‏‏ دستيابى‏‏‏ به استقلال واقعى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ و سياسى‏‏‏ كشورهاى‏‏‏ جهان سوم، در ارتباط مستقيم با جنبش كنونى‏‏‏ مردم ميهن ما قرار دارد و آموختن از آن توسط مبارزان ايرانى‏‏‏ و به‏ويژه طبقه كارگر ايران كه از منافع كل جامعه دفاع مى‏‏‏كند، مى‏‏‏تواند در روند كنونى‏‏‏ مبارزات مردم ميهن ما براى‏‏‏ دستيابى‏‏‏ به آماج‏هاى‏‏‏ دموكراتيك و ترقى‏‏‏خواهانه و به‏ويژه با هدف برپايى‏‏‏ يك اقتصاد ملى‏‏‏ دموكراتيك تاثير مثبت داشته باشد، ضرورى‏‏‏ به نظر مى‏‏‏رسد، برداشت “جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏” كه در نامه آن به سفير جمهورى‏‏‏ خلق چين توضيح داده شده و در انطباق است با بيانيه “مجلس اروپايى‏‏‏” در بروكسل، مورد بررسى‏‏‏ قرار گرفته، تا شايد مرز ميان «فراطبقاتى‏‏‏» و «طبقاتى‏‏‏» بودن خواست‏هاى‏‏‏ شركت كننده‏گان در جنبش كنونى‏‏‏ مردم ميهن ما، آن‏طور كه محمد مالجو توضيح مى‏‏‏دهد، خود را شفاف‏تر نشان دهد.

هدف از اين بررسى‏‏‏‏ انتقادى‏‏‏،‏ عمل به وظيفه‏اى‏‏‏‏ است كه زنده‏ياد احسان طبرى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ مبارزان تعيين كرده است: او‏‏ در بهمن ماه سال ١٣٤٥، دوازده سال پيش از پيروزى‏‏‏‏‏‏ انقلاب بزرگ بهمن مردم ميهن ما، در “ياداشت‏ها و نوشته‏هاى‏‏‏ فلسفى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏”، (ص ٣٧)”، هدف «موضع انتقادى‏‏‏‏‏‏» جنبش عدالت‏خواهى‏‏‏‏‏‏ كارگرى‏‏‏‏‏‏ ميهن ما را «گشودن راه به طرف جلو» اعلام مى‏‏‏‏‏‏كند كه همراه است با اين خواست كه «زمينه فكرى‏‏‏‏‏‏ اصلاح انحرافات را به‏ويژه در جنبش انقلابى‏‏‏‏‏‏ كشور خود پديد آوريم.» او اين كوشش را «نوعى‏‏‏‏‏‏ فداكارى‏‏‏‏‏‏ و تلاش تله‏ئولوژيك، هدفمند و غايتمند» ارزيابى‏‏‏‏‏‏ مى‏‏‏‏‏‏كند.

«در جستجوى‏‏‏ راه»

با پايان سومين “جنگ ترياك” استعمارگران انگليسى‏‏‏، هلندى‏‏‏، پرتغالى‏‏‏ و … عليه كشور چين در سال ١٨٤٠، اين كشور، همانند ايران، به كشورى‏‏‏ نيمه مستعمره تبديل شد. وضعى‏‏‏ كه تا پيروزى‏‏‏ انقلاب ملى‏‏‏- دموكراتيك در سال ١٩٤٩، براى‏‏‏ يك قرن ادامه داشت و به قول “دومنيكو لوزوردو”Dominico Losurdo  همراه بود با «جنگ‏ و تجاوز امپرياليستى‏‏‏، انهدام و غارت ثروت‏ها و آثار فرهنگى‏‏‏ و حاكم ساختن برده‏دارى‏‏‏ عليه “نژاد فرودست” (“برده‏دارى‏‏‏ نژادپرستانه” در كشورهاى‏‏‏ جهان سوم) و حاكم ساختن فاشيسم و نازيسم كه قله بربريت استعمارى‏‏‏ و نژادپرستانه نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ را تشكيل داده است» (دومينيكو لوزوردو، “يك سفر پربار به چين”، دفاتر ماركسيستى‏‏‏ ١٠/٥، آلمان)

لوزوردو، فيلسوف ماركسيست معاصر ايتاليايى‏‏‏ كه بنا به دعوت حزب كمونيست چين در تابستان ٢٠١٠ در جمع يك هيات از احزاب كمونيسم پرتغال، يونان، فرانسه و حزب چپ آلمان ، به چين سفر كرده است، گزارشى‏‏‏ چند صفحه‏اى‏‏‏ منتشر كرده كه در آن مضمون نبرد آزاديبخش خلق‏ها عليه سياست استعمارى‏‏‏ و استقلال شكنانه چند قرنى‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏ برجسته مى‏‏‏شود. نگاهى‏‏‏ به اين گزارش مى‏‏‏تواند كمكى‏‏‏ باشد براى‏‏‏ “جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏” و ديگر علاقمندان و پراهميت‏تر، همان‏طور كه اشاره شد، براى‏‏‏ رشد روند «طبقاتى‏‏‏ شدن» جنبش سبز در ايران.

پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب “ملى‏‏‏ و دموكراتيك” در چين در سال ١٩٤٩ كه تحت شرايط ويژه تاريخى‏‏‏ به سرعت به انقلاب سوسياليستى‏‏‏ رشد كرد، روند رشد اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ با مشكلات و اشتباه‏كارى‏‏‏هاى‏‏‏ بسيارى‏‏‏ روبرو شد. (هلموت پترز اين شرايط را در كتاب “چين در جستجوى‏‏‏ راه” مورد بررسى‏‏‏ موشكافانه قرار داده است و نشان مى‏‏‏دهد كه “بورژوازى‏‏‏ ملى‏‏‏ به رهبرى‏‏‏ چيانكاى‏‏‏چك با ترك جبهه مشترك خلق و با نقض قرارداد منعقد شده ميان احزاب و گروه‏هاى‏‏‏ شركت كننده در اين جبهه، حمله نظامى‏‏‏ به بخش‏هاى‏‏‏ آزاد شده توسط ارتش سرخ را از سر گرفت و خود را از جبهه‏هاى‏‏‏ جنگ دفاعى‏‏‏ براى‏‏‏ شكست تجاوزگران ژاپنى‏‏‏ كنار كشيد)

نهايتاً در سال ١٩٧٨ حزب كمونيست چين تحت رهبرى‏‏‏ دنگ سيائوپينگ راه رشدى‏‏‏ را براى‏‏‏ ج خ چين پيشنهاد و به تصويب كنگره حزب كمونيست چين رساند كه به تصديق همه نظريه‏پردازان (دومينيكو لوزوردو، هلموت پترز، تئودور برگمان و …)، اجراى‏‏‏ برنامه لنينى‏‏‏ “نپ”، يا “سرمايه‏دارى‏‏‏ دولتى‏‏‏ به رهبرى‏‏‏ حزب كمونيست” مى‏‏باشد. ماركس و انگلس در مانيفست كمونيستى‏‏‏، رشد نيروهاى‏‏‏ مولده را در دوران سرمايه‏دارى‏‏‏ پيش‏شرطى‏‏‏ مى‏‏‏دانند كه بدون ايجاد شدن آن، ساختمان سوسياليسم ناممكن است. برنامه لنينى‏‏‏ “نپ” بر پايه اين ارزيابى‏‏‏ مانيفست قرار دارد، زمانى‏‏‏ كه پايه‏گذار آن مى‏‏‏نويسد: «سياست نوين اقتصادى‏‏‏ … به معنى‏‏‏ آغاز احياى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ تا حد قابل توجهى‏‏‏ است. اين كه اين، تا چه حدى‏‏‏ خواهد بود، نمى‏‏‏دانيم.» (برگمان، ترجمه خ. طهورى‏‏‏)

شايد تجربه در جريان در چين مى‏‏‏رود تا ابعاد رشدى‏‏‏ را بنماياند كه تا آن دوران غيرقابل شناخت بود: ابعاد «احياى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏» تحت رهبرى‏‏‏ حزب كمونيست. برنامه «رفرم و گشايش» دنگ سيائوپنگ براى‏‏‏ رشد اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ در چين دو هدف را دنبال مى‏‏‏كند، ايجاد زمينه «رشد اقتصادى‏‏‏ و تكنولوژيكى‏‏‏» كه تنها از طريق رشد نيروهاى‏‏‏ مولده به عالى‏‏‏ترين سطح، قابل دستيابى‏‏‏ است.

هانس كالت   در اثر خود “در سايه طولانى‏‏‏ استالين” (موسسه انتشاراتى‏‏‏ پاپى‏‏‏روسا، ٢٠١٠) ازجمله به توضيح شرايط استثنايى‏‏‏ تاريخى‏‏‏ در روابط جهانى‏‏‏ مى‏‏‏پردازد كه تحت تاثير آن بلشويك‏ها توانستند در طول زمان پيروزى‏‏‏ انقلاب اكتبر را تثبيت و قطعى‏‏‏ سازند. او مى‏‏‏نويسد: «نه تنها گنديدگى‏‏‏ داخلى‏‏‏ [نظام نيمه فئودال- سرمايه‏دارى‏‏‏ تزاريسم، بلكه همچنين] شرايط بين‏المللى‏‏‏ در اين امر موثر بودند كه نه نيروهاى‏‏‏ مدافع فئوداليسم و نه سرمايه‏دارى‏‏‏ قادر شوند به ضدانقلاب [در روسيه] در سال ١٩١٧ كمك موثرى‏‏‏ بكنند … [و] درست در روسيه كه به “ضعيف‏ترين حلقه” در زنجير امپرياليستى‏‏‏ تبديل شده بود، انقلاب [اكتبر] بتواند نسبتاً آسان به پيروزى‏‏‏ دست‏ يابد».

در مورد چين نيز ما با وضعى‏‏‏ مشابه روبرو هستيم. لوزوردو در گزارش سفر خود اين نكته را چنين برمى‏‏‏شمرد: «نكته‏اى‏‏‏ كه درباره آن ترديدى‏‏‏ نمى‏‏‏توان داشت اين نكته است كه برنامه پيشنهادى‏‏‏ دنگ سيائوپنگ براى‏‏‏ “رفرم و گشايش” منجر به آن نشد كه در چين شرايط رشد اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ با شرايط حاكم بر كشورهاى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ همانند گردد. (در چنين صورتى‏‏‏ بحث كنونى‏‏‏ ديگر مطرح هم نبود) درست وضع واقعى‏‏‏ در جريان در چين از سال ١٩٧٩ از اين قرار است كه يك نبرد ويژه‏اى‏‏‏ در چين در  جريان است [كه داراى‏‏‏ ابعادى‏‏‏ در سطح جهانى‏‏‏ است] كه اما براى‏‏‏ نظاره‏گر تنها ظاهربين، ناشناخته باقى‏‏‏ مانده است. اين در حالى‏‏‏ است كه اهميت آن به طور روزمره بيش‏تر به چشم مى‏‏‏خورد. ايالات متحده آمريكا و متحدان آن اميدوار بودند در يك تقسيم كار بين‏المللى‏‏‏ وضعى‏‏‏ را تثبيت كنند كه طبق آن، چين با توليد كالاهاى‏‏‏ ارزان قيمت و فاقد مايه تكنولوژيكى‏‏‏ و فن‏آورى‏‏‏ پيشرفته در اين تقسيم كار، راضى‏‏‏ و به آن قانع باشد. به عبارتى‏‏‏ ديگر، آن‏ها اميدوار بودند، انحصار تكنولوژى‏‏‏ غربى‏‏‏ را حفظ و تقويت كرده و آن را ابدى‏‏‏ سازند. بر اين پايه، مى‏‏‏بايستى‏‏‏ چين، همانند همه كشورهاى‏‏‏ ديگر جهان سوم، وابسته به تكنولوژى‏‏‏ پيشرفته متروپل‏هاى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ باقى‏‏‏ بماند. اين در حالى‏‏‏ است كه كمونيست‏هاى‏‏‏ چينى‏‏‏ نبرد براى‏‏‏ شكاندن اين برنامه امپرياليستى‏‏‏، نبرد براى‏‏‏ به شكست كشاندن اين برنامه نواستعمارى‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏ را به مثابه ادامه نبرد آزاديبخش براى‏‏‏ رهايى‏‏‏ ملى‏‏‏ ارزيابى‏‏‏ كردند. زيرا: استقلال سياسى‏‏‏ واقعى‏‏‏ بدون استقلال اقتصادى‏‏‏ ممكن نيست!».

در شرايطى‏‏‏ بكلى‏‏‏ متفاوت، ولى‏‏‏ همچنين استثنايى‏‏‏، چنان كه پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب اكتبر نيز بوجود آمده بود، توانسته است جمهورى‏‏‏ خلق چين به‏طور روزافزون شرايطى‏‏‏ را برپا سازد كه پيش‏شرط پيروزى‏‏‏ نهايى‏‏‏ نبرد آزاديبخش ملى‏‏‏ در چين مى‏‏‏باشد: برپايى‏‏‏ يك اقتصاد ملى‏‏‏ و دموكراتيك استوار بر دانش و تكنولوژى‏‏‏ پيشرفته. امرى‏‏‏ كه لااقل مى‏‏‏تواند گوشه‏اى‏‏‏ از فقدان اتحاد شوروى‏‏‏، اولين سرزمينى‏‏‏ كه قرار بود در آن برپايى‏‏‏ جامعه آزاد سوسياليستى‏‏‏ كه در آن رشد هر فرد، شرط رشد كل جامعه است (مانيفست كمونيستى‏‏‏) ناتمام ماند، جبران سازد.

پيروزى‏‏‏ نهايى‏‏‏ سوسياليسم در چين هنوز بازگشت‏ناپذير نشده و تجربه در جريان به سرمنزل مقصود نرسيده است. حزب كمونيست چين، آن‏طور كه ازجمله لوزوردو نيز در گزارش خود در هم‏خوانى‏‏‏ با ديگر نظريه‏پردازان مورد تائيد قرار مى‏‏‏دهد، اواسط قرن حاضر را زمانى‏‏‏ تصور مى‏‏‏كند كه براى‏‏‏ برپايى‏‏‏ فاز آغازين جامعه سوسياليستى‏‏‏ در چين، لازم است. هنوز راهى‏‏‏ طولانى‏‏‏، نشناخته و در شرايط تغيير يابنده در جهان در پيش است، هنوز بخش بزرگى‏‏‏ از جهان زير سيطره نواستعمارى‏‏‏ امپرياليسم گرفتار مى‏‏‏باشد و براى‏‏‏ آزادى‏‏‏ و استقلال واقعى‏‏‏ نياز به خيزشى‏‏‏ كلان دارد، باوجود اين هيچ انسان فرهيخته و هيچ جريان ميهن‏دوست در كشورهاى‏‏‏ پيرامونى‏‏‏ و همچنين زحمتكشان همه كشورهاى‏‏‏ جهان نبايستى‏‏‏ لحظه‏اى‏‏‏ نسبت به نقش روند در جريان و سرنوشت ضداستعمارى‏‏‏ و آزاديبخش آن در چين براى‏‏‏ آزادى‏‏‏ كشور خود و زحمتكشان آن و دستيابى‏‏‏ به استقلال اقتصادى‏‏‏ و سياسى‏‏‏ ترديدى‏‏‏ به خود راه دهند.

“حقوق بشر” آمريكايى‏‏‏ كه در پشت آن برنامه تحميل نظام “بازار آزاد، يا بازار بی نظارت” نهفته است، ابزارى‏‏‏ است در دست امپرياليسم عليه رشد و ترقى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ در كشورهاى‏‏‏ پيرامونى‏‏‏. سواستفاده امپرياليسم از اين شعار در ارتباط با جنايات حاكميت كنونى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ در ايران، نبايد باعث عدم شناخت و درك شرايط متفاوت در ايران و در جمهورى‏‏‏ خلق چين گردد. حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ در ايران از ديرباز به مجرى‏‏‏ برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏‏ تبديل شده است و از سال ١٣٨٥ با حكم غيرقانونى‏‏‏ آيت‏الله خامنه‏اى‏‏‏ اين سياست ضدملى‏‏‏ را به سياست رسمى‏‏‏ خود تبديل نموده است. نابودى‏‏‏ و تاراج ثروت‏هاى‏‏‏ ملى‏‏‏ متمركز در بخش دولتى‏‏‏ اقتصاد در ايران در جريان اجراى‏‏‏ برنامه “خصوصى‏‏‏ سازى‏‏‏ و آزادسازى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏”، نابودى‏‏‏ پيش‏شرطى‏‏‏ است كه برپايى‏‏‏ استقلال اقتصادى‏‏‏ و سياسى‏‏‏ كشور را ممكن مى‏‏‏ساخته است. ثروت‏هاى‏‏‏ ملى‏‏‏ كه با پيروزى‏‏‏ انقلاب بزرگ مردم در بهمن ٥٧ يك‏بار از حلقوم استثمارگران داخلى‏‏‏ و خارجى‏‏‏ بيرون كشيده شده بود. يعنى‏‏‏ زيربناى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ مبتنى‏‏‏بر سه بخش دولتى‏‏‏، خصوصى‏‏‏ و تعاونى‏‏‏ مى‏‏‏توانست در ايران زمينه استقلال اقتصادى‏‏‏ و سياسى‏‏‏ كشور را تضمين سازد، آن‏گونه كه اكنون در ج خ چين تحقق مى‏‏‏يابد.

در موضع‏گيرى‏‏‏ حزب توده ايران پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب بزرگ مردم ميهن ما در بهمن ٥٧، اهميت استقلال اقتصادى‏‏‏ براى‏‏‏ حفظ استقلال سياسى‏‏‏ برجسته مى‏‏‏گردد. براى‏ دستيابى‏ به استقلال اقتصادى‏، حزب توده ايران بر اهميت حفظ بخش دولتى‏ اقتصاد ملى‏ و دموكراتيك انگشت گذاشته و «دفاع از آن را يكى‏ از پراهميت‏ترين و عاجل‏ترين وظايف ملى‏» ارزيابى‏ مى‏كند. حزب توده ايران براى‏ «بخش خصوصى‏ و همچنين تعاونى‏ اقتصاد نقشى‏ ملى‏ در كنار و در هم‏كارى‏ ارگانيك با بخش دولتى‏» و «شكوفايى‏ “اقتصاد ملى‏ و دموكراتيك” دورنمايى‏ بزرگى‏» قايل است. (“اقتصاد ملى‏” از انتشارات راه توده/دفتر اول، ص ٤٠)

اهداى‏‏‏ جايزه نوبل صلح به “ليو خيابو”، برخلاف ظاهر انسان دوستانه حفظ “حقوق بشر”، علت مشخص ديگرى‏‏‏ دارد كه در رسانه‏هاى‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏ درباره آن سكوت برقرار است و متاسفانه در بيانيه “جبهه مشاركت اسلامى‏‏‏” نيز مسكوت گذارده مى‏‏‏شود. آقاى‏‏‏ ليو خيابو در برنامه “كارتا ٠٨” خود خواستار اجراى‏‏‏ همه‏جانبه برنامه “خصوصى‏‏‏سازى‏‏‏”، ازجمله خصوصى‏‏‏سازى‏‏‏ زمين مى‏‏‏باشد كه اينك در كليت خود در حاكميت ملى‏‏‏ ج خ چين قرار دارد. از اين راه سرمايه بين‏المللى‏‏‏ مى‏‏‏خواهد مالكيت خود را بر زمين كارخانه‏ها و شركت‏هاى‏‏‏ پايه‏ريزى‏‏‏ شده توسط خود، قانونى‏‏‏ سازد. خريدن و مصادره كردن زمين‏هاى‏‏‏ فلسطينى‏‏‏ها توسط اسرائيلى‏‏‏ها نيز هدف نابودى‏‏‏ امكان برپايى‏‏‏ كشور مستقل فلسطينى‏‏‏ را دنبال مى‏‏‏كند.

به عبارت ديگر، برنده جايزه نوبل براى‏‏‏ صلح سال ٢٠١٠، نابودى‏‏‏ اصلى‏‏‏ را طلب كرده است كه يكى‏‏‏ از اركان اصلى‏‏‏ برنامه “نپ” لنينى‏‏‏ است كه پايبندى‏‏‏ به آن در ج خ چين نيز ثمرات برجسته خود را نشان داده است كه مورد تائيد در بيانيه پيش گفته “جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏” نيز مى‏‏‏باشد.

با لغو فئوداليسم در چين پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب در سال ١٩٤٩، همان‏طور كه پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب اكتبر در سال ١٩١٧، مالكيت خصوصى‏‏‏ بر زمين‏هاى‏‏‏ كشاورزى‏‏‏ و زمين‏هاى‏‏‏ شهرى‏‏‏ لغو شد. زمين به‏طور رايگان در اختيار دهقانانى‏‏ قرار گرفت كه بر روى‏‏‏ آن كار مى‏‏‏كردند. سرمايه‏ خارجى‏‏‏ برپايه قوانين كنونى‏‏‏ قادر به خريدن زمين در ج خ چين نمى‏‏‏باشد.

خصوصى‏‏‏سازى‏‏‏ زمين، خصوصى‏‏‏سازى‏‏‏ كامل شركت‏هاى‏‏‏ دولتى‏‏‏، آزاد گذاشتن دست بخش خصوصى‏‏‏ براى‏‏‏ فعال مايشائى‏‏‏ بى‏‏‏بندوبار، كه نتايج وحشت‏بار آن در ايران در برابر چشم ما قرار دارد، محتواى‏‏‏ خواست برنامه “كارتا ٠٨” برنده جايزه نوبل امسال را تشكيل مى‏‏‏دهد، با اين اميد، كه بتواند نقشى‏‏‏ مخرب در نبرد آزاديبخش براى‏‏‏ رهايى‏‏‏ ملى‏‏‏ در چين ايفا سازد. همان‏طور كه اهداى‏‏‏ جايزه نوبل صلح به “دالى‏‏‏لاما” نيز مى‏‏‏بايستى‏‏‏ “سنت و آداب و رسوم ملى‏‏‏” را در تبت زنده مى‏‏‏نمود كه او با زبان انگليسى‏‏‏ فاخر خود طالب آن است. آداب و رسومى‏‏‏ كه برقرارى‏‏‏ دوباره برده‏دارى‏‏‏ خانگى‏‏‏ را در ج خ چين ممكن مى‏‏‏ساخت، مدارس را به مكاتب مذهب بودايى‏‏‏ مى‏‏‏سپرد كه در آن تنها پسربچه‏ها حق آموختن مى‏‏‏داشتند و دختران بايستى‏‏‏ بدون سوادآموزى‏‏‏ به كنج آشيزخانه فرستاده مى‏‏‏شدند و مومنين، سينه كش بر روى‏‏‏ خاك به دور كوه مقدس مى‏‏‏خزيدند، تا با پاى‏‏‏بوسى‏‏‏ “خداشاه”، آقاى‏‏‏ دالى‏‏‏لاما، گويا “آداب و رسوم ملى‏‏‏” خلق تبت را حفظ كنند!

جبهه متحد خلق

حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران در برنامه پيشنهادى‏‏‏ خود براى‏‏‏ يك اقتصاد ملى‏‏‏ و دموكراتيك در ايران پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب بهمن ٥٧ كه در اصل‏هاى‏‏‏ ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى‏‏‏جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ ايران، همان‏طور كه آقاى‏‏ مهدى‏‏ باباپور آن را در كارپايه تز دكتراى‏‏‏ خود برمى‏‏‏شمرد (آدرس الكترونيكى‏‏‏ http://www.feirahi.ir/?article=158)، با راى‏‏‏ دموكرات‏هاى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ ميهن‏دوست تثبيت شد، نقش پراهميتى‏‏‏ را براى‏‏‏ بخش خصوصى‏‏‏ در برپايى‏‏‏ يك اقتصاد ملى‏‏‏ و دموكراتيك قايل است كه بايستى‏‏‏ با پيروزى‏‏‏ جنبش مردمى‏‏‏ كنونى‏‏‏ بارى‏‏‏ ديگر احيا گشته و تحقق يابد. در ج خ چين نيز بخش خصوصى‏‏‏ نقش بسيار پراهميتى‏‏‏ در پيشرفت اقتصادى‏‏‏ ايفا نموده و همچنين سال‏هاى‏‏‏ طولانى‏‏‏ ايفا خواهد نمود. حزب توده ايران ايفاى‏‏‏ اين نقش پراهميت در ايران را در صورت برقرارى‏‏‏ “جبهه متحد خلق” كه با برپايى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ ملى‏‏‏ و دموكراتيك راه رشد آتى‏‏‏ جامعه را هموار مى‏‏‏نمود، ممكن مى‏‏‏دانست. جبهه‏اى‏‏‏ كه به علل تاريخى‏‏‏ معين كه موضوع بررسى‏‏‏ در اين سطور نيست، نه تنها ايجاد نشد، بلكه با پيروزى‏‏‏ نيروهاى‏‏‏ راستگرا و تصاحب قدرت حاكمه توسط نمايندگان آن، راه رشد سرمايه‏دارى‏‏‏اى‏‏‏ را به كشور تحميل نمود كه ما اكنون با نتايج خانمان‏برانداز آن روبرو هستيم.

“جبهه متحد خلق” در ج خ چين، با همه اشتبا‏هات و تجارب منفى‏‏‏ در دهه‏هاى‏‏‏ پنجاه تا هفتاد قرن گذشته، نهايتاً در چين به راهى‏‏‏ ديگر گام نهاد. حفظ قدرت سياسى‏‏‏ در اختيار حزب كمونيست چين و «هشت حزب كوچك ديگر كه رهبرى‏‏‏ آن را پذيرفته‏اند» (لوزوردو، همانجا) باعث آن شد كه «شركت‏هاى‏‏‏ خصوصى‏‏‏ تحت اين رهبرى‏‏‏ تشويق شوند، به سويى‏‏‏ سوق داده و همچنين مجبور شدند نقشى‏‏‏ بيش از آن نقشى‏‏‏ را در اقتصاد چين ايفا كنند كه تنها از درون منطق دستيابى‏‏‏ به سود حداكثر براى‏‏‏ سرمايه نتيجه مى‏‏‏شود. نقش پراهميت بخش خصوصى‏‏‏ در اقتصاد چين، كوشش هر روز بيش‏تر آن است براى‏‏‏ دستيابى‏‏‏ وسيع‏تر و عميق‏تر به رشد اقتصادى‏‏‏ و همچنين تقويت تكنولوژى‏‏‏ و فن‏آورى‏‏‏ ملى‏‏‏» (لوزوردو، همانجا). نهايتاً شركت‏هاى‏‏‏ خصوصى‏‏‏ توانستند به‏مثابه شركت‏هاى‏‏‏ واسطه‏اى‏‏‏ نقش پراهميتى‏‏‏ را در رشد اقتصادى‏‏‏ در چين كه به آن عنوان “بازار سوسياليستى‏‏‏” داده‏اند، ايفا كرده و در آينده‎اى‏‏‏ طولانى‏‏‏ نيز ايفا كنند. لوزوردو در اين‏باره در گزارش خود مى‏‏‏نويسد: «بخش خصوصى‏‏‏ اقتصاد وظايف تسهيل براى‏‏‏ انتقال پيشرفته‏ترين تكنولوژى‏‏‏ و فن‏آورى‏‏‏ها از كشورهاى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ را به عهده دارد. نبايد فراموش نمود كه ايالات متحده آمريكا عملى‏‏‏ شدن اين امر را به كمك قانون ممنوعيت صدور تكنولوژى‏‏‏ و فن‏آورهاى‏‏‏ پيشرفته به چين، تاكنون پايدار نگه داشته است. تعدادى‏‏‏ از چينى‏‏‏هاى‏‏‏ تحصيل‏كرده مقيم خارج، به‏ويژه در آمريكا، با پايه‏ريزى‏‏‏ شركت‏هاى‏‏‏ خصوصى‏‏‏ كه با سرمايه‏هاى‏‏‏ اوليه محدود خود ايجاد ساختند، به چين بازگشته و با استفاده از تسهيلات به فعاليت پرداختند. اقدام آن‏ها در آمريكا با ناباورى‏‏‏ روبرو شد كه چگونه اين متخصصان مى‏‏‏توانسته‏اند به “دموكراسى‏‏‏” پشت كرده و به “ديكتاتورى‏‏‏” بازگردند؟ در كنار احساسات ميهن‏دوستانه كه مى‏‏‏توان براى‏‏‏ عملكرد اين چينى‏‏‏هاى‏‏‏ از ماوراى‏‏‏ دريا آمده، پذيرفت كه مى‏‏‏خواهند در كوشش خلق‏خود براى‏‏‏ دستيابى‏‏‏ به بالاترين سطح تكنولوژى‏‏‏ و فن‏‏آورى‏‏‏ و فرهنگ شركت داشته باشند، اين نكته نيز مشوق آن‏ها مى‏‏‏باشد كه توانايى‏‏‏ و تجارب خود را در دانشگاه‏ها و شركت‏هاى‏‏‏ خصوصى‏‏‏ با بالاترين سطح تكنيك به كار گيرند كه شرايط فعاليت موفق آن را دولت چين ايجاد نموده است.

به عبارت ديگر، در تجربه در جريان در چين ما با تداوم يك سياست جبهه متحد خلق روبرو هستيم كه توسط مائو در دوران جنگ‏هاى‏‏‏ آزاديبخش پايه‏ريزى‏‏‏ شد و در سال‏هاى‏‏‏ بعد در چين به عنوان سياست دولتى‏‏‏ اعلام و به مورد اجرا گذاشته شده است.» نقشى‏‏‏ كه اما بدون حفظ قدرت سياسى‏‏‏ در دست حزب كمونيست چين ممكن نمى‏‏‏بوده است.

تحت شرايط معين تاريخى‏‏‏ در سه دهه اخير در شرايط بين‏المللى‏‏‏، ج خ چين به هدف خود دست يافته است كه نه تنها كشور توليد كننده كالاى‏‏‏ ارزان با سطح تكنولوژى‏‏‏ ساده باقى‏‏‏نماند، بلكه به كشورى‏‏‏ با سطح تكنولوژى‏‏‏ و فن‏آورى‏‏‏ پيشرفته تبديل شود كه پيروزى‏‏‏ نهايى‏‏‏ آن مى‏‏‏تواند در سرنوشت مبارزه خلق‏هاى‏‏‏ ديگر جهان سوم براى‏‏‏ رهايى‏‏‏ ملى‏‏‏، نقش پراهميت و حتى‏‏‏ تعيين كننده ايفا سازد.

لوزوردو در گزارش خود و پس از آنكه به وجود تفاوت‏هاى‏‏‏ چشم‏گير در سطح زندگى‏‏‏ شرق و غرب، شهر و روستا و سطح درآمدها در ج خ چين و … اشاره مى‏‏‏كند و پس از آنكه موج جديد رشد طوفانى‏‏‏ در بخش‏هاى‏‏‏ مركزى‏‏‏ و غربى‏‏‏، مغولستان داخلى‏‏‏، تبت و … را در اين كشور برمى‏‏‏شمرد كه درصد رشد بيش‏ترى‏‏‏ از درصد رشد ملى‏‏‏ دارا هستند و با برجسته ساختن اين نكته كه رشد در اين بخش‏ها با برخودار شدن از پيشرفته‏ترين تكنيك، ازجمله در بخش حفظ محيط زيست عملى‏‏‏ مى‏‏‏شود، به نكته‏اى‏‏‏ اشاره مى‏‏‏كند كه هم لنين در برنامه “نپ” بر آن انگشت مى‏‏‏گذارد و هم در نظريات دنگ سيائوپينگ مورد تاكيد قرار گرفته است. اين نكته رشد متفاوت سطح درآمدها در مرحله “سرمايه‏دارى‏‏‏ دولتى‏‏‏ تحت رهبرى‏‏‏ حزب كمونيست” است.

لوروزو با اشاره به اين نظريات مى‏‏‏نويسد، سوسياليسم تقسيم متساوى‏‏‏ فقر نيست، برعكس، چنين وضعى‏‏‏ «زمانى‏‏‏ كه نياز به مرز معينى‏‏‏» مى‏‏‏رسد، به ضد خود تبديل مى‏‏‏گردد. زمانى‏‏‏ كه «يك تكه نان، فرد خوشبختى‏‏ كه آن را به دست آورده است، زنده نگه مى‏‏‏دارد، وضعى‏‏ ايجاد شده است كه بيان عدم تساوى‏‏‏ مطلق است، عدم تساوى‏‏‏ مطلق كه درباره زنده ماندن و مرگ برقرار است».

او سپس با اشاره به رشد اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ پيش گفته در بخش‏هاى‏‏‏ مركزى‏‏‏ و غربى‏‏‏ چين، شرايط اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ را در آن‏جا با حركت دو قطار مقايسه مى‏‏‏كند و مى‏‏‏نويسد: «در چين ما با دو قطار سرو كار داريم كه هر دو از ايستگاه “عقب‏ماندگى‏‏‏” به سوى‏‏‏ ايستگاه “ترقى‏‏‏” حركت كرده‏اند. يكى‏‏‏ از دو قطار، قطارى‏‏‏ سريع‏السير و ديگرى‏‏‏ با سرعتى‏‏‏ كم‏تر در حركت است، بر اين پايه، فاصله ميان دو قطار در طول زمان بيش‏تر مى‏‏‏شود. اما نبايد فراموش شود كه هر دو قطار در جهت مشابه و به سوى‏‏‏ هدف مشتركى‏‏‏ در حركتند و همزمان نيروهاى‏‏‏ بسيارى‏‏‏ در كارند كه سرعت قطار دوم را ارتقا دهند و در جريان توسعه و ترقى‏‏‏ و رشد بخش‏هاى‏‏‏ تاكنون عقب مانده در كشور، تعداد مسافران قطار سريع‏السير به‏طور مداوم ازدياد مى‏‏‏يابد. در سرمايه‏دارى‏‏‏ برعكس، اين دو قطار در جهت‏هاى‏‏‏ مخالف در حركتند: توسعه فقر و بدبختى‏‏‏ توده‏هاى‏‏‏ ميليونى‏‏‏ و نابود ساختن دستاوردهاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ زحمتكشان، هم‏زمان با انباشت ثروت اجتماعى‏‏‏ در دستتان يك گروه كوچك از انگل‏هاى‏‏‏ حاكم، جريان دارد.»

بدون ترديد مى‏‏‏توان اين خواست را مورد تائيد قرار داد كه در ج خ چين آزادى‏‏‏هاى‏‏‏ فردى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏ در هماهنگى‏‏‏ با آماج انسانى‏‏‏ سوسياليستى‏‏‏، يعنى‏‏‏ برخوردارى‏‏‏ مردم از حقوق انسانى‏‏‏، از رشدى‏‏‏ روزافزون و هدفمند برخودار گردد و تضاد ميان رشد آن دو هر چه سريع‏تر پايان يابد و جامعه به سوى‏‏‏ هدفى‏‏‏ كه در مانيفست كمونيستى‏‏‏ با جمله معروف برپايى‏‏‏ «جامعه آزادى‏‏‏ كه در آن رشد هر فرد، پيش‏شرط رشد جامعه است»، حركت كرده و با سرعت آن را طى‏‏‏ كند. آزادى‏‏‏ بيان و عقيده، يكى‏‏‏ از عمده‏ترين اصل‏هاى‏‏‏ پايه‏اى‏‏‏ برپايى‏‏‏ سوسياليسم مى‏‏‏باشد. اين، اما به اين معنا نمى‏‏‏باشد كه دولت ج خ چين مجاز مى‏‏‏بوده است، مساله مركزى‏‏‏ حفظ قدرت سياسى‏‏‏ براى‏‏‏ برپايى‏‏‏ چنين زيربناى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ را از اين طريق به خطر اندازد كه همانند حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ در ايران، به مجرى‏‏‏ برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏‏ تبديل شود كه برنده جايزه نوبل خواستار آن است و آن را در بسته تزوير “حقوق بشر” آمريكايى‏‏‏ به خورد خوش‏باوران مى‏‏‏دهد! سرشت «طبقاتى‏‏‏» روند رشد تاريخى‏‏‏ جامعه چين در نبرد آزاديبخش ملى‏‏‏ پربار و سخت آن، نمى‏‏‏تواند و نبايد لحظه‏اى‏‏‏ از مدنظر دور گردد.

اوضاع اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ در ايران كه در آن حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ از يك سو به مجرى‏‏‏ برنامه نوليبرال امپرياليستى‏‏‏ تبديل شده است و از سوى‏‏‏ ديگر با ناديده گرفتن، پايمال كردن و به كلى‏‏ حذف‏ “حقوق ملت” مندرج در قانون اساسى‏‏‏، امكان زندگى‏‏‏ و آزادى‏‏‏هاى‏‏‏ قانونى‏‏‏ فردى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏ را ازبين برده است، در متن تاريخى‏‏‏ بكلى‏‏‏ متفاوتى‏‏‏ در جريان است. تشابهه ظاهرى‏‏‏ دو پديده نبايد محتواى‏‏‏ نبرد آزاديبخش مردم ج خ چين را در پرده ابهام قرار داده و مانع شناخت و درك ريشه عينى‏‏‏ و ذهنى‏‏‏ «تدبير و درايت كم‏نظير» حاكميت طبقاتى‏‏‏ طبقه كارگر كه از منافع كل جامعه كشور كثيروالملله چين دفاع مى‏‏‏كند (مانيفست كمونيستى‏‏‏)، گردد كه “جبهه مشاركت ايران اسلامى‏‏‏” نيز به آن اعتراف دارد!

مضمون تاريخى‏‏‏ سياست حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ در ايران، مضمونى‏‏‏ مخالف آن واقعيتى‏‏‏ است كه در ج خ چين در جريان است. اين حاكميت ضدملى‏‏‏ و ضدمردمى‏‏‏ با نابودى‏‏‏ زيربناى‏‏‏ اقتصاد ملى‏‏‏ و از اين طريق نابودى‏‏‏ پيش‏شرط برقرارى‏‏‏ استقلال سياسى‏‏‏ پايدار ايران، در تضادى‏‏‏ آشتى‏‏‏ناپذير با منافع زحمتكشان و همه نيروهاى‏‏‏ ميهن‏دوست و ملى‏‏‏ قرار دارد. ضرورت تغيير انقلابى‏‏‏ اين حاكميت از طريق احياى‏‏‏ آماج‏هاى‏‏‏ مردمى‏‏‏- دموكراتيك و ملى‏‏‏- ضدامپرياليستى‏‏‏ انقلاب بزرگ بهمن و تحقق بخشيدن به اصل‏هاى‏‏‏ دموكراتيك قانون اساسى‏‏‏ كه تنها از طريق «طبقاتى‏‏‏ شدن جنبش سبز» ممكن است كه محمد مالجو نيز مى‏‏‏طلبد (آدرس الكترونيكى‏‏‏)، از اين منطق نتيجه مى‏‏‏شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *