کمینترن در سال های ۲۰ میلادی یک سیاست بسیار درست را در برابر جنبشهای اسلامی سفارش کرد. استدلال کمینترن براین بود که مارکسیستها هرگز نباید اسلامگرایان را برای اسلامی بودن دشمن کینهتوز خود بدانند و هم زمان مارکسیستها هرگز نباید بدون انتقاد از اسلام گرایان در جنبشهای اجتماعی پشتیبانی کنند. کمینترن با سفارش یک رویکرد مارکسیستی- دیالکتیکی بر این باور بود که سیاست این گروهها را باید بر پایه کارکرد مشخص آنها، در شرایط مشخص و در بستر تاریخی آن تجزیه و تحلیل کرد.
به زبان دیگر، مارکسیستها هنگام برخورد با جنبشهای اجتماعی اسلامگرا نمیتوانند که یک داوری از پیش آماده داشته باشند. همسنگی نیروها در جهان، همسنگی نیروها در درون کشور، جنبشهای اجتماعی اسلامگرا را میتواند به سوی مردم و یا بر ضد مردم بکشاند.
هیچ مارکسیست خردمندی با واکاوی نوشتههای انجیل و قران به جنگ دینداران نمیرود. وظیفه بنیانی هر مارکسیستی سازماندهی نبرد طبقاتی است و برخورد ایدولوژیک با دین و دینداران باید با این چشمانداز انجام گیرد. برای همین، هنگام واکاوی جنبشهای اجتماعی زیر رهبری اسلامگرایان، بررسی روی نیروهای اجتماعی و سمتگیری اقتصادی آنها برجستهتر از اسلامگرایی آنهاست.
با این همه، نباید پیوند دیالکتیکی روبنای ایدولوژیک و سمتگیری اقتصادی- اجتماعی یک جنبش اسلامگرا را نادیده گرفت. برداشت ایدولوژیک رهبران اسلامگرا از اسلام و درک آنها از زیرساختارهای اقتصادی- اجتماعی جامعه برای فرارویی هدفهای سیاسی به دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی و پایداری آن مهم است. برای نمونه، هنگامی که اسلام ناصر و عرفات سویههای سکولار و سوسیالیستی نیرومندی داشت، اسلام آیت الله خمینی از همان نخست ضدسکولار و ضدکمونیست بود. برای روشن شدن این سخن میتوان از پشتیبانی آیت الله خمینی از لایحه قصاص، جدا نشدن دین از نهادهای مدنی، حقوقی و دولتی، آفرینش و کاربرد واژههایی مانند مفسدالارض، مشرک، منافق، ملحد را نام برد.