نویدنو 06/01/1398
بهجای حزب انقلابی پیشاهنگ طبقهی کارگر
با عنوان “از کودتای انقلابی تا انقلاب اجتماعی”
مسعود امیدی
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آقای دکتر محمد مالجو در مقالهای با عنوان “از کودتای انقلابی تا انقلاب اجتماعی” بار دیگر به اطلاق عنوان کودتا و این بار در عبارت ترکیبی”انقلاب- کودتا” به رویداد دوران ساز اکتبر پرداخته است. قبل از پرداختن به مقالهی ایشان، مروری کوتاه بر مفهوم کودتا در ادبیات سیاسی ضروری به نظر میرسد:
• “براندازی داخلی ناگهانی و اغلب خشونت آمیز یک دولت”
democracy.org.au
• “مصادرهی ناگهانی، خشونت آمیز و غیرقانونی قدرت از یک دولت”
en.oxforddictionaries.com
• “غلبهی ناگهانی بر یک دولت از طریق یک نیروی غیرقانونی به وسیلهی اغلب گروهی کوچک از نظامیان”
dictionary.cambridge.org
• “تصرف غیرقانونی و اغلب خشونت بار قدرت دولتی به ویژه به وسیله بخشی از یک ارتش”
dictionary.cambridge.org
• “تغییر ناگهانی، غیرقانونی و اغلب خشونت آمیز دولت”
www.oxfordlearnersdictionaries.com
• “کودتا براندازی ناگهانی و خشونتبار یک دولت مستقر توسط گروهی کوچک است. پیش نیاز اصلی یک کودتا، کنترل همه یا بخشی از نیروهای نظامی، پلیس، و سایر عناصر نظامی است. برخلاف یک انقلاب که معمولاً توسط شمار بسیار زیادی از مردم برای تغییر اساسی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به انجام میرسد، کودتا یک تغییر در قدرت در بالاست که صرفاً منجر به جایگزینی ناگهانی کادرهای برجسته دولتی میشود. یک کودتا بهندرت سیاستهای اجتماعی و اقتصادی بنیادی یک کشور را تغییر میدهد، همچنین یک کودتا عمدتاً قدرت را در میان گروههای سیاسی رقیب بازتوزیع میکند. ….”
www.britannica.com
خلاصهی آنچه از این تعاریف برمیآید، این است که کودتا :
• امری ناگهانی و دور از انتظار است.
• اغلب با خشونت همراه است.
• سلب قدرت از یک دولت مستقر، به صورت غیرقانونی است.
• توسط بخشی از نظامیان انجام میشود.
• بازتوزیع قدرت در میان گروههای سیاسی رقیب در میان بالاییهاست و صرفاً منجر به جایگزینی کادرهای برجستهی دولتی میشود.
• بهندرت سیاستهای اقتصادی و اجتماعی یک کشور را تغییر میدهد.
مفهوم کودتا نمیتواند مترادف با هیچ یک از این گزارهها به تنهایی باشد، بلکه مجموعهی آنهاست که سبب میشود بتوان یک رویداد سیاسی را کودتا نامید. ارزیابی این گزارهها در مورد رویداد دورانساز اکتبر میتواند به فهم درست موضوع کمک کند. برای این منظور کافی است خوانندهی منصف تلاش کند تا به پرسشهای زیر پاسخ دهد:
1- آیا با توجه به دادههای تاریخی و اطلاعات موجود در ارتباط با جنبش کارگری، فعالیت سوسیالدموکراسی انقلابی و حزب بلشویک در روسیه در دهههای پایانی قرن نوزدهم و ابتدایی قرن بیستم، میتوان برآمدن یک دولت انقلابی و کارگری را در اکتبر سال 1917 یک رویداد ناگهانی و دور از انتظار در روسیه دانست؟
2- آیا میتوان رویداد دورانساز اکتبر را در مقایسه با سطح گستردهی خشونت و خونریزی در بسیاری از کودتاهای نمونهوار (و نیز انقلابها) اساساً خشونتبار دانست؟
3- آیا میتوان رویداد دوران ساز اکتبر را اساساً شاهدی بر چالش جناح های قدرت در یک دولت و سلب قدرت از بخشی از آن توسط بخشی دیگر و عمدتاً با اتکاء بر گروهی کوچک از نظامیان دانست؟
4- آیا میتوان رویداد دورانساز اکتبر را تحولی دانست که صرفاً منجر به جایگزینی کادرها و مقامات برجستهی حکومتی شد و به تغییرات اساسی در حوزهی سیاستهای اقتصادی و اجتماعی روسیه منجر نگردید؟
به این پرسشها میتوان باز هم افزود. بیشک پاسخ مثبت به این پرسشها یا نشان از بیاطلاعی مفرط از تاریخ یک قرن اخیر است و یا نشان از تلاشی آگاهانه برای پردهپوشی بر حقایق تاریخی. اما از آنجا که نمیتوان دکتر محمد مالجو را به هیچیک از این دو گزینه منتسب کرد، باید گزینهی سومی را با عنوانی مانند “درافتادن به ورطهی تحلیلهای شبه علمی” مورد بررسی قرار داد. ایشان علیرغم ادعای خود در ارتباط با متدولوژی پژوهشی علمی، نوعی انحراف شناختی را بازتاب میدهند که بر اساس آن، محقق یافتههای پژوهشی خود را از ابتدا در دست دارد و تنها به دنبال یافتن شواهدی برای درست نشاندادن آنهاست. این گرایش به تأیید فرضیههای پژوهشی، انحرافی بسیار شایع در پژوهشهای علوم اجتماعی به ویژه در میان دانشجویان و پژوهشگران جوان است. گرایشی که در سطور مقاله، ایشان را به استنتاجهای واژگونه و غیرعلمیِ دور از انتظاری هدایت میکند که به برخی از آنها در ادامه پرداخته میشود.
دکتر مالجو با تمرکز بر تشابه شکلی برنامهریزی و اقدامات اجرایی رهبری انقلاب اکتبر در تصرف قدرت سیاسی با کودتا، به این نتیجه میرسد که انقلاب اکتبر را از این منظر میتوان یک کودتا دانست و توجهی به این موضوع ندارد که در یک برداشت درست و علمی تنها شکل سیاسی یک رویداد سیاسی نیست که آن را به عنوان کودتا یا انقلاب معرفی میکند بلکه مجموعهای از ویژگیهاست که بر این انتساب عنوان دلالت پیدا میکنند.
آیا انقلاب بدون برنامهریزی برای کسب قدرت سیاسی و اجرای این برنامه ممکن است تحقق یابد؟
میتوان پایهی گفتگو با ایشان را از نقل قولی که از مصطفی شعاعیان در مقالهی خود آوردهاند، آغاز کرد:
“…. انقلاب بود، زیرا، چنان برگ نوینی را در تاریخ روسیه گشود که روسیه را بهیکباره از نظامی کهنه و پوسیده به سوی نظامی نوین و پیشتازنده جهانید. و انقلاب بود، ازآنرو که انبوهی هنگفت از تودهها و طبقهی کارگر به پیام حزب بلشویک پاسخی انقلابی دادند تا برگ نوینی در تاریخ گشوده شود…..”
چه اهمیتی دارد که شما اسم چنین تحول دورانسازی را که نظامی کهنه و پوسیده را برمیاندازد و آن را با نظامی نوین و پیشتازنده در جهان جایگزین میکند، و … برگ نوینی در تاریخ میگشاید و… ، چه میگذارید؟ بگذارید اسمش “انقلاب-کودتا” یا حتی کودتا باشد. اگر نخواهیم درگیر گفتگوی کلامی شویم و به جای آن بر محتوی و ماهیت رویدادها متمرکز شویم، شکل سیاسی انتقال قدرت در روسیه در سال 1917 که اتفاقاً با کمترین میزان خشونت نیز همراه بوده است، اهمیت چندانی نخواهد داشت. بروز رویدادهای همراه با خشونت در سالهای بعد متاثر از عوامل متعددی است که نمیتواند دلیلی بر کودتاخواندن رویداد اکتبر 1917 باشد. آنچه یک انقلاب را از کودتا متمایز میکند، تنها به شکل سیاسی کسب قدرت مربوط نمیشود بلکه ماهیت نیروی سیاسی که به حکومت میرسد و برنامه و اقدامات اجتماعی و سیاسی آن در این مورد تعیینکننده است.
دکتر مالجو فقط عبارت ” انقلاب – کودتا” را از شعاعیان وام میگیرد و کاری به محتوی نوشتهی ایشان و اینکه شعاعیان چگونه دستاوردهای انقلاب اکتبر را درخشان و ارزشمند و… توصیف نموده است، ندارد. اینگونه استفاده از فکتها و مراجع علمی در مقالهای که قرار است شاهد نشانههایی از بهکارگیری متدولوژی علمی در نگارش آن باشیم، جای تعجب فراوان دارد!
واضح است که انقلاب اساساً غیرقانونی و در واقع ساختارشکن و برای براندازی سازوکارهای موجود و حاکم است. از این رو قرار نیست برای انقلاب از حاکمیت مستقر مجوز گرفته شود، بلکه باید نهایت برنامهریزی و تلاش را کرد تا بتوان با تجهیز و تدارک امکانات کافی و در لحظهی مناسب، حاکمیت را غافلگیر کرد. و میتوان یکی از دلایل مهم خشونت بسیار ناچیز انقلاب اکتبر را در همین هوشمندی تحلیلی و برنامهریزی و اقدامات و تشخیص درست لحظهی مناسب از سوی رهبر برجستهی انقلاب اکتبر، لنین دانست. انقلاب پاستوریزه در دنیا وجود ندارد. چرا مدافعان این رویکردِ انقلابِ پاستوریزه و دموکراتیک و مبتنی بر فرهنگسازی و… در هیچ جای جهان نتوانستهاند تاکنون دستاوردی قابل مقایسه با دستاوردهای انقلاب اکتبر خلق کنند؟
ونزوئلا نماد آن چیزی است که دکتر مالجو باید از آن به عنوان دموکراسی “تمام عیار” دفاع کند. آن را با کوبای بهزعم ایشان “دیکتاتوری پساانقلابی” در دهان آمریکا و با بیش از شش دهه تحریم و… مقایسه کنیم تا اعتبار نظریهی دکتر مالجو در ارتباط با “فرهنگسازی پیشاانقلابی و دموکراسی تمام عیار پساانقلابی” در عمل و پراتیک اجتماعی بیشتر عیان شود. ایشان مدعی است که در این مقاله درصدد پاسخگویی به دو پرسش است: اولاً “«چه موانعی بر سر راه تحقق انقلاب برقرار است که گرچه هدف انقلابیون، در عالَم نظر، محققسازی انقلاب اجتماعی است اما، در عالَم عمل، چهبسا کودتای انقلابی به اجرا گذاشته شود؟» و ثانیاً «چهگونه میتوان بر احتمال فراتررفتن از کودتای انقلابی و نیل به انقلاب اجتماعی افزود؟» اما در واقع خواننده موفق به دریافت پاسخ روشن به هیچیک از این پرسشها در مقاله نمیشود. ایشان در ابتدای نوشتهی خود به موضوع “دشواری تحقق همزمانِ از یک سو الزامات سیاسی و از دیگر سو الزامات اجتماعیِ برپایی سوسیالیسم” اشاره میکنند، اما بعد در طی نوشته آن را رها میکنند. این عبارت که به نوعی بیانگر دیالکتیک پیچیدهی آرمان و واقعیت است، در ادامهی نوشتهی ایشان به فراموشی سپرده میشود و جای خود را به تصویری پاستوریزه و دقیقاً مهندسی شده از انقلاب میدهد که در عالّم واقعیت مابهازایی نداشته و نخواهد داشت. ایشان قهر انقلابی را برای “سازماندهی بدیل سوسیالیستی” ناکارآ میدانند. ایشان از “در حد اعلا به کاربستن قهر انقلابی” انتقاد میکنند بدون آن که قادر به ارائهی تعریفی از “میزان” لازم و کافی برای قهر انقلابی در شرایط انقلاب اکتبر باشند. البته منصفانه هم که نظر بدهیم، چنین امری از قابلیت اندازهگیری کمی برخوردار نیست. اما این مشکل خود ایشان است که با سنجهی کمی به قضاوت در این مورد نشسته است.
دکتر مالجو ترجیح میدهند علیرغم وجود فکتها و شواهد بسیار روشن تاریخی مبنی بر مقاومت ارتجاع سرنگونشده و مداخلهی امپریالیستی خارجی که مانع از تثبیت و تحکیم حاکمیت انقلابی و پیشبرد برنامههای اجتماعی بود، “مخاطرهی عدم تحقق الزامات اجتماعیِ برپایی سوسیالیسم و بروز ناکارایی شدید در حوزهی اقتصادی…”، را نتیجهی استفادهی بیش از حد از قهر انقلابی نشان دهند.
در مقاله آمده است: “در کمون پاریس، کمونارها گرچه انقلابی عمل کردند اما از ظرفیتهای قهر انقلابی به حد اعلا بهره نجستند و ازاینرو زودتر از آن بهدست بورژوازی سرنگون شدند که اصلاً بتوانند بستری برای استقرار و استمرار نظام سوسیالیستی فراهم بیاورند.” و فراموش میکنند که جمع بندی تجربهی همین کمون پاریس از سوی مارکس بود که به مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” بهعنوان یک الزام سیاسی و انقلابی در روند مبارزهی طبقاتی در آرای مارکس جایگاه ویژه ای داد و لنین را برآن داشت که از تکرار این خطای کمونارها اجتناب کند. ایشان درسگرفتنِ بلشویکها از کمون پاریس را نوعی “انتقامجویی” از بورژوازی معرفی میکنند و حکمی تاریخی مبنی بر “از دست دادن شانس تحقق الزامات سوسیالیستی برای همیشه” صادر میکنند، آن هم بعد از زمانی که فوکویاما نیز ادعای خود را در این زمینه پسگرفته است! معلوم نیست ایشان به استناد کدام شواهد پژوهشی مدعی میشود که بلشویکها “در فاز کودتای انقلابی متوقف ماندند و به انقلاب اجتماعی در حدی وسیع نرسیدند.” مشخص نیست چرا آقای مالجو ترجیح میدهند تا چشم خود را بر روی دستاوردهای عظیم اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و ….علمی، نظامی و… اتحاد شوروی در عصر ساختمان سوسیالیسم که شواهد بسیاری از تحسین شخصیتهای غربی را نیز به همراه داشت، ببندند و اینچنین این دستاوردها را کتمان کند! علاقهی فراوان ایشان به طرد “سم لنینیستی” سبب شده است که ایشان فراموش کنند که مرزبندی با لنینیسم، میتواند ضرورتاً با انکار دستاوردهای درخشان اتحاد شوروی نیز همراه نباشد. این رویکرد هیچ نشانی از پایبندی به تعهد علمی و متدولوژی علمی ندارد. ایشان بر همین سیاق نیز سرکوب انقلابیون از سوی دولت وایمار را که به ظهور فاشیسم در آلمان منجر شد و سپس تجربهی سوسیالدموکراسی اروپایی را که به تسلط نئولیبرالیسم انجامید، به نقد میکشند، بدون آن که علاقهای به کندوکاو در بنیانهای نظری سوسیالدموکراسی در ارتباط با چگونگی و چرایی شکست سوسیالدموکراسی از خود نشان دهند، اما وقتی به تجربهی انقلاب اکتبر میرسند، خود را موظف به نقد و طرد “سم لنینیستی” در حوزه های سیاسی و اجتماعی و… می دانند. چرا پیامدهای قابل نقد انقلاب اکتبر را باید در بنیانهای نظری لنینیسم جست اما پیامدهای سوسیالدموکراسی را نباید در بنیان های نظری آن سراغ گرفت؟! پاسخ میتواند این باشد که در نقد سوسیالدموکراسی، ممکن است حقانیت تجربهی لنینیسم برای مخاطب تداعی شود. ایشان سعی میکنند از سکوی آینده به ارزیابی عملکرد بلشویکها بپردازند و… در این راستا از جادهی علم و انصاف هم خارج میشوند زیرا در دیدگاه ایشان هیچ اثری از دستاوردهای درخشان اتحاد شوروی را که در نوشتهی شعاعیان نیز مورد توجه است، نمیتوان یافت.
آقای دکتر مالجو هیچ توضیحی در این مورد ارائه نمیدهند که چرا “تجربهی مسیرهای رفرمیستی و غیرانقلابی مثل حکومت وایمار و دولتهای سوسیالدموکراتیک بلوک غرب” را از موضوع بحث خود خارج میکنند و به جای آن ترجیح میدهند تا بر “روی مسیر انقلابی و مشخصاً تجربهی انقلاب اکتبر” تمرکز کنند! ایشان فقط در اینجا نیست که چنین میکنند. اساساً همواره مایلند تا در بارهی مخاطرات انقلاب و خطر تبدیلشدن آن به دیکتاتوری هشدار دهند! چرا ایشان علاقهای به آنالیز رفورمیسم و کارنامه شکست خوردهی سوسیالدموکراسی که به قول ایشان به تسلط نئولیبرالیسم انجامیده است، از خود نشان نمیدهند؟! تهدید امروزی ما کدام است، مخاطرهی انقلاب و فراروئیدن آن به دیکتاتوری یا رفورمیسم و سوسیالدموکراسیای که به نئولیبرالیسم منجر شد؟!
ایشان از یک سو کمون پاریس را به دلیل عدم اعمال “بهاندازهی کافی قهر انقلابی” مورد نقد قرار میدهند و از سوی دیگر درصدد آن هستند تا نشاندهند “چهگونه وقتی با قهر انقلابی تلاش میشود زمینهی سیاسی مساعد برای اسقاط سرمایهداری فراهم آید، همزمان فضای اجتماعی مساعد برای برپایی نظم آلترناتیو سوسیالیستی نیز منهدم میشود.” بر این اساس عدم اعمال قهر انقلابی منجر به سقوط حاکمیت انقلابی میشود و اعمال قهر انقلابی هم که به انهدام “فضای اجتماعی مساعد برای برپایی نظم آلترناتیو سوسیالیستی” میانجامد. بر اساس چنین دیدگاهی منطقاً باید چارهی کار را در میزان مناسب برای اعمال قهر جستجو کرد که البته نه ایشان توان ارائهی کمیتی در این زمینه را از خود نشان میدهند و نه اساساً شدنی است. تقلیل یک امر واقعی و پیچیدهی اجتماعی که از دیالکتیک ویژهی خود برخوردار است، به یک بحث کلامی و کلی نمیتواند به نتیجهای بهتر از این نیز بیانجامد. ایشان بدون اشارهای به کارزار گستردهی ارتجاع و ضدانقلاب، نه فعالیتهای مخرب ارتجاع و ضدانقلاب، بلکه قهر انقلابی را علت انهدام “فضای اجتماعی مساعد برای برپایی نظم آلترناتیو سوسیالیستی” معرفی میکنند!
ایشان با نشاندادن درکی غیرمادی و غیردیالکتیکی از دینامیسم تحولات اجتماعی درصدد است تا مقاومت گستردهی انواع ضدانقلابیون را “در برابر برپایی بدیل سوسیالیستی” ناشی از “قهر انقلابی” بلشویکها معرفی کنند نه ماهیت ضد انقلابی آنها! معلوم نیست اگر از نظر ایشان “مقاومت گستردهی انواع ضدانقلابیون، اجتنابناپذیر” بوده است، چرا ایشان میکوشد تا علت این مقاومت ارتجاعی را به بلشویکها منتسب کند! اما ایشان آنگاه که از”مقاومت گستردهی انواع گروههای سوسیالیستی ناهمسو با بلشویکها” پیرامون “نحوهی مبادرت به انقلاب، شیوههای برخورد با ضدانقلاب، درجهی شدت عمل علیه ضدانقلابیون، ضربآهنگ حرکت به سوی خطمشیهای سوسیالیستی و غیره؛” سخن میگوید، این امر را اجتناب ناپذیر نمیداند و بدون درک الزامات سیاسی یک نیروی انقلابی که اتفاقاً بر اساس همان نقل قول ایشان از مصطفی شعاعیان مبنی بر اینکه “انبوهی هنگفت از تودهها و طبقهی کارگر به پیام حزب بلشویک پاسخی انقلابی دادند تا برگ نوینی در تاریخ گشوده شود…”)، ناگزیر از تثبیت و تحکیم حاکمیت برآمده از انقلاب بود، را فراموش میکنند. ایشان فراموش میکنند که یک حزب و جریان انقلابی مانند حزب بلشویک نه برای بحث و گفتگو و… بلکه برای اقدام انقلابی جهت براندازی سیستم سرمایهداری و کسب قدرت سیاسی و بنای سوسیالیسم شکل گرفته و در این راستا ناگزیر خواهد بود تا موانع پیش روی خود را از پیش پا بردارد. درک پراگمای سیاسی انقلاب چیزی است که در نگاه ایشان اساساً غایب است. همین امر سبب میشود تا نگاهی آرمانی و لوکس و منزه به روند تحول انقلابی را دنبال کنند که البته هیچگاه ما به ازای واقعی در هیچ جای جهان نداشته و نخواهد داشت. البته همواره از فراز تاریخ و از سکوی آینده میتوان به ارزیابی عملکرد پیشینیان پرداخت، اشتباهات و کاستی های آنها را مورد توجه قرار داد و…، اما آنچه مهم است و نباید مورد غفلت و کمتوجهی قرار گیرد، این است که این جریان اجتماعی و تاریخی با همهی کاستیها و اشتباهات و … خود، موفق به این شد تا “انبوهی هنگفت از تودهها و طبقهی کارگر” را بسیج نماید تا “برگ نوینی در تاریخ گشوده شود…” و معلوم نیست که چرا ایشان آن را از شعاعیان نقل میکنند اما هیچ علاقهای به توجه به آن از خود نشان نمیدهند!
آنچه را که آقای مالجو “تضاد عملی بین تحقق الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم” درک میکنند، در واقع ریشه در درک غیرمارکسیستی و غیرعلمی ایشان از الزامات سیاسی و مفاهیم مرتبط با آن چون دموکراسی دارد. در نوشتهی ایشان اساساً تمرکزی بر مفاهیم مرتبط با مبارزهی طبقاتی مشاهده نمیشود. در چنین فضای فکری از مفاهیم سیاسی، برداشتی فراطبقاتی و عام از دموکراسی وجود دارد که ناتوان از درک چالشهای ایجاد بنیانهای سوسیالیستی و استقرار دموکراسی سیاسیِ همراستا با آن در قالب دموکراسی شورایی است. البته ایشان میکوشد تا برای حل این تضاد، راه حل نیز ارائه دهند و برای این منظور به “اولویت دهی به عرصهی فرهنگ و… در دورهی پیشا انقلابی” از یک سو و “تعهد تمام عیار به دموکراسی سیاسی در دورهی پسا انقلابی” از سوی دیگر اشاره میکنند.
چند نکته در مورد راه حل ایشان قابل ذکر به نظر می رسد:
1- آنچه را که ایشان در مورد فرهنگسازی در دورهی پیشا انقلابی مطرح میکنند، مبتنی بر درک و تصویر مبهمی است که از دیالکتیک پیچیده و دشوار زیربنا و روبنا در ذهن دارند. مسئله این است که سوسیالیسم را بدون انسانهای تراز نوین نمیتوان بنا نمود و از سوی دیگر انسانهای ترازنوین نیز محصول سوسیالیسم هستند. این بههیچوجه بحث مرغ و تخم مرغ نیست. این تنها بیان دیالکتیک پیچیدهی تحول اجتماعی در ارتباط با بنای سوسیالیسم در جهان واقعیت است. آنچه را که ایشان با بیان ضرورت “احتراز از دستورالعملِ منتج از استعارهی نارسا و ضددیالکتیکی زیربنا و روبنا و اجتناب از تمرکز صِرف بر تحزب سیاسی در قالب برساختن حزب پیشگامی که قرار است پیشآهنگ حرکت تودهها باشد”، دنبال میکنند، دقیقاً ناشی از عدم درک دیالکتیک واقعی ساختمان سوسیالیسم است که سبب شده است تا آن را “استعارهی نارسا” بنامند. این درک نارسا از دیالکتیک تئوری و پراتیک و آرمان و واقعیت است که به چنین برداشتی منجر میشود. از این رو از یک سو کار فرهنگی، تعمیق آگاهی و… به درستی برای ساختمان سوسیالیسم مورد نیازند و از سوی دیگر این سوسیالیسم است که این فرصت را برا ی آموزش همگانی، ارتقای فرهنگ عمومی و… مهیا میکند. بنابراین نمیتوان برداشتی ذهنگرایانه و غیرمادی از امکان و توان کار فرهنگی در دوران پیشاانقلابی داشت. بهویژه در جهانی که هژمونی فرهنگی،رسانهای، آکادمیک، مالی و… تماماً در اختیار انحصاری سرمایهداری و ارتجاع است و فعالان اجتماعی مدافع سوسیالیسم با انواع محدودیتهای سیاسی، اجتماعی و سرکوب مواجه هستند، فرستادن آنها به دنبال کار فرهنگی و غلبه بر فرهنگ مسلط بورژوایی و برخوردارشدن از هژمونی در این زمینه و… به معنای فرستادن آنها به دنبال نخود سیاه خواهد بود. این رویکرد از درک ماتریالیستی از فرهنگ و مولفههای تأثیرگذار بر آن فاصلهی زیادی دارد.
2- از سوی دیگر زمانی که بورژوازی انواع ایدئولوژیها، تئوریها، تشکلهای اجتماعی و سیاسی، محافل آکادمیک، گارد ضد شورش و ارتش و…. را برای ترویج ایدئولوژی بورژوایی و پاسداری از نظم موجود در اختیار دارد، آقای مالجو به انقلابیون چپ توصیه میکند که “از تمرکز صرف بر تحزب سیاسی در قالب برساختن حزب پیشگامی که قرار است پیشاهنگ حرکت تودهها باشد”، اجتناب کنند. ایشان میگویند “جنگ گفتمانها در جامعه اهمیت دارد.” و هیچ توجهی ندارند به اینکه این جنگ گفتمانها را کدام نیروی مادی و با کدام ابزار و امکانات فنی و انسانی، سیاسی و تشکیلاتی به پیش میبرد! از یک سو از طبقهی کارگر میخواهند تا به جای مبارزهی طبقاتی بر فرهنگ تمرکز کنند و از سوی دیگر نیز طبقهی کارگر را از تمرکز بر تحزب و ایجاد حزب پیشاهنگ برحذر میکنند. درک این نکته دشوار است که چرا در جامعهای که هیچ امکانی برای کار حزبی و سیاسی برای طبقهی کارگر وجود ندارد، چرا ایشان احساس مسئولیت کردهاند تا اینچنین بر خطر تمرکز بر تحزب و… متمرکز شوند!
3- ایشان توجه ندارند که کارنامهی چپ کمونیستی در زمینهی فرهنگ چه در جهان و چه در ایران قابل تحسین بوده است. گفتمانهای فرهنگی چپ در هنر و ادبیات، شعر و موسیقی، تئاتر، سینما و… ، آثار بسیار درخشانی را به بشریت عرضه نموده است. اما نباید از یاد برد که کار فرهنگی تنها در کنار مبارزهی طبقاتی و تعمیق و توسعهی آن میتواند به پیشرفت مبارزهی طبقاتی کمک کند. اگر برای برخیها مفاهیم سوسیالیستی بیش از هرچیز برآمده از “کتابهای نظری و مباحث تئوریک… از داستانها و فیلمها و تأثیرات انواع فرمهای فرهنگی…” بوده است، برای برخی دیگر نیز مانند ماکسیم گورکی دقیقا این مفاهیم و ضرورتهای آنها، برآمده از دانشکدههای کار و زندگی بوده است. نمیتوان یکی را به جای دیگری نشاند و یا تعمیم عام داد. بگذاریم دانشجویان، آکادمیسینها، هنرمندان و… از همان منابع به آموزههای سوسیالیستی دست یابند و کارگران و زحمتکشان و فعالان کارگری نیز در کورهی مبارزه طبقاتی، در تشکیلات کارگری و صنفی و سیاسی و در دانشکدههای واقعی زندگی خود این درس را فراگیرند. تلاش برای تعمیم این روشها، بهویژه تمرکز بر آموختن آموزههای سوسیالیستی از طریق رمان و ادبیات و نمایشنامه و سینما و… نشان از کم توجهی به تئوری شناخت و شکلگیری آگاهی طبقاتی دارد.
4- ایشان در حالی از ضرورت “شکلگیری یک اکثریت آگاه و عظیم” در جامعهی سرمایهداری و پیشاانقلابی سخن میگویند که خوب میدانند تجربهی سوسیالدموکراسی حتی هنگامی که دولت را در جوامع بورژوایی تصرف کردند، به کجا ختم شد و چگونه نئولیبرالیسم جای دولتهای رفاه را، علی رغم بهاصطلاح دموکراسی موجود در این کشورها (به زعم ایشان در برابر دیکتاتوری شوروی) گرفت. ایشان در حالی از “شکلگیری یک اکثریت آگاه و عظیم” سخن میگویند که شاهد آن هستیم که چگونه در جوامع بهاصطلاح دموکراتیک “تمام عیار” غرب، راستهای افراطی با استفاده از ساختار و سازوکارهای بهاصطلاح دموکراتیک همین جوامع برسرِ کار میآیند! درک آقای مالجو از “اکثریت آگاه و عظیم” یک درک مکانیکی و کمی به نظر میرسد. آنچه در این عبارت مدِنظر است، اکثریتی آگاه و عظیم از کنشگران اجتماعی است که از قابلیت اعمال هژمونی بر سایر بخشهای جامعه برخوردار باشد. آقای مالجو باید به این پرسش پاسخ دهند که به عنوان یک فعال چپ در شرایطی که اقتدار بورژوازی و تسلط انحصاری آن بر رسانهها از یک سو و انسداد سیاسی موچود از سوی دیگر، مانع از آن میشود که چپ بتواند آگاهی طبقاتی لازم و کافی را به میان کارگران و زحمتکشان ببرد و در سازماندهی تشکیلات رزمنده در بحش پیشرو طبقهی کارگر ایفای نقش نموده و از فرصت و توان رهبری آن برخوردار شود، آیا باید صبر کند و نظاره گر تداوم حاکمیت بورژوازی باشد یا اینکه از امکانات خود برای تصرف ماشین دولتی و خلع ید از بورژوازی استفاده نموده و آنگاه از امکانات در اختیار خود برای ترویج و ارتقای آگاهی طبقاتی استفاده کند؟ ادبیات مورد استفادهی ایشان در مورد لنینیسم انسان را به شک میاندازد که آیا واژهها و. عباراتی چون “سم لنینیستی”، “خودبرتر پنداری خودشیفته وار”، “تسخیر انحصارطلبانهی قدرت بهدست یک گروه کوچکِ آگاه و بهاصطلاح باکیفیت”… از دهان سخنگویان ضدکمونیست ارتجاع بورژوازی خارج میشود یا از دهان دکتر مالجو؟ مشخص نیست که ایشان چگونه استفاده از این ادبیات را با نقل قولی که از مصطفی شعاعیان آوردهاند و در آن به پاسخ انقلابی “انبوهی هنگفت از تودهها و طبقهی کارگر” به حزب بلشویک جهت کسب قدرت سیاسی اشاره شده است، جمع میکنند؟ چگونه است که ایشان متوجه این تناقض در متن و ساختار نوشتهی خود نیستند؟ چگونه میشود هم تعریف شعاعیان را از انقلاب اکتبر که بیانگر پیروی “انبوهی هنگفت از تودهها و طبقهی کارگر” از حزب بلشویک است، پذیرفت و هم درک 180 درجهای متفاوت، کژ و بیپایهی دکتر مالجو را از آن به عنوان “تسخیر انحصارطلبانهی قدرت بهدست یک گروه کوچکِ آگاه و بهاصطلاح باکیفیت” را؟ باید دید آقای دکتر مالجو شعور خوانندگان نوشتهی خود را در چه حدی فرض کرده است که اینگونه تناقضات را با ادعای پژوهش علمی و روش شناسی علمی و… تحویل آنها میدهد؟! ایشان جنبههای فراوانی از روایتهای لنینیستی از مارکسیسم را در تخالف با مارکسیسم معرفی میکنند. آقای مالجو با اینگونه کلیگویی و بدون توانایی اشاره مستند به جنبههای موردنظر، بهشدت بر اعتبار علمی نوشتهی خود لطمه می زنند. تردیدی نیست که لنینیسم چیزهایی را به مارکسیسم افزوده است و بهعبارتی، انطباق مارکسیسم با عصر امپریالیسم است. شاید آقای مالجو بیشتر مایل بودند تا تجارب دیگری مشابه کمون پاریس در عصر مارکس تکرار میشد و تجربهی “انقلاب – کودتا”ی اکتبر روی نمی داد تا لنین پایبندی خود با مارکسیسم را حفظ نماید!
جای تأسف آنجاست که ایشان وقتی به ایران میرسد، به این نکته اشاره میکند که “متأسفانه بخشهایی از نیروهای مترقی در ایران حتی امروز نیز چنین میاندیشند. در دورهی پیشاانقلابی باید عرصهی فرهنگ و معناسازیهای فُرمهای فرهنگی برای ارتقای آگاهیها و شکلگیری اکثریت عظیم و آگاه در اولویت قرار بگیرد.”، بدون آنکه یه این واقعیت تاریخی اشاره کنند که حتی به تأیید برخی از نمایندگان بورژوازی ایران نیز اساساً فرهنگ مدرن، تحزب، دموکراسی، فرهنگ و هنر، ادبیات و نمایشنامه و تئاتر، سکولاریسم، حقوق برابر برای زنان، تشکلهای صنفی، جامعهی مدنی، و… اساسا بیش از هر چیز نتیجهی فعالیت بخشی از همین چپ لنینیست (آن هم در شرایط دائمی سرکوب و اعمال محدودیتهای سیاسی و اجتماعی) در دهههای ابتدایی قرن اخیر در ایران بوده است.
5- وجه دوم راه حل آقای مالجو، توصیهی ایشان به دموکراسی “تمام عیار” سیاسی در دورهی پساانقلابی است. ایشان با این صفت “تمام عیار” عملاً درک غیرمارکسیستی، غیرطبقاتی و لیبرالی خود را از دموکراسی نشان می دهند. دموکراسی “تمام عیار” دیگر چه صیغهایست؟ مگر چنین چیزی هم وجود دارد؟ کجا تعریف شده است؟ کجا تحقق پیدا کرده است؟ چطور میشود هم از مارکسیسم سخن گفت و هم از مفهومی بهنام دموکراسی “تمام عیار”؟ این عبارت “دموکراسی تمامعیار”، جهتگیری اجتماعی و سیاسی و ماهیت و اعتبار سایر نظرات ایشان را بهتر روشن میکند. ایشان ویژگی این دموکراسی تمام عیار را نیز “احتراز از انحصارطلبی” معرفی میکند که به نوعی تداعی کنندهی دموکراسی عام و فراطبقاتی مدنظر ایشان است!
آقای مالجو مینویسند: “اولویتدهی به عرصهی فرهنگ در دورهی پیشاانقلابی عملاً میزان حمایتهای اجتماعی برای وقوع انقلاب سیاسی را افزایش میدهد و از درجهی ضرورت و شدت مبادرت به قهر انقلابی میکاهد و تعهد به دموکراسی سیاسی در دورهی پساانقلابی نیز میزان مقاومتهای اجتماعی و سیاسی برای نیل انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی را کاهش میدهد.”
در نگاه ایشان “ضرورت و شدت مبادرت به قهر انقلابی” بیش از آنکه محصول مقاومت همراه با خشونت و اعمال قهر از سوی بورژوازی و ارتجاع در برابر انقلاب باشد، محصول کمتوجهی چپ به “اولویتدهی به عرصهی فرهنگ در دوران پیشاانقلابی” است. بورژوازی نیز همواره کوشیده است تا بروز خشونت در انقلابهای اجتماعی را به نیروهای انقلابی منتسب کند، در حالی که خشونت اساساً از سوی بورژوازی و ارتجاع بر نیروهای انقلابی تحمیل میشود. از سوی دیگر آقای مالجو “میزان مقاومتهای اجتماعی و سیاسی” نیروهای ارتجاعی را بیشتر محصول تعهد نیروهای انقلابی به دموکراسی سیاسی در دورهی پساانقلابی میداند تا ماهیت ارتجاعی و ارادهی ضدانقلابی آنها در دفاع از امتیازات طبقاتی خود. این نگاه غیرعلمی و غیرماتریالیستی توجهی به این هم ندارد که مثلاً در شیلی زمان دکتر آلنده چقدر پایبندی دولت انقلابی به دموکراسی سیاسی توانست مقاومت و در واقع خوی تهاجم وحشیانه و خشونت بار ارتجاع و امپریالیسم را مهار کند! یا مثلا چقدر دموکراسی “تمام عیار” ونزوئلا که به تأیید نهادهای بینالمللی و کارتر نیز رسیده است، توانسته است خشونت نیروهای ارنجاعی را کنترل کند!
اتفاقاً درست برعکس آنچه آقای دکتر مالجو میگویند، همین دموکراسی “تمام عیار” و عدم قاطعیت در اعمال ارادهی دولت انقلابی و دادن فضای بازسازی و تجدید قوا به نیروهای ارتجاع که کمون پاریس را به آن سرنوشت دچار کرد، در شیلی و ونزوئلای امروز نیز به بورژوازی جسارت انجام اقدامات خشونتآمیز و براندازانه را داده است. در مقابل، دولت کوبا را داریم که به قول ایشان با “سم لنینیستی” در برابر تحریمها و توطئههای گستردهی امپریالیسم ایستادگی کرده، دولت انقلابی را تثبیت و تحکیم کرده و زیرساختهای بنای سوسیالیسم را ایجاد نموده است.
درک دکتر مالجو از “اولویتدهی به فرهنگ در دوران پیشاانقلابی و دموکراسی تمامعیار در دوران پساانقلابی”، نه با مبانی نظری مارکسیستی که ایشان سعی میکنند خود را نمایندهی آن معرفیکنند، نسبتی دارد نه با دهها تجربهی انقلابی در دهههای اخیر.
آفای مالجو بهخوبی میدانند که در موارد متعددی از نوشتههای مارکس، بهویژه نوشتههای پس از شکست کمون پاریس و پس از سال 1851 میتوان مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” را یافت. تلاش برای جداکردن لنینیسم از مارکسیسم از این منظر، تلاشی بیهوده است. مارکس بههیچوجه درکی فراطبقاتی و “تمامعیار” از دموکراسی و دیکتاتوری نداشت، بلکه دقیقاً این مفاهیم را در ارتباط با بنیانهای مادی و اجتماعی مرتبط با آنها یعنی طبقات اجتماعی بررسی میکرد.
مارکس دو هفته پس از آنکه نیروهای ورسای اطراف پاریس را مورد حمله قرار داده و شهر را محاصره و بمباران کردند، توقف انتشار روزنامههایی را مورد تأیید قرار داد که با کمون دشمنی میورزیدند. او نوشت: «با توجه به جنگ وحشیانه ورسای که در خارج از پاریس جریان داشت، و با تلاشهایی که آنها برای رشوهدهی و توطئه در داخل انجام میدادند، کمون اگر میخواست همانند دورهی صلح عمیق، تمام مبادی و ظواهر لیبرالیسم را رعایت کند، آیا به طرز شرمآوری به اعتماد مردم خیانت نکرده بود؟ (1) چه رابطهای بین دموکراسی “تمام عیار” مدنظر آقای مالجو و این نگاه مارکس به دموکراسی وجود دارد؟
2 فروردین 98
1 -کمون پاریس، نوشتهی لیسا گاره، ترجمهی بیژن هیرمن پور ، MEW 17/347
مقاله ی تحلیلی و بررسی موشکافانه رفیق عزیز مسعود امیدی از نظرات رفیق محمد مالجو تضاد اصلی را در اندیشه ی رفیق دکتر محمد مالجو نشان می دهد.
این تضاد کوشش برای القای این نظر است که واقعیت روند تاریخی از ترکیب دیالکتیکی تغییرات تدریجی و انقلابی تهی است. این اندیشه ی پوزیتویستی، همان طور که رفیق امیدی برجسته می سازد، می کوشد با تئوریزه کردن انتزاع های تو خالی خود، هدف سیاسی و پوزیتیویستی تایید شرایط حاکم را به خواننده بقبولاند.
رفیق مالجو برای توجیه نظر خود، با آرامش خاطر و با برخورداری از آزادی پرسش برانگیزی
چشم بر واقعیت حاکم بر ایران کنونی می بندد. در ایران بورژوازی حاکم و وابسته به اقتصاد جهانی امپریالیستی فضای تنفس را ار توده های مردم میهن ما گرفته است. فریاد ها از گرانی در شب عید را که او نمی تواند از آن بی خبر باشد، و برای نان و آزادی بلند است، از مد نظر دور می دارد.
هنگامی که او در چنین شرایطی مطلق گرانه خواستار ٬٬کار فرهنگی٬٬ و تعطیل مبارزه طبقاتی می شود، چشم بر «تهدید امروزی ما» می بنند، که رفیق امیدی خاطرنشان می سازد. رفیق مالجو که خود را مارکسیست عنوان می کند، علیه مبارزه ی زحمتکشان هفت تپه و اهواز و معلمان و … موضع می گیرد و به منظور توجیه شرایط حاکم قلم می زند.
براین پایه است که باید سخن رفیق امیدی را مورد تایید قرار داد، رفیق مالجوی می کوشد برای برنامه سیاسی ای که دنبال می کند، تئوری سازی کند. این است تضادی که در آن فرو رفته است. دست و پا زدنی برای تئوریزی کردن موضع پوزیتویستی خود!
شیوه پژوهش
شما روش پژوهشی آقای مالجو را “شبه علمی” می خوانید بدون آنکه عملن روش پژوهشی علمی را نشان بدهید. اینجا صحبت بر سر بحث های کلامی نیست بر سر روش پژوهشی علمی ست. برای رسیدن به یک “نتیجه گیری” و یا “حکم علمی” دو روش علمی هست، یکی استقرایی Inductive و یکی قیاسی Deductive. در روش استقرایی شما جستجو یتان را از پایین شروع می کنید و بعد به یک حکم و یا نتیجه کلی می رسید. مثلن به فکرتان میفته که به بینید آیا فقط گوسفندهای روستای شماست که دنبه دارند یا گوسفندهای همه جا اینجوری ند. راه می افتید روستاهای اطراف را می گردید و به این نتیجه می رسید که همه ی گوسفندها دنبه دارند. اینجا شما یک حکم کلی دست تان آمده که می توانید از آن در استدلال ورزی هاتانکمک بگیرید. به استدلال ورزی یی که شما از این پس بر پایه این حکم کلی می کنید “استدلال قیاسی” میگن. ما در بسیاری از گفتگوهای روزمره از استدلال قیاسی استفاده می کنیم. همه می دانند باران که می بارد زمین خیس میشه. شما دیگر نیازی ندارید از راه تجربه و “استقرا” به این حکم برسید. مارکس بر پایه ی یک استدلال قیاسی که حاصل هزاران سال تجربه ی سیاسی-اجتماعی جامعه هاست پیشنهاد میکنه اگر دولت کارگری بخواد بر سر پا به ماند باید دستش در سرکوب باز باشه. حکم مارکس از راه تجربه ی کمون پاریس به دست نیامده. از راه یک استدلال قیاسی به دست آمده. اگر قرار بود مارکس از راه تجربه ی مستقیم (استقرایی) به این نتیجه گیری برسه باید سال ها صبر می کرد تا صدتا اتفاق دیگر مثل کمون پاریس پیش بیاد تا بعد نتیجه بگیره که برای در قدرت ماندن باید دیکتاتوری پرولتری راه انداخت. جعمبندی برای انجام یک کودتا در اکتبر ۱۹۱۷ هم بر پایه ی یک استدلال قیاسی روی داده. این حکم که باز حاصل هزاران تجربه ی سیاسی-اجتماعی ست میگه اگر در اقلیت هستید نزدیک ترین راه به قدرت رسیدن کودتاست. در اینجا هم بلشویک ها خودشان ده ها بار تلاش سیاسی ی شکست خورده به شیوه دمکراتیک نکردند که به این نتیجه رسیده باشند. از راه استدلال قیاسی بهش رسیده بودند. [یک روش استدلالی دیگر هم برای رسیدن به نتیجه گیری و حکم دادن هست که بهش تمثیلی یا abduction میگن. این روش چون فاکتور احتمال درش دخالت داره زیاد جدی گرفته نمیشه. مثل اینکه بر پایه ی تجربیاتمان ما به این نتیجه رسیده ایم که هر وقت ابرهای سنگین آسمان را می گیرند باران می بارد. بعد در یک روز ابری بگیم میخواد بارون بیاد. در اینجا احتمال اینکه بارون نیاد هم هست.]
حالا وقتی ما به پژوهش های آکادمیک مثل کاری که آقای مالجو می کنند می رسیم موضوع به سادگی ابر و گوسفند نیست. اینجا ما با مجموعه ی گسترده ای از پدیده ها رو بروییم که هر کدامشان هم با تارهای پیدا و ناپیدا به یکدیگر و به به حکم های گوناگون استدلالی وصلند. در این شرایط پژوهشگر الزامی ندارد حتمن روش استدلال استقرایی را برای رسیدن به یک نتیجه علمی به کار بگیرد. یک رویکرد توری که زنجیره ای از استدلال ورزی قیاسی و اندیشه ورزی نقادانه، Critical thinking ست پژوهش را محکم تر و گسترده تر و فشرده تر جلو می برد. در این رویکرد پژوهشگر می تواند یکی از راهکارهای شناخته شده ی علمی (مقایسه ای، تحلیلی، گروه بندی، ….) را که مناسب کارش باشه انتخاب کنه اما در همه حال نگاهش باید منطق پایه، عینی، بی طرف، و همه سویه نگر باشه. تا جایی که من از نوشته ی آقای مالجو به یادم مونده جایی ندیدم که از این اصول بیرون رفته باشه. خرده گیری هایی که شما به نوشته گرفته اید پیوندی با این اصول ندارند. از آنسو خود شما نوشته تان را با یک مقدمه یا حکم شبه منطقی (منطقیون بهش سفسطه میگن) شروع می کنید و بر همین پایه هم جلو میرید. کودتا یک حکم شناخته شده و جهانی داره که نمیشه با جستجوی لغت به لغتی در واژه نامه ها معناش را عوض کرد. حکم ها اول در جامعه ساخته میشن بعد وارد واژه نامه ها میشن. درک عمومی از کودتا، به قدرت سیاسی رسیدن از راه زور و نه از راه صندوق رای ست. شما برای اینکه روش به قدرت رسیدن لنین را کودتا نخوانید با یک مقدمه نادرست که تعریفی دلبخواه از واژه ی کودتاست شروع می کنید و جالب اینکه بعد هم به نتیجه ی مخالفش می رسید. در آغاز، کودتا را یک رفتار منفی می دانید که لنین مرتکب نشده. در بخش های بعدی اما کودتا را یک امر مثبت نشون میدید که از اصول مارکسیسم لنینیسم بر آمده. من فکر می کنم نوشته شما بیشتر از آنچه آقای مالجو گفتند به بازنویسی نیاز دارد.
٨۹۲۰۴ – تاریخ انتشار : ۹ فروردین ۱٣۹٨
عنوان : علم مارکسیست ها
رفیق محمد مالجو یک مارکسیست است. این ارزیابی را او از خود در همین مقاله نیز تکرار می کند. لذا مفهوم بررسی علمی برای او محدود به منطق صوری نمی شود که ع ع گرامی با دقت شایان توجه، کارکرد آن را توصیف می کند. از این شیوه باید و می توان بهره گرفت. ولی یک مارکسیست نمی تواند به این شیوه قناعت کند. برای یک مارکسیست شیوه ی علمی کارکرد اندیشه، اضافه بر منطق صوری، کارکرد شیوه ی دیالکتیکی بررسی است.
اگر دانشمندان و اندیشمندان پایبند به منطق صوری در بحث ها درباره شرایط جامعه سرمایه داری تمایلی در به کار گرفتن اسلوب ماتریالیسم دیالکتیکی ندارند، از این روست، که با شیوه ی دیالکتیکی بررسی، اندیشمند به گذرایی بودن نظام سرمایه داری پی می برد و ضرورت آن را به اثبات می رساند.
شناخت گذرایی بودن یک پدیده، لزوم اندیشیدن به شیوه های گذار از آن را الزامی می سازد. اندیشمند مارکسیستی که به بررسی گذرایی بودن پدیده ساختار اقتصادی- اجتماعی می پردازد، نمی تواند بدون توجه به شرایط حاکم در جامعه ی طبقاتی سرمایه داری، به ابرازنظر علمی بپردازد.
رفیق محمد مالجو که خواستار گذار از نظام سرمایه داری حاکم بر ایران نیست. از این رو نیز موافق نیست که نبرد طبقاتی کنونی در ایران ژرفش یابد. در گفت و شنفت با اخبارروز این مواضع او عریان شد. اکنون هم باید علت مخالفت او را با ایجاد شدن رهبری آگاه و منسجم چپ برای گذار از نظام سرمایه داری حاکم در ایران، علت پرخاش به انقلاب اکتبر و لنین دانست.
متاسفانه این رفیق و دیگر ٬٬مارکسیست٬٬های پایبند به ٬٬خوانش جدید مارکس٬٬، از قبیل بانو رفیق فروغ اسدپور، شیدان وثیق و دیگران، تمایلی به بحثی منسجم و برگزاری سمینارهای علمی ندارند، که با توجه به شرایط مشخص حاکم بر ایران به این پرسش پاسخ داده شود که استراتژی چپ در ایران امروز چه باید باشد؟
به جای پذیرش چنین شیوه ی علمی مبتنی بر دیالکتیک مارکسیستی، هرازگاه مقاله ای در این یا آن باره می نویسند و برای خالی نبوده صحنه، آن را به میدان بحث در اخبارروز می اندازند.
٨۹۲۱۷ – تاریخ انتشار : ۹ فروردين ۱٣
آقای عاصمی گرامی،
در دو اظهارنظر جداگانه تان چنین نوشته اید:
یکم) «محمد مالجو که خواستار گذار از نظام سرمایه داری حاکم بر ایران نیست. از این رو نیز موافق نیست که نبرد طبقاتی کنونی در ایران ژرفش یابد. »
دوم) «… مالجو … علیه مبارزه ی زحمتکشان هفت تپه و اهواز و معلمان و … موضع می گیرد و به منظور توجیه شرایط حاکم قلم می زند.»
سپاسگزار میشوم مویدهایی برای این اتهامها از سخنان شفاهی یا نوشته های مکتوب من به خوانندگان ارائه بفرمایید. در غیر این صورت، گمان میکنم که توقع تجدیدنظر در دعاوی تان به هیچ وجه ناموجه نباشد.
با احترام،
مالجو
٨۹۲۲۲ – تاریخ انتشار : ۹ فروردين ۱٣۹٨
آقای مالجوی گرامی، شما در مصاحبه با اخبارروز این مواضع را در گفتنی ها و ناگفتنی ها سخن، بیان نمودید.
اکنون هم ابراز نمی کنید که خواستار گذار از نظام سرمایه داری حاکم در ایران هستید و به نظر شما چگونه باید این گذار عملی گردد؟ نظام اقتصادی- اجتماعی وابسته به اقتصاد امپریالیستی که برای بقای خود به دیکتاتوری عنان گسیخته نیاز دارد!
شما و دیگر دوستان و رفقای موافق خوانش جدید مارکس که شکل نوین اندیشه ی سوسیال دمکرات راست است، به جای بحث درباره ی شرایط مشخص ایران، هرازگاهی با طرح انتزاع های توخالی بحث را به انحراف می کشانید.
در ارتباط با مصاحبه ی شما با اخبار روز من مقاله ای نوشتم، هیچ پاسخی از شما نیامد.
اکنون هم یر نشده است، لطفن بگوید با اوضاع ایران، با وابستگی نواستعماری ایران به اقتصاد جهانی شده ی امپریالیستی، با فقدان شرایط قانونی بر هستی مردم میهن ما، و برای گذار از این شرایط که ایران را به بحران اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی روزافزون دچار ساخته است، می خواهید چه بکنید؟ چه پیشنهادی برای استراتژی چپ دارید؟
در شرایطی که کارگران، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان و دیگر لایه های زیر فشار خواستار «پایان دادن به خصوصی سازی زندگی» هستند، پاسخ چپ ایران به آن چیست؟
اجازه دهید، به بحث مشخص بپردازیم! امروز ۸۴ انجمن صنفی کارگران ساختمانی اعلامیه صادر کرده اند و خواستار بهبود شرایط زندگی و کار خود هستند. پیشنهاد شما چیست، چپ چگونه می توان از خواست های قانونی آن ها دفاع کند، چگونه باید دفاع کند؟
دستتان را می فشارم
٨۹۲٣۴ – تاریخ انتشار : ۱۰ فروردين ۱٣۹٨
عنوان : قصاص قبل از جنایت
آقای عاصمی درود بر شما
باید سپاسگزار شما بود که حتی برای خواننده ای که در جریان کامنتی که برای آقای مالجو، پای مقاله ی “توهم دموکراسی تمام عیار” که از جانب آقای مالجو “تعهد تمام عیار به دموکراسی” مطرح شده بود،نیست،یا حتی ممکن است آن مقاله را هم نخوانده باشد،سوالاتی را که آقای مالجو در پاسخ به دو اشکال (اتهامی) که بر او وارد کرده بودید،مجددا مطرح نمودید. این را می توان به حساب احترام به شعور مخاطب و نشانه ای از پایبندی به دموکراسی گذاشت.ولی هر چقدر بیشتر دقت کردم،نشانه ای ار “مویدهایی” که ایشان در اثبات اتهاماتی که بر ایشان وارد کرده بودید،مطالبه کردند،پیدا نکردم. در عوض تقاضای شما از ایشان این بود که نظر شما را در باره ی گذار از سرمایه داری در ایران و چگونگی آن بنویسند.
سوال منطقی ای که اینجا می تواند مطرح شود این است که شما که هنوز در مرحله ی پرسش از ایشان قرار دارید،چگونه به این نتیجه رسیده اید که مبارزات هفت تپه را بکلی رد می کند یا اساسا معتقد به گذر از سرمایه داری نیست؟ آیا این موضع شما چیزی شبیه “ذهن خوانی” یا “قصاص قبل از جنایت ” نیست؟
پیروز باشید
٨۹۲۷۶ – تاریخ انتشار : ۱۴ فروردين ۱٣۹٨