مقاله شماره: ١٣٩٣ / ٤٦ (اول اسفند)
واژه راهنما: اتحاديه اروپا و سرمايه مالي امپرياليستي اروپايي. وحدت مبارزه سياسي و دمكراتيك. پيشنهاد بينابيني. «اصلاحات براي تغيير». موضع حزب كمونيست يونان. استحاله ناپذيري «رژيم ديكتاتوري ولايي» و نظام سرمايه داري.
امير هوشنگ اطيابي در مقاله اي كه در اخبار روز (٢٥ بهمن ١٣٩٣، ١٤ فوريه ٢٠١٥) انتشار يافته، موضع «سكتاريستي و تماميت خواهانه ي احزاب كمونيست» را مورد انتقاد قرار داده است. «محور اصلي» انتقاد او، موضع حزب هاي كمونيست اروپايي در «رد … اتحاديه اروپا» است.
مضمون مخالفت اين حزب ها با اتحاديه اروپا، مخالفت آن ها با سياست اين اتحاديه است كه در خدمت برقراري هژموني سرمايه مالي امپرياليستي و عليه نيازهاي مردم اين كشورها عمل مي كند. آن ها مخالف اجراي برنامه نوليبرال ”خصوصي سازي و آزادي سازي اقتصادي“ هستند كه علت عللّي «ژرفش رشديابنده فاصله طبقاتي» است كه نظريه پرداز به درستي آن را عنوان مي كند. مضمون سياست حزب هاي كمونيست در نوشتار مسكوت گذاشته شده است. نظريه پرداز، «نه»ي اين حزب ها را «به قانون اساسي اتحاديه اروپا» نادرست ارزيابي مي كند.
به نظر اطيابي موضع حزب هاي كمونيست اروپايي از اين رو نادرست است، زيرا «تشكيل، تثبيت و گسترش اتحاديه ي اروپا جبري ناشي از تكامل سرمايه داري است و خواه ناخواه روي خواهد داد …»، لذا مخالفت با روند «جبري ناشي از تكامل سرمايه داري» از ديدگاه «جامعه گرايانه (سوسياليستي) ارتجاعي و ضدعلمي است».
در اين برداشت سوتفاهمي در شناخت واقعيت وجود دارد
مي دانيم كه در قرن نوزدهم، جريان آنارشيستي در جنبش كارگري، كارگران را به تخريب ماشين هاي جديد تشويق مي كرد، و مدعي بود كه رشد نيروهاي مولده، گويا علت تشديد فشار و استثمار كارگران است. انديشه ماركسيستي چنين برداشتي را نادرست مي داند. رشد نيروهاي مولده مي تواند شرايط تسهيل فشار بدني و روحي به كارگران را به وجود آورد. براي نمونه، رشد نيروهاي مولده به دنبال انقلاب انفورماتيك مي تواند اكنون با تقليل ساعات كار همراه باشد. اين در حالي است كه سرمايه داران با سواستفاده از رشد نيروهاي مولده، به تشديد استثمار زحمتكشان در چارچوب اعمال سياست ”آزادي سازي اقتصادي“ پرداخته اند، توسعه ساعات كار روزانه و طول سال عمري كار را به آن ها تحميل كرده اند كه نشان «فاصله طبقاتي ژرف شونده» است كه نظريه پرداز متذكر مي شود. مخالفت با اين سياست نه سكتاريستي و نه ضد علمي است!
يكي پنداشتن نادرستي مخالفت با رشد نيروهاي مولده، و درستي مخالفت با سلطه سرمايه مالي امپرياليستي در اروپا بر سرنوشت مردم اين كشور به كمك ساختار غيردمكراتيك ”اتحاديه اروپايي“، ناشي از عدم شناخت واقعيت حاكم است!
نظريه پرداز به منظور توجيه استدلال خود در باره پيامدهاي روند «جبري ناشي از تكامل سرمايه داري»، يعني تشديد «فاصله طبقاتي ژرف شونده»، استدلالي را به خدمت مي گيرد كه در ”اطاق فكر“ مداحان ”جهاني سازي امپرياليستي“ و دستگاه هاي تبليغاتي آن خلق شده است. آن ها ”الزامات جهاني“ را ناشي از «بسيار ارزان» بودن «ارتش ميلياردي نيروي كار در كشورهاي در حال توسعه»، و نه ناشي از اجراي برنامه نوليبرال به منظور استثمار نيروي كار اين ارتش توسط سرمايه مالي امپرياليستي اعلام مي كنند!
اميرهوشنگ اطيابي اين غارت استثمارگرانه كه با مرگ و مير زحمتكشان كشورهايي كه برمي شمرد، همراه است را «بدبختي نيروي كار» ارزيابي مي كند و مي نويسد: «بدبختي نيروي كار در كشورهاي توسعه يافته …»، امكان رقابت «ارتش ميلياردي كار بسيار ارزان» در «جهان توسعه اي» است كه منظور همان ”جهان سوم“ است. ”گناهكار“ برده هاي روزمزد در اين كشورها و نه سرمايه مالي امپرياليستي است كه با انتقال «صنايع كاربر به دنياي در حال توسعه» و تهديد در به كار بردن بيش تر اين ابزار، «باعث ضعف روز افزون نيروي كار كشورها [ي توسعه يافته]، اتحاديه هايشان و …» شده است. سرمايه داري بي گناه است، زيرا اين روند «كه موتور متحركه ي جهاني سازي است كه جبري و تابع قانون تكامل سرمايه است»، سياست ديگري را براي آن ها ممكن نمي سازد!
آري، چنين است دفاع از ”الزامات جهاني سازي“ي در خدمت منافع سرمايه مالي امپرياليستي در دوران افول صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري! مضمون تبليغات تبهكارانه مداحان نظام امپرياليستي جديد نيست. اين، در انطباق كامل است با مضمون ”مشيت الهي“ در دوران برده داري و فئوداليسم و در دفاع از غارت برده دار و ارباب فئودال آن دوران!
بخش ديگر انتقاد نظريه پرداز به سياست حزب هاي كمونيست اروپايي، گويا مخالفت آن ها با «جنبش هاي چپ نوپا و گسترش يابنده اي مانند ”سيريزا“ در يونان و همتايش ”پودِموس“ در اسپانيا» است. او اين سياست را «سكتاريستي، جزم گرايانه و انزواگرايانه» ارزيابي مي كند و مردود مي داند. اطيابي در دفاع از اتحادهاي اجتماعي، به درستي خواستار آن است كه «چپ … بايد در صدد اتحاد نيروي كار در عرصه ي ملي، منطقه اي و جهاني باشد.»
نظريه پرداز برنامه اتحادهاي مورد نظر خود را نيز مطرح مي سازد و آن را جايگزيني براي سياست «رد … اتحاديه اروپا» مي داند. اين برنامه «تاكتيك مهار عملكرد مخرب سرمايه» است كه همزمان «استراتژي نابودي سرمايه داري» را تشكيل مي دهد. به نظر او «جنبش هاي چپ نوپا و گسترش يابنده اي مانند ”سيريزا“ در يونان و همتايش ”پودِموس“ در اسپانيا» چنين برنامه اي را دنبال مي كنند.
نظريه پرداز رابطه ميان«استراتژي نابودي سرمايه داري» و «تاكتيك مهار عملكرد مخرب سرمايه» را يك روند واحد ارزيابي نمي كند. در سطور زير به اين نكته به طور مشخص پرداخته خواهد شد و نشان داده خواهد شد كه انديشه براي خواست تغيير نظام، بر خلاف ادعاي زباني خود، عملاً پيگير نيست.
***
امير هوشنگ اطيابي مخالف گذر انقلابي از نظام سرمايه داري بوده و مايل است هدف «نابودي سرمايه داري» را از طريق «تاكتيك مهار عملكرد مخرب سرمايه»، به سخني ديگر، به كمك مبارزه براي استحاله ي Transformation نظام سرمايه داري عملي سازد.
استحاله، يا دگرگون شدن، براي نمونه دگرديسي برخي از جانوران، مفهومي است كه وجود «ياخته» يا «نطفه»اي را در پديده مي پذيرد كه با رشد آن تحت شرايط معيني، پديده جديد پديدار مي شود. واقعا هم استحاله جامعه انساني در طول تاريخ وجود داشته است. جامعه برده داري كه قدمتي ٨ هزار ساله دارد و هنوز هم بقاياي آن در جامعه سرمايه داري امروزي وجود دارد، از اين رو با رشد نيروهاي مولده مي توانست به جامعه فئودالي و … استحاله يابد، زيرا «نطفه»اي كه شيوه توليدي آن را به وجود مي آورد، يعني استثمار نيروي كار انسان و تصاحب ارزش اضافه ي توليد شده به دست برده داران، درصورتبندي اقتصادي- اجتماعي فئوداليسم و سرمايه داري نيز جان مايه هستي نظام را تشكيل مي دهد. به سخني ديگر، استحاله در شكلِ اِعمال استثمار عملي مي شود و نه در مضمون آن.
”آزادي“ در انديشه ليبراليسم قديم و نو، به مفهوم آزادي فعاليت بورژوازي از بندهاي نظام فئواليسم و اكنون ”آزادي“ از قيد بندهاي قانون به سود طبقه كارگر است كه با هدف «مهار عملكرد مخرب سرمايه» در نبردي طولاني و خونين به به دست آمده و به سرمايه تحميل شده است. لذا مفهوم ”آزادي“ كه ورد زبان مداحان نظام سرمايه داري است را نمي توان به مثابه «نطفه»اي ارزيابي كرد كه از درون رشد آن، جامعه سوسياليستي رها از شرايط استثمار نيروي كار برپا مي شود.
«استراتژي نابودي سرمايه داري» و برپايي ساختار «جامعه گرايانه (سوسياليستي)» كه نظريه پرداز هدف «جنبش هاي چپ نوپا و گسترش يابنده» اعلام مي كند، بدون برش انقلابي با نظام استثمارگر طبقاتي و براندازي اصل استثمار نيروي كار و تصاحب شخصي ارزش اضافه ي ناشي از آن، ممكن نيست. در اين نكته ترديدي روا نيست.
شكـل اين برش انقلابي كه موضوع بررسي حاضر نيست و مي توان به طور مشخص به آن پرداخت، نهايتاً تنها در لحظه تاريخي تحقق برش و تحت تاثير همه جانبه تناسب قواي لحظه دو جبهه انقلاب و ضد انقلاب روشن خواهد شد. بحث زودرس در باره آن، مي تواند تنها بحثي انتزاعي و تئوريك باشد.
***
در ادامه، نظريه پرداز انتقاد خود را به حزب هاي كمونيست اروپايي تدقيق كرده، مي نويسد: «چپ به جاي مقابله با تكامل سرمايه داري بايد در صدد اتحاد نيروي كار در عرصه ي ملي، منطقه اي و جهاني باشد. اتحادي كه مقابله با سرمايه داري و فاصله ي طبقاتي به شدت ژرف شونده ضروري و راهكار اصلي است.» به سخني ديگر،
اول- اطيابي براي دوران كنوني، لااقل در اروپا، ترك موضعي را به حزب هاي كمونيست پيشنهاد مي كند كه سه سطر پيش تر آن را مبارزه اي «مترقي» ناميده و نوشته بود: «مخالفت با سرمايه داري از جايگاه كمك به رويكرد جامعه گرايانه (سوسياليستي) [، مخالفتي] مترقي است …».
در تضاد با اين موضع، او ”مبارزه سوسياليستي“ را لااقل اكنون و دست كم در اروپا از اين رو غيرضروري و حتي «ارتجاعي و ضدعلمي» ارزيابي مي كند، زيرا «مخالفت با تكامل جبري سرمايه داري [، مخالفتي] ارتجاعي و ضد علمي است»! به منظور مستدل ساختن نظر، استدلالي مستقل و توضيح دهنده ارايه نمي شود. در عوض، همان طور كه پيش تر اشاره شد، مضمون مخالفت حزب هاي ناميده شده با برپايي اتحاديه اي كه در خدمت برقراري و حفظ هژموني سرمايه مالي امپرياليسم اروپايي است، اصلا طرح نمي شود. تنها «نه»ي اين حزب ها طرح مي شود.
بدين ترتيب، خواست تعطيل مبارزه سوسياليستي، با وجود تائيد زباني آن، عملاً در خدمت تعطيل مبارزه براي انتقال آگاهي سوسياليستي به درون طبقه كارگر و ديگر نيروهاي ترقي خواه از كار در مي آيد و داراي مضموني مي شود كه به قول لنين، بايد در كوپه قطار، رسيدن قطار را به ايستگاه سوسياليسم انتظار كشيد!
نظريه پرداز خواستار حفظ شرايط برقراري هژموني سرمايه مالي امپرياليستي در اتحاديه اروپا است، «مگر آنكه [بخواهيم كه] تاريخِ تكاملِ سرمايه داري جهت عكس طي كند و اروپا پراكنده، كاملا تابع يا دنباله روي سرمايه آمريكا شود و نقش خود بعنوان يك قطب پرقدرت سرمايه داري در رقابت با ديگر قطب ها را فراموش كند.»
بدين ترتيب، پيشنهاد او به حزب هاي كمونيست، اتخاذ موضعي به سود سرمايه مالي امپرياليستي ي اروپايي، به اصطلاح ”خودي“ و حفظ و تقويت شرايط موجود در اروپاست. به سخني ديگر كه همين معنا را مي رساند، موضع پوزيتويستي پيشنهاد شده، از اين رو به نفي وظيفه حزب هاي كمونيستي براي ”مبارزه سوسياليستي“ مي انجامد و مبارزه براي انتقال آگاهي طبقاتي به زحمتكشان را در مرحله كنوني «لق» (احسان طبري) مي كند، زيرا مي پندارد، دفاع از امپرياليسم اروپايي، دفاع از سرمايه داري ”خودي“، ضروري است! برداشتي كه حزب سوسيال دمكرات آلمان را صد سال پيش نيز بر آن داشت، بودجه جنگي امپرياليسم آلمان براي جنگ اول جهاني را به تصويب برساند. كارل ليبكنشت تنها نماينده اين حزب بود كه در شب آغاز جنگ اول جهاني به بودجه جنگ راي منفي داد و در سال ١٩١٨ با روزآ لوكزامبوگ و ديگران حزب كمونيست آلمان را پايه ريخت.
دوم- نظريه پرداز مي خواهد ضرورت نفي مبارزه سياسي- سوسياليستي، به سخني ديگر نفي مبارزه براي انتقال آگاهي طبقاتي را به توده ها در باره سـرشـت اتحاديه اروپا كه برقراري هژموني سرمايه مالي امپرياليسم اروپايي را دنبال مي كند، از اين طريق گويا به اثبات برساند كه ضرورت مبارزه دمكراتيك توده ها، يعني مبارزه عليه «فاصله ي طبقاتي به شدت ژرف شونده» را به عنوان تنها وظيفه اين حزب ها قلمداد سازد كه «راهكار اصلي است»!
هدف، خواسته يا نخواسته، انحراف نظر توده ها از علت علـلّي و اصلي ژرفش فاصله طبقاتي است كه تشديد فقر و بيكاري را باعث شده است. به اين منظور ضرورت مبارزه با پيامدهاي سياست خانمان برانداز حاكمان امپرياليستي در نظر مطلق، و مبارزه با علت عللّي پديده حذف مي شود. اعتقادي به ضرورتِ نشان دادن رابطه آن ها با يكديگر وجود ندارد. جامعه شناسي، گويا علمي فاقد فلسفه است. جامعه شناسي در سطح توصيف ظاهر امر!
براي انديشه پوزيتويستي و سوسيال دمكرات، مبارزه دمكراتيك، حلقه ضرور براي انتقال آگاهي طبقاتي به زحمتكشان و توده هاي محروم نيست. مبارزه اي ”مستقل“ است كه گويا در خلاء طبقاتي در جامعه جريان دارد. اين است جامعه شناسي ي فاقد فلسفه! كه اعتقادي به ضرورت نشان دادن رابطه ميان مبارزه دمكراتيك و سوسياليستي ندارد.
***
مضمون چنين مبارزه ”دمكراتيك“، «اصلاحات براي تغيير» نيست كه شعار حزب توده ايران را براي گذر از ديكتاتوري ولايي در شرايط كنوني در ايران تشكيل مي دهد و ازجمله در مقاله ”از فرايند «اصلاحات براي تغيير» به طور متحد دفاع كنيم“ در نامه مردم ارگان مركزي حزب توده ايران (شماره ٩٦٤، ٢٢ دي ماه ١٣٩٣ http://www.tudehpartyiran.org/2013-11-28-19-45-55/2754-2015-0) توضيح داده مي شود. هدف، محدود ساختن مبارزه دمكراتيك به تغييرات كمّي ي بي خطر و بي ضرر براي نظام حاكم، به اصطلاح ”مهندسي اجتماعي“ (مثلا در انتخابات) است كه اكنون در ايران ”اصلاح طلبان مماشاگر“ دنبال مي كنند.
برخلاف اين برداشت، شعار بينابيني از سرشتي ديگر برخوردار است. سرشت اين شعار چنان است كه اجراي آن در شرايط عادي و غيربحراني نظام حاكم، هستي نظام را به خطر نمي اندازد. اما تحت تاثير شرايط خاص حاكم، مي تواند وضع به صورت ديگري باشد. هر عقب نشيني در برابر «اصلاحات براي تغيير»، مي تواند بهمني را به راه اندازد كه كليت هستي نظام حاكم را براندازد.
براي نمونه، تغييرات اصلاحي در نظام سرمايه داري حاكم در ايران در شرايط كنوني از ديدگاه ارتجاعِ استبدادي ي حاكم از آن رو ناممكن است، زيرا نظام را به سراشيب سقوط نهايي مي راند. آزادي سنديكاهاي مستقل كارگري همانقدر آغاز روند سقوط رژيم ديكتاتوري خواهد بود كه پايان دادن به حصر غيرقانوني رهبران جنبش سبز چنين آغازي را تشكيل مي دهد. ممنوعيت انتشار سخن و عكس خاتمي كه اين روزها برملا شده است، در تائيد چنين ارزيابي است! از اين رو است كه حزب توده ايران پنداشت امكان «استحاله رژيم ديكتاوري ولايي» را كه ”اصلاح طلبان مماشات گر“ ممكن مي دانند، نادرست ارزيابي مي كند.
در مورد كشور يونان نيز وضع از همين قرار است. حذف بخشي از بدهي هاي غيرقابل پرداخت اين كشور به بانك هاي خصوصي جهاني، هم ممكن و هم امري ”طبيعي“ در نظام سرمايه داري است و چند سال پيش نيز به طور محدود انجام شد. ورشكستگي شركت ها در اين كشورها همگي از اين طريق ”حل“ مي شود كه تنها بخشي از بدهي هاي شركت به طلبكاران پرداخت مي گردد. در شرايط خاص كنوني اما نظام مالي امپرياليستي در اتحاديهِ اروپا از اين رو به اين راه حل ”طبيعي“ در نظام سرمايه داري تن نمي دهد، زيرا آن وقت مردم چند كشور ديگر نيز همين راه را انتخاب خواهند كرد و اين سراشيب سقوط نظام مالي امپرياليستي در اتحاديه اروپا و يا حتي فراتر از آن است.
هم مخالفت ديكتاتوري ولايي با هر نوع تغيير در ايران و هم مخالفت آقاي وزير ماليه دولت آلمان، ولفگانگ شويبله با حذف بدهي هاي تحميل شده به مردم يونان، از اين رو اِعمال مي شود كه شعار «اصلاحات براي تغيير» در ايران و هم در اتحاديه اروپا با سرشت بينابيني خود، براي هر دو نظام قابل پذيرش نيست!
***
نظريه پرداز انتقاد خود را به حزب هاي كمونيست اروپايي از اين رو مستدل مي داند، زيرا اين حزب ها، همانند حزب هاي راست افراطي و نازي هاي جديد نيز مخالف اتحاديه اروپا هستند. به سخني ديگر، ”استدلال“ نظريه پرداز مبتني است بر ظاهر امر مخالفت با اتحاديه اروپا توسط دو جريان سياسي كه از سرشتي متضاد برخودار هستند.
اطيابي نظر خود را چنين توضيح مي دهد: «با كمي دقت مشاهده مي شود كه نه تنها در يونان، بلكه در كشورهاي بسيار بزرگ تر اروپايي مانند فرانسه، حزب كمونيست همراه با ”جبهه ي ملي فرانسه“ به قانون اساسي اتحاديه اروپا ”نه“ مي گويد.» در سطرهاي بعدي هم كه نظريه پرداز موضع حزب هاي كمونيستي ديگر را توضيح مي دهد، ازجمله به طور غيرمستقيم موضع حزب توده ايران را، از مضمون سخن و موضع و استدلال حزب هاي مورد انتقاد قرار گرفته، حرفي به ميان آورده نمي شود. او مطلق گرانه شكل مخالفت، يعني «نه» را طرح و مضمون را در پرده نگه مي دارد.
شيوه ”نظاره گر ظاهربين“ براي موضع پوزيتويستيِ سوسيال دمكرات، شيوه اي تيپيك است.
***
در دو مورد بايد به طور مشروط، حق را به جانب اميرهوشنگ اطيابي دانست.
اول- حزب كمونيست يونان بر اين باور است كه تنها راه حل واقعي براي نجات يونان و رهايي مردم آن از شرايط نابسامان كنوني، پايان بخشيدن به حاكميت نظام سرمايه داري است. انتقاد به اين موضع در شرايط كنوني، از اين رو مستدل نيست، زيرا گويا راه حل نهايي اين حزب براي يونان و همچنين كشورهاي ديگر، موضعي نادرست است. پايان بخشيدن به نظام استثمارگر، بلاترديد تنها راه حل پيگير را تشكيل مي دهد!
انتقـاد به اين موضع در شرايط نبرد جاري در يونان در زمان حال از اين رو به جاست كه حزب كمونيست يونان با نفيِ به خدمت گرفتن فعال شعارهاي بينابيني و استفاده بهينه از آن ها در مبارزه روز، اهـرم براي تفهيم سياست انقلابي خود را به زحمتكشان و ديگر توده هاي مردم از كف مي دهد و خود را در مبارزه دمكراتيك خلع سلاح مي كند. اين در حالي است كه پيشنهاد و انتخاب شعارهاي بينابيني، راه اتحادهاي اجتماعي را براي گام هاي مشخص مي گشايد. گامي هايي كه از يك سو نارسايي مبارزه دمكراتيكِ فاقد پيوند با مبارزه سياسي را با هدف تغيير بنيادين در جامعه براي توده ها قابل شناخت مي سازد، و از سوي ديگر شرايط ضروري براي تغيير بنيادين را آماده مي سازد.
انتقاد اميرهوشنگ اطيابي به حزب كمونيست يونان اما از موضع استدلال فوق انجام نمي شود. انتقاد به مضمون سياست نيست، تنها شكـل آن مورد انتقاد قرار مي گيرد!
دوم- حق با نظريه پرداز است، مبارزه به منظور برپايي اتحادهاي دمكراتيكِ اجتماعي با هدف تغيير شرايط حاكم در جامعه، با هدف «مقابله با … فاصله ي طبقاتي به شدت ژرف شوند» عليه منافع زحمتكشان و توده ها، مبارزه اي ضروري است. اين مبارزه از طريق شركت سازمان ها و اتحادهاي دمكراتيك، از جمله در شكل هاي جديد آن، مبارزه اي است به منظور دفاع از منافع طبقاتي و دمكراتيك لايه هاي مختلف مردم كه هدف نهايي آن، تغيير بنيادين نظام حاكم است.
در اين مورد نيز مي توان به طور مشروط به نظريه پرداز حق داد، چنانچه او نمي كوشيد با در برابر هم قرار دادن مبارزه دمكراتيك- مدني و مبارزه سياسي- طبقاتي، ضرورت پيـونـد ميان اين دو مبارزه را نفـي كنـد و مبارزه توده ها را به گام هاي پوزيتويستي براي حفظ شرايط حاكم محدود و بدل سازد.
مبارزه دمكراتيك توسط اتحادهاي اجتماعي، ازجمله در شكل هاي جديد آن كه به منظور محدود ساختن قدرت نظام حاكم و توسعه نقش جامعه مدني- دمكراتيك در نبرد روزانه جريان مي يابد، و مبارزه سياسي- طبقاتي يا مبارزه براي انتقال آگاهي سياسي براي گذر از جامعه طبقاتي حاكم كه توسط حزب هاي كمونيست و كارگري و متحدانشان جريان دارد، مجموعه اي جداناپذير و وحدتي يك پارچه را تشكيل مي دهد كه بيان هويت جنبش هاي اجتماعي به منظور گذر از شرايط حاكم است.
عقب نشيني از اين موضع، مبارزه ي جنبش كمونيستي را به موضع سوسيال دمكرات با خواست تائيد شرايط حاكم صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري تنزل مي دهد و كوششي براي القاي تز نادرست در باره امكان استحاله نظام سرمايه داري به نظام سوسياليستي است. پيامد آن كمك به اثبات تز ”پايان تاريخ“ است كه توسط مداحان سرمايه داري عنوان مي شود!