«تفرقه اندازى‏‏» نشان ضعف است اصلى‏‏ترين تضاد، نقطه آغاز تحليل متحدان ما در مرحله كنونى‏‏، كيانند؟

image_pdfimage_print

١٣٨٨ / ١٦

آرمان گرامى‏‏

ابرازنظر شما داراى‏‏ وجه‏هاى‏‏ چندگانه‏اى‏‏ است. يكى‏‏ از آن‏ها هشدار شما درباره «سياست تفرقه‏اندازى‏‏» اعمال شده پس از برگزارى‏‏ پلنوم هيجدهم كميته مركزى‏‏ حزب توده ايران مى‏‏باشد، كه ظاهراً به نظر شما يكى‏‏ از علل پراكندگى‏‏ حاكم بر جنبش توده‏اى‏‏ است. اين امر پراهميت است، كه علت موثر بودن «سياست تفرقه‏اندازى‏‏» شناخته و درك شود، تا بتوان از اين راه، امكان تاثير آينده آن را در حزب محدود يا غيرممكن ساخت.

به مناسبتى‏‏، زنده‏ياد فرج‏الله ميزانى‏‏ (جوانشير) روزى‏‏ به نگارنده گفت: «رفقاى‏‏ افسرى‏‏ كه از زندان‏هاى‏‏ سلطنتى‏‏- ساواكى‏‏ آزاد شدند، سرمايه معنوى‏‏ حزب توده ايران هستند. نمونه‏هاى‏‏ مشابه آن را بسختى‏‏ مى‏‏توان در جنبش جهانى‏‏ كارگرى‏‏ و كمونيستى‏‏ يافت.»

درون‏مايه همين سخن را كيانورى‏‏ روزى‏‏ درباره وجود شخصيت علمى‏‏- فرهنگى‏‏ و انقلابى‏‏ احسان طبرى‏‏ بيان كرد.

اگرچه رفيق عزيز خاورى‏‏، كه شما از او در كنار رفيق صفرى‏‏ نام مى‏‏بريد، از تاريخچه زندگى‏‏ ديگرى‏‏ از زنده‏يادان افسران شهيد حزبى‏‏ برخوردار است، نبايد فراموش نمود كه او نيز يكى‏‏ از مبارزان و سرمايه‏هاى‏‏ معنوى‏‏ حزب توده ايران از دوران رژيم شاه- ساواكى‏‏ است و صداى‏‏ طنين «نــه» او به جلادان رژيم سلطنتى‏‏ در دالان تاريخ حزب طنين‏انداز است. اين گذشته را بايد به عنوان يك توده‏اى‏‏ ارج نهاد.

انديشه و اسلوب علمى‏‏ ريشه پديده‏ها را نشان مى‏‏دهد

بايد توجه داشت، كه انديشه افتراقى‏‏ علمى‏‏ موظف است در همه بررسى‏‏ها، به‏ويژه در بررسى‏‏ و پژوهش تاريخى‏‏، ريشه و خط تكوينى‏‏ پديده‏ها را از يك ديگر به طور متمايز كشف و جدا ساخته و آن‏ها را به طور افتراقى‏‏ بشناسد و درك كند. در غير اين صورت، بررسى‏‏ علمى‏‏ از استوارى‏‏ برخوردار نيست و آنطور كه طبرى‏‏ مى‏‏گويد، «لـق مى‏‏شود».

براى‏‏ نمونه، آنچه كه به نظر «سياست تفرقه‏اندازى‏‏» مى‏‏رسد و خود را چنين مى‏‏نماياند، ظاهر پديده را تشكيل مى‏‏دهد. بايد ديد مضمون و درونمايه اين پديده چيست؟ بسنده ساختن شناخت به ظاهر پديده را ماركس شيوه “تماشاگرى‏‏ نظرى‏‏” (نظاره‏گر ظاهربين) مى‏‏نامد كه تنها ظاهر “هيروگليف” را مى‏‏بيند. بايد ديد در پشت ظاهرامر، در پشت “هيروگليف” چه مضمونى‏‏ نهفته است، واقعيت و حقيقت چيست؟ طبرى‏‏ در “درباره منطق عمل، چگونه مى‏‏توان به عمل اجتماعى‏‏ مبناى‏‏ علمى‏‏ بخشيد” مى‏‏گويد: «پديده غير از ماهيت است. ظاهر چيز ديگر و باطن امر چيز ديگر مى‏‏گويد.». بدين‏ترتيب صدور حكم «سياست تفرقه‏اندازانه» براى‏‏ توضيح آنچه كه پس از پلنوم هيجدهم بر حزب گذشت، كفايت نمى‏‏كند.

نادرست دانست قناعت به ارزيابى‏‏ از سياست اين دوران در سطح «سياست تفرقه‏اندازانه» را نبايد برداشتى‏‏ “اخلاقى‏‏” پنداشت. اخلاق انقلابى‏‏ البته حكم مى‏‏كرد كه پس از برگزارى‏‏ پلنوم هيجدهم رهبرى‏‏ جديد بكمك امكانات توسعه يافته، با تمام توان به دفاع از جان و حيثيت توده‏اى‏‏هاى‏‏ دربند بشتابد، تا كيانورى‏‏ مجبور نباشد با درد بگويد: «رهبرى‏‏ حزب، به خاطر نجات جان اعضاء و براى‏‏ باقى‏‏ ماندن حزب در صحنه مبارزه توده‏ها، از قهرمانى‏‏ چشم پوشيد و ما بجاى‏‏ اينكه قهرمانى‏‏ آن‏ها را كه دقيقاً در همين چشم پوشى‏‏ قرار داشت، به مردم نشان دهيم، سياستى‏‏ را در پيش گرفتيم كه ما را از جنبش واقعى‏‏ جامعه جدا ساخت و آن‏ها را موجوداتى‏‏ تسليم شده و وامانده به مردم معرفى‏‏ كرد. چنان خود تسليم را باور كرده‏ بوديم، كه از هر كدام آن‏ها، تا زمانى‏‏ كه زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم ياد نكرديم».

جستجوى‏‏ علت واقعى‏‏ آن رفتارى‏‏ كه شما «سياست تفرقه‏اندازى‏‏» مى‏‏ناميد، براى‏‏ نمونه ازاين‏رو ضرورى‏‏ نيست، تا بتوان دفاع نكردن از اعضاى‏‏ رهبرى‏‏ در بند حزب توسط رهبرى‏‏ انتخاب شده در پلنوم هيجدهم را مورد انتقاد قرار داد. يعنى‏‏ به وجه اخلاقى‏‏ آن پرداخت. اين كارى‏‏ است كه بايد انجام داد، كارى‏‏ فرعى‏‏ هم نيست، زيرا بدون اخلاق انقلابى‏‏، كشف و اعمال سياست انقلابى‏‏ ممكن نيست. اما اين وظيفه غيرفرعى‏‏، تنها وظيفه و به‏ويژه وظيفه عمده نيست. وظيفه عمده چيزى‏‏ ديگر است.

وظيفه عمده چيست؟

آنچه كه در سخنان شما و نزد بسيارى‏‏ از رفقا «سياست تفرقه‏اندازى‏‏» برداشت شده است، ريشه در درك و دريافت نكردن سياست گذشته حزب توسط زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ دارد. به‏ويژه او كوشيد برداشت و درك خود را به حزب و رفقاى‏‏ توده‏اى‏‏ تحميل كند. نه از راه مبارزه‏اى‏‏ طولانى‏‏ و اقناعى‏‏، كه به شيوه تحكم و بوركراتيك و «تفرقه‏اندازانه». همه ابزارهاى‏‏ ممكن در اين راه به كار گرفته شدند و مى‏‏شوند، ازجمله ابزارهايى‏‏ كه شما هم برشمرده‏ايد.

باوجود اين وظيفه پژوهش توده‏اى‏‏ حكم مى‏‏كند، كه توده‏اى‏‏ ها به كشف و درك علل ريشه‏اى‏‏ و واقعى‏‏ روند تكوينى‏‏ پديد آمدن پراكندگى‏‏ نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ در حزب بپردازند. نگارنده مايل است در سطور زير چنين كوششى‏‏ براى‏‏ نشان دادن اين ريشه‏ها داشته باشد.

ارزيابى‏‏ حزب توده ايران درباره روند انقلابى‏‏ در ايران، كه در يك بحث و گفتگوى‏‏ درون حزبى‏‏ در طول زمان شكل گرفت و در مراحلى‏‏ بشدت متضاد بود، نهايتاً در اسناد پلنوم‏هاى‏‏ شانزدهم و هفدهم حزب بروز كرد و به تصويب رسيد. بحث‏هاى‏‏ پيش گفته كه سال‏ها جريان داشت تا به نتيجه برسد، با تغييرات در رهبرى‏‏ حزب نيز همراه بود. بخشى‏‏ از نسل جوان حزبى‏‏ كه سال‏ها در سمت‏ها و مسئوليت‏هاى‏‏ اجرايى‏‏ انجام وظيفه كرده بودند، بدون آنكه سمت‏هاى‏‏ حزبى‏‏ در سطح رهبرى‏‏ حزب داشته باشند، به مسئوليت‏هاى‏‏ بالا نايل شدند. زنده‏ياد جوانشير (فرج‏الله ميزانى‏‏)، منوچهر بهزادى‏‏، امير نيك‏آئين (دانش)، رفقاى‏‏ زنده‏ياد افسران در بند، رحمان هاتفى‏‏ و ديگران، نمونه‏هايى‏‏ از اين جابجايى‏‏هاى‏‏ سازمانى‏‏ در رهبرى‏‏ حزب توده ايران بود. رفيق عزير خاورى‏‏ عضو هيئت سياسى‏‏ كميته مركزى‏‏ شد. حميد صفرى‏‏ چنين سمتى‏‏ را از پيش داشت.

درونمايه سياست علمى‏‏ حزب توده ايران را زنده‏ياد جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” به صورت فشرده، اما براى‏‏ بررسى‏‏ حاضر كامل و جامع برشمرده است. اسناد ديگر حزبى‏‏ كوچك‏ترين نوسان و يا انحرافى‏‏ را از آنچه جوانشير در اثر پيش گفته برشمرده است، نشان نمى‏‏دهند. براى‏‏ صرفه‏جويى‏‏ در وقت و نيرو، در اينجا به سراغ اسناد ديگر نمى‏‏رويم. اما ترديدى‏‏ نبايد داشت، كه هيچ پژوهشگرى‏‏ نخواهد توانست از اسناد ديگر حزبى‏‏، نشانى‏‏ از نادرستى‏‏ برداشت جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” نشان و ارايه دهد. چنانكه تاكنون نيز مخالفان سياست گذشته حزب نتوانسته‏اند چنين نكات متفاوت يا مخالفى‏‏ را در اسناد حزبى‏‏ نشان دهند. ديرتر نظر احسان طبرى‏‏ در اين زمينه بيان خواهد شد كه در تائيد كامل برداشت جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” است.

شايد گفته شود كه در آن دوران، ابرازنظرهاى‏‏ ديگر به چاپ رسانده نمى‏‏شدند؟! اما لااقل بايد بتوان در نوشتارها و اسناد پس پلنوم هيجدهم و بعد از آن نكات استدلالى‏‏ در نادرستى‏‏ سياست گذشته حزب يافت؟!  آيا چنين است؟ اگر كسى‏‏ سراغ دارد، مطرح سازد. اگر كسى‏‏ استدلالى‏‏ در نادرستى‏‏ سياست گذشته حزب دارد، بيان كند. اكنون خود استدلال كند!

واقعيت آنست كه نه استدلالى‏‏ در اين باره توسط زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ در اسناد پلنوم هيجدهم كميته مركزى‏‏ ارايه شده و نه در هيچ نوشتار ديگرى‏‏ دلايل و استدلال درباره نادرستى‏‏ سياست گذشته حزب مطرح شده‏اند.

هنگامى‏‏كه يورش ناجوانمردانه به حزب و زندان و كشتار توده‏اى‏‏ها بيان مى‏‏شود و از آن شكست انقلاب نتيجه‏گيرى‏‏ مى‏‏شود، هنگامى‏‏ كه با پذيرش ادعاى‏‏ دشمنان حزب توده ايران، نادرستى‏‏ سياست «رهبرى‏‏ وقت» حزب، كه پيش‏تر نام شمارى‏‏ از آن ناميده شد، را گويا «پيروى‏‏ از زعامت» خمينى‏‏ مى‏‏نامند و آن را دليل شكست انقلاب عنوان مى‏‏كنند، به مفهوم پژوهش علمى‏‏، استدلال نمى‏‏كنند، بلكه تنها “تز”ى‏‏ مطرح مى‏‏شود كه صحت آن بايد به اثبات رسانده شود. در غير اين صورت، تز در سطح يك ادعاى‏‏ بى‏‏پايه و اساس باقى‏‏ مى‏‏ماند!

آيا تاكنون چنين استدلالى‏‏ ارايه شده است؟ در كجا؟

بديهى‏‏ است كه در چنين شرايطى‏‏، يعنى‏‏ در شرايط فقدان استدلال علمى‏‏، بايد انواع ابزارهاى‏‏ ديگر براى‏‏ اعمال بوروكراتيك تفوق سازمانى‏‏ كه به قول رفيق عزيز خاورى‏‏ «از بد حادثه» به دست آورده شده است، به خدمت گرفته شود. «سياست تفرقه‏اندازى‏‏» يكى‏‏ از اين ابزارهاست، كه ريشه در ناتوانى‏‏ استدلال دارد. ريشه در ضعف انديشه علمى‏‏ و توان روشنفكرانه براى‏‏ اثبات نظر دارد.

«سياست تفرقه‏اندازى‏‏» تنها ابزار را نيز براى‏‏ جبران ضعف استدلال تشكيل نمى‏‏دهد. “كنارگذاشتن‏ها” و “اخراج‏ها” از يك سو و “بالا كشيدن‏هاى‏‏” نادرست و غيرمستدل از سوى‏‏ ديگر، نمونه‏هاى‏‏ ديگر اين ابزارها مى‏‏باشند.

در گذشته، همانطور كه پيش‏تر اشاره رفت، رفقايى‏‏ از جنس جوانشيرها، بهزادى‏‏ها، نيك‏آئين‏ها، زرشناس‏ها، دانش‏ها و ديگران و ديگران سال‏ها به عنوان كادرهاى‏‏ حزبى‏‏ در زندگى‏‏ و هستى‏‏ حزب و جنبش توده‏اى‏‏ مبارزه كردند، تا در پلنوم‏هاى‏‏ شانزدهم و هفدهم حزب به مسئوليت و مقامات حزبى‏‏ نايل شدند. پس از سال‏ها مبارزه و استخوان نرم كردن‏ها. اما در جريان و بعد از پلنوم هيجدهم و همچنين در برگزارى‏‏ كنفرانس ملى‏‏، مبارزان توده‏اى‏‏ از راه رسيده به مسئوليت‏هاى‏‏ بالاى‏‏ حزبى‏‏ تا سطح عضويت در هيئت سياسى‏‏ برگمارده شده و در كوتاه‏ترين زمان از مسئوليت‏هاى‏‏ خود كنار زده شدند. از اين طريق كه ديگر به جلسه حزبى‏‏ فراخوانده نشدند. سرنوشت هيئت سياسى‏‏ يازده نفره منتخب پلنوم فروردين ماه ١٣٦٩ تنها نمونه از اين “سياست” نيست.

بديهى‏‏ است كه مى‏‏تواند چنين ضعف در انديشه و عمل براى‏‏ بيننده، خود را به‏مثابه تظاهر «سياست تفرقه‏اندازانه» بنماياند و توسط او درك شود. در حالى‏‏ كه ريشه علّى‏‏ آن، سياست نادرست سازمانى‏‏ است، كه موازى‏‏ با ارزيابى‏‏ و برداشت نادرست از سرشت انقلاب بهمن به خدمت گرفته مى‏‏شود. اين شيوه پيامد قانونمند زيرپا گذاشتن انديشه و اسلوب علمى‏‏- ديالكتيكى‏‏ ارزيابى‏‏ و پژوهش درباره نبرد طبقاتى‏‏ در جامعه مى‏‏باشد. پژوهشى‏‏ كه برپايه آن بايد وظيفه‏هاى‏‏ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، در هر مقطع تاريخى‏‏ تعيين گردند.

سياست اعمال شده كنونى‏‏ در حزب توده ايران، از اسلوب علمى‏‏- ديالكتيكى‏‏ پژوهش پيروى‏‏ نمى‏‏كند. سردرگمى‏‏، همانطور كه ازجمله در نوشتار “به اندیشه، سنن و ایدئولوژى‏‏‏ انقلابى‏‏‏ حزب توده ایران باورمندیم! سه جریان فکرى‏‏‏ در جنبش توده‏اى‏‏”‏ (http://www.tudeh-iha.com/?p=966&lang=fa ) بيان شد، ناشى‏‏ از آن است كه آغاز انديشه پژوهشگر، تعيين “اصلى‏‏ترين تضاد” در جامعه نمى‏‏باشد. تضادى‏‏ كه سرشت شرايط حاكم را نشان داده و وظيفه‏هاى‏‏ ما را در مرحله كنونى‏‏ متبلور مى‏‏سازد.

سياست حزب توده ايران در برابر انقلاب بهمن از اين نقطه آغازمى‏‏شود، كه با كشف و تعريف دو تضاد ميان مردم و حاكميت از يك سو و ميان مردم و امپرياليسم از سوى‏‏ ديگر، سرشت مردمى‏‏- ضدديكتاتورى‏‏ و ملى‏‏- ضدامپرياليستى‏‏ انقلاب نتيجه‏گيرى‏‏ شده و انقلاب به عنوان “مرحله انقلاب ملى‏‏- دموكراتيك” ارزيابى‏‏ مى‏‏شود. علت و معلول، رشته تكوينى‏‏ روند رشد اجتماعى‏‏ و بازتاب آن در انديشه پژوهشگر در همنوايى‏‏ و همخوانى‏‏ كامل هستند. يكپارچه و استوار هستند، همانند «سنگى‏‏ خاراگين» كه جوانشير  در سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران سرشت علمى‏‏ پژوهش حزب را مى‏‏نامد.

در دوران پس از پلنوم هيجدهم، اين اسلوب علمى‏‏- ديالكتيكى‏‏ ترك شد. بدون نياز ترك شد. بدون ارايه حتى‏‏ يك استدلال ترك شد. ترك شد، زيرا و تنها از اين‏رو، كه با «بد حادثه»اى‏‏ همراه گشت، كه به برترى‏‏ سازمانى‏‏ آن‏ عناصر انجاميد، كه در خلاء ايجاد شده، سرنوشت حزب و مسئوليت رهبرى‏‏ آن را بدست آوردند. ديگر استدلال براى‏‏ گويا نادرست بودن سياست گذشته حزب ضرورى‏‏ نبود. روند جابجايى‏‏ انديشه، چنانچه در دو دهه گذشته انجام شده بود و با نبرد درون حزبى‏‏ طولانى‏‏ همراه بود، به طور طبيعى‏‏ تحقق نيافت.

پيامد اين وضع آنست كه امروز، سياست حزب از اين نقطه آغاز مى‏‏شود، كه مى‏‏پرسد: “متحدان ما در مرحله كنونى‏‏، كيانند؟” با تعيين اين نيرو، سياست ما تعريف و تعيين مى‏‏شود. برپايه شيوه نادرست بالا، پراكندگى‏‏ نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ در حزب توده ايران و جنبش توده‏اى‏‏ امرى‏‏ قانونمند مى‏‏شود.

اين امرى‏‏ غيرطبيعى‏‏ نيست كه در حزب طبقه كارگر نيز گروه و نظرهاى‏‏ متفاوتى‏‏ براى‏‏ تعريف “متحد” در اين دوران وجود داشته باشد. انواع علايق و منافع و شناخت و تاريخچه فردى‏‏ افراد در اين روند نقش دارد. زمينه علمى‏‏ و محك علمى‏‏ براى‏‏ شناخت ازبين مى‏‏رود. به قول طبرى‏‏ در “درباره منطق عمل”، بحث «سيستمى‏‏» بر پژوهش حاكم نيست. بحث در سطح فردى‏‏، انديويدواليستى‏‏، انجام مى‏‏شود. “پلوراليسم” نظرى‏‏ براى‏‏ تعيين متحد، به مفهوم پسامدرنى‏‏ آن حاكم است: “هر كس يك شخصيت يكتاست و داراى‏‏ نظر و ديدگاه خود مى‏‏باشد و اين عين دموكراسى‏‏ است”. در چنين شرايطى‏‏ تفرقه و پراكندگى‏‏ البته قانونمند بوده و حاكم مى‏‏گردد. سرنوشتى‏‏ كه با آن روبرو هستيم.

تفاوت برداشت ماترياليسم ديالكتيكى‏‏ با انديشه پيش از ماركس در آن است كه ماركسيسم «تجربه را محك درستى‏‏ يا نادرستى‏‏ تئورى‏‏» و تصميم و عملكرد حزب برپايه آن، مى‏‏داند. طبرى‏‏ «پيوند صميم تئورى‏‏ و پراتيك» را در رساله پيش گفته “درباره منطق عمل” اجتناب‏ناپذير اعلام مى‏‏كند. او در آنجا ضرورت «آموزش از عمل» را برجسته ساخته و همانند آموزگارى‏‏ متعهد و دانشمندى‏‏ سختگير آن را در دفتر «انقلابيون طرازنوين» به ثبت مى‏‏رساند. او در بند ٣ از بخش دوم رساله، بخش «مرحله پراتيك» چنين مى‏‏گويد: «٣- اكنون بايد از مجموع اين وظايف مبرم مشخص‏ترين وظايف روز را در عرصه‏هاى‏‏ مختلف معين كنيم، تا از مرحله تماشاگرى‏‏ نظرى‏‏ خارج شويم و گام در عرصه پرهياهوى‏‏ و تاريخساز عمل بگذاريم. …» و از آن در “پايان سخن” چنين نتيجه‏گيرى‏‏ مى‏‏كند: «براى‏‏ انقلابيون طرازنوين، هيچ روش ديگرى‏‏ جز پيوند صميم تئورى‏‏ و پراتيك روا نيست.»

تجربه ناموفق تعيين سياست حزب از راه يافتن و تعيين كردن متحدان كه در دو دهه اخير به اسلوب تعيين سياست حزب توده ايران تبديل شده است، برپايه نكات پيش گفته، نياز به تدقيق دارد.

اين بررسى‏‏ انتقادى‏‏، كارى‏‏ جمعى‏‏ است. طبرى‏‏ همانجا كار جمعى‏‏ را «بهتر» مى‏‏نامد: «چون بررسى‏‏ غالباً در جمع انجام مى‏‏گيرد  – و بهتر است در صورت امكان در جمع صورت گيرد – …».

تمنا براى‏‏ گفتگوى‏‏ صميمانه درباره تحليل شرايط ايران و نتيجه‏گيرى‏‏ از آن، كه “توده‏اى‏‏ها” از آغاز انتشار خود در ميان گذاشته است، از پشتوانه تئوريك بالا برخوردار است. اينكه “هاتف رحمانى‏‏” در “نويد نو” (اول اسفند ١٣٨٧) بررسى‏‏ جمعى‏‏ و مشترك را فقط ميان «صلاحيت‏داران راى‏‏» مجاز مى‏‏داند، تنها از تنگ نظرى‏‏ ناشى‏‏ از قلعه ‏نشينى‏‏ انديشه نتيجه نمى‏‏شود، كه به آن دچار است، بلكه از عدم درك ضرورت و نيـاز حزب توده ايران است براى‏‏ بحث با توده‏اى‏‏ها و حتا با مخالفان و به‏ويژه داشتن گوش شنوا و حساس براى‏‏ انتقادات. ضعف تئوريك است كه قلعه ‏نشينى‏‏ انديشه و «سياست تفرقه‏اندازانه» را ضرورى‏‏ و اجبارى‏‏ مى‏‏سازد. اشتباه قلعه نشينان فكرى‏‏ اين نيست، كه متكبرانه خود را از جنسى‏‏ جاافتاده‏تر از مسئول‏ها و رهبران حزب كه نام برخى‏‏ از آن‏ها پيش‏تر ناميده شد، مى‏‏پندارند و گفتگوى‏‏ صميمانه را در شان خود نمى‏‏دانند.

رفيق عزير خاورى‏‏ بارها به نقش زندانيان توده‏اى‏‏ در دوران سلطنتى‏‏ اشاره كرده است، كه هر كدام در زندان كانون بحث، حزب توده مينياتورى‏‏ گفتگو و ستيز با دگرانديشان و مخالفان بوده‏اند و با موفقيت‏هاى‏‏ درخشانى‏‏ روبرو شده‏اند. اگر كيانورى‏‏ در “سخنى‏‏ با همه توده‏اى‏‏ها”، تاريخ حزب را تاريخ همين بحث و ستيزهاى‏‏ فكرى‏‏ مى‏‏نامد، بيان و بروز همين نقش كانون بودن انديشه تئوريك و سياسى‏‏ حزب توده ايران است، كه در بحث‏ها تدقيق يافته و به نيروى‏‏ پرتوان براى‏‏ بحركت درآوردن توده‏ها تبديل شده.

سياست موفق حزب توده ايران در ارتباط با سازمان فدائيان خلق در پيش و پس از پيروزى‏‏ انقلاب بهمن نيز برپايه گفتگوى‏‏ صميمانه با اين مبارزان به نتيجه لازم رسيد. اما در آن دوران‏ها، مواضع قابل دفاع بودند و لذا به قلعه نشينى‏‏ انديشه و بحث و گفتگو فقط با «صلاحيت‏داران راى‏‏» نيازى‏‏ نبود.

بدون گفتگويى‏‏ سازمان داده شد، يعنى‏‏ بدون دستورى‏‏ براى‏‏ بحث و گفتگو، نيرو به هرز رفته و بحث‏ها به انحراف كشانده خواهند شد. از اين رو بايد بر سر دستوركار بحث به توافق رسيد. بايد به اين پرسش پاسخ داد، كه آيا بحث درباره “اصلى‏‏ترين تضاد” در جامعه آغاز بحث است، يا تعيين متحدان؟ طبرى‏‏ براى‏‏ پاسخ به اين پرسش در رساله پيش گفته مى‏‏گويد: «بايد بينشى‏‏ انقلابى‏‏ داشته باشيم و چارچوب تاريخى‏‏- اجتماعى‏‏ عمل خود را بشناسيم.» او در بند نخست بخش “مرحله تئورك” رساله خواستار آنست كه «چارچوب تاريخى‏‏ اجتماعى‏‏ فعاليت انقلابى‏‏ بر اساس تئورى‏‏ علمى‏‏» تعيين شود، كه همان تعيين كردن «مرحله انقلاب» مى‏‏باشد. به عبارت ديگر، بايد از منظر ماترياليسم تاريخى‏‏ چارچوب فعاليت انقلابى‏‏ تعيين گردد و نه برپايه اتحادهاى‏‏ اجتماعى‏‏. اتحادها اهرم‏هاى‏‏ اجتماعى‏‏ هستند براى‏‏ تقويت نيروى‏‏ انقلاب در برابر نيروى‏‏ ضد انقلاب در به سرانجام رساندن انقلاب. طبرى‏‏ در سال ١٣٦٠ مرحله انقلاب ايران را «مرحله … گذار انقلابى‏‏ از يك جامعه سرمايه‏دارى‏‏ وابسته با بقاياى‏‏ نيمه فئودالى‏‏ و پدرشاهى‏‏ به سوى‏‏ يك نظام خلقى‏‏» اعلام مى‏‏كند. از درون اين تحليل و تعيين مرحله انقلاب متحدان شناخته و تعيين مى‏‏شوند و نه برعكس.

لذا بدون تعيين مرحله انقلاب، يعنى‏‏ بدون تعيين “اصلى‏‏ترين تضاد” در جامعه كه با نفى‏‏ آن راه رشد ترقى‏‏ خواهانه به يك نظام خلقى‏‏ گشوده مى‏‏شود، نمى‏‏توان متحدان اين دوران را شناخت و براى‏‏ جلب آن‏ها كوشيد.

اين بحث و گفتگو با و يا بدون قلعه نشينان نيز عملى‏‏ خواهد شد. مرز و سد «صلاحيت‏داران راى‏‏»، مرز و سدى‏‏ مصنوعى‏‏ و غيرنافذ است و تنها نشان كمبود انديشه ضرور تئوريك و ناتوانى‏‏ در استدلال براى‏‏ مواضع مى‏‏باشد.

هر رفيق عزيزى‏‏ به اعتبار تاريخچه زندگى‏‏ خود، با حسن نيت و خواستى‏‏ مسلماً در خدمت حفظ مصالح حزبى‏‏، “متحدان” را تعيين مى‏‏كند و جايگاه حزب را در كنار اپوزيسيون از راست تا “چپ” خارج از كشور مى‏‏داند و با آن‏ها بديدن نمايندگان پارلمان اروپايى‏‏ مى‏‏رود، بايد بداند، كه اين متحدان نبايد آنانى‏‏ باشند، و در واقع هم آنانى‏‏ نيستند كه در خدمت پيشبرد «مرحله انقلاب»، متحدان حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، باشند.

طبقه كارگرى‏‏ كه با مبارزه براى‏‏ حفظ منافع آنى‏‏ خود، از منافع كل جامعه دفاع مى‏‏كند (مانيفست كمونيستى‏‏)، در جستجوى‏‏ متحدانى‏‏ است كه راه رشد ترقى‏‏خواهانه انقلاب را نشان مى‏‏دهند. يعنى‏‏ در جستجوى‏‏ متحدانى‏‏ است در جهت تدارك پديد آوردن جامعه سوسياليستى‏‏، متحدانى‏‏ در چارچوب برداشت “ماترياليسم تاريخى‏‏”. ازاين‏رو است كه طبقه كارگر بايد ميان وظايف دموكراتيك خود، يعنى‏‏ دفاع از حق تشكيل سنديكاهاى‏‏ مستقل، كه شعار و خواست نمايش تشكل‏هاى‏‏ مستقل كارگرى‏‏ در ايران در روز اول ماه مه امسال نيز بود، با خواست دورنمايى‏‏- سوسياليستى‏‏ پيوند ايجاد كند. پيوندى‏‏ كه نمى‏‏تواند در اتحادهايى‏‏ عملى‏‏ گردد كه نيروهاى‏‏ آن مى‏‏خواهند انقلاب “ملى‏‏- دموكراتيك” بهمن ٥٧ كه داراى‏‏ زمينه‏هاى‏‏ ضد سرمايه‏دارى‏‏ است (بخش “حقوق ملت” و اصل‏هاى‏‏ ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى‏‏)، يعنى‏‏ انقلابى‏‏ آزاديبخش در دوران گذار از سرمايه‏دارى‏‏ به سوسياليسم مى‏‏باشد، را به سطح خواست‏هاى‏‏ سرمايه‏داران در انقلاب بورژوايى‏‏ يك قرن پيش بازگردانند و حاكميت بلامنازع سرمايه‏دارانى‏‏ را برقرار سازند، كه اجباراً بايد متحدان طبيعى‏‏ امپرياليسم باشند، تا بتوانند به “حيات” خود و بقاى‏‏ حاكميت خود زير سايه «نظم نوين جهانى‏‏» اميدوار باشند.

پافشارى‏‏ مصمم حاكميت يكدست شده سرمايه‏دارى‏‏ در ايران براى‏‏ اجراى‏‏ نسخه نوليبرال امپرياليستى‏‏ “خصوصى‏‏ و آزادسازى‏‏ اقتصادى‏‏” با هدف تاراج ثروت‏هاى‏‏ ملى‏‏ توسط سرمايه مافيايى‏‏ داخلى‏‏ و خارجى‏‏، هيچ معناى‏‏ ديگرى‏‏ جز تبديل شدن اين سرمايه‏داران به متحدان طبيعى‏‏ سرمايه مالى‏‏ امپرياليستى‏‏، به اميد حفظ حاكميت خود، ندارد!

مبارزه با ديكتاتورى‏‏ در دوران كنونى‏‏ مبارزه عمده‏اى‏‏ است. مبارزه براى‏‏ برپايى‏‏ شرايط برقرارى‏‏ آزادى‏‏هاى‏‏ دموكراتيك و قانونى‏‏ براى‏‏ مردم، مبارزه براى‏‏ حل تضاد عمده‏اى‏‏ در دوران كنونى‏‏ است، در اين امر ترديدى‏‏ روا نيست. اما محدود شدن مبارزه تنها به اين عرصه، فقط به جابجايى‏‏ ميان لايه‏هاى‏‏ حاكميت سرمايه‏دارى‏‏ مى‏‏انجامد. وظيفه حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، تلفيق دو جنبه و دو سوى‏‏ تضاد عمده‏اى‏‏ است كه بر جامعه حمكفرماست. يعنى‏‏ مباره همزمان براى‏‏ برپايى‏‏ يك اقتصاد ملى‏‏ در چارچوب دستاوردهاى‏‏ انقلاب بهمن، كه انقلابى‏‏ ملى‏‏- دموكراتيك با گريش ترقى‏‏جويانه است، مى‏‏باشد. اين گرايش ترقى‏‏ جويانه كه در اصل‏هاى‏‏ اقتصادى‏‏ و زيربنايى‏‏ ٤٣ و ٤٤ تضمين شده است، در حال برباد رفتن مى‏‏باشد. سرمايه‏داران داخلى‏‏ آن را در بازار بورس به حراج گذاشته‏اند، تا بقاى‏‏ حاكميت خود را تضمين كنند. با فروش سهام به خريداران حتى‏‏ بدون نام. يعنى‏‏ هر سرمايه مالى‏‏ هرز و سوداگر ناشناس در جهان قادر است ثروت‏هاى‏‏ ملى‏‏ ايران را “بخرد”. به ثمن بخس بخرد. اميد سرمايه‏داران داخلى‏‏ با اجراى‏‏ اين برنامه ضدملى‏‏، حفظ حاكميت خود مى‏‏باشد. اگر حزب توده ايران در برابر اين سياست ضد ملى‏‏ نايستد، كدام نيروى‏‏ ديگر اجتماعى‏‏ بايد به اين وظيفه عمل كند؟  اگر حزب توده ايران اكنون در برابر اين سياست نايستد و با آن مخالفت نكند، در چه زمانى‏‏ بايد اين كار را بكند، به اين وظيفه خود عمل كند؟

اين شرايط هستند كه زمينه جستجوى‏‏ متحدان را تشكيل مى‏‏دهند. برجسته ساختن حق قانونى‏‏ مردم به آزادى‏‏ و دموكراسى‏‏، وظيفه‏اى‏‏ مبرم و ضرورى‏‏ است. طرح تنها اين آماج اما كمك رساندن به هدف ارتجاع داخلى‏‏ و خارجى‏‏ براى‏‏ دستيابى‏‏ به اهداف خود مى‏‏باشد و اين روا نيست. روا نيست اين سياست را جايگزين سياست علمى‏‏ گذشته حزب ايران نموده و به آن افتخار نيز داشت.

نابودى‏‏ زيربناى‏‏ اقتصاد مستقل ايران را نظام سرمايه‏دارى‏‏ جهانى‏‏- امپرياليسم هدف خود قرار داده است. هدف، برقرارى‏‏ روابط نواستعمارى‏‏ با ايران است. اين برنامه امپرياليستى‏‏، به معناى‏‏ برباد رفتن استقلال سياسى‏‏ ايران مى‏‏باشد. براين‏پايه است كه در دوران كنونى‏‏ هدف مبارزاتى‏‏ براى‏‏ همه ميهن دوستان و آزاديخواهان بايد كوشش براى‏‏ به ثمر رساندن آماج‏هاى‏‏ مردمى‏‏ و ملى‏‏ انقلاب بهمن باشد. متحدان را بايد حزب توده ايران از اين جايگاه طبقاتى‏‏ و از بلنداى‏‏ اين وظايف تاريخى‏‏ تعيين كند.

همانطور كه ديده مى‏‏شود، پديده «سياست تفرقه‏اندازانه»، بروز ظاهرى‏‏ حقيقت ديگرى‏‏ است، بروز ناتوانايى‏‏ شناخت سياست علمى‏‏ گذشته حزب توده ايران است، كه بايد آن را دوباره بازشناخت. براين پايه است كه طبرى‏‏ همانجا مى‏‏گويد: «پديده با ماهيت متفاوت است. ظاهر چيزى‏‏ ديگر و باطن امر چيز ديگر مى‏‏گويد.»

آرمان گرامى‏‏، شايد روزى‏‏ كسى‏‏ بتواند جمله آخر ابرازنظر شما را در مورد كوشش كنونى‏‏ نگارنده بر زبان آورد و بارى‏‏ ديگر نگارنده مورد سركوفت قرار گيرد، كه «كلاه سرت گذاشتند». اما باوجود اين، مبارزه انقلابى‏‏ عليه پراكندگى‏‏ نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ در حزب توده ايران و جنبش توده‏اى‏‏، تنهـا وظيفه مبرم و واقع‏بينانه و ضرورى‏‏ در دوران كنونى‏‏ است. و تا تحقق يافتن وحدت نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ در حزب توده ايران و جنبش توده‏اى‏‏ به عنوان چنين وظيفه‏اى‏‏ باقى‏‏ خواهد ماند. زيرا تنها با برطرف شدن اين پديده نامتجانس و ناآشنا با سرشت حزب توده ايران، از نيروهاى‏‏ واپسگراى‏‏ داخلى‏‏ و خارجى‏‏ امكان ايجاد كردن سازمان‏هاى‏‏ موازى‏‏ و تحت كنترل گرفته مى‏‏شود. برنامه‏اى‏‏ كه آن‏ها دنبال مى‏‏كنند تا بتوانند در طول زمان نابودى‏‏ فيزيكى‏‏ رهبرى‏‏ جاافتاده حزب را با تحميل سياست‏هاى‏‏ انحرافى‏‏ به كمك گروه‏هايى‏‏ كه نادرست مى‏‏انديشند و يا گرو‏هايى‏‏ كه خود ساخته اند، جايگزين سياست علمى‏‏ و انقلابى‏‏ حزب توده ايران سازند.

نابودى‏‏ فيزيكى‏‏ رهبران حزب و ايجاد سازمان‏هاى‏‏ موازى‏‏ و رهبرتراشى‏‏ يك وحدت ديالكتيكى‏‏ را در عملكرد ارتجاع داخلى‏‏ و خارجى‏‏تشكيل مى‏‏دهد!

2 Comments

  1. ارمان

    با درود!
    مقاله طولانی شما را در واکنش با یاد داشت مختصر خود خواندم. با تشکر از شما. من هم با شما در مورد احترام به دیگران و از جمله علی‌ خاوری موافقم. اما متاسفانه پاسخی را که به دنبالش بودم نیافتم. پاسخی ساده به اتهامی از جانب نامه مردم به شما.
    ۱) شما بدون شک نقش اساسی‌ در راه‌اندازی راه توده دوره اول و دوم داشته ائد.
    ۲) نامه مردم مینویسد که راه توده ساخته ساماوا است.
    ۳) این ادعا بر اساس مصاحبه یی از حمید احمدی (انور) است.
    ۴) ادعای حمید انور بر اساس مصاحبه یی شفاهی‌ با فریبرز بقائی است.
    ۵) فریبرز بقائی این ادعا را برداشت شخصی حمید احمدی (انور) میداند. من این مصاحبه را شنیده‌ام و با نظر فریبرز بقائی موافقم. فریبرز بقائی تکذیب نامه یی در این موارد انتشار داده است.
    ۶) علیرغم این تکذیب نامه نامه مردم همچنان نظر حمید احمدی را ترویج می‌کند.
    ۶) این نوشته نه به خاطر دفاع از راه توده ، بلکه به خاطر دوری جستن از شیوه اتهامات “کیهانی” در نامه مردم است.
    ۷) سکوت شما در این زمینه و مسله مالی (۶۰۰۰۰۰ مارک) این حساب بانکی‌ دکتر بقائی کمک به تفرقه اندازان است.
    ۸) با اروزی روشن شدن حقیقت

    آرمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *