تفکر”فرقه”ای یا جانبداری طبقاتی؟

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٣ / ٥٨ (1 مهر)

واژه راهنما: تئوريك. سياسي

رفيق سيامك در باره ي جانبداری طبقاتی کمونیست ها، و مطلق گرایی “فرقه” مي نويسد
دوستی دارم که مجنون وار عاشق فوتبال و طرفدار پر و پا قرص یک تیم اروپایی است. روزی از او سوال کردم: اگر تمام بازیکنان و مربیان تیم تو با تیم رقیب جا عوض کنند، طرفدار چه تیمی می شوی؟ بدون مکث گفت: تیم خودم. طرف صحبت من فردی است تحصیلکرده با عقلی سلیم. عقل سلیم ولی در این مورد موجب تفکری منطقی نشده است. عشق اصلی او بیش تر به نام و آرم تیم محبوبش است، نه به زیبایی ورزش فوتبال و نه چندان به تکنیک بازیکنان یا به تاکتیک مربی. عدالتن باید گفت که دوست من با خشونت مخالف است و در مسابقات به خوردن آبجو با هواداران تیم خود، خواندن سرود تیم و بحث های معمولی راضی است.
همه ی ما حتما نمونه های زیادی از این دست را سراغ داریم. میشناسیم افرادی را که عشق اصلی شان حس تعلق داشتن به گروهی؛ و بودن با دیگر طرفداران تیم خود هست، نه فوتبال. فوتبال فقط بهانه ای است برای “ما شدن” در مقابل “آن هایی” که نه تنها با “ما” نیستند، بلکه ضد “ما” هستند. این “ما شدن” هویتی مستقل به طرفداران یک تیم می دهد که از دیگر نقش هایی که در جامعه دارند بر جسته تر است.
قضاوت این افراد در باره  تیم رقیب بر اساس تحلیل تاکتیک و تکنیک بازیکنان آن نیست، بلکه  حکمی است قطعی  و از پیش ساخته بر اساس “منطقی” بسیار ساده و معمولی “آن که با ما نیست بر ماست”. آن ها نمی توانند از گُل زیبای بازیکن تیم رقیب لذت ببرند، نمی توانند از تاکتیک و بازیکنان تیم مقابل تعریف کنند.
غرض از این مقدمه این است که با انداختن نگاهی کوتاه و مطالعه اجمالی به نشریات احزاب و سازمانهای “چپ” ایرانی آدم تعجب می کند که چرا این همه اشتراک نظر در مورد محتوم به مرگ بودن نظام سرمایه داری و محکوم بودن ولایت فقیه منجر به عمل مشترک قابل توجه ای نشده است و نمی شود.
بدون شک ”فرقه” گرایی یکی از دلایل اصلی عدم وجود عمل مشترک میان این سازمان ها است. این طور به نظر می رسد که برای بعضی ها سیاست، “تاج و پرسپولیسی” شده است. ”یا با مایی یا بر ما“.

در حالی که احزاب بورژوازی با تمام تنوع خود وقتی منافع طبقه خود را در خطر می بینند متحدا، همگام و همزمان وارد عمل می شوند و کل جهان را با افکار و اعمال نولیبرالی به ورطه سقوط اجتماعی می کشانند؛  در حالی که طرفداران ”نظام” با تمام تنوع خود وقتی منافع مشترک شان به خطر می افتد،  متحدا، همگام و همزمان دور ولایت فقیه حلقه می زنند و کشورمان را به ورطه سقوط اقتصادی و اخلاقی می کشانند. احزاب “چپ” که از ” فرقه” زدگی در عذابند، هنوز دست به عمل مشترک مهم و تاثیر گزاری نزده اند.
اگر این ”فرقه” ای فکر کردن نیست، پس چیست؟ چطور ممکن است که افراد روشنفکر، صلاحیت دار و صادق حرف خود را “وحی منزل” بدانند و به بهانه ی دفاع  از “طبقه کارگر” به پراکندگی در جنبش دامن بزنند و بدین ترتیب از منافع کلی طبقه کارگر که نیاز به یک ”گردان” متحد و مبارز دارد چشم بپوشانند؟

تفکر “فرقه”ای در”چپ” چیست ؟ 
” فرقه” یک  گروه کم و بیش همگن و بسته است که اعضای آن بخاطر اعتقاد عمیق شان به حقانیت خود بهم پیوسته و هم بسته شده ا ند. ”فرقه” حامل پیام روشنی با وعده خاصی برای پیروان خود است. اعضای یک ”فرقه” علاقات، منافع، بینش ها، ارزش ها و نحوه رفتاری تقریبا مشترک دارند و روابط آنها بر اساس وفاداری کامل متقابل چیده می شود و در واقع به خاطر اعتقادات ﻋﻤﻴﻘﺎﻧﻪ و سیستم های ارزشی مشترک هم بستگی درونی بسیار قوی است. ”فرقه” قوانینی برای عضویت دارد که عضو ”خاطی” را بر حسب آن  با اخراج کردن از جمع “مجازات” می کند. اعضای جدید ”فرقه” با یادگیری “پندار، رفتار و کردار” درست اندک اندک در ”فرقه” ادغام می شوند. یاد می گیرند که در “درون” و “برون” قوانینی است که باید رعایت شود. آن ها یاد می گیرند که بین “ما” و “آن ها” تفاوت وجود دارد، چرا که دیگران هنوز به “حقیقت ناب” و راه درست “نجات زحمتکشان” دسترسی پیدا نکرده اند. یک ”فرقه” ای ادعا می کند که به ”حقیقت مطلق” رسیده است، و معتقد است که این ”فرقه” تنها راه رسیدن طبقه کارگر به رستگاری است. مهم ترین وظیفه ای که  اعضای ”فرقه” برای خود قائلند، متقاعد کردن دیگران به درستی راه خود و تنها راه خود برای “نجات زحمتکشان” است، وظایف دیگر زندگی همواره تحت شعاع این  “وظیفه مهم” که تنها بر دوش آن ها سنگینی می کند، قرار میگیرد. دوستی ها، رفاقت ها، برادری ها، همکاری ها تا آنجا مهم است که به طریقی موجب تحکیم احکام اعتقادی و تایید راه ”فرقه” شود.
” فرقه” گرا در یک پیله بسته ولی گرم و راحت از فرمول های از پیش ساخته شده زندگی می کند که بیرون آمدن از آن و روبرو شدن با زندگی واقعی برای او هراس انگیز است. بنا بر این غالبا دوست دارد بیرون از گود بنشیند و به دیگرانی که در صحنه مشغول کار هستند، درس مبارزه طبقاتی بدهد. او این کار را از همکاری با دیگران و “نجس” کردن دست معصوم خود بهتر می داند. داشتن ایده های پاک و منزه برای “فرقه” هدف است و نمی خواهد با آلوده شدن در “گنداب عمل“  پاکیزگی خود را از دست بدهد. ولی یادش می رود که برای متقاعد کردن توده ها تنها داشتن ایده های ناب کافی نیست، بلکه با پیوند دایمی با توده ها و در میدان عمل باید همواره یاد گرفت که چگونه این ایده های بیجان را به نیروی تغییرگر مادی بدل کرد.
اعضای ” فرقه” چون گويا به ”حقیقت کامل” دست یافته اند، دلیلی به مطالعه تاریخ و یا تبادل نظر با دیگران نمی بینند. ”فرقه” ای بر این که به حقیقت مطلق دست یافته است، بسیار مطمئن و مفتخر است و اصلآ نیازی به مشاورت نمی بیند. بر عکس یک “فرقه”ای اثبات خود را در نفی دیگران می بیند. تفرق نظر را به اتفاق عمل ترجیح می دهد.  بجای دیدن نکات مشترک فراوان، اختلافات را بزرگ و غیر قابل حل جلوه می دهد. هر اختلاف کوچکی در مورد انتخاب تاکتیک و تحلیل اوضاع را زیر چتر مبارزه طبقاتی قرار می‌دهد و آنچه را که می توانست با بحث و تفکر جمعی حل شود، به سطح تضاد آشتی‌ ناپذیر ارتقا می دهد. یک ”فرقه”ای خود را هم هدف، هم گام و همکار مارکسیست های دیگر نمی داند، بلکه خود را در مقابل اکثریت مارکسیست های “غیر خودی” می بیند. اعضای آن عمیقا از دیگر مارکسیست های “غیر خودی”  به عنوان های مختلف  سازشکار”، “فرصت طلب”، “تجدید نظر طلب”، “سندیکالیست” و غیره انتقاد دشمنانه می کنند، و در تعجب هستند که چطور دیگران به حقانیت آن ها  هنوز پی نبرده اند. ولی پنهانی ”فرقه”ای از وجود فرصت طلب ها در جریان ها دیگر مارکسیستی کاملا راضی است. مثل هوا به وجود فرصت طلب ها احتیاج دارد چرا که فرصت طلب ها با آمادگی خود برای “فروختن” اصول به نفع تاکتیک های موقت سیاسی به ”فرقه”ای ها بهانه مناسبی برای همیشه اصولی بودن خود می دهند. در واقع  این دو جریان مکمل یک دیگر هستند. چرا که فرصت طلب ها نیز برای توجیه سازش خود بر روی اصول، به “چپ گرایانِ” ”فرقه”ای “ضد سازش” لازم دارند. تحمل نظر دیگران هرروز  کم تر  و خود راضی بودن “فرقه” هرروز بیش تر می شود. این تنگ نظری روزافزان عاقبت روزی آتش به دامن صفوف داخلی “فرقه” هم می اندازد. به جای سعه صدر و تحمل عقاید یکدیگر و حل رفیقانه مسائل نظری در چارچوب یک سازمان، تفکر ”فرقه” ای، در نهایت، “فرقه”ای ها را به جان هم می اندازد.
یک “فرقه”ای نشانه های “فرقه”ای دیگران را خوب می بیند، ولی نسبت به نمودهای “فرقه”ای خود چشمی کور و گوشی ناشنوا دارد و بهمین دلیل دیگران را “فرقه” و خود را اصالت گرا می داند. و دائم سعی می کند که  اعضای خود و دیگران را  به باور این “حقیقت” متقاعد کند. ”فرقه” زیر عنوان مبارزه بر علیه گرایشات مخرب در درون جنبش كارگری منافع گروهی خود را بر منافع طبقه ای که ادعا نمایندگی آن را دارد، ترجیح می دهد. این در صورتی است که ماركس و انگلس تاکید داشتند که کمونیست ها تافته جدا بافته نیستند و  نباید منافع ای جدا و مجزا از منافع طبقه کارگر داشته باشند. آن ها همیشه باید منافع  كل جنبش کارگری را بر منافع گروهی خود ترجیح بدهند. به قول مارکس “فرقه دلیل وجود و نقطه افتخار خود را نه در اشتراک نظرات با جنبش طبقاتی بلکه در شعارهایی که آن را از این جنبش متمایز می کند، میبیند.” انگار  ف”فرقه” وظیفه اصلی خود را “فصل” کردن نیروهای جنبش کارگری و نه “وصل” کردن آن ها می داند.

” فرقه”ای ها به جای جواب دادن صحیح به سوالات دقیق و جدی، به تهمت زدن افراد و تحریف ایده ها می پردازند. “فرقه”ای تخریب شخصیت و جعل اسناد و “مارک” زدن را جانشین برخورد با نظرات می کند. پاسخ مارکس و انگلس به مخالفان ولی همیشه دقیق، عادلانه و محترمانه بوده است، هر چند که در دفاع از طبقه کارگر حتا یک قدم هم عقب نشینی نکرده بودند. هدف واضح بنیان گذاران سوسیالیسم علمی از مجادله با طرفداران آکادمیک سرمایه داری همواره این بوده است که با افشاء کردن تناقض درونی این نظام سطح آگاهی سیاسی کارگران را بالا ببرند. در آثار مارکس و انگلس در هیچ جا نشانی از تخریب شخصیت و یا سعی‌ بر “بردن بحث” با اتکا به جعلیات و ضربه زدن به نقطه ضعف ها نیست. بلکه برعکس، تمرکز آن ها همیشه به چالش کشیدن آنچه سرمایه داری  نقطه قوت خود می دانست، بوده است.
” فرقه” هرگز اشتباهات خود را نمی پذیرد و بدین ترتیب اعضای خود را برای مجهز شدن به آگاهی سیاسی محروم می کند و بعید نیست که با این کار یک اشتباه را چند بار تکرار کند و بدین ترتیب شکست دیگری را تجربه کند. وقتی که ” فرقه”  برای مخفی داشتن کوتاه نظری از جواب گویی پرهیز می کند، نه تنها شفافیت سیاسی و نظری خود را در میان توده ها از دست می دهد، بلکه با معصومیت جلوه دادن خود به یک جریان روحانی و آسمانی بدل می شود که کاری با “زمینیان” ندارد. مسلم است که توده ها چنین جریان “همه چیز دان”، ولی “بی عمل معصوم” را جدی نمي گیرند. توده ها به مبارزان  معصوم احتیاجی ندارند، چرا که معصومیت با زمینی بودن در تضاد است.

تفکر “فرقه”ای همیشه در کمین کمونیست ها هست. اگر ما قادر به پاسخ به انتقادات و تفاوت های نظری به شیوه دموکراتیک و رفیقانه نباشیم، خواه نا خواه با جلوگیری از رشد تئوریک و روند پویایی حزب به تضعیف آن می پردازیم. خفه کردن انتقادات و اختلاف نظرات داخلی بر خلاف آنچه که تصور می شود منجرب به یکپارچگی حزب نمی شود، بلکه خصلت “فرقه”ای آن را تقویت می کند. البته انتقاد از خود، به معنای نفی گذشته خود نیست و با دست کشیدن از ایدولوژی طبقه کارگر تفاوت دارد. اگر ما با دیگر جریان های مارکسیستی برای رسیدن به اهدافی که مشترک است وارد عمل مشترک نشویم، این حفظ اصالت نیست، بلکه تقویت خصلت ”فرقه”ای است.
طبیعی است که  ایدئولوژی مشترک، زبان کتبی و شفاهی مشترک، تاریخ مشترک، قهرمانان مشترک، اخلاق و رفتار مشترک؛ به کلامی دیگر، فرهنگ مشترک باعث همبستگی، هم پیوستگی اعضا ی یک گروه و وفاداری آن ها نسبت به هم می شود. اما ”فرقه” حیات ویژه خود، هم پارچگی درونی و حفظ اعضای خود را بر منافع کلی طبقه کارگر ترجیح می دهد. وفاداری اعضای ”فرقه” نسبت به هم به حدی مهم است که منافع طبقاتی کارگران و زحمتکشان را تحت شعاع قرار می دهد. معمولا هر سازمانی در داخل مشغول ادغان اعضای جدید و تحکیم خود است و همزمان در کنش و واکنش با پیرامون خود باید برای زنده ماندن، استعداد تطبیق خود با خواست ها و تغییرات بیرونی را داشته باشد. ”فرقه” اما به جای تغییر خود، سعی می کند جهانی را تصویر کند که در جعبه ”ایدئولوژی مقدس” او جای می گیرد؛ به جای تکامل ایدئولوژیک حرکت و تغییر دائمی جهان را نفی می کند..”فرقه” خود را مقدس تر و والاتر از هر چیز و هر کس می داند. ” فرقه” آن قدر عاشق خود و غرق در خود است که کاملا فراموش می کند که احزاب و سازمان های کارگری، گردان منسجم و مسلط بر تئوری علمی و انقلابی و برنامه دار عملی این طبقه هستند و نه آقای آن. فرهنگ حاکم درونی سازمان های کارگری باید زیر مجموعه از فرهنگ کارگری باشد، نه جدا و مستقل از آن و برای خود. بنا براین ”فرقه”گر با  ترجیح دادن سازمان خود و منافع آن به مقابله با منافع طبقه کارگر و زحمتکشان می پردازد. در این شکی نیست که هر چه تمایل ما به ”فرقه” گرایی قوی تر شود، جنبش كارگری ضعیف تر می شود.

جانبداری طبقاتی کمونیست ها ولی با مطلق گرایی “فرقه”  فرق دارد

عضو حزب کمونیست وفادار به آرمان های طبقه کارگر با قبول برنامه و اساسنامه آن است، نه‌ وفادار به اعضای آن و نه عاشق نام و آرم آن. برای او حزب وسیله یی است برای رسیدن به هدف آزادی زحمتکشان از یوغ سرمایه، حزب هدف نیست. حزب از لحاظ طبقاتی بسته است، ولی اندیشه ای‌ باز بر اساس خرد جمعی دارد؛ خشک نیست، روان است؛ ایستا نیست، پویا است؛ محفل نیست، میدان عمل است؛ دگم نیست، خلاق است. یک کمونیست به قول اندیشمند بزرگ ما طبری  ”رحم ها را بارور [ ]، به همان سان که دست ها را در کار ، و مغزها را در انديشه مدام” می خواهد (”گريز“، شعر زندان)*.
یک کمونیست واقعی به ایدئولوژی دگماتیک اعتقادی ندارد. ایدئولوژی را پویا و برا می خواهد. اهمیت ایدئولوژی برای یک کمونیست واقعی در کارایی آن برای نجات بشر از بندهای استثماری و استعماری است، نه برای تقدس و پرستش. او به تکامل تفکر و ایدئولوژی باور دارد، چون که به قول طبری، می داند که “زندگی در جنبش دائمی است، آن هم نه جنبش یکنواخت و مکرر، بلکه جنبشی که به جانب کمال می رود” و”تحولات فکری و ایدئولوژی انسانی، نتیجه  تحولاتی است که در طرز معاش و شیوه تولید او رخ می دهد”. یک کمونیست کنجکاو است و دائم در جستجوی حقیقت، ولی می داند که “راهی را که انسان در طلب حقیقت می سپرد، راهی است طویل” ،  او  بدنبال حقیقت مطلق و مقدس نیست، چراکه “هیچ حقیقت خدشه ناپذیر و مقدسی را به رسمیت نمی شناسد”. یک کمونیست دگمی ندارد، ولی باور راسخی دارد به این که به قول مارکس سرانجام و پایان مبارزه  “انسان های رنجدیده ای که فکر می کنند و انسان های متفکری که رنج می برند” بر علیه “دنیای ددمنش و بی اثری که مایه لذت افراد مبتذل و محدود الفکر است”، ظفر و پیروزی است. یک کمونیست خشک نیست، ولی جانبدار است؛ با صراحت و سرفرازی می گوید: در این جنگی که بین “کار” و “سرمایه ” همواره در جریان است، من در “قشون زحمتکشان” ایستاده ام.
یک کمونیست واقعی، منافع زحمتکشان را معیار انتقاد خود از دیگران قرار می دهد، نه منفعت “فرقه”ای را. یک کمونیست واقعی، با جریان های بورژوازی و خرده بورژوازی داخل و خارج سازمان خود مبارزه ایدئولوژیک می کند، ولی این مبارزه برای صیقل دادن خصلت کارگری سازمان است، نه برای تقویت “فرقه” گری. او نقاد نظر است، نه “جلاد” صاحب نظر.
یک کمونیست واقعی انتقاد درون حزبی را برای تقویت “قشون زحمتکشان” می خواهد، نه برای تضعیف آن. انتقاد او دلسوزانه، رفیقانه، مشخص ، سازنده، وحدت گرایانه و جمع کننده است و با انگیزه حل مشکلات و تدقیق تئوری و روشن کردن برنامه عمل مطرح می شود. یک کمونیست واقعی به خرد جمعی معتقد است و اثبات خود را در تبادل نظر با دیگران و عمل مشترک با آن ها می بیند. او برای درست عمل کردن تاریخ را می خواند و از تجربیات موفق و نا موفق دیگران استفاده می کند. نه تنها به تاریخ کل جنبش کارگری احاطه دارد، بلکه آن را با همه پیروزی ها و شکست ها از آن خود می داند. به قول طبری، می داند “که واقعیت هر چیز را باید در تاریخ و سرگذشت آن چیز جستجو کرد”.
کمونیست از عمل کردن نمی ترسد، چراکه بی عملی و رکود را برابر مرگ می داند و می خواهد جز “امواج جوشانی” باشد  “که دائم در میان مانند”. او معصوم نیست، چون می داند که “تنها مردگان اشتباه نمی کنند”. او مبارز صادقی است که عمل خود را بر پایه تحلیل مشخص از وضعیت مشخص و در زمان مشخص استوار می کند و با آگاهی از دیالکتیک تئوری و عمل، از اشتباه کردن نمی ترسد، بلکه از ان درس می گیرد.
كمونیست واقعی، یا “انسان رنجدیده ای است که فکر می کند” و یا “انسان متفکری که رنج می برد” و بدین سان به هیچ وجه خود را آقای طبقه كارگر نمی داند و خاستگاه طبقاتی جداگانه ای ندارد و منافعی جدا از كل طبقه كارگر برای خود قائل نیست. او می داند که طبقه كارگر نیرو و توانایی رها شدن از زنجیری که سرمایه داری بر پاهایش زده است را دارد. كمونیست ها بخش پیشرو، آگاه، سازمان یافته، مسلط به تئوری انقلابی و آماده به عمل طبقه كارگر می باشند که سازماندهی و آمادگیشان برای عمل همراه با این طبقه و در راستای تامین منافع كوتاه و دراز مدت طبقه كارگر است نه در ورای آن.  او برای منافع کلی زحمتکشان از منافع شخصی و “فرقه”ای خود می گذرد.  او به دنبال جا و مقام نیست، بلکه امید و آرزویش به قول طبری “در این است که روزی روی استخوان هایش، بشر آزاد شده ای پایکوبی کند”.

  • گريز

اي آن كه چون غزالي زيبا، از منظر نگاهم، چابكانه گريخته اي،

يك نگاهت مرا بس.

در آن لحظهء درنگ، چون باد گذشتي، بر كشتگاه زندگيم، به نرمي اشكي گز گونهء كودكي مي چكد، به تندي برقي در يك شب تيره و سياه.

ترا گريزان مي خواهم اي غزال تيز پايم، از جنگل چنگال وحوش ناميمون، ترا رميده مي خواهم، از مرداب نفرت بار و دل انگيز.

من رحم ها را بارور مي خواهم، به همان سان كه دست ها را در كار، مغزها را در انديشهء مدام.

نه صياد بوده ام، ني خوي صيادي در خود نهاده ام، پس اي غزال گريزپايم بگريز، بگريز!

 

احسان طبری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *