مقاله شماره: ١٣٩٢ / ١٥ (٧ خرداد)
واژه راهنما: ماركسيسم- لنينيسم علم است و آموختني! سازماندهي و تنظيم برنامه به منظور آموزش نسل جديد دانشمندان توده اي وظيفه اي مبرم و عاجل است! انسان و مبارزه با وظايف پيش رو، رشد مي كند. دست رد به سينه اين خواست و برنامه دشمن طبقاتي بزنيم!
رفيق عزيز ”بهزاد“
شما با سخنان گرم و تشويقي خود، حقيقت نياز جنبش ماركسيستي- توده اي، جنبش ترقي خواهي و آزادي طلبي – ضدديكتاتوري را به بحث و گفتگوهاي نظري- تئوريك نشان مي دهيد كه باري ديگر با دستاورد احياي خط مشي انقلابي حزب توده ايران ايجاد شده است. شما ازجمله می نویسید:
رفيق گرامي عاصمي عزيز
با تشكر از مقالات مفيد شما كه در شناخت مواضع درست حزب و روشن كردن تحليلي اختلاف نظرها بخصوص مواضع ضدحزبي نشريه ”راه توده“ كمك زيادي به هواداران حزب و اكثريت كرده است.
سوالات زير در بحث هاي سياسي از طرف مخالفان سياست حزب در خصوص شعار جبهه واحد ضدديكتاتوري به كرات مطرح مي شود. از شما خواهش مي كنم با توجه به اهميت زياد مطلب و در صورت امكان بصورت مفصل به اين سوال ها پاسخ دهيد:
الف: اصولا از تركيب نيروهاي سياسي موجود در جامعه بايد ارزيابي روشني وجود داشته باشد. با توجه به آرايش نيروهاي سياسي موجود در جامعه تركيب جبهه و احد ضدديكتاتوري را چگونه ميتوان پيش بيني كرد؟
در اين جبهه پيشنهادي با توجه به هدف اصلي جبهه كه طرد ولايت فقيه مي باشد، با كدام نيروها براي ايجاد اتحاد و تشكيل جبهه مي توان اقدام نمود. چشم انداز كوشش براي ايجاد چنين اتحادي را چگونه ارزيابي مي كنيد. كداميك از نيروهاي سياسي موجود در جامعه بصورت بالفعل و بالقوه براي ايجاد چنين اتحادي در شرايط فعلي آمادگي دارند؟ اگر آمادگي موثر در شرايط فعلي وجود ندارد، اين شعار چه هدفي را دنبال مي كند؟ در انتخاب شعارها، هدف مخاطب قرار دادن طبقه و توده مردم است، يا مخاطب قرار دادن گروه هاي سياسي يا هر دو؟
ب- اصولا نحوه برخورد علمي صحيح (بر مبناي ماركسيسم- لنينيسم و از موضع طبقه كارگر) براي انتخاب شعار اصلي حزب چگونه بايد باشد؟ روند تحليل مسايل براي رسيدن به شعارهاي مرحله اي چگونه بايد باشد؟ آيا تحليل مسئله از ارزيابي نيروهاي سياسي موجود در جامعه و از ممكنان موجود شروع مي شود؟
ج- فارغ از اهداف مغرضانه، گروهائي كه خود را مدافع طبقه كارگر و سوسياليسم مي دانند (با اغماض مانند نشريه راه توده، عدالت، راه كارگر، فدائيان و ساير هواداران سوسياليسم حداقل در حرف) شعارها و تحليل هاي متفاوتي ارائه مي كنند. ريشه اين اختلاف ها را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
ابزار تئوريك سفسطه نشريه راه توده، در خصوص مخالفت با شعار حزب چيست؟ ساختار اصلي، هدف هاي مرحله اي و تحليل حزب در پلنوم هفدهم چه بود و چرا در شرايط فعلي نشريه ”راه توده“ خود را طرفدار آن نشان مي دهد؟ و از اين كار چه هدفي را دنبال مي كند؟
چ- در بحث با كساني كه به نوعي از نظريات نشريه ”راه توده“ طرفداري مي كنند، هنگامي كه بر تحليل سياسي بر مبناي ماركسيسم- لنينيسم تاكيد مي شود، اظهار نظر مي كنند، چرا اينقدر روي ماركسيسم تاكيد مي كنيد؟ مطلب را با ”عقل خودمان“ بسنجيم. ريشه بي توجهي به ايدئولوژي و بي اهميت دانستن آن در چيست و چه هدفي را در عمل دنبال مي كند؟
د- از جانب بسياري از روشنفكران جامعه، ماركسيست و غيرماركسيست، طرفداري از تغييرات انقلابي تقبيح مي شود و در نشريات مختلف در آن مورد اظهار نظر مي شود. نقطه نظرات حزب در مورد انقلاب و رفرم چيست؟
با درودهاي رفيقانه، زنده باد حزب توده ايران – بهزاد
رفيق بهزاد عزيز، تنها عنوان پرسش ها ادعاي ضرورت تشديد كار تئوريك- ايدئولوژيكي حزب را به اثبات مي رساند. طبري در جلد دوم نوشته هاي فلسفي و اجتماعي و هم در جلد اول آن، بر اهميت «كار جمعي» در فعاليت علمي انگشت مي گذارد و آن را «تكيه گاه مطمئني» مي داند (جلد دو، ص ٣٧). بررسي تفصيلي همه پرسش ها در تنهايي كار پرخطري است. نگراني از اشتباه ارزيابي، مرا بر آن داشت كه براي نگارش ”ديالكتيك شعرهاي زندان طبري“، چند سالي را تنها به تدارك چه بايد نوشت، سپري بكنم. متاسفانه من را حتي به حوزه حزبي نيز راه نمي دهند، چه رسد به شركت در سازماندهي كار جمعي علمي كه نيازي جدي و مبرمِ جنبش توده اي است! تمناي من از رفقاي هيئت تحريريه نويدنو درباره گفتگو براي تنظيم يك برنامه مشخص براي فعاليت آن نشريه كه با پركاري و زحمت رفيق هاي علاقمندي مي گردد، با موفقيت قرين نبود كه هيچ، بلكه ظاهراً به علت «عبور از خط قرمز»، نه تنها بازانتشار نوشته هاي من در آن نشريه قطع شد، بلكه رفيق هايي به خاطر «كار زياد» نامه هاي من را هم بي پاسخ گذاشتند. حتي اغلب كمك ها از طريق اظهار نظرها نيز با آدرس يك بتر مصرف انجام مي شود و تبادل نظر را ناممكن مي سازد. اما، انسان و مبارزه با وظايف پيش رو، رشد هم مي كند. با تشكر براي وظايف پرسش گونه، كوشش براي پاسخ به آن ها به عنوان يك فرد غير متخصص، ولي علاقمند به مساله هاي تئوريك و پايبند به نظر طبري كه در ”واژه اي از نگارنده“ در جلد اول نوشته هاي فلسفي و اجتماعي مي نويسد: «بهر صورت هر نسلي كه در مبارزه شركت مي كند، بايد دريافت و منش خود را از انطباق تئوري عام بر پراتيك به دست دهد، يا به عبارت ديگر، تجارب خود را جمع بندي كند. ”معناي سير تكاملي تئوري ها و ژرفش در ماهيت هاي دمبدم تازه تر و عميق تر، جز اين نيست.“» «گياه چندان روييد كه خزيدن آموخت» (احسان طبري، ”در پچپچه پاييز“، ١٠)، «تحفه تكرار با تن خاك سراپا ايثار» (احسان طبري، ”به آنكس كه به او مي انديشم“، شعر زندان).
ا- «حتي غذا خوردن نيز از راه سر مي گذرد» (انگس)
خط مشي انقلابي و برنامه حداقل كارگري حزب توده ایران «منطقي» دارد كه بدون توجه ويژه و هدفمند به آن، با خطر به قول طبري «گم» شدن انديشه علمي که مضمون آن را تشکیل می دهد، روبروست. خطري كه شما آن را با توجه به نظر «كساني كه از نظريات نشريه راه توده طرفداري مي كنند» مطرح كرده ايد. آن ها می گویند: «مطلب را با ”عقل خودمان“ بسنجيم»!
در كتاب هفتصد صفحه اي sozialistisches Strandgut كه شايد مي توان آن را ”خرده ريزهاي سوسياليستي جمع شده در ساحل“ ترجمه كرد و من هنوز نتوانسته ام مطالعه آن را به پايان برسانم، كريستف يونكه به نقل از لئو كفلر درباره «انسان عمل كننده» مي نويسد كه چنين انساني «جز به اين صورت قابل تصور نيست كه فردي است كه از راه سرش به فعاليت عملي مي پردازد، به عبارت ديگر انساني است داراي قابليت آگاهي». اين نظر كه بر سخن انگلس تكيه مي كند كه مي گويد: «حتي غذا خوردن نيز از راه سر مي گذرد» را كوفلر در کتاب “تاریخ و دیالکتیک” در ادامه چنين مستدل مي سازد: «قابليت عمل از راه آگاهي هيچ معنای ديگری ندارد جز آگاهي بر اين امر كه انسان با تعيين آماج هايي به جستجوي راه هاي دستيابي به آن بينديشد.» (نگاه شود به ”بندهايي كه گسستن آن ها قلب را مي درد!“، شهريور ١٣٨٩ http://www.tudeh-iha.com/?p=1333&lang=fa و ترجمه فارسی کتاب ”تاريخ و ديالكتيك كه در مقاله شماره 89/30 در چند بخش در ”توده اي ها“ منتشر شده است http://www.tudeh-iha.com/?p=1342&lang=fa).
از اين روي بهيچ وجه مدعي نيستم كه نبايد از «عقل خودمان» استفاده كنيم. توانايي كه نزد اين يا آن فرد مي تواند از سطح والا و بالايي برخوردار باشد كه اميدوارم هرچه بيش تر چنين باشد. سخن من كه از آموزگاران دانشمندم در حزب توده ايران آموخته ام: («نه! محبوب من، هرگز چنين نبود، من آموخته ام اين را، تو نيز بدان …» – احسان طبري، به آنكس كه به او مي انديشم، شعر زندان) و كوشيده ام با خودآموزي حتي المقدور به آن تعميق بخشم، اين است كه انديشه ماركسيستي- توده اي، علم است و اين علم را بايد همانند علم هاي ديگر آموخت، تا استعداد و توانايي روشنفكرانه بتواند از زيرپايه سيستماتيك دانش جامعه شناسي علمي يا ماترياليسم تاريخي و ديالكتيك ماترياليستي برخودار بوده، بتواند از بلنداي «كاكل كوه ها كه اولين تماشاگران سپيده دمانند، و اولين آشيانه زميني اشعه خورشيد» (احسان طبري، همانجا) هستند، به صحنه نبرد طبقاتی در جامعه بنگرد. اين بلندا، تكبر نيست، كه به قول طبري، احساس «غرور» به نيروي نو در نبرد عليه نيروي كهن مي بخشد! «دشمن سنگدل است، ولي ما مغروريم!» (احسان طبري، با پچپچه پاييز). اين غروري است كه اجازه مي دهد، با روشن بینی علمی- واقع بینانه به دورنمای نبرد نیروی نو و کهن در جامعه بنگریم و برخورد «جانبدار طبقاتي» را مستدل سازيم. طبري در صفحه ٢٠ در ”درباره انسان و …“ اين نظرش را چنين بيان مي كند: ««پيدايش ”طرز تلقي علمي“ از پديده هاي اجتماعي و تكامل آن ها، خود تاريخي را طي كرده، و ساخته و پرداخته هوسناكانه مدافعان دگرگوني هاي خودسرانه نيست، و مطالبات اجتماعي ناشي از جامعه شناسي علمي، بازتاب حوادث توفنده عصر ما در دماغ هاي مستعد فرزندان اين عصر است، يعني در آن برخورد عيني به واقعيت، با برخورد جانبدار طبقاتي همراه است.»
زنده ياد احسان طبري پس از پيروزي انقلاب بهمن ٥٧ و بازگشت به ايران كه آن را «سنگر تاريخي» خود مي نامد و خود را فرزندي از «ميهن» مي داند، «كه با موهاي سياه و دلي از اميدها سپيد، رفتم، و اينك با موي سپيد و دلي از غم ها سياه، باز آمدم». او با «درود بر تو اي دماوند!» كه «هنوز آن جا با تاجِ سپيد خود ايستاده اي!»، گام در صحنه «ميهن»ي مي گذارد كه براي او همراه با نیاز درونی به منظور «”تجلي فلسفي“ اجرايِ وظايفِ بشريِ خود در اين گوشه جهان [است] كه به من تعلق دارد …»! (احسان طبري، از ديدار خويش، ص ٥٢-٥١)
آموزگار چند نسل توده اي به «وظايفِ بشريِ خود» چندین گونه عمل نمود. آن طور كه گفته شده است، از او ميان سال هاي ١٣٥٨ تا روزهاي آخر آزادي در سال ١٣٦٢ ميان ”دو يورش“، آثار بسياري در دست هاي محرم و نامحرم وجود دارد. دو كتاب فلسفي كه از او در اين سال ها به جا مانده (به جز درسنامه ها) و به همت بخش انتشارات حزب توده ایران چاپ و نشر یافته كه نگارنده با آن ها آشنا شده است، ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ (جلد دوم) و ”درباره انسان و جامعه انساني“، آثار فلسفي اي هستند كه در واكنش مستقيم با شرايط حاكم بر ايران و انديشه مذهبي مستقر در حاكميت بيرون آمده از انقلاب بهمن 57 قرار دارند. شعرهاي زندان احسان طبري نيز كه احتمالاً آخرين سند به ارث رسيده از اوست، در قله اي از «تجلي فلسفي»، «حجم بلند ذهن» او (”به آنكس كه به او مي انديشم“) را به نمايش مي گذارد كه اميدوارم توانسته باشم گوشه اي از آن را در بررسي ”ديالكتيك شعرهاي زندان“ طبري نشان دهم كه هنوز شرايط انتشار آن ايجاد نشده است.
در هر دو اثر كه قله اي از توانايي فلسفي- ذهني انديشمندي را نمايان مي سازد كه بدون دسترسي به منبع هاي مطالعه شده در گذشته، بل بداهه قادر است كتاب درسي در سطح دانشگاهي را در شرايط طوفاني آن سال ها به رشته تحرير در آورد، بر دو نكته پاي مي فشارد: ماركسيسم- لنينيسم علم است و آموختني!
طبري در «سراينده گويد» كتابِ ”از ميان ريگ ها و الماس ها“، شعر هاي ارايه شده را «ترانه هاي خوابگون، تقطير فلسفي- شاعرانه انديشه هاي مشخص» مي نامد، آن ها را «آفرينشي متمركز و دردناك كه … به رنج از روان جدا شده …» تعريف مي كند. در دو اثر پراهميت فلسفي خود نيز «تقطیر فلسفی» «حجم عظیم ذهن» خود را برای توده ای ها به ارث می گذارد و سرشت علمی ماركسيسم- لنينيسم را نشان مي دهد. كوشش مركزي او در هر دو اثر فلسفي پيش گفته، نشان دادن رابطه- ديالكتيك علم فلسفه و جامعه شناسي علمي با پراتيك است. طبري در بخش ”درباره حد و مرز فلسفه“ مي نويسد: «ما فلسفه را (به عنوان يك بينش عام) از پراتيك انقلابي كه سمت و رسالت ويژه و مشخص انساني اوست، جدا نمي كنيم.» (نوشته ها …، جلد دو، ص ١٢).
طبري براي نشان دادن ريشه كمونيسم- توده اي ستيزي، در ”درباره انسان و جامعه انساني“ (ص ١٢) در مورد «انديشه وران بورژوايي» مي نويسد، آن ها «به دلايل مختلف طبقاتي، ملّي، شغلي، يا گاهي حتي بي اطلاعي يا كم اطلاعي از بينش علمي و انقلابي، در مرحله ”كيمياگري“ اجتماعي باقي مانده اند، و با جامعه شناسي علمي مخالفت و حتّي دشمني ورزيده اند.»
آن كس که مي پندارد دشمن طبقاتي دانشمندان و رهبران حزب توده ايران را بدار آويخت و يا زجركش كرد، تا سپس به اين تبليغ بپردازد كه آموزش علم انديشه ماركسيسي- توده اي ضروري است، يا از سر «صاف دلي» (احسان طبري) دچار خطاي بزرگي مي شود و يا سفسطهِ گري رسوا است. دشمن طبقاتي می کوشد ما را امروز هم خلع سلاح ايدئولوژيك نمايد.
اين نكته را نگارنده در اولين نوشتار سايت توده اي ها شكافته و توضيح داده است (نگاه شود به – شهريور ١٣٧٨- http://www.tudeh-iha.com/?=178&lang=fa چرا انتشار «تودهاىها» ضرورى شده است؟). اگر بتوان كمبودي در مصوبات كنگره ششم حزب يافت، تصويب نشدن برنامه تنظيم شده براي كار تبليغي- ترويجي- آموزشي متمركز در شرایط کنونی است. به سخنی دیگر، بخشي از کوشش و عملکرد هدفمند گردان آگاه و متشكل طبقه کارگر، حزب توده ایران، پاسخ مبارزه جویانه به برنامه طبقاتی ارتجاع است كه مي كوشد اندیشه مارکسیستی- توده ای را در جنبش ترقی خواهی مردم میهن ما نابود سازد! سازماندهي و تنظيم چنين برنامه اي به منظور آموزش نسل جديد دانشمندان توده اي وظيفه اي مبرم و عاجل است!
خودآموزي در اين زمينه نقش تعيين كننده اي ايفا مي كند كه مسئول هاي حزبي بايد به آن توجه خاص داشته و شرایط آن را فراهم سازند. همين امروز نامه اي از رفيق ك. مهرگان دريافت شد (كه به دبيرخانه حزب ارسال گشت) كه در آن خواستار دسترسي به كتاب هاي ”نوشته ها …“ و ”درباره انسان …“ و … است. پيشنهاد مي كند اين آثار در سايت حزب منتشر شوند تا بتوانند در ايران از طريق اينترنت دريافت گردند. متاسفانه تاكنون ديدار و گفتگويي با هيچ رفيق مسئول حزبي درباره سازماندهي مبارزه جويانه فعاليت علمي- ايدئولوژيك حزب طبقه كارگر ايران به بهانه هاي پيش پا افتاده، ممكن نشده است!
رفيق بهزاد عزيز، همان طور كه مي بينيد، پاسخ به پرسش هاي طرح شده را من با رديفي ديگر، آغاز نمودم. علت آن اهميت درجه اولي است كه با تجربه خود براي مساله مبارزه ايدئولوژيك قايلم و از اين روي براي زنده نگاه داشتن زبان و انديشه ماركسيستي- توده اي مي كوشم. رفيق عزيزي در همين زمينه مي نويسد: «بايد سطح دانش ماركسيستي- لنينيستي خود را بالا ببريم. بايد با آموزش از دانشمندان وطني، فكر خود را پرورش دهيم. و بايد علم و دانش را در فكر خود صيقل دهيم. در اين صورت است كه مي توانيم با ”عقل خود“ سخن بگويم.»
برخلاف برخي از رفيق هاي توده اي كه به كار بردن زبان و بيان «بزرگان» را ناكارآمد مي دانند و نقل قول از طبري و ديگر «بزرگان» را «مسابقه» براي خودنمايي ارزيابي مي كنند، نگارنده از اين روي به اين شيوه پايبندم، كه آن را نوعي خودآموزي و در عين حال آموزش نسل ديگر توده اي ارزيابي مي كنم. بي ترديد دشمن قهار طبقاتي مي خواهد نسل هاي آينده توده اي را از ارثيه بزرگ و شكوهمند انديشه ماركسيستي- توده اي دانشمندان آن محروم سازد. دست رد به سينه اين خواست دشمن بزنيم!
رفيق عزيز، به منظور محدود ساختن حجم اين نوشتار، پاسخ به پرسش هاي ديگر را به نوشتارهاي ديگر وا مي گذارم. از آنجا كه برخي از اين پرسش ها در نوشتارهاي ديگر مورد توجه قرار گرفته است، در اينجا اشاره اي به برخي از آن ها مي شود. ازجمله به آخرين نوشتارها در ارتباط با بحث مبارزه تبليغي- ترويجي- آموزشي در مرحله نبرد ضدديكتاتوري (نگاه شود به http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2051 ارديبهشت ١٣٩٢) كه بخش ديگر آن، پس از اين نوشتار انتشار خواهد يافت. در آن، به پرسش «ريشه اختلاف ها» با نشريه هايي كه خود را پايبند به ماركسيسم- لنينيسم مي داند، اما با نظريات حزب مخالفند نيز پرداخته خواهد شد.
در اينجا اين نكته را برجسته كنم كه متاسفانه ارزيابي هاي همه آن ها، از بلنداي ماترياليسم تاريخي انجام نمي شود. به سخني ديگر، نخست به اين پرسش پاسخ داده نمي شود كه مرحله رشد اقتصادي- اجتماعي در ايران، كدام مرحله است؟ براي آن ها، مبارزه سياسي، با شناخت ”ظاهرامر“ گروه هاي سياسي، اين يا آن فرد – كه شناختي پراهميت و ضروري است –، آغاز مي شود. آن ها اين شناخت خود را مطلق گرانه، براي ارزيابي شرايط حاكم بر جامعه كافي مي پندارند. براي آن ها سخن ماركس كه به «ماسك سرمايه» بر صورت سرمايه دار اشاره دارد، توجه ندارند، زيرا با قناعت به ديدن ظاهر امر، كه در پشت آن منافع لايه هاي مختلف جامعه قرار دارد، «عقل خود» را از كار مي اندازند و به «احكام دمِ دست» (طبري، درباره انسان و …، ص١٢٦) قناعت مي كنند.
با چنين شيوه عملگرايانه ”پراگماتيستيِ“ ضدماركسيستي- ضدتوده اي، افراد، به نماد بدل مي شوند، و چون افراد در نوسانند، عملاً اتحادهاي پايداري نيز به وجود نمي آيند. شيوه تاريخ نويسي بورژوازي چنين است! طبري در ”درباره انسان …“ (ص ٢٤) اين برداشت را چنين مورد انتقاد قرار مي دهد: «مي گويند … ولي جامعه از واحد و عنصري تشكيل شده كه ”فرد“ انساني (Individuum) نام دارد. فرد انساني داراي خِرَد و اراده و مختصات نفساني، . ئر يك كلمه واجدِ ”شخصيت“ است و تاريخ را مي سازد و مي آفريند، و اين آفرينش يك تحول پيش بيني ناپذير است، و نه يك حركت جبريِ طبيعي … تارخ را شخصيت هاي تاريخ ستز به ياريِ بافتِ كِشدار و قابل انعطاف و خلاق و خِرَد و اراده خود، بر حسب نيازها و حتّي پندارهاي خود مي سازند. اينجا ما گويي در بياباني شب زَده گام بر مي داريم كه معلوم نيست چه در پيشِ ماست: درّه يا تپّه يا چيز ديگر. …».
بر خلاف پندار اين «صاف دلان»، بايد اتحادها را نيز برپايه منافع طبقاتي اين و آن لايه سازمان داد. تنها در اين سطح است كه مي توان دورنماي منافع آن ها را در شرايط حاكم بر جامعه برايشان قابل شناخت ساخت و به جلب آن ها به جبهه متحد ضدديكتاتوري دست يافت. در اين رابطه در نوشتارهاي ديگر صحبت خواهد شد.