سخن روز شماره: ۶۸ (۱۴ مهر ۱٣۹۷)
رفیق عزیز احسان شما طبق معمول ابرازنظر پرمضمونی کردهاید که پاسخ دقیق را شایسته است.
۱- شما محق اید و با تیزبینی کمبودی را که در جمله ی «آزادی میوه ی شیرین عدالت اجتماعی است» برجسته ساخته اید. شما به دقت عمده بودن «عدالت اجتماعی» را در رابطه میان آزادی و عدالت اجتماعی خاطرنشان ساخته اید، زیرا درواقع هم عدالت اجتماعی در جامعه بخش زیربنایی را برای آزادی و احساس آزاد بودن توده ها تشکیل می دهد. لذا وجود عدالت اجتماعی به مثابه ی پدیده ی عینی- ماتریالیستی در جامعه، مقدم بر احساس و برقراری شرایط آزادی است. زاینده ی آن است.
اهمیت برداشت اقتصاددان فرشاد مؤمنی در ایجاد رابطه ی میان آزادی و عدالت اجتماعی است در کتاب پرارزش: عدالت اجتماعی، آزادی و توسعه در ایران امروز، که بررسی آن در مقالهای در تودهای ها انتشار یافت. همانطور که از عنوان کتاب نیز برمی آید، رابطه میان این دو مقوله ناشی از بهم پیوستگی دو مقوله آزادی و عدالت اجتماعی است که مؤمنی آن را در همانجا به اثبات رسانده و در بیان و موضعی شفاف علیه اقتصاد سیاسی نئولیبرال این بهم پیوستگی را مطرح می سازد. شما تبه کاری اقتصاد سیاسی نئولیبرال را با برشمردن سیاست تاچر و وارث آن خانم می در بریتانیا متذکر می شوید. ضعف موضع مومنی، موضع پوزیتویستی او است که همانطور که شما اشاره کرده اید، می پندارد «می توان در همین حکومت اسلامی سرکوبگر، عدالت اجتماعی را برپا کرد».
به سخنی دیگر موضع انتقادی فرشاد مؤمنی کلیت روابط حاکم بر جامعه را در برنمی گیرد. انتقاد به اقتصاد سیاسی امپریالیستی- اسلامی به سطح انتقاد دیالکتیکی فرانمی روید و لذا نمیتواند رابطه ی دیالکتیکی میان آزادی و عدالت اجتماعی را به مثابه ی دو مقوله ای در هستی اجتماعی ارزیابی کند، که همانطور که شما طرح آن را از نظر من مورد تأیید قرار داده اید، از «بهم تنیدگی و جدایی ناپذیری» شرایط دو مقوله برخوردار هستند. بهم تنیدگی و جدایی ناپذیری دو مقوله از سرشت روابط میان زیربنا و روبنای جامعه ناشی می شود.
مؤمنی علت فقدان عدالت اجتماعی و توسعه را در ایران محدود به نبود یک برنامه علمی برای اقتصاد می کند. برنامهای که در دوران موسوی وجود داشته و اکنون ندارد. او مضمون ملی- دمکراتیک برنامه را که متأثر از اصل های ۴۴ و ۴۳ قانون اساسی بیرون آمده از دل انقلاب ملی- دمکراتیک است در ارزیابی خود منظور نمیکند و مورد توجه قرار نمی دهد. از این رو انتقاد او در سطح پوزیتویستی باقی میماند و به سطح انتقاد دیالکتیکی از کلیت روبنا و زیربنای حاکم بر ایران فرانمی روید. او خواستار پایان دادن به اقتصاد نئولیبرال و بازگشت به اقتصاد ملی- دمکراتیک نمی شود. نظرات او و ۲۸ اقتصاددان دیگر در نامه به روحانی نیز در همین سطح منجمد شده اند. باقی ماندن اقتصاد کشور در چارچوب اقتصاد سرمایه داری قادر نخواهد بود بهبود ضروری را در وضع زندگی زحمتکشان ایجاد کند. اقتصاد جهانی امپریالیستی ایجاد شدن چنین فضایی را اجازه نمی دهد. در کشورهای سرمایه داری متروپل نیز با وجود مبارزه ی سندیکا و احزاب چپ دره میان فقر و ثروت به طور روز افزون عمیقتر می شود.
شما سرشت زیربنایی مناسب را برای حفظ بهم تنیدگی دو مقوله با ترکیب «آزادی حقیقی» (؟) در جامعه توصیف میکنید. منظور سرشتی است که دیگر مضمونی سرمایه دارانه ندارد؟ برای نمونه در «سوسیالیسم چینی»؟ همانطور که شما در ابرازنظر خود نشان داده اید، نمیتواند چنین مضمون ترقی خواهانه و به گفته ی شما «آزادی حقیقی» در جامعه سرمایه داری و به ویژه تحت شرایط سلطه ی نئولیبرالیسم وجود داشته باشد.
بدین ترتیب انتقاد دیالکتیکی به موضع مومنی، انتقاد به دفاع او از شناخت وجود رابطه میان دو مقوله نیست. در این زمینه باید برای او هورا کشید. انتقاد به موضع پوزیتویستی و این پندار است که گویا میتوان در شرایط وجود سلطه نظام سرمایه داری بر «جمهوری اسلامی»، چنین رابطهای را میان آزادی و عدالت اجتماعی برقرار نمود که او ضرورت آن را در کتابش به اثبات رسانده است و بر ضرورت حفظ آن با شفافیت و صراحت و جسارت حکم می دهد. در سطور زیر نشان داده خواهد شد که ارتباط برپایی جبهه ضد دیکتاتوری و دورنمای رشد اقتصاد ملی- دمکراتیک در ایران نیز تنها با جهت گیری سوسیالیستی رشد اقتصادی- اجتماعی ممکن میگردد که در اصل های اقتصادی در قانون اساسی تثبیت شده است و باید به روز شود.
ظرافت انتقاد دیالکتیکی، آن را میتوان استه تیک انتقاد دیالکتیکی نیز نامید، هنگامی تبلور مییابد و می تواند متحدان برای ایجاد رابطه میان آزادی و عدالت اجتماعی را در جامعه به ما نزدیک کند، هنگامی که همانطور که شما نیز اشاره کرده اید، به ایجاد پل نزد آنها برای شناخت سرشت رابطه ی دیالکتیکی میان دو مقوله فرا می روید. هنگامی که شناخت بهم تنیدگی و جدایی ناپذیری دو مقوله را به عنوان سرشتی قابل شناخت میسازد که تحقق بخشیدن به آن در نظام سرمایه داری ممکن نیست.
دست یافتن به استه تیک انتقاد دیالکتیکی را بانیان سوسیالیسم علمی در قله ای بی همتا در ارتباط با برقرای رابطه میان ذهن و عین در تز اول فویرباخ به نمایش میگذارند که میتوان از آن بسیار آموخت. در مقاله: استه تیک هوشمندانه نبرد طبقاتی علیه دیکتاتوری، کوشیدم آن را مطرح سازم.
شما در بخش دوم و پایانی ابرازنظر خود به سویه ای از نبرد برای برپایی جبهه ضد دیکتاتوری اشاره دارید و از آنکه این جبهه تاکنون برپا نشده است، به درستی ابراز تأسف می کنید. ولی پاسخی برای شناخت علتهای این واقعیت منفی را مطرح نمی سازید. با اجازه ی شما میخواهم نازک بینی شما را در ارتباط با برخورد «نیشخند»وار شما دنبال کنم که متعجب هستید که چرا با وجود «اتحاد چند اتحادیه در دفاع از اعتصابات اخیر کامیون داران»، «تمام نیروهای سیاسی مترقی ایرانی داخل و خارج کشور (را بر آن نمی دارد) .. با وجود پیگیری حزب توده ایران دست به تشکیل جبهه متحد ضد دیکتاتوری» بزنند!
شما در حالی که پراتیک در جریان نبرد طبقاتی را در ایران به درستی «خبر بسیار خوش و مسرت بخش برای اعتراضات و اعتصابات داخل کشور و مبارزات کارگران و معلمان و …» ارزیابی می کنید، متعجب هستید که چرا «نیروهای سیاسی مترقی» نسبت به آن بیتفاوت هستند؟
۲- چرا «با وجود پیگیری حزب توده ایران هنوز جبهه متحد ضد دیکتاتوری» پانگرفته است؟
رفیق احسان عزیز، شما قطعن مقاله ی انتشار یافته در نامه مردم اخیر را مطالعه کردهاید با عنوان: واکاوی شعار «دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست». در این مقاله با دقتی چشم و نظرگیر رابطه ی دیالکتیکی میان ارتجاع داخلی و خارجی مورد واکاوی قرار گرفته است، وحدت منافع ارتجاع داخلی و خارجی نشان داده شده است، سرشت سرکوبگر دیکتاتوری ولایی و سرشت تجاوزگر و جنگ طلب امپریالیسم برجسته شده و ریشه ی مشترک و بند نافع منافع هر دو در دفاع از سرکوبگری و استثمار نظام سرمایه داری به اثبات رسانده شده است. باید مقاله را باری دیگر با دقت موشکافانه مطالعه نمود و مزه مزه ی ذهنی کرد، تا مضمون مقالهای را که شما ابرازنظر خودتان را با خواندن آن نگاشته اید، یعنی مقاله ی: استه تیک هوشمندانه نبرد طبقاتی علیه دیکتاتوری، دریافت.
شما در حالی که پس از مطالعه ی این مقاله ابرازنظر خود را نگاشته و ارسال کرده اید، نازک بینی طرح شده در آن مقاله را برای نشان دادن رابطه میان نبرد ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی در ابرازنظر خود دنبال نکرده اید. نکات انتقادی ای که در ارتباط با سیاست نئولیبرالی همانجا مطرح کرده اید، همانطور که پیش تر نشان داده شد، نکات پراهمیت و نظرگیر هستند که شایسته طرح و بحث اند، اما رشته ی فکری ای را دنبال نمیکند که موضوع مقاله است.
ابرازنظر، اندیشه طرح شده در مقاله را تدقیق نمی کند، رشد نمی دهد، تصحیح نمی کند، با برخورد انتقادی به آن، شناخت از واقعت را توسعه نمی دهد. وظیفه ی انتقاد دیالکتیکی، اما چنین است. در تز اول فویرباخ قله ی چنین انتقادی مطرح شده است.
طرح مواضع و نظرِ شفاف و صریح و دقیق ضروری است. این ضرورت برای روشن شدن مرزهای مواضع و اندیشه اجتنابناپذیر است. در گفت و شنفت و در جدل فکری که به منظور تدقیق مضمون ها انجام میشود و هدف آن توسعه شناخت از واقعیت است، باید رشته ی باریک اندیشه ی طرح شده دنبال گردد تا بتوان به نزدیکی مواضع دست یافت.
جنبش ضد دیکتاتوری در ایران رشته ی فکری طرح شده را نزد «نیروهای سیاسی مترقی داخل و خارج کشور» دنبال نمی کند، بلکه گروه ها تنها به طرح موضع خود بسنده می کنند. از این روست که این جنبش پا می کوبد، بدون آنکه گامی به جلو بردارد، بتواند بردارد. یک نمونه را بشکاقیم.
ناروشنی درباره ی جدایی ناپذیر بودن مبارزه ی ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی که حزب توده ایران با مقاله ی زنده یاد منوچهر بهزادی در سال ۱۳۵۳ در نامه مردم مطرح ساخت، نزد «تمام نیروهای سیاسی مترقی ایران داخل و خارج کشور» با سکوت برگزار می شود. این شیوه باعث آن است که میخ تعیین کننده برای تغییر انقلابی شرایط بر زمین میهن کوفته نشود که گذار از دیکتاتوری را ممکن می سازد. مقاله ی پیش گفته درباره ی شعار «دشمن ما همینجاست ..» این یک پارچگی نبرد و ضرورت آن را با دقت قابل شناخت می سازد. نشان میدهد که میان دیکتاتوری حاکم در ایران و دیکتاتور امپریالیستی اشتراک منافع وجود دارد. شیوه ی تروریستی دولتمداری هر دو، بی توجه به اشکال ظاهری آن ها، نشان آن است. اما از آنجا که پذیرش این وحدت به موضوع مبارزه ی روز «تمام نیروهای سیاسی مترقی ایران داخل و خارج کشور» بدل نمی شود، آن فضایی ایجاد میشود که سلطنت طلبان و مجاهدین قادر شوند شعار انحرافی خود را به توده های زیر فشار تفهیم کنند. موفقیت راست پوپولیست در کشورهای سرمایه داری در کلیت خود از واقعیت سردرگمی چپ انقلابی در طرح شعارهایی ناشی می شود که تحقق بخشیدن به آنها نیاز هستی امروز زحمتکشان در نبرد طبقاتی است. تحقیقات جامعه شناسی در کشورهای اروپایی و آمریکایی این نکته را به اثبات رسانده است. طرح نشدن خواست ها از چپ، فضای سواستفاده را برای راست فاشیستی ایجاد کرده است. این نکته را مقاله ی اخیر نامه مردم نشان می دهد.
تمام کوشش نیروهای چپ و ترقی خواه در جهان در جستجوی یک برنامه جایگزین – ب – برای اقتصاد سیاسی نئولیبرال امپریالیستی است که کشورهای جهان سوم را به نو مستعمره بدل میسازد و توده های زحمتکش را به برده های بی حق و گرفتار در چنگال استثمار سرمایه داری. پیشنهاد حزب توده ایران تنظیم یک برنامه اقتصاد ملی مبتنی برای اقتصاد سیاسی است که دیگر سرمایه داری نیست، گرچه برای ارتقای سطح عدالت اجتماعی، تولید، خدمات اجتماعی وغیره از شیوه ی تولید سرمایه دارانه بهره میگیرد. ارتجاع داخلی و خارجی، دیکتاتوری ولایی و دیکتاتوری امپریالیسم مخالف چنین برنامه ی مردمی و ملی هستند. پس قرار دادن تضاد میان دو گروه حاکمان و محکومان در مرکز نبرد طبقاتی و تنظیم چنین برنامهای برای خروج از نظام سرمایه داری جهانی شده ی امپریالیستی (-اسلامی)، وظیفه ی روز «تمام نیروهای سیاسی مترقی ایران داخل و خارج کشور» است. باوجود این هیچکس مایل نیست رشته ی این اندیشه باریک بین را بردارد و نظر مشخص خود را در انتقاد به آن مطرح سازد.
آیا آن وقت باید متعجب شد که چرا جبهه ضد دیکتاتوری پا نمی گیرد؟
رفیق بهزادی، دبیر و عضو هیئت سیاسی کمیته ی مرکزی و سردبیر نامه مردم که ۵۹۹ شماره ی انتشار یافته آن در تهران این روزها توسط حزب در نامه مردم بازانتشار یافته است، در مقاله پیش گفته ی سال ۱۳۵۳ جای تردیدی باقی نمیگذارد که جبهه ضد دیکتاتوری در ایران دارای سرشتی ضد امپریالیستی است. این دو سویه جبهه ی ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی از سرشت نظام اقتصادی- اجتماعی آنها ناشی می شود. یعنی از ماهیت و مضمون آنها نشئت می گیرد. ریشه در منافع مشترک هستی آنها دارد.
تاکنون کوشش برای بحث و گفت و شنفت مشخص در این باره نتوانسته است میان تودهای ها پابگیرد. همه ی کوشش ها برای توضیح نظری- تئوریک و سیاسی این وحدت که در نشریه حاضر انجام شده است، تاکنون پاسخ شایسته دریافت نکرده است. مقاله ی اخیردر نامه مردم که از آن صحبت شد، کمک برای درک وحدت منافع دیکتاتوری و امپریالیسم، میان ارتجاع داخلی و خارجی است، اما هنوز به سطح بحثی هدفمند برای تصحیح سیاستی فرانرویده است که بتواند آن علت اصلی را که شما در جستجوی پاسخ آن هستید، قابل شناخت و درک سازد. در این زمینه نیاز بحث مشخص انکارناپذیر است.
اگر نتایج بحثی که باید امیدوار بود به جریان بیفتد آن باشد که من تصور میکنم چنین خواهد بود، یعنی به توافق برسیم که میان مبارزه ی علیه دیکتاتوری و علیه امپریالیسم وحدت برقرار است، آن وقت به این پرسش نیز پاسخ داده شده است که هسته ی مرکزی این جبهه را آن نیروهای «مترقی داخل و خارج» تشکیل میدهند که موضعی ضد سرمایه داری دارند. توافق دارند که باید به قاطعیت به سیاست اقتصادی نئولیبرال پایان داد. باید همزمان از نظام سرمایه داری گذر کرد تا توانست عدالت اجتماعی و آزادی را به ایران بازگرداند.
میبینیم که پاسخ به پرسش اصلی در بحثها و گفت و شنفت های مشخص و هدفمند، شرایط نزدیکی مواضع را برای برپایی جبهه ضد دیکتاتوری از «چپ» پایه میریزد و به این امید واهی پایان میدهد که گویا جبهه ضد دیکتاتوری را میتوان با لایه هایی از حاکمیت در نظام سرمایه داری وابسته به اقتصاد امپریالیستی برپاداشت. نیروهای راست تنها آن هنگام لنگان و لنگام عقبه ی جبهه ضددیکتاتوری را تشکیل خواهند داد که پرچم نبرد ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی با برنامهای با جهت گیری سوسیالیستی برافراشته شود. روندی که همانطور که شما اشاره دارید، در مبارزه طبقه کارگر ایران هر روز شفافتر و صریحتر تبلور می یابد. مارکس- انگلس این روند را در تز اول فویرباخ، «پراتیک» هدفمند انسان برای بازتولید زمینه هستی خود می نامند که مرز تعیین کننده میان ماتریالیسم قدیمی- فویرباخ و ماتریالیسم دیالکتیکی را تشکیل می دهد.
میدانیم که تزهای درباره ی فویرباخ را مارکس و انگلس برای انتشار ننوشته اند، بلکه این تزها آن هنگام نگاشته شده است که این دو بانی سوسیالیسم علمی زایمان ماتریالیسم دیالکتیکی را در فلسفه ی انقلابی سوسیالیستی به سرانجام و ثمر رساندند. در تز اول فویرباخ، قله ی این زایش بیان شده است که توضیح رابطه ی ذهن و عین است. آنها با گذار از ماتریالیسم قدیمی- فویرباخ و همزمان با گذار از انتزاع و «تجرید» ایده آلیستی، دیالکتیک ماتریالیستی را پایه ریختند. آنها محک و ملات برداشت ماتریالیسم قدیمی و دیالکتیک ایده آلیستی را «فعالیت حسی انسان، یعنی پراتیک» اعلام کردند. آنها در تز دوم «پراتیک» را از این رو محک درستی نظر «تجریدی» اعلام نمودند، زیرا «انسان باید در پراتیک، حقیقی بودن، یعنی واقعیت و توانایی ناسوتی بودن تفکر خود را اثبات کند».
در تز سوم، «پراتیک انقلابی» توسط مارکس- انگلس به مثابه ی اهرم «تغییر اوضاع» مطرح میگردد که در «فعالیت انسانی» تبلور می یابد. انقلاب، کارکرد- پراتیک انسان برای تغییر شرایط است در افق امکان های موجود که به منظور تأمین بازتولید هستی انسان انجام می شود. روندی که با به کارگیری امکان های ایجاد شده در گذشته توسط پراتیک انسان به پیش برده می شود. پراتیکی آگاهانه و هدفمند برای دستیابی به دورنمایی که از بلندای لحظه ی تاریخی کنونی قابل دسترسی است انجام می شود. چنین است مضمون تزهای فویرباخ.
بدون درک این مضمون، برداشت ماتریالیسم قدیمی بر سیاست ما حکمفرما خواهد بود. پیش تر این نکته در مقالهای در همین نشریه شکافته شده است، بدون آنکه واکنشی انتقادی به آن حتی توسط رفقایی که مبارزه را برای تغییرات با جهت گیری سوسیالیستی منوط به «سطح نیروهای مولده» میدانند انجام شود. بدین ترتیب جهت گیری سوسیالیستی به زمانی مبهم وعده داده می شود.
به جای پاگرفتن بحث سازنده و خلاق نظری- سیاسی، رفقایی که از همه بیش تر به چنین بحثی نیاز دارند، حتی حضور من را در چادر حزب توده ایران در جشن اوتست برنمی تابند. آن وقت عجیب هم نیست که افرادی مانند یاشارها با جسارت و آزادی یک مامور خواستا پاره پاره شدن حزب توده ایران می شوند.
شما به درستی در ایران روندی را مطرح می سازدید و آن را «خبر بسیار خوش و مسرت بخش برای اعتراضات اعتصابات داخل کشور» ارزیابی میکنید که با خبر امروز درباره ی تشکیل اتحاد سراسری بازنشستگان ادامه دارد، کدام درس را میتوان از این پراتیک توده ها در ایران برای برپایی جبهه ضد دیکتاتوری گرفت؟ باید رشته ی این فکر را در بحثها دنبال کرد تا از سرخوردگی رها شویم و به جای نیاز به «نیشخند»، نبرد طبقاتی- انقلابی را در ایران به پیش ببریم.
رفیق عزیز!
با سپاس فراوان از کوشش همیشگی شما برای به گفتگو کشاندن توده ای ها در باره ی چالش های کلیدی.
برای مارکسیست های توده ای پیوند مبارزه ضددیکتاتوری با مبارزه ضدامپریالیستی و ضدنئولیبرالیستی روشن است. آن چه که اما چالش برانگیز است چگونگی برخورد ما با متحدان گوناگون ما در این باره است.
وقتی شما از جهت گیری سوسیالیستی جبهه ضددیکتاتوری می نویسید؛ یک- آیا آن را به عنوان روندی می بینید که حزب طبقه کارگر باید برای انجام آن تلاش کند؟ و دو- یا این که آن را پیش شرط ورود نیروهای دیگر به جبهه ضددیکتاتوری می دانید؟
اگر تفسیر نخست منظور شما است که در این صورت با شما کاملن هم عقیده هستم.
به نظر من حزب طبقه کارگر باید همواره برای پیروزی کارپایه ضدامپریالیستی و ضدنئولیبرالیستی در درون جبهه ضددیکتاتوری کوشش کند.
اگر تفسیر دوم منظور شما است به نظر من ضدامپریالیسم و ضدنئولیبرالیسم بودن نباید برای پیوستن نیروهای غیرپرولتری (در این جا سخن از گروه های وابسته به امپریالیسم که برای سرنگونی ولایت فقیه می خواهند میهن را کُنام کرکسان لاشخور امپریالیسم کنند نیست) به جبهه ضددیکتاتوری به یک شرط تبدیل شود.
چنین پیش شرطی تنها نیروهای “چپ” رادیکال را به پیوستن به جبهه ضددیکتاتوری با سمت گیری سوسیالیستی تشویق می کند. هر چند که چنین اتحادی خجسته است ولی پیامد چنین سیاستی ایزوله شدن نیروهای “چپ” رادیکال و نازک شدن تیره ی پشت جبهه ضددیکتاتوری گسترده است. و هم زمان دیگران به ایجاد جبهه ضددیکتاتوری بدون سمت گیری سوسیالیستی خواهند پرداخت. در این صورت امکان ما برای رادیکال کردن هدف های این جبهه ضددیکتاتوری از بین می رود.
در این مورد به زودی نوشته گسترده تری را انتشار خواهم داد
موفق باشید
نقد شما بر نوشته ام درست است که ناقص و ناتمام است. ولی قصدم انکار حقیقت در نوشته شما نبوده و نیست. تنها هدفم از ابراز نظر، انتقادم از جمله آقای مومنی بود که می گوید: “آزادی میوه شیرین عدالت اجتماعی است”. خواستم فقط بگویم این نشدنی است و شما هم بر نقدم صحه گذاشتید، و اثبات کردید که نگاه ایشان به عدالت اجتماعی پوزیتیویستی است.
آیا حزب با انتحاب “مرحله ای بودن سوسیالیسم” و حمایت یک “حکومت ملی-دمکراتیک ائتلافی” برآمده از جبهه واحد ضددیکتاتوری ایران که در برنامه حزب اعلام شده است، طفره رفتن از انقلاب سوسیالیستی است و یا یک انحراف است و یا موضع ناقصی در پیش گرفته است؟ پاسخ این سوال بالا را ش. ماهور در بررسی سوم اش از برنامه حزب توده ایران مصوب بهمن ۹۱ و در پاسخ با حزب کار ایران (توفان) پاسخ داده است که در زیر آن را نقل می کنم:
“سوم. اتهام طفره رفتن از انقلاب سوسیالیستی و پاسخ به آن
حزب توفان بر پایه ی استنتاجات نادرستی که نمونه هایی از آن، پیش تر ذکر شد، معتقد است که وظایف ملی و دموکراتیک به انجام رسیده و انقلاب ایران در مرحله ی سوسیالیستی قرار دارد. این حزب معتقد است که “رویزیونیست های حزب توده ی ایران” با مخدوش نمودن مرزها و مخلوط کردن مقولات و مفاهیم و از طریق سخن گفتن از مرحله ی انقلاب ملی و دموکراتیک، به “انصراف” از انقلاب سوسیالیستی دست زده اند و به دنبال راهی برای کنار آمدن با حکومت هستند! (حزب کار ،1396 ؛157 -156) . در پاسخ باید گفت که این حزب توده ی ایران نیست که از انقلاب سوسیالیستی انصراف داده است بلکه مشکل از مائوئیست هاست که مانند پروفسورهای انترناسیونال دوم، به گفته ی لنین، بین انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی دیوار چین می کشند! تاکید بر انجام تکالیف دموکراتیک، به مفهوم انصراف از انقلاب نیست بلکه دقیقا مهیا کردن شرایط و بستر مناسب برای انقلاب سوسیالیستی است.
“در پاسخ اعتراضات آنارشیستی مبنی بر اینکه گویا ما انقلاب سوسیالیستی را به تعویق می اندازیم خواهیم گفت: ما آن را به تعویق نمی اندازیم بلکه با یگانه وسیله ممکن و از یگانه راه صحیح، یعنی از همان راه جمهوری دموکراتیک، نخستین گام را به سوی آن برمی داریم. کسی ًکه بخواهد از راه دیگری سوای دموکراتیسم سیاسی به سوی سوسیالیسم برود، مسلما چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ سیاسی به نتایج بی معنی و مرتجعانه ای خواهد رسید. … تنها به جملات پر سر و صدا ولی توخالی آنارشیستی اکتفا نورزید. آن وقت فورا خواهید دید که عملی کردن این تشکل و بسط این فرهنگ سوسیالیستی منوط است به اجرای هر چه کامل تر اصلاحات دموکراتیک.” (لنین،2009؛21) گویا لنین این عبارات را در پاسخ به حزب کار ایران بیان کرده است!”
برای خواندن کل مقاله تحلیلی ش. ماهور به لینک زیر یا با رجوع به نوید رجوع کنید.
http://rahman-hatefi.net/navidenou-967-97-271-970714.htm
رفیق احسان عزیز ، ابرازنظر نظر گیر شما مرا بران داشت، مطلبی را بنویسم که در سخن روز انتشار یافت.
رفیق احسان عزیز ، ابرازنظر نظرگیر شما مرا بر آن داشت مطلبی را بنگارم که در سخن روز انتشار یافت. مضمون آن بازمی گردد به این پرسش که آیا سرشت جبهه ضد دیکتاتوری در ایران امروز همزمان سرشتی ضد امپریالیستی است یا خیر؟
نقل نظر لنین به موضع توفان پاسخ این پرسش نیست.
شما باری دیگر موضعی را در برابر موضعی قرار می دهید، بدون آن که رشته ی باریک فکری را به طور انتقادی بپرورانید که به ثمر رسیدن آن، درک همه جانبه برای علتی است که شما را در ابرازنظر پیش متعجب ساخته است.
شما متعجب هستید که چرا «نیروهای سیاسی ترقی خواه داخل و خارج از کشور» به خواست حزب توده ایران برای برپایی جبهه متحد ضد دیکتاتوری پاسخ شایسته نمی دهند.
کوشیدم با نشان دادن سرشت جبهه ضد دیکتاتوری که بنا به واقعیت نبرد طبقاتی در ایران و جهان سرشتی ضد امپریالیستی- ملی دارد، توجه را به کمبودی جلب کنم که بررسی آن ضروری است، تا بتوان به جلب نیروهای چپ خواستار ترقی اجتماعی پرداخت که به ضرورت سمت گیری سوسیالیستی جبهه ضد دیکتاتوری باور دارند.
توجه به سرشت ضد امپریالیستی- با جهت گیری سوسیالیستی برای جبهه ضد دیکتاتوری، بیان محتوای ترقی خواهانه آن، بیان هویت نیروهایی است که شما خواستار جمع شده آن ها بر دور محور شعار حزب توده ایران دارید.
بی توجهی به سرشت ضد امپریالیستی در جبهه ضد دیکتاتوری، کوشش برای نزدیکی نیروهای ترقی خواه را به دور این محور از این رو برباد می دهد، زیرا این شعار محتوای چپ خود را از دست می دهد.
هر جریانی در ایران می تواند در جبهه شرکت کند و با رشد نبرد ضد دیکتاتوری شرکت نیز خواهد کرد. چنین جبهه ای اما دیگر یک جبهه با محور «چپ» نخواهد بود.
آخرین نخست وزیر دوران شاه هم که در فرودگاه حاضر بود، هنگامی که محمد رضا ایران را ترک نمود، به نوعی مهره ای در جبهه ضد دیکتاتوری سلطنتی بود.
به سخنی دیگر، وحدت موضع ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی- ملی در جبهه ضد دیکتاتوری سرشت جبهه را تعین می کند.
پذیرش این موضع ولی به معنای محدود کردن شرکت راست در جبهه نیست. همه ی نیروهایی راست نیز که از وجود سلطه ی دیکتاتوری خسته و آزاده هستند، در جبهه شرکت خواهند کرد. آن ها نه در انتظار دعوت ما می نشیند- نشسته اند و نه به نهی ما برای شرکت خود وقعی می گذارند. نیروهای ترقی خواه نیز مطلقن مخالف شرکت آن ها در جبهه ضد دیکتاتوری نیستند. برای شرکت آن ها شرط و پیش شرط هایی تعیین نمی کنند.
بدین ترتیب بحثی که شما خود در ابرازنظر پیش بانی آن هستید، که متعجبانه مطرح ساخته اید، به مساله ی ای که لنین برای سال های ۱۹۰۵ و .. مطرح می کند باز نمی گردد که توفان به آن برخورد می کند.
فراموش نشود، پرسش این پرسش است که چرا چپ ترقی خواه از پیشنهاد جبهه ضد دیکتاتوری استقبال نمی کند. بحث به اینجا کشید که آیا این عدم استقبال به بی توجهی به سرشت جبهه ضد دیکتاتوری برنمی گردد که همزمان سرشتی ضد امپریالیستی است، باید باشد و درباره ی آن تاکنون سکوت شده است؟
به سخنی دیگر بی علاقه گی به قبول پیشنهاد مطرح شده از طرف حزب، توسط نیروی های چپ آیا ریشه در ناروشنی مضمون تصور شده برای جبهه ضد دیکتاتوری ندارد؟ آیا این بی توجهی هویت چپ را در کلیت آن و هویت حزب توده ایران را مورد پرسش قرار نمی دهد؟
آیا شما برای این پرسش پاسخ انتقادی مشخص دارید تا بحث را به پیش ببرد؟ آیا سازمان توفان یا جریان چپ دیگری پاسخی مشخص در این زمینه دارد که گره گشا باشد؟
خلاصه کنم:
پذیرش سرشت ضد دیکتاتور و ضد امپریالیستی برای جبهه گسترده ی ضد دیکتاتوری به معنای زنده نگه داشتن هویت چپ در آن است.
این هویت ولی نه پیش شرط شرکت نیروهای دیگری در جبهه است و نه می تواند باشد. هر جریان و نیروی ضد دیکتاتوری در این جبهه شرکت خواهد داشت و خواهد کوشید مهر خود را بر آن بزند. آیا نباید این حق را برای چپ نیز پذیرفت؟
به نظرم مقصود حزب از تشکیل جبهه ضددیکتاتوری تنها نیروهای چپ را شامل نمی شود و به همین خاطر است که در برنامه حزب سخن از حکومت ملی-دمکراتیک ائتلافی می کند که می تواند هم سازمانهای چپ را شامل شود و همه مثلا ملی-مذهبی ها و بورژوا-ملی ها را. آیا برنامه حزب به نظر شما ورای این مقصود است؟ اگر نه، ایرادی بر آن وارد است؟ اگر آری، مقصود حزب از جبهه واحد ضددیکتاتوری چیست؟
رفقای گرامی
دو خطا در بررسی موضوع وجود دارد. جهت روشن شدن موضوع مزاحم اوقاتتان می شوم . اول باید به این پرسش ها پاسخ داد:
1- جبهه واحد ضد دیکتاتوری حل چه تضادهایی را بعهده دارد ؟
2-چرا “چپ ” موجود غیر حزب اقبالی به این فراخوان نمی دهد،درحالی که دائم امر اتحاد را مطرح و حتی برای آن جلسه و هماهنگی وکنفرانس و… برگزار می کند؟
این دو پرسش و پاسخ ان ها برای حل مسئله بنیادی است . ابتدا به مضمون شعارتوجه کنیم . حزب توده ایران می گوید « با هم بسوی تشکیل جبهه واحد ضد دیکتاتوری برای صلح ، استقلال، آزادی ،عدالت اجتماعی و طرد رژیم ولایت فقیه”
هیچ شعاری بدون دقت نظری تنظیم نمی شود . در این شعار هم کلماتی که پشت هم ردیف شده اند هر یک ناظر به یک تضاد و برای تحقق هدفی نوشته شده اند، اگر چه مجموع آن ها در عرصه میدانی تفکیک ناپذیر و دیالکتیک واحدی را برای تغییربنیادی جامعه ما تشکیل می دهند.
-1صلح اعلام مطلق مخالفت با جنگ بین کشورهای مختلف و در جهان است .یعنی از هر تلاشی برای صلح در هر سطحی حمایت می کنیم و تمام تلاش ها را برای تحقق آن بکار می بریم.
– 2استقلال ، یعنی پایبندی به استقلال ، سرزمینی ،سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و… دربرابر هر نیروی خارجی و هر نیروی داخلی که این استقلال را نقض می کند. یعنی امپریالیسم و وابستگان به آن که برای نقض استقلال همه جانبه ایران تلاش می کنند.
– 3آزادی ، یعنی رهایی ملت از دیکتاتوری روبنای حاکم از دست هر نیرویی که چه امروز و چه فردای آینده امر دیکتاتوری را وسیله ای برای نقض آزادی های جامعه ، مردم و زحمتکشان می داند.
– 4عدالت اجتماعی ، یعنی مبارزه با هر نمودی ازستم طبقاتی که ناقض عدالت اجتماعی است . یعنی مبارزه برای حل تناقض طبقاتی و مبارزه با برنامه های تحمیلی امپریالیستی و داخلی که توده های وسیع کشور را مورد بهره کشی و استثمار قرار می دهد ، یعنی در کوتاه مدت تحقق حقوق دموکراتیک مردم و زحمتکشان.
5- طرد رژیم ولایت فقیه، یعنی ترکیب تمام نیروهایی که در راستای تحقق یکی و یا همه این خواسته ها مبارزه می کنند. خواسته ای که رژیم ولایت فقیه بزرگترین مانع تحقق آن است . نیروهایی صلح طلبند و زندگی در صلح را تحت هر رزیمی ترجیح می دهند، اما رژیم ولایت فقیه صلح طلب نیست . ،نیروهایی صلح و استقلال طلبند و مخالف دخالت امپریالیستی هستند، عملکرد رژیم ولایت فقیه اشکارا نشان می دهد که به هیچ یک پای بند نیست ، نیروهایی هم صلح طلبند ، هم استقلال طلبند و هم آزادی خواهند ، که بازهم سد اساسی تحقق خواسته های ان ها رژیم ولایت فقیه است ، و نیروهایی که به هر 4 مبارزه وسیعا اعتقاددارند و برای ان می کوشند ، و طرد رژیم ولایت فقیه را شرط اساسی واولیه حرکت به سمت تحقق خواسته ها می بینند. در این طیفی که بر شمردم ، پیگیرترین ان کارگران و کمونیست ها هستند که در جایگاه 4 قرار می گیرند.بنا بر این جبهه واحد ضد دیکتاتوری می تواند در عین حال بی هیچ پیش شرطی تمام این طیف را که در تضاد با حاکمیت رژیم ولایت فقیه قرار دارنددر بر گیرد و طبیعی است که هر یک از این طبف ها تا مرحله ای با جبهه راه خواهند آمد و ادامه نهایی این مسیر با پیگیرترین نیرو است . طلبعی است که هر چه بنیاد این جبهه از نیروهای چپ و مترقی بیشتری ترکیب شود قاطعیت و توان آن افزونتر خواهد بود.
باید توجه کرد که این شعار هم ایجابی است و هم سلبی . یعنی به طور طبیعی گروه هایی را از خود دور و گروه هایی را به خود نزدیک می کند. مثلا سلطنت طلب ها اولین خواسته این شعار یعنی صلح را بر نمی تابند و برای ایجاد جنگ و فتنه برنامه ریزی می کنندو….
موضوع دوم که چرا بسیاری از چپ ها که اتفاقا عنوان “رادیکال” را هم پسوند خود ساخته اند به این جبهه روی خوش نشان نمی دهند؟
در این جا دو موضوع وجود دارد که هردو اتفاقا اموری ذهنی هستند.
اول این که بسیاری از این چپ ها اساسا هویت خود را با “توده ای ستیزی” تعریف می کنند. این امری تاریخی و ناشی از رسوبات سال ها تلاش دشمنان و دوستان نادان حزب توده ایران وکوته بینی تاریخی این نیرو هاست . چاره آن از یک سو گرایش به واقع بینی این نیروها ، بازخوانی دوباره تاریخ و الزام عملی به نجمیع نیرو با وجود اختلاف های برنامه ای است و از سوی دیگر تلاش رفقای توده ای و حزب آن ها برای روشن کردن نکات تاریک و مورد مناقشه تاریخی است – (البته نباید از حق گذشت که توده ای ها در این مورد تاکنون هم سنگ تمام گذاشته اند، ولی گویا حکایت میخ آهنین و سنگ است) . از سوی دیگر فشار بدنه اجتماعی این نیروها برای پیش برد امر تحول در جامعه ایران است . نباید فراموش کرد که جبهه مورد نظر بیش از هر چیز و پیش از هر چیز باید در بدنه اجتماعی که نیروی مادی این تحولند اتفاق بیفتد. یعنی در کف خیابان ، در اداره ، در کارخانه و هر جایی که توده های عاصی از ستم خارجی و داخلی حضور دارند.
نکته دوم در مورد این چپ عبارت از این است که در تشخیص مرحله انقلاب با حزب توده ایران اختلاف نظر دارندو مرحله انقلاب را سوسیالیستی و وظیفه عمده را حل تضاد کار وسرمایه می دانند. طبیعی است که سنخیتی در دو راهبرد متفاوت وجود ندارد و باز طبیعی است که حتی به اتحاد عمل های موضعی هم تن ندهند. در اینجا هم چاره کار- اگر این نیرو ها را دارای وزن اجتماعی بدانیم – آن است که با روشنگری در بدنه اجتماعی آن ها ، برداشت نادرستشان از روند تحول و مرحله انقلاب را نشان دهیم . ( بگذریم از این که انواع تروتسکیست ها، چپ نویی ها و ماندگان در بقایای رسوبات مائوئیسم اساسا در بنیاد ها با چپ به اصطلاح آن ها “سنتی” یا اردوگاهی اختلاف دارند و نمی توان خیلی به همکاری آن ها امید بست . ) رفقا برای سنجش عیار نگاه این چپ رادیکال می توانند به بیانیه کنفرانس شش سازمان چپ در استکهلم سپتامبر 2018 در سایت گزارشگران مراجعه کنند .
برنامه حداقل حزب توده ایران اگر چه سنگ محک استقلال صف طبقاتی حزب است اما امر مقدسی نیست و می تواند بنا به “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” دستخوش تغییر و حک واصلاخاتی قرار بگیرد . آن چه حیاتی است هموار کردن راه برای از میان برداشتن بزرگترین سد وسیع ترین توده های مردم است .
رفقا فراموش نکنیم به قول یکی از رفقا “امر انقلاب بازی گلف روی چمن مصنوعی نیست ، بلکه تحولی است که تبدیل نو به کهنه را از بستر چرک و خونابه عبور خواهد داد .
رفیق احسان عزیز، هدف حزب توده ایران برای برپایی جبهه ضد دیکتاتوری گسترده از همه ی نیروها و شخصیت هایی که با شرایط سلطه ی خانمان برانداز دیکتاتوری فردی راه رشد جامعه را مسدود ساخته است، هدفی تاریخی و ضروری است. در این امر تردیدی روا نیست.
حزب طبقه کارگر ایران نه شرطی برای شرکت نیروهای ضد دیکتاتور در این جبهه می گذارد و نه قادر است بگذارد. لذا سیاست حزب در این زمینه واقع بینانه و ترقی خواهانه است. در این سیاست درست، موضع اتحادی حزب توده ایران می درخشد و موثر است.
تجربه ی انقلاب بهمن در تایید این سیاست درست کنونی حزب طبقه کارگر ایران است. نهایتان جبهه ضد دیکتاتوری سلطنتی با شرکت وسیع ترین لایه ها و اقشار مردم تشکیل شد. دهقانی که از روستاهای دورافتاد برای اولین بار به تهران آمده بود آن را در جملانی ساده بیان کرد و گفت آمده است تا آزادی را به ایران بازگرداند.
آنچه بیان شد و مورد تایید بلاشک همه ی توده ای ها و نیروهای چپ در ایران است که شما «نیروهای سیاسی ترقی خواه داخل و خارج از کشور» می نامید، بیان ضرورت اتحاد نیروها برای گذار از دیکتاتوری است.
روی دیگر سکه که نمی توان بر آن چشم بست، این نکته است که توده های میلیونی و آن روستایی شرکت کننده در انقلاب بهمن که برای اولین بار در زندگی اش به مبارزه اجتماعی رو آورده بود، با شعار دفاع از منافع «دست پینه بسته ها» به خیابان آمده بود. به سخنی دیگر روستایی و زحمتکشان شهری و در راس آن کارگران شرکت نفت که میخ نهایی را بر تابوت رژیم سلطنتی زدند، در جستجوی مضمونی بودند که می بایست هستی آن ها را بهبود بخشد. از این روست که مبارزه علیه رژیم سلطنتی به مبارزه علیه سلطه ی نواستعماری امپریالیسم گره خورد، در حستجوی اقتصاد سیاسی ملی- دمکراتیک، اقتصاد کشور را به سه بخش تقسیم نمود و برای آن شرایطی تعیین کرد که می توانست از منافع توده ها دفاع کند اگر نیروهای راستگرا سکان رهبری انقلاب و حاکمیت را به چنگ نمی آوردند، اگر نیروهای انقلابی و ترقی خواه توانسته بودند با برپایی جببه متحد خلق شرایط سلطه نیروهای زحمتکش و میهن دوست را برقرار سازند.
به سخنی دیگر، سرشت عینی تغییرات در ایران امروز، مانند سال ۵۷، سرشتی است که بدون بهم پیوستگی مبارزه ی ضد دیکتاتوری با مبارزه ی ضد امپریالیستی- ملی از پاسخ عینی و واقعی برخوردار نخواهد شد. مبارزه ی ضدامپریالیستی- ملی که هدف آن خروج بی تردید از نظام سرمایه داری جهانی شده ی امپریالیستی است تا به وابستگی نواستعماری ایران و تبدیل شدن مردم آن به برده های بی حق این نظام پایان دهد.
این مضمون ترقی خواهانه را باید برای متحدانی که شما از آن ها نام می برید، قابل شناخت و درک نمود، اگر باید جبهه ضد دیکتاتوری به دولت ملی- دمکراتیک فرا روید. اگر حزب توده ایران قادر به انتقال این مضمون برای متحدان شود، پس از دوران دیکتاتوری شرایط رشد ترقی خواهانه در ایران ممکن خواهد شد. از این رو باید این مضمون را مطرح ساخت و تفهیم نمود. بدون این پراتیک انقلابی، بهترین برنامه بی محتوا خواهد بود و ارزش مرکبی را هم نخواهد داشت که با آن بر روی کاغذ نگاشته شده است.
در بخش دوم بحث، ما از واقعیت «سرشت» عینی مبارزه ضد دیکتاتوری صحبت می کنیم که روی دیگر آن را مبارزه ی ضد امپریالیستی تشکیل می دهد.
در برنامه حزب توده ایران این پیوند که ضرورت آن را زنده یاد منوچهر بهزادی در سال ۱۳۵۳ نشان داده است، ایجاد نشده است و لذا قادر به جلب نیروهای چپ به دور محور این برنامه درست حزب طبقه کارگر نیست. پاسخ به پرسش شما و پایان بخشیدن به تعجب به جای شما برای این وضع اسفبار تنها با توجه به این سرشت مبارزه امروز مردم میهن ما ممکن خواهد شد. باید برنامه حزب را در این زمینه به روز نمود. باید در این زمینه شرایط یک بحث دقیق علمی را در سمیناری ایجاد نمود. رفیق عزیز سیامک سرگرم تهیه چنین رساله ای است.
رفیق احسان عزیز، شناخت سرشت ضد امپریالیستی جبهه ضد دیکتاتوری، تنها از حزب توده ایران برمی آید و بیان هویت مستقل سیاست طبقاتی حزب طبقه ی کارگر ایران است. بی توجهی به واقعیت عینی، بی توجهی به «سرشت» پدیده از کار در می آید. امری که سیاست حزب توده ایران را به سطح مواضع پوزیتویستی در تایید شرایط حاکم تقلیل می دهد. سرشت انقلابی برنامه ی حزب طبقه کارگر را بر باد می دهد که در مصوبه ششمین کنگره ی خود خواستار تغییرات بنیادین- انقلابی در ایران شده است.
پیش تر تعریف انقلاب از منظر تزهای فویرباخ در سخن روز ذکر شده بود. در تز سوم، «پراتیک انقلابی» توسط مارکس- انگلس به مثابه ی اهرم «تغییر اوضاع» مطرح میگردد که در «فعالیت انسانی» تبلور می یابد. انقلاب، کارکرد- پراتیک انسان برای تغییر شرایط است در افق امکان های موجود که به منظور تأمین بازتولید هستی انسان انجام می شود. روندی که با به کارگیری امکان های ایجاد شده در گذشته توسط پراتیک انسان به پیش برده می شود.
روند انقلابی در جریان در ایران که هر روز گسترده تر می گردد و ژرفا می یابد که شما نیز در ابرازنظر خود به آن اشاره داشتید و ابراز خرسندی کردید، چه می آموزد؟ به نظر نگارنده می آموزد که تغییرات بنیادین ممکن است. برای ممکن ساختن آن باید تصوری نظری- پراتیک انقلابی داشت. نیاز به بحث در این زمینه انکارناپذیر است. میان توده ای و انتقال آن به چپ در کلیت آن. طبقه کارگر ایران پرچم مبارزه ی طبقاتی را بر دوش دارد و آن را به پیش می برد. باید با توجه به این واقعیت حرکت نظری- پراتیکی خود را تنظیم نمود. باید پرچم جانشین را برای اقصاد سیاسی امپریالیستی- اسلامی برافراشت. بدون این گام مبارزه ی ضد امپریالیستی- ملی دورنمایی ترقی خواهانه نخواهد داشت. دولت ملی- دمکراتیک آینده به سطح دست و پا زدن بورزوازی در منجلاب نئولیبرالیسم فرو خواهد رفت!
رفیق فرهاد عزیز!
بسیار بسیار از آن بخش نوشته شما به رفیق احسان که پاسخ به پرسش من هم بوده است خرسند شدم. شما همان گونه که گمان من نیز بوده است می گویید که “پذیرش سرشت ضد دیکتاتور و ضد امپریالیستی” و ضد نئولیبرالیستی “زنده نگه داشتن هویت چپ” در برنامه مبارزاتی است ولی “این هویت نه پیش شرط شرکت نیروهای دیگری در جبهه است و نه می تواند باشد”.
پس ما با هم در این باره هم عقیده هستیم.
با سخنان بسیار درست رفیق مهرگان هم به طور کامل موافق هستم.
تنها افزوده شود که همان گونه که پیش شرط گذاشتن نادرست است، تلاش نکردن برای طرح روشن سرشت سه گانه مبارزه (ضد دیکتاتوری، ضد امپریالیستی و ضد نئولیبرالیستی) و روشنگری در این باره و کوشش نکردن برای باوراندن نیروهای متحد ما به این امر نیز نادرست است.
موفق باشید