سخن روز شماره ۳۱
( ۳۱ امرداد ۱۳۹۸ – ۲۲ آگوست ۲۰۱۹)
به دنبال تجربه ی فضاحت بار سیریزا در یونان، در جنبش چپ در اروپا این بحث پا میگیرد که آیا خروج از اتحادیه اروپا ممکن است و یا باید برای دمکراتیک شدن این اتحادیه و کنار زدن سلطه ی بلامنازع سرمایه دارای منوپولی در حاکمیتِ آن کوشید. تجربه ی سیریزا در یونان نشان داد که مبارزه با تحمیل برنامه «ریاضت اقتصادی» از طریق پذیرش نظم حاکم در اتحادیه امپریالیستی ممکن نیست. مارک بوتنگا، نفر اول در لیست انتخاباتی حزب کار بلژیک این نظر را مطرح می سازد که «بدون خروج از نظام سرمایه داری، امکان خروج ٬٬با جهت گیریِ چپ٬٬ (به منظور حفظ منافع مردم)» از اتحادیه اروپا وجود ندارد.
او نظر خود را با توجه به تجربه یونان و کوشش های دیگر تفهیم می کند. بوتنکا با اشاره به سخنان رئیس کمیسیون اروپایی که گفته است که «طبق قراردادهای اتحادیه اروپایی تصمیمات دمکراتیک علیه مصوبات اتحادیه در کشورهای اتحادیه مجاز نیست»، توجه را به ابزارهای این اتحادیه برای به زانو درآوردن هر تصمیم دمکراتیک مردم کشورهای این اتحادیه جلب میکند و نظر خود را مبنی بر ضرورت خروج از سیستم حاکم مستدل می سازد. به نظر او «خروج از چپ از اتحادیه، تنها با خروج از سیستم حاکم» قابل تصور است.
وظیفه ی این سطور فرورفتن و بحث درباره ی نظراتی نیست که میان چپ های اروپایی درباره ی شرایط نبرد آنها علیه سرمایه داری مونوپولی و مالی امپریالیستی در اروپا مطرح است که به نوبه خود بسیار آموزنده است. وظیفه ی سطور کنونی با اشاره به بحث میان طیف چپ اروپایی، طرح این پرسش است که آیا بحث و گفتگو و جدل درباره ی شرایط نبرد در ایران نیز دور این محور مطرح است که آیا گذار از دیکتاتوری به تنهایی ممکن است و یا باید آن را همزمان با گذار از نظام سرمایه داری حاکم پیگیری نمود؟ به نظر من پاسخ مثبت است. شرایط نبرد کنونی در سودان نیز در تأیید ضرورت پاسخ به این پرسش است!
ناروشنی و سردرگمی میان گردان های متفاوت مبارزان در این زمینه چشمگیر است. تئوری انقلابیِ گذار از دیکتاتوری در ایران در طیف مبارزان همانقدر موضوع بحث و جدل فکری را تشکیل میدهد که یافتن برنامه جایگزین برای آنچه که باید در ایران پس از دیکتاتوری برپا داشت، بحث اصلی را میان طیف چپ و به ویژه نزد چپ انقلابی ایران تشکیل می دهد. تمرکز توجه به این دو نکته، بحث اصلی را در شرایط کنونی تشکیل می دهد. بحثهای انحرافی کمک نیست و باید به آن ها پایان داد.
حزب چپ ایرن (فدائیان خلق) همانقدر در برابر این بحث قرار دارد، که سازمان انقلابی کارگران ایران (راه کارگر) نیز با آن روبروست. در نخستین کنگره ی حزب چپ ایران، حفظ نظام سرمایه داری ضروری تشخیص داده میشود که گویا باید با برخی تعمییرات – سکولاریسم و.. -، به جایگزین برای سلطه ی نظام سرمایه داری وابسته ی کنونی بدل گردد. تجربه ی یونان و «بهار عربی» و پراتیک انقلابی کنونی طبقه ی کارگر در ایران بازتابی در اسناد نخستین کنگره ی این حزب ندارد. از «سوسیالیسم دمکراتیک»ای سخن به میان آورده میشود که باید گویا در آیندهای نامعلوم برپا گردد.
در کنگره ۲۴ حزب کارگران انقلابی ایران به درستی بر ضرورت «شکل گیری آلترناتیو سوسیالیستی» (ص ۸ گزارش) انگشت گذاشته می شود، بدون آنکه تا کنون تصوراتی در این باره طرح شود.
در مبارزات اعتراضی اعتصابی در ایران که در آن پیوند میان خواست های مطالباتی- دمکراتیک و سیاسی زحمتکشان ایجاد شده است، خواست گذار از اقتصاد سیاسی نئولیبرال حاکم هر روز شفافتر مطرح می گردد. کارگران هفت تپه تعویض مدیریت کارخانه را کافی نمیدانند و هر دو شکل خصوصی سازی، یعنی «خصوصی سازی خوب و بد» را مردود میدانند و خواستار پایان دادن به خصوصی سازی در کلیت آن در ایران میشوند.
اینها و نمونههای دیگر که از واقعیت ژرفش روزافزون نبرد طبقاتی در ایران حکایت می کنند، همگی در تأیید این نکته هستند، که مبارزه نیازمند به تئوری انقلابی برای گذار از دیکتاتوری و جایگزین برای نظام سرمایه داری وابسته است که جز بحران اقتصادی- اجتماعی و وابستگی نواستعماری برای میهن ما و مردم آن ببار نیاورده است
.
آیا طرح و بحث گفتگو درباره تئوری انقلابی برای گذار از دیکتاتوری در ایران و برپایی جامعهای که بازگشت دیکتاتوری را ناممکن سازد، وظیفه ی روز جنبش چپ در ایران است؟ پاسخ این پرسش مثبت است! ولی نظریه پردازانی هستند که چنین بحثی را زائد می دانند.
رفیق گرامی سپیداری مبارزه با اپورتونیسم چپ و جزم گرایی را دوست دارد و دنبال می کند، زیرا جنبش چپ در ایران گویا تا اعماق استخوان هایش دچار آن است. به پنداشت این رفیقِ مارکسیست، صرفنظر از آنکه تودهای باشد یا نباشد، مبارزه با چپ روی به هدف مبارزاتی طیف چپ ایران از این رو بدل شده است که این شیوه ی مذموم نه تنها جا باز کرده است، که به شیوه ی عمده ی مبارزه بدل شده است! به نظر او «اپورتونیسم چپ» و «جزم گرایی» به عنصر حاکم در نظرات مبارزان بدل شده است!؟
آیا نباید خواست کارگران هفت تپه و اهواز و بازنشستگان، معلمین، سازمان ها صنفی دانشجوی و امثال آن را برای پایان دادن به خصوصی سازی زندگی، چپ روی ارزیابی نمود؟ آیا این خواست که گذار از شرایط حاکم نظام سرمایه داری را هدف می گیرد، جزم گرایی نیست؟ بدیهی است که باید همه توان روشنفکرانه را علیه آن سازمان داد تا مبادا پا قرص کرده و دوام یابد ..
مبارزه با اپورتونیسم چپ که موضوع مقاله پیشین این رفیق در نویدنو است که بررسی انتقادیِ آن بازتابی همانجا نیافت، اکنون در مبارزه با جزم گرایی (سکتاریسم) ادامه می یابد، ولی مضمونی مشابه را دنبال می کند. مضمونی که طرح آن در صدها مقاله نیز برای دشمن طبقاتی خطری در بر ندارد.
چپِ سردرگم و دچار اپورتونیسم راست میکوشد با بی توجهی به واقعیت نبرد طبقاتی واقعاً موجود و عینی در ایران و ژرفش روزانه آن، بحثهای عام و کلی را مطرح سازد و نیرو و توان مبارزان را در بند چنین بحثهایی گرفتار سازد. برای نمونه این رفیق به کمک شیوه ی طرح نقل قولهای یک سویه – نقل تنها یک سو از اندیشه ی دیالکتیک حاکم بر نوشتار بانیان سوسیالیسم علمی و شاگردان آنها – به پرچمدار مبارزه با «اپورتونیسم چپ» و «جزم گرایی» بدل شده است. چنین شیوه به سود کیست که برخی از رفقا با پرداختن به آن وقت انرژی خود را صرف می کنند؟
اگر از رفیق سپیداری و یا جواهریان و یا هر نام دیگر می گویم، برخورد به شخص این رفیق نیست که مبارزه با چپ روی را در یک مقاله با این عنوان و در مقاله دیگر با عنوانی دیگر مطرح می سازد، بلکه میکوشم نشان دهم که به جای صرف انرژی برای تکرار سخنان عام و نقل قولهایی که تنها یک سوی نظرات آموزگاران ما را در بردارد، باید نیرو و توان روشنفکرانه را برای یافتن تئوری انقلابی برای نبرد دوره کنونی به کار گرفت!
آیا واقعاً در شرایط کنونی مساله در برابر تودههای به ستوه آمده در ایران چپ روی در جنبش توده های مردم است؟ آیا چپ روی خطر عاجل را تشکیل میدهد که برخی نظریه پردازان تمام هم خود را علیه آن به کار گرفته اند؟
پس از مطالعه مقاله ی اخیر رفیق سپیداری در نویدنو – که فضای برای پاسخ به آن همانجا گشوده نمی شود –، با این فکر مشغول شدم که چه باید نمود؟ او میکوشد با آب و تاب و نقل نظراتی در بیش از شست درصد مقاله ی خود، برداشت عمده بودن روانشناسی فردی را در برابر جامعه شناسی اجتماعی علمی (یعنی بررسی روانشناسی اجتماعی- تاریخیِ) مارکسیسم- لنینیسم توضیح دهد و عمده بودن آن را به اصطلاح مستدل سازد. به خود نهیب زدم که مقاله را فراموش کنم تا نیرو و وقت صرف پاسخ به آن به هدر نرود.
این رفیق گرامی ولی حاضر به شرکت در بحث پراهمیت برای یافتن تئوری انقلابی برای شرایط کنونی میان مارکسیست ها نیست که او بی تردید خود را جزو آنها می داند! به پرسش ها پاسخ نمی دهد. آماده برای بحث مشخص نیست. شیفته ی کلی گویی است و آن را دوست دارد.
تعریف مارکسیستی از شخصیت انسان تاریخی، سه جز دارد. بیو- پسیکو- سوسیال!
انسان، به مثابه بخشی از طبیعت، موجودی اجتماعی است با ویژگی روحیِ خاص هر فرد (اندویدیوم). سه جز بیولوژیک- روحی و اجتماعی نز انسان مدرن (هموزاپینس)، بهم پیوسته هستند و جایگاه اول و دوم و سوم ندارند. تنها با درک این وحدت، شخصیت انسان به مثابه ی موجودی اجتماعی قابل درک می شود.
انسان، بدون جامعه ی انسانی وجود ندارد. پسیکولوژی انسان بدون رابطه ی آن با پسیکلوژی اجتماعی حاکم در مقطع تاریخی هستی او وجود ندارد و مفهوم نیست. انسان ساخته ی «انسامبل اجتماعی دوران خود» است. بی جهت نیست که اقتصاد دانان و جامعه شناسان بورژوازی برای تفهیم نظرات و ایدئولوژی خود همیشه به جزیره ها و آزمایشگاههای جدا از جامعه پناه می برند، تا تصورات خود را به شنونده و خواننده بقبولانند. هدف آنها ایجاد ابهام در رابطه میان وضع روحیِ فردی و اجتماعی است. آنها می کوشند این دو وجه جدایی ناپذیر را در برابر هم قرار دهند. «کاریزمای» رهبران را مطلق می سازند، تا نقش شرایط تاریخی را برای پدیدار شدن رهبران در ابهام قرار دهند!
این به این معنا اما نیست که جایگاه روحی- احساسی- عاطفی فردی در شخصیت انسان، که از زمان فروید به ابزار تحریف شخصیت انسان نزد بسیاری بدل شده است، از نظر مارکسیست ها قابل اغماض است و گویا احسان طبری آن را در بحث خود درباره ی جزم گرایی مورد توجه قرار نداده است.
نباید برای پسیکولوژی فردی جایگاهی بیش از چیزی فراتر از درّ ورود خاص نزد هر فردِ مشخص برای دریافت تأثیرات خارجی قایل شد. درّی که رنگ آمیزی و غلظت عاطفی دریافت این تأثیرات را نزد هر انسان مشخص تشکیل می دهد. دریافتی که در آغاز روند شناخت انسان قرار دارد؛ درّ ورودی که تنها سطح پدیدهها را درمی یابد، زیرا اسلوبی نظارهگر است، آن طور که مارکس می گوید. باید این اسلوب را با پسیکلوژی اجتماعی مورد نظر بانیان سوسیالیسم از این طریق تکمیل کرد، که کلیت پدیده ی هستی اجتماعی را در روند شدن و شکل گرفتن پسیکلولوژی فردی مورد توجه قرار داد!
بدون توجه به رابطه ی جز و کل، گرفتار آمدن در «آگاهی کاذب» قطعی است که تبلیغات سرمایه داری برای تحمیل سلطه ی خود به انسان زحمتکش آن را به ابزار تحمیل موضع خود به او بدل نموده است. بورژوازی به این منظور تمام امکانات تبلیغاتی و آموزشی خود را به کار می گیرد.
میتوان سویه های مختلف این درّ را در صدها صفحه توصیف نمود که بخش هایی از آن را رفیق جواهریان در مقاله خود ذکر می کند، ولی هنگامی که رابطه آن با بخش پسیکولوژی اجتماعی مورد نظر بانیان سوسیالیسم علمی توضیح داده نشود و برقرار نگردد، هر نوشتاری یک سویه از کار در میآید و تاییدی است برای شیوه کارکرد و ایدئولوژی مداحان نظام سرمایه داری. آنها آگاهانه این سویه شخصیت انسان را مطلق میسازند و تودهای ها آگاهانه رابطه ی آن را با روابط اجتماعی، با سوسیولوژی و پسیکولوژی اجتماعی نشان می دهند.
چنانچه رفیق گرامی در مقاله ی خود سویه های دیگر نظرات بانیان سوسیالیسم علمی و زنده یاد طبری را درباره ی مبارزه اجتماعی نیز توضیح میداد که آنها در همان نوشتارها برشمرده اند، به دامن مطلق سازی سویه ی پسیکولوژی فردی نمی افتاد. اخیراً ابرازنظر کننده ای همین مضمون را با توضیح ویژگیهای فرد عاشقِ خود – نارزیسم، برای نمونه از قبیل ترامپ – به سایت تودهای ها ارسال کرده بود که در آن تمام همین ویژگیهای روحی تکرار شده در مقاله ی رفیق گرامی ذکر شده است.