بورژوازی برای پشتیبانی از منافع خود دیدگاه لیبرالیستی را پدید آورد که دیدگاه و گرایش بنیانی سده هفدهم در تصمیمگیریهای اقتصادی و سیاسی غرب شد. در کتاب “پایان تاریخ و آخرین انسان” فرانسیس فوکویاما می گوید: « اگر اکنون به جایی رسیدهایم که نمیتوانیم جهانی بهتری از جهان خودمان را تصور کنیم، پس تاریخ به پایان رسیدهاست. »
در این جا ما با یک دیدگاه طبقاتی روبرو هستیم و نه یک واکاوی عینی از شرایط. ان چه که برای فوکویاما و هم طبقههای او خوب است برای بیشتر مردم جهان ناگوار است. همانگونه که میبینیم اندیشه لیبرال به دنبال درستانگاری یک جهان تکقطبی است.
باید به آقای فوکویاما و هم طبقههای او گفته طبری را یادآوری کرد: «شما به دنبال خوشبختی فردی خود، يا قشر ممتاز خودتان برويد. آن را در کاخهای مشعشع خود جست و جو کنيد، ولی مطمئن باشيد که کوخنشينها نيز خاموش نخواهند نشست. آنگاه اگر آوار عظيم انقلاب بر فراز کاخ شما بگسلد، لطفاً گلهمند نباشيد. خوارشدگان جهان حق دارند به شما موجودات ازخودراضی که انگبينِ سعادتِ انحصاری را میمکيد و چشم را بر رنج ديگران میبنديد و از اين رنج، گنج برای خويش میسازيد، درس تلخ بدهند».
هواداران لیبرالیسم، مانند خانم دلیری مانند نرگس محمدی نمیدانند که جان لاک، یکی از بنیانگذاران فلسفه لیبرالیستی منافع اقتصادی در گسترش استعمار و بردهداری داشت. او سهامدار شرکت سلطنتی آفریقا (Royal African Company) و دبیر (۱۶۷۳-۱۶۷۴) شورای تجارت و مزارع (Council of Trade and Plantations) بود. برای همین، او با دلیلهای فلسفی خود بردهداری و استعمار را درست میانگاشت. رساله دوم (Second Treatise ) جان لاک پر از دلیلهایی برای درستانگاشتن کشتار مردمی که “متمدن” نیستند، هست.
لیبرالیسم یک فلسفه انسان گرا نیست، بلکه برای درستانگاری جهانی تکقطبی برای پیشرفت اقتصادی غرب «متمدن» ساخته شده است.