نقاله شماره ١٣٩١ / ٤٦ (١٦ اسفند)
واژه راهنما: نگاهي انتقادي به نظریه «جامعهشناسي سياسي معاصر» در مقاله “جنبش زنان، مفهومي نظري و يا واقعيتي جامعهشناختي“ (نشريه چيستا، شماره ٦ و٧، اسفند ٨٤ و فروردين ٨٥). نوشتار حاضر پيش از آغاز كار ”توده اي ها“ در فوريه سال ٢٠٠٨ نگاشته شده است.
«جامعهشناسي سياسي معاصر» مورد نظر مقاله كه به مثابه «اسلوب روش شناختي» در دانشگاه هاي كشورهاي سرمايهداري تدريس مى شود، پاسخ دقيقي به خصلت «جنبشهاي اجتماعي» نمى دهد و امكان شناخت و درك همهجانبه علمي آنها را بوجود نمى آورد. صفت «جديد» و «معاصر» و انواع آن نيز كمكي در اين زمينه نمى تواند باشد.
نگارنده مايل است، به كمك نگرش انتقادي به مقاله فوقالذكر در نشريه چيستا، ناكارآمدي جامعه شناسي تجربي بورژوايي كه ماكس وبر Max Weber، جامعه شناس نامدار قرن گذشته آلمان يكي از برجستهترين نمايندگان آن است، مستدل سازم. (صفحهها مربوط به شماره پيشگفته نشريه چيستا است)
١- مقاله، جنبش زنان را بخشي از «جنبشهاي اجتماعي جديد» مى داند (ص ٤٤٣) كه «بيش از هرچيز به سياست فرهنگي توجه دارد و اين سياست را در وسيعترين مفهوم ممكن، به مثابه ستيز [با] و دگرگوني هويتها و ساختارهاي اجتماعي درك مى كند» (ص ٤٤٥) و «به هيچ چيز كمتر از انقلاب راضي» نيست (ص٤٤٦).
خصلت اعتراضي و ستيزگراي اين جنبشها برپايه “تئوري انتقادي“ در نظريات “مكتب فرانكفورت“ قرار دارد كه گويا انتقادي بنيادين و همجانبه و همهگير است، «شورش و طغيان مطلق عليه وضع موجود» (١). مكتب فرانكفورت (٢) در دهههاي ٢٠ و ٣٠ قرن گذشته در اروپا و آمريكا پديد آمد به منظور ايجاد جريان نظري جانشين و آلترناتيو در كنار و عليه ماركسيسم. تئوري شناخت آن را “ديالكتيك نفي“ تشكيل مى دهد كه از طريق برشمردن ويژگيها و آنچه كه پديده مورد بررسي دارا نيست، حاصل مى شود. در مقاله نيز بجاي ارائه تعريف از «جنبشهاي اجتماعي جديد» و بيان خصلت آنها، براي آنها اين «ويژگي» ارائه مى شود كه «نماينده منافع گروههاي اجتماعي خاص» نيستند (ص ٤٤٦).
٢- “سازمانهاي مدني غيردولتي“ NOK آن شكل «سازماندهي غيررسمي، باز و انعطافپذير» است كه به نظر مقاله «ويژگي» ديگري از جنبشهاي اجتماعي جديد را تشكيل مى دهد كه «بشدت به رسانهها جمعي متكياند» (ص ٤٤٦).
وابستگي به رسانههاى جمعى موجب تاثيرپذيري شديد اين سازمانها از دستگاه عظيم تبليغاتي در خدمت منافع كنسرنهاي بزرگِ فرامليتي و سرمايه مالي امپرياليستي مى شود. “صنعت فرهنگ سازي“ با هدف مغزشويي وظيفه اصلي اين دستگاههاي پرنفوذ نظام حاكم را تشكيل مى دهد. اين اعا كه گويا مى توان در دوران “اينترنت“ و “سي ان ان“ و “بي بي سي“ و ديگر ابزار و اهرمهاي صنعت فرهنگسازي در خدمت شكل بخشيدن به وضع روحي و نظريات انسان “منفرد“، سياست «جديد» و «معاصر» و مستقلي براي جنبشهاي اجتماعي تنظيم كرد، دقيقاً القاي هدفي است كه اين دستگاههاي تبليغاتي دنبال مى كنند. پتر بورگر Peter Bürger ، جامعهشناس معاصر آلماني، «فضاي عمومي و اجتماعي را تنها همان بازاري مى داند كه در آن سيماي “مجازي“ جهان و انسان به فروش مى رسد» (٣). بازار مكارهِ فريبكارِ دورانِ سرمايهداري نوليبرال امپرياليستي، همان بازار توليد پردههايي است كه بر روي صفحات وسائل ارتباطات عمومي و در نشريات و ديگر وسائل شكل دهنده فرهنگي جامعه در جرياناند. چه كسي اين سيل عكسها را توليد مى كند؟ توليد كنندگان به كمتر از ده كنسرن محدود شده اند. اين بار نبايد از ديكتاتور سياسي وحشت داشت، بلكه از قدرت وسائل ارتباطي كه هر روز بيشتر در دستهاي معدودتري انباشته مى شود، بايد وحشت داشت. (موفقيت نسبي حزب برلوسكوني در انتخابات مجلس سناي ايتاليا در ژانويه ٢٠١٣ از اين اهرم بهره برد).
اين دستهاي معدود، اين روند را “تجمع پديدآورنده“ Synergie مى نامند، درواقع اما همان مونوپل و انحصارات هستند كه هژموني خود را براي استعمار معنوي انسان برقرار ساخته اند. امري كه به اين پرسش پاسخ مى دهد كه «چه كسي در آينده ارائه و كنترل انديشه را در اختيار خواهد داشت.» بدينترتيب اهرم و ابزار ارتباط گروهي ديگر تنها يك قدرت مالي در جامعه نيست، بلكه «قدرتي است براي شكل دادن به جامعه (جهاني).» بى جهت هم نيست كه صادرات امپرياليسم آمريكا در بخش توليد براي دستگاههاي ارتباط گروهي Media، «پس از صادرات جنگافزارها، دومين رقم را تشكيل مى دهد» (همانجا).
كريستيان ليدينگر Christian Leidinger در تحقيقات خود تحت عنوان “كمپلكس صنعتي- نظامي- ارتباطات” Militärisch-Industriell-Medialen Komplex نشان مى دهد كه «توليد كنندگان تسليحات و ديگر كنسرنهايي كه از بغل وسائل جنگي سود مى برند، بهويژه پنتاگون، وزارت دفاع آمريكا، بزرگترين كنسرنهاي شريك در بخش توليد فيلم و ديگر توليدات فرهنگى هستند» (بهنقل از بورگر).
در ادامه بورگر از كتاب خود تحت عنوان “سينماي ترس- ترور و جنگ، هنرِحاكميتِ دولتيِ توليد شده در هوليود» را نقل مى كند كه در آن ثابت كرده است كه چگونه «پنتاگون در تنظيم مضامين فيلمنامههاي فيلمهاي به ظاهر بي غلوغش دخالت مى كند. ازجمله فيلمنامههايي كه توسط خود دستگاه نظامي تهيه و براي تهيه فيلم، بازيهاي كمپيوتري، برنامههاي تلويزيون از طريق كابل وغيره تعيين مى شود.» در اين فيلمنامهها و بازيهاي كمپيوتري وغيره آن برنامه استراتژيك و آن ديكته فرهنگي مطرح و القاء مىشود كه «براي پذيرش سياست حاكم» ضروري است.
٣- جامعهشناسي تجربي بورژوازي، همانطور كه در موضوع مقاله نيز تصريح مى شود، انديشه خود را «در وهله اول بر عمل و پراكسيس» محدود مى سازد.
محدود ساختنِ اسلوبيِ شناختِ پديدهها تنها به بررسي ظاهر پديدهِ «پراكسيس فعاليت زنان» ضرورتاً از درك خصلت اجتماعي حقوق زنان كه خصلتي تاريخي است، يعني در مرحله معيني از رشد تاريخي جامعه ايجاد مى شود، عاجز است. ازاينرو نيز براي اين اسلوب و نگرشِ توصيفي و نظارهگرِ ظاهربينِ پديدهها، خصلتِ دمكراتيكِ خواست برابري و تساوي حقوق زنان با مردان بهمثابه شهروند تمام عيار در جامعه بورژوازي درك نشده باقي مىماند و شناخت تنها به شكل و «قالب» آن محدود مىگردد و لذا مقاله از «سه قالب سكيولاريستي، سوسياليستي و اسلامي» (ص ٤٥٠) جنبش زنان صحبت بهميان مى آورد.
برهمين پايه است كه «پدرسالاري سنتي متجلي در مذهب» (همانجا)، به عنوان پديدهاي مربوط به دوران نظامهاي عتيقهاى، بردهدارى، فئوداليسم و همچنين سرمايهدارى درك نمى شود. درك نمى شود كه «پدرسالاري» و ايدئولوژي «مذهبي»، هر دو تظاهر برقراري شرايط اقتصادي- اجتماعي حاكم بر هستي اجتماعي در جامعه طبقاتى است. عدم تساوي بين زن و مرد بهمثابه پديدهاي “طبيعي“ و ناشي از “سرشت“ بيولوژيك آن دو پذيرفته شده بود. حاكميت طبقاتي، در پشت “مشي و خواست الهي“ قرار داشت. «سنت» و «مذهب» وسيله ايدئولوژيك حاكميت طبقاتي در اين دوران است.
بندهاي اين وابستگي، در دوران “روشنگري“ و در جريان نبردِ بورژوازيِ انقلابيِ دورانِ طلوعِ سرمايهداري فروريخت. حاكميت بورژوازي انقلابي پاياني بود براي نظم فئودالي و بقاياي ماقبل آن و حاكميت كليساي كاتوليك. انقلاب كبير فرانسه شكل كلاسيك برقرارى حاكميت بورژوازي انقلابي را بمنظه ظهور رساند. نبرد طبقاتي اما با اين پيروزي پايان نيافت. بقاياي طبقات گذشته توانستند براي مدتي دوباره حاكميت خود را برقرار سازند و يا در ائتلافهايي در سطح حاكميت، به دفاع از منافع خود بپردازند. دفاع سرمايهدارى به حاكميت رسيده از منافع خود، با توجه به تغيير موضع بورژوازي كه ديگر نيروي انقلابي نبود و به طبقه غارتگر و استثمارگر حاكم تبديل شده بود و مىبايستي براي تحكيم مواضع حاكميت خود عليه زحمتكشان به نبردهاي اجتماعي سهمگيني بپردازد، ايدئولوژى سنتى را به خدمت گرفت.
رشد فرهنگي- اجتماعي جامعه نسبت به رشد اقتصادي عقب ماند. رشد روبنا نسبت به رشد زيربناي هستي اجتماعي به زائدهاي تبديل شد كه براي تحقق آن نبردهاي طولاني و سخت آينده در شرايط مشخص حاكم بر هر جامعه ضروري بود، ازجمله توسط زنان، تا به حقوق دمكراتيك شهروندي خود در نظام سرمايهداري دست يابند. بى جهت هم نيست كه برخورداري از حق راي توسط زنان در سوئيس، يعني در كشور اروپايي و يكي از متروپلهاي نظام سرمايهداري تنها در سه دهه پيش و در فرانسه در سال ١٩٤٥ (به مقاله “زنان و انقلاب كبير فرانسه“ در همين شماره چيستا مراجعه شود) تحقق يافت. هنوز پس از جنگ جهاني دوم اين سنت حكمفرما بود كه دختران و زنان اروپايي بدون “سرپوش“، از روسري تا كلاه، مجاز نبودند از خانه خارج شوند. بدينترتيب، اگر چه سرمايهداري بهطور عمده به مثابه نظم نوين ازجمله در اروپا حاكم شده بود و “دولت مدرن“ خود را تشكيل داده بود، از نظر فرهنگي برقراري تساوي حقوق مدني در اين كشورها برقرار نشد و هنوز هم دستمزد زنان نسبت به مردان براي كار مشابه در آلمان ١٧% نازلتر است.
٤- اصطلاح “دولت مدرن“ و “دولت شبهمدرن“ كه در مطبوعات فارسى زبان براي برشمردن شرايطي كه در آن گويا حقوق زنان و تساوي حقوق در اولي حاكم و دومي فاقد آن است، پاسخگوي ارزيابي دقيق و علمي وضع حقوق زنان در ايران نيست. ايران بهمثابه كشوري كه مناسبات ماقبل سرمايهداري هنوز در آن رواج دارند، مثلاً بقاياي بزرگزمينداري و ايدئولوژي مذهبي آن هنوز در جمهورى اسلامى ايران نقش عمدهاي ايفا مى كند (املاك آستان قدس و حتى تعلق زمين خانههاي مسكوني در شهرها به چنين سازمانها)، و رشد سرمايهداري در آن عمدتاً هنوز در سطح وابسته- مونتاژي قرار دارد كه در آن نقش سرمايهداري تجاري (عقبافتادهترين و ارتجاعيترين بخش سرمايهداري) سهمي سنگين است، اجباراً زمينه لازم و مناسبي را تشكيل نمى دهد كه در آن برقراري حقوق دمكراتيك بورژوايي براي زنان، آنطور كه در برخي از كشورهاي پيشرفته سرمايهداري وجود دارد، ممكن شده باشد.
به بيان علمي، برداشت ماترياليسم تاريخي از هستي اجتماعي كه محتواي جامعهشناسي ماركسيستي را تشكيل مى دهد، برپايه عجين بودن هستي فرهنگي- اجتماعي با هستي اقتصادي جامعه، عجين بودن سطح معنويت- فرهنگ و ايدئولوژي با سطح رشد نيروهاي مولده و زيربناي مادي جامعه قرار دارد. به عبارت ديگر ارزيابي علمي از وضع تاريخي جامعه مورد بررسي (مثلاً ايران)، از وحدت ذهنيت و عينيت هستي اجتماعي در آن مرحله تاريخي رشد نتيجه ميشود. برخلاف جامعهشناسي تجربي بورژوايي كه از اسلوب توصيفي نظارهگرِ ظاهربين پديدهها پيروي مى كند و قادر به درك كليت واقعيت نمى شود، اسلوب شناخت ماترياليسم ديالكتيك، با بررسي كليه لحظات و جنبههايِ واقعيتِ هستيِ اجتماعي (سطح فرهنگ، اخلاقيات، سنت، ايدئولوژي، زيربناي اقتصادي، سطح رشد نيروهاي مولده، تعميق تضاد اصلي دوران و…)، به درك واقعيت نايل ميشود. تعيين جا و مقام و ارزش هر لحظه و جنبه در زنجيره عـلّـي شدن پديدههاي اجتماعي همانقدر در اين ارزيابي علمي مورد توجه قرار ميگيرد كه تغيير آنها در ارزيابي منظور ميشود. بهمپيوستگي و بهمتنيدگي و يكپارچگي كليت واقعيت هستي اجتماعي در هر مرحله تاريخى رشد آن تنها از اين طريق قابل درك است. با چنين اسلوب است كه حقيقت (نسبي) شناخته ميشود.
٥- به عبارت ديگر، درك علت قالب «پركسيس فعاليت زنان» در هر جامعه و مرحله تاريخي رشد آن، و بهطريق اولي درك مضمون خواستهاي مشخص مطرح شده در مبارزات در هر دوره، تنها با درك زيربناي اقتصادي- اجتماعي حاكم بر آن جامعه مشخص ممكن است.
احسان طبري در اثر خود با عنوان ”درباره انسان و جامع انساني“ كه همزمان با برگزاري ششمين كنگره حزب توده ايران (بهمن ١٣٩١) براي اولين بار توسط انتشارات حزب توده ايران منتشر شد، در نفي مطلق گرانه نگرش به قالب و ظاهر پديده در «تاريخ نگاري بورژوايي»، به توضيح نقش زيربناي اقتصادي در برپايي هستي اجتماعي پرداخته و ازجمله مي نويسد: «ماركسيسم بناي تحقيق را بر بررسي واقعيت عيني تاريخي، مانند نيروهاي مولده و رشد آن، تقسيم كار اجتماعي، اشكال مالكيت، شيوه هاي مختلف توليد نعمات مادّي و معنوي …» (ص ١٦ تا ١٨) قرار مي دهد. (اضافه شد)
هستي اجتماعي، كليتي تجزيه ناپذير است. جامعه شناسي بورژوايي با اسلوب نظارهگرِ ظاهربين و تنها متكي به تجربه و ارزيابي توصيفيِ هستى اجتماعى، قادر نيست، كليت آن را درك كند، اگر هم اينجا و آنجا اجباراً و ناخواسته به اهميت زيربناي اجتماعي براي شكل گرفتن فرهنگ حاكم اعتراف نيز مى كند. مقاله نيز در “نتيجهگيري“ خود به «بستگي داشتن [نظريات و مبارزات] … فمينيسم بومي … به دگرگونيهاي اجتماعي و اقتصادي گستردهتر و تحكيم پايههاي جنبش رفورماسيون در ايران» اذعان دارد، بدون آنكه از پيگيري لازم در اين برداشت ماترياليسم تاريخي برخوردار باشد و از اين طريق به درك كليت واقعيت نايل شود.
اگرچه مقاله در جاي جاي ارائه اسناد و فاكتهاي متعدد تاريخي نبرد زنان و مردان در ايران براي برقراري حقوق دمكراتيك زنان و تساوي حقوق آنان، ارتباط نبرد جنبش زنان را با نبرد اقتصادي- اجتماعي مردم بر مى شمرد (نقل تك تك آنها از حوصله اين سطور خارج است)، به علت تعهد خود به اسلوب اعلامكرده در ص ٤٤٥ («مبنا و عزيمت ما در اين مقاله از مباحث صورت گرفته در جامعهشناسي جديد و آنچه به عنوان “جنبشهاي اجتماعي جديد“ انجام شده، مى باشد.»)، از پاسخ به پرسش خصلت جنبش زنان در نظام سرمايهداري بهطور عام و جامعه ايراني در دوران كنوني بهطور خاص، عاجز است.
متاسفانه مقاله استدلال و دليلي براي گفتمان خود در آغاز مطلب ارايه نمى دهد كه چرا به نظر مقاله، «“جنبش زنان“ در دل پروژهي دموكراتيزاسيون جاي» نمى گيرد؟ در دل پروژهي دمكراتيزاسيون قرار نداشتن جنبش زنان، بيان و گفتمان بسيار ساده نگرانه و غيردقيق ارتباط و بهمتنيدگي مبارزات فرهنگي- اجتماعي با مبارزات براي تغييرات اقتصادي هستي اجتماعي كه پيشتر نشان داده شد و در مقاله نفي مى شود، است. اين نگرش، نگاهي به قول احسان طبري از روزني تنگ به ماترياليسم تاريخي و ديالكتيكي است. همچنين، آنچه كه مقاله در چند سطر پائينتر نيز عنوان مى كند، استدلالي عليه درست و صائب بودن «تعريفهاي جامعهشناسي كلاسيك از كنش جمعي»، نيست كه مقاله آن را به جاي جامعهشناسي ماركسيستي مطرح مى سازد. طرح نادرست و درك نشده جامعه شناسي ماركسيستي، كار پاسخ دادن در سطح به آن را به كمك نظريات رفرميستي مكتب فرانكفورت آسان مى سازد، اما امكان پاسخ حتي به پرسشهاي خود مطرح كرده را هم به او نمى دهد. درك علل «پراكندگي و شكاف» در جنبش زنان ايران و «تفسير خاص از “زن ايدهآل“ … در عصر پهلوي … و عصر پس از انقلاب ١٩٧٩»، كه مقاله در نتيجهگيري خود مطرح مى سازد، تنها از طريق قراردادن شكل و چگونگي پراتيك جنبش در شرايط مشخص مرحله رشد كليت هستي اجتماعي كشور ما ايران در اين دو «عصر»، ممكن است و نه تنها از طريق ارزيابي تنها از برداشتهاي ايدئولوژيك حاكم (تحميل بى حجابى و حجاب به زور) در اين دو «عصر».
علي كياني، يكي از آن «كساني» است كه كيانوري را احاطه كرده بودند. كيانوري در نامه خود در تائيد مخالفتش با خواست «دفاع از جمهوري اسلامي» توسط راه توده، از آن ها صحبت مي كند. اين علي كياني در مقاله اي در ”راه توده“ قلابي، با تكيه به اين بخش از نظريه طرح شده در ”چيستا“ و با سواستفاده از نام كيانوري در عنوان مطلب، نادرستي شيوه اعمال شده «در عصر پهلوي … و عصر پس از انقلاب ١٩٧٩» را كه او آن عصر خميني مي نامد، به اصطلاح نشان مي دهد. (اضافه شد)
٦- با مبنا قراردادن اسلوب جامعهشناسي ماركسيستي مى توان خواست ها و منافع و آماج مبارزاتي جنبش زنان را در جوامع طبقاتي، ازجمله در ايران، به دو دسته عام و خاص تقسيم كرد.
اول- عام، آن خواست و آن آماجهاي مبارزاتي هستند كه ناشي از موقعيت زنان در روند توليدي حاكم مى باشند كه مجبورند براي تامين نيازهاي مادي و معنوي خود، نيروي كار خود را همانند مردان بفروش برسانند. در اين زمينه اشتراك منافع فروشندگان نيروي كار فكري و بدني زن و مرد وجود دارد. با اين تفاوت كه استثمار زنان معمولاً شديدتر و خشنتر عملي مى شود. امري كه بهويژه به نسبت سطح رشد تاريخي مناسبات اجتماعي- فرهنگي در جامعه مشخص طبقاتي، متفاوت مى باشد.
دوم- خاص، آن خواستها و آماجهاي مبارزاتي هستند كه ناشي از جنسيت زنان مى باشند. اين بخش از منافع زنان تنها در روند توليد اجتماعي مورد تهاجم غارتگرانه قرار ندارد، بلكه همچنين بنا به ويژگي فرهنگي- اخلاقي- سنتي- ايدئولوژيك حاكم در جامعه كه در مقاله نيز با مقوله «مردسالاري» مشخص مى شود، مورد تخطي قرار مىگيرد. اين منافع براي اقشار مختلف زنان در هر كشوري بشدت متمايز و گاه متضاد نيز مى باشند.
مبارزه عليه «ستم مضاعف» نسبت به زنان كه در برنامه نوين حزب توده ايران (مصوب ششمين كنگره آن، بهمن ١٣٩١) به عنوان وظيفه پراهميتي در خط مشي انقلابي حزب توده ايران مورد تاكيد قرار گرفته است، مبارزه عليه اين دو دسته از منافع و حقوق عام و خاص زن در جامعه مي باشد كه در پيوندي جداي ناپذير با يكديگر قرار دارند. (اضافه شد)
در مورد ايران مى توان از زبان برخي از فعالان جنبش زنان، هم با بخش عام و هم با بخش خاص منافع و خواستهاي زنان آشنا شد كه در بحث «ميزگردي» در نشريه “نقدنو“ (شماره ١١، اسفند ٨٤- فروردين ٨٥) تحت عنوان “جنبش زنان، مشكلات امروز، چشمانداز فردا“، بازتاب يافته است.
خانم آمنه كبريايي در اين ميزگرد با نشان دادن «تبعات» اجراي نسخه نوليبرال «جهانى سازي» در بخش سرپرستي بهداشتي- درماني مردم، يعني «خصوصى سازي بيمارستانها»، در مورد وضع پرستاران زن و ديگر پرسنل نكاتي را برمى شمرد. ازجمله طولاني شدن ساعات كار (از ١٧٢ به ١٩٢ ساعت در ماه)، شيفتهاي ١٨ تا ٢٤ ساعته، «چكليست» براي تعيين سطح دستمزد (ص ١٠). خانم مريم محسني در مورد خارج ساختن كارگاههاي كوچكتر از ١٠ نفر از شمول قانون كار سخن مى راند كه ٩٠% كارگاهها و بنگاههاي خدماتي كشور را تشكيل مى دهند، كه «به ضرر زنان كارگر و كارمند بوده» و تصريح مى كند كه «بدبختترين قربانيان اين اقدام بيشتر زنان (كارگر) هستند» (ص ١٣).
نمونههاي ذكر شده، نمونههايي هستند از بخش عام فشار و استثماري كه فروشنده نيروي كار، چه زن و مرد، با آن در جامعه طبقاتي روبرو هستند و مبارزه عليه آن، آماج مشتركشان را تشكيل مى دهد، اگرچه بى ترديد وضع زنان كارگر در ايران بهمراتب دشوارتر است.
در بحث درباره مقوله «تعدد زوجات» در ميزگرد نشريه ”نقدنو“، مادهي ١١٣٣ قانون مدني (تفويض حق طلاق به مرد) كه قانوني ضد حقوق دمكراتيك زنان است و حق قانوني شهروندي آنان را در جامعه طبقاتي ايران، بهخاطر جنسيتشان نقض مى كند، و مورد خاصي از آماج مبارزات جنبش زنان را تشكيل مى دهد، مورد توجه و بررسي قرار مىگيرد. در اين بررسي تفاوت برخورد زنان طبقات متوسط و پائين جامعه به اين ماده قانون مدني برشمرده مىشود (ص ١٤) كه بيان ويژگي خاص هستي اجتماعي در ايران است، ازجمله بيان وضعيت فرهنگي و تامين اقتصادي- اجتماعي اقشار متفاوت زنان ايراني در جامعه واحد.
ضرورت وحدت جنبش زنان در ايران، باوجود تفاوت منافع و خواستهاي اقشار مختلف زنان، نتيجهگيري عقلايي بحث «ميزگرد» است كه همزمان بيان وحدت و تجزيهناپذير بودن كليت هستي اجتماعي نيز مى باشد. از اينروست كه «تفسير خاص از “زن ايدهآل“ … در عصر پهلوي … و عصر پس از انقلاب ١٩٧٩»، كه نتيجه بررسي در مقاله نشريه چيستا است و برپايه «جامعهشناسي سياسي معاصر»، يعني جامعهشناسي تجربي بورژوازي قرار دارد كه متكي بر پايه نظريات مكتب فرانكفورت درباره «جنبشهاي اجتماعي جديد» ميباشد و در آن تنها به مسائل فرهنگي و ايدئولوژيك توجه مى شود، از ارزش علمي نازلي برخوردار است.
در جامعه سوسياليستي، همانطور كه در اتحاد شوروي سابق بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب كبير اكتبر عملي شد، كليه نابرابريهاي قانوني بين زنان و مردان غيرقانوني اعلام شد و تساوي حقوق آنان قانوناً تضمين گشت. با ايجاد كردن شرايط تحصيلي مشابه براي زن ومرد، با ايجاد شيرخوارگاهها و مهد كودك و تحصيل و آموزش اجباري و رايگان براي كودكان و…، شرايط ضروري استقلال اقتصادي زنان در كوتاهترين مدت برقرار شد. اين اقدامات زمينه لازم براي ايجاد شدن تساوي حقوق فرهنگي- اجتماعي بين زن و مرد را در طول زمان در كشورهاي سابق سوسياليستي ايجاد ساخت.
١- آندرآس گدو Andreas Gedö، ديالكتيك نفي يا نفي ديالكتيك؟ مكتب فرانكفورت در پرتوي ماركسيسم، چاپ جديد ٢٠٠٥ در مجموعه فلسفه و سياست Philosophie u. Politik ، نشر نوي امپولز New Impuls، آلمان، ص ١
٢- براي آشنايي بيشتر به نظريات مكتب فرانكفورت، لطفاً به كتاب هنوز انتشار نيافته نگارنده تحت عنوان “دولت مدرن، دولت شبهمدرن، بختكي مرموز و ناشناختني؟“ و ترجمه مقاله آندرآس گدو در اين كتاب مراجعه شود. نگاه كن به ”ديالكتيك نفي يا نفي ديالكتيك، مكتب فرانكفورت در پرتوي ماركسيسم“ دي ١٣٨٧ http://www.tudeh-iha.com/?p=651&lang=fa و http://www.tudeh-iha.com/?p=659&lang=fa
٣- به بخش ٢٨ و ٢٩ در “دولت مدرن- دولت شبهمدرن“ مراجعه شود.