حقوق ما مردم در سفارت آلمان

image_pdfimage_print



فریبرز رئیس دانا

• او از سرزمین گوته آمده بود، که ادیبی توانمند و عاشق حافظ بود، و من از سرزمین حافظ. اما در شگفتم که آن خانم چرا به جای این همه فرهنگ و ارزش ادبی در کشور ما لهجه و رفتار نزدیک به لومپن ها را فراگرفته بود. بله او حرف خود گفت و رفت و ما هاج و واج ماندیم. به سارنگ گفتم مبادا به خاطر من احساس سرافکندگی کنی، من همینجا می گویم که اگر چنین باشد به آلمان نمی روم و موضوع را به دوستان دعوت کننده بازگو می کنم …

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
دوشنبه  ۵ فروردين ۱٣۹٨ –  ۲۵ مارس ۲۰۱۹

      در بهمن ماه سالی که پشت سر گذاشتیم (۱٣۹۷) باز گذارم به سفارت آلمان افتاد. این بار نه به کنسولگری قدیمی در خیابان فردوسی بلکه به ساختمانی در خیابان بخارست که نمی دانم شرکت است، شعبه است، موسسه است یا مکانی. پیش از این دو بار نیز در چهار سال گذشته به آنجا رفتم و رفتار بد، فساد مالی، اهانت و بی معرفتی را از کارکنان بخش صدور ویزا می دیدم. در بارهای قبل، از رفتن صرف نظر کردم و به کسانی که دعوتم کرده بودند نوشتم که علت انصراف من و عدم پیگیری مجدد برای آمدن به آلمان این رفتار سفارتی ها و به ویژه دکان فساد در آنجا است. اما این بار واقعا به خاطر درخواست رفیقانم و اصرار آنها و دعوت کننده های دانشگاه آزاد برلین، انجمن های فرهنگی و حزب چپ آلمان باز خام شدم و قبول کردم. در همین مورد نیز سفر من ۱.۵ سال به تأخیر افتاد زیرا به پا گذاشتن به سفارت و شعبه هایش تردید داشتم و بگذریم که نگران عوارض بیماری خودم هم بودم. 

    این بار آخر از دوست ایرانی مترجمی که در بخش فرهنگی سفارت کار می کند، سارنگ ملکوتی، کمک خواستم و به او گفتم که نمی توانم رفتارهای ناشایست و توهین آمیز را تحمل کنم. این دوست ضمن تأئید وجود آن رفتارها تا دعوت نامه ی مرا دید به وجد آمد و گفت: که باید به دانشگاه برلین بروی و آنها را که خواهانند از نقطه نظرهای خود محروم نسازی. هم این دوست و هم بقیه ی دوستان و هم رفقای ایرانی مقیم آلمان من، که از احتمال آمدنم بسیار خوش حال بودند، هم چنین پیشنهاد کردند که در آنجا از امکانات پزشکی هم استفاده خواهم کرد. البته پاسخ من این بود که در ایران با توجه به توان خودم و شرایط اطراف از توجه و تخصص و نتیجه ی کار پزشکان و مداوایم راضی ام و آثار ضعف و نقاهت طولانی مدت تقریبا گریزناپذیر درمان را نیز دارم پشت سر می گذارم. با وصف این مداوا و حفظ جان واجب است. این نیز انگیزه ای شد تا بالاخره من دعوت را بپذیرم و اقدام کنم.

    آن دوست من برای آن که کارم در موقع معین انجام شود تا به موقع به همایش دانشگاهی (تاریخ ۱۰ اسفند ۱٣۹۷) برسم از عالی ترین مقام فرهنگی سفارت، جایی که خودش در آنجا شاغل بود، برای من سفارش قانونی درخواست نوبت زود هنگام گرفت و وقتی به دفتر صدور ویزا واقع در خیابانی که گفتم رفتیم آن سفارش کارساز بود و ما را برای مصاحبه و دریافت مدارک پذیرفتند.

    در بررسی مدارک از من بلیط خواستند. نداشتم زیرا پول نداشتم که چندین میلیون بدهم و بلیط بخرم و احتمال باطل شدن و هدر شدن بخش مهمی از پولم را شاهد باشم، آنهم در این روزگار تورم و کسادی. به هر حال برای هفته ی بعد وقت دادند که یک روز استثنایی تعطیل در ایران بود. بالاخره یک هفته بعد گواهی ذخیره ی بلیط را از طریق همایون ذرقانی، سردبیر ماهنامه ی سفر، بی پرداخت پول پیش گرفتم. سپس شال و کلاه کردم و با آن دوست خوش و خرم راهی سفارت شدم. چشمتان روز بد نبیند. در همان طبقه ی هم کف که باید به نوبت می نشستیم به مسئول مربوطه حضور خود را اعلام کردیم و ناگهان خانمی آلمانی که به فارسی حرف می زد از راه رسید و با تندی و پرخاش و رفتاری اهانت آمیز گفت: من به شما نوبت و اجازه نمی‌دهم. او از سرزمین گوته آمده بود، که ادیبی توانمند و عاشق حافظ بود، و من از سرزمین حافظ. اما در شگفتم که آن خانم چرا به جای این همه فرهنگ و ارزش ادبی در کشور ما لهجه و رفتار نزدیک به لومپن ها را فراگرفته بود. بله او حرف خود گفت و رفت و ما هاج و واج ماندیم. به سارنگ گفتم مبادا به خاطر من احساس سرافکندگی کنی، من همینجا می گویم که اگر چنین باشد به آلمان نمی روم و موضوع را به دوستان دعوت کننده بازگو می کنم. او که به شدت سرافکنده و خشگمین شده بود گفت کمی صبر کن. به طبقات بالا رفت تا آن خانم را بیابد و با او مذاکره کند و سفارش نامه را به او نشان دهد. اما خانم گم شد که گم شد. ناپدید و بی نشان و سارنگ هر چه گشت از او نشانی نیافت. اما در عوض خانم دیگری در راه پله ها در جلوی همراه من ظاهر شده و به او گفته بود در حدود ۱۵۰ یورو بده تا وی آی پی (یعنی شخص بسیار مهم) تلقی شوی و برویم در یک اتاق روی مبل بنشین تا کارت درست شود. دوستم می دانست که من این نوع باج گیری ها را نمی پذیرم. پس برافروخته آمد نزد من که بیا برویم بیرون و آمدیم.

    بیش از این اوضاع چنین بود که کسانی می آمدند که ایرانی یا آلمانی بودند و طلب حق زیرمیزی می کردند با ارقامی نسبتا سنگین تا برای آن نوبت بگیرند. نهایت قسمت ویزای سفارت همیشه بسته بود و این فرصتی بود برای آن حق بگیران تا در ازای پول اضافی نسبتا زیاد نوبت بگیرند. این موضوع سر و صدای اعتراض مردم را برانگیخت. (قبلا علی ذرقانی نیز مقاله ای اعتراض آمیز در این مورد در ماهنامه صنعت حمل و نقل منتشر کرده بود.) آن زمان من به دعوت کننده ام، حزب چپ، نوشتم که من عمری علیه فساد مبارزه کرده ام و نمی توانم حال خلاف ارزش خودم در این فساد و تبعیض مشارکت کنم و بنابراین به آلمان نمی آیم. آنها هم وجود فساد را تأئید و نقد و ابراز تأسف کردند.

      این بار اما گویا عقل سلیم بورژوازیی به فکر افتاده بود که نباید فساد و راه پول درآوردن را، که همانا وجدان حاکم بر آنان است، بست بلکه باید کار را نهادینه و قانونی کرد. پس آمدند و این دکان وی. آی. پی را راه انداختند. در مجموع عامل عمده خود آلمانی‌ های آنجا هستند و نه ایرانی ها ـ گرچه شاید شرکایی هم از آن میان داشته باشند ـ که به این اقدام پول ساز دست می زنند. آنها به هزینه ی به تعویق انداختن کار مردم مراجعه کننده ـ از قشرهای مختلف ـ کار کسانی را به جلو می اندازند و هندوانه ی وی. آی. پی زیر بغلشان می دهند و تیغشان می زنند. حال شما روزی ۵ تا ۶ و سالی ۲۵۰ روز را ضربدر ۱۵۰ یورو بکنید که دریابید چه مقدار پول بین چند نفر شریک توزیع می شود. راستی خوب سرزمینی است. کجا بتوانند با چندین سال کار در سرزمین خودشان این پول را جمع کنند و در آنجا مثلا ملکی بخرند.

باری، من با دلی شکسته راه افتادم رو به منزل اما در برابر دوستم به روی خودم نیاوردم. فردای آن روز دوستم گفت مسئول فرهنگی سخت عصبانی و برافروخته شده است ولی چه فایده ـ آنجا پول حرف اول را می زند و شرکای دست در کار گوششان به این که فلانی در نهادی فرهنگی در سفارت است و بهمانی در ایران از اعتبار برخوردار است و از سوی سازمان هایی محترم و مهم هم دعوت شده است بدهکار نیست. سنت سود نباید بشکند.

    با دوستم در آلمان که کارهای مرا جفت و جور می کند تماس گرفتم و شرح ماوقع گفتم و افزودم که از خیر آلمان آمدن گذشتم. او گفت عصبانی نشو و اقدامی نکن و رفت تا موضوع را به دانشگاه و با دعوت کننده ی دیگر، یعنی حزب چپ و به جناح علنی فرهنگی ایرانیان گزارش دهد و امیدوار بود که موضوع فیصله یابد و فیصله نیافت. شانس پسرم، خویشانم و رفیقانم و بالاتر شانس خودم بود که نوروز را، که این همه برای من گرامی است، با آنان بگذرانم. به هر روی چون قصه بدینجا رسید آن را با کسانی که می دیدم در میان گذاشتم. یکی گفت تو که میدانی جهان برپایه ی پول می گردد این حق و حساب را می دادی و به آلمان می رفتی و از سفرت لذت می بردی و درمانت را ادامه می دادی. آن یکی گفت که رفقای قدیم که هزینه های ترا در آنجا و دانشگاه نیز هزینه ی بلیط و ویزا را تأمین می کردند پس تو عاقلانه عمل نکردی. اما گمان می کنم عقل انسانی من نباید حتما بر آن منوال عمل می کرد یکی دیگر گفت نه بابا موضوع پول نیست، حتما کسی از اینجا به همکاران آنجا اطلاع داده که آمدن فلانی به آلمان به نفع ما و شما نیست زیرا نمی خواسته اند تا بروی و احیانا حرفی بزنی که انعکاس بیابد. پس به جای آن که ممنوع الخروجت کنند و سر و صدا دربیاید از این راه رفته اند تا در آنجا مبادا کار خلاف میل هم بکنی. در پاسخ گفتم که گمان می کنم این ادعا نه با منطق دیپلماسی می خواند و نه با عقلی که به سوءظن خیلی آمیخته نشده است. آن یکی گفت آنها فقط همان پول را می خواستند، و من با او موافق تر بودم. کسی دیگر گفت این کار ایرانیان است که رشوه خوارند و برایت تله گذاشته بودند و پاسخ دادم که به شهادت عینی من حرف شما درست نیست یا دست کم فقط کمی درست است. دیگری گفت توقع زیادی می کنی و نمی دانی آلمانی ها مردمان مقرراتی ای هستند و حتما کار تو ایراد داشته است و من گفتم که شنیده ام سفارت فرانسه که مردمانی نسبتا سرخوش و نسبتا آسان گیر دارد نیز چنین می کنند و ضمنا سفارش وابسته ی فرهنگی آلمان برای من کاملا در چهارچوب قانون انجام گرفته بود. واکنش دیگر این بود که بالاخره این کار در سنت پسندیده آلمانی طول می کشد و تو دیر اقدام کردی و من به او ثابت کردم چنین نبود. آن یکی گفت بدشانسی آوردی و بالاخره آشنای دیگری هم گفت که درست می گویی ما هم گرفتار این رفتار شده ایم. و اما حرف یک کس دیگر این بود که این دولت اعتبار ما و احترام پاسپورت ایرانی را همه جا از بین برده است و پاسخ من این بود که گیریم چنین باشد که تا حدی هم هست ـ اما این چه ربطی دارد به این رفتار بی ادبانه ی آنان ـ هم در ایران و هم در فرودگاه کشورشان دارد و چه مایه ای باید باشد برای بروز فساد توأم با آمیزه ای از رفتار خود ایرانی؟ 

       بحث را با این فرض که سفارت «سکاکی به جنایت گرفته»، یعنی مرا ـ و دیگران ـ را به خاطر ضرورت سفر و رسیدن در زمان معین به کشور آلمان در تنگنا قرار داده است تا پول اضافی بگیرد ـ و این شده است یک دکان قانونی ـ جلو می برم. چون به هر حال بحث اخاذی واقعیت دارد. اشاره کنم که جراحی را می شناسم به کلی کاسبکاری طماع ـ که البته کسان دیگری هم مانند او هستند همچنان که پزشکان انسان دوست با رفتاری کاملا مغایر را هم می شناسم ـ که ماهیانه چند میلیارد تومان درآمد دارد و روزی چند نفر را جراحی می کند. این جراح، با این همه درآمد به کسانی که در تنگنای بیماری قرار گرفته و طبق اظهارنظر و هشدار ایشان احساس می‌ کنند که باید هر چه زودتر و به صورت اورژانسی تن به جراحی بدهند پیشنهاد می کند رقمی در حدود یک سوم حق جراحی اضافه تر بدهند تا خارج از نوبت جراحی شوند. پرسش این است که آیا این پول را برای وقت انسانی خودت می خواهی؟ تو که دیگر وقتی در اختیار نداری و اگر داری آن را از محل کاهش چند روز از سفرهای چندین ده هزار یا صد هزار دلاری چند باره ات در سال به خارج تأمین کن. اما اگر وقت دیگران را به او می دهی در واقع داری به جنایت نزدیک می شوی و نادارترها را هم به کشتن می دهی و اگر از اساس دروغ می گویی آخر چرا؟ و چه نیازی داری؟ و چرا از همکاران دیگر برای مداوای عادلانه بیماران و چرا از راستگویی و شرافت حرفه ای کمک نمی گیری، آن گونه که این و آن پزشک و جراح می کنند ـ و من دیده ام و اطمینان دارم که می گویم. حالا حکایت چند سفارت است. به کدام منطق انسانی و دموکراسی و پیشرفته بودن می آئید دکان وی. آی. پی درست می کنید؟ شما چنین می کنید چون می توانید در این سرزمین با این روش از یک سو پول درآورید و از سوی دیگر به ثروتمندان و مرفهان و حاکمان نیرو برسانید. شما چنین می کنید چون مردم، خود را در تنگنا می بینند و آن خیل عظیمی که در تنگنا نیستند علیه رفتار شما مقاومت نمی کنند و از حیثیت خود دفاع نمی کنند. 

اما مهم تر این که دستگاه دیپلماسی دولت، ضابطه های خبری را که با قدرت سیاسی و اقتصادی درآمیخته است رعایت می کند و بر آن اساس سخت هم می گیرد و پافشاری هم دارد. اما پای ضابطه ی حقوق ملت در میان نیست چون این حقوق در خیلی جاها و در خیلی از موارد ـ و به تعبیری از اساس در همه جا ـ نادیده گرفته شده است و حق اعتراض هم با سرکوب رو به رو شده است. پس راهی نیست جز آن که راه مردم توسط خود مردم شناسایی و پیموده شود. مسیری و باریکه ای از این راه افشای، انوع فشارها از سوی سفارتخانه ها است و مقاومت در برابر رفتار اهانت آمیز آنان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *