”حماسه داد“، ارزيابى‏ ماترياليست تاريخى‏ از شاهنامه فردوسى‏ دولت مدرن – دولت شبه مدرن

image_pdfimage_print

مقاله شماره ١٣٨٧/ ٤٥   بخش هفتم

مطالب زير، زيرنويس ٤٣ رساله دولت مدرن – دولت شبه مدرن مى‏ باشد.

موضوع زير نويس در ارتباط است با نظرياتى‏ كه در روزنامه شرق در اسفند ١٣٨٤ درباره نظريان فردريش نيچه مطرح شده است. نگارنده مقاله مى‏كوشد بين نظريات نيچه و وضع حاكم فرهنگى‏ در ايران رابطه برقرار سازد. به اين منظور از شاهنامه فردوسى‏ كمك مى‏گيرد. براى‏ نشان دادن نادرستى‏ اين تشابه‏سازى‏، بخش‏هايى‏ از اثر زنده‏ياد ف. م. جوانشير “حماسه داد”، در زيرنويس نقل مى‏شود.

جوانشير در اين بخش به توضيح انديشه فلسفى‏ نزد فردوسى‏ مى‏پردازد. اين نظريات داراى‏ كوچكترين رابطه عقلايى‏ با نظريات نيچه نمى‏باشند و نشان مى‏دهند كه نويسنده مقاله در روزنامه شرق در اين باره به خطا مى‏رود.

به خاطر استقلال موضوع و همچنين اهميت برداشت جوانشير برپايه ماترياليسم تاريخى‏ از شاهنامه فردوسى‏ در “حماسه داد”، اين زيرنويس تحت عنوان «”حماسه داد”، ارزيابى‏ ماترياليست تاريخى‏ از شاهنامه فردوسى‏»، به صورت مستقل در “توده‏اى‏ها” انتشار مى‏يابد.

نگارنده مقاله در روزنامه شرق، فشرده‏اي از ترجمه كتاب نيچه را با اين هدف مطرح مى‏سازد تا تشابه اين نظريات را با وضعيت فرهنگي در ايران امروز نشان دهد: «نگارنده بر آن است، كه با ذكر برخى‏ وجوه تشابه ميان فضايي كه بستر اخلاقيات نيچه است و فضاي فرهنگي- اجتماعي جامعه ما، تصريحا و تلويحا شرحي و نقدي از وضعيت كنوني فرهنگ موجود ارائه دهد.»

جنبش بالنده كارگري در قرن نوزدهم، انقلابات دهقاني ٤٩- ١٨٤٨ و ٧٢-١٨٧١ در آلمان، فرانسه، كمون پاريس و رشد سازمان‏هاي كارگري و كمونيستي، كه با اهدافي عدالت‏جويانه براي غلبه بر نظام غارتگر سرمايه‏داري مبارزه مى‏كردند، همزمان است با رشد مرحله انحصاري سرمايه‏داري و ايجاد شدن امپرياليسم. در چنين فضاي نبرد طبقاتي است، كه شرايط رشد ايدئولوژي هارترين و متجاوزترين بخش نظام سرمايه‏داري در اروپا بوجود مى‏آيد. انديشه فردريش نيچه در خدمت به اين اهداف سرمايه‏داري انحصاري پا مى‏گيرد و در سال‏هاي بعد به پرچم نژادپرستي و فاشيسم و نازيسم تبديل مى‏گردد. دفاع از اخلاق «والاتباران» و «نخبگان» و نفرت از «بوي گند آرمان سازي»، كه در مقاله روزنامه شرق مطرح مى‏شود، در چنين شرايط تاريخى‏- اجتماعي بوجود مى‏آيد. (نگاه شود همچنين به زيرنويس شماره ٣١)

نگارنده مقاله در روزنامه شرق با تكيه به نظريات نيچه درباره اخلاق به جستجوي «شباهت‏ها با وضعيت ما» در ايران مى‏رود و مى‏نويسد: «به گمان نگارنده، اخلاق سروران نيچه شباهتي به كردار و سلوك پهلوانان شاهنامه فردوسي دارد. …» و از رستم حكايت مى‏كند، كه برخلاف راي شاه، بساط «شكار و عيش و نوش» را برپا مى‏دارد و «كاووس بر پهلوان بزرگ خشم مى‏گيرد. [اما رستم، همانطور كه توصيه نيچه هم هست] اين خشم را در خود نمى‏ريزد تا چركابه شود و بر شاه ايران مى‏شورد.» سپس چنين نتيجه‏گيري مى‏شود: «بنابراين، پهلوان ايراني … به خود متكي است … زندگي‏خواه و شادى‏طلب است و اگر هم تن به رنج و غم و مرگ دهد، به خاطر زندگى‏است.» نگارنده مقاله اين موضع «”جان آزاد” ايراني در عصر پهلواني» را در برابر «اخلاق بردگان» قرار مى‏دهد، كه «زهد تصوف خرقه‏پوشان و تيغ بركشيده تركان» آن را تحميل كردند. «در نتيجه اخلاقيات آنان نيز بر اخلاقيات اينان بدل شد.» و با نقل مصرعي از حافظ از «مستولي شدن اخلاق بردگان بر ما و فرهنگ ما» سخن مى‏گويد و به نقل از نيچه، كه «معتقد است، كه اين وضعيت به هيچ‏انگاري، يا نهيليسم خواهد انجاميد، مگر آنكه ابرانساني پا بر صحنه گيتي گذارد …»، ظاهرا چنين راه حلي را براي ايران پيشنهاد مى‏كند.

مقايسه غيرتاريخى‏ نظريات نژادپرستانه نيچه با انديشه «دمكراتيسم دودماني»، كه در شاهنامه «در برابر سلطنت خودكامه» مطرح مى‏شود، مثلا آنطور كه ف. م. جوانشير در كتاب “حماسه داد، بحثي در محتواي سياسي شاهنامه” (تهران ١٣٥٩، مثلا ص ١٤٥-١٤٤)، توضيح مى‏دهد، و يا همين مقايسه با شرايط خفقان فئودالي دوران حافظ، مقايسه‏اي اراده‏گرايانه و در سطح است. جستجوي «ابرانسان» و “ابرمرد” براي حل مشكلات تاريخي- اجتماعي كنوني ايران، صرفنظر از انگيزه‏اي كه در پس اين انديشه قرار دارد، نه جديد است و نه در خدمت منافع مردم ميهن ما. حل مشكلات اقتصادي- اجتماعي موجود در ايران را بايد با شركت فعال و خلاق مردم به سرانجام ضروري رساند. نه “چريك‏بازي شهري” از “چپ” در دوران پيش از انقلاب بهمن ٥٧، و نه “اصلاحات” از طريق “مذاكره در پشت درهاي بسته” سال‏هاي اخير گذشته، كه روي ديگر همان “چريك‏بازي” جدا از مردم است، مى‏تواند جوابگوي نياز تاريخي ميهن ما براي خروج از بن‏بست كنوني باشد، همچنانكه نظر “ابرمرد” نيچه، صرفنظر از محتواي بشدت ارتجاعي و ضدانساني آن، نيز چنين جوابي نمى‏تواند باشد. سازمان دادن مردم در احزاب مدافع منافع طبقاتي آنان، نبردي سخت، طولاني، هشيارانه و انقلابي، تنها پاسخ واقع‏بينانه و عملي است براي اين وظيفه سترگ تاريخي در برابر همه ميهن‏دوستان و آزاديخواهان ايران.

همان‏طور كه بيان شد، جستجوي “ابرانسان” و “ابرمرد” در تاريخ ميهن ما، نكته جديدي نيست. ف. م. جوانشير در كتاب فوق‏الذكر خود، “حماسه داد”، كوشش رژيم سلطنتي پهلوي را براي “ابرمرد”سازي از رضاخان با اسناد ومدارك نشان مى‏دهد و ارتباط آن را با نظريات نژادپرستانه رژيم هيتلري آلمان و فاشيسم ايتاليا برمى‏شمرد. مثلا در صفحه ١٦ بخش “تحريف شاهنامه” چنين مى‏نويسد: «انديشه‏پردازان حكومت رضاخاني فرصت پيدايش فاشيسم و موج عظيم تبليغاتي آن را، كه در سرتاسر جهان برخاسته بود، از دست ندادند. آن‏ها از همان آغاز شباهت ميان رضاخان و موسوليني را دريافته و او را “موسوليني اسلام” ناميدند و كوشيدند تا از ايدئولوژي فاشيستي براي تدوين ايدئولوژي حكومت رضاخاني بهره گيرند. اتفاقا همه اركان اصلي انديشه‏هاي فاشيستي به قامت حكومت رضاخاني راست مى‏آمد، ازجمله: تبليغ ضرورت “دست‏قوي” و حكومت پيشوايي “ابرمرد”، نژادپرستي، شوينيسم، ميليتاريسم، دشمني افسارگسيخته با كمونيسم وغيره. منتها همه اين‏ها را مى‏بايست موافق شرايط ايران دست كاري كرد. …

يكي از خصوصيات تبليغات فاشيستي، رجعت به عقب و بازخواني تحريف‏آميز تاريخ است. تئوريسين‏هاي فاشيسم مى‏كوشند تا آنچه را كه با زندگي زنده قابل توجيه نيست، با احضار ارواح توجيه كنند. آنان “تئوري” نژادي خود را بر تحريف خودسرانه تاريخ بنا مى‏كنند و برتري نژاد آريايي و به‏ويژه شاخه ژرمن آن را با تغبير ويژه‏اي كه از تاريخ تمدن بشري به دست مى‏دهند، توجيه مى‏كنند. …

در همين رابطه بود، كه پاي شاهنامه فردوسي به ميان آمد. خدمه تبليغات فاشيستي و گردانندگان “پرورش افكار” رضاشاهي اين اثر بزرگ را مائده آسماني يافتند. اين اثر طي قرن‏ها در قلوب مردم ايران راه يافته و اعتبار عظيمي كسب كرده بود. مى‏شد از اين اعتبار سوءاستفاده كرد. اسم كتاب هم “شاهنامه” است و در آن كلمات شاه و رزم و جنگ و گرز و نژاد و ايران وغيره صدها بار تكرار شده و توجه اصلي معطوف به تركستان و عربستان است و نه استعمار. بنابراين به شيوه روسپي‏وار فاشيستي مى‏توان ادعا كرد كه فردوسي همان حرف‏هايي را مى‏گفته، كه امروز فاشيسم مى‏گويد و رضاخان مى‏خواهد.»

برخلاف نگارنده مقاله روزنامه شرق، نگرش فردوسي به ارزش زندگي از ديدگاه برخورد او به مرگ قابل فهم است و نه از موضع “اخلاق” والاتباران مورد نظر نيچه. اخلاق مورد نظر فردوسي، اخلاق نيچه‏اي نيست، كه در مقاله به او نسبت داده مى‏شود. جوانشير در “حماسه داد” موضع فردوسي را در بخش “نظري گذرا به حكمت فردوسي”، برمى‏شمرد. او در ابتداء فلسفه و جهان‏بيني فردوسي (ص ٨٧ به بعد) را توضيح مى‏دهد: «فردوسي، برخلاف بسيار از شاهنامه و خداينامه نويسان زمان خويش، راوي به اصطلاح اميني نيست، كه هر داستان را با چند روايت نقل كند. او فيلسوف صاحب نظري است، كه در داستان‏هاي تاريخي دنبال معنا و مفهوم تاريخ مى‏گردد. به ديگر سخن فلسفه و جهان‏بيني خود را كه از درك تاريخ كسب كرده، در لباس داستان‏ها بيان مى‏كند. همين وحدت جهان‏بيني است كه شاهنامه را باوجود اين كه ادوار تاريخي گوناگون و زمان بسيار طولاني را در بر گرفته و داستان‏هاي گونه گونه‏اي را شامل مى‏شود، به صورت اثر يكپارچه و واحدي درآورده است. …».

سپس جوانشير چند مقوله اصلي فلسفي را كه فردوسي در شاهنامه به طور برجسته مى‏پروراند، نقل مي‏كند، كه اولي آن “خرد” است و مى‏نويسد (ص ٨٨) «شاهنامه با اين بيت آغاز مى‏شود:

«بنام خداوند جان و خرد كزين برتر انديشه  برنگذرد». و مى‏افزايد: به نظر فردوسي «برترين صفت آفريدگار جهان، اين است كه خداوندِ جان و خرد است. …

سپردن سرنوشت انسان به دست خرد، وابسته كردن “هر دو سراي” و فزوني و كاستيش به خرد، ركن اصلي جهان‏بيني فردوسي است. … اساس جهان را بر خرد استوار مى‏داند، كه نخستين آفرينش است.  “نخست آفرينش خرد را شناس”

آنچه بر خرد استوار است، ايزدي است و آنچه دور از خرد باشد، كار ديوان و ديوانگان است. مرز ميان درست و نادرست، پذيرفتي و ناپذيرفتني خرد است. نظامي كه بر خرد استوار باشد، رفتاري كه خردمندانه باشد، درست و پذيرفتني است و نظامي كه بر خلاف عقل بوده و رفتاري كه ناخردمندانه باشد، نادرست و ناپذيرفتني است.

فردوسي به‏ويژه در مورد شاهان و نظام حكومتي، خرد را همواره داور مى‏گيرد. نظام بخردانه را مى‏پسندد و حمايت مى‏كند و نظام نابخردانه را طرد مى‏كند و عليه آن مى‏شورد. بهترين صفت شاهان و پهلوانان و دستوران، خردمندي و دادگري است و بدترين صفت آنان ديوانگي و بيداد. …

جهان‏بيني خردگرايانه (راسيوناليستي) كه فردوسي در برخورد به تاريخ و داستان‏هاي تاريخي دارد، ويژه خود اوست. …

خردگرايي فردوسي برخلاف فلسفه اسماعيليان رنگ مذهبي غليظ ندارد و به زندگي نزديك‏تر است.»

درباره «انسان خردمند» جوانشير در ادامه مى‏نويسد: «خرد فردوسي مقوله‏اي مجرد و آويزان ميان زمين و زمان نيست. سرشتي است از انسان خردمند. انسان  – يا به قول شاهنامه “مردم” –   قله آفرينش است. انسان بايد خود را بشناسد، قدرت خود را دريابد و براي ايجاد جهاني شايسته زيست، برزمد. …

فردوسي، انسان به طور كلي را اشرف مخلوقات نمى‏داند؛ انسان خردمند، انسان پذيرنده هوش و خرد را برترين مى‏شمارد. انسان فردوسي كم‏تر با “روح قدسي” سروكار دارد، او بيش‏تر زميني است. ولي به‏ويژه آنچه انسان فردوسي را از انسان معمولي اشرف مخلوقات جدا مى‏كند، پيكار جويي اوست. به ابيات شاهنامه بنگريم. ببينيم فردوسي انسان را با چه شور و عشقي توصيف مى‏كند و چگونه به پيكار و خودشناسي فرا مى‏خواند:

چـو زين بگـذري مردم آمد پديد         شد اين بندها را سراسر كليد

سرش راست بر شد چو سرو بلند          به گفتار خوب و خرد كاربند

پذيـرنـده هـوش و راي و خـرد          مر او را دد و دام فرمان بـرد

ز راه خــرد بنگــري انـدكـــي         كه مردم به معني چه باشد يكي

مگر مردمي خيره خواني همـــي         جز اين را نشاني نداني همــي

تـرا از دو گيتـــي برآورده‏انـــد به چندين ميانچـي بپرورانده‏اند

نخستين فطرت پسيــن شـــمار         تويي خويشتن را به بازي مدار

اين “مردم”، اين كليد بندها و پذيرنده هوش و راي و خرد، اين سرفراز خردمندي كه سرش چون سرو افروخته، بايد خود را بشناسد و ارج خود بداند. تو اي انسان! نخستين فطرت و پسين شماري. تو را از دو گيتي برآوردند. حق نداري خود را دست كم گيري. تو اي انسان، كه طبيعت و خدا اين همه به تو داده‏اند، بدهكار و موظفي كه سربلند زندگي كني، خود را به پستي نيالايي، در برابر قدرت‏هاي ناپايدار روزگار تسليم نشوي!

فردوسي در لحظاتي كه از خشم بر همه چيز مى‏شورد، به خود، يعني به انسان خردمند، حق مى‏دهد كه در درستي نظم جهان ترديد كند. او در آغاز تراژدي زيبا و دردناك سهراب، زبان به كفر مى‏گشايد كه:

اگر تنـد بادي برآيـد ز كنـــج      به خاك افكند نا رسيده ترنج

ستم كاره خوانيمش ار دادگــر      هنرمند دانيـمش ار بـي هنـر

اگر مرگ دادست  بيداد چيست      ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست

… به نظر فردوسي انسان فقط در برابر خدا و راز نهفته‏اش بنده است و بس. در همه جاي ديگر، در برابر افلاك هم، انسان برتر است و بايد كه ارج اين برتري را بداند.

در جاي ديگري از شاهنامه هم در لحظه‏اي از خشم و غم، فردوسي مى‏شورد و به زمين و زمان، به چرخ بلند مى‏تازد:

الا اي برآورده چـرخ بلنــد      چه داري به پيري مرا مستمند

وفا و خرد نيست نزديك تو       پر از رنجم از راي تاريك تو

فردوسي خود مى‏داند كه چرخ بلند در اينجا كاره‏اي نيست. نظمي كه بر جهان حاكم است، مورد اعتراض اوست. هم اين نظم عمومي آفرينش كه به دنبال جواني، ضعف پيري مى‏آورد و هم به‏ويژه آن نظم اجتماعي، كه انسان را در پيري “مستمند” مى‏دارد. فردوسي اين نظم را عاقلانه و عادلانه نمى‏داند و عليه آن مى‏شورد و براي اينكه كفرش آشكار نباشد، “چرخ بلند” را بهانه مى‏كند. …»

با اين مقدمه، جوانشير در بخش “زندگى‏ و مرگ” به توضيح آن بخش از انديشه فردوسي مى‏پردازد، كه نگارنده مقاله در روزنامه شرق مى‏خواهد بين آن و نظريات نيچه تشابه قائل شود. جوانشير در “حماسه داد” (ص ٩٤ به بعد) ازجمله مى‏نويسد: «بزرگي و شخصيت والايي كه فردوسي براي انسان خردمند قائل است، زماني با روشني تمام مجسم مى‏شود، كه فلسفه او را درباره مرگ و زندگى‏ انسان، بررسي كنيم.

چنانكه مى‏دانيم، عادي‏ترين و رايج‏ترين عقيده درباره مرگ و زندگي در زمان فردوسي، باور مذهبي است، كه بنابرآن، انسان بر اثر مرگ از جهان فاني به جهان باقي مى‏شتابد و به اين ترتيب، انسان زوال يابنده و ميرنده براي خود نوعي جاودانگي مى‏آفريند. …

فردوسي باآنكه اينجا و آنجا از وجود “دو سرا” سخن مى‏گويد، مسئله مرگ و زندگي را با اين دو جهان مستقيماً مربوط نمى‏كند. در هيچ جاي شاهنامه  – تا آنجا كه مى‏دانيم جز در يك يا دو مورد-   به انسان وعده بهشت نمى‏دهند و او را از دوزخ نمى‏ترسانند. زندگي در اين جهان به محك مى‏خورد.

فردوسي عمد دارد، كه فاني بودن فـردا را برجسته كند و به رخ بكشد. به‏ويژه در مقابله با شاهان و قدرتمندان دوران كه به خود غره مى‏شوند، فردوسي مرگ را يار و ياور خود مى‏شناسد و خطاب به آنان فرياد مى‏زند:

اگر از آهني چرخ بگــدازدت چو گشتي كهن نيز ننوازدت

كجا آن بزرگان با تاج و تخت       كجا آن سوران پيروز بخـت

همه خاك دارند و بالين خشت      خنك آنك جز تخم نيكي نكشت

شايد چنين بنمايد كه فردوسي با اين همه تاكيد روي فاني بودن اين جهان و با اين نوع بى‏اعتنايي به آن جهان، انسان را در گزينش شيوه زندگي آزاد مى‏گذارد، زيرا اگر تاكيدي بر دوزخ و بهشت نباشد مومنين نيازي به مراعات قواعد ناشي از آن نخواهند داشت.  …

ولي فردوسي درعين حال كه چندان كاري به سراي ديگر ندارد و قواعد زندگي اين جهان را با معيار پذيرش در آن جهان نمى‏سنجد، درباره شيوه زندگي انسان در اين “سراي سپنج” بسيار سخت‏گير است. او به نوع ديگري از جاودانگي – جاودانگي نام و ننگ –  اعتقاد دارد. تن انسان فاني است، اما نام يا ننگ او در اين جهان ماندگار است. بايد چنان زيست كه نام نيك جاودانه بماند.

كه كس در جهان جاودانه نمـانــــد           به گيتي بما جز فسانه نماند

هـم آن نـام بـايد كـه مـاند بلنـــد چو مرگ افكند سوي ما بر كمند

زمانه به مرگ و به كشتن يكي است             وفا با سپهر روان اندكيست

از مرگ چاره نيست، لذا انسان بزرگ، پهلوات ستوده و دلير بايد شيوه خوب مردن را بداند و مردانه بميرد.  …

آناني كه در راه هدف مى‏رزمند و مردانه مى‏ميرند، آناني كه خونشان بنام ريخته شده، با مرگ خود زندگى‏ يافته‏اند. آنان نمرده‏اند. جاويداند.

نمردست هر كس كه با كام خويش      بميرد بيابد سرانجام خويش

نظر فردوسي درباره مرگ و زندگى‏ شاهان و قدرتمندان در شاهنامه با زندگى‏ و مرگ پهلوانان و بزرگان تفاوت دارد. مرگ شاهان شكوهمند نيست، عبرت‏انگيز است. فردوسي دائماً به آنان سركوفت مى‏زند، كه هرقدر هم گنج بياندوزي:

سرانجام جاي تو خاكست و خشت     جز از تخم نيكي نبايدت كشت

اين لحن آمرانه، اين تاكيد بر عبرت آموزي از فاني بودن جهان در سرتاسر شاهنامه در مورد مرگ همه شاهان حفظ مى‏شود. …

با چنين برخوردي به مرگ، قواعد زندگي نيز جز آن مى‏شود، كه در اخلاق پر تزوير و مطلوب نظم حاكم تدوين شده است. پهلوانان شاهنامه زندگي پر نشاط و زيبايي دارند: مى‏خورند، مى‏آشامند، عشق مى‏ورزند، مى‏رزمند و چنان آزادانه و گستاخ رفتار مى‏كنند، كه گويي حاكم مطلق كائنانند. در كم‏تر جايي از شاهنامه به اصول اخلاقي پيش‏پا افتاده و كاسبكارانه برمى‏خوريم. پهلوانان شاهنامه براي زندگي و مناسبات ميان خود موازين  ديگري دارند، كه هزار بار برتر و والاتر از اصول اخلاقي حاكم در آن دوران است. تنها چيزي كه آنان همواره مراعاتش مى‏كنند و لحظه‏اي از آن فارغ نيستند، دادجويي و خردمندي است.

فردوسي حافظ هر نظمي نيست. انسان ستوده او انسان خردمند و بزرگواري است، كه آزاد مى‏زيد و جز از نام و ننگ باكي ندارد. اين انسان در برابر قدرت حاكم سر خم نمي‏كند و به زور و ظلم تسليم نمى‏شود و هربار كه بخواهند نام او را به ننگ بكشانند، مردانه و استوار مى‏ايستد و مرگ را بر زندگي ننگين ترجيح مى‏دهد.

حكمت فردوسي سرانجام به نظام حكومتي مى‏رسد و اين كه حكومت بايد در خدمت توده مردم و انسان خردمند باشد. حكومت بايد چنان باشد، كه انسان خردمند در سايه آن آسوده بزيد. …»

«خرد» و «انسان خردمندِ» مبارزه‏جو آن ويژگى‏هاي فلسفي انديشه فردوسي هستند، كه موضع او را درباره «زندگي و مرگ» برجسته و آن را از مواضع فاشيستي و نژادپرستانه فيلسوف آلماني، فردريش نيچه، جدا مى‏سازد. ناحقي و ناسپاسي است در برابر خاطره فردوسي، اگر دانسته يا ندانسته نظرياتش را با نظريات نيچه حتي مشابه بدانيم.

مقاله روزنامه شرق نيز به كوشش براي مرموز و غيرقابل شناخت نشان دادن شخصيت نيچه و نظريات او، به همان راهى‏ مى‏رود، كه امروز انديشه پسامدرن مى‏رود و مى‏كوشد جهان و پديده‏ها را غيرقابل شناخت، عجيب و غريب، عرفانى‏ و مرموز بنماياند، تا انسان‏ها قادر نباشند، راه خروج از بن‏بست نظام سرمايه‏داري را بيابند. درباره شخصيت نيچه در سوتير مقاله، كه به طور برجسته و سياه و درشت‏تر نيز چاپ شده است، ازجمله مى‏خوانيم: «نيچه فيلسوف عجيب و غريبي است و معرفي او در ايران نيز به همان اندازه عجيب و غريب است. متفكران بزرگ، انديشه‏هايي به ظاهر ضد و نقيض دارند و نيچه بى‏شك اگر بزرگترين متفكر قرن نوزدهم نباشد، يكي از بزرگ‏ترين‏ها است. انديشه‏هاي او نيز به دليل همين بزرگي بسيار ضد و نقيض است. …».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *