خطر زرد، یا توهم یک رویای دیرینه طبقه کارگر از خود بیگانه

image_pdfimage_print

ناصر آقاجری

از اخبارروز

بازی کردن با واژه ها و وارونه جلوه دادن آنها برای سر دواندن و فریب کارگرانِ بدون تشکل و افراد مسخ شده ای که با دنیای شناخت علمی بیگانه اند، یکی از شیوه های متداول نگرش لیبرالی است. سرمایه داری جهانی در شرایطی که دانش شناخت علمی همه گیر نیست، نهایت بهره را از این شرایط می برد و با ترفند وارونه سازی مفاهیم و بزرگ جلو دادن دموکراسی لیبرالی و فردگرایی، تلاش می کند نگرش کارگران از سیر تحولات اجتماعی را جهتی ضد واقعیت بدهد، تا امکان تضعیف جبهه کار را بیشترفراهم بنماید. درک واقعیت های اجتماعی به دلیل پیچیدگی هایی که دارد نیازمند پژوهش و شناخت منطقی است،این واقعیت زمینه بهره گیری بورژوازی در نبرد ایدیولوژی را فراهم می کند. شیوه هایی که این ساختار استثمارگر پی می گیرد تا دشمن طبقاتی ش کارگران وهمه حقوق بگیران را دچار تفرقه کند، نفی جمع گرایی، تشکل وضرورت شناخت علمی – طبقاتی است. بدین گونه زمینه ای را ایجاد می کند که می تواند، شرایط را برای دور کردن بخشی ازجنبش کارگری از واقعیت های تاریخی و راندن آن را به دنیا توهمات انتزایی وبیمار گونه هدایت کند.

این گونه هدفی با کمک روشنفکران پیرامون بورژوازی کاربردی می گردد (راه سومی های طبقه متوسط) از این رو این برنامه ریزی دراز مدت سرمایه داری درنهایت با کمک ادبیات فردگرایانه و خیال پردازی های بی انتهای ذهنی در باره دموکراسی لیبرالی که چیزی فراتر از دیکتاتوری دد منشانه، در پشت ماسک رنگ رو رفته ی آزادی و دموکراسی پارلمانی سرمایه داری جهانی نیست، کاربردی می گردد و در جامعه بازتاب می یابد. بهره گیری از مفاهیم مبهم و کلی مانند سوسیالیسم در کنار دموکراسی لیبرالی، یا در کنار ناسیونالیسم همیشه به وسیله راست ترین نگرش لیبرالیستی مورد سوء استفاده قرار می گرفته است و با این مفاهیم وارونه شده دیکتاتوری سرمایه داری را هنوز هم به نام دموکراسی کاربردی می کنند، همان گونه که بنام آبادانی و توسعه، با مناسبات استعماری آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی را از منابع ثروت هایش تهی کردند و با انباشت آن دزدی تاریخی، سرمایه توسعه اقتصادی خود را فراهم نمودند. برای ادامه این روند جنایت کارانه، با نسل کشی آزادی خوهان آن سرزمین های غارت شده، این قاره ها را، در فقر وواپس گرایی بیشتر به عقب راندند. در ادامه توسعه مناسبات سرمایه داری استعماری، با مناسبات امپریالیستی و جهانی سازی این روند را کامل نمودند. البته به قیمت توسعه فقر جهانی و نسل کشی تدریجی زحمتکشان جهان. و امروزه هم در تداوم این روند، با مناسبات اقتصادی نولیبرالی جهان را بدون وقفه در جنگ های منطقه ای به نیستی می کشانند و با تولیدات انبوه، بدون توجه به عوارض زیست محیطی آن، جهان را به مرز نابودی محیط زیستی می کشانند.

در میان این روند فاجعه بار ”زرد” ها هیچ واکنش اعتراض باز دارنده ای نسبت به این سیاست های فاجعه بارسرمایه داری اعمال نکردند، چون به مبارزه سیاسی باور ندارند.این بی عملی جنبش بزرگ سندیکاهای ”زرد” باعث گردیده این مناسبات فردگرایانه به نام آزادی، جانی ترین حکومت های دیکتاتوری را حمایت نظامی و تسلیحاتی بنماید. در این گونه موارد روشنفکران طبقه متوسط به کمک رسانه های مزدور سرمایه داری می آیند و با بهره گیری از واژه ها و مفاهیمی که در درون شان احتمال و امکان را به صورت پنهان حمل می کنند، به توجیه این جنایت ها می پردازند و سترونی طبقه متزلزل خود را، توجیه می کنند. نهایت صداقت آنها در بررسی و تحقیق تاریخی شان نقد فرد است نه آن سیستمی است که این فرد را در رأس قدرت قرار داده است و متداول ترین نگرش وارونه تعریف شده این جهان بینی سود محور، تئوری سوسیال دموکراسی و شعار:
” گذر تدریجی سرمایه داری به سوی سوسیالیسم با مبارزات صرفا سندیکایی و پرهیز از مبارزات سیاسی است” باوری که زیر بنای چپ ترین ” زرد” ها است. نگرشی که بیش از یک صد سال است که طبقه کارگر جهانی را زمین گیر کرده و قدرت کوبنده او را از میان برده است.

بیشترین جایگاه از خود بیگانگی و توهم گرایی های طبقه کارگر جهانی، که تاریخی به درازای سرمایه داری دارد دراتحادیه های و سندیکاهای ”زرد”ی قراردارد که با پرهیز از مبارزه سیاسی، دستان توانای خود را بسته اند. ما چکیده ای از درون مایه و سرشت این سندیکاهای زرد و تاثیر آن در سیر تحولات اجتماعی را بیان می کنیم. ولی مایلم از انتها به ابتدا برسیم از این رو از یک شخصیت کارگری ایران شروع می کنم که تحت تاثیر چنین توهماتی به تازگی قصد داشت، جنبش کارگری ایران را متحول کند. فردی که با رویاهایش در ایران آشنا شدم. او عضو بسیار فعال سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران بود که بابت تلاش هایش صدمات سنگین جسمی، روحی و زندان را تحمل کرده بود و برغم این صدمات به راه خود که متاسفانه به بی راهه کشید شد، هم چنان ادامه می دهد. منصور اصانلو تصور می کرد می تواند در جهان سرمایه با کمک گرفتن از دموکراسی لیبرالی که تنها دروغی برای جویدنِ بی پایان روشنفکران ” آزادی خواه” راه سومی ها است، می تواند با انگشت گذاشتن روی ضعف های نظام مطلقه در ایران، جنبش کارگری در ایران را متحول کند. ولی در عمل در دستان سرمایه ی جهانی مانند خمیر بازی کودکان آن اشکالی را به خود گرفت که سرمایه برای تداوم مبارزه طبقاتی خود، به آن نیازداشت و دارد. تصورات منصور در ایران بر این اساس بود، (نقل به مضمون) ” دموکراسی پارلمانی سرمایه داری یک امکان است، که ما می توانیم از آن برای قدرتمند کردن جنبش کارگری در ایران. جنبشی که در زیر تیغ سرمایه داری متظاهر به دین در حال قلع وقمع شدن است بهره ببریم. یا مبارزه با مناسبات واپس گرایی که در نهایت چیزی فراتر از یک دنباله حقیر، سرمایه داری امپریالیستی جهانی نیست” .

عدم درک منصور از اشکال پیچیده سرمایه، او را در این دام ویرانگر انداخت تا ضرباتی سنگین به جنبش کارگری ایران وارد کند، او با این نگرش سخن گوی تریبون های برخی نهادهای امپریالیستی در غرب شد، با این اشتباه نابخشودنی در عمل، نهاد های امپریالیستی را مدافع منافع طبقه کارگرایران معرفی می نماید. این زشت ترین دروغی است که منصور آن را ( ندانسته) دنبال می کند. منصورِ سرخ به ” زرد” تبدیل شد. زردی که هیچ آب تعمیدی نمی تواند او را از این آلودگی نجات دهد.این یک گرایش فردی یک رهبر جنبش کارگری بود که در کنار خیانت رهبران جنبش های بزرگ سندیکایی ” زردِ ” سرمایه داری به آرمان طبقه کارگر جهانی، بسیار حقیر و ناچیز است. روند گرایش به ” زرد” در جنبش کارگری جهانی تاریخی طولانی دارد وبه قرن نوزدهم واویل قرن بیستم می رسد. زمانی که کارگران تحت تاثیر روشنفکران خورده بورژوازیِ مخالف مبارزه سیاسی و تغیرات بنیادی در حاکمیت های استثمار گر، به این باور معتقد شدند، بخش بزرگی از کارگران اروپایی ازجبهه کار رادیکال جدا شدند و به احزاب سوسیال دموکرات (ترکیب دموکراسی پارلمانی لیبرالی و سوسیالیسم فاقد رادیکالیسم) کشیده شدند. با این وعده کودکانه که می توان به مرور با مبارزات صنفی، سرمایه داری را به عدالت اجتماعی سوق داد و نیازی به مبارزه سیاسی و به چالش گرفتن سرمایه داری وجود ندارد. در واقع تصور می کردند و می کنند، در کنار ساختار سرمایه می توان بدون چالشی سیاسی با مبارزات صرفا سندیکایی گام هایی به سوی سوسیالیست برداشت. ولی امروزه شاهد هستیم که پس از بیش از یک قرن همه آن سوسیال دموکرات ها به جای رفتن به سوی چپ و سوسیالیسم به هارترین و راست ترین نوع سرمایه داری، نولیبرالسم پیوستند و سیاست های ضد کارگری آن را کاربردی می نمایند. احزاب سوسیال دموکرات آلمان وسوسیالیست ها فرانسه و حزب کارگر انگلیس و … خود مجری سیاست های نولیبرالی و امپریالیستی سرمایه داری جهانی شده اند و دست در دستان ساختار نو لیبرالیستی، سیاست های امپریالیستی در جهان را پی می گیرند و در سرکوب جنبش های کارگری دیگر کشورها و کشور خود، بدون هیچ تردیدی عمل می کنند. چپِ چپ این نگرش حداقل دولت های سرکوب گر کارگران را تایید و مسلح می کند.

البته زمانی که اهرم های قدرت سیاسی را به دست می گبرند، والی در زمان ضعف ودر اقلیت قرار گرفتن، رادیکال می شوند وچپ. به همین دلیل می بینیم روز به روز مردمان و کارگران کشورهای پیشرفته غربی به دلیل نا امیدی از این نوع چپ، چپ طبقه متوسط ( راه سومی های تاریخ جنبش کارگری جهان) بیشتر به راست ونژادپرستی روی می آورند. زیرا تحت تاثیر تبلیغات رسانه های بورژوازی، از دیکتاتوری پرولتاریا یک تصور غیر واقعی فاشیستی را پذیرفته اند ودرکی منطقی از آن، ندارند. روشنفکران طبقه میانی برای یاری رساندن به روند این نگرش با بهره گیری از رسانه های امپریالیستی و رسانه های دیکتاتورهای منطقه ای، جهان بینی علمی را نفی می کنند و ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک را تیوری های اثبات نشده نشان می دهند و با وارونه کردن واقعیت ها پیچیده اجتماعی برای سرمایه داری جهانی، دم تکان می دهند وتکه استخوان خود را طلب می کنند. بدین گونه نگرش کارگران و دیگرمولدین نعمات مادی(کشاورزان) و دانشجویان را مخدوش می نمایند، تا راه سرمایه داری بدون چالشی به پیش برود. این نگرش کهنه و واپس گرا با یاری گرفتن ازاین امکانات، توانسته این روند ضد منافع جنبش کارگری جهان را با باور به نکرش سوسیال دموکراسی و کار در سندیکاهای” زرد” کاربردی بنماید و بدین گونه هم چنان در میان طبقه کارگر تفرقه ایجاد می کنند وبا این توهمات غیر واقعی، بخش بزرگ جنبش کارگری را سترون می نمایند. آری گرایش به راه سومی روشنفکران طبقه متوسط در میان کارگران است که از دیر باز در اشکال پیچیده ای بستگی به شرایط زمانه، در شکل و رنگ تازه ای مبارزه ضد کارگری خود را سامان داده وهم دوش سرمایه داری جهانی جبهه کار را شکست داده است. نمونه های معاصر آن مانند نوتروتسکیسم ها که سرمایه داری را به خوبی نقد می کنند ولی ناتوان از ارایه یک آلترناتیو برای رسیدن به عدالت اجتماعی هستند، و آن تیوری را هم که ارایه می دهند، یک صد سال است که نتوانسته حتی بخش کوچکی از آن نگرش را در گوشه ای از جهان کاربردی ینمایند، ولی برای گریه و زاری کردن از دست سرمایه داری، دست همه روضه خوان ها را از پشت بسته اند. نمونه دیگر، مایوییسم که در چین بحران جدی انسانی – صنعتی ایجاد کرده بود و در سطح بین المللی هم دوش امپریالیسم جهانی جبهه کار به رهبری شوروی را به چالش گرفته بود و تفرقه را در جبهه جهانی کار را رقم زد، که در نهایت به وسیله مردم چین برای همیشه به گور سپرده شد. و چپ اروپایی – فرانکفورتی است که به جای سرمایه داری، تکنولوژی را عامل فاصله طبقاتی تعریف می کند و هزاران ایسم بدون درون مایه علمی دیگر. امروزه در ایران این روند را در روشنفکران خورده بورژوازی راه سومی و در هواداران دوران جوانی مارکس که هنوزبند ناف ایدآلیسم عینی هگل را نبریده بود، کمونیست های بدون لنینیسم، حکمتیسم، حزب کمونیست کارگری، و افراد مدعی سوسیالیسم راه سومی و برخی ” مستقل” های سر درگم میان سرمایه و کار، مانند مرتضویسم، مالجو ایسم و تعداد زیادی مارکسیم بدون باور به فلسفه علمی را می توان نام برد. در واقع می توان مدعی شد یکی از عوامل اصلی شکست جبهه کار جهانی این تفرقه در جنبش کارگری جهانی بود، که آن را به مرور تضعیف نمود و کارگران رادیکال را تنها گذاشتند تا محاصره اقتصادی – نظامی همه جانبه امپریالیسم تنگ تر شود و با مشکلات اقتصادی جنگ سرد و جنگ ستارگان همه منابع آنها به جای سرمایه گذاری برای توسعه و توریع اجتماعی صرف دفاع گردد، تا در میانه این چنگ طبقاتی، کارگران فراموش شوند و در نهایت بی تفاوت.
سندیکاهای زرد در واقع توانسته اند بیشترین بخش کارگری را از نظر کمیت به خود جذب کنند، با تبلیغ امید واهی رفتن تدریجی به سوی مناسبات عدالت اجتماعی، این دروغ تاریخی ” زرد” باعث تفرقه بزرگ در جنبش کارگری جهان شده است، زیرا گرایش به اتحادیه های ” زرد” و دور شدن از مبارزه سیاسی روندی است که در فراز و نشیب پدیده های اجتماعی، در نهایت سرازکیسه حاکمیت های واپس گرا و سرکوب گر در می آورد، رهبری و مدیریت های این سازمان های ” زرد” یا در سایه مجبورند همگام با استثمار گران حرکت کنند و منافع آنها را پاسداری بنمایند و یا، به صورت فیزیکی توسط حاکمیت سرمایه حذف می شوند. امروزه در ایران استفاده تاکتیکی از کانون و اتحادیه های زرد برای افشاگری در میان کارگران وبازنشستگان و جذب آنها در تشکیلاتی مستقل، می تواند هدفی منطقی باشد و برای ادامه مبارزه مفید باشد، که شیوه های این عمل کرد هم، بستگی به شرایط عینی و ذهنی جامعه باید سامان بگیرد. ولی اندیشه استفاده از این نهادهای ” زرد” برای تغیر شرایط در ساختارِ سیستم های دیکتاتوری در جهت منافع کارگران وبازنشستگان تنها یک رویای غیر واقعی است که ناشی از اشتباهات ما در بررسی و پژوهش پدیده های پیچیده اجتماعی موجود خواهد بود.

به فرض به دست گرفتن این نهاد های صنفی تنها می توان خدمات جزیی را کمی بیشتر کرد که در نهایت حاکمیت از آن بهره بیشتر خواهد برد. کارگران، به خصوص در مناسباتی استبدادی که قانون و مقررارتی را که خود تدوین کرده است، بدون کمتری تردیدی نفی می نماید و با دادگاه های غیر علنی و اتهامات امنیتی به تقاضای دریافت حقوق توافق شده پاسخ می دهد و با سنگین ترین احکام جنایی به معترضین این مناسبات ( تعدیل ساختاری و خصوصی سازی) جوابی دندان شکن می دهد، چگونه می توان کنارآمد؟! البته درکشور هایی با دموکراسی پارلمانی آزاد نه استصوابی چنین دست یابی به رهبری این گونه نهاد های در ظاهر مستقل، اگر باعث فساد آن مدیران نشود،حداقل قدرت مانوری را به صورت محدود در پی خواهد داشت. ولی همان گونه که تاریخ می آموزد در نهایت رادیکال ترین ” زرد” ها، به یک نولیبرال ضد کارگری بدل می گردند و فرد مترقی درون چنین تشکلی به مروربی اثر خواهد شد. مناسبات واپس گرایی که کارگران را به جرم مطالبه گری حقوق توافق شده ای که کارفرما پذیرفته بود، بمانند جنایت کاران به شلاق و زندان محکوم می کند وبا کارگر هم چون یک جنایت کار وبرده ی بدون حقوق سیاسی و مدنی برخورد می نماید ودر دادگاه های جنایی محاکمه می کند، نه در شوراهای حل اختلاف، آن هم با اتهامات امنیتی !!!! تقاضای حقوق ش را پاسخ می دهد، نیاز به بازنگری بیشتری دارد. تشکل های مستقل در ایران در شرایطی نیستند که همه نیروی شان را صرف چنین نگرشی بنمایند. راه این نهاد های مردمی ایجاد تشکل مستقلی است که در نهایت با کارهای عملی قابل دیدن بازنشستگان و کارگران، بتواند آنها را جذب تشکل گرایی بنماید. نه راهی، که در نهایت حل شدن در تشکل های ” زرد” باشد.تجربه های بی شمارتاریخی و دانش می آموزد که، با واژه های اگر و شاید و احتمال دارد، به کویر به آب و علفی می رسیم که تنها مرگ تشکل های مستقل را در پی خواهد داشت.


بازنشسته ای از اتحادیه نیروی کار پروژه ای ایران
ناصر آقاجری – مورخه ۱۸ شهریور ۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *