در نشر اين ”نامه“ قدرى‏‏‏ تأمل نمايد! علت، پراكندگى‏ نظرى‏ و سازمانى‏ است!

image_pdfimage_print

١٣٨٨ / ٢١

شاهرخ گرامى‏‏‏

حق با شماست، تأمل بيشتر مى‏‏‏توانست سدى‏‏‏ موثر در برابر اشتباه باشد. نگارنده از اين تجربه آموخت و نامه‏هاى‏‏‏ بعدى‏‏‏ را منتشر نساخت.

نگارنده همچنين صدور اطلاعيه ١٥ ارديبهشت دبيرخانه كميته مركزى‏‏‏ حزب را ناشى‏‏‏ از بدفهمى‏‏‏ در انتقال مطلب ارزيابى‏‏‏ كرد. اشتباهى‏‏‏ كه مى‏‏‏تواند تجربه‏اى‏‏‏ باشد براى‏‏ مسئولان،‏ تأمل و وسواس بيشترى‏‏ در صدور اطلاعيه‏هايى‏‏‏ اينچنانى‏‏‏ از خود نشان دهند. ترديد ندارم كه شما نيز در اين مورد ارزيابى‏‏‏ مشابهى‏‏‏ داريد و لابد نظرتان را به رفقا نيز بيان داشته‏ايد و تصحيح اشتباه و توضيح ضرور را از آن‏ها نيز تمنا كرده‏ايد.

نگارنده مايل نيست برداشت شما درباره بى‏‏‏ توجهى‏‏‏ به آنچه شما «”وقوف نسبى‏‏‏” (“شك منطقى‏‏‏”)» براى‏‏‏ وجود سناريويى‏‏‏ كه برشمرده‏ايد را نادرست‏ ارزيابى‏‏‏ كند. اما درعين‏حال نمى‏‏‏توان از مد نظر دور داشت كه براه اندختن چنين سناريوهايى‏‏‏ از آن‏رو ممكن است، زيرا اول- شرايطى‏‏‏ مغاير با سرشت حزب توده ايران بر جنبش توده‏اى‏‏‏ حكمفرماست. به عبارت ديگر مبارزه با سناريوها و سناريونويس‏ها، از مبارزه با پراكندگى‏‏‏ نظرى‏‏‏ و سازمانى‏‏‏ در حزب توده‏ ايران آغاز مى‏‏‏شود؛ و

دوم- امكان سواستفاده سناريونويس‏ها‏‏ از تحميل سكوتى‏‏‏ غيرمستدل و مغاير با سرشت پيش گفته در جنبش توده‏اى‏‏‏ ناشى‏ مى‏شود. سكوت ميان توده‏اى‏‏‏ها. به جاى‏‏‏ گفتگو و تبادل نظر ميانشان، به آن‏ها برخوردى‏‏‏ دشمنانه در مناسباتشان تحميل شده است.

شرايط فوق در مغايرت و تضاد قرار دارد با ضرورت بحث و گفتگوى‏‏‏ زنده و خلاق و صميمانه ميان توده‏اى‏‏‏ها، در نشست‏هاى‏‏‏ حزبى‏‏‏، در سمينارهاى‏‏‏ علمى‏‏‏- سياسى‏‏‏، و حتى‏‏‏ در امكانات جديد الكترونيكى‏‏‏.

در “نويد نو”، تارنگاشتى‏‏‏ كه يك توده‏اى‏‏‏ به نام “هاتف رحمانى‏‏‏” منتشر مى‏‏‏سازد، در روز ١٥ اسفند ١٣٨٧ نوشتارى‏‏‏ تحت عنوان “بحثى‏‏‏ در ماهيت مدعيان” انتشار يافته است. در آنجا به درستى‏‏‏ حزب يك «ارگانيسم زنده» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏شود كه «هماره مى‏‏‏تواند محل تجمع ديدگاه‏هاى‏‏‏ متفاوت و گاه حتى‏‏‏ متضادى‏‏‏ باشد كه خود عامل پويايى‏‏‏ هر حزب و سازمانى‏‏‏ است. اما اين تنوع ديدگاه‏ها تنها بنا به تعهد به خرد جمعى‏‏‏ و گزينش راى‏‏‏ اكثريت با كاربست اصول اساسنامه‏اى‏‏‏ حزب تراز نوين و مديريت آن توسط روش سانتراليسم دموكراتيك به زندگى‏‏‏ مسالمت‏آميز زير سقف حزب [بخوان واحد] ادامه مى‏‏‏دهند.»

درواقع نيز حزب توده‏ ايران داراى‏‏‏ چنين ساختارى‏‏‏ بوده است. اجازه دهيد با در ميان گذاشتن نمونه‏هايى‏‏‏ در تائيد نظر هاتف رحمانى‏‏‏، اهميت درونمايه نظر او را برجسته سازم. در يكى‏‏‏ از نشست‏ها در “كميته برون مرزى‏‏‏” كه در آن رفيق خاورى‏‏‏، نديم و نگارنده شركت داشتيم، رفيق عزيز خاورى‏‏‏ با اشاره به دستگيرى‏‏‏هاى‏‏‏ گسترده در ايران، از آن صحبت كرد كه “على‏‏‏ مانده و حوضش”. توسعه نفرات كميته موضوع بحث بود. دو نفر از اعضاى‏‏‏ كميته مركزى‏‏‏ حزب كه پيش‏تر از ايران خارج شده بودند، زنده‏ياد حميد صفرى‏‏‏ بود و بابك امير خسروى‏‏‏. رفيق خاورى‏‏‏ خواست مذاكره‏اى‏‏‏ با بابك امير خسروى‏‏‏ انجام شود و شايد بتوان او را در كارها شركت داد. پيش‏تر او به خاطر معالجه از ايران خارج شده بود، ولى‏‏‏ پس از درمان به ايران بازنگشته بود. ازاين‏رو بنا به دستور رهبرى‏‏‏ حزب، تماس رسمى‏‏‏ سازمان‏هاى‏‏‏ خارج از كشور با او  قطع شده بود. توافق شد كه از او براى‏‏‏ شركت در نشستى‏‏‏ به كميته برون مرزى‏‏‏ دعوت شود. در روز موعود در خانه رفيق نديم در برلين دموكراتيك، بابك در آغاز جلسه خواستار انتقال مركز حزب به غرب شد. رفيق خاورى‏‏‏ با صراحت پيشنهاد را رد كرده و با لحنى‏‏‏ پرهيجان گفتند: «رگ گردن من را هم بزنيد، اينكار را نخواهم كرد.» ادامه جلسه ديگر ممكن نبود و نتيجه‏اى‏‏‏ از جلسه حاصل نشد. اما بابك امير خسروى‏‏‏ كه يكى‏‏‏ از اعضاى‏‏‏ كميته مركزى‏‏‏ حزب بود، به طور طبيعى‏‏‏ به نشست پلنوم هيجدهم دعوت شد و در آن شركت داشت.

زنده‏ياد منوچهر بهزادى‏‏‏، كه يكى‏‏‏ از آموزگاران پركار و خستگى‏‏‏ناپذير توده‏اى‏‏‏ها و مورد “استثمار” توده‏اى‏‏‏ها در اروپاى‏‏‏ باخترى‏‏‏ بود (او در جلسات هر چند ماه يك‏بار در ليپزيك، چند شبانه روز متوالى‏‏‏ به هر پرسشى‏‏‏ كه مطرح مى‏‏‏شد، با صبر و حوصله پاسخ مى‏‏‏داد) و در مواقع صحبت، اگر سخنى‏‏‏ از رفيقى‏‏‏ در يكى‏‏‏ از كشورهاى‏‏‏ غربى‏‏‏ از طرف ملاقات كنندگان مطرح مى‏‏‏شد، بسيار با احساس مسئوليت و حساسيت صحبت مى‏‏‏كرد، به نحوى‏‏‏ كه ملاقات كنندگان هيچگاه نمى‏‏‏توانستند از سخنان او به اين نتيجه برسند كه آيا فردى‏‏‏ كه نامش گفته شده است، در ارتباط با حزب هست يا خير. چنين رفيق بسته و با انظباطى‏‏‏، دو بار درباره بابك امير خسروى‏‏‏ سخن گفت. مضمون سخنانش اين بود كه بابك كه در شرق تحصيلات خود را به پايان رسانده بود و در ارتباط با مسئولان‏ كنفدراسيون جهانى‏‏‏ دانشجويان فعال بود، در ارتباط با مسئله عضويت كنفدراسيون در “سازمان جهانى‏‏‏ جوانان و دانشجويان دموكرات” تسليم خواست مسئولان كنفدراسيون شد و جاى‏‏‏ سازمان جوانان توده ايران را در سازمان جهانى‏‏‏ جوانان و دانشجويان دموكرات به آن‏ها واگذار كرد و خود به غرب كوچ نمود. باوجود اين، بابك امير خسروى‏‏‏ عضو حزب باقى‏‏‏ ماند و در پلنوم هفدهم شركت كرده به عضويت كميته مركزى‏‏‏ نيز انتخاب شد.

نمونه ديگر. بابك امير خسرى‏‏‏ يكى‏‏‏ از اعضاى‏‏‏ “كميته شهرستان‏ها” بود كه به مسئوليت زنده‏ياد جوانشير و با شركت زنده‏ياد كى‏‏‏منش، شلتوكى‏‏‏، بابك امير خسروى‏‏‏، نگارنده و  برخى‏‏‏ ديگر از رفقا، جلسات منظمى‏‏‏ در دفتر حزب در خيابان ١٦ آذر برگزار مى‏‏‏كرد و به مسائل شهرستان‏ها رسيدگى‏‏‏ مى‏‏‏نمود. تا آنجا كه نگارنده به خاطر دارم، خسروى‏‏‏ به دو ماموريت فرستاده شد. يك بار به خوزستان و به كمك زنده‏ياد عسگر دانش (كه در روزهاى‏‏‏ آغاز جنگ در خرمشهر اولين شهيد توده‏اى‏‏‏ در جنگ بود) و يك بار نيز با حميد صفرى‏‏‏ به آذربايجان- تبريز. نتايج هر دوبار سفر منفى‏‏‏ بود. برخوردهايى‏‏‏ ميان خسروى‏‏‏ و رفقاى‏‏‏ محلى‏‏‏ پيش آمده بود و ماندن طولانى‏‏‏ او در هيچ يك از دو محل ممكن نشد. در هر دو مورد اجماع نظر در كميته شهرستان‏ها، در تائيد نظريات رفقاى‏‏‏ محلى‏‏‏ بود. باوجود اين، عضويت خسروى‏‏‏ هم در كميته شهرستان‏ها بقوت خود باقى‏‏‏ ماند و همچنين در عضويت او در كميته مركزى‏‏‏ نيز تغييرى‏‏‏ حاصل نشد.

ناگفته نماند كه در سفر به آذربايجان، رفيق صفرى‏‏‏ نيز شركت داشت. او نيز همانند خسروى‏‏‏ با مسئولان محلى‏‏‏ دچار اختلافات غيرقابل حلى‏‏‏ شد و مجبور شد ماموريت را بپايان برساند.

زنده‏ياد نورالدين كيانورى‏‏‏ نيز در رساله تحليلى‏‏‏ خود تحت عنوان “سخنى‏‏‏ با همه توده‏اى‏‏‏ها” در سال ١٣٧٣، به وجود اختلاف نظر در حزب اشاره دارد و مى‏‏‏گويد تاريخ حزب توده ايران، «تاريخ اين مبارزات درون حزبى‏‏‏‏‏»، تاريخ مبارزه انديشه‏هاى‏‏‏‏‏ توده‏اى‏‏‏‏‏ عليه انحراف از آن بوده و با اشاره به “كتاب خاطرات” خود، در ادامه مى‏‏‏نويسد: «تصور اينكه وى‏‏‏ پس از هشتاد سال زندگى‏‏‏، ناگهان به ياد خاطرات جوانى‏‏‏ و اختلافات خود با اين يا آن فرد يا سياست افتاده است، به كل دور از واقعيت است. هدف او از بيان اين خاطرات، نشان دادن اين واقعيت‏ها به همه ما بوده است كه تاريخ حزب توده ايران هرگز خالى‏‏‏ از مبارزه با انحرافات چپ يا راست نبوده و برعكس، اين تاريخ در همين مبارزه است كه شكل گرفته و تكامل يافته است، اينكه اعضاء حزب كوركورانه در مقابل هر فرد، هر اكثريت و اقليت و هر سياستى‏‏‏ تسليم نگردند، اينكه با مشى‏‏‏ كنونى‏‏‏ حزب تماماً مخالف است و بالاخره اينكه هيچ اصلى‏‏‏ مطلق نيست و در شرايط استثنايى‏‏‏ مى‏‏‏توان، براى‏‏‏ نجات مصالح حزب و جنبش، بطور استثنايى‏‏‏، پاره‏اى‏‏‏ اصول را ناديده گرفت.»

همانطور كه ديده مى‏‏شود، تجربه حزب توده ايران و موفقيت آن در طول زمان، واقع‏بينانه بودن سخنان تئوريكى‏‏‏ را كه هاتف رحمانى‏‏‏ در نوشتار پيش گفته مطرح مى‏‏‏سازد، نشان مى‏‏‏دهد. اين سياست اما از طرف رهبرى‏‏ پس از پلنوم هيجدهم دنبال نشد. اخراج و كنار گذاشتن كه من آن را “اخراج سرد” ناميدم، به سياست روز سازمانى‏‏ حزب تبديل شد. هر اختلاف نظرى‏‏ و ارزيابى‏‏ به جدايى‏‏ كشيد. سرنوشت شخصى‏‏ نگارنده در اين زمينه نمونه‏وار است. نگارنده كه عضو كميته مركزى‏‏ حزب است، از حق اساسنامه‏اى‏‏ شركت در كنگره سوم حزب محروم شد، از اين راه كه به جلسه راه داده نشد و از انجام ماموريت حزبى‏‏ خود در شرايط دموكراتيك و مسالمت‏آميز زندگى‏‏ درونى‏‏ حزب محروم شد.

نه تنها حق فردى‏‏ نگارنده و شمارى‏ ديگر از رفقاى‏ كميته مركزى‏ حزب پايمال شد، بلكه نيرو و توانى‏‏ كه مى‏‏توانست در خدمت مصالح حزب و در درون سازمان حزبى‏‏ موثر واقع شود، مى‏‏بايست امكانات ديگرى‏‏ را به خدمت مى‏‏گرفت. انتشار تارنگاشت “توده‏اى‏‏ها” علت نيست، معلول حاكم بودن چنين وضع و سياست غيرتوده‏اى‏‏ و غير ضرور بر زندگى‏‏ حزب توده ايران است.

اين نكات را نگارنده در نوشتارى‏‏ كه تاكنون انتشار نيافته اما از اول ماه مه امسال در اختيار رفيق عزيز خاورى‏‏ و ديگر مسئولان حزبى‏‏ قرار داده شده است، برشمرده و توضيح داده است. تكرار آن‏ها اينجا ضرورى‏‏ نيست. اما اين نكته بايد برجسته شود، كه سياست حاكم بر زندگى‏‏ حزب، يعنى‏‏ جدايى‏‏هاى‏‏ مزمن و مضر براى‏‏ مبارزات حزب، سكوت تحميل شده ميان توده‏اى‏‏ها، فقدان امكان نشست‏ها و سيمنارهاى‏‏ سياسى‏‏- علمى‏‏ و همه و همه ديگر امكانات تز دست رفته از يك سو، و قلعه‏نشينى‏‏ انديشه مسئولان حزبى‏‏ از سوى‏‏ ديگر، همگى‏‏ از نادرستى‏‏ ارزيابى‏‏ كنونى‏‏ حزب از شرايط حاكم بر ايران نشئت گرفته است. ناتوانى‏‏ در مستدل ساختن اين سياست، و ناتوانى‏‏ روشنفكرانه براى‏‏ پاسخ به انتقادها علت شرايط حاكم مى‏‏باشد. بحث و گفتگو درونمايه مبارزات سالم درون حزبى‏‏ است. هنگامى‏‏ كه راه و دالان‏هاى‏‏ لازم براى‏‏ آن بوجود نيايد، در اشكالى‏‏ بروز مى‏‏كند كه ما با آن اكنون روبرو هستيم. از اين روست كه مبارزه ريشه‏اى‏‏ با اين بروزها، از مجراى‏‏ مبارزه با پراكندگى‏‏ نظرى‏‏ و سازمانى‏‏ در حزب مى‏‏گذرد.

شاهرخ گرامى‏‏‏

به نظر مى‏‏‏رسد، فراتر از درس‏ پيش‏گفته كه ناشى‏‏‏ از اشتباه‏هاى‏‏‏ “تاكتيكى‏‏‏” است، بتوان اين نكته را برجسته ساخت كه فرهنگ پيش‏رفته و مترقى‏‏‏ در درون حزب كه دسترسى‏‏‏ به آن در يك نبرد طولانى‏‏‏ درون حزبى‏‏‏ ممكن شده بود و زنده‏ياد طبرى‏‏‏ از ايجاد شدن اين فرهنگ در حزب در كتاب “چهره يك انسان انقلابى‏‏‏” اظهار خشنودى‏‏‏ مى‏‏‏كند، در سال‏هاى‏‏‏ پس از برگزارى‏‏‏ پلنوم هيجدهم ازبين رفت. با بدست گرفتن سكان رهبرى‏‏‏ حزب توسط زنده‏ياد حميد صفرى‏‏‏ در شرايطى‏‏‏ كه رهبران پيشين حزب زير ساطور دشمن به خون كشيده شده بودند، اين تجربه موفق حزب نيز پايمال گشت و پيامد منفى‏‏‏ آن شرايط پراكندگى‏‏‏ است كه با آن دست بگريبان هستيم.

اشتباه‏هاى‏‏‏ پيش آمده  مورد انتقاد شما و من و به طور قطع مورد انتقاد همه توده‏اى‏‏‏ها كه با احساس مسئوليت در برابر سرنوشت حزب توده ايران واكنش نشان مى‏‏‏دهند، پيامد و بروز اين شرايط تحميل شده به حزب توده ايران است.

ازاين‏رو مبارزه براى‏‏‏ برطرف ساختن اين ناهنجارها، مبارزه براى‏‏‏ پايان بخشيدن به پراكندگى‏‏‏ نظرى‏‏‏ و سازمانى‏‏‏ در حزب توده ايران و جنبش توده‏اى‏‏‏ است. نگارنده در نوشتارهاى‏‏‏ بسيارى‏‏‏ در اين زمينه نظريات خود را مطرح ساخته است و مى‏‏‏تواند به شما و ديگر علاقمندان توصيه كند، آن‏ها را از منظر منافع حزب دوباره بخوانند. بدون پايان بخشيدن به پراكندگى‏‏‏ نظرى‏‏‏، بدون مبارزه با برنامه ارتجاع داخلى‏‏‏ وخارجى‏‏‏ براى‏‏‏ پاره پاره كردن حزب و رهبرتراشى‏‏‏ براى‏‏‏ آن ممكن و موثر نيست.

اين تنها پيامى‏‏‏ است كه نگارنده براى‏‏‏ توده‏اى‏‏‏هاى‏‏‏ ديگر دارد و بس!

هنگامى‏‏‏ كه شما و احتمالا توده‏اى‏‏‏هاى‏‏‏ ديگرى‏‏‏ نيز با كوشش نگارنده براى‏‏‏ مبارزه با پراكندگى‏‏‏ نظرى‏‏‏ در حزب موافق نيستيد يا حتا آن را «سالوس» مى‏‏‏ناميد، براى‏‏‏ نگارنده سنگين و دردناك است. اما مگر امكان ديگرى‏‏‏ براى‏‏‏ متقاعد ساختن شما و ديگر توده‏اى‏‏‏ها وجود دارد، جز همين كوشش توضيح و نشان دادن زمينه تئوريك و انديشه‏اى‏‏‏ آنچه بيان مى‏‏‏شود. اين آن شيوه‏اى‏‏‏ است كه من در حزب و از آموزگاران توده‏اى‏‏‏ام آموخته‏ام و با اين اميد بيان مى‏‏‏كنم، كه شايد بر دل نشيند. اين وظيفه‏اى‏‏‏ است كه زنده‏ياد احسان طبرى‏‏‏ در پيش‏گفتار اثرش “ياداشت‏ها و نوشته‏هاى‏‏‏ فلسفى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏” به ابديت سپرده است. او در آنجا مى‏‏‏نويسد: «ضرورت كوشش براى‏‏‏ اجتهاد در مسائل تئورى‏‏‏ عمومى‏‏‏ ماركسيستى‏‏‏- لنينيستى‏‏‏ انكار ناپذير است و تئورى‏‏‏ از هر سخن الكنى‏‏‏ در اين زمينه مى‏‏‏تواند غنى‏‏‏تر شود. … به هر صورت هر نسلى‏‏‏ كه در مبارزه شركت مى‏‏‏كند، بايد دريافت و منش خود را از انطباق تئورى‏‏‏ عام بر پراتيك به دست دهد و به عبارت ديگر، تجارب خود را جمع‏بندى‏‏‏ كند. معناى‏‏‏ سير تكاملى‏‏‏ تئورى‏‏‏ها و ژرفش در ماهيت‏عام دمبدم تازه‏تر و عميق‏تر، جز اين نيست.»

آيا هنگامى‏‏‏ كه شما با خشمى‏‏‏ غيرمستدل و بيانى‏‏‏ غيردوستانه و با لحنى‏‏‏ تمسخرآميز كوشش بالا را «سالوس» مى‏‏‏ناميد، آن نمى‏‏‏كنيد كه طبرى‏‏‏ آن را «دوست نوازى‏‏‏ و دشمن گدازى‏‏‏» مى‏‏‏نامد؟ شما مى‏‏‏نويسد: «حال هم مقاله در پى‏‏‏ مقاله كه حزب برخوردش با انتشار چنين “نامه”اى‏‏‏ بر روى‏‏‏ سايت شما “روشنگرى‏‏‏ روا – مضمونى‏‏‏ غيردقيق – برداشتى‏‏‏ نادرست” مى‏‏‏باشد و هيئت اجرايى‏‏‏ حزب و رفيق “عزيز”تان خاورى‏‏‏ را تا آخر عالم به زير شرمسارى‏‏‏ منطق “ديالكتيكى‏‏‏”تان قرار مى‏‏‏دهيد. اين، “مبارزه و بحث نظرى‏‏‏ در راه وحدت حزب” نيست. اين سالوس است و لاغير.»

شما عزيز خطاب كردن رفيق خاورى‏‏‏ را توسط من، سالوسى‏‏‏ ارزيابى‏‏‏كرده‏ايد. واقعيت اما چنين نيست. ارزيابى‏‏‏ نگارنده از شخصيت رفيق عزيز خاورى‏‏‏، پيش‏تر در پاسخ به “آرمان” بيان شده بود  http://www.tudeh-iha.com/?p=989&lang=fa . با نام و مبارزات او و زنده‏ياد حكت‏جو من در سال‏هاى‏‏‏ دور و ازجمله روزهاى‏‏‏ اعتصاب غذايمان در كالسروهه، شهر مقر دادگاه عالى‏‏‏ آلمان، آشنا شدم كه براى‏‏‏ لغو حكم اعدام برا٢ آن‏ها و براى‏ رفقاى‏ زنده‏ياد صابر محمدزاده و اصف‏رزم‏ديده به اعتصاب نشسته بوديم و هر روز به سخنان ازجمله زنده‏ياد احسان طبرى‏‏‏ از راديو پيك ايران گوش فرا مى‏‏‏داديم، كه به همين منظور به بلغارستان، محل پخش راديو رفته بود. همه اين‏ها و ازجمله امضا جمع‏كردن بر روى‏‏‏ كارت‏هايى‏‏‏ كه با عكس كودكان خردسال حكمت‏جو مزين بود، گذشته خاطرات و رشته‏هاى‏‏‏ احساسى‏‏‏ و عطوفتى‏‏‏ بين نگارنده و رفيق عزيز خاورى‏‏‏ و ديگر توده‏اى‏‏‏ها را تشكيل مى‏‏‏دهد.

اين رشته‏ها اما به اين معنا نيست كه ما مجاز هستيم از طرح اختلاف نظر با همين عزيزان دورى‏‏‏ جويم، هنگامى‏‏‏ كه مصالح حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران كه با مبارزه خود از منافع جامعه در كليت آن دفاع مى‏‏‏كند (مانيفست كمونيستى‏‏‏)، در ميان است. عزيز داشتن و در عين حال در بحثى‏‏‏ با صراحت و روشنى‏‏‏، با لحنى‏‏‏ صميمانه و سازنده و با هدف وصل و نه فصل، نظريات خود را به طور مستدل و مبتنى‏‏‏ بر انديشه علمى‏‏‏ ماترياليسم تاريخى‏‏‏ و ماترياليسم ديالكتيكى‏‏‏ مطرح كردن، يك وحدت ديالكتيكى‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏دهد. اين چنين برخورد، درونمايه سخنى‏‏‏ است كه كيانورى‏‏‏ مورد توجه قرار مى‏‏‏دهد و مى‏‏‏گويد: تاريخ حزب، تاريخ اين اختلاف نظرهاست. و جوانشير در “سيماى‏‏‏ مردمى‏‏‏ حزب توده ايران” مى‏‏‏گويد، اين تاريخ حزب است، حزب تاريخ ديگرى‏‏‏ ندارد.

تكيه يك‏سويه به “عزيز”، پرورش كيش شخصيت در حزب است. تكيه يك سويه به اختلاف نظر، پديد آوردن جدايى‏ و پراكندگى‏ در حزب است. وحدت ديالكتيكى‏ اين دو، سياستى‏ توده‏اى‏ و در خدمت مصالح حزب مى‏باشد.

بيگانگى‏‏ ايجاد شده با مقوله‏هاى‏‏ تئوريك و انديشه ماركسيستى‏‏، با لفظ “ديالكتيك” در حزب است كه اجازه مى‏‏دهد به كاربردن آن در تحليل‏ها به وسيله تمسخر تبديل شود. زمانى‏‏ كه على‏‏ خدايى‏‏ درباره به كار گرفتن مقولات تئوريك مى‏‏نويسد: مثل در كلاس، درس پس مى‏‏دهند و شما به تمسخر لفظ ديالكتيك را در گيومه قرار مى‏‏دهيد، ما به قول انگلس با درختانى‏‏ روبرو هستيم، كه در واقع جنگل را به نمايش مى‏‏گذارند. اين‏ها نشانه‏هاى‏‏ “ايدئولوژى‏‏زدايى‏‏” از حزب هستند كه حميد صفرى‏‏ مى‏‏خواست به آن را در كنگره سوم حزب از راه طرد انديشه ماركسيستى‏‏ از برنامه حزب تحقق بخشد.

در روزهاى‏‏‏ گذشته، هنگام نگارش نوشتار “بى‏‏‏بى‏‏‏سى‏‏‏ مى‏‏‏پرسد …، غنى‏‏‏نژاد …” پاسخ مى‏‏‏دهد، براى‏‏‏ تازه كردن وقايع در خاطره در ارتباط با مبارزات براى‏‏‏ ملى‏‏‏ كردن صنايع نفت ايران در سال ١٣٢٩، كتاب “سالنامه توده” (١٣٤٩) را ورق مى‏‏‏زدم و مقاله زنده‏ياد حميد صفرى‏‏‏ را درباره “نفوذ امپرياليسم در ايران” مرور كردم. به ياد خاطره‏اى‏‏‏ افتادم از رفيق زنده‏ياد منوچهر بهزادى‏‏‏. او در همان سال‏ها، مطالعه اين مقاله را توصيه كرد با اين اشاره كه «كار علمى‏‏‏ ماركسيستى‏‏‏ برجسته‏اى‏‏‏ است». در موقع مرور آن، اين جمله بهزادى‏‏‏ درباره رساله‏اى‏‏‏ به خاطرم آمد كه گويا تز دكتراى‏‏‏ حميد صفرى‏‏‏ بود. رفيقى‏‏‏ كه مورد تمجيد بهزادى‏‏‏ قرار داشت، در عين حال ميان آن دو اختلاف ارزيابى‏‏‏ كيفى‏‏‏ متفاوت از انقلاب بهمن پديد آمد. اگر چه من نيز ارزيابى‏‏‏ بهزادى‏‏‏ را از انقلاب و وظايف حزب توده ايران در برابر انقلاب مورد تائيد قرار مى‏‏‏دهم، نمى‏‏‏توانم و مجاز نيستم، كار علمى‏‏‏ برجسته صفرى‏‏‏ را نفى‏‏‏ كنم و يا حتى‏‏‏ خط بطلان بر آن كشم. با چنين كارى‏‏‏، من، كه خود را توده‏اى‏‏‏ مى‏‏‏دانم، بر صفحه‏اى‏‏‏ از  تاريخ حزبم خط بطلان كشيده‏ام. چطور مى‏‏‏توان چنين شيوه و منشى‏‏‏ را «سالوسى‏‏‏» ناميد؟ و از شنيدن اين تهمت از زبان شاهرخ گرامى‏‏‏، متاثر نشد و با درد دل شب را نگذراند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *