١٣٨٨ / ٢١
شاهرخ گرامى
حق با شماست، تأمل بيشتر مىتوانست سدى موثر در برابر اشتباه باشد. نگارنده از اين تجربه آموخت و نامههاى بعدى را منتشر نساخت.
نگارنده همچنين صدور اطلاعيه ١٥ ارديبهشت دبيرخانه كميته مركزى حزب را ناشى از بدفهمى در انتقال مطلب ارزيابى كرد. اشتباهى كه مىتواند تجربهاى باشد براى مسئولان، تأمل و وسواس بيشترى در صدور اطلاعيههايى اينچنانى از خود نشان دهند. ترديد ندارم كه شما نيز در اين مورد ارزيابى مشابهى داريد و لابد نظرتان را به رفقا نيز بيان داشتهايد و تصحيح اشتباه و توضيح ضرور را از آنها نيز تمنا كردهايد.
نگارنده مايل نيست برداشت شما درباره بى توجهى به آنچه شما «”وقوف نسبى” (“شك منطقى”)» براى وجود سناريويى كه برشمردهايد را نادرست ارزيابى كند. اما درعينحال نمىتوان از مد نظر دور داشت كه براه اندختن چنين سناريوهايى از آنرو ممكن است، زيرا اول- شرايطى مغاير با سرشت حزب توده ايران بر جنبش تودهاى حكمفرماست. به عبارت ديگر مبارزه با سناريوها و سناريونويسها، از مبارزه با پراكندگى نظرى و سازمانى در حزب توده ايران آغاز مىشود؛ و
دوم- امكان سواستفاده سناريونويسها از تحميل سكوتى غيرمستدل و مغاير با سرشت پيش گفته در جنبش تودهاى ناشى مىشود. سكوت ميان تودهاىها. به جاى گفتگو و تبادل نظر ميانشان، به آنها برخوردى دشمنانه در مناسباتشان تحميل شده است.
شرايط فوق در مغايرت و تضاد قرار دارد با ضرورت بحث و گفتگوى زنده و خلاق و صميمانه ميان تودهاىها، در نشستهاى حزبى، در سمينارهاى علمى- سياسى، و حتى در امكانات جديد الكترونيكى.
در “نويد نو”، تارنگاشتى كه يك تودهاى به نام “هاتف رحمانى” منتشر مىسازد، در روز ١٥ اسفند ١٣٨٧ نوشتارى تحت عنوان “بحثى در ماهيت مدعيان” انتشار يافته است. در آنجا به درستى حزب يك «ارگانيسم زنده» ارزيابى مىشود كه «هماره مىتواند محل تجمع ديدگاههاى متفاوت و گاه حتى متضادى باشد كه خود عامل پويايى هر حزب و سازمانى است. اما اين تنوع ديدگاهها تنها بنا به تعهد به خرد جمعى و گزينش راى اكثريت با كاربست اصول اساسنامهاى حزب تراز نوين و مديريت آن توسط روش سانتراليسم دموكراتيك به زندگى مسالمتآميز زير سقف حزب [بخوان واحد] ادامه مىدهند.»
درواقع نيز حزب توده ايران داراى چنين ساختارى بوده است. اجازه دهيد با در ميان گذاشتن نمونههايى در تائيد نظر هاتف رحمانى، اهميت درونمايه نظر او را برجسته سازم. در يكى از نشستها در “كميته برون مرزى” كه در آن رفيق خاورى، نديم و نگارنده شركت داشتيم، رفيق عزيز خاورى با اشاره به دستگيرىهاى گسترده در ايران، از آن صحبت كرد كه “على مانده و حوضش”. توسعه نفرات كميته موضوع بحث بود. دو نفر از اعضاى كميته مركزى حزب كه پيشتر از ايران خارج شده بودند، زندهياد حميد صفرى بود و بابك امير خسروى. رفيق خاورى خواست مذاكرهاى با بابك امير خسروى انجام شود و شايد بتوان او را در كارها شركت داد. پيشتر او به خاطر معالجه از ايران خارج شده بود، ولى پس از درمان به ايران بازنگشته بود. ازاينرو بنا به دستور رهبرى حزب، تماس رسمى سازمانهاى خارج از كشور با او قطع شده بود. توافق شد كه از او براى شركت در نشستى به كميته برون مرزى دعوت شود. در روز موعود در خانه رفيق نديم در برلين دموكراتيك، بابك در آغاز جلسه خواستار انتقال مركز حزب به غرب شد. رفيق خاورى با صراحت پيشنهاد را رد كرده و با لحنى پرهيجان گفتند: «رگ گردن من را هم بزنيد، اينكار را نخواهم كرد.» ادامه جلسه ديگر ممكن نبود و نتيجهاى از جلسه حاصل نشد. اما بابك امير خسروى كه يكى از اعضاى كميته مركزى حزب بود، به طور طبيعى به نشست پلنوم هيجدهم دعوت شد و در آن شركت داشت.
زندهياد منوچهر بهزادى، كه يكى از آموزگاران پركار و خستگىناپذير تودهاىها و مورد “استثمار” تودهاىها در اروپاى باخترى بود (او در جلسات هر چند ماه يكبار در ليپزيك، چند شبانه روز متوالى به هر پرسشى كه مطرح مىشد، با صبر و حوصله پاسخ مىداد) و در مواقع صحبت، اگر سخنى از رفيقى در يكى از كشورهاى غربى از طرف ملاقات كنندگان مطرح مىشد، بسيار با احساس مسئوليت و حساسيت صحبت مىكرد، به نحوى كه ملاقات كنندگان هيچگاه نمىتوانستند از سخنان او به اين نتيجه برسند كه آيا فردى كه نامش گفته شده است، در ارتباط با حزب هست يا خير. چنين رفيق بسته و با انظباطى، دو بار درباره بابك امير خسروى سخن گفت. مضمون سخنانش اين بود كه بابك كه در شرق تحصيلات خود را به پايان رسانده بود و در ارتباط با مسئولان كنفدراسيون جهانى دانشجويان فعال بود، در ارتباط با مسئله عضويت كنفدراسيون در “سازمان جهانى جوانان و دانشجويان دموكرات” تسليم خواست مسئولان كنفدراسيون شد و جاى سازمان جوانان توده ايران را در سازمان جهانى جوانان و دانشجويان دموكرات به آنها واگذار كرد و خود به غرب كوچ نمود. باوجود اين، بابك امير خسروى عضو حزب باقى ماند و در پلنوم هفدهم شركت كرده به عضويت كميته مركزى نيز انتخاب شد.
نمونه ديگر. بابك امير خسرى يكى از اعضاى “كميته شهرستانها” بود كه به مسئوليت زندهياد جوانشير و با شركت زندهياد كىمنش، شلتوكى، بابك امير خسروى، نگارنده و برخى ديگر از رفقا، جلسات منظمى در دفتر حزب در خيابان ١٦ آذر برگزار مىكرد و به مسائل شهرستانها رسيدگى مىنمود. تا آنجا كه نگارنده به خاطر دارم، خسروى به دو ماموريت فرستاده شد. يك بار به خوزستان و به كمك زندهياد عسگر دانش (كه در روزهاى آغاز جنگ در خرمشهر اولين شهيد تودهاى در جنگ بود) و يك بار نيز با حميد صفرى به آذربايجان- تبريز. نتايج هر دوبار سفر منفى بود. برخوردهايى ميان خسروى و رفقاى محلى پيش آمده بود و ماندن طولانى او در هيچ يك از دو محل ممكن نشد. در هر دو مورد اجماع نظر در كميته شهرستانها، در تائيد نظريات رفقاى محلى بود. باوجود اين، عضويت خسروى هم در كميته شهرستانها بقوت خود باقى ماند و همچنين در عضويت او در كميته مركزى نيز تغييرى حاصل نشد.
ناگفته نماند كه در سفر به آذربايجان، رفيق صفرى نيز شركت داشت. او نيز همانند خسروى با مسئولان محلى دچار اختلافات غيرقابل حلى شد و مجبور شد ماموريت را بپايان برساند.
زندهياد نورالدين كيانورى نيز در رساله تحليلى خود تحت عنوان “سخنى با همه تودهاىها” در سال ١٣٧٣، به وجود اختلاف نظر در حزب اشاره دارد و مىگويد تاريخ حزب توده ايران، «تاريخ اين مبارزات درون حزبى»، تاريخ مبارزه انديشههاى تودهاى عليه انحراف از آن بوده و با اشاره به “كتاب خاطرات” خود، در ادامه مىنويسد: «تصور اينكه وى پس از هشتاد سال زندگى، ناگهان به ياد خاطرات جوانى و اختلافات خود با اين يا آن فرد يا سياست افتاده است، به كل دور از واقعيت است. هدف او از بيان اين خاطرات، نشان دادن اين واقعيتها به همه ما بوده است كه تاريخ حزب توده ايران هرگز خالى از مبارزه با انحرافات چپ يا راست نبوده و برعكس، اين تاريخ در همين مبارزه است كه شكل گرفته و تكامل يافته است، اينكه اعضاء حزب كوركورانه در مقابل هر فرد، هر اكثريت و اقليت و هر سياستى تسليم نگردند، اينكه با مشى كنونى حزب تماماً مخالف است و بالاخره اينكه هيچ اصلى مطلق نيست و در شرايط استثنايى مىتوان، براى نجات مصالح حزب و جنبش، بطور استثنايى، پارهاى اصول را ناديده گرفت.»
همانطور كه ديده مىشود، تجربه حزب توده ايران و موفقيت آن در طول زمان، واقعبينانه بودن سخنان تئوريكى را كه هاتف رحمانى در نوشتار پيش گفته مطرح مىسازد، نشان مىدهد. اين سياست اما از طرف رهبرى پس از پلنوم هيجدهم دنبال نشد. اخراج و كنار گذاشتن كه من آن را “اخراج سرد” ناميدم، به سياست روز سازمانى حزب تبديل شد. هر اختلاف نظرى و ارزيابى به جدايى كشيد. سرنوشت شخصى نگارنده در اين زمينه نمونهوار است. نگارنده كه عضو كميته مركزى حزب است، از حق اساسنامهاى شركت در كنگره سوم حزب محروم شد، از اين راه كه به جلسه راه داده نشد و از انجام ماموريت حزبى خود در شرايط دموكراتيك و مسالمتآميز زندگى درونى حزب محروم شد.
نه تنها حق فردى نگارنده و شمارى ديگر از رفقاى كميته مركزى حزب پايمال شد، بلكه نيرو و توانى كه مىتوانست در خدمت مصالح حزب و در درون سازمان حزبى موثر واقع شود، مىبايست امكانات ديگرى را به خدمت مىگرفت. انتشار تارنگاشت “تودهاىها” علت نيست، معلول حاكم بودن چنين وضع و سياست غيرتودهاى و غير ضرور بر زندگى حزب توده ايران است.
اين نكات را نگارنده در نوشتارى كه تاكنون انتشار نيافته اما از اول ماه مه امسال در اختيار رفيق عزيز خاورى و ديگر مسئولان حزبى قرار داده شده است، برشمرده و توضيح داده است. تكرار آنها اينجا ضرورى نيست. اما اين نكته بايد برجسته شود، كه سياست حاكم بر زندگى حزب، يعنى جدايىهاى مزمن و مضر براى مبارزات حزب، سكوت تحميل شده ميان تودهاىها، فقدان امكان نشستها و سيمنارهاى سياسى- علمى و همه و همه ديگر امكانات تز دست رفته از يك سو، و قلعهنشينى انديشه مسئولان حزبى از سوى ديگر، همگى از نادرستى ارزيابى كنونى حزب از شرايط حاكم بر ايران نشئت گرفته است. ناتوانى در مستدل ساختن اين سياست، و ناتوانى روشنفكرانه براى پاسخ به انتقادها علت شرايط حاكم مىباشد. بحث و گفتگو درونمايه مبارزات سالم درون حزبى است. هنگامى كه راه و دالانهاى لازم براى آن بوجود نيايد، در اشكالى بروز مىكند كه ما با آن اكنون روبرو هستيم. از اين روست كه مبارزه ريشهاى با اين بروزها، از مجراى مبارزه با پراكندگى نظرى و سازمانى در حزب مىگذرد.
شاهرخ گرامى
به نظر مىرسد، فراتر از درس پيشگفته كه ناشى از اشتباههاى “تاكتيكى” است، بتوان اين نكته را برجسته ساخت كه فرهنگ پيشرفته و مترقى در درون حزب كه دسترسى به آن در يك نبرد طولانى درون حزبى ممكن شده بود و زندهياد طبرى از ايجاد شدن اين فرهنگ در حزب در كتاب “چهره يك انسان انقلابى” اظهار خشنودى مىكند، در سالهاى پس از برگزارى پلنوم هيجدهم ازبين رفت. با بدست گرفتن سكان رهبرى حزب توسط زندهياد حميد صفرى در شرايطى كه رهبران پيشين حزب زير ساطور دشمن به خون كشيده شده بودند، اين تجربه موفق حزب نيز پايمال گشت و پيامد منفى آن شرايط پراكندگى است كه با آن دست بگريبان هستيم.
اشتباههاى پيش آمده مورد انتقاد شما و من و به طور قطع مورد انتقاد همه تودهاىها كه با احساس مسئوليت در برابر سرنوشت حزب توده ايران واكنش نشان مىدهند، پيامد و بروز اين شرايط تحميل شده به حزب توده ايران است.
ازاينرو مبارزه براى برطرف ساختن اين ناهنجارها، مبارزه براى پايان بخشيدن به پراكندگى نظرى و سازمانى در حزب توده ايران و جنبش تودهاى است. نگارنده در نوشتارهاى بسيارى در اين زمينه نظريات خود را مطرح ساخته است و مىتواند به شما و ديگر علاقمندان توصيه كند، آنها را از منظر منافع حزب دوباره بخوانند. بدون پايان بخشيدن به پراكندگى نظرى، بدون مبارزه با برنامه ارتجاع داخلى وخارجى براى پاره پاره كردن حزب و رهبرتراشى براى آن ممكن و موثر نيست.
اين تنها پيامى است كه نگارنده براى تودهاىهاى ديگر دارد و بس!
هنگامى كه شما و احتمالا تودهاىهاى ديگرى نيز با كوشش نگارنده براى مبارزه با پراكندگى نظرى در حزب موافق نيستيد يا حتا آن را «سالوس» مىناميد، براى نگارنده سنگين و دردناك است. اما مگر امكان ديگرى براى متقاعد ساختن شما و ديگر تودهاىها وجود دارد، جز همين كوشش توضيح و نشان دادن زمينه تئوريك و انديشهاى آنچه بيان مىشود. اين آن شيوهاى است كه من در حزب و از آموزگاران تودهاىام آموختهام و با اين اميد بيان مىكنم، كه شايد بر دل نشيند. اين وظيفهاى است كه زندهياد احسان طبرى در پيشگفتار اثرش “ياداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” به ابديت سپرده است. او در آنجا مىنويسد: «ضرورت كوشش براى اجتهاد در مسائل تئورى عمومى ماركسيستى- لنينيستى انكار ناپذير است و تئورى از هر سخن الكنى در اين زمينه مىتواند غنىتر شود. … به هر صورت هر نسلى كه در مبارزه شركت مىكند، بايد دريافت و منش خود را از انطباق تئورى عام بر پراتيك به دست دهد و به عبارت ديگر، تجارب خود را جمعبندى كند. معناى سير تكاملى تئورىها و ژرفش در ماهيتعام دمبدم تازهتر و عميقتر، جز اين نيست.»
آيا هنگامى كه شما با خشمى غيرمستدل و بيانى غيردوستانه و با لحنى تمسخرآميز كوشش بالا را «سالوس» مىناميد، آن نمىكنيد كه طبرى آن را «دوست نوازى و دشمن گدازى» مىنامد؟ شما مىنويسد: «حال هم مقاله در پى مقاله كه حزب برخوردش با انتشار چنين “نامه”اى بر روى سايت شما “روشنگرى روا – مضمونى غيردقيق – برداشتى نادرست” مىباشد و هيئت اجرايى حزب و رفيق “عزيز”تان خاورى را تا آخر عالم به زير شرمسارى منطق “ديالكتيكى”تان قرار مىدهيد. اين، “مبارزه و بحث نظرى در راه وحدت حزب” نيست. اين سالوس است و لاغير.»
شما عزيز خطاب كردن رفيق خاورى را توسط من، سالوسى ارزيابىكردهايد. واقعيت اما چنين نيست. ارزيابى نگارنده از شخصيت رفيق عزيز خاورى، پيشتر در پاسخ به “آرمان” بيان شده بود http://www.tudeh-iha.com/?p=989&lang=fa . با نام و مبارزات او و زندهياد حكتجو من در سالهاى دور و ازجمله روزهاى اعتصاب غذايمان در كالسروهه، شهر مقر دادگاه عالى آلمان، آشنا شدم كه براى لغو حكم اعدام برا٢ آنها و براى رفقاى زندهياد صابر محمدزاده و اصفرزمديده به اعتصاب نشسته بوديم و هر روز به سخنان ازجمله زندهياد احسان طبرى از راديو پيك ايران گوش فرا مىداديم، كه به همين منظور به بلغارستان، محل پخش راديو رفته بود. همه اينها و ازجمله امضا جمعكردن بر روى كارتهايى كه با عكس كودكان خردسال حكمتجو مزين بود، گذشته خاطرات و رشتههاى احساسى و عطوفتى بين نگارنده و رفيق عزيز خاورى و ديگر تودهاىها را تشكيل مىدهد.
اين رشتهها اما به اين معنا نيست كه ما مجاز هستيم از طرح اختلاف نظر با همين عزيزان دورى جويم، هنگامى كه مصالح حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران كه با مبارزه خود از منافع جامعه در كليت آن دفاع مىكند (مانيفست كمونيستى)، در ميان است. عزيز داشتن و در عين حال در بحثى با صراحت و روشنى، با لحنى صميمانه و سازنده و با هدف وصل و نه فصل، نظريات خود را به طور مستدل و مبتنى بر انديشه علمى ماترياليسم تاريخى و ماترياليسم ديالكتيكى مطرح كردن، يك وحدت ديالكتيكى را تشكيل مىدهد. اين چنين برخورد، درونمايه سخنى است كه كيانورى مورد توجه قرار مىدهد و مىگويد: تاريخ حزب، تاريخ اين اختلاف نظرهاست. و جوانشير در “سيماى مردمى حزب توده ايران” مىگويد، اين تاريخ حزب است، حزب تاريخ ديگرى ندارد.
تكيه يكسويه به “عزيز”، پرورش كيش شخصيت در حزب است. تكيه يك سويه به اختلاف نظر، پديد آوردن جدايى و پراكندگى در حزب است. وحدت ديالكتيكى اين دو، سياستى تودهاى و در خدمت مصالح حزب مىباشد.
بيگانگى ايجاد شده با مقولههاى تئوريك و انديشه ماركسيستى، با لفظ “ديالكتيك” در حزب است كه اجازه مىدهد به كاربردن آن در تحليلها به وسيله تمسخر تبديل شود. زمانى كه على خدايى درباره به كار گرفتن مقولات تئوريك مىنويسد: مثل در كلاس، درس پس مىدهند و شما به تمسخر لفظ ديالكتيك را در گيومه قرار مىدهيد، ما به قول انگلس با درختانى روبرو هستيم، كه در واقع جنگل را به نمايش مىگذارند. اينها نشانههاى “ايدئولوژىزدايى” از حزب هستند كه حميد صفرى مىخواست به آن را در كنگره سوم حزب از راه طرد انديشه ماركسيستى از برنامه حزب تحقق بخشد.
در روزهاى گذشته، هنگام نگارش نوشتار “بىبىسى مىپرسد …، غنىنژاد …” پاسخ مىدهد، براى تازه كردن وقايع در خاطره در ارتباط با مبارزات براى ملى كردن صنايع نفت ايران در سال ١٣٢٩، كتاب “سالنامه توده” (١٣٤٩) را ورق مىزدم و مقاله زندهياد حميد صفرى را درباره “نفوذ امپرياليسم در ايران” مرور كردم. به ياد خاطرهاى افتادم از رفيق زندهياد منوچهر بهزادى. او در همان سالها، مطالعه اين مقاله را توصيه كرد با اين اشاره كه «كار علمى ماركسيستى برجستهاى است». در موقع مرور آن، اين جمله بهزادى درباره رسالهاى به خاطرم آمد كه گويا تز دكتراى حميد صفرى بود. رفيقى كه مورد تمجيد بهزادى قرار داشت، در عين حال ميان آن دو اختلاف ارزيابى كيفى متفاوت از انقلاب بهمن پديد آمد. اگر چه من نيز ارزيابى بهزادى را از انقلاب و وظايف حزب توده ايران در برابر انقلاب مورد تائيد قرار مىدهم، نمىتوانم و مجاز نيستم، كار علمى برجسته صفرى را نفى كنم و يا حتى خط بطلان بر آن كشم. با چنين كارى، من، كه خود را تودهاى مىدانم، بر صفحهاى از تاريخ حزبم خط بطلان كشيدهام. چطور مىتوان چنين شيوه و منشى را «سالوسى» ناميد؟ و از شنيدن اين تهمت از زبان شاهرخ گرامى، متاثر نشد و با درد دل شب را نگذراند؟