حزب کمونیست پرتغال مبارزه برای دموکراسی و مبارزه در راه سوسیالیسم را جدا از هم نمی داند. به زبان رفیق جوانشیر ارتباط دیالکتیکی میان وظایف دمکراتیک و وظایف سوسیالیستی حزب طبقه کارگر وجود دارد. حزب کمونیست پرتغال دوران را دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم می داند ولی فعلا مبارزه در راه تحقق سوسیالیسم را وظیفهٔ فوری خود نمی داند و معتقد است که برای رسیدن به سوسیالیسم گذر از یک مرحله بینابینی ضروری است.
انتقال این موضع ها به شرایط ایران، می تواند تنها به معنای طرح پیشنهادهای مشخض حزب توده ایران برای مرحله ملی- دموکراتیک انقلاب ایران باشد که زمینه و پیش شرط اتحادهای متفاوت اجتماعی را در مبارزه علیه دیکتاتوری و برای گذار به راه رشد غیرسرمایه داری ایجاد می سازد.
منتشر شده در – خرداد 08, 1396
به نقل از«نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۲۶، ۸ خرداد ماه ۱۳۹۶
نوشتهٔ آلبانو نونِس، عضو کمیتهٔ بازرسی مرکزی حزب کمونیست پرتغال – نقل از آوانته، نشریهٔ حزب کمونیست پرتغال، ۲۰ آوریل ۲۰۱۷
موضوع ارتباط متقابل میان مبارزه برای دستیابی به دموکراسی و مبارزه در راه تحقق سوسیالیسم در تمام تاریخ جنبش جهانی کارگری و کمونیستی مطرح بوده است. امروزه این موضوع اهمیت ویژهای یافته است، و موضوع بحثِ غیرقابل اجتناب و ناگزیری در میان نیروهای چپ یا نیروهایی شده است که ادعای “چپ “بودن دارند، و حتّی گاه زمینهٔ اختلافهای جدّی در جنبش کمونیستی و انقلابی جهانی بوده است.
یکی از علّتهایی که به مطرح شدن و موضوع روز شدن دوبارهٔ این مبحث منجر شده است، تناقضی است که میان عمیقتر شدن بحران ساختاری سرمایهداری و خواست تغییرهای بنیادی انقلابی در مسیر تحقق سوسیالیسم از یک طرف، و وجود نقطهضعفها و کاستیها در سطح نیروهای انقلابی و کُندی در سازماندهی تودهها و بالا بردن آگاهی و موقعیت سیاسی آنها از طرف دیگر پدید آمده است. و این در حالی است که پاسخ سرمایهداری به بحران ساختاری آن، تشدید سیاستهای استثماری و محرومیت و سرکوب و جنگ است، که جهان را به فاجعهای در ابعاد و مقیاسی بیاندازه بزرگ تهدید میکند. در چنین زمینهای است که دو گرایش افراطی در مقابل یکدیگر پدید میآید که البته نتیجهٔ هر دو، یکسان است.
یکی، وادادن در برابر سختیهای مبارزه و پذیرفتن وضع موجود، کنار گذاشتن بینش انقلابی، و گرایش به موضع رفورمیستی در همیاری و همکاری طبقاتی است (که اغلب با این نظر توجیه میشود که هرچه باشد، “سوسیالیسم پیشرفت دموکراسی است”). در این روند است که سوسیال دموکرات شدن حزبهای کمونیست رخ میدهد، و سوسیال دموکراسی، که خود را به نولیبرالیسم تسلیم کرده است، خود را به مثابه ستون امپریالیسم ارائه میکند.
گرایش دیگر، رادیکالیسم و ناشکیبایی چپگرایانه است که وجود مراحل و دورههای میانی و بینابینی در مبارزهٔ انقلابی را نادیده میگیرد و بدون درنظر گرفتن شرایط مشخص هر کشور، تحقق سوسیالیسم را وظیفهٔ فوری و همهشمول قرار میدهد، تا جایی که مبارزه در راه تحقق امکانهایی متفاوت برای پیشرفت اجتماعی و استقلال را صرفاً “مدیریت نظام “میداند و حتّی آنها را برای تکوین فرآیند تحوّل اجتماعی زیانبار میداند.
ما در دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم زندگی میکنیم که انقلاب اکتبر روسیه راهگشای آن بود و لنین مفهوم آن را تعریف کرد. امّا این بدان معنا نیست که شرایط برای تحقق انقلاب سوسیالیستی در همهجا وجود دارد. پیروزی لنین بر رویزونیسم برنشتاین- با اعلام اینکه “جنبش همهچیز است و هدف نهایی هیچ نیست “مارکس و مارکسیسم را از سرشت انقلابیاش (قدرت کارگران) تهی میکرد- هرگز با شعار “سوسیالیسم، همین الآن “یا انکار یا دستکم گرفتن وجود مراحل و دورههای بینابینی در مسیر تسخیر قدرت توسط طبقهٔ کارگر مترادف نبود. به معنای درک نکردن اهمیت مبارزه برای دموکراسی در استراتژی انقلابی حزب پرولتاریا و نفهمیدن ارتباط متقابل میان مبارزه برای دستیابی به دموکراسی و مبارزه در راه تحقق سوسیالیسم نیز نبود.
به این ترتیب، بازنگری نوشتههای لنین و آموختن از او در مبارزهای که همزمان در هر دو جبهه به پیش میبرد بهویژه سودمند و آموزنده خواهد بود. او از یک سو با راستگرایان، رویزونیستها، و اپورتونیستهای رفورمیست مبارزه میکرد که انقلاب را به طور نامحدود به تعویق میانداختند و در عملِ انقلابی خرابکاری میکردند، و از سوی دیگر با اپورتونیسم “چپ “ناشکیبا و ارادهگرا مبارزه میکرد که با غرق شدن در واژهپردازیهای جزمگرایانه و جدا از توده، و با منزوی کردن پیشاهنگ طبقاتی و خودِ طبقهٔ کارگر از تودهٔ مردم، هر گونه فرصت واقعی پیشرفت متحوّل کننده و انقلابی را از میان میبردند. لنین در “انقلاب سوسیالیستی و حق ملّتها در تعیین سرنوشت خویش “(ژانویه-فوریه ۱۹۱۶) نوشت: “انقلاب سوسیالیستی کاری یکباره نیست، یک پیکار در یک جبهه نیست، بلکه آغاز دورانی نوین از برخوردهای طبقاتی حادّ، و رشته نبردهایی درازمدّت در همهٔ جهبهها، یعنی در همهٔ مسائل اقتصاد و سیاست است، نبردهایی که فقط با سلب مالکیت از بورژوازی به پایان میرسد. اشتباه بزرگی خواهد بود اگر گمان کنیم که مبارزه برای دموکراسی ممکن است پرولتاریا را از انقلاب سوسیالیستی منحرف کند یا آن را تحتالشعاع قرار دهد، یا آن را کمرنگ و محو کند، و غیره. برعکس، درست همانطور که تصوّر سوسیالیسم پیروزمند بدون اینکه بتواند دموکراسی تامّ و تمام بیاورد غیرممکن است، به همان ترتیب هم پرولتاریا نمیتواند برای پیروزی بر بورژوازی آماده باشد مگر آنکه پیکاری سراسری، منظم، و انقلابی برای تحقق دموکراسی را به پیش برد.”
موضوع دموکراسی
حزب کمونیست پرتغال در برنامهای که با عنوان “دموکراسی پیشرفته- ارزشهای انقلاب آوریل در آیندهٔ پرتغال“ در کنگرهٔ نوزدهم تصویب شد، درک خود از دموکراسی را بر اساس جهانبینی مارکسیست-لنینیستیاش و تجربهٔ انقلابی خودِ حزب بهروشنی تعریف کرده است. مفهومی که ما از دموکراسی تعریف میکنیم، مفهومی انتزاعی و مجرّد از واقعیت اجتماعی نیست، بلکه محتوای طبقاتی دارد. مفهومی است که دموکراسی رسمی را خوار نمیشمارد و خودِ ارزش دموکراسی سیاسی را معتبر میداند (اصولاً حزبی مثل حزب ما که ریشههای مردمی دارد و در دیکتاتوری فاشیستی در میان مردم رشد کرده و توان خود را نشان داده است، و مبارزهاش در راه آزادیهای دموکراتیک بنیادی بخشی مرکزی و عمده در عمل انقلابیاش بوده است، چگونه میتواند برای دموکراسی ارزش قائل نباشد؟) حزب ما دموکراسی را واقعاً همان مفهومی میداند که در ریشهٔ لُغوی این واژه نهفته است، یعنی “قدرت مردم”. این دموکراسی نهفقط باید سیاسی، بلکه باید اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی باشد، آن هم در چارچوبی که تضمین کنندهٔ حاکمیت و استقلال ملّی کشور باشد.
دموکراسی در عامترین معنایش مفهومی بسیار محدود دارد که موقعیتهای بسیار متفاوت سازمان قدرت دولتی از لحاظ رعایت حقوق و آزادیهای بنیادی را در نظر میگیرد که معمولاً به جنبههای مدنی و سیاسی آنها کاهش داده میشود. این مفهوم و برداشت از دموکراسی تحریفِ واقعیت است، چون که فقط شکل سیاسی دولت را در نظر میگیرد و نهفقط به محتوای طبقاتی آن توجهی ندارد، بلکه “دموکراسی “[در معنای گسترده و صحیح آن] و دموکراسی بورژوایی را یکسان میگیرد. چنین برداشتی، بیان اَبَرساختاری دموکراسی بورژوایی است که تسلّط بورژوازی در چارچوب مناسبات تولیدی سرمایهداری بر پایهٔ مالکیت خصوصی ابزار تولید را پنهان میکند. دولت همیشه ماهیت طبقاتی دارد. مطرح کردن دولتِ “خنثیٰ “که در خدمت “سعادت مشترک “همگان و وَرای طبقات اجتماعی و تضادهای طبقاتی است- آن طور که بورژوازی مدّعی است- سخنی بیمعنی است. وقتی از دموکراسی صحبت میشود باید پرسید: دموکراسی برای که، برای کدام طبقات؟ به سود چه کسانی، چه طبقاتی؟ دموکراسی تمام و کمال و همهجانبه فقط در دموکراسی سوسیالیستی و بر شالودهٔ قدرت کارگران و مالکیت اجتماعی ابزار تولید، و با توجه به منافع اکثریت قاطع جامعه میتواند تحقق یابد.
امّا مفهوم دموکراسی در جامعهٔ سرمایهداری، که در آن اِعمال قدرت طبقهٔ حاکم به تناسب وابستگی متقابل میان نیروها در سطح اجتماعی و سیاسی محدود میشود، با همهٔ محدودیتها و ابهامهایش باز هم پیشرفتی راهگشا است و در مبارزات قهرمانانهٔ طبقهٔ کارگر پیروزیای محسوب میشود که هیچ نیروی انقلابی حق ندارد آن را دستِکم بگیرد.
این واقعیتی تاریخی است که قدرت بورژوازی به شکلهای گوناگونی ممکن است اِعمال شود: دیکتاتورمنشانه و مستبدانه یا دموکراتیک. فاشیسم، دیکتاتوری تروریستی سرمایهٔ انحصاری کلان، خشنترین شکل اِعمال قدرتِ سرمایهداری است. و شکل دموکراتیک اِعمال قدرت، بسته به تحوّل و دگرگونی حاصل در مبارزهٔ طبقاتی و معادلهای سیاسی، انتخاباتی، و سازمانی آن، میتواند بسیار گونهگون باشد.
از آن گذشته، این هم درست است که قدرتی که کارگران از راه انقلاب به دست آورده باشند، در کشورهای گوناگون، یا در یک کشور و در زمانهای مختلف، شکلهای متفاوتی داشته است. واقعیت این است که انقلاب اکتبر، با وجود خصلتهای عام و عمومی مشترکش، با دیگر انقلابهای سوسیالیستی یکسان نیست. وضعیت در ویتنام، کوبا، جمهوری دموکراتیک خلق کره، و جمهوری خلق چین از لحاظ حزبی، و از لحاظ قدرت سیاسی، سازمان اقتصادی، و جنبههای دیگر تفاوتهای چشمگیری دارد. یک نمونه دربارهٔ آنچه گفته شد، تفاوتهای گسترده میان چین در زمان انقلاب پیروزمند ۱۹۴۹، چین در زمان انقلاب فرهنگی مائوئیستی، و چین در زمان حاضر است. این بدان معناست (چیزی که کوری جزمگرایانه و جدا از توده مانع فهمیدن آن است) که در یک شکلبندی اقتصادی و اجتماعی یکسان، و با وجود ماهیت طبقاتی یکسان در قدرت، شکلهای قدرت ممکن است متفاوت باشد، و البته روشن است که این امر برای کارگران، برای آرمان آنها در مورد داشتن یک زندگی شاد- که در موضوع مورد بحث ما بهویژه مهم است- برای مبارزهٔ آنها در راه تحوّل انقلابی جامعه، و برای هدفهای درازمدّت آنها برای تحقق سوسیالیسم و رسیدن به کمونیسم بیتفاوت نیست.
لنین بر تمایز قائل شدن میان شکل سیاسی دولت و سرشت یک رژیم اقتصادی و سیاسی تأکید داشت، و کمونیستهای پرتغال نیز از روی تجربه میدانند که در شرایط دیکتاتوری فاشیستی (که آنها ۴۸ سال در چنان رژیمی زیستند)، در دموکراسیای که رو به سوی سوسیالیسم دارد (در سالهای پس از انقلاب آوریل و در زمینهٔ تحوّلهای دموکراتیکی که در قانون اساسی تثبیت شده بود)، در روند تهاجم ضدانقلاب از درون نهادهای قدرت، یا در چارچوب وضعیت سیاسی کنونی، تدارک و پیشبُرد مبارزه یکسان نیست.
همانطور که رفیق آلوارو کونال پیشتر در مقالهٔ “مسئلهٔ دولت، مسئلهٔ مرکزی هر انقلاب “بیان کرده است: “مارکسیسم-لنینیسم اصلاً ربطی به این دیدگاه تروریستی ندارد که: برای طبقهٔ کارگر فرقی نمیکند که قدرت بورژوازی در یک دیکتاتوری فاشیستی اعمال میشود یا در یک رژیم پارلمانی، چون هر دو سرمایهداریاند… [به نظر ما] تا وقتی که سرمایهداری در کشوری برقرار است، پرولتاریا خواهان آن است که قدرت دیکتاتوری بورژوایی به دموکراتیکترین وجه ممکن اِعمال شود، چون در این صورت طبقهٔ کارگر متحمّل رنج کمتری میشود، امکان بهتری برای دفاع از حقوقش خواهد داشت، میتواند وحدتش را تثبیت و تحکیم کند، سازمانهایش را تقویت کند، قدرت انحصارها را ضعیف و محدود کند، و نظر تودهها را به سوی آرمان انقلاب سوسیالیستی جلب کند. از این لحاظ، گفته میشود که مبارزه در راه دموکراسی بخش جداییناپذیری از مبارزه در راه سوسیالیسم است.”
موضوع مرحلههای تحوّل
مبارزهٔ انقلابی در راه تحقق سوسیالیسم در هر کشور مرحلهها و دورههای گوناگونی دارد، و این مراحل در کشورهای گوناگون نیز متفاوت است. این مرحلهها اگرچه در چارچوب تسلّط مناسبات تولیدی سرمایهداری قرار دارند که در آن تحوّل انقلابیای که به تغییر قدرت و به دست گرفتن قدرت توسط طبقهٔ کارگر و متحدانش منجر میشود هنوز رخ نداده است، ویژگی خودشان را در درون و در ارتباط با دستگاه قدرت دارند و بیتردید گذرا هستند، ولی چگونگی هر کدام از این مرحلهها، بازتاب دهندهٔ منافع طبقات اجتماعی معیّن و بخشهایی از بورژوازی، و حاصل ارتباط متقابل و توازن نیروها در جامعه است.
در مورد مشخص دموکراسی پیشرفتهای که حزب کمونیست پرتغال به مردم پرتغال ارائه میدهد، باید گفت که این دموکراسی ریشه در واقعیت مبارزهٔ طبقاتی در پرتغال دارد که انقلاب آوریل [یا انقلاب میخک، به علّت بدون خونریزی بودن آن، که در آوریل ۱۹۷۴ به سرنگونی رژیم فاشیستی سالازار منجر شد] با ارزشها و تجربههای ویژهاش و پیشرفتهایی که در جامعهٔ پرتغال به وجود آورد، مرحلهٔ تاریخی تعیین کنندهای در آن است. دموکراسی پیشنهادی ما، در چارچوب حاکمیت ملّی کشور، همزمان هم سیاسی است و هم اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی. دموکراسیای است با محتوای مردمی، و دارای سرشت طبقاتی ضدانحصاری و ضدامپریالیستی. دموکراسیای است که با دموکراسیهای بورژوایی زیر تسلّط سرمایهٔ انحصاری که از قضا در سراسر اروپا وجود دارد و هر روز بیش از پیش محو و بیمایه میشود، تفاوت بنیادی دارد. دموکراسیای است که در آن وظایف و هدفهایی در نظر گرفته شده است که در ضمن وظایف و هدفهای یک جامعهٔ سوسیالیستی نیز هستند: بین مرحلهٔ دموکراسی پیشرفته و مرحلهٔ سوسیالیستی انقلاب پرتغال نه “دیوار چین “بلکه مرحلههای به هم پیوستهای وجود دارد. آنهایی که به دلیل نادانی یا سوءنیّت وضعیت همهٔ حزبها را یکسان میدانند و به این واقعیتها درست توجه ندارند، حتّی تا آنجا پیش میروند که حزب ما را به علّت اینکه سوسیالیسم را هدف عاجل و فوری فعالیت خود قرار نمیدهد، و وارد ائتلافها و همگراییهای اجتماعی و سیاسی کمابیش گذرا میشود، به “رفورمیسم “متهم میکنند.
بنابراین، محتوای دموکراسیای که در برنامهٔ حزب کمونیست پرتغال منظور شده است، خصلت بسیار “پیشرفته”ای دارد و اصلاً به این معنا نیست که صرفاً نتیجهٔ ساده و خالص یک تحوّل مکانیکی و تدریجی رژیم دموکراتیک کنونی است. خیر، عمیقتر شدن دموکراسی در جنبههای چندگانهاش نتیجهٔ مبارزهٔ طبقاتی، نتیجهٔ فروریزی و پیروزی، و دگرگونی کمّی و کیفی خواهد بود؛ نتیجهٔ روندی خواهد بود که خصلت و سرشت انقلابی دارد که شکل کمابیش مسالمتآمیز آن در واقع به مقاومت سرمایهٔ انحصاری کلان بستگی خواهد داشت، و چگونگی آن را حضور سازندهٔ خود تودهها شکل خواهد داد.
ارتباط دیالکتیکی میان مبارزه برای دموکراسی و مبارزه در راه سوسیالیسم واقعیتی است که در همهٔ مراحل و دورههای انقلاب پرتغال بهروشنی وجود داشته است. در سالهای سیاه و طولانی رژیم فاشیستی، در زمانی که مبارزه برای آزادی و برقراری رژیم دموکراتیک هدف مرکزی مبارزهٔ مردم پرتغال بود، این ارتباط دیده میشد. در انقلاب ضدفاشیستی ۱۹۷۴ نیز که خطوط اصلی آن تأیید کنندهٔ برنامهٔ حزب ما برای انقلاب ملّی و دموکراتیک بود، همین مبارزهٔ دوگانه وجود داشت. امروزه نیز در چارچوب دموکراسی پیشرفتهٔ گنجانده شده در برنامهٔ کنونی حزب ما، که در آن برای تحقق هدفهای بنیادی برنامهٔ حزب کارهایی باید انجام شود که بخشی از وظایف انقلاب سوسیالیستیاند، این مبارزهٔ دو جانبه بهویژه آشکار است. چیزی که ممکن است برای کسانی که دیدگاهی مکانیکی و کلیشهای از این فرآیند تاریخی دارند غیرقابلفهم باشد، برای حزب ما نیست: در دورهٔ گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم، در زمانی که هر انقلابی- چه دموکراتیک، چه رهاییبخش، و چه ملّی، یا جز آن- میخواهد به هدفهایش برسد، الزاماً باید خصلت ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری داشته باشد و خود را با توجه به واقعیتهای عینی موجود، در چشمانداز سوسیالیسم قرار بدهد.
وظایف فوری و چشمانداز آینده
فرآیند تحوّل انقلابی جامعه مثل خیابان “نِوسکی پروسپِکت “[خیابان اصلی در سنپترزبورگ] مستقیم نیست (با یاری از گفتهٔ مشهور لنین)، بلکه مسیری نامستقیم و ناهموار است، پیشرَوی و عقبنشینی دارد، دورههایی از شور و شعف پیشرفتهای چشمگیر و انقلابی و نیز پَسرفتهای غمناک دارد، پیروزی و شکست دارد. کمونیستها باید برای وضعیتهای مختلف آماده باشند، بدانند چگونه عقبنشینی و پیشرَوی کنند، و مطابق با هدفهای بنیادی مورد نظرشان، مناسبتترین شکل مبارزه و ائتلافهای سیاسی و اجتماعی متناسب با آن را تعریف کنند. ائتلافها، همگراییها، و مصالحههای ما در دورهٔ تسلّط فاشیسم یا در زمان انقلاب آوریل یکسان نبودند، و با ائتلافها و مصالحهای مطلوب در گزینهٔ میهنی و چپگرا و در چارچوب مبارزه برای دموکراسی پیشرفتهای که هدف نهاییاش سوسیالیسم است، یکسان نیستند. وظیفهٔ حزب طبقهٔ کارگر و همهٔ کارگران است که برای پیشبُرد مبارزه، ائتلافهایی تشکیل دهند، ولو اینکه این ائتلافها محدود و مشروط باشند. اینکه کسانی هستند که این ضرورت را درک نمیکنند، تعجبآور نیست، ولی تلاش برای توجیه اندیشگی (ایدئولوژیکی) این نافهمی و کجفهمی، آن هم بر پایهٔ بهاصطلاح “خلوص “مارکیسستی-لنینیستی، مسخره و یاوه است، آن هم در جایی که اتفاقاً این خود لنین بود که چپگرایی جدا از توده را- که “بیماری کودکی کمونیسم “مینامید- بهسختی به باد انتقاد میگرفت.
حزب کمونیست پرتغال، از آنجا که از استقلال طبقاتی خود مطمئن است و به تودهها اطمینان دارد، از همگراییها و توافقها بیم ندارد، به شرط آنکه (همانطور که در موضع مشترک با حزب سوسیالیست بود) در خدمت منافع کارگران، مردم، و کشور باشد. حزب کمونیست پرتغال از تجربههای مثبت و منفی در تاریخ جنبش کمونیستی در عرصهٔ ائتلافهای سیاسی آگاه است و میداند که این ائتلافها فقط وقتی میتوانند به سود پیشبُرد مبارزه باشند که در آنها استقلال کامل سیاسی، اندیشگی، و سازمانی حزب کمونیست حفظ شود؛ و فقط وقتی که در کوتاهمدّت، چشمانداز درازمدّت فراموش نشود، و تاکتیک با استراتژی اشتباه گرفته نشود.
بله، در مرحلهٔ کنونی انقلاب پرتغال، حزب کمونیست پرتغال برای تحقق تحوّلهای ژرف مترقی مبارزه میکند بدون آنکه مبارزه در راه تحقق سوسیالیسم را وظیفهٔ فوری خود بداند، و این هیچ ربطی به توّهم رفورمیستی ندارد، چون مسئله هرگز مربوط به تلاش برای تغییر در چارچوب حفظ نظام سرمایهداری نبوده است. هدف مبرم و فوری مقاومت و مبارزهٔ روزمرّهٔ کارگران همین است، که البته لفظپردازان از آن بیزارند. نکته این است که حتّی در محدودهٔ سرمایهداری و بدون خط مداخلهٔ انقلابی نیز در پی این تغییر و تحوّلها باشیم. اگر [شرکت در] دولت با قدرت اشتباه گرفته شود، اگر فقط به خطمشی انتخاباتی چسبیده شود و این موضوع در نظر گرفته نشود که تودهها- و سازماندهی و بسیج آنها- عامل تعیین کننده در روند تحوّل اجتماعیاند، اگر این واقعیت نادیده گرفته شود که بدون ایجاد تحوّل در بنیادهای اقتصادی و اجتماعی، تحکیم تغییرهای مثبت در سطح سیاسی غیرممکن است، و بهویژه اگر این واقعیت نادیده گرفته شود که “دولت “[یا حکومت] موضوع مرکزی و محوری هر انقلابی است، آنگاه بیگمان به دام پذیرش نظام و سازش، تسلیم، و خیانت خواهیم افتاد. و در آخر، گفتار روشنگری از سخنرانی رفیق آلوارو کونال در مراسم گشایش کنگرهٔ شانزدهم حزب کمونیست پرتغال دربارهٔ اصلاحاتِ صورت گرفته در برنامهٔ حزب با عنوان “دموکراسی پیشرفته در آستانهٔ قرن بیست و یکم “را میآورم که در کنگرهٔ دوازدهم در سال ۱۹۸۸ تصویب شده بود: “برنامهٔ ما، بر پایهٔ تجربهها و آموختههای خود ما و بر اساس تجربههای مثبت و منفی بینالمللی، به طرح ساختن نهایی یک جامعهٔ سوسیالیستی اشاره دارد که عناصر بنیادی سازندهٔ دموکراسی پیشرفته را در بر دارد و تدوین میکند… این پیوند میان دموکراسی پیشرفته که پیشنهاد شده است، و جامعهٔ سوسیالیستی که ما در افق آینده به آن نظر داریم، ریشه در حضور مداوم ما در جامعه دارد. آرمان کمونیستی برای ما نهفقط طرحی برای آینده، بلکه آرمانی است که تحقق آن در زمینه و با رویکرد تأمل و تفکر، انتقاد، حضور، و مبارزهٔ باورمند و خستگیناپذیر برای متحوّل کردن شرایط کنونی تدارک دیده شده و به پیش برده میشود.”