دولت مدرن – دولت شبه مدرن بختكى‏ مرموز و ناشناختنى‏ ؟

image_pdfimage_print

مقاله شماره ١٣٨٧/ ٤٥       بخش پنجم

٢١- “داروينيسم اجتماعى‏”

ديگر گويا تنها قابليت‏ها هستند، كه نقش سرنوشت‏ساز ايفا خواهند كرد. در چنين فضاى‏ به‏ظاهر بسيار دمكراتيك است، كه توجيه نظريه فاشيستى‏ فردريش نيچه، به‏مثابه پدر روحانى‏ مكتب فرانكفورت خود را بروز مى‏دهد، يعنى‏ نظريه “داروينيسم اجتماعى‏”! (٣١)  ديگر نبرد براى‏ تامين شرايط بهروزى‏ انسان، وظيفه‏اى‏ اجتماعى‏ نيست، ديگر آن «ارزش اخلاقى‏» مطرح نيست، ارزشى‏ كه گويا برداشت «ماركسى‏» را تشكيل مى‏دهد، كه در آغاز كتاب به آن رنگ «فرويدى‏»، يعنى‏ برداشتى‏ پسيكولوژيك (پسيكو‏آناليز)، و «وبرى‏»، يعنى‏ برداشتى‏ در سطح سوسيولوژيك تجربى‏ بورژوايي نيز زده شده بود. ديگر يك‏سوى‏ طيف نظريات مكتب فرانكفورت، كه ظاهر هومانيستى‏ و انساندوستانه را حفظ مى‏كند و كتاب به آن بارها مى‏پردازد، مطرح نيست. موضع هومانيستى‏ و انساندوستانه‏اى‏ كه بورژوازى‏ انقلابى‏ دوران طلوع در نبرد خود عليه نظام فئودالى‏ و حاكميت كليساى‏ كاتوليك اتخاذ كرده بود، در سرمايه‏دارى‏ دوران افول، در سرمايه‏دارى‏ نئوليبرال ديگر مطرح نيست.

مطرح «انسان منفرد» و «فـرد» گويا مستقل و گويا متساوى‏الحقوقى‏ در نظام «سرمايه‏دارى‏» دوران افول، دوران حاكميت سرمايه‏مالى‏ امپرياليستى‏ است، كه بايد با «دانايى‏» خود، گليم خود را از آب بكشد! «تمساحى‏، كه بايد بچه‏هاى‏ خود را، خود تغذيه كند» (شعار يك سرمايه‏دار وال‏استريت‏ى‏): «وقتى‏ [!] سرمايه از تجمع و تراكم اطلاعات حاصل شود، كنترل‏كننده آن نيز فقط مى‏تواند دانايى‏ باشد. به يك معنى‏، همه شما بالقوه سرمايه‏دار هستيد، زيرا همه توانايى‏ كاربست دانايى‏ را داريد … همه انسان‏ها به سمتى‏ مى‏روند، كه سرمايه‏دار دانايى‏ خود باشند … معناى‏ جامعه دانايى‏محور همين است.» (ص ١٢٤)

خصلت شرطي «وقتي» براي تز اثبات نشده، كه گويا «سرمايه» و «اطلاعات» يكسان هستند، كه همانند اسلوب تئوريك مطلق جلوه دادن بخشي از واقعيت است، كه نظريه‏پردازان مكتب فرانكفورت آن‏را بجاي كليت هستي اجتماعي مطرح مى‏سازند، ديگر براي خواننده شناخته شده است و نياز به توضيح اضافه ندارد. پنهان داشتن اين پرسش كه «اطلاعات» در خدمت كيست، ويژگى‏ نظريات مكتب فرانكفورت را تشكيل مى‏دهد.

صرفنظر از ادعاى‏ نادرست و خلافى‏ كه مثلا درباره خارج شدن كنترل از دست امپرياليسم آمريكا و ديگر مراكز قدرت بر روى‏ شبكه اينترنت؛ صرفنظر از پرده‏پوشى‏ ناشيانه نقش “بيگ برآدر” Big Brother، يعنى‏ دولت‏هايى‏ كه ديگر با دوربين‏هاى‏ مدار بسته تا درون محرم‏ترين گوشه‏هاى‏ زندگى‏ انسان‏ها را كنترل مى‏كنند؛ صرفنظر از كنترل روزافزون و توسعه‏يابنده مثلا شبكه تلفن جهانى‏ توسط آمريكا و ديگر كشورهاى‏ سرمايه‏دارى‏ متروپل (جامعه اروپايى‏ طبق قانون تصويب شده اخير، كليه صحبت‏هاى‏ تلفنى‏ مردم را براى‏ مدت ٦ ماه ظبط و نگهدارى‏ مى‏كند. اخيرا با تصويب قانون كنترل كمپيوترهاى‏ شخصى‏ افراد بدون اطلاع آن‏ها، اين روند ادامه نيز يافته است)، و صرفنظر از امكان ادامه‏دادن بازهم طولاني‏تربه اين ليست كنترل امنيتى‏ حاكمان در كشورها با «دولت‏مدرن»، كه تكرار آن در اين سطور غيرضرورى‏ به‏نظر مى‏رسد، اين ادعايى‏ بكلى‏ بى‏پايه است، كه گويا «فناورى‏ اطلاعات، ميراث كهن را از صاحبان قدرت گرفته است» (١٢٥). انديشه‏اى‏ كه كتاب مى‏كوشد به بهانه آن مقوله «شفاف‏سازى‏» دولت‏ها را توسط «فناورى‏ اطلاعات» القا كند! «ديكتاتورها … به يك دليل بسيار مهم جديد، يعنى‏ ظهور فناورى‏ اطلاعات، كنترل كردن شهروندان را بسيار مشكل خواهند يافت… ديگر اطلاعات و دانايى‏ را نمى‏توان با قدرت‏هاى‏ سياسى‏ و اقتصادى‏ محدود كرد.» (ص ٤٥)

ادعاي بسيار سطحى‏ و غيرجدى‏ است، كه گويا «ديگر اطلاعات و دانايى‏ را نمى‏توان با قدرت‏هاى‏ سياسى‏ و اقتصادى‏ محدود كرد.» براى‏ نشان دادن نادرستى‏ چنين ادعايى‏ نمونه‏اى‏ ذكر مى‏شود.

مى‏دانيد PPP يعنى‏ چه؟ „Public Private Partnership” نام كامل حروف خلاصه شده است. معناى‏ آن شكل جديدى‏ از خصوصى‏سازى‏ است براى‏ اجراى‏ وظايف شهرى‏ شهرداري‏ها و يا دولتى‏، كه به‏عهده شركت‏هاى‏ خصوصى‏ گذاشته مى‏شود: شركت‏هاى‏ خصوصى‏ مثلا ساختمان جديد مورد نياز دولت را مى‏سازند و يا تعميرات ضرورى‏ و مدرنيزاسيون آن را به‏عهده مى‏گيرند، و سپس دولت ساختمان را براى‏ ٢٠ تا ٣٠ سال از آن‏ها اجاره مى‏كند. در شهر ورتسبورگ، در ايالات باوير، شركت خصوصى‏ كليه وظايف ادارى‏ شهردارى‏ را خريده است. بدين‏ترتيب، انتخابات شهردارى‏ در اين شهر، كه يكى‏ از ريشه‏اى‏ ترين دستاوردهاى‏ دموكراتيك «دولت مدرن» را تشكيل مى‏دهد، خالى‏ از مضمون و نابوده شده است. دستگاه ادارى‏ منتخب مردم، در رتق و فتق امور شهرى‏ ديگر نقشى‏ ندارد.

همانطور كه موارد مشخصى‏ از چنين خصوصى‏سازى‏ در آلمان افشا شد و نادرست بودن ادعاى‏ به‏صرفه بودن چنين برنامه‏ها براى‏ دولت را نشان داد، هزينه ساختمان Kölner Arena، سالن نمايشگاه كلن، شهردارى‏ شهر گلزن‏كيرشن و فرانكفورت، به‏خاطر مخارج “نرم” soft شركت خصوصى‏، براى‏ شهرها دو برابر گران‏تر تمام شد. اضافه برآن، نپرداختن ماليات توسط اين شركت‏ها، كه از طريق دستكارى‏ و سندسازى‏ عملى‏ مى‏شود، ضرري بيش‏تر به‏صندوق عمومى‏ وارد ساخت. در بحث ما نكات فوق، نكاتى‏ جنبى‏ هستند. نكته مورد نظر در اين سطور، واقعيت ديگرى‏ است.

افشا شد، كه يكي از بندهاى‏ قرارداد، كه در «دولت مدرن» آلمان نه تنها از مردم، كه حتى‏ از نمايندگانى‏ كه خصوصى‏سازى‏ها را تصويب هم كرده‏اند، مخفى‏ نگه‏داشته شده بود، آن بود كه شهرها و دولت ضررهاى‏ احتمالى‏ شركت‏هاى‏ خصوصى‏ را تقبل و سودآورى‏ پروژه را تضمين مى‏كنند. با اين ترفند و تحميل چنين بندى‏ در قرارداد، دولت ايالت برلين مجبور است ساليانه مقدار معتنابهى‏ از درآمد مالياتى‏ خود را به شركت‏هاى‏ خصوصى‏ تامين آب مصرفى‏ شهر برلين و يا به شركت “بانك شهر برلين” بپردازد.

با خصوصى‏سازى‏هاى‏ اين‏چنانى‏ وظايف شهرى‏- دولتى‏ در آلمان، ويژگى‏هاى‏ آمريكايى‏ خصوصى‏سازى‏ در اين كشور جا باز مى‏كند، كه پيش‏تر مشخصه قراردادهاي Cross Border Leasing بود، كه و با تعهد سخت‏گيرانه „Non Disclosure Areements” و توافق بر سر علنى‏ نساختن مفاد قرارداد همراه بود، اكنون به خصوصى‏سازى‏ نيز انتقال داده شده است. (٣٢)

٢٢- «پلوراليسم و تكثرگرايي»

گفته مى‏شود در شرايط كنوني توسعه فناوري اطلاعات: «پلوراليسم و بسترى‏ براى‏ تكثرگرايى‏ بسط يافته است» (ص ١٢٦).

مقولات پلوراليسم و تكثر‏گرايى‏ در نظريات پسامدرنيستى‏، كوشش تئوريكى‏ را تشكيل مى‏دهد براى‏ توجيه نظريه اتوميزاسيون جامعه و تقسيم آن به «انسان منفرد»، كه گويا در ملات جامعه، مستقل و هم‏وزن و هم‏ارزش حضور دارد. پلوراليسم و تكثرگرايى‏ مى‏كوشد «تنوع» را به‏مثابه مقوله‏اى‏ كيفي القا كند. مثلا مدعى‏است، كه هر انسانى‏ با زاويه ديد خود به واقعيت مى‏نگرد، لذا به تعداد انسان‏ها، عقايد متفاوتى‏ درباره هر پديده و واقعيت وجود دارد. و اين امر عين «دمكراسى‏» است.

«به عبارت ديگر، نظريه پسامدرن مى‏كوشد تفاوت ميان هستى‏شناسى‏ Ontologie و انسان‏شناسى‏ Anthropologie را مخدوش سازد. رابطه ميان هستى‏شناسى‏ به‏مفهوم شناخت يگانه بودن رشد و قابليت‏هاى‏ فردى‏ و تظاهر بيرونى‏ هر انسان، يعنى‏ همان “انسان منفرد”، و انسان‏شناسى‏ به‏مفهوم شناخت خانواده گونه انسان، كه از نظر فلسفى‏، رابطه ميان جزء و كل است، كه در اين رابطه، اولى‏ مقوله‏اى‏ كمى‏ و دومى‏ مقوله‏اى‏ كيفى‏است» (ص ٤٤) مخدوش و مخلوط ساخته و غيرقابل شناخت سازد. (٣٣)

افق ديد كتاب، كه در آغاز آن به ماركس طعنه مى‏زد، كه «قرن نوزدهمى‏» است و مدعى‏ است، كه با تكيه به «گشتل» هيدگر، «ظهور آدم و عالمى‏ ديگر» شناخته و درك خواهد شد، به‏قول احسان طبرى‏ از سطح «پرواز مگس» بالاتر نمى‏رود و با تكرار نظريات عاريه گرفته شده، به «روشنفكر و فيلسوف ايرانى‏» فخر مى‏فروشد.

گفته مى‏شود: «در فراوانى‏ و رايگانى‏ سود بيش‏ترى‏ نهفته است … سود در همگانى‏ شدن كالاها و خدمات نهفته است.» (ص ١٢٨). به عبارت ديگر، كتاب مدعي است، كه به كمك تكنولوژي «ديجيتال» توليد انبوه به آنچنان سطحي رسيده و يا مى‏رسد، كه گويا «رايگاني» را ممكن مى‏سازد. مطلق‏گرايي در يك جنبه از واقعيت، يعني در «فراواني»، كه در آن تنها يك زاويه، يعني «سود بيش‏تر»، مورد توجه قرار مى‏گيرد، جوانب ديگر را بكلي از مدنظر دور مى‏دارد. مثلا جنبه صدمات براي محيط زيست، پايان پذيري منابع، ايجاد كوه زباله وغيره را.

چگونگي تخيلي بودن نظريات را مى‏توان بيش از اين نشان دادن. مثلا ادعاي «در رايگاني و فراواني سود بيش‏تر نهفته است» نه تنها نسبت به قانون «گرايش سقوط سطح درصد سود»، كه ماركس آن را در كاپيتال به اثبات رسانده است و در اقتصاد سياسي سرمايه‏داري براي اين قانون اهميت بسيار قائل است (٣٤)، بى‏توجه مى‏باشد، بلكه همچنين نسبت به مقوله “مالكيت” در نظام سرمايه‏دارى‏ نيز بى‏توجه بوده و آن را به‏طور كامل مسكوت مى‏گذارد. رسالت تاريخي نظام سرمايه‏داري براي رشد نيروهاي مولده، كه با هدف دسترسي به سود عملى‏ مى‏شود، آن زماني پايان مى‏يابد، كه ديگر چنين رسالتي نتواند از طريق رشد نيروهاي مولده «در بخش پرداخت شده كار زنده به صرفه‏جويي بيش‏تري نائل شود از آنچه كه به سهم كار گذشته [براي توليد ابزار توليد و مواد بكار برده شده] اضافه مى‏شود …» (جلد سوم كاپيتال، ص ٢٧٠). (به بخش “نوع جديد نيروهاي مولده” در ضميمه دو نيز مراجعه شود).

مسكوت گذاشتن بخشي از واقعيت، براي به اصطلاح اثبات بخش ديگر! اسلوبي كه در نظريات مكتب فرانكفورت بشدت رايج است. گويا مى‏توان با تكيه به نظريه «جمهورى‏ دانشمندان» در يونان قديم، مسئله مالكيت در نظام را فراموش كرد و با بحث و تصميم‏گيرى‏ دمكراتيك همه چيز را در نظام سرمايه‏دارى‏ تنظيم نمود و ازاين‏طريق به يك “قرارداد اجتماعى‏” و «قوائد بازى‏» دست يافت، ازجمله مسئله دستيابى‏ به كالا و خدمات تقريباً رايگان را ممكن ساخت. (نگاه شود همچنين به زيرنويس ٣٠)

با توجه به اين نتيجه‏گيري ماركس است، كه ادعاي كتاب در اين‏باره، كه «سود در همگانى‏شدن كالا و خدمات [در نظام سرمايه‏داري] نهفته است» (ص ١٢٨)، ادعايي بى‏پايه و اساس از كار درمى‏آيد.

هم كتاب و هم آقاي امانوئل كاستلز، كه كتاب نظريات او را درباره «اقتصاد شبكه‏» مطرح مى‏سازد (ص ١٢٠ به بعد) (و همگي بر اساس انديشه و تز «گشتل» هيدگر بنا يافته‏اند)، ادعاي خود را، كه «در فراواني و رايگاني، سود بيش‏تري نهفته است» را از نظريات ماركس به عاريه گرفته‏اند، بدون آنكه مضمون سخنان ماركس را درك كرده باشند. در ابتداء با نظريات ماركس ازجمله درباره تبديل شدن علوم به «نيروي مولده بى‏واسطه» آشنا شويم.

ماركس در سرمايه جلد سوم درباره هدف توليد در نظام سرمايه‏داري مى‏نويسد: «… در هر بخش توليد، هدف تنها آنست كه ارزش اضافي توليد شود [تا بى‏تفاوت از آنكه چه كالاي توليد مى‏شود]، با كار انجام شده براي توليد كالا [اين امكان بوجود آيد كه] بخشي از كار پرداخت نشده تصاحب شود … [از اين روست كه] سرمايه از توليد در بخشي كه سود كم‏تري از آن حاصل مى‏شود، به بخشي كه پرسودتر است، منتقل مى‏شود …» (كليات جلد ٢٥، ص ٢٠٥ تا ٢٠٦).

ماركس همچنين در “مباني انتقاد اقتصاد سياسي” (ص ٥٩٤) مى‏نويسد: «در جوار دو طبقه اصلي [پرولتاريا و بورژوازي]، گروه كوچكي [از نظر تعداد كم اهميت] از كاركنان وجود دارند، كه باوجود قلت تعدادشان، در كنترل و تعمير ماشين‏آلات [نقش تعيين كننده دارند]. مثلا مهندسان، تكنيسين‏ها، نجار وغيره … اين بخش از طبقه كارگر، كه داراي دانش علمي است و يا از تجربه پيشه‏وري برخوردار است [ويژگى‏هايي كه موجب مى‏شود، كه اين گروه] خارج از بخش كارگر معمولي كارخانه قرار گرفته، و منظومه‏اى‏ را بر آن تشكيل» دهد.

در ادامه در همين اثر، ماركس يك و نيم قرن پيش، براي علوم نقش «نيروي مولده بى‏واسطه» قائل مى‏شود: «رشد سرمايه نقد [نقدينگي] capital fixe نشان مى‏دهد، كه دانش عمومي جامعه، knowledge ، به نيروي مولده بى‏واسطه تبديل شده است، و از اين‏رو شرايط هستي اجتماعي تحت كنترل شعور عمومي general intellect درآمده و برپايه اين دانش عمومي تغيير يافته» (همانجا ص ٥٨٥).

تبديل شدن علوم به «نيروي مولده بى‏واسطه» در توليد نظام سرمايه‏داري موجب تغيير تعيين كننده‏اي در وضع انسان در روند توليد مى‏شود. ديگر «كار [انسان] امري محبوس در روند توليد نيست، بلكه انسان در روند توليد به نگهبان و تنظيم كننده اين روند تبديل مى‏شود… انسان در كنار روند توليد قرار مى‏گير، بجاي آنكه عامل اصلي [- مكانيكي در] روند توليد باشد.» (همانجا ص ٥٨٥)

«خصلت ويژه كار [انساني] differentia specifica (ماركس) آنست كه تنها چشمه توليد ارزش اضافي است. با تبديل شدن انسان (از طريق تبديل شدن علوم به نيروي مولده بى‏واسطه) به «عضو آگاه در نقاط مختلف سيستم مكانيكي [روند توليد] …، سرمايه‏داري به مرحله عالي‏تر» (همانجا) رشد نائل مى‏شود، كه قله آن، تغيير كيفي نظام را باعث مى‏شود. تغيير كيفي و انقلابي، كه به ازبين رفتن استثمار نيروي كار زنده با هدف تصاحب ارزش اضافه به منظور دستيابي به سود، مى‏انجامد.

به عبارت ديگر، ماركس در تبديل شدن علم به نيروي مولده بى‏واسطه در طول رشد نظام سرمايه‏داري، ايجاد شدن زمينه عيني پشت سر گذاشتن انقلابي اين نظام را تشخيص مى‏دهد و اعلام مى‏دارد. پايان استثمار نيروي كار زنده، پايان تصاحب فردي كار اجتماعى‏، پايان مالكيت فردي بر ابزار توليد است. با نفوذ هرچه بيش‏تر علم به‏مثابه نيروي مولده بى‏واسطه در روند اتوماتيزاسيون و ديجيتاليزاسيون روند توليد، به همان نسبت بيش‏تر نيز علم در كنار نيروي كار انساني قرار مى‏گيرد و از عامل رشد نقدينگي سرمايه بودن، دورتر مى‏شود.

بدون حل مسئله «مالكيت»، نمى‏توان سود ناشي از غارت استثماري نظام سرمايه‏داري را نفى‏ كرد و غيرضرورى‏ اعلام داشت و كالاى‏ توليد شده را به طور رايگان در اختيار انسان قرار داد. برداشت درستى‏ است كه رشد نيروهاي مولده و تبديل شدن علوم به «نيروي مولده بى‏واسطه» (ماركس)، براي اولين‏بار در تاريخ جامعه بشري به مرزي نزديك مى‏شود، كه برطرف ساختن نيازهاي انسان را ممكن مى‏سازد. اما اين بى‏نيازي انسان مى‏تواند تنها در شرايطي عملي شود، كه هدف از توليد، ديگر دسترسي به «سود» نيست. لذا نظام سرمايه‏داري ماهيتاً قادر به تامين نيازهاي مادي و معنوي- فرهنگي انسان به صورت «رايگان» نمى‏باشد. توسعه فقر روزافزون مردم جهان دليل كافي براي اين امر است.

«رايگان» قراردادن كالا در اختيار انسان حتي در جامعه كمونيستي، كه در آن “هركس به‏اندازه توانش” در روند كار اجتماعي شركت كرده و “به اندازه نيازش”، از توليد مواهب مادي و معنوي برداشت مى‏كند، نيز به اين مفهوم نادرست است، كه حتي در يك چنين جامعه‏اي هم “كار اجتماعي” برنمى‏افتد و لذا كالا «رايگان» بدست نمى‏آيد و تقسيم نمى‏شود. ازاين‏روست، كه در شرايط حاكميت مالكيت خصوصى‏ بر ابزار توليد نمى‏تواند «در رايگانى‏، سود نهفته باشد». چنين برداشت “خيريه‏گونه”، برداشتى‏ عرفانى‏- مذهبى‏ و ذهن‏گرايانه، آري اتوپيايي- تخيلي است و هدفى‏ ديگر را دنبال مى‏كند، از آنچه مى‏نماياند.

٢٣- «دولت الكترونيكي و يا شفاف سازي دولت»

تنها كافى‏ است، «براى‏ آنكه ما در عالم جديد حذف نشويم، به قواعد بازى‏ جديد مسلح شويم. … تكنولوژى‏ اطلاعات و ارتباطات (ICT) … اين فناورى‏ جديد مى‏تواند به‏منزله اميدى‏ براى‏ ما ايرانيان محسوب شود… كه در اختيار فرد انسان قرار گرفته است …» و براى‏ دسترسى‏ به آن تنها بايد به «دولت الكترونيكى‏ و يا شفاف‏سازى‏ دولت» دست‏يابيم (ص١٣١-١٣٠). استقلال هديه‏شده به «تكنولوژيِ اطلاعات و ارتباطات»، بجاي ارائه انديشه‏اي مطابق با شرايط واقعي ايران، در بهترين حالت، خوش‏خيالي و «پادر هوايي» انديشه را توليد مى‏كند!

ادعا و تز اثبات نشده آن‏چيزي است كه كتاب به‏مثابه راه‏حل ارائه مى‏دهد. چرا و چگونه مى‏توان به «توسعه» دست يافت؟ پاسخ ساده است! «اگر بپذيريم [!!] كه دولت شبه‏مدرن ماهيتاً ضدتوسعه است، دولت الكترونيكى‏ و شفاف‏سازى‏ دولت، به واسطه تكنولوژى‏ اطلاعات، مى‏تواند به ما در جايگزين كردن ساختارى‏ جديد، به‏جاى‏ ساختار دولت شبه‏مدرن، يارى‏ دهد [؟؟].» (ص ١٣٢)

به‏عبارت ديگر، دوباره اصل شرط و شروط به كمك گرفته مى‏شود: «اگر بپذيريم»! بدين‏ترتيب، با شرطى‏ كه كتاب در آغاز خود آن‏را به‏صورت تزى‏ مطرح ساخته بود، و اكنون، در آخرين صفحات خود هم نمى‏تواند آن‏را اثبات شده بداند و مجبور است آن را به‏طور مشروط مطرح سازد، مى‏خواهد ساختار جديدي را به جاى‏ دولت شبه‏مدرن قرار دهد، كه گويا على‏الاصول بايد «توسعه» را ممكن و عملى‏ سازد. اثبات اينكه «ساختار جديد» واقعاً «توسعه» را ممكن خواهد ساخت را هنوز كتاب به خواننده بدهكار است و خود بر آن واقف است. ازاين‏رو نيز تنها از «ياري رساند ساختار جديد» صحبت مى‏كند. كتاب با تكرار تز شرطى‏ آغاز كتاب، مى‏خواهد آن را در پايان كتاب به اثبات برساند! زيرا «دولت شبه‏مدرن ماهيتاً ضد توسعه است» و «دولت الكترونيكي» بدل آن است، پس «توسعه» تحقق خواهد يافت. “ديالكتيك نفى‏” در ناب‏ترين و هجوترين جنس و تظاهر خود!!

«شفاف‏سازى‏ دستگاه دولتى‏ به منظور فراهم شدن امكان نظارت ملت و ارزيابى‏ عملكرد اين دستگاه و كاركنان و مسئولين آن، درواقع مى‏تواند [!!] گامى‏ جدى‏ در رفع نابسامانى‏هاى‏ ساختارى‏ دولت شبه‏مدرن محسوب شود. دولت شبه‏مدرن در زير نگاه شهروندان، كه به‏واسطه شبكه‏اى‏ كه در همه مكان‏ها و زمان‏ها حاضر است، قسمت اعظم حاكميت و اتوريته‏هاى‏ گزافى‏ خود را از كف خواهد داد و شهروندان خواهند توانست به كنترل و نظارت بر آن بپردازند.»

«درواقع مى‏تواند»، درواقع ارزش واقعي نظريه‏پردازى‏ كتاب را تا نهفته‏ترين زاويه‏هاى‏ آن افشا مى‏كند. «نظارت ملت»، كه بايد على‏رغم «اتوريته» دولت، ازجمله «دولت مدرن» و «دولت شبه‏مدرن» عملى‏شود و تحقق يابد و «كنترل» خود را برقرار سازد، بايد بر «دستگاه قهر دولتى‏» حاكم شود. و مگر اين جز از راه مبارزات مردم، جز از طريق اعمال قهر انقلابى‏ هم در «دولت مدرن» و هم در «دولت شبه‏مدرن»، صرفنظر از شكل اعمال آن، ممكن است؟

٢٤- مشكل بيكارى‏ و بحران ساختارى‏

آمار رسمى‏ در آلمان از بيش‏از ٥ ميليون بيكار صحبت مى‏كند، اين رقم در اتحاديه اروپا ٢٠ ميليون و در سراسر جهان قريب به ٢٠٠ ميليون است. صحبت از آن است، كه در ٤٠ سال آينده در كشورهاى‏ متروپل سرمايه‏دارى‏، ٥ درصد مردم در بخش صنعت، ٢ درصد در بخش كشاورزى‏ و حداكثر ٢٠ درصد در خدمات شاغل خواهند بود. وضع بقيه چه خواهد شد؟ (٣٥). پاسخى‏ كه كتاب مى‏دهد گويا و ساده است، درعين‏حال كه در سطح و «پادرهوا» مى‏باشد: «با عجين شدن اقتصادهاى‏ ملى‏ در يك شبكه پرقدرت جهانى‏، نيروى‏ كار، فردى‏ مى‏شود و كارهاى‏ موقت و پاره‏وقت رواج مى‏گيرد و بدين‏ترتيب بار سنگينى‏ از دوش ساختار دستگاه‏هاى‏ دولت‏هاى‏ ما، برداشته مى‏شود و نقش دولت‏ها در انجام تصميم‏گيرى‏هاى‏ كلان اقتصادى‏ و پيشبرد برنامه‏هاى‏ توسعه كم‏رنگ‏تر از هميشه مى‏شود.» (ص ١٣٢) (به زيرنويس شماره ٢٨ هم نگاه شود! كه در آن نماينده سرمايه تجارى‏ ايران براى‏ دولت‏ها نقش نظاره‏گرى‏ را تعيين مى‏كند.)

با به مورد اجرا درآمدن پيشنهاد‏هاي فوق، روند تشديد بيكاري كماكان ادامه خواهد داشت. تنها دولت‏ها هستند، كه بار مسئوليت خود را در برابر اين بليه اجتماعي نقض مى‏كنند و وظيفه خود را در برابر مبارزه با اين بليه زير پا مى‏گذارند. ترك مسئوليت‏هاي اجتماعي توسط «دولت مدرن» در دوران افول نظام سرمايه‏داري، يعني در دوران حاكميت سرمايه‏مالي امپرياليستي، به معناي “گم” شدن و ديگر وجود نداشتن وظايف اجتماعي نيست و نخواهد بود. نظام سرمايه‏داري و حاكميت گلوبال و جهاني آن، خود زمينه “اقتصاد طبيعي” را براي هميشه ازبين برده است. ديگر هيچ انسان و گروه انساني نمى‏تواند در هيچ گوشه جهان نان بخور نميري را هم براي خود و خانواده‏اش آماده سازد، جز آنكه نيروي كار خود را براي فروش به بازار سرمايه‏داري كار عرضه كند. ديگر هيچ انساني نمى‏تواند، آنطور كه وزير اسبق كار در جمهوري اسلامي، احمد توكلي، پيشنهاد مى‏كرد، با «جمع‏آوري هيزم» به توشه روزانه خود دست‏يابد، چه برسد به آنكه بتوان به وظايف اجتماعي از اين طريق پاسخ مثبتي داد. خصلت اجتماعي نياز فرهنگي و بهداشتي انسان، تامين مسكن و امنيت اجتماعي، ايجاد امكان كار براي انسان مقولاتي نيستند، كه با «كوچك كردن» و «شفاف سازي» دولت، با تقليل «تصدي»گرايي دولت، آنطور كه تلويزيون جمهوري اسلامي نقش دولت را مى‏نامد، تغيير نمى‏يابد. به عبارت ديگر خصلت وظايف اجتماعي فوق با خصوصي‏ و آزادسازي اقتصادى‏، با تبديل ساختن اين نيازهاي اجتماعي به وسيله سودورزي سرمايه، از بين نمى‏رود. اجراى‏ اين نسخه امپرياليستى‏ برعكس، ثبات اجتماعي و امنيت انسان را برباد مى‏دهد و كشور را به جولانگاه غارت سرمايه مالي تبديل خواهد ساخت.

٢٥- نئوليبراليسم، ايدئولوژى‏ سرمايه‏دارى‏ دوران افول

واقعيت در نظام غارتگر سرمايه‏دارى‏، توسعه فقر و بيكارى‏ روزافزون توده‏هاى‏ ميليونى‏ است، و كتاب مى‏خواهد القا كنند، كه اينترنت و تلويزيون و لابد مواد مخدر و محافل و خانقاه‏هاي درويشي، كه در ايران قارچ‏وار پديد مى‏آيند، و چاه‏هاى‏ معجزه و فشار و خفقان بيش‏تر، واقعيت را مى‏پوشاند. با منتقل شدن نقش تصميم‏گيرهاى‏ كلان سرمايه‏دارى‏ به كارگزاران و سرمايه‏سالاران و توبره‏كشان و يا تكنوكرات‏ها خادم سرمايه مالى‏- تجارى‏، كه تحت عنوان «شفاف سازي» دولت عنوان مى‏شود گويا ديگر بحران ساختارى‏ حاكم بر نظام برطرف خواهد شد. اين پيشنهادها درست عين برنامه ديكته شده خصوصي و آزاد‏سازى‏ اقتصادى‏، نسخه نئوليبراليستي امپرياليستى‏ است، و ازجمله اصولى‏ را تشكيل مى‏دهد، كه كشورها بايد براى‏ عضويت در سازمان تجارت جهانى‏ بپذيرند، و اگر مايلند از بانك جهانى‏ و يا صندوق بين‏المللى‏ پول اعتبار دريافت دارند، از سرمايه بين‏المللى‏ در سرمايه‏گذارى‏ در كشورشان برخوردار شوند، ليسانسى‏ براى‏ توليد قطعات مونتاژى‏ بدست آورند وغيره وغيره بايد بدون هر چون و چرايى‏ تسليم آن شوند. تنها پس از تن دادن به اين دستورات و ديكته امپرياليستى‏ است، كه «اقتصادهاى‏ ملى‏ در يك شبكه پرقدرت جهانى‏» مى‏توانند وارد شوند و «در جهان شبكه‏اى‏، [كه در آن] اشتغال و استخدام نيز دگرگون مى‏شود … [اميدى‏ به دسترسى‏ به] كار انعطاف‏پذير … كارهاى‏ نيمه‏وقت، كار موقت، خوداشغالى‏، كار قراردادى‏، كارهاى‏ رسمى‏ و غيررسمى‏ …» داشته باشند. (ص ١٣٣). «تكنولوژى‏ اطلاعات و ارتباطات مى‏تواند به روند فردى‏سازى‏ نيروى‏ كار در كشور به ما يارى‏ دهد و نيروها را از وابستگى‏ و نيازمند بودن به دولت شبه‏مدرن آزاد سازد.» (همانجا)

با «فردي سازي نيروي كار» در ايران، كدام مشكل اجتماعي بايد حل شود؟ پاسخي براي اين پرسش، در كتاب وجود ندارد!

٢٦- نئوليبراليسم، تنها يك نسخه اقتصادى‏ نيست!

چگونه نئوليبراليسم هژمونى‏ ايدئولوژيك- فرهنگى‏ خود را پابرجا نگه مى‏دارد؟

اين يك آگاهى‏ عمومى‏ است، كه نبرد اجتماعى‏- طبقاتى‏ از سه بخش تشكيل مى‏شود: اقتصادى‏، سياسى‏ و ايدئولوژيك.

ازاين‏روست كه سرمايه‏دارى‏ امپرياليستى‏ براى‏ اعمال هژمونى‏ اقتصادى‏ خود (از طريق تحميل نسخه خصوصى‏ و آزادسازى‏ اقتصادى‏، كه در ايران “تعديل اقتصادى‏- ساختاري” ناميده مى‏شود) و به‏منظور برطرف ساختن هرنوع مانع و سدى‏ در برابر فعال‏مايشائى‏ و تحرك سرمايه مالى‏ خود، يعنى‏ به‏منظور اِعمال و تحميل نبرد طبقاتى‏ اقتصادى‏ “از بالا” به قشرها وسيع مردم، به اهرم‏هاى‏ سياسى‏ و ايدئولوژيك نياز دارد و به آن‏ها متوسل مى‏شود.

احزابِ سياسى‏ طبقاتِ حاكم اهرم‏ سياسى‏ اين نبرد طبقاتى‏ هستند، كه مثلا مى‏كوشند با لطائف‏الحيل و با وعده‏ها و دروغ‏هاى‏ بزرگ وكوچك آراى‏ مردم را در انتخابات بدست آورده و اكثريت را در مجلس‏هاى‏ مربوطه احراز كنند.

پيروزى‏ در اين نبرد سياسى‏ چگونه ممكن مى‏شود؟

اين پرسشى‏ است، كه پاسخ به آن، همان توضيح چگونگي اِعمال نبرد ايدئولوژيك در مبارزات اجتماعى‏ است. نبردى‏ كه براى‏ دست‏يافتن به قلب و مغز انسان عملى‏ مى‏شود. اهرم پرتوانى‏ كه باعث مى‏شود، آنطور كه ماركس مى‏گويد، «ايدئولوژى‏ طبقات حاكم، به ايدئولوژى‏ حاكم» تبديل گردد.

٢٧- آگـاهـى‏ اجتمـاعـى‏

در “ايدئولوژى‏ آلمانى‏” ماركس مى‏نويسد: «انديشه طبقه حاكم در هر دورانى‏، انديشه حاكم است. اين به اين معناست، كه آن طبقه‏اى‏ كه قدرت مـادى‏ جامعه را تشكيل مى‏دهد، همزمان قدرت معنـوى‏ حاكم بر جامعه نيز است.» با اين بيان ماركس مسئله رابطه بين عينيت و ذهنيت را در جامعه مطرح مى‏سازد. رابطه‏اى‏ كه شناخت آن براى‏ درك چگونگى‏ رابطه بين نبرد ايدئولوژيك با بخش‏هاى‏ ديگر نبرد اجتماعى‏- طبقاتى‏ ضرورى‏ است.

تحت تاثير رابطه ديالكتيكى‏ بين عينيت و ذهنيت در هستى‏ اجتماعى‏، رابطه آگاهى‏ اجتماعى‏ براي مرحله مشخص تاريخي بوجود مى‏آيد، كه بيان شخصيت انسان و آينه برداشت اجتماعى‏ و جهانى‏ او در هر دوران است. شخصيتى‏ كه ماركس آن را زائيده و ثمره و «انسامبل» آن شرايط اجتماعى‏ مى‏داند. تحقيقات اخير درك ماركسيستى‏ از شخصيت انسان را توسعه و تدقيق كرده و اكنون از «وحدت بيو- پسيكو- سوسيال» شخصيت انسان صحبت مى‏شود. (٣٦)

از آنچه كه گفته شد مى‏توان پذيرفت، كه رابطه بين ذهن و عين، رابطه‏اى‏ توامان و بهم‏بافته و بهم‏تنيده است، كه در آن عينيت و ذهنيت متقابلاً شرط و پيش‏شرط يكديگر بوده و به يكديگر عطف مى‏شوند. مضمون ديالكتيكي مفهوم وحدت عين و ذهن در اين امر نهفته است. لذا شناخت اين بهم‏تنيدگى‏ ديالكتيكى‏ بين عين و ذهن، بين شرايط عينى‏ هستى‏ اجتماعى‏ و ذهنيت تاريخى‏ حاكم بر آن، هم از ديد آنتروپولوژيكى‏- انسان شناسى‏ تاريخى‏  – انسان به‏مفهوم عام و تاريخي، انسانيت –  ،  و همچنين از ديد اونتولوژى‏- هستى‏ شناسى‏ فرد مشخص  – انسان به‏مفهوم خاص –  ضرورى‏ است.

با توجه به نكات فوق بايد براى‏ درك چگونگى‏ امكان برقرارى‏ سيطره ايدئولوژيك سرمايه‏دارى‏ دوران افول به‏منظور تحميل نسخه نئوليبرال هژموني سياسي خود به مردم، هم به شرايط عينى‏ اقتصادى‏- اجتماعى‏ و هم به اهرم‏ها بكار گرفته شده براى‏ توجيه اين شرايط، نظر افكند و آن‏ها را مورد بررسى‏ قرار داد.

بطور كلى‏ مى‏توان گفت، كه اين هژمونى‏ از طريق شكل دادن ايدئولوژيك انديشه و آگاهى‏ مردم از طريق القاى‏ ضرورت تسليم شدن روحى‏ آن‏ها به شرايط عينى‏ اقتصادى‏- اجتماعى‏ حاكم ممكن و سازمان داده مى‏شود.

به اين منظور كوشش مى‏شود شناخت و آگاهى‏ اجتماعى‏ به شناخت و آگاهى‏ در سطح پسيكولوژيك- پسيكوآناليز (به مفهوم “فرويد” و به ‏قول كتاب برداشت فرويدى‏) و سوسيولوژيك بورژوايي- تجربي (به مفهوم “وبر”ى‏ مورد نظر كتاب ص ١٧) محدود شود و از اين طريق درك بهم‏پيوستگى‏ ديالكتيكى‏ واقعيت درك نشده باقى‏ بماند. مثلا براي تقليل سطح زندگي و برخورداري نازل‏تر مردم از خدمات اجتماعي مقوله “الزامات گلوباليستي” مطرح مى‏شود. طبق اين الزامات، فشارهاي روزافزون گويا به خاطر سودورزي صاحبان سرمايه وارد نمى‏شود، بلكه امري جبري و ناشي از شرايط عيني اقتصاد جهاني است: ناشي ار «نيروهاي ساختاري بين‏المللي نظام سرمايه‏داري جهاني» (ص ٣٩) است. گويا جهانى‏سازي برنامه مشتي كنسرن‏ها و صاحبان سرمايه نيست، بلكه امري الهي و “قانون طبيعي” است!

برپايه يك چنين شكل دادن روحى‏ آگاهى‏ اجتماعى‏، رابطه ديالكتيكى‏ بين شرايط عينى‏ نظام حاكم اقتصادى‏- اجتماعى‏ و ايدئولوژى‏ در خدمت منافعِ طبقاتِ حاكم، توسط قشرها وسيعى‏ از مردم درك نشده باقى‏ مى‏ماند. ازاين‏طريق رابطه بين زيربناى‏ اقتصادى‏ جامعه با نظريات حاكم توجيه كننده زيربنا و شرايط تغيير يابنده آن، پنهان و پوشيده باقى‏ مى‏ماند و توسط انديشه ظاهرنگر ديده و درك نمى‏شود. براين‏پايه است، كه نظريات مطرح شده توسط طبقات حاكم، به‏مثابه نظريات در خدمت حفظ هژمونى‏ طبقاتى‏ آن‏ها شناخته نشده، بلكه به “حقايقى‏” تبديل مى‏شوند، كه بايد پذيرفته شوند. بدين‏ترتيب هژمونى‏ قدرت مادى‏ در جامعه، به هژمونى‏ معنوى‏ و «ايدئولوژى‏ طبقات حاكم به ايدئولوژى‏ حاكم»، تبديل مى‏گردد.

ارزيابى‏ وابستگى‏ جامعه ما از «نيروهاى‏ ساختارى‏ بين‏المللى‏ نظام سرمايه‏دارى‏ جهانى‏» (ص ٣٩) و ديگر نكات اين‏چنانى‏ در نظريات كتاب، برپايه مكانيسم فوق و برمبناى‏ محدود ساختن شناخت در سطح روحى‏ و سوسيولوژيك آن عملى‏ مى‏شود.

به بررسى‏ يك نمونه مشخص بپردازيم. در سال ٢٠٠٤ درآمد خالص ١٠ كنسرن آلمانى‏ پس از پرداخت ماليات به رقم ٦٢ ميليارد يورو بالغ شده است. اگرچه به‏خاطر اشباع بازارها، صنايع آلمان تنها با ٧٠ درصد ظرفيت خود كار مى‏كند، بازده توليد اين كشور در سال ٢٠٠٤ به ١٠٦ درصد در برابر بازده صنايع ايالات متحده رشد نشان مى‏دهد. آلمان به بزرگترين كشور صادر كننده در جهان تبديل شده است و حجم صادرات آن به‏طور مطلق نيز بر صادرات ايالات متحده پيشى‏ جسته است. بدين‏ترتيب ناله سرمايه‏داران و كنسرن‏هاى‏ آلمانى‏ از مخارج سنگين توليد در اين كشور، ادعاى‏ بى‏پايه واساس بوده و بايد علت اين ناله را در امرى‏ ديگر، يعنى‏ در كوشش براى‏ بازهم بالابردن سود سرمايه جستجو كرد.

باوجود اين سرمايه‏دارى‏ آلمان موفق شده است نتايج بحران ساختارى‏ حاكم بر نظام را، كه بحران اضافه توليد نيز آن را تشديد مى‏كند، آنچنان بنماياند و القاء كند، كه گويا بدون تقليل دستمزدها و طولانى‏تر كردن ساعات كار، بدون خالى‏ كردن شانه سرمايه از زير بار پرداخت سهم سرمايه‏دارها و كنسرن‏ها براى‏ بيمه‏هاى‏ اجتماعى‏ و يا بدون انتقال مراكز توليد به كشورهاى‏ با دستمزد قليل‏تر و غيره وغيره، ورشكست خواهد شد.

به‏عبارت ديگر سرمايه‏داران قادر شده‏اند بر روى‏ علل عينى‏ ناشى‏ از بحران ساختارى‏ نظام سرمايه‏دارى‏ (هم اضافه توليد و هم نابود شدن محل اشتغال در جريان راسيوناليزاسيون و كمپيوتريزاسيون توليد بدنبال انقلاب الكترونيكى‏ وغيره) سرپوش بگذارند و بحران را ناشى‏ از بالا و گران بودن مخارج توليد بنمايانند، كه گويا در شرايط “گلوباليسم”، تنها از طريق تقليل دستمزدها، بازپس‏گرفتن دستاوردهاى‏ اجتماعى‏ زحمتكشان و نهايتاً تشديد استثمار آنان، گويا مهار كردنى‏ است. موفقيت سرمايه‏دارى‏ آلمان از طريق “سرپوشِ” القاى‏ نظريات ايدئولوژيك خود، كه در خدمت منافع طبقاتى‏ آنان قرار دارد، بدست آمده است. در اين نبرد سياسى‏- ايدئولوژيك توانسته‏اند مثلا در آلمان به مردم القاء كنند، كه تنها دولتى‏ كه مى‏تواند در مجلس اكثريت آرا را بدست آورد، يك دولت ائتلاف بزرگ از احزاب مسيحى‏ و سوسيال دمكرات است، كه به‏كمك اكثريت مطمئن خود مى‏تواند با جسارت به “رفرم‏”ها، كه در واقع همان ادامه تقسيم ثروت از پائين با بالا است، ادامه دهد و گويا از اين طريق مشكلات بيكارى‏ وغيره را برطرف سازد. اولين تصميم در مذاكرات براى‏ تشكيل دولت ائتلاف بزرگ اعلام “صرفه‏جويى‏”كردن ٣٥ ميليارد يورو در مخارج دولتى‏ است، كه از طريق قطع سوبسيدها و به‏ويژه بالابردن ماليات غيرمستقيم، عملى‏ خواهد شد.

القاى‏ اين دروغ بزرگ اما از اين‏رو ممكن شده است، كه سرمايه‏دارى‏ توانسته است بر علل عـلّـي بحران ساختارى‏ نظام حاكم و بيكارى‏ توسعه يابنده و فقرى‏ كه روزانه دامن قشرها بيش‏ترى‏ را فرا مى‏گيرد، پرده ابهام بپوشانند. يعنى‏ رابطه بين وضع اقتصادى‏ و اجتماعى‏ ناشى‏ از بحران ساختارى‏ نظام سرمايه‏دارى‏ را در ابهام قرار دهد. اما از چه طريق؟ به‏كمك كدام اهرم‏ها؟

٢٨- اهـرم‏هـاى‏ تحميل ايدئولوژى‏ حاكم

همانطور كه اشاره رفت، محدود ساختن آگاهى‏ اجتماعى‏ در سطح پسيكولوژيك و سوسيولوژيك راه دست‏يابى‏ به هدفى‏ است، كه سرمايه‏دارى‏ به آن براى‏ القاى‏ انديشه ايدئولوژيك خود نياز دارد. براى‏ دسترسى‏ به هدف مغزشوئى‏ قشرها مختلف اجتماعى‏، اهرم‏هاى‏ فرهنگى‏ و در راس آن نقش تبليغاتى‏ و مغزشوئى‏ دستگاه‏هاى‏ ارتباط جمعى‏ بكار گرفته مى‏شوند. اين دستگاه‏ها داراى‏ اين وظيفه‏اند، كه تعقل عقلايى‏، كه پايه و اساس انديشه بورژوازى‏ انقلابى‏ دوران طلوع را تشكيل مى‏داد و سلاح بـرّاى‏ انقلابى‏ او عليه فئوداليسم بود را در دوران سرمايه‏دارى‏ نئوليبرال، يا سرمايه‏دارى‏ “تعديل اقتصادى‏- ساختاري”، كنار گذاشته و آن را با تعقل غيرعقلايى‏ و يا دقيق‏تر ضدعقلايى‏ جايگزين سازند، انديشه بنيادگرايانه عرفانى‏ و غيرعلمى‏ را بركرسى‏ بنشانند و بدين‏ترتيب امكان شناخت بحران حاكم بر نظام اقتصادى‏ اجتماعى‏ را توسط توده‏ها ناممكن ساخته و آن‏ها را از امكان يافتن راه خروج از بحران و بن‏بست اقتصادى‏- اجتماعى‏ محروم سازند. ازاين‏رو تضاد تاريخي بين روشنگري و عرفان تعديل داده شده و نسبي اعلام مى‏شود (آدورنو). «عرفان هم، روشنگري است و روشنگري به عرفان مى‏انجامد» (هوركهيمر) (م ف)

توماس مچر Thomas Metscher در رساله‏اى‏ تحت عنوان “فروپاشى‏ آگاهى‏ در جامعه امپرياليستى‏” (٣٧)، «غيرعقلانيت را شكل ضرورى‏ آگاهى‏ جامعه امپرياليستى‏» مى‏داند.  جامعه‏شناس ماركسيست ديگر آلمانى‏ “ورنر زپمان” Werner Seppmann  با توجه به كوشش براى‏ تحميل برداشت غيرعقلايى‏ به مردم مى‏نويسد: «اين اتفاقى‏ نيست، كه در دوران بحران كنونى‏، انواع توضيحات برپايه نيروهاى‏ ماوراالطبيعه [جن و پرى‏، احضار روح و…] و عرفانى‏ بشدت رواج يافته است. زيرا هرچه بيش‏تر دنياى‏ پيرامون و زندگى‏ اجتماعى‏ ناشناخته‏تر باقى‏ بماند، به‏همان نسبت نيز تاثير نظريات جانشين و پيشنهادهاى‏ آلترناتيو كم‏اثرتر بوده و برعكس آمادگى‏ فردى‏ و جمعى‏ براى‏ پذيرش نظريات قديمى‏ و كهنه و منسوخ شده archaisch و غيرعقلايى‏ بيش‏تر مى‏گردد. عمومى‏شدن احساس عدم امنيت اجتماعى‏ و ترس از آينده، آمادگى‏ انسان‏ها را بالا مى‏برد براى‏ پذيرش راه‏حل‏هاى‏ غيرعقلايى‏. زيرا اين نظريات عرفانى‏ و منسوخِ غيرعقلايى‏، تاثير آرامش‏ بخشى‏ بر روى‏ روح انسان داشته و در ظاهرامر به انسان امكان توجيه و احساس “درك” وضع اجتماعى‏ تهديد كننده و غيرقابل شناخت را مى‏بخشند؛ و گرچه موثر نيستند، اما مى‏توانند براى‏ مدتى‏ راه فرار ذهنى‏ و گوشه‏اى‏ كه انسان در آن احساس امنيت مى‏كند، باشند.» (٣٨).

برداشت غيرعقلايى‏ ناشى‏ از فقدان شناخت علمى‏ از شرايط اجتماعى‏ و پيامدهاى‏ آن و نيافتن نظريات جانشين و آلترناتيوهاى‏ عملى‏، تنها در پناه بردن به عرفان و ديگر برداشت‏هاى‏ ذهنگرايانه محدود نمى‏شود، بلكه همچنين مى‏تواند به پناه‏بردن به الكل، مواد مخدر و يا شيفته “دنياى‏ مجازى‏” virtuell شدن، بانجامد (نقش تخريبى‏ بازى‏هاى‏ كمپيوترى‏، كه گويا بهترين هديه براى‏ بچه‏ها و نوجوانان و… را هم تشكيل مى‏دهد، كه در آن‏ها خود فرد به عامل و اجرا كننده كشتارها تبديل مى‏شود و همچنين فيلم‏هاى‏ ترسناك و تخيلى‏- فانتزى‏، پرنوگرافى‏ توامان با برخورد خشونت‏آميز و… در اين واقعيت نهفته است!). از اين طريق فرد را از صحنه هستى‏ اجتماعى‏ و كوشش براى‏ سازمان دادن عقلايى‏ و ترقى‏خواهانه و انسان‏دوستانه آن بدور نگه مى‏دارند، و او را فردى‏ غيرسياسى‏ و غيرمسئول بار مى‏آورند. (چنين وضع خمودگى‏- دپرسيون روحى‏ را در پسيكوآناليز Regression مى‏نامند). به‏نظر زپمان (همانجا) پناه‏بردن غيرعقلايى‏، همانند باور به نيروهاى‏ ماوراى‏طبيعه و مرموز Okkultismus همه «بيان ذهنى‏ روندهاى‏ خمودگى‏- دپرسيون روحى‏ هستند، كه پيامد عدم درك و شناخت مسائل اجتماعى‏ مى‏باشند.» (همانجا)

كتاب “هگل يا ماركس” درواقع تحت عنوان «فضا و فرهنگ مجازي واقعي» (ص ١٢٢) سخن‏گو و مبلغ چنين برداشت‏هاي غيرعقلايي در جامعه است.

درك خطرات انديشه غيرعقلايى‏ در شرايط سرمايه‏دارى‏ دوران افول از اين‏رو پراهميت است، زيرا بدون شناخت عميق نتايج اجتماعى‏ انديشه غيرعقلايى‏، درك چگونگى‏ «شكل دادن ايدئولوژيك انديشه در دوران سرمايه‏دارى‏ دوران افول» (زپمان همانجا) ممكن نمى‏گردد. به نظر زپمان، درست ازآنجا كه شكل دادن ايدئولوژيك افراد در اين مرحله از نظام سرمايه‏دارى‏ از طريق تسليم داوطلبانه فرد به اهرم‏هاى‏ ارائه شده توسط “صنعت فرهنگ‏سازى‏”، با هدف مغزشوئى‏ سازمان داده مى‏شود (اين جنبه اينترنت در نظريات مطرح شده در كتاب مورد بحث “هگل يا ماركس”، بكلى‏ از مد نظر دور مانده است) و از اين طريق روحيه فرد در انطباق با نيازهاى‏ سودورزى‏ سرمايه منحرف و معيوب مى‏شود، بايد تئورى‏ ماترياليستى‏ توجه ويژه‏اى‏ به نقش خودتخريبِ كننده و ضدمدنى‏ ايدئولوژى‏ سرمايه‏دارى‏ دوران افول داشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *