دولت مدرن – دولت شبه مدرن بختكى‏ مرموز و ناشناختنى‏ ؟

image_pdfimage_print

مقاله 1387/ 45  بخش هشتم

منابع

١- بيژن عبدالكريمى‏، محمد رضايى‏، “هگل يا ماركس. نقدى‏ بر جريان روشنفكرى‏ ايران”، انتشارات نقد فرهنگ ١٣٨٤ (از اين به‏بعد در متن ص مربوطه)

٢- آندرآس گـدو Andras Gedö، ديالكتيك نفى‏ يا نفى‏ ديالكتيك، مكتب فرانكفورت در پرتوى‏ ماركسيسم، ترجمه فارسى‏ در تارنگاشت “توده‏اى‏ها” منتشر شده است. (از اين به بعد، م ف).

٣- «ماركسى‏»، بيان و گفتمان كتاب است براى‏ اشاره به برداشت رشته ماركس‏ولوژى‏ Marxologie (Marxian)، يعنى‏ رشته ماركس‏شناختى‏ نزد نظريه‏پردازان بورژوازى‏. برداشت ماركسى‏ و رشته ماركس‏ولوژى‏ مى‏كوشد نظريات ماركس را آنچنان تفسير كند و تعديل نمايد، كه در آن انديشه طبقاتى‏ بودن جامعه و نبرد طبقاتى‏ محو شوند. تقسيم جامعه به “ساختارها”، كه گويا موازى‏ يكديگر و مستقل از هم وجود دارند، كه يكى‏ از برداشت‏هاى‏ عمده مكتب فرانكفورت است، و در كتاب وسيعاً بكار گرفته شده است، عمده‏ترين انديشه ضدماركسيستى‏ است، كه ماركس‏ولوگ‏ها براى‏ توضيحات خود به آن متوسل مى‏شوند. ديرتر در متن به اين نكته پرداخته خواهد شد.

كتاب در مورد تفاوت بين برداشت «ماركسى‏» و ماركسيسم در صفحه ١٧ اذعان دارد: «ليكن بايد توجه داشت، وقتى‏ از رويكرد ماركسى‏ يك فرد در فهم مسائل ايران و نقد وى‏ از رويكرد هگلى‏ روشنفكران ايرانى‏ سخن گفته مى‏شود، به هيچ‏وجه نبايد اين برداشت را كرد، كه وى‏ يك ماركسيست است.»

٤- در ارتباط با جدايى‏ناپذير بودن برداشت پوزيتويستى‏ و فلسفه زندگى‏، گدو (م ف) مى‏نويسد: «زمانى‏ كه نزد آدورنو انديشه فلسفى‏ عبارت است از انديشه‏اى‏ كه در مدل‏ها جريان دارد، آنوقت “ديالكتيك نفى‏” به انسامبل- گروهى‏ از تحليل‏ها مدل‏گونه تبديل مى‏شود. بدين‏ترتيب او انديشه مدل‏گونه را به‏مثابه انديشه مطلق فلسفى‏ اعلام مى‏كند و آن را برپايه پوزيتويسم قرار مى‏دهد. انديشه مدل‏گونه‏اى‏ كه در مخالفت با تئورى‏ انعكاس قرار دارد». [تئورى‏ انعكاس ظاهر منعكس شده در ذهن را كليت حقيقت نمى‏داند]. پوزيتويسم تصوير و ايده‏اى‏ كه ظاهر آن در ذهن منعكس شده و غيرهمه‏جانبه است را تحت عنوان “واقعيت عينى‏”، به‏مثابه كل حقيقت مى‏پندارد و مى‏پذيرد. بدين‏ترتيب “ديالكتيك نفى‏” در كنار پوزيتويسم به نبردى‏ مشترك عليه انديشه علم فلسفه و عليه امكان شناخت عقلايى‏ كليت دست مى‏زند. چنين پوزيتويسم پنهان، اسلوب “تئورى‏ انتقادى‏” را  – در عمل و نه در مواضع اعلام شده –  فراگرفته و مالامال ساخته است.

٥- Georg Klaus und Manfred Buhr, Philosophisches Wörterbuch, Leipzig, Berlin 1964, S. 220

٦- حميدرضا جلايى‏پور، اصلاحات سه بعدى‏، روزنامه شرق ٢٣ آذر ١٣٨٤

٧-  احسان طبرى‏، برخى‏ بررسى‏ها، جهان‏بينى‏ها و جنبش‏هاى‏ اجتماعى‏ در ايران، ١٣٤٨، ص ٣٩٤

٨- H. H. Holz، جامعه مدنى‏ و آگاهى‏ پسامدرنيستى‏، ترجمه فارسى‏، نشر پيلا ١٣٨٤، ص ٢٣

٩- محمد قوچانى‏، لوياتان ايرانى‏، سياست‏نامه شرق، ٥ آذر ١٣٨٤. همچنين محمدرضا جلايى‏پور. نگاه شود به زير نويس شماره ٥

١٠- علاقمند را مى‏توان به اين منظور به اثر لئو كفلر Leo Kofler، ديالكتيك و تاريخ، بخش ٢ و ٣ ، نشر Neue Impuls چاپ جديد ٢٠٠٣ آلمان، مراجعه داد.

١١- انديشمندان ايرانى‏ همانند فارابى‏، ابن سينا و ديگران بيش از ١٠٠٠ سال پيش در زمينه دست‏يابي به مرحله عيني در ذهن‏گرايي در روند رشد آگاهي انسان قدم‏هاى‏ پراهميتى‏ برداشته‏اند. نگاه كن به “جامعه مدنى‏ و انديشه پسامدرنيستى‏”،زيرنويس شماره ٧، ص ١٥٦-١٥٠.

١٢- هگل در اثر خود “فنومنولوژى‏ روح” به زمينه عرفانى‏- رازگونه تئورى‏ شناخت و از اين طريق به ايده‏آليسم پايبند باقى‏ مى‏ماند و حقيقت و عقل مذهبى‏ را يكى‏ قلمداد مى‏كند. «هگل طبيعت و عقلانيت را ازاين‏رو يكسان ارزيابى‏ مى‏كند، زيرا هر دو “عملى‏ هدفمند هستند” (كفلر، “ديالكتيك و تاريخ”، انتشارات نوى‏ امپولز، آلمان، ٢٠٠٤). وحدت شناخت هستى‏ و آگاهى‏ برپايه تئورى‏ شناخت براى‏ هگل «چيز ديگرى‏ نيست، جز بخود رسيدن و شناخت تاريخى‏ از خود يافتن، كه مرحله به مرحله بوجود مى‏آيد و مرحله‏اى‏ از همان مراحل بروز و تظاهر روح است، كه يكسان است با جهان هستى‏» (همانجا)

١٣ – كفلر، همانجا ص ٤٩

١٤- كفلر، همانجا ص ٥٠ و ١١٢

١٥- كفلر، همانجا

١٦- كفلر همانجا

١٧- كفلر، همانجا ص ٢٣

١٨- ماكس وبر Max Weber سوسيولوژ بزرگ قرن بيستم آلمان در رشته جامعه‏شناسي- شناختي تجربي و يا جامعه‏شناسي بورژوايي است.  ارزيابي مشخص روندهاي متفاوت اجتماعي، مضمون همه رشته‏هاي علم جامعه‏شناسي را تشكيل مي‏دهد. ماترياليسم تاريخي اسلوب عام جامعه‏شناسي است. اين درحالي است كه جامعه‏شناسي بورژوايي عمدتاً برپايه بررسي تجربي و توصيفي پديده‏هاي اجتماعى‏ بسنده مي كند.

منظور كتاب از «نگاه ساختاري» و نسبت دادن آن به ماركس، به اين معناست، كه گويا ماركس تغييرات زيربنا را در طول تاريخ، زمينه اوليه تغييرات اجتماعي و روندهاي اجتماعي نمي‏داند و براي اين تغييرات، همانند وبر، استقلال قائل است. برداشت «وبري» برداشتي ذهنگرايانه است، يعني عامل ذهنيت انسان را مطلق مى‏كند. چنين انتسابي به ماركس، كه يك انديشمند ديالكتيسين دقيق و سختگير است، نشان بى‏بندوباري و لااباليگري در ارزيابي انديشه ماركس است.

١٩- كارل ماركس، كاپيتال جلد اول، فارسى‏ ص ٦٨٠

٢٠- ف. م. جوانشير،”اقتصاد سياسى‏، شيوه توليد سرمايه‏دارى‏ (با ذكر نمونه‏هايى‏ از رشد سرمايه‏دارى‏ در ايران”، ١٣٥٧، ص ١١٤

٢١- ف. م. جوانشير، همانجا ص ١١٥

٢٢- كتاب نظريات ماركس را «قرن نوزدهمى‏» (ص٣٢) و لذا كهنه شده مى‏نامد و بجاى‏ آن مى‏خواهد نظريات هيدگر، و ديگر نظريه‏پردازان مكتب فرانكفورت، كه پدر روحانى‏ آن‏ها فردريش نيچه، مدافع “داروينسم اجتماعى‏” و ايدئولوژى‏ نازيسم آلمان است، را به عنوان نظريات قرن بيستمى‏ عنوان و به روشنفكران القا كند. براى‏ كتاب نقش هيدگر به مثابه فيلسوفِ جامعهِ فاشيستى‏ آلمانِ هيتلرى‏، شناخته شده است، بدون آنكه موضعى‏ در برابر آن ابراز كند.

٢٣- يك زيربناى‏ واحد، كه از جهت شرايط عمده همانند است، در پرتوى‏ كيفيات بى‏نهايت مختلف آمپريك: شرايط طبيعى‏، مناسبات نژادى‏ كه از خارج به تاثيرات تاريخى‏ اثر مى‏كنند وغيره وغيره، مى‏تواند در بروز خود تنوع بى‏پايان و درجه‏بندى‏هاى‏ بى‏نهايتى‏ را نمودار سازد و تنها به‏كمك تحليل اين كيفيات آمپريك است، كه مى‏توان آن را درك كرد. (كارل ماركس- سرمايه، ج ٣، ص ٨٠٤)

٢٤- تكرار كل نوشتار طبرى‏ در اينجا به طول كلام مى‏انجامد، مطالعه تمامى‏ مطلب در اثر انديشمند ماركسيست معاصر ايرانى‏ مى‏تواند براى‏ فرد علاقمند براى‏ درك تاريخ ايران بسيار سودمند باشد. اما نقل برخى‏ از قسمت‏ها لااقل در زيرنويس سودمند بنظر مى‏رسد و دراينجا ارائه مى‏شود: «در اين دوران هزاروپانصد ساله [پيش از اسلام] جامعه ايرانى‏ چگونه جامعه‏اى‏ بود؟ … يكى‏ از ويژ‏گى‏هاى‏ اين جامعه طى‏ هزاروپانصد سال؟ نوعى‏ ثبات ساختمانى‏، درعين تغيير آن است! تغيير در آنست‏كه نظام دودمانى‏، يا نظام “ويس” اوليه، كه مبتنى‏ بر رسوم پدرسالارى‏ بود، از همان آغاز برخورد آرياها با تمدن‏هاى‏ بومى‏ و به‏ويژه از دوران ماد، زوال مى‏يابد و بجاى‏ آن بتدريج شاه و شاهنشاه و دولت متمركز، شهرها، بازار و پيشه‏وران، بازرگانانى‏، روابط پولى‏، بردگى‏ پديد مى‏گردد؛ و سپس اين جريان نيز بتدريج دگرگون مى‏شود و تيولدارى‏ و فئوداليسم و اريستوكراتيسم و هيرارشى‏ و شيوه كاست مانند طبقاتى‏ ظهور مى‏كند. ولى‏ از سوى‏ ديگر ثبات در آنست‏كه بدون آنكه نظام دودمانى‏ پدرسالارى‏ ازميان برود و درحالى‏كه بسيارى‏ از موسسات و موازين آن بجاست، بردگى‏ پديد مى‏شود و بدون آنكه بردگى‏ از ميان برود، مقررات جامعه هيرارشيك و اشرافى‏ فئودال [عشيره‏اى‏] و تيولدارى‏ ظهور مى‏كند و همه در كنار هم و تا ديرى‏، حتى‏ تا ديرى‏ پس از استقرار اسلام زندگى‏ مى‏كنند!» (ص١٥-١٤).

«… پروسه فئوداليزاسيون، كه از آن ديرتر سخن خواهيم گفت، خزان خزان پيش مى‏رود. دهقانان و شبانان عملاً بندگان و رعاياى‏ محكوم بزرگان، آزادگان، ديهگانان و موبدان و هيريدانند. مخارج سنگين دربار، جنگ، آتشكده، مخارج زندگى‏ سراپا تجمل و عيش يك اشرافيت فوق‏العاده مغرور و فاسد و خونخواه بر دوش روستائيان و شبانان و پيشه‏وران تيره‏روز است، كه ازيك‏سو بايد سفره‏هاى‏ اشراف را با محصول كار خود رنگين كنند و ازسوى‏ديگر مى‏بايست خود در ميدان جنگ و در جامه‏ى‏ سرباز طعمه شمشير دشمن قرارگيرند. …» (ص ١٨)

«تسلط هخامنشى‏ بر سيستم آبيارى‏ و املاك وسيع او، دسپوتيسم و استبداد سلطنتى‏ را به حد اعلا مى‏رساند، كه ماركس آن‏را “دسيوتيسم شرقى‏” مى‏نامد. اين دسپوتيسم خشن و خونين به‏ويژه در دوران ساسانى‏ جنبه‏ى‏ غليظ تئوكراتيك (دين‏سالارى‏) نيز پيدا مى‏كند و شاه به موجودى‏ ماوراء طبيعى‏ بدل مى‏شود. …» (ص ٢٠)

«وقتى‏ جريان تجزيه كمون‏ها و بسط قدرت ديهگان و منصبداران صاحب تيول، يعنى‏ پروسه‏ى‏ فئوداليزاسيون از اوائل ساسانيان قوت مى‏گيرد، واكنش دهقانان به‏صورت گروش [ايمان آوردن] به روش مزدك درمى‏آيد. آرزوى‏ بازگشت به “همبائى‏” و مساوات دهقانى‏ در ريشه عدالت‏طلبى‏ مزدكيانست. …

… مى‏تواند جامعه از جهت اقتصادى‏ فئودالى‏ باشد، ولى‏ از جهت سياسى‏ متمركز نباشد [ملوك‏الطوايفى‏ باشد] …

و اما درباره فئوداليسم ايرانى‏ بايد تصريح كرد، كه مسئله‏ى‏ “زمين‏بستگى‏” دهقانان [آنطور كه در اروپا و روسيه وجود داشته] مطرح نبوده است و منظره‏ى‏ فئوداليسم با همان رژيم “ارباب- رعيتى‏”، كه ما با آن در عهد خود روبرو بوده‏ايم، تفاوت‏هاى‏ مهمى‏ نداشته است.» (ص٢٢)

«… “گبره” به‏معناى‏ دهقان آزاد و “گبره پلاهه” به‏معناى‏ دهقان بسته به‏زمين و “مره‏كوريه” به‏معناى‏ رئيس ده … “كرتيه” به‏معناى‏ ده مشاع، كه شايد با “گرد” پارسى‏ درى‏ هم‏ريشه باشد.» (ص٢٣) …

طبرى‏ در نوشتار ديگرى‏ تحت عنوان “درباره ملت و مسئله ملى‏”، درباره تشكيل “ملت”، كه در رساله محمد قوچانى‏ نيز بدان پرداخته مى‏شود، ازجمله چنين مى‏نويسد: «با در آميختن و به‏هم‏پيوستن تدريجى‏ بازارهاى‏ متفرق محلى‏ به‏صورت بازار واحد و بزرگ ملى‏ (كه به‏ويژه عامل عمده آن بازرگانان سرمايه‏دار هستند)، و با تبديل تقسيم‏كار اجتماعى‏ در مقياس يك محل به تقسيم‏كار اجتماعى‏ در مقياس يك كشور (كه در دوران تكامل سرمايه‏دارى‏ انجام مى‏گيرد) اقوام و قبايل در اين ديگ عظيم اقتصادى‏ مى‏جوشند و مجتمع اتنيك بزرگ‏ترى‏ به نام مـلـت پديد مى‏شود، كه داراى‏ چهار وجه مشتركِ پايدار است، يعنى‏ زمين، زبان، فرهنگ، اقتصاد. بدين‏ترتيب، چنانچه ماركس و انگلس متذكر مى‏گرديدند، سرمايه‏دارى‏ به تفرقه قومى‏ خاتمه مى‏دهد و اهالى‏ را از نظر اقتصادى‏ به‏هم پيوسته مى‏سازد و تمركز سياسى‏ ايجاد مى‏كند و شرايط پيدايش و قوام ملت‏ها را فراهم مى‏كند. … لنين مى‏گويد: “ملت محصول ناگزير و شكل ناگزير دوران بورژوازى‏ تكامل اجتماعى‏ است” (كليات، ج ٢٦، ص ٧٥). از آنجاكه تكامل سرمايه‏دارى‏ در عرصه جهانى‏ با ناموزونى‏ و در ازمنه مختلف انجام مى‏گيرد، لذا تبديل اقوام به ملت‏ها هم زمان نيست و از آن‏جمله در آسيا و آفريقا ديرتر از اروپا صورت مى‏پذيرد، زيرا استعمار تا حدود زياد تكامل عادى‏ را در اين نواحى‏ ترمز كرده است. ماركسيسم- لنينيسم تبعيت پيدايش مقوله ملت از سرمايه‏دارى‏ را به عيان نشان داده است …» (مردم، ارگان مركزى‏ حزب توده ايران، ٢٥ مرداد ١٣٥٨).

٢٥- محمد قوچانى‏ در رساله فوق‏الذكر (نگاه كن به زيرنويس ٩) در فصل پنجم در بخش سوم، تحت عنوان «بورژوازى‏ دولتى‏ و دولت رانتى‏» درباره چگونگى‏ پيدايش «طبقه‏اى‏ جديد به نام بورژوازى‏ دولتى‏ در ايران» به تفصيل صحبت مى‏كند. او پس از توضيح نقش رضاخان و پسرش و “نهضت ملى‏ ايران” در اين روند، كه در اشكال نزاع «حجره – بوتيك» كه همان نزاع بين «سنت – مدرنيته» بود و نزاع «حجره – فروشگاه‏هاى‏ زنجيره‏اى‏»، كه نزاع بين «سنت با مدرنيته دولتى‏» بود، تظاهر كرد، درواقع حلقه مركزى‏ علت و انگيزه عـلّـى‏ نبردهاى‏ اجتماعى‏، يعنى‏ منافع طبقاتى‏ و تضاد منافع قشرها مربوطه را عيان مى‏سازد.

رساله «گفتمان قالب [در] انقلاب اسلامى‏ ١٣٥٧ [را گفتمان] عدالت‏خواهانه (سوسياليستى‏)» ارزيابى‏ مى‏كند و هدف نمايندگان شركت‏كننده در انقلاب، كه آن‏ها را «بورژوازى‏ دولتى‏ جوان» مى‏نامد، برقرارى‏ «مدرنيته‏اى‏ سوسياليستى‏، اما بومى‏» اعلام مى‏دارد، كه مورد «حمايت آيت‏الله خمينى‏» نيز بود. …

رساله در ادامه مى‏نويسد: «منازعات اقتصادى‏ به كابينه و سپس به حوزه‏هاى‏ علميه كشيده شد.» و پس از اشاره به «دغدغه‏هاى‏ شوراى‏ نگهبان [كه] به‏عنوان آخرين رنجموره‏هاى‏ بورژوازى‏ سنتى‏ [بخوان اشكالتراشى‏هاى‏ بورژوازى‏ تجارى‏- بازارى‏] در برابر بورژوازى‏ دولتى‏ قلمداد كنيم. … در اين زمان آيت‏الله خمينى‏ اجتهادى‏ تازه در فقه شيعه انجام داد. اجتهادى‏ كه عملاً مفهوم دولت مدرن را در سپهر سنتى‏ ايران به رسميت شناخت.»

رساله اين حكم اجتهادى‏ را برپايه «ولايت مطلقه» قرار مى‏دهد و آن را به نقل از آيت‏الله خمينى‏ چنين توضيح مى‏دهد: «حكومت … به معناى‏ ولايت مطلقه …، اهم احكام الهى‏ است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد …حتى‏ [بر] نماز و روزه و حج …» … «پس از اين فتوا، بورژوازى‏ دولتى‏ حكم شرعى‏ نيز يافت …» .

بدين‏ترتيب رساله به بيان و كلام خود آن نبرد طبقاتي را در ايران برمى‏شمرد، كه بين سرمايه‏داري تجاري- بازاري پايبند به «سنت» از يك‏سو، و بورژواي خواستار رشد صنعت، كه دولت مدرن يا «بورژوازي دولتي» است، جريان داشت و دارد. «بورژوازي دولتي» كه بخش عمده سرمايه اوليه انباشت شده در ايران را نيز در اختيار خود گرفته است. اين نبردي است، كه حزب توده ايران آن را “نبرد كه بر كه” ناميد.

در ادامه مطلب، رساله مى‏كوشد با برشمردن وقايع اجتماعى‏ اين نكته را به‏اثبات برساند، كه «چرخه دولت مطلقه – دولت مشروطه» در دو دهه اخير، كماكان ادامه دارد و ايندو متناوباً جانشين يكديگر مى‏شوند و بدنبال انتخابات دوره نهم رياست جمهورى‏ و با روى‏كار آمدن و «بازگشت دولت سالاران جديد … بورژوازى‏ دولتى‏ … [ظاهراً به مفهومى‏ كه آيت‏الله خمينى‏ منظور داشت؟!]، پس از مشروطه‏اى‏، بارديگر مطلقه سربرآورده است» و گويا براى‏ اين دور تسلسل و جابجايى‏ پاندولى‏ ابدى‏، پايانى‏ متصور نيست و لذا تاريخ گويا ازپيش تعيين شده و محتوم و گريزناپذير است. خمودگى‏- دپرسيون و دلمردگى‏اى‏ كه در آخرين جمله رساله خود را مى‏نماياند: «از مدرنيته دولتى‏، دولت مدرن به دست نمى‏آيد»، بيان عدم پيگيري نتايج از درون ارزيابي اوليه است! عدم پيگيراي كه در متن نوشته حاضر به اثبات رسانده خواهد شد.

٢٦- نامه مردم، اول دى‏ ١٣٥٩

٢٧- در برابر واردات ٤٠ ميليارد دلارى‏ در سال ٨٤، صادرات كشور در همين سال كم‏تر از ١٠ ميليارد دلار است (محمد شاهى‏ عربلو، رئيس كميسيون اقتصادى‏ مجلس، آفتاب يزد، ١٠ آذر ١٣٨٤).

٢٨- محمدرضا باهنر، نايب رئيس مجلس پنجم در مصاحبه با ماهنامه “صبح” (٧ بهمن ٧٥) اعلام كرد، كه تمام سرمايه‏گذارى‏ها را بايد به سمت تجارت سوق داد: «… كشور ما در بخش تجارت براى‏ يك تاجر بين‏المللى‏ شدن توان بسيار بالا و بالقوه‏اى‏ دارد و من خيلى‏ اميد ندارم كه در يك زمانى‏، صنعت و كشاوزى‏ جواب خرج‏هاى‏ مملكت را بدهد …، اما معتقديم در بخش ترانزيت و تجارت بين‏المللى‏ استعداد زيادى‏ داريم و مى‏توانيم پل ارتباطى‏ بسيارى‏ از كشورها باشيم …»

٢٩- در مصاحبه با “كيهان” (١٧ ارديبهشت ١٣٧٤) و در دفاع از سياست نئوليبراليسم امپرياليستى‏، محسن رفيقدوست، سرپرست وقت بنياد مستضعفان، اظهارات شاخصى‏ درباره نقش سرمايه تجارى‏ ايران در سال‏هاى‏ پس از پيروزى‏ انقلاب داشت. او چگونگى‏ خصوصى‏سازى‏ را برمى‏شمرد، كه از واحدهاى‏ كوچك آغاز و به واحدهاى‏ بزرگ‏تر تسرى‏ داده مى‏شود: «… ما در بنياد به‏اين صورت عمل مى‏كنيم، كه اولاً سياست كلى‏ ما واگذارى‏ بخش‏هاى‏ كوچكتر در صنايع و كشاورزى‏ به بخش خصوصى‏ و ورود به صنايع بزرگتر است …».

اين سياست همان سياستى‏ است، كه ف. م. جوانشير در اثر خود “اقتصاد سياسى‏” در ارتباط با انباشت اوليه سرمايه و پرولترسازى‏ برمى‏شمرد و پيش‏تر نقل شد و مجله تهران اكونوميست آن را «سرمايه‏هاى‏ كوچك اگر ضرر و زيان به جامعه نرساند، نفعى‏ هم براى‏ هيچكس ندارد!» مى‏داند.

مخالفت سرمايه‏دارى‏ تجارى‏ با رشد صنعت و پايه‏ريزى‏ صنايع مستقل ايرانى‏، يعنى‏ سياستى‏ كه از زمان اصلاحات دوران اميركبير دنبال كرده است، در جملات زير به‏روشنى‏ ديده مى‏شود. برنامه رفيقدوست براى‏ دوران بعد از پيروزى‏ احتمالي ناطق‏نورى‏ در انتخابات رياست جمهورى‏ سال ١٣٧٦، كه در مصاحبه فوق مطرح مى‏سازد، چنين است: «سازمان صنايع ملى‏ ظرف دو سال آينده منحل مى‏شود. اصولا كار اجرائى‏ توليدى‏ جز در چند مورد كليدى‏ در دستگاه دولتى‏، كه با سيستم دولتى‏ اجرا مى‏شود، بازده خوبى‏ ندارد … وزارتخانه‏هاى‏ ما بايد در آينده نزديك سياستگزار، برنامه‏ريز و ناظر باشند.»

٣٠- در سال ٢٠٠٥ در جهان ٦٠ بليون يورو نقدينگي (از آن ١ر٤ بليون نقدينگي آلماني) سرمايه‏مالي امپرياليستي در جستجوي سود است. كنراد شولئر Conrad Schuhler، رئيس انستيتوي تحقيقات اقتصادي- اجتماعي، روزنامه UZ آلمان، ٤ نوامبر ٢٠٠٥. در سال ٢٠٠٨ اين رقم به بيش از ١٠٠ بليون يورو بالغ شده است.

به اين منظور كوشش براي توسعه بورس‏بازي در جهان به برنامه اصلي نظام سرمايه‏داري نئوليبرال تبديل شده است. خريدن و بلعيدن شركت‏هاي سود‏ده در بورس‏ها مسئله روز اين بازار مكاره امپرياليستي را تشكيل مي‏دهد. اين قمار اسپكولاتيو spekulativ موجب آن شده است، كه همانند نمونه‏هاي گذشته، سرمايه در جستجوي سود، موجب تازاندن رشته‏هايي از صنعت بشود. امري كه در دوران كنوني درباره بخش الكترونيك بشدت به چشم مي‏خورد. توليد انبوه پيشرفته كالاهاي «ديجيتال» مورد نظر كتاب، با سقوط پيگير قيمت‏ها در اين بخش همراه است. واقعيتي كه كتاب را برآن مى‏دارد، به اميد «رايگان» شدن كالا بنشيند و چنين وضعي را پيش‏گويي (و نه پيش‏بيني مستدل عقلايي و علمي) كند. برخلاف نظر كتاب، جورج فولبريت Georg Fülberth ، ماركسيست آلماني، با اشاره به وقايع مشابهه در طول حيات بورس‏ها، وقوع فروپاشي سود اسپكولاتيو در بخش كالاهاي الكترونيكي را در چهارچوب نظام سرمايه‏داري محتمل و نه چندان دور مى‏داند. (جورج فولبريت، “سرمايه غارتگر”، روزنامه UZ آلمان، ١٠ فوريه ٢٠٠٦).

با فروپاشى‏ ايدئولوژى‏ و سياست نئوليبراليسم در سال ٢٠٠٨، مقاومت در برابر ديكته براى‏ اجراى‏ اين نسخه امپرياليستى‏ از امكانات كيفى‏ جديدى‏ هم در كشورهاى‏ متروپل و هم پيرامونى‏ برخوردار شده است.

٣١- نظريات فردريش نيچه، فيلسوف آلماني نيمه دوم قرن نوزدهم، همزمان است با آغاز مرحله رشد انحصارات و برقراري رژيم امپرياليستي در نظام سرمايه‏داري. نظريات نژادپرستانه او پايه و اساس ايدئولوژي هارترين و متجاوزترين محافل امپرياليستي در كشورهاي سرمايه‏داري و راهگشاي نظام‏هاي نظامى‏گرا و فاشيستى‏ در ايتاليا، اسپانيا، آلمان، و … شد. هدف، دسترسي به سود انحصاري و برقراري رژيم كلونياليستي در كشورهاي پيراموني بود.  جنگ جهاني اول، كه در آن تركيه عثماني و ميليتاريزم ژاپون نيز شريك بود، برپايه اين نظريات ضدانساني و نژادپرستانه و در خدمت منافع امپرياليسم نظامى‏گر و هار عملي شد.

نيچه در آموزش «اخلاقيات» خود، «خواست دست‏يابي به قدرت» راتوجيه مى‏كند و آن را «اخلاق حاكمان» و «نخبگان» مى‏نامد، كه «همه مرزهاي خوب و بد» را پشت سر گذاشته‏اند. «حيوان وحشي بور» blonde Bestie ، ديو «نژاد برتري» را در نظريات نيچه تشكيل مى‏دهد، كه به زمينه انديشه فاشيسم و نازيسم ايتاليايي و آلماني و… تبديل شد.

شرايط اعمال نسخه نئوليبرال در جريان جهانى‏سازي هارترين و متجاوزترين محافل امپرياليستي، شعار برتري «حيوان وحشي بور» را بر پرچم ايدئولوژي پسامدرنيستي منقوش كرده است، تا از اين طريق سياست نواستعماري خود را به مردم جهان تحميل كند. (به زيرنويس شماره ٤٣ نيز مراجعه شود)

٣٢-  ورنر روگمر Werner Rügemer, „Die Berater”, transcript-Verlag 2004, S 189

٣٣- جامعه مدني و آگاهي پسامدرنيستي، نشر پيلا تهران ١٣٨٤، ص ٤٤

٣٤- قانون «گرايس سقوط سطح درصد سود» سرمايه. اين قانون مرز محدود كننده‏اي براي سودورزي سرمايه را تشكيل مى‏دهد، كه مستقل از وضع حاكم اقتصادي موثر است. ماركس گرايش سقوط سطح درصد سود را «از هر نظر مهم‏ترين … قانون اقتصاد سياسي مدرن مى‏نامد». هسته مركزي آن را جبري تشكيل مى‏دهد، كه ناشي از رقابت حاكم بر اقتصاد سرمايه‏داري است، كه موجب آن مى‏شود، كه سرمايه‏دار در دوران‏هاي كوتاه‏تري مجبور است به نوسازي و تجديد وسائل و ابزار توليدي بپردازد، بدون آنكه آن‏ها از كار افتاده باشند.

٣٥ – هاينس ديتريش Heinz Dietrich im Interview, Marxistische Blätter,  جزوه شماره ٢١، ٧ نوامبر ٢٠٠٥ منتشر در آلمان.

٣٦- جامعه مدنى‏ و آگاهى‏ پسامدرنيستى‏، زيرنويس شماره ٧، ص ٨٩-٨٧.

٣٧- توماس ميچر، نشريه آلمانى‏ “اوراق ماركسيستى‏” شماه ٥ سال ٢٠٠٥، صفحه ٢٧.

٣٨- ورنر زپمان، “برداشت غيرعقلايى‏ از جهان”، نشريه آلمانى‏ “اوراق ماركسيستى‏” شماره ٥، سال ٢٠٠٥، صفحه ٤٦.

٣٩- پتر بورگر، نشريه آلمانى‏ اوراق ماركسيستى‏ شماره ٥، ٢٠٠٥، صفحه ٦٤.

٤٠- پتر بورگر، همانجا، صفحه ٦٨.

٤١- J. Ratzinger، كلاس درس درباره مسيحيت، مونيخ، بنگاه انتشاراتى‏ Taschenbuchverlag 1973، ص١٦. به‏نقل از رساله روبرتو فينشى‏ Roberto Fineschi از نشريه آلمانى‏ “اوراق ماركسيستى‏” صفحه ٨٦.

٤٢- توماس مچر، در رساله فوق‏الذكر “اوراق ماركسيستى‏ شماره ٥، ٢٠٠٥، صفحه ٣٠.

٤٣- به نقل از صفحه ٢٨ ترجمه “تبارشناسي اخلاق”، اثر فردريش نيچه، ترجمه حسن فشاركي، به نقل از مقاله “مروري بر تبارشناسي اخلاق، اخلاق نيچه‏اي و فرهنگ ايراني” در روزنامه شرق، اول اسفند ١٣٨٤.

براى‏ ادامه مطالعه متن زيرنويس به بخش جدا شده در پايان رساله مراجعه شود.

٤٤- ارائه و مستدل ساختن ضرورت غلبه بر نظام سرمايه‏دارى‏ و پشت سرگذاشتن «بحران اجتماعى‏» ناشى‏ از آن، مي‏تواند با نگاهي تنها به سطح اوضاع جهان در شرايط كنونيِ پس از فروپاشي كشورهاي سابق سوسياليستي تعجب‏برانگيز و حتي تحريك‏آميز به‏نظر برسد. اما با توجه به «دو راه»ي كه كتاب در صفحه ٧٢ خود در برابر روشنفكران مطرح مى‏سازد، ضروري به‏نظر مى‏رسد لااقل در زيرنويس نگاهي موشكافانه به دو راه مورد نظر ماركس، انگلس و روزا لوكزامبورگ افكنده شود، تا جوهر متفاوت انديشه بتواند خود را دقيق‏تر نشان دهد.

در كتاب گفته مى‏شود: «روشنفكران ما بايد دريابند، [كه] در برابر ما دو راه بيش‏تر وجود ندارد: يا با فهم صحيح از جهان مدرن، با اراده و برنامه خود صنعتى‏ شويم و به قدرت تكنولوژيك دست يابيم، يا به يوغ قدرت‏هاي جهاني و به بردگي گردن نهيم.» «جهان مدرن» نامي است كه كتاب براي نظم غارتگر امپرياليستي دوران افول سرمايه‏دارى‏ به كار مى‏برد. بنا به ارزيابي كتاب، «قانونمندي»هاي نظام جهاني سرمايه‏داري سايه خشن و هول‏آنگيز خود را پهن كرده ‏است و نجاتي از آن نيز متصور نيست.

براي مقايسه ارزيابي نظر فوق در كتاب “هگل يا ماركس” با ارزيابي روزآ لوكزامبورگ، در ضميمه دو بخش‏هايي از مقاله‏اي ارايه مى‏شود، كه به مناسبت مقاله تاريخي “چرا سوسياليسم؟” به قلم آلبرت اينشتين توسط نگارنده نگاشته شده است. مقاله اينشتين در سال ١٩٤٩ به رشته تحرير درآمده بود و در اولين شماره مجله آمريكايي Monthly Review نشر يافته بود. ترجمه اين مقاله در شماره ١، شهريور- مهر ١٣٨٤ نشريه “نقد نو” به چاپ رسيد.

٤٥- ماليات مستقيم بر درآمد صاحبان سرمايه در جمهورى‏ فدرال آلمان در سال ١٩٧٧، ٣٠ درصد كل درآمد مالياتى‏ كشور را تشكيل مى‏داد. همين درصد نيز سهم ماليات مستقيم كشور از دستمزد و حقوق‏ها بود. سهمى‏ كه امروز به ٣٥ درصد ارتقا يافته است، درحالى‏كه ماليات مستقيم بر ثروتمندان به ١٥ درصد تقليل يافته است (Klaus Höpcke در رساله “زمانى‏ كه هستى‏ آگاهى‏ را معيوب مى‏كند” در كتاب “از سمت چپ جلو زده مى‏شود”، آلمان ٢٠٠٥، نشر Edition Ost).

٤٦- اين البته به اين معنا نيست، كه اين سازمان‏هاى‏ خادم منافع امپرياليسم هر زمان كه لازم بدانند براى‏ حفظ منافع خود به كشورهاى‏ پيرامونى‏ خواست‏هاى‏ ديگر خود را تحميل نمى‏كنند. در پايان سال ٢٠٠٤ سازمان تجارت جهانى‏، كه شعار “تجارت آزاد” را بر پرچم خود نوشته است و از كشورهاى‏ پيرامونى‏ مى‏طلبد كه درهاى‏ خود را بدون هر محدوديتي بر روى‏ واردات از كشورهاى‏ سرمايه‏دارى‏ بگشايند، براى‏ بنگلدش سهميه صادرات منسوجات نخى‏ به كشورهاى‏ متروپل تعيين كرد. در تابستان سال ٢٠٠٥ اتحاديه اروپا نيز چين را مجبور ساخت صادرات البسه را به اروپا محدود سازد. بدين‏ترتيب مضمون نواستعمارى‏ عملكرد اين سازمان‏هاى‏ امپرياليستى‏ و كوشش آن‏ها براى‏ استقرار سلطه خود بر اقتصاد كشورهاى‏ پيرامونى‏ يك‏بار ديگر افشا شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *