دوره جدید: مقاله شماره: ۱۵ (۲۰ اردیبهشت ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
ممنون براي پرسش درباره ي “پديدار شناسي” كه باري ديگر نيز مطرح شده بود و امكان پرداختن به آن متاسفانه ايجاد نشد.
در اصل در مقوله ي “پديدار شناسي” مساله رابطه “عين و ذهن”مطرح است. در حالي كه انديشه ي ماترياليستي به پرسش اصلي فلسفه پاسخي روشن و صريح مي دهد و بود ماده را مقدم بر ذهن مي داند، انديشه ايده آليستي چنين نمي انديشد. تاريخ رشد پرنوسان گذار تئوري شناخت نزد ايده آليسم ذهني به عيني، با برداشت ديالكتيكي فردريش هگل در تئوري شناخت به پايان ناقصي دست مي يابد كه مي بايستي توسط بانيان سوسياليسم علمي بر پاهاي ماترياليستي قرار داده شده و نقطه ي پايان به اين «اديسه» ذهن گرايانه در درك چگونگي شناخت از پديده ها گذاشته شود.
بررسي رابطه عين و ذهن در آثار زنده ياد رفيق احسان طبري (جهان بيني ها …، نوشته هاي فلسفي و اجتماعي و همچنين درباره انسان وجامعه انساني) جاي وسيع و پرمايه دارد. اشعار زندان آموزگار چند نسل از توده اي ها اين نكته را از جوانب مختلف در استعاره هاي شكوهمند و اعجاب انگيزي مورد توجه قرار مي دهد. به برخي از آن ها در “ديالكتيك اشعار زندان احسان طبري” اشاره شده است. همچنين در كتاب “تاريخ و ديالكتيك” توسط لئو كفلر اين رابطه نشان داده مي شود.
لنين در اثر “ماترياليسم و امپيريوكريتيتيسم” نيز به طور وسيع به آن مي پردازد.
گئورگ كلاوس و مانفرد بوّر (Georg Klaus, Manfred Buhr) در “Woerterbuch فلسفي” و اخيراً (٢٠١٥) آلفرد كوزينگAlfred Kosing در “Woerterbuch ماركسيستي فلسفه” به اين مساله پرداخته اند.
ترجمه ي كتاب “تاريخ و ديالكتيك” – ازجمله در بخش توضيحات مترجم – و كتاب “ديالكتيك اشعار زندان احسان طبري” مي تواند بدون ترديد براي درك مساله “پديدار شناسي” به مثابه “تئوري شناخت” و هم به مثابه برداشت فلسفه ايده آليستي كمك باشد. هر دو كتاب در آدرس جديد توده اي ها قابل دسترسي است.
در ارتباط با نظرات هگل در ارتباط با “فنومنولوژي روح” در كتاب “تاريخ و ديالكتيك” به طور مفصل توضيح داده شده است. در اين سطور به آن پرداخته نمي شود، همان طور كه به بخش مثبت نظرات هوسل در ارتباط با مقوله ي پسيكولوژيسم Psychologismus. در ارتباط با نظرات هوسل – و به ويژه شاگردان او – كه جريان فلسفي آغاز قرن بيستم تاريخ اروپايي در آلمان را تشكيل مي دهد كه بر نظرات فلسفي در فرانسه نيز تاثير بسيار دارد، و كوششي است به منظور رودرروي با انديشه فلسفه ماركسيستي در دوران امپرياليسم، توضيحاتي كوتاه مبتني بر نظرات كوزنيگ و بوّر ارايه مي شود.
هوسل با طرح نظرات خود درباره ي “پديدار شناسي” در آغاز قرن بيستم تاريخ اروپايي مي كوشد تئوري شناخت ماركسيستي را كه مبتني بر ماترياليسم است، به دوران انديشه ايده آليستي ذهنگرا بازگرداند. هدف او از اين كوشش به اصطلاح «خنثي نمودن تضاد ميان ماترياليسم و آيده آليسم»، به سخني ديگر ميان هستي مادي و آگاهي است. او مي كوشد “تضاد و وحدت ميان عين و ذهن” را «خنثي» سازد.
«هوسل مي كوشد مبناي انديشه ي فلسفي را (در ظاهر در برخورد به سوبيكتويسم حاكم) به “چيز”، به واقعيت عيني برگرداند و فلسفه را به علمي مبتني بر اصولِ گويا قابل كنترل و قابل بازتوليد بدل سازد. باوجود اين، و عليرغم ادعاي داشتن موضع انتقادي نسبت به سوبكتيويسم، بازگشت او به واقعيت پا نمي گيرد و در چهارچوب سوبيكتيويسم ايده آليستي باقي مي ماند. آن چه كه او عليه سوبيكتيويسم مطرح مي سازد، تنها نگرش ديگري است به مضمون آگاهي كه مي كوشد آن را به كمك اسلوب تئوري شناخت پديدار شناسي ايده آليستي توصيف كند. آن چه در جمع بندي از نظرات او به دست مي آيد، باور به يك عينيت ظاهري است[عينيتي كه از طريق “نظاره ي ظاهر بين” به “چيز”ها حاصل مي شود]. در اين نگرش ها، “چيز”ها آن چيزي باقي مي ماند كه در هر برداشت ايده آليسم ذهن گرا باقي مي ماند: مضمون برداشت ذهن! [در انديشه ي ايده آليستي هگل، اوج درجه بندي شده ي اين مضمون ذهن- آگاهي، رسيدن به خدا تعبير مي شود!]
محتواي اصلي اسلوب پديدار شناسيِ هوسل در نگرش “ناب” [به اصطلاح در شرايط آزمايشگاهي] به مضمون خلاصه مي شود. به اين منظور بايد همه روابط عيني- واقعي “چيز”ها «كنار گذاشته» شود. بر اين پايه، شناخت مضمون “چيز” در انديشه- ذهن، به طور بل بدآهه عملي مي گردد. به سخني ديگر، شناخت در وحله ي نخست مبتني نيست بر واقعيت عيني، بلكه بر قدرت و توانايي آگاهي.» (كوزينگ، ص ٥٥١)
«با توجه به آن چه برشمرده شد، طبيعي است كه چنين اسلوبي از اين پيش شرط برخوردار است كه واقعيت عيني فاقد استقلال بوده، و شناخت آن ناشي از توانايي ذهن است.» (مانفرد بور، ص ٤١٧) [بدين ترتيب پرسش اول فلسفه با پذيرش تقدم ذهن به عين پاسخ داده مي شود!]
همان طور كه اشاره شد، نكته اصلي در اسلوب پديدار شناسي ايده آليستي «نظاره به مضمون» توسط ذهن است، «نه آن گونه كه “چيز” در خارج از آگاهي- ذهن وجود دارد [– عينيت ماترياليستي مستقل از ذهن -]. بلكه ضرورت دخالت دادن واقعيت “چيز” در ارزيابي آگاهي از آن توسط هوسل، در سطح يك خواست عام باقي مي ماند.» (مانفرد بور، همانجا).
در انديشه ماركسيستي، رابطه عين و ذهن در ارتباط بي واسطه قرار دارد با پراتيك (اجتماعي). در برخي از گفتگوها من گام برداشتن در يك غار تاريك و ناهموار را براي توضيح رابطه ي ديالكتيكي (جدايي و وحدت) ميان عين و ذهن به كار برده ام. كوشش براي شناخت وضع عيني محل جديد در تاريكي به كمك همه حواس، از پشتيباني تجربه ي گذشته كه در ذهن به عينيت بدل شده است، عملي مي گردد. به نوبه خود، ذهنيت تازه به دست آمده از وضع محل،پل است براي درك شرايط عيني جديد.
بدين ترتيب “پديدار شناسي” ماترياليستي با اهرم “تجربه” (اجتماعي)، به شناخت كليت كه واقعيت است نايل مي گردد.
درك رابطه ديالكتيكي ميان تبديل شدن عينيت به ذهنيت و ذهنيت به شناخت عيني از واقعيت، تنها با پذيرش مقدم بودن عينيت در پرسش نخست فلسفه ممكن است. اين پيش شرط، پيش شرط اجتناب ناپذير در بررسي ها است.
نگاه شود ازجمله به زيرنويس شماره ٣ در مقاله ي “تاريخ، تاريخ اقتصاد سياسي است”. در آنجا “منافع طبقاتي و ايدئولوژي” با تكيه به نظرات طرح شده توسط لئو كفلر در بخش هفتم كتاب “تاريخ و ديالكتيك” توضيح داده شده است. در آن رابطه عين و ذهن در اين زمينه مورد بررسي موشكافانه اي قرار گرفته است.
نشانی اینترنتی این مقاله:https://tudehiha.org/fa/390
………………………………………………………………..
رفیق ابی، لطفا موضوع مشخص بحث های مطرح را برایمان بنویسید و به طور مشخص سخنان شرکت کنندگان در بحث ها را نقل کنید: دقیقا چه می گویند؟
.
باسلام به رفقای عزیز ودانشمند توده ای
فرهاد عزیز ممنون از احساس مسؤلیت شما ؛ همکاران به شوخی مرا امپریالیسم و اخیرن آقای دیالکتیک خطاب می نمایند . آنها وجود امپریالیسم را توهم ومرا محبوس غار کهف ؛ بعضی سرمایه داری را جاودانه وسوسیالیسم را سپرده به تاریخ می دانند ؛ هستند افرادی که بانوشته های دکتر سروش با فلسفه ودیالکتیک هگل آشنا شده وروحیه ضد کمونیستی سروش را نیزتبلیغ میکنند. آنها حاکمیت طبقه کارگر را امکان پذیر نمی دانند. اختلاف طبقاطی را امری طبیعی و وجود سرمایه داری را عامل پیشرفت جوامع می خوانند. آنانی که روحیه ضد سرمایه داری بیشتری دارند حرف مارا بهتر درک مکنند. درباره تفکر دیالکتیکی واینکه مارکس چطور باتجزیه تحلیل تاریخ جوامع طبقاتی واقتصاد سرمایه داری به این نتیجه رسید که سرمایه داری نهایتن بدست طبقه کارگر نابود وجامعه سوسیالیستی جایگزین آن خواهدشد. سؤال این بود اگر این شیوه تفکر علمی است ؛می بایست
موارد مشخص وملموس تری رابه عنوان مثال برای روش دیالکتیکی بررسی پدیده ها مطرح نماید تا من مبتدی به برندگی این شیوه تفکر ایمان آورده وسپس به سراغ فهم کاپیتال چند جلدی وقطور وتاریخ تمدن بشری روی بیاورم . فرهاد جان من درحد بضاعت تلاش نموده وخواهم نمود واگر مزاحم شما شدم مقصود آن است که این امر علمی تر همه جانبه و توده ای به
به پیش رود تا هم آموزشی برای ماباشد وهم جلوگیری شوداز بد آموزی های احتمالی ناشی از کم اطلاعی ما. پیروز وسر بلند باشید.