ديالكتيك ماترياليستي مضمون را قابل شناخت و درك مي سازد! هر بيان انتقادي كمك است!

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٤ / ١٨ (١٥ خرداد)

واژه راهنما: انسانِ در جستجويِ پاسخِ مستدل براي رازهاي نگشوده. رشد فردي- انُتولوژيكِ شناخت نزد فرد انسان، بازتابي فشرده از رشد آنترپولوژيكي شناخت نزد گونه انسان. ”تئوري شناخت“ مبتني بر ”ديالكتيك ساده دلانه- ساده لوحانه“ و ديالكتيك ماترياليستي. شناختِ تضاد در ديالكتيك ساده دلانه، ميان پديده ها سرگردان است. در شناخت ماترياليسم ديالكتيكي ذهن و عين به وحدت مي رسند و ”مضمون“ واقعيت، «وحدت بيو- پسيكو- سوسيال» شخصيت انسان، قابل شناخت و درك مي شود. دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم.

ماجرا از اين قرار است كه در ارتباط با مقاله حنيف يزداني پور با عنوان ”چرا مهرنامه به خود اجازه مي دهد چپ را تخريب كند؟!“ (اخبار روز ٤ خرداد ١٣٩٤)، نگارنده ابرازنظري با عنوان ”سنتز تضاد چيست؟“ نگاشت (همانجا، ٥ خرداد). امير ايراني در واكنش به ابرازنظر نگارنده، نوشتار ”ديالكتيك و كاربرد آن در جاهاي مختلف“ را در همانجا (٧ خرداد) منتشر نمود. امير ايراني، ناخواسته نكته هاي پراهميتي را در نوشتار خود مطرح ساخته كه بررسي انتقادي آن رواست.

نظريه پرداز در نوشتار خود ناباورانه مي پرسد: «اگر چپ را تز بگيريم، آنتي و سن آن چه خواهد بود؟ يا اينكه وقتي تز را ليبراليسم بگيريم، آنتي و سن آن چه خواهد بود؟»

پاسخ امير ايراني به پرسش خود كه در سطور زير نقل شده، براي شفاف شدن سردرگمي حاكم بر انديشه جستجوگر انسان و علل آن در طول تاريخ، گويا است. انساني كه در جستجويِ پاسخيِ مستدل براي رازهاي نگشوده است.

در اين پاسخ به خود مي توان روند رشد آنتروپولوژيكِ شناخت گونه انساني از محيط پيرامون و از خود را به طور فشرده نزد يك فرد بازشناخت. به سخني ديگر، رشد فردي- انُتولوژيكِ شناخت نزد فرد انسان، بازتابي است فشرده از رشد آنترپولوژيكي شناخت نزد گونه انسان. روندي كه مي توان آن را در رشد جنيني اندام هاي انسان نيز يافت كه تاريخ فشرده اندام گذشته جانوري انسان را قابل شناخت مي سازد.

سردرگمي ها در شناخت از محيط پيرامون و از خود در طول صدوپنجاه هزار سال عمر تاريخي گونه انسان (دوران سنگ كهن و ميانه)، در سردرگمي فرد انسان خودمي‏نمايد. محصول، «آشفتگي گيج كننده و درهمي ي انديشه» است كه واقعيت را «بياباني شب زده» مي پندارد (احسان طبري، ”درباره انسان و جامعه انساني، ص ٢٤) كه در آن اينجا و آنجا «چراغ هايي سوسو مي زند» (احسان طبري، همانجا، ص ٩٥). درهمي انديشه كه آن طور كه امير ايراني در نوشتار خود اذعان دارد، در نواختن «ساز خويش» بروز مي كند. نظريه پرداز اين سردرگمي نزد فرد انسان، نزد خود را در باره برداشت از «ديالكتيك» كه آن را همان «ساز خويش [نواختن]» تعريف مي كند، چنين بيان مي كند: «اينجاست كه ممكن است هر كس ساز خويش را بنوازد. يكي امپرياليسم، يكي ليبراليسم و …».

براي انديشه انسان هموزاپينس در گذشته دور كه معتقد به سحر و جادو است، گذار به انديشه مذهبي در دوران ”سنگ نو“، حدود ١٢ هزارسال پيش، دست يابي به ديالكتيك قديمي، و يا آن طور كه در آثار تخصصي ناميده مي شود، ”ديالكتيك ساده دلانه- ساده لوحانه“، گامي بزرگ در روند شناخت پديده هاي نشناخته بود. در اين مرحله از رشد ”تئوري شناخت“، انسان قادر به شناخت نظري وجود ”تضاد“ در پديده ها مي شود. اين شناخت اما اجباراً در سطح پديده كه توسط قواي حسي انسان دريافت مي شود، محدود است. در اين مرحله آنچه مي ديد، لمس مي كرد، استشمام مي نمود، و …، آن چيزي است كه براي او قابل شناخت است. ”قدرت الهي“ در قدرت خدايان، در رعدوبرق، در زلزله و آتشفشان، در خشكسالي و سيل و … نمايان و خلاصه مي شود.

شناختِ تضاد در ديالكتيك ساده دلانه، ميان پديده ها سرگردان است، ميان روز و شب، ميان خوب و بد، ميان خداوند و شيطان، ميان بهشت و جهنم وغيره وغيره، در رفت و آمد است. در يك سو قطب ”مثبت“ و در سوي ديگر ”قطب منفي“ قرار دارد. ميان روز و شب، ميان آسمان و زمين، ميان روح و تن انسان، رابطه اي متصور نيست و نمي تواند رابطه اي پذيرفته شود. سردرگمي هاي بسياري را مي توان در تاريخ رشد تئوري شناخت نزد انسان در باره پديده هاي طبيعي و شناخت از خود در اين مرحله يافت.

شناخت و درك رابطه و وحدت ميان ”تضاد“ها، پله ي پراهميت رشد ”تئوري شناخت“ به سطح ديالكتيكي بود كه فيلسوف آلماني فردريش هگل به آن دست يافت. اين انديشمند بزرگ اما به علت بندهاي فلسفه ي ذهن گراي خود، عمق ”ديالكتيك“ خود را درنيافت. تنها بانيان سوسياليسم علمي، كارل ماركس و فردريش انگلس هستند كه با دستيابي به ”ديالكتيك ماترياليستي“ از طريق تلفيق ديالكتيك هگل با ماترياليسم فويرباخ، تئوري شناخت را به سطح علم شناخت و دركِ ”مضمون“ پديده ارتقا دادند. ولاديمير ايليچ لنين، يكي ديگر از بانيان سوسياليسم علمي در ”دفاتر فلسفي“ جنبه هاي بسياري از ”ديالكتيك ماترياليستي“ را مورد بررسي قرار داد.

مقاله حنيف يزداني پور با عنوان ”چرا مهرنامه به خود اجازه مي دهد چپ را تخريب كند؟!“ در اخبار روز ٤ خرداد ١٣٩٤ منتشر شده است. خواننده قطعا با مقاله و ابرازنظر نگارنده در ارتباط با مقاله آشناست و لذا مي توان از اشاره به مضمون آن در اين سطور صرفنظر نمود (١).

***

آن هنگام كه انديشه، ظاهر ”چپ“ را در برابر ”راست“ قرار مي دهد كه با تكرار نام آن ها عملي مي شود، ما با ديالكتيك ساده دلانه روبرو هستيم كه بي تاب مي گويد: «هر كس بر اساس ديدگاهي، آن چيز مورد نظرش» را بيان مي كند. ”تكثر“، و تنوع ظاهرِ «مورد نظر» فرد، به ابزار نفي شناخت مضمون و باطنِ ”واقعيتِ“ پديده تبديل مي شود.

اما آن هنگام كه انديشه ماترياليسم ديالكتيكي ”مضمون“ چپ و راست را مورد بررسي قرار مي دهد، رابطه و بهم پيوستگي- تنيدگي آن ها را تشخيص داده، قادر به يافتن تنها راه ممكن براي حل تضاد ميان آن ها مي گردد. از اين طريق انديشه ديالكتيكي به ”سنتز“ (تضاد) دو مضمون دست مي يابد كه ”واقعيتِ“ پديده را به مرحله كيفي نويني راهنما مي شود، كه در آن، عنصرهاي بالنده براي بازتوليد هستي پديده با كيفيت نوين، حفظ و عنصرهاي ميرنده دفع مي شوند. به دو مثال بنگريم:

انديشه مذهبي، روح و تن را دو عنصر مجزا و مستقل مي پندارد. رابطه ميان آن ها را رابطه اي مكانيكي درك مي كند. اين در حالي است كه انديشه ي ماترياليسم ديالكتيكي، در تعريف شخصيت انسان، او را به مثابه موجودي با «وحدت بيو- پسيكو- سوسيال» ارزيابي و درك مي كند. سه عنصري كه از وحدتي جدايي ناپذير برخوردارند.

در اين انديشه علمي، روح و تن (يا ذهن و عين) به وحدت مي رسند، وحدتي جدايي ناپذير را تشكيل مي دهند. تعريف روح انسان، بدون شناخت رابطه و بهم تنيدگي و مبتني بودن آن به تن، و برعكس، ممكن نيست. تعريف شخصيت انسان، صرفنظر از تكثر ظاهر آن، با برداشت ماترياليسم ديالكتيكي بر پايه اي علمي مستقر مي شود. ديگر «ديدگاه هر كس» در باره ”انسان“ در برابر «ديدگاه» فرد ديگر قرار ندارد. بلكه بازتابي از ”واقعيت“ توسط فرد ارزيابي مي شود كه از زاويه جايگاه او ناشي مي گردد. جمع ديالكتيكي ي، يا «جوهر» (احسان طبري) بازتاب ها از زاويه هاي مختلف، كليت ”واقعيت“ را تشكيل مي دهد و ”مضمون“ واقعيت را قابل شناخت و درك مي سازد. ”تضاد“ در زاويه هاي ديد فردها، به وحدت مي رسد، ”سنتز“ خود را مي يابد. انديشه به سنتز «وحدت بيو- پسيكو- سوسيال» شخصيت انسان دست و معرفت يافته و مضمون اين تعريف را درك كرده است.

مثال ديگر. در شرايط كنوني در ايران ما با تضادي روبرو هستيم كه پيامد اجراي سياست اقتصادي ”نوليبرال“ امپرياليستي قريب به سه دهه است. اين تضاد تعميق يافته، جامعه را به دو قطب ثروت و فقر تقسم نموده. درآمد و ثروت نجومي ”يك درصد“ي ها در برابر فقر روزافزون ”٩٩“درصدي ها قرار دارد. تضاد طبقاتي در توسعه اعتراض و اعتصاب هاي كارگري، معلمان، پرستاران و همه لايه هاي زحمتكشيِ خود را نشان مي دهد كه براي دريافت دستمزد عقب افتاده و «سه بار زير مرز فقر» خود، بايد برزمند، شلاق بخورند و به زندان اندخته شوند.

راه حل تضاد طبقاتي كنوني چيست؟ پاسخ روشن است: طبقه كارگر و همه زحمتكشان يدي و فكري بايد به منظور دستيابي به حقوق قانوني خود، همبستگي طبقاتي ميان خود را توسعه دهند. اعتصاب براي دريافت دستمزد عقب افتاده كارگران يك كارخانه، بايد به سطح اعتصاب طبقه كارگر در دفاع از منافع كل طبقه كارگر فرارويد. حل تضاد طبقاتي تشديد شده و تعميق يافته در ايران تنها از طريق ارتقاي اعتراض و اعتصاب صنفي، به جنبشي سياسي ممكن است كه بايد بر دوش وسيع ترين لايه هاي اجتماعي براي حذف رژيم ديكتاتوري نظام سرمايه داري حاكم بكوشد. ”سنتز“ براي حل تضاد طبقاتي كنوني در ايران، به كار گرفتن خلاق و پرشور توان طبقه كارگر به منظور تدارك چنين «اصلاح براي تغيير» است.

از آنجا كه امير ايراني در ابرازنظر «بر اساس ديدگاه» خود، به كارگيري واژه هاي «يكي امپرياليسم و يكي ليبراليسم» را به انديشه ي ديالكتيكي ي ماركسيستي- توده اي نسبت مي دهد، ذكر خبري از روزنامه ”جهان جوان“ ٢٩ ماه مه ٢٠١٥ كمك است براي شناخت تضادي كه نظام سرمايه داري دوران افول، دوران جهاني سازي امپرياليستي با آن روبروست و ”سنتز“ خود را طلب مي كند.

خبر از روزنامه فرانكفورت آلگمينه سيتونگ كه روزنامه سرمايه داري بزرگ آلمان است، نقل شده. اقتصادان ماركسيست آلماني، كلاوس واگنر Klaus Wagner در مقاله خود با عنوان ”اقتصاددانان سردرگم» پرسشي را كه مسئول بخش اقتصادي روزنامه فرانكفورته آلگمينه مطرح ساخته، نقل مي كند. پرسش چنين است: «شركت ها در آمريكا از هر تاريخي بيشتر ثروت خود را ذخيره مي كنند: ٧ر١ بليون دلار“! تنها ”اپل“، ١٤٦ ميليارد دلار نقدينگي در اختيار دارد. اما از سرمايه گذاري جديد خبري نيست»!

واگنر در مقاله آموزنده خود، علت اين سرمايه گذاري نكردن را مورد بررسي قرار مي دهد. او با نقل نظر ماركس نشان مي دهد كه رشد تكنولوژي پيشرفته كه سهم كار انسان را در توليد كم تر مي كند، اين تضاد را هم تشديد مي كند كه سرمايه نتواند با استثمار نيروي كار، به تنها منبع ”انباشت سرمايه“ دست يابد. امري كه در ”قانون گرايش نزول سود“ كه كاشف آن ماركس است، تجلي مي يابد. با توسعه فقر، كارگرِ بيكار شده و به زير مرز فقر رانده شده، امكان ”مصرف“ ضروري را ندارد و لذا به ثمر رساندن سرمايه گذاري جديد محدودتر مي شود. نظام سرمايه داري در چنان بحران اضافه توليد غرق مي شود كه ”اپل“ را بر آن مي دارد، تقدينگي خود را به جاي سرمايه گذاري به آنجاي بفرستد كه سود آور است، به ”بازار بورس“!

راه حل چيست؟ تنها سنتز ممكن، پايان بخشيدن به نظامي است كه توليد را براي رفع و پاسخگويي به نياز انسان انجام نمي دهد، بلكه با هدف دستيابي به سود و انباشت سرمايه، سرمايه گذاري مي كند! افسانه ”سرمايه گذاري امروز، محل اشتغال فرداست“ بي پايه و اساس بودن خود را به اثبات مي رساند! از اين رو ما با دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم روبرو هستيم! اينست سنتز ممكن و انساندوستانه براي بحران صورتبندي اقتصادي اجتماعي سرمايه داري در دوران افول آن كه با بحراني ساختاري روبرو ست!

بايد از امير ايراني براي طرح پرسش ها متشكر بود.

 ١- http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=67201

در مقاله، حنيف يزداني پور از «گروههاي چپ» خواستار «صداقت در بيان اشتباهات نظري- عملي گذشته شان و پاسخ به انتقادات» است. او ازجمله و به طور مشخص نام حزب توده ايران را نيز در جمع مورد نظرش ذكر مي كند. هسته مركزي انتقاد برمي گردد به بي توجهي ي ازجمله حزب توده ايران به «موكراسي و حقوق بشر در … بحبوحه انقلاب [و نداشتن] درك صحيح از خواسته ها و نيازهاي مردم و كشور ايران [كه ناشي است از] غرق بودن [آن ها] در فضاي ذهني و تفكر هژمونيك جهاني كه كمونيسم شرقي بود …». پيش تر همانجا و در دفاع از آنچه مردم ميهن ما با حقانيت خواستار آن بودند، يعني برخورداري از ”آزادي“ و حفظ ”آزادي هاي“ به دست آمده به دنبال انقلاب، يزداني پور بر نادرستي «شعارهاي نظير ليبراليسم جاده صاف كن امپرياليسم» اشاره دارد.

در ابرازنظر مورخ ٥ ام خرداد، با عنوان ”سنتز تضاد چيست؟“ (توده اي ها، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/251)، به تضادي در انديشه حاكم بر مقاله توسط نگارنده اشاره مي شود كه حل آن مي تواند كمكي براي نزديكي نيروهاي ضد رژيم ديكتاتوري در ايران امروز باشد. اين ”تضاد“ كه حنيف يزداني پور در مقاله مذكور با آن روبروست (كه بايد اميدوار بود، اكنون پاسخ قابل دركي يافته باشد)، گويا ناشي از سكوت تائيدآميزِ «چپ» نسبت به «اشتباهات نظري- عملي» خود نسبت به «ليبراليسم» در آن دوران است.

نگارنده در آنجا باري ديگر محور ”عمده“يي را كه دنبال كردن پيگير آن مي توانست كمك براي تعميق انقلاب بهمن ٥٧ از مرحله سياسي به اقتصادي باشد تشريح كرده، و رابطه متقابل اين محور ”عمده“ را با محور ”عمده“ آزادي هاي به دست آمده به دنبال پيروزي انقلاب نشان داده و اولويت به كارگيري آزادي هاي به دست آمده را به منظور پيش بردن روند تعميق انقلاب مستدل ساخته است كه علاقمندان مي توانند به آن مراجعه كنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *