مقاله شماره: ١٣٩٥ / ٩ (9 ارديبهشت)
واژه راهنما: تئوريك. سياسي
درك آگاهانه ي روابط اقتصادي در جامعه. مضمون مبارزه روز. پبوند ميان مبارزه ي دموكراتيك- صنفي و سياسي- طبقاتي- سوسياليستي. الويت مبارزه طبقاتي بر اتحادي در جامعه. وحدت تضاد اصلي و روز در ايران. دو سوي وحدت و تضاد در ”تضاد اصلي“. پختگي شرايط عيني انقلاب. ضعف نظري و سازماني شرايط ذهني انقلاب. جبهه ضد ديكتاتوري از ”پايين“ يا ”بالا“؟ شرايط پديدار شدن مهرداد اخگرها و رزمين مهرگان ها؟
از: فرهاد
ديالكتيك مشخص!
پرسش رفيق عزيز ”ابي“ در باره نبرد ايدئولوژيك در مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب، با انتشار مقاله پراهميت نامه مردم شماره ٩٥٥ كه نگارنده متاسفانه نخوانده بود و از طريق توجه دادن رفيق عزيزي آن را با ديركرد مطالعه نمود، به مساله اي عيني و ملموس بدل شد كه مرا بر آن داشت، ”ليوانِ آب“ را هم بر زمين بگذارم و به اين مساله بپردازم.
اول ببينيم ”ديالكتيك مشخص“ يعني چه؟ پاسخ ساده و شفاف است: جستجوي دو لحظه و يا دو عنصرِ متضاد در پديده و شناخت دو سوي رابطه ميان آن ها كه به معناي شناخت تضاد و وحدت ميان آن ها است، تعريف ”ديالكتيك مشخص“ است كه اسلوب شناخت ماترياليست ديالكتيكي را به منظور درك مضمون پديده تشكيل مي دهد!(١)
براي نمونه در جامعه سرمايه داري، تضاد ميان ”كار و سرمايه“ كه ”تضاد اصلي“ ناميده مي شود، دو قطب متضادي را تشكيل مي دهد كه بدون شناخت آن ها، مضمون نظام استثمارگر سرمايه داري درك نمي شود!
درك همه جانبه ي ”تضاد و وحدت“ در جفت متضاد از اين رو ضروري است، زيرا تنها از اين طريق ”تناسب تاريخيِ“ وزن و تاثير آن ها شناخته و درك مي شود. به سخني ديگر، درك مي شود كه به گفته زنده ياد رفيق احسان طبري، دبير كميته مركزي حزب توده ايران، تا چه اندازه «نيروي كهن دخلش ته كشيده»! و يا، نبرد طبقاتي در جامعه در كدام مرحله «چهارگانه» آن قرار دارد كه آموزگار چند نسل از توده اي ها در ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ (جلد نخست) توصيف مي كند و توضيح مي دهد؟ نكته اي كه آنتونيو گرامشي آن را «نبرد در سنگر» به منظور دستيابي به هژموني ايدئولوژيك در جامعه مي نامد. شناختي كه حزب طبقه كارگر را در وضعي قرار مي دهد كه بتواند «استراتژي انقلابي را در دوران هاي غيرانقلابي» به پيش ببرد!
توانايي بي همتاي و ا لنين، يكي از بانيان سوسياليسم علمي و رهبر انقلاب بزرگ اكتبر ١٩١٧ كه در همه آثار او تظاهر مي كند، در اين امر متمركز مي گردد كه تحليل ماترياليست ديالكتيكي را به طور مشخص به كار مي برد و مي آموزاند. لنين در نوشتارهايش «رابطه متقابل ميان درك آگاهانه از روابط اقتصادي در جامعه را توسط پرولتاريا و شكل و مضمون مبارزه روزِ در جريان نشان مي دهد» (٢).
تنها بر پايه درك اين رابطه ميان ”تئوري و عملكرد اجتماعي“ است كه «تاكتيك و استراتژي در برنامه حزب طبقه كارگر كه هدف آن تحقق بخشيدن به برنامه ماركسيستي است، عملي مي گردد».
***
در مقاله ي ”تحول هاي سياسي، مطالبات زحمتكشان، و وظايف جنبش كارگري“ در نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران (٣) كه با تعويق مطالعه كردم، گام هاي موفقي در جهت تحقق بخشيدن به ”ديالكتيك مشخصِ“ مورد نظر لنين در ارزيابي موضوع مورد بررسي برداشته شده است كه در ارتباط قرار دارد با ايجاد «پيوند» ميان مبارزه صنفي و سياسي طبقه كارگر. امري كه در انطباق است با مصوبه ششمين كنگره حزب توده ايران از سال ١٣٩١.
پرسشي كه مطرح است اين پرسش است كه مضمون مبارزه سياسيِ طبقه كارگر كه در مقاله طرح مي شود، به سطح برداشت لنيني ارتقا مي يابد، ياخير؟ و اگر در اين زمينه كمبودي ديده مي شود، علت نظري- تئوريك آن چيست؟
سياست مستقل طبقه كارگر
جنبش سنديكايي تنها بخشي از نبرد طبقه كارگر
مقاله پيش گفته نامه مردم به تحليل «مرحله احياي مناسبات با امپرياليسم» در ايرانِ جمهوري اسلامي پرداخته است كه در آن «رژيم ولايت فقيه» به مثابه نماينده ي نظام سرمايه داري وابسته به اقتصاد جهانيِ امپرياليستي، در صدد مهندسي اِعمال حاكميت خود و حفظ هژموني ايدئولوژي خود بر جنبش مردمي و در مركز آن كارگري است. نامه مردم ضمن تحليل سياست طبقات حاكم، به درستي به انتقاد از «نحله هاي فكري اي معين در جنبش كارگري- سنديكايي» مي پردازد كه مدعي هستند كه مبارزه طبقه كارگر گويا بايد به مثابه حواشيِ مبارزه سياسي ميان طبقات حاكم در جامعه جريان داشته باشد! به سخني ديگر، «نحله هايي» هستند كه «مسائل جنبشِ كارگري [را] جدا از تحول هاي صحنه سياسي، معادله هاي سياسي كشور و توازن قوا در حاكميت» نمي دانند.
به عبارت ديگر، اين «نحله هاي فكري در جنبش سنديكايي- كارگري» اين هدف را دنبال مي كنند كه خواسته هاي مطالباتي- دموكراتيك كارگران را وابسته اي به «معادله هاي سياسيِ كشور و توازن قوا در حاكميت» تبديل سازند. به سخني ديگر كه همين معنا را مي رساند، آن ها سياست مستقل طبقه كارگر را غيرضرور ارزيابي كرده و اين سياست را زائده اي از مبارزه ميان لايه هاي طبقات حاكم مي دانند و مي خواهند آن را به كمك سازمان هاي زرد و نمايندگان وابسته به حاكميت در آن ها، به زحمتكشان القا كنند و بباورانند!
مقاله پراهميت كارگري در نامه مردم با صراحت چنين برداشتي را كه مي گويد ”نبايد وارد عرصه سياسي شد و [بايد] جنبش سنديكايي را از موضوعات سياسي دور نگه داشت“، نادرست ارزيابي كرده و مي نويسد چنين ديدگاهي: «نه تنها ديدگاهي ست غلط، بلكه براي مبارزات جنبش كارگري و سنديكايي بسيار زيان بار خواهد بود.»
مقاله ي نامه مردم مورد تاكيد قرار مي دهد كه «مبارزه در راه خواست هاي فوري اي نظير: افزايش عادلانه دستمزدها …، ضمانت امنيت شغلي كارگران، لغو قراردادهاي موقت، احياي حقوق سنديكايي [و غيره]، از پيكار هوشيارانه، منسجم و متحد و آگاهانه – با بهره گيري از همه ي روزنه ها- بر ضد برنامه هاي اقتصادي رژيم … جدا نمي تواند باشد. …». و از اين موضع ماركسيستي- توده اي چنين به نتيجه گيري مي پردازد: «دورنماي مبارزات جنبش كارگري و سنديكايي، [به] تقويت و تحكيم پيوندِ اين جنبش با جنبش سراسري مردم بر ضدِ ارتجاع و استبداد مذهبيِ حاكم» نياز دارد. و اضافه مي كند: «جدا كردن مبارزه جنبش كارگري، خصوصاً مبارزات صنفي- رفاهي، از محتواي سياسي و مرزبنديِ مصنوعي با آن، تاكيد مي كنيم: مرزبنديِ ذهني و مصنوعي ميان وظايف و مسئوليت هاي سياسي [- طبقاتي- ملي] با وظايف و مسئوليت هاي صنفي در جنبش كارگري، به هيچ روي به سود آماج هاي دور و نزديك جنبش كارگري نيست.»
بدون ترديد، ارزيابي مقاله نامه مردم در جهت برداشت پيش گفته لنين قرار دارد و بايد آن را دستاوردي شايسته ي انديشه ماركسيستي- توده ايِ حزب طبقه كارگر ايران ارزيابي نمود. اما آيا مقاله كه بدون هر ترديد مقاله اي موفق است و آموزنده، به هدف در برابر خود – نشان دادن رابطه ميان مبارزه صنفي و مبارزه براي برپايي جبهه ضد ديكتاتوري – دست مي يابد، … به سخني ديگر، آيا همين مقاله با همين شفافيت وظيفه ديگر در مقابل نبرد طبقاتي در جامعه را نيز در سطح ضرور و ممكن، قابل شناخت مي سازد كه برداشت لنيني از ”ديالكتيك مشخص“ مي آموزاند؟
مبارزه ”سياسيِ“ طبقه كارگر، مبارزه اي مشخص
همان طور كه در سطور پيش با نقل قول از مقاله نامه مردم نشان داده شد، بودِ وضع معيشتي اسفبار براي زحمتكشان و نبودِ حق برخورداري دموكراتيك طبقه كارگر از حقوق سنديكايي در ايرانِ كنوني در جمهوري اسلامي – كه هر دو بخشي از مبارزه دموكراتيك طبقه كارگر را تشكيل مي دهد -، كه مقاله با موفقيت نشان مي دهد، در ارتباط مشخص قرار دارند با سياست اقتصادي ديكته شده توسط سرمايه مالي امپرياليستي كه رژيم ديكتاتوري ولايي، به مثابه نماينده نظام سرمايه داري وابسته به اقتصاد جهاني امپرياليستي مجري آن است.
به سخن ديگر، نامه مردم در افشاي شرايطي كه تحت تاثير آن، مبارزه ”دموكراتيكِ“ طبقه كارگر جريان دارد، موفق است.
اما مقاله اين موفقيت را در چارچوب مبارزه ي ”اتحادي“ طبقه كارگر در ايرانِ جمهوري اسلامي كه بيان ”تضاد روز“ در ايران است، محدود مي سازد. به سخني ديگر، انتقال آگاهي از مضمون ”تضاد اصلي“ ميان ”كار و سرمايه“ را در ايران در سطحي منجمد مي سازد كه به سطح درك مفهوم لنيني ارتقا نمي يابد.
علت اين امر، محدود ساختن مفهوم ”تضاد اصلي“ ميان ”كار و سرمايه“ به شكل بروز ”تضاد روز“ است كه ميان مبارزه براي خواست هاي ”دموكراتيك- صنفي“ و سلطه ديكتاتوري حاكميت نظام سرمايه داري جريان دارد. به سخني ديگر، محدود ساختن اسلوب لنيني به كار بردن ”ديالكتيك مشخص“، تنها به بررسي شكل كنوني استثمار نظام سرمايه داري! محدوديتي كه به معناي چشم قروبستن به ”كليـت“ صورتبندي اقتصادي- اجتماعي در نظام سرمايه داري كنوني در ايرانِ جمهوري اسلامي از كار در مي آيد! مساله را بشكافيم!
مفهوم لنيني به معناي نشان دادن رابطـه ميان «درك آگاهانه از روابـط اقتصادي در جامعه توسط پرولتاريا» و «مبارزه ي روز پرولتاريا است». امري كه با ”تضاد اصلي“ يا ”تضاد ميان كار و سرمايه“ بيان مي شود. ”تضاد اصلي“ در دوران ”رقابت آزاد“ و يا اكنون در مرحله امپرياليستيِ نظام سرمايه داري، يكي است. تنها شكل و شدت استثمار متفاوت است!
لذا افشاي برنامه ديكته شده توسط سازمان هاي مالي امپرياليستي، و جلب مبارزه طبقه كارگر به سوي آن، به معناي قابل شناخت ساختن تنها ”شكل“ و ”شدت“ استثمار در شرايط سلطه سرمايه مالي امپرياليستي است. به معناي انتقال ”آگاهي طبقاتي“ مورد نظر لنين، يعني قابل شناخت ساختن ”مضمون“ تضاد كار و سرمايه نيست كه انتقال آن اولين وظيفه را در برنامه حزب توده ايران تشكيل و زنده ياد رفيق جوانشير، دبير كميته مركزي حزب توده ايران آن را در ”سيماي مردمي حزب توده ايران“ نشان مي دهد!
او در اين كتاب كوچكِ باليني همه توده اي ها، مضمون مبارزه سياسي را، مبارزه ي طبقاتي- سوسياليستي ارزيابي كرده و صلابت نظري آن را براي بحث كنوني ما مستدل مي سازد! او همانجا نشان مي دهد كه وظيفه اي كه لنين در نقل قول پيش مي آموزاند، تنها از طريق قابل شناخت ساختن دو قطب متضاد در ديالكتيك نبرد سياسي- طبقاتي روز و نه در مبارزه مطالباتي- دموكراتيك ممكن مي گردد.
نشان دادن ”شكل“ تضاد، به سخني ديگر، قابل شناخت ساختن ”ابزار روز“ استثمار كارگران، در مورد مشخص بحث كنوني، يعني اجراي برنامه ”آزاد سازي و خصوصي سازي“ نوليبرال امپرياليستي كه مقاله ي نامه مردم آن را در همه ابعاد ضد مردمي و ضد ملي آن افشا مي كند، هنوز به معناي قابل شناخت و درك كردنِ ”تضاد كار و سرمايه“ نيست، كه مضمون مبارزه طبقاتي مبتني بر انديشه علميِ ماترياليسم تاريخي- ديالكتيكي را تشكيل مي دهد! و منطبق است با «تاكتيك و استراتژي در برنامه ماركسيستيِ حزب طبقه كارگر»!
مبارزه طبقاتي زائده اي از مبارزه ي اتحادي؟
با بياني ديگر مي توان گفت كه انتقاد به جاي مقاله پراهميت كارگري در نامه مردم به موضع «نحله هاي فكري»اي كه رابطه ميان مبارزه مطالباتي- دموكراتيك را با مبارزه سياسي- طبقاتي نفي مي كنند، تا سطح برداشن لنيني پيگير نيست! اين ناپيگيري ناشي از آن است كه ارايه و مستدل ساختن سياستِ طبقاتي حزب طبقه كارگر كه وظيفه نخست آن، انتقال آگاهي طبقاتي به درون طبقه كارگر است، ناپيگير باقي مي ماند. انديشه از حركت آن جا باز مي ماند كه بايد مضمون واقعي نبرد طبقاتي را به كمك ”ديالكتيك مشخصِ“ نبرد روز براي پرولتاريا قابل شناخت و درك نمايد! نشان دهد كه دو قطب متضاد، در ”كليت“ نظام كنوني ايرانِ جمهوري اسلامي، يعني منافع طبقه كارگر از يك سو و منافع طبقه سرمايه دار از سوي ديگر، در چه مرحله اي از رشد ”تضاد اصلي“ در جامعه قرار دارد. و چرا مي توان و بايد عمق رشد تضاد اصلي را در اين مرحله واقع بينانه ارزيابي نمود و صلابت نظري بودِ آن را نشان داد. تضادي كه حل آن تنها با گذار از نظام استثمارگر سرمايه داري تحقق مي يابد!
مقاله، جمهوري اسلامي را به مثابه يك ”كليت“ درك نمي كند و مطرح نمي سازد. و لذا، ”حقيقت“ را كه در لحظه تاريخي كنوني بر واقعيت انطباق كامل دارد، قابل شناخت نمي سازد!
نظام سرمايه داري حاكم و رژيم ديكتاتوري نماينده آن با بن بستي تاريخ روبرو هستند. در تركيب كليت اقتصادي- اجتماعي خود، نظام جمهوري اسلامي در ايران امكان عقب نشيني مسالمت آميز در برابر خواست هاي دموكراتيك و قانوني مردم را ندارد! و از سوي ديگر، با بن بست اقتصادي اي روبروست كه خروج از آن تنها با جهت گيري ملي- دموكراتيك ممكن است، كه اين رژيم از سر تا پاي آن قادر به گام نهاند در اين سو نيست. گذار از ديكتاتوري و از نظام اقتصادي وابسته به سرمايه مالي امپرياليستي كه از طريق اجراي دستورات سازمان ها مالي آن انجام مي شود، به وحدت رسيده اند!
به سخني ديگر، ”تضاد اصلي و روز“ بر يكديگر منطبق شده است! مضمون خواست هاي دموكراتيك به سطح خواسته هاي سياسي- طبقاتي ارتقا يافته است. جامعه ايراني به طور عيني در شب پيش از يك تحول انقلابي قرار دارد كه تنها از اين رو شيپور ظفرنمون آن خاموش است، زيرا جنبش مردمي و در مركز آن كارگري در سطح آگاهي لازم و سازماندهي ضروري قرار ندارد!
امري كه ناشي از ناتوانيِ گذراييِ تئوريك سازمان هاي مبارز، و در مركز آن حزب طبقه كارگر است!
عمده مبارزه طبقاتي است!
علت وضع برشمرده شده كه در ناپيگيري انديشه در مقاله پيش گفته كارگري نامه مردم رخ نشان مي دهد، اين برداشت در آن است كه گويا مبارزه طبقاتي پرولتاريا در ايران، وابسته و زائده اي است از ”اتحادهاي اجتماعي“ و نه برعكس!
امري كه به معناي تن دادن به اين برداشت است كه گويا طبقه كارگر و حزب آن به استقلال ارزيابي و سياست در جامعه طبقاتي نياز ندارد، زيرا، همان طور كه «نحله فكري» مورد انتقادِ درست مقاله نامه مردم مي انديشد، گويا «وابسته و زائده اي» از لايه هاي حاكميت نظام طبقاتي سرمايه داري است!
ناپيگيري انتقاد از اين امر ناشي مي شود كه نبرد طبقاتي را وابسته از امر پراهميت ”اتحادها اجتماعي“ ارزيابي مي كند كه وظيفه آن، «گذار از ديكتاتوري» است. به سخن ديگر، ناپيگيري انتقاد از اين امر ناشي مي شود كه به اين پرسش پاسخ نمي دهد – پيش تر نيز در مقاله ديگر طرح شده بود – كه آيا وجود يك طبقه كارگر آگاه به حقوق طبقاتي خود به سود برپايي «جبهه ضد ديكتاتوري» از ”پايين“ است، يا خير؟!
جبهه ضد ديكتاتوري از ”پايين“ يا از ”بالا“؟
آيا جبهه ضد ديكتاتوري را مي توان از ”پايين“ يا از ”بالا“ برپا داشت؟ از ”پايين“، از طريق و به كمك سازماندهي كارگران آگاه و يا از ”بالا“ و از طريق و به كمك بده و بستان با لايه هاي ملي و ميهن دوست؟ البته بايد هر دو امكان را به كار گرفت. اما كدام شيوه عمده است؟
مبارزه براي درك نقش و شخصيت تاريخي جنبش كارگريِ آگاه و سازمان يافته در نبرد براي گذار از ديكتاتوري توسط ميهن دوستان ديگر، تنها، شيوه ي نيست كه شكل صوري برپايي جبهه ضد ديكتاتوري را قابل شناخت مي سازد، بلكه همچنين، علت علـّيِ برپايي آن را تشكيل داده و قابل شناخت مي سازد! بدين ترتيب، علتِ صوري و علت علّي ضرورتِ تاريخيِ برپايي جبهه ضد ديكتاتوري به وحدت رسيده اند!
آيا لايه هاي بورژوازي و خرده بورژوازي آن هنگام براي به رسميت شناختن حقوق كارگران آمادگي بيش تري نشان مي دهند، كه كارگران و جنبش كارگري پراكنده و ناآگاه به حقوق و منافع طبقاتي خود است، و يا آن هنگام كه طبقه كارگر را نيرويي فهيم، انقلابي و هوشيار و سازمان يافته تجربه كنند؟
آيا طبقه كارگر كه شركت مبارزه جويانه آن در «جبهه ضد ديكتاتوري» پيش شرط گذار از ديكتاتوري است، بايد نقش عنصر آگاه و فعالِ تاريخي را در نبرد ضدديكتاتوري به عهده داشته باشد، و يا بايد در دنباله روي از لايه هايي از طبقات بورژوازي و خرده بورژوازي، انقلاب ملي- دموكراتيك ايران را به ثمر برساند؟
پرسشي كه اكنون مطرح است كه پرسشي است كه تنهـا در برابر حزب طبقه كارگر مطرح است، اين پرسش است، كه آيا مقاله در نشان دادن ”تضاد اصليِ“ حاكم بر جامعه نيز موفق است كه نشان دادن آن پيش شرط ارتقاي سطح آگاهي طبقاتي، به سخني ديگر، ارتقايِ آگاهي سوسياليستيِ طبقه كارگر است؟ … كه به معناي انتقال آگاهي طبقاتي به درون طبقه كارگر است؟ … كه به معناي قابل شناخت ساختن ضرورت انقلاب سوسياليستي و براندازي نظام سرمايه داري است كه مـادر همه معضلات طبقه كارگر و ديگر توده زحمتكش و محروم است؟ وظيفه سوسياليستي اي، آري پايبندي به انجام وظيفه اي كه تنهـا وظيفه حزب طبقه كارگر است و هيچ حزب ديگر به آن نه عمل مي كند و نه موظف است عمل بكند؟ پاسخ بدون ترديد منفي است!
تئوري و پراتيك
خب، ممكن است گفته شود كه هدف ايـن مقـاله اصلاً چنين چيزي نبوده، مساله طرحِ ”تضاد اصلي“ در جامعه هدف مقاله نبوده است! اين پاسخِ پيگيري نيست، زيرا
اولاً- همان طور كه اشاره شد، به وظيفه انتقال آگاهي طبقاتي در جريان نبرد روزانه به درون طبقه كارگر نپرداخته است! آن هم، همان طور كه لنين مي گويد، درست هنگامي كه در جريان نبرد براي خواسته هاي دموكراتيك، انتقال آگاهي طبقاتي- سوسياليستي از هر زماني آسان تر است و سهل تر توسط زحمتكشان دست اندركار در مبارزه قابل دريافتن و در ذهن به ثمر رساندن است. به سخني ديگر، هنگامي كه ”تئوري و پراتيك“ در تنگاتنگ ترين رابطه قرار دارند و رابطه مضموني آن ها با يكديگر براي زحمتكشان سهل تر قابل شناخت و درك است!
ثانياً- آيا براي زحمتكشان ي كه هنگام روبرو شدن با درك ”وحدت تئوري و عمل- مبارزه“، كه به كمك توضيح و روشنگري ”پيشقراول سازمان يافته خود“ عملي مي گردد، و از اين طريق ”تضاد اصلي“ در جامعه سرمايه داري درك مي شود، … به سخني ديگر، آيا براي پرولتارياي آگاه كه از اين طريق با دورنماي ضروري استراتژيك در سياست انقلابي حزب توده ايران آشنا گشته و ضرورت دستيابي به هدف استراتژيك را درك نموده است، … با بياني ديگر كه همين معنا را مي رساند، آيا براي زحمتكشاني كه به كمك توضيحات روشنگرانه حزبشان به سطح آگاهي طبقاتي والاتري دست يافته اند، پذيرش اهميت هدف تاكتيكي براي برپايي ”اتحادهاي اجتماعي“ قابل لمس تر و قابل درك تر نمي شود؟ پاسخ بي ترديد مثبت است!
آيا از اين طريق انتقاد به «نحله هاي فكري» پيش گفته، پيگير تر نخواهد بود و عميق تر درك نخواهد شد؟ آيا هنگامي كه پيوند ميان مبارزه دموكراتيك و سوسياليستي كه آن را رفيق جوانشير «برنامه حداقل كارگري» مي نامد، تفهيم شود، مضمون درست انتقاد به «نحله هاي فكري» پيش گفته عميق تر درك نمي شود؟
اين در حالي است كه هنگامي كه اين رابطه به علت ناپيگيري انديشه برقرار نمي شود، مبارزه جنبس كارگري در سطح مبارزه ”صنفي- دموكراتيك“ منجمد مي گردد كه مقاله نامه مردم نادرستي- محدوديت آن را پيش تر نشان داده بود.
دو سوي وحدت و تضاد در ”تضاد اصليِ“ جامعه سرمايه داري بدون برقراري پيوند ميان خواست هاي دموكراتيك و سوسياليستي قابل شناخت نمي گردد! و بدين ترتيب، منطق مقاله ي نامه مردم به سطح اسلوب ”ديالكتيك مشخص“ فرا نمي رويد!
ايست كردن انديشه در توضيح و قابل شناخت ساختن علل نابساماني هاي اقتصادي- اجتماعي به منظور برپايي ”اتحادهاي اجتماعي“ كه هدف آن گذار از مانع اصلي براي برخورداري از حقوق دموكرتيك است، ايستي غيرقابل توجيه است. هم از ديدگاه نبرد طبقاتي در جامعه – برنامه استراتژيك حزب طبقه كارگر – و هم از ديدگاه كمكِ آگاهانه طبقه كارگر براي برپايي اتحادِ دموكراتيك به منظور گذار از ديكتاتوري (و نه تنها جابجايي لايه هايي از حاكميت). اتحادِ دموكراتيك و ملي با شركت طبقه كارگر تنها هنگامي برپا خواهد شد كه طبقه كارگر، آگاه و سازمان يافته باشد و آگاهانه روند مبارزه براي برپايي اين اتحادها را با مبارزات اعتصابي و غيره به پيش ببرد.
اولويت نبرد طبقاتي بر مبارزه براي اتحادهاي اجتماعي، از منطق ماترياليست- ديالكتيكي فوق ناشي مي شود! الويتي كه با سكوت در باره ”تضاد اصلي“ در جامعه و بي توجهي به اسلوب ”ديالكتيك مشخص“ حفظ نمي شود. زيرا، همان طور كه لنين نشان مي دهد، روند انتقال آگاهي طبقاتي را به درون طبقه كارگر قطع و يا حداقل محدود كرده و مانع ايجاد شدن پيش شرط ضرور، يعني سازماندهي انقلابي طبقه كارگر مي شود.
***
نگارنده ترديد ندارد كه ظهور افرادي كه خود را توده اي و حتي مسئول حزبي مي نمايند، مانند رفيق مهرداد اخگر يا رزمين مهرگان، تنها در شرايطي ممكن مي گردد و به آن ها امكان فتنه گري ارزاني مي دارد، كه شرايط بحثِ انتقادي رفيقانه و شفاف و صريح در حزب توده ايران تعطيل شده باشد. امري كه در تضاد است با حفظت از مصالح عاليه حري توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران!
انگار سلب حق توده اي ها براي بحث سياسي و شركت در زندگي حزبي از اين رو ضروري شده است كه نبايد سياست انقلابي حزب توده ايران به صورت علني و در شرايط دموكراتيك تعيين گردد، بلكه بايد در «انديشكده»هاي مخفي و شناخته نشده تحقق يابد؟ (٤)
—
١- در مقاله ”ديالكتيك دوآليستي و يا ماترياليستي»، جنبه هايي از همين بحث طرح شده اند كه مراجعه به آن سودمند است http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2726
٢- اين نكته را ديتمار دات Dietmar Dath در مقاله ي با عنوان «ديالكتيك به جاي سحر و جادو»، در ”جهان جوان ١٨ مارس ٢٠١٦ بازتاب مي دهد.
٣- شماره ٩٩٥، ٢ فروردين ٩٥ http://www.tudehpartyiran.org/2013-12-03-22-31-04/3147-2016-0
٤- واژه استه تيك «انديشكده» را اخيراً در مقاله اي در نامه مردم خواندم و لذت بردم. مقاله آن را به عنوان جايگزين براي واژه ”تينك تانك“هاي توليد كننده استراتژي و تاكتيك هاي امپرياليستي به كار برده است.