ديالكتيك منافع طبقاتي و ايدئولوژي – پيامدهاي سياسي آن!

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٥ / ٥٣ (٥ شهريور)

واژي راهنما: تئوريك. سياسي

وحدت منافع طبقه ي كارگر و لايه هاي بورژوازي ملي و خرده بورژوازي ميهن دوست و ضد امپرياليست در مرحله ملي- دموكراتيك فرازمندي جامعه به مثابه وضع ”خاص“ي در روند مشخص و تاريخي. بازتاب همزمان ايدئولوژي و منافع طبقاتي در نبرد براي دمكراسي، عدالت اجتماعي و حفظ منافع ملي. چگونگي انعكاس هستي اجتماعي در آگاهي. رابطه ميان آگاه بودن و آگاه نبودن در باره ي علت واقعي پديده ها. موضع رفيق عزيز خاوري در مصاحبه با ”جهان جوان“ مبتني است بر انديشه ماركسيستي- توده اي.

 

وظيفه ي سطور كنوني شكافتن و شفاف سازي تئوريكِ ديالكتيكِ مشخصِ ”منافع طبقاتي و ايدئولوژي“ است كه مي تواند كمك باشد براي درك مشخص تاثير متقابل ميان مناسبات عيني در شيوه ي توليد مرحله تاريخي و برداشت ذهني انسان از آن ها. بحثي كه در ارتباط قرار دارد با رابطه ”عين و ذهن“. به سخني ديگر، در ارتباط قرار دارد با درك روند پرتضاد و بغرنجي كه «گره ي ديالكتيكيِ تو در توي گذار و تبديل شدن ضروري عينيت به ذهنيت و برعكس» (كفلر) را نزد انسان قابل شناخت مي سازد. (١) رابطه ي كه ضمن بغرنج بودن، در عين حال رابطه اي بلندپروازانه و پرمدعا است. انسان براي درك آن، چاره اي جز مطالعه عميق و همه جانبه رابطه ي ميان منافع طبقاتي و ايدئولوژي را ندارد. بخش و سويه هاي ديگري از همين مبحث در مقاله «آگاهي كاذب، اهرم تبليغات طبقات حاكم» (٢) مورد توجه قرار گرفت. ازقبيل ديالكتيك ”نقطه و خط“، ”نسبي و مطلق“، ”ظاهر و مضمون“ و …

با روشن شدن رابطه ميان منافع طبقاتي و ايدئولوژي (كه اميد مي رود در پايان مقاله در ذهن خواننده ايجاد شده باشد)، وحدت منافع طبقه ي كارگر و لايه هاي بورژوازي ملي و خرده بورژوازي ميهن دوست و ضد امپرياليست در مرحله ملي- دموكراتيك فرازمندي جامعه به مثابه وضع ”خاص“ي در روندي مشخص و تاريخي قابل درك مي گردد.

پاسخ ديالكتيكي براي درك اين وحدت عيني، تنها بر پايه ديالكتيك ”خاص و عام“ ممكن نيست كه مساله مركزي را در بحثي تشكيل مي دهد كه رفيق عزيزي در ابرازنظر خود مطرح ساخته است. او خواستار آن است كه ماركسيست ها تمام نيروي خود را براي تحقق انقلاب سوسياليستي و برپايي جامعه سوسياليستي- كمونيستي به كار گيرند. در غير اين صورت، جنبش ماركسيستي با خطر ايجاد «توهم» نزد زحمتكشان روبرو خواهد بود. (در پايان همين نوشتار به ديالكتيك ”خاص و عام“ نيز پرداخته مي شود) (٣)

ترديدي در وجود تضاد آشتي ناپذير ميان منافع طبقه كارگر و طبقه بورژوازي، به مفهوم عينيتي ”عام“، روا نيست. همان طور كه وجود تضاد ميان اين دو طبقه در وضع ”خاص“ شرايط هستي طبقه كارگر در اين نظام و همچنين در دوران فرازمندي گام به گام در مرحله ي ملي- دموكراتيك جامعه، كه در نبرد روزانه طبقاتي تجلي مي يابد، نيز روا نيست. با وجود پذيرش اين واقعيت، نمي توان وجود «وحدت منافع» طبقه و لايه هاي پيش گفته را در مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب- فرازمندي جامعه نفي نمود. زيرا، همان طور كه در زير نشان داده مي شود، اين «وحدت منافع»ي عيني براي اين دوران بايد با توجه به رابطه ي ديالكتيكي ميان مقوله ي ”منافع طبقاتي“ و ”ايدئولوژي“ مورد بررسي قرار گرفته و قابل شناخت و درك شود.

درك نظري- روشنفكرانه «وحدت منافع»ي طبقه كارگر و لايه هاي برشمرده شده در مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب، هيچ معناي ديگري ندارد، جز تصورِ ساختاري انتزاعي بر پايه اسلوبِ تحليل ماركسيستي- توده اي از نياز تاريخي رشد اجتماعي در ذهن مبارزان، كه بايد به منظور جلب زحمتكشان به مبارزه براي برپايي سوسياليسم و جامعه بي طبقه و تهي از استثمار انسان از انسان انجام شود. ساختار انتزاعي اي كه پل ارتباط است از يك طرف با سطح رشد نيروهاي مولده و از سوي ديگر با سطح آگاهي ايدئولوژيك  توده ها. دو نكته اي كه در ارتباط قرار دارد با مقوله ي ”شيوه ي توليدي“ و ”فرماسيون“ كه پيش تر طرح شد (٥). ساختار انتزاعي اي كه به معناي، عملكرد و پراتيك اجتماعي به منظور طيِ راهي كه براي برپايي سوسياليسم بايد از آن گذشت. انتزاعي كه تظاهر انديشه تئوريك- آگاهانه- خلاق انسان مبارزه انقلابي و پراتيك اجتماعي مبتني برايدئولوژي ماركسيستي- توده اي مبارزان است به منظور گذار از مرحله ”گام به گام و اصلاح طلبانه“ي رشد جامعه به منظور برپايي شرايط انقلاب سوسياليستي و جامعه تهي از استثمار انسان از انسان در آينده! به سخني ديگر، پراتيكي كه آن را مي توان ”استراتژيِ انقلابي در دوران هاي غيرانقلابي“ نيز ناميد (٦). انتزاعي كه گام به گام هژموني انديشه طبقاتي زحمتكشان را به سطح آگاهي عمومي جامعه ارتقا  داده كه پيش شرط برقراري هژموني طبقه كارگر در مرحله ملي- دموكراتك انقلاب را تشكيل مي دهد! بدين ترتيب، اين انتزاع، برداشتي غيرفعال، تسليم طلبانه و «توهم»خواه نيست، بلكه، گامي فعال و انقلابي است با اين هدف «که در انتهای کار، حقّانیت خود را به ثبوت» برساند. (به نقل از ابرازنظر رفيق حسين)

رفيق عزيز ديگري در ابرازنظر خود مي نويسد: «انقلاب ملي دموكراتيكِ اصيل، داراي پايه هاي عيني و ماديِ روشني است. درهم تنيدگي تضاد هاي سه گانه استقلال، آزادي و عدالت اجتماعي در شرايطي كه وضعيتِ ذهني طبقه كارگر مهيا نيست  – و نمي توان مبارزه را براي آمادگي طبقه كارگر تعطيل كرد –  و [همچنين] نيروهاي مولد به اندازه ي كافي رشد نكرده است، نوعي از مبارزه بينابيني را اجتناب ناپذير مي سازد. كوبيدن بر طبل مبارزه ”صرفاً“ سوسياليستي، طبقه كارگر را حتي از پيش و پا افتاده ترين دستاوردهاي مبارزاتي محروم و آن را به فرقه اي در دل فرقه هاي ديگر بدل مي سازد. درست در همين شرايط است كه اين اصل كه طبقه كارگر براي [منافع] همه مردم مي رزمد، بايد تبلور پيدا كند.»

ديالكتيك منافع طبقاتي و ايدئولوژي

به طور مشخص، ديالكتيك منافع طبقاتي و ايدئولوژي به چه معناست؟ آيا مي توان به طور ساده منافع طبقاتي و ايدئولوژي را بر هم منطبق ارزيابي نمود؟ آيا مضمون منافع طبقاتي، يك به يك در ايدئولوژي بازتاب مي يابد؟ يا اين بازتاب، روندي بغرج تر از انعكاس ساده ي ظاهرامر را در ذهن توده ها تشكيل مي دهد؟ لئو كفلر به اين پرسش ها در كتاب ”تاريخ و ديالكتيك“ پاسخ مي دهد و در مخالفت با «برقراري تساوي مكانيكي ميان ”عامل“ اقتصادي و ايدئولوژي» [منافع طبقاتي و ايدئولوژي] (ص٢٠٥) و در اثبات نظر خود مي نويسد: «اول، منافع طبقاتي خود بخشي است از قلمروي ايدئولوژي. از اين روست كه اين منافع مي تواند ساختار به شدت بغرنجي را تشكيل دهد. اغلب به اين صورت كه آن چه به اصطلاح منافع را تشكيل مي دهد، نبايد هميشه با منافع عيني طبقه در انطباق و يكسان باشد؛ در چنين وضعي، كدام يك از منافع براي شكل مشخص ايدئولوژي تعيين كننده است، منافع واقعي [عيني] و يا تصور شده؟ [حزب سوسيال دموكرات آلمان تصويب بودجه جنگ اول جهاني را در مجلس آلمان مطابق با منافع طبقاتي طبقه كارگر آلمان پنداشت! – در […] همه جا از ف ع] و دوم، به خاطر آن كه شرايط عيني هنوز با منافع طبقاتي در انطباق در نيامده اند و يا ديگر با آن منطبق نيستند، ايدئولوژي در موارد بي شماري به صورت كاملاً متضاد با منافع طبقاتي بروز مي كند. مثلاً زير فشار شرايط عيني كه انقلاب بورژوازي را به مساله روز تبديل مي ساخت، ايدئولوژي پرولتاريا، توسط نمايندگان ”پرشور و حرارت“ آن در انقلاب فرانسه [كمون پاريس]، در جهت آنارشيسم رشد كرد. امري كه به هيچ وجه در انطباق نيست با منافع طبقه كارگر. اما اگر گفته شود كه ايجاد شدن چنين ايدئولوژي اي در آن دوران با منافع طبقه پرولتاريا در انطباق بوده است، آنوقت منافع طبقاتي بر پايه ي ايده آليستي و از درون برداشت ايدئولوژيك استخراج و ناشي از آن تعريف و توجيه مي شود و نه از آنكه ايدئولوژي ناشي از منافع طبقاتي است؛ طبقه پرولتاريا در آن دوران [انقلاب كمون] معتقد به آنارشي بود، پس گويا آنارشي انطباق داشت با منافع طبقاتيِ پرولتاريا!» (ص ٢٠٤)

با توجه به نظرات طرح شده در اين بخش از كتاب كه مطالعه كامل آن قوياً به علاقمندان به طور عام و به رفيق عزيز حسين به طور خاص توصيه مي شود، بايد به اين پرسش پاسخ داد كه آيا در شرايط مشخص مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب كنوني در ايران، برپايي اتحادي ميان طبقه كارگر و بورژوازي ملي و خرده بورژوازي ميهن دوست و لايه هاي ديگر به مثابه بازتاب همزمان ايدئولوژي و منافع طبقاتي آن ها در نبرد براي دمكراسي، عدالت اجتماعي و حفظ منافع ملي تشكيل مي دهد يا خير؟ در حقانيت عيني وحدت منافع پيش گفته در اين مرحله، صرفنظر از آن كه ايدئولوژي حاكم بر نظام سرمايه دارنه، ازجمله نزد سرمايه داران ملي كه خواستار تشديد استثمار زحمتكشان هستند و يا باشند و از هدف انباشت سود و سرمايه عدول نمي كنند، ترديدي نيست. هم چنان كه طبقه كارگر نيز در همين مرحله به مبارزه ي خود براي برپايي جامعه سوسياليستي- كمونيستي كه در آن استثمار انسان از انسان برمي افتد، نه تنها تعديلي وارد نمي سازد. بلكه به طور پيگير و انقلابي روند ترقي خواهانه رشد جامعه را به پيش مي راند! مبارزه به منظور ايجاد هژموني طبقه كارگر در اين مرحله. بيان اين واقعيت و مبارزه ي طبقه كارگر است!

پاسخ به پرسش «وحدت منافع» پيش گفته، تنها با درك چگونگي انعكاس هستي اجتماعي در آگاهي ممكن است، كه روندي بغرنج را تشكيل مي دهد و درك آن را بايد دركي پرمدعا ارزيابي نمود. كفلر علت اين بغرنجي را در چند لايگي و پر سويه بودن ”ايدئولوژي“ ارزيابي مي كند. او براي نمونه نشان مي دهد كه بورژوازي انقلابي قرن ١٦ تا ١٨ در انگلستان و فرانسه، در عين حال داراي خصوصيت «فردگرا» نيز است. او مي پرسد، براي ارزيابي ايدئولوژي بورژوازي در اين دوران، كدام سرشت او را بايد محك ارزيابي قرار داد؟ انقلابي بودن و يا فردگرا بودن؟ او نشان مي دهد كه اين بورژوازي انقلابي نه در انقلاب انگلستان و نه در فرانسه با اعطاي حق راي به «بي چيزانِ» غيرمالك كه «عوام الناس» مي نامد، از اين رو موافقت داشت، زير گويا نگران است كه آن ها راي خود را به ارباب فئودال كه به آن وابسته بودند، در صندوق بريزند. اما توسط هيچ متفكر انقلابي آن دوران «به اين نكته فكر نشده است كه حق راي را از اشراف سلب كنند»؟ علت اين امر را كفلر در «ريشه عميق اين نظر در آگاهي بورژوازي» مي داند «كه از درون روابط مالكيتي، سرمايه داري برمي خيزد و در ارتباط با ترس مشخص بورژوازي از خطري است كه از راي اكثريت بي چيزان و افراد فاقد مالكيت عليه مالكيتش احساس مي كند.» به سخني ديگر، در حالي كه انطباق عيني ”ايدئولوژي“ بر منافع طبقاتي بورژوازي برقرار و براي انديشه ديالكتيكي قابل شناخت است، همان طور كه كفلر مورد تاكيد قرار مي دهد، هيچ استدلال ديگري جز وابستگي «بي چيزان» به فئودال ها در منابع تاريخي آن دوران مطرح نمي شود.

بر اين پايه است كه بايد انديشه ي ماركسيستي- توده اي رابطه ميان آگاه بودن و آگاه نبودن در باره ي علت واقعي پديده ها را درك كند. در مورد بحث خاص كنوني، رابطه ي بغرنج «وحدت عيني منافع» طبقه و لايه هاي پيش گفته را در مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب درك كند و آن را به مثابه روند ايدئولوژيكي پرتضاد و پرتضاريس براي ساختن ”تاريخ“ در لحظه مورد بررسي ارزيابي نمايد. كفلر آن را «به مثابه عملكرد اجتماعي پرتضادي» مي داند. كه «ساختن تاريخي [است] كه خود نتيجه و ناشي از روند اقتصادي پرتضادي است.» (ص ٢٠٧)

درك بغرنجي ساختمان تاريخي كه انسان در لحظه حاضر دست به كار برپاييِ آن است، براي نمونه در ايران سال ١٣٩٥، در اين امر نهفته است كه بايد بتواند  – با بهره گيري از انديشه بانيان سوسياليسم و اسلوب ماترياليست ديالكتيكي كشف شده توسط آن ها – «گره ي ديالكتيكي تو در تويِ گذار و تبديل شدن ضروري عينيت به ذهنيت و برعكس را» نزد طبقه كارگر و متحدان آن در اين مرحله بگشايد و «ساختار آن را بشناساند». زيرا، آن طور كه كفلر مي نويسد: «انسان تاريخ زندگي خود را در جريان كار بر پايه شرايط و اوضاع و احوال ”موجود“ كه مستقل از اوست، از اين طريق ”مي سازد“ كه با انسان هاي ديگر در ارتباط قرار مي گيرد. ارتباطي كه چگونگي آن ضرورتاً بر پايه ي سطح رشد نيروهاي مولده تعيين مي شود. … [و ادامه مي دهد] انعكاس مناسبات عيني در ذهن انسان به نحوي ويژه تحقق مي يابد كه ضرورتاً توسط اين مناسبات [ميان انسان ها] تعيين مي شود؛ عينيت تحت چنين شرايطي به ذهنيت راه مي يابد و به آن تبديل مي شود (فرجام مي يابد). همان طور كه نشان داديم، البته عينيت به ذهنيت آن هنگام راه مي يابد، پس از آن كه ذهنيت در جريان كار [عملكرد] به عينيت تبديل شده و فرجام عيني يافته بوده است. اما اين ذهنيت تنها ذهنيت محدود به انديشه ي روشنفكرانه نيست، بلكه از آن جا كه ذهن نقش [فعالِ] عملكردي در روند [كار، ساختن تاريخ و غيره] ايفا مي كند، ذهن، لحظه و جنبه اي از پراتيك هستي را هم تشكيل مي دهد. لحظه اي كه در شكل مشخص ذهنيت و معنويت انسان تظاهر مي كند. از آن جا كه ايدئولوژي يك لحظه و جنبه ي ضروري در جريان روندِ برپاداشتن تاريخ است، عملكرد انسان خود را توليدي ناشي از ايدئولوژي مي نمايد. يعني عملكردي است كه بر پايه موازين ايدئولوژيك تظاهر مي كند، از اين رو، به همان معنا نيز بخشي از تاريخ ”شيء شده“ و عينيت يافته و واقعي و عيني (واقعيت در برابر gegenständlich) هستيِ اجتماعي را تشكيل مي دهد، نكته اي كه براي هر شكلي از عملكرد صادق است. (ماركس در تز اول فويرباخ ازجمله مي نويسد, انسان بايد در پراتيك، حقيقي بودن، يعني واقعيت و توانائي و ناسوتي بودن تفكر خود را به اثبات برساند. بحث در باره ي واقعيتِ تفكرِ جدا از پراتيك، مساله اي است صرفاً اسكولاستيك). با چنين مفهومي در جايي ماركس مي گويد: ”قدرت هم … خود يك نيروي اقتصادي است“ (كاپيتال جلد اول، ١٩٤٧، ص ٧٩١). از اين رو انسان نمي تواند تاريخ هيچ دوراني، ازجمله تاريخ اجتماعي هيچ دوراني را به طور كامل درك كند، بدون آن كه لحظه و جنبه ي ايدئولوژيك كه ”تحت تاثير آن گروه هاي اجتماعي مي كوشند وضع خود را بشناسند“ (انگلس، ف، جنگ دهقاني در آلمان، همانجا ص ٥) در بررسي خود دخالت ندهد؛ …». (ص ٢٠٨)

ترديدي روا نيست كه در شرايط كنوني در جهان، حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران و رشد و فرازمندي ترقي خواهانه آن تنها در اتحادي از وسيع ترين نيروهاي داراي منافع مشترك در اين مرحله قابل دسترسي است، گرچه كماكان لحظه هاي عيني و ذهني تضاد منافع ميان طبقه كارگر با نظام سرمايه داري به مثابه يك تضاد عيني برقرار است. مبارزه ي ايدئولوژيك براي درك اين دو سوي هستيِ جامعه ايران، در مبارزه ي دوگانه ي حزب طبقه كارگر تظاهر مي كند كه زنده ياد ف م جوانشير آن را وظيفه سوسياليستي و دموكراتيك حزب طبقه كارگر مي نامد كه در «برنامه حداقل كارگري» آن تجلي مي يابد. همان طور كه پيش تر نيز اشاره شد، تضاد اصلي در نظام سرمايه داري، «تضاد ميان كار و سرمايه» است كه روشنگري در باره ي آن بحث ”عام“ را در وظيفه ي سوسياليستي حزب توده ايران تشكيل مي دهد، كه اما، تنها در شكل طرح ”خاص“ آن در مرحله كنوني مي تواند نقش فعال و كمكي براي مبارزه ي طبقاتيِ زحمتكشان و حزب آن ها ايفا كند.

برپايه ي ارزيابي پيش گفته است كه مي توان قوياً موضع رفيق عزيز خاوري را در مصاحبه خود با ”جهان جوان“ مورد تائيد قرار داد. در اين مصاحبه، با توجه به كليت نبرد ايدئولوژيك به منظور ايجاد اتحاد اجتماعي عليه رژيم ديكتاتوري، كه به مثابه گره گاهي است كه حل آن، به ايجاد شدن شرايط رشد انقلاب ملي- دموكراتيك در ايران كمك مي كند، وحدت منافع طبقه كارگر و لايه هاي بورژوازي ملي و خرده بورژوازي ميهن دوست را قابل شناخت مي سازد. (٧)/

١- لئو كفلر، تاريخ و ديالكتيك، به صورت پ د اف در توده اي ها www.tudeiha

٢- نگاه شود به مقاله ي شماره ٥٠ مرداد ٩٥ در توده اي ها با عنوان”آگاهی کاذب“، اهرم تبلیغات طبقات حاکم! http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2857

٣- در دو ابراز نظر، رفيق عزيز حسين موضع انتقادي خود را نسبت به «مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب» مطرح مي سازد كه همان زمان انتشار يافت (٤). چكيده ي انتقاد اين رفيق، اين برداشت است كه «تز‌ `مرحله ملی‌ دمکرتیک` بر این ایده استوار بود که جوامع نه چندان پیشرفته احتیاج به آن دارند که مرحله توسعه را بگذرانند، تا بتوانند به سوسیالیسم برسند». رفيق حسين با تاكيد محقانه بر اين امر كه «تضاد منافع آشتی‌ ناپذیر با موعظه حل ناشدنی ست»، خواستار آن است كه ماركسيست ها تمام نيروي خود را براي تحقق انقلاب سوسياليستي و برپايي جامعه سوسياليستي- كمونيستي به كار گيرند. همان طور كه اشاره شد، وظيفه ي اين سطور بررسي و شكافتن سويه هاي مختلف مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب و فرازمندي جامعه نيست. در اين زمينه در مقاله هاي چندي كه در صفحه توده اي ها در سال هايِ اخير، همچنين با توجه به نكته هاي انتقادي رفيق حسين انتشار يافت (كه به شكل مجموعه نيز بازانتشار خواهند يافت)، سرشت و مضمون اين مرحله رشد اقتصادي- اجتماعي و شرايط ضروري براي تحقق يافتن آن، ازجمله مساله پراهميت هژموني طبقه كارگر در آن، به بحث گذاشته شده است. در آن نوشته ها ازجمله به مساله ”شيوه ي توليد“ و ”فرماسيون“ (صورتبندي اقتصادي- اجتماعيِ) مورد نظر ماركس اشاره شد و نشان داده شد كه تز مورد نظر رفيق حسين، تنها مي تواند با توجه به ديالكتيك اين دو مقوله در مرحله ملي- دموكراتيك، مورد بررسي قرار گيرد. رفيق حسين با اين برداشت موافق نيست كه عمل به «وظيفه سوسياليستي حزب توده ايران» – كه زنده ياد ف م جوانشير، دبير كميته ي مركزي حزب آن را در اثرش ”سيماي مردمي حزب توده ايران“ توضيح مي دهد و ضرورت پايبندي مداوم به آن را به اثبات مي رساند -، مي تواند با وظيفه دموكراتيك برپايي ”اتحادهاي اجتماعي“ با لايه هاي پيش گفته، هم سو باشد، زيرا آشتي ميان «تضاد منافع آشتي ناپذير» ميان سرمايه دار و پرولتاري، كه همان تضاد ميان «كار و سرمايه» است، قابل تصور نيست! آيا تداوم نيافتن انتقاد رفيق حسين پيامد نزديكي نظر و برداشت به دنبال اين بحث ها است، ناروشن است. بايد اميدوار بود كه چنانچه هنوز نياز به بحث و گفتگوي مشخص در باره سويه هاي طرح شده و يا از روي سهو طرح نشده باقي است، با موضع گيري انتقادي اين رفيق و ديگران، بحث ادامه يابد.

٤- نگاه شود به مقاله شماره: ١٣٩۴ / ٣۴ (٩ شهریور) با عنوان اندیشه سوسیال دموکرات و برنامه اقتصاد ملی، ”فرهنگ“ و ”سانترالیسم دموکراتیک“ http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2567

٥- نگاه شود به مقاله ي شماره ٥ فروردين ٩٥ با عنوان مضمون ماركسيستيِ صورتبنديِ اقتصادي- اجتماعي، نقش رشد مدنيِ جامعه بر رشد نيروهاي مولده، نقش ضد ملي مذهب ارتجاعي در توده اي ها http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2720

٦- نگاه شود به مقاله ٤١ آذر ٩٤ با عنوان سياست انقلابي در شرايط غيرانقلابي، پيامد نبود برنامه اقتصاد ملي جايگزين در توده اي ها http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2604

٧- نگاه شود به مقاله ي شماره ٥٢ شهريور ٩٥، ”راه توده“ و ”عدالت“ پايبند به تحليل ماركسيستي نيستند در توده اي ها  http://www.tudehiha.com/lang/fa/archives/2861

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *