مقاله شماره: ١٣٩٢ / ٥١ (١٩ آذر)
واژه راهنما: نمي توان تزي را مورد تائيد قرار داد كه از نبودن شرايط گذر به سوسياليسم در شرايط كنوني در ايران، اين نتيجه گيري را مجاز مي داند كه «بر اساس درك ماترياليستي از تحولات تاريخي و شناخت واقعيت هاي عيني، حذف نظام سرمايه داري در ايران در مرحله كنوني امكان پذير نيست». آموزش از نشست فعالان جنبش زنان در تهران: «جنبش زنان از مطالبات پراكنده، كلان، مبهم و شعارگونه به سمت مطالبات خاص و مشخص حركت مي كند.»
در «جزوه» پربار و پرمایه با عنوان «واكاوي دیدگاه های اقتصادی- سیاسی حزب توده ایران در دو دهه اخیر» در نامه مردم، ارگاه مركزي حزب توده ايران (شماره ٣٩٢، مهر ماه ١٣٩٢) دو تز مطرح شده اند. تز نخست گذر مستقيم به سوسياليسم را در شرايط كنوني ايران به درستي نادرست اعلام مي كند. تز دوم، به نادرست امكان گذر از سرمايه داري را در شرايط كنوني ايران نفي مي كند. تز دوم، با منطق كل «جزوه» همخواني ندارد و در تضاد قرار دارد با تز درست نخست.
در دو نوشتار پيش در ”توده اي ها“ برخي مواضع طرح شده در دو تز مورد توجه و بررسي قرار گرفته اند. در نوشتار حاضر كه از رساله هنوز انتشار نيافته ”ديالكتيك شعرهاي احسان طبري در زندان“ نقل شده است، جنبه هاي ديگري از اين دو تز، از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكي، مورد بررسي قرار گرفته اند. اين بررسي مبتني بر شعر ”وعدهء دیدار“ زنده ياد احسان طبري انجام مي شود كه در زندان جمهوري اسلامي سروده است.
”وعدهء دیدار“
سرسختی، مصمم بودن و امید به پیروزی مبتنی بر دیالکتیک ”ضرورت و اتفاق“ (تصادف)- ”ضرورت و تاريخي“ و ”سير خود بخودي و آگاهانه“ در ”وعده ديدار“، سروده ي بعدي در رديف شعرها در دستخط، همراه است با طنين سرود يورش مجدد «معشوق»ي كه «آتش ققنوس» را به جا گذاشته و ققنوس افراشته را به مثابه پرچم ظفرنمون خود به اهتزاز در آورده است.
اين يورش در شعرهاي ديگر هم ادامه دارد و در هر کدام از نگاهی متفاوت، از سويه هاي مختلف، به حماسه ي نبردِ انسانِ دربند می نگرد. در اين شعرها، همزمان، دیالکتیک نکات کم و بیش مشترکی مورد توجه قرار مي گيرد. در توضیح دیالکتیکِ جنبه هاي متفاوتِ مضمون آن ها، كوشش شد به این «درهمی»، پایبندي نشان داده شود، تا حتي المقدور مسير انديشه طبري حفظ گردد.
وعدهء ديدار
در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان.
من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران، شب، نورشان را با چشم هايم مى بويم.
و آنگاه پرپر مى شود گل ستارهها، كه فانوس روشن زبرجد، تيغ شعاع برمى كشد از نيام.
شب مى گريزد، گوئى خون اختران مى ريزد، كه فلق مى شود سرخفام.
اى آنكه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادى!
اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى!
من، هر شب در آسمان، وعدهء ديدار دارم با ستارگان.
استعاره های استه تيك در این «نثر موزون شاعرانه»، فاخر و در عین حال باشکوه هستند. از نگرش استه تيك اديبانه غیرتخصصی ي نگارنده، ابهت فخرآمیز و «مغرورانه» آن ها در برابر «سنگدلی دشمن» (با پچپچه پاييز، 11)، از ترکیب مضمونِ ”عینی“ و ”ذهنیِ“ واژه ها، «خیش نگاهم»، مایه می گیرد:
«در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان»،
«من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران» …
«اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى! من، هر شب در آسمان، وعدهء ديدار دارم با ستارگان.»
”خيش نگاه“، ”زمينِ آسمان“، ”آسمانِ شب زده“، ”آسمانِ ذهن بي ستاره“، ”وعده ديدار با ستارگان“ نمونه هايي از چنين استعاره ها هستند.
چند لايگي مضمون ديالكتيكي انديشه
سويه هاي متفاوت انديشه كه پيش تر به آن اشاره شد، چند لايگي مضمون ديالكتيكي انديشه را نشان مي دهد. استعاره زير، «من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران»، از ويژگي ي چند لايه بودن برخودار است. اين تركيب چند لايه كه در آن ديالكتيك مقوله هاي متفاوت متبلور مي شود، تنها تركيب چند لايگي انديشه در شعرهاي طبري نيست. طبري بارها اين چند لايگي را با استعاره هاي متفاوت طرح مي كند. «پيوست بي گسست [يك پارچگي هستي، روند فرازمندي هستي، جهت ترقي خواهانه هستي]»، «تحفه تكرار» (به آنكس كه به او مي انديشم، شعر)، «تكرار تمرين است و تمرين زرگري و ريزه كاري ياخته ها و گويچه ها» (با، ٦)، «از خاك سياه، گياه خرد روييد» (با، ٩)، «سنگ چندان غلطيد كه گياه شد، گياه چندان روييد كه خزيدن آموخت» (با، ١٠)، «خيزآب خزر بر ماسه ها چنگ مي كشد» (از، ١) و …..
«حجاب حرير را بدر[يم] و در ماوراي واژه ها گام گذار[يم]» (از، سراينده گويد):
پيش تر و در ارتباط با ديالكتيك ”سير خود بخودي و آگاهانه“ اين نكته بيان شد كه شناخت بودگي و تناسب تاريخي ميان دو قطب در تضاد، پيش شرط شناخت ديالكتيكي از پديده است. اين، سخني به حق است، اما همه ي سويه هايي نيست كه بايد در بررسي پژوهشگرانه هر پديده مورد توجه قرار گيرد. براي نمونه در استعاره «من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران»، ضمن قابل شناخت بودن ديالكتيك ”سير خود بخودي و آگاهانه“ («من»، «هر شب»!)، انديشه موشكافانه با ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“، ”ضرورت و منطق تاريخي“ (تا بشكفد»!) نيز روبروست.
نگاه ”آگاهانه“ نيروي نو در ديالكتيك ”سير خود بخودي وآگاهانه“، همزمان «منطق» عمل به ”ضرورت“، ”شكل“ و ”منطق“ تحقق يافتن ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ نيز است. اين نكته ديرتر شكافته خواهد شد، در اينجا هدف اشاره به مفهوم ديالكتيك ”ترصد و يورش“ است كه در شعر ”گريز“ به آن پرداخته شده كه سويه ديگري از ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق (تصادف)“ را قابل شناخت مي سازد.
براي شفاف تر شدن نكته پراهميت، به نمونه اي ديگر بنگريم.
هنگامي كه اين تز مطرح مي شود كه در «مرحله كنوني دگرگوني هاي ايران، گذر مستقيم به سوسياليسم» ممكن نيست، ما با هر دو ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ و همچنين ”سير خود بخودي و آگاهانه“ روبرو هستيم.
تكيه غيرمتناسب به ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ و يا حتي گرايش مطلق گرانه به آن، به معناي وقوع حوادث و اتفاق هاي مثبت را به طور غير فعال انتظار كشيدن، به ”مقدورات“ و قابل دست يافتني ها بسنده كردن، ”فيتيله ها را پايين كشيدن“ است. اين تكيه غيرمجاز، نفي وجود همزمان ديالكتيك ”سير خود بخوي و آگاهانه“ است. در كوپه به انتظار رسيدن قطار به ايستگاه سوسياليسم (لنين) نشستن است. حذف عنصر «آگاه» و عملكرد آگاهانه و هدفمند است. از كف دادن «ترصد» فعال و سازمانده است. اين، موضع سوسيال دمكرات ”ناب“، ”برنشتيني“ است.
برعكس، بي توجهي به اولي و تكيه غيرواقع بينانه به نقش نيروي آگاه در ديالكتيك ”سير خود بخودي و آگاهانه“، تازاندن و هدر دادن نيروي نو در برخوردهايي است كه شرايط پيروزي هدف آن هنوز ايجاد نشده است. تاريخ دهه هاي پاياني رژيم سلطنتي در ايران، نمونه هايي از اين به هدر دادن نيروي نو را ارايه مي دهد.
ملات و پل ميان درك دو ديالكتك فوق را ديالكتيك ”ترصد و مبارزه (يورش)“ تشكيل مي دهد كه به آن پرداخته خواهد شد. در اينجا بيان اين نكته ضروري است كه ”ترصد“، عملي غيرفعال، خاموش و افسرده نيست، ترصد دهقان وابسته و گرفتار در بند موهومات سحرآميز و آسماني نيست، ترصدي جوينده، فعال، هدفمند است، خود سازي است، جستجوي راه هاي فرعي و ميان برهاست، جستجوي ”تصادف هاي ديالكتيك“ي است (نگاه شود به سطور زير و ديرتر).
بر اين پايه است كه نمي توان تزي را مورد تائيد قرار داد كه از نبودن شرايط گذر به سوسياليسم در شرايط كنوني در ايران، اين نتيجه گيري را مجاز مي داند كه «بر اساس درك ماترياليستي از تحولات تاريخي و شناخت واقعيت هاي عيني، حذف نظام سرمايه داري در ايران در مرحله كنوني امكان پذير نيست.»
نادرستي اين تز از اين رو مستدل و قابل اثبات است، زيرا ديالكتيك ”سير خود بخودي و آگاهانه“ را مطلق گرانه نفي مي كند، ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ را از اين طريق مطلق مي سازد كه مقوله ”ترصد“ را از مضمون ”آگاهانه“ آن تهي مي كند و نقش ملات و پل بودن آن را براي ايجاد «شخصيت» تاريخي نيروي نو نابود مي سازد.
شناخت تفاوت ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ و ”سير خود بخودي و آگاهانه“ در پديده واحد در مواردي از اين رو بغرنج مي نمايد، زيرا انديشه پژوهشگر به اين نكته بي توجه مي ماند كه ”ضرورت و اتفاق“، همان طور كه اشاره رفت، ”شكل“ پديده، چگونگي تكوين ”شكل“ پديده را قابل درك مي سازد. در حالي كه ”سير خود بخودي و آگاهانه“، درك ”مضمون“، چگونگي تكويني ”مضمون تاريخي“ آن را ممكن مي كند. انديشه با ديالكتيك ”شكل و مضمون“ و رابطه آن دو روبروست.
نقش غيرفعال ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ را مي توان براي نمونه در اين وضع شناخت كه شرايط جغرافيايي و … در منطقه جنگل هاي آمازون باعث شده است كه هنوز گروه هاي انساني اي در آن جا در ”شكل“ جامعه بدوي زندگي كنند. نادرستي حذف نقش فعال و مترصد «آگاهي»، به سخن ديگر، خواستار قناعت فكري و عملي به تاثير ”ضرورت و اتفاق“ شدن، ”فيتيله هاي را پائين كشيدن“، در ”كوپه قطار به انتظار نشستن“ است و تكوين مضمون پديده را يك سويه وابسته به شكل آن مي كند.
البته شكل و مضمون پديده بر روي هم تاثير مي گذارند. تاثير شكل، اما تاثيرِ مكانيكي غيرفعال، ديرجان، دردك ناك و حتي مي تواند نابود كننده و كشنده باشد. شكل روابط توليدي سرمايه داري در دوران افول اين نظام در برابر ديدگان ما، به علت نابودي محيط زيست و …، ادامه حيات را بر روي زمين به خطر انداخته است! ضرورت گذار از سرمايه داري از اين رو به مساله روز نبرد گونه انسان بدل شده است! روابط توليدي در نظام سرمايه داري، يه سخن ديگر، ”شكل“ عملكرد انباشت سود و سرمايه – و نه رشد نيروهاي مولده -، به خطري براي تداوم حيات بر روي زمين بدل شده است. از اين رو، به عمل آگاهانه، فعال و انقلابي انسان نياز دارد. برناردو بوف، اسقف اعظم سابق برزيلي و پايه گذار ”مذهب آزاديبخش“ در كتاب اخيرش با ارايه داده هاي تحقيقات علمي، مي نويسد براي برطرف كردن ضايعات واره شده به ”زمين مادر“، انسان در سال ٢٠٢٠ به سه زمين نياز دارد! به قول پاپ جديد فراسيسكوس، سرمايه داري ي بازار، «مي كشد!»
بر خلاف تاثير غيرفعالِ ”شكل“، تاثير ”مضمون“ بر روي شكل، تاثير فعال، سازنده و سازماندهنده است. هنگامي و در آن پديده اي كه تناسب ميان شكل و مضمون با تضاد روبروست، انديشه هوشمندِ پژوهشگر بايد به جستجو بپردازد. كمبود عملكرد آگاهانه خود و علل آن را جستجو كند.
در ”صداي مردم“ (http://wp.sedayemardom.net/?p=12439) از برگزاري نشست فعالان زن در تهران گزارشي انتشار يافته است. در يكي از سخنراني ها، خبري طرح مي شود كه در ارتباط با بحث كنوني جالب توجه است (در اين سطور ارزيابي نظرهاي طرح شده در نشست هدف نيست). در آنجا چنين مي خوانيم: «امروز شاهد روندي در جنبش زنان هستيم كه از مطالبات پراكنده، كلان، مبهم و شعارگونه به سمت مطالبات خاص و مشخص حركت مي كند به طوري كه مطالبه محوري به يكي از عناصر مهم گفتماني به جنبش زنان تبديل مي شود.»
در اين نقل قول متاسفانه از مطالبات «كلان، مبهم و شعارگونه» نمونه اي ارايه نمي شود. چنانچه منظور از اين صفت ها، طرح پايان دادن به استثمار نيرو كار باشد كه زنان ضمن تحمل فشار بار جنسي در جامعه سرمايه داري، اولين قربانيان آن هستند، آنوقت اين امر نشان اين واقعيت نيز است كه نيروي نو به وظيفه خود براي طرح تضاد اصلي جامعه سرمايه داري كه ايران به طور عمده با پيامدهاي اسف بار آن دست بگريبان است، يعني طرح تضاد ميان ”كار و سرمايه“، بي توجهي نشان داده است. در شرايط نبود عملكرد آگاهانه نيروي ماركسيستي- توده اي، ما با اين خطر روبرو هستيم كه عنصر خود بخودي بر روند مبارزه طبقاتي، در اينجا جنبش دمكراتيك زنان، چيره گردد، و در نتيجه، مبارزه صادقانه جنبش زنان به اين نتيجه گيري نادرست نايل شود كه جنبش زنان در چارچوب سازمان آن، ”تشكيلات دمكراتيك زنان ايران“، اولاً «مطالبات خاص و مشخص» را طرح نمي كند، بلكه تنها مطالبات «كلان، مبهم و شعارگونه» را بر پرچم خود نوشته است، و ثانياً، كه فاجعه برانگيزتر نيز است، اين دو گروه از مطالبات را در برابر هم قرار دهد، به جاي آنكه يك پارچگي مضموني و دروني آن ها تشخيص دهد! آيا براي تشخيص نادرستي تصميم در باره حذف فعاليت ”تشكيلات دمكراتيك زنان ايران“ در كشور، به ارايه واقعيتِ ديگري نياز است؟
شناخت اين نكته هاي چند لايه در پديده ها در ارزيابي پژوهشگرانه از اين رو پراهميت است، زيرا گرهگاه هاي موجود در زنجيره تحليل ديالكتيكي ي مقوله هاي متفاوت را در پديده، و از اين طريق شناخت روند تكويني ساختاري و محتوايي- مضموني هر زنجيره متفاوت را ممكن مي سازد، كه هر كدام، سويه اي از بودگي واقعيت پديده را مي نمايد. سويه هايي كه داراي مضموني نزديك به يكديگر هستند، در ارتباط ارگانيك با يكديگر و حتي وابسته از هم قرار دارند، اما همتا و هم وزن نيستند.
تميز ندادن واقعيت چند لايگي در پديده، و يا تكيه غيرمتناسب به يكي و حتي نفي يكي به سود ديگري، يكي از مشكلات بررسي هاي علمي مسئولانه را به ويژه در نبردهاي اجتماعي جاري در جامعه تشكيل مي دهد. اين خطر است كه زنده ياد احسان طبري را بر آن داشت كه در هر دو جلد ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ مساله كار دستجمعي تحقيقاتي را در حزب طبقه كارگر توصيه كرده و اين شيوه را در جلد دوم (ص ٣٧) «تكيه هاه مطمئني» بنامد.
برداشت دیالکتیکی ي جانبداری ي آگاهانه ي تاریخی، مبتنی بر دیالکتیک ”ضرورت و اتفاق“ (تصادف) است. در آن مي توان در عين حال مرحله ”سير خود بخودي و آگاهانه“ را نيز تشخيص و مورد توجه قرار داد.
همان طور كه پيشتر در تعريف طبرى در مورد نيروى نو توضيح داده شد، سرشت نيروى نو، از جهت گيري ترقي خواهانه و هدفمند بودن هستى آن ناشى مى شود. فرد رسالتي به دوش دارد، در «پاسداري انديشه خود چروكيده ام» (با …، ٦)، «تا بامداد، چشم به راه زايش يك رويدادم» (با …، ٣)، «دشمن سنگدل است، ولي ما مغروريم!» (همانجا)، «با خود و عناد خود براي كاري بزرگ به سراي وجود آمده ام» (با …، ٧)، تا «دروازه شهرهاي ناگشوده را بگشائيم!» (با …، ٩)
طبري در ”نوشته ها …“ (جلد دو، ص ٩٧- ٩٦)، در بررسي و برشمردن روند ايجاد شدن ماده زنده و نهايتا هستي انساني، «تصادف را از جهت فلسفي … به دو نوع تقسيم» مي كند و مي نويسد: «يك نوع تصادفي كه به اصطلاح ”كَلپتره“ و ”الله بختكي“ است و آن را در زبان علمي ستوكاستيك (Stochastique) مي نامند و ناشي از هيچ ضرورتي نيست و ما مي توانيم آن را به تصادف عبث تعبيير كنيم. نوع ديگر، تصادفيِ ديالكتيكي است و شكـل بيان ضرورت و ناشي از ضرورت است [تكيه از ف ع]. پيدايش زندگي ناشي از يك تصادف عبث و ستوكاستيك نيست، بلكه ناشي از يك تصادف ديالكتيكي است و اين كه ضرورت همه جا در جهان به شكل تصادف تجلي مي كند، ابدا دليل نيست كه ضرورت، جبر قوانين اداره كننده روندهاي طبيعي و اجتماعي، وجود ندارد و تاريخ عالم انبوههء لغو از حوادث بي ربط و غيرمترقب است. …».
سرشت جانبدارانه ي تاريخي و آگاهانه نيروي نو، نشـان هستي اوست. هستي نيروي نو منـوط به موضع جانبدارانه اوست، زيرا بازتوليد هستي او را تضمين مي كند، آن طور كه در ديالكتيك ”قطع و فصل“، ”نقطه و خط“ پيش تر نشان داده شد.
پس از اين سير در انديشه چند لايه زنده ياد احسان طبري كه بايد به آن ناخواسته و از سر جبر پايان داد، به ادامه بررسي بازگرديم.
«دشمن سنگدل است، ولي ما مغروريم» (با …،١١)
اين ندا و پرچم افراشته ي انديشمندِ در بندي است كه نبرد ميان نو و كهن را از دريچه فراخ خوشبيني مستدل تاريخي و منطق آن مي بيند و پاسخي آگاهانه و در خور نثار می کند:
«بدسگالان مردمي آزاد … كه انديشه تان از پرمگس فراتر نمي رود، و اوج عظمت را در شكوه حشرات …» مي بينند. (احسان طبري، ”بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد“، شعر زندان)، «من هر شب، با خيش نگاهم، زمين آسمان شب زده را شخم مي زنم.» (وعدهء ديدار)
قدرت نفوذِ «پیام آوران دگرگونیِ» (با …، 9)، با «خیش نگاه»، همانند «شمشیر واژه ها» (با …، 6) است که بر «آنکه در برابر چشمانم بستر پولادین نهاده، … آسمان ذهنم را بی ستاره …» می خواهد، یورش مي برد، تا «زمین آسمان شب زده را شخم [زند]، تا بشکفد گل اختران، [و] شب، نورشان را با چشم ها» ببوید.
«ای آنكه در برابر چشمانم بستر پولادین نهادی، ای آنكه آسمان ذهنم را بیستاره میخواهی [«کور خوانده ای» یادداشت ها، جلد اول، چاپ اول، ص١١١)]، من هر شب در آسمان، وعدهء دیدار دارم با ستارگان…».
نبرد برشمرده شده، حماسهء آگاهانه انسان انقلابي در بند است!
طبری نماهای مختلفِ سرسختی و موضع «مغرورانه» نیروی نو را در شعرهای متعددی طرح می کند. روحيه ي رزمجويانه و در عين حال مالامال از خوشبيني ي آگاهانه تاريخي، در ”وعدهء ديدار“ مي درخشد:
«در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان»،
دريچه فراخ خوشبيني مستدلِ تاريخي و منطق آن در بيان طبري در اين شعر كه مغرورانه خود مي نمايد، از ويژگي خـاص ديگري نيز برخودار است كه بيان آن در ارتباط با نبرد نو و كهن آموزنده است.
طبري نبرد نو و كهن را در يادداشت ها و نوشتهِ هاي فلسفي و اجتماعي (جلد اول) به چهار مرحله تقسيم مي كند. در مرحله اي كه نيروي كهن از تفوق برخوردار و قادر به سركوب فيزيكي شديد نيروي نو است، مي توان ويژگي خاصي را در نبرد ميان نو و كهن در طول تاريخ مشاهده كرد. در اين مرحله، بخشي از نيروي نو مي كوشد نيروي كهن را با درس اخلاقي، به اصطلاح ”به راه راست“ هدايت كند. چنين شرايط و شيوه اي در ادبيات اروپايي در دوران پيش از انقلاب بزرگ فرانسه به اشكال مختلف مطرح مي شود. ازجمله يوهان ولفگانگ موتسارت در اوپراهاي ”عروسي فيگارو“ (درس اخلاقي عليه سنت ”شب اول“ كه طبق آن هر عروسي در شب اول به ارباب فئودال تعلق داشت)، يا در ”دون جُوان“ (كه به كمك نوكر و با زور شمشير و پول خود، تجاوز به زنان را حق خود مي دانست) چنين ويژگي ي نبرد عليه ارتجاع را به نمايش مي گذارد.
اكنون در ايران نيز بخشي از ”اصلاح طلبان“ و جريان هاي سوسيال دموكرات در جنبش ”چپ“ مي كوشند استبداد حاكم را با درس هاي اخلاقي، از شيوه فاشيست گونه حاكميت بر حذر دارند. طبري اما با چنين موضعي سرسازگاري ندارد. او مغرورانه، بر سر دشمن سنگدل و در ظاهر پيروز فرياد مي زند:
«اى آنكه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادى! اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى! من، هر شب در آسمان، وعدهء ديدار دارم با ستارگان»!
اين موضع طبري در كليه آثارش دنبال كردني است. در ”با پچپچه پاييز“ (٩)، دشمن نابكار را «سوداگران»ي مي نامد كه «دست فروشان بازارهاي تنگ» هستند، و غرور نيروي نو را در برابر آن قرار مي دهد: «من در دكانچه نزول خواري شما نخواهم نشست …
با دلي مالامال از آتش و خون آمده ام. پيامي سهمناك دارم، تا همه ابعاد واژگون شوند. همه خوار شدگان بالا بيافرازند …».
آري، «در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعده ديدار دارم در آسمان» (”وعدهء ديدار“).
موضع آگاهانه ي خوشبيني تاريخي طبري براي «واژگون» ساختن «همه ابعاد»، آن هم هنگامي كه دشمن سنگدل «در برابر چشمانم بستر پولادين نهاد»ه، موضعي متافيزيكي و سحرآميز نيست. موضعي «زميني» و آگاهانه است. او تاريخ را شابلوني «جبري» نمي داند كه بايد در انتظار تحققش در «گوپه قطار» (لنين) نشست، بلكه خواستار آن است كه نيروي نو با هشياري انقلابي، با ابتكار خلاق، با «وعدهء ديدار … با ستارگان»، با آموزش از تجربه، هدف تغيير شرايط را در جهت آماجِ آرمان انساني دنبال نموده و در اين روند به طور روزافزون سهم «اختيار» را توسعه داده و تاريخ هستي خود را آگاهانه بنويسد.
در ”دربارهء انسان و جامعهء انساني“، طبري در ارتباط با توسعه سهم «اختيار» براي انسان در روند آگاهي او، مي نويسد، ارزيابي از «جبر» حاكم بر انسان، ميان فرد آگاه از قوانين طبيعي و اجتماعي و انساني كه بدون گزينش خود «زاييده و پرورده شده»، تفاوت بسيار است. «هر اندازه معرفت انسان بر قوانين تحوّل اجتماعي شامل تر شود، هر اندازه تشكّل جامعه براي جلب سود و رفع زيانِ جبر طبيعي و اجتماعي قوي تر گردد، بر عرصه عمل ”اختيار“ و ”اراده آزاد“ انسان افزوده مي شود.» و «وقتي فرد به شخصيت بدل شود، سمند سركش ”جبر“ را به اسبي راهوار بدل مي كند.» (ص ٢٦)
اين سخن، تعريف ديالكتيك سير ”خود بخودي و آگاهانه“ است كه باري ديگر «تنهايي غرورآميز قله»ي انديشه (از، ص٥٣)، «كاكل بلند كوه ها، اولين تماشگر سپيده دمان و اولين آشيانه اشعه خورشيد» (به آنكس كه به او مي انديشم، شعر) را در سروده هاي زندان نشان مي دهد و جايگاه والا و يكتاي آموزگار توده اي را مي نمايد: ”من آنم كه نمودم“!