“دیار آشنا” از شعرهای زندان طبری

image_pdfimage_print

دوره جدید: مقاله شماره: ۵۲ (۱۳ شهریور ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– ادبی

“دیار آشنا” از شعرهای زندان طبری همراه با دکلمه

دیار آشنا

پرنده اى زيبا، كه نشانى آشنا دارد، يكه و تنها، در آسمان بر فراز سرم، موج مى زند چون
دريا.
و تنها ارتفاع، او را ز من ساخته است جدا.
شايد،
شايد، پرنده مهاجرى است، كز بركهاى كوچك و آرام، از ميان نهالستان هاى توسكا، از
زادگاهم، پرگشاده است بسوى من، از سواحل سبز آبى شمال، آنجا كه آفتاب، اين گوى آتشين،
از طشت لاجوردى خزر، چون سمندر رستاخيز مى آورد در پگاه، و آنگاه، چون ققنوسى،
در آتش خويش مى نشيند آرام.
آنجا كه باران، در وعده گاه خاك، انتظار را به نسيان سپرده است.
آنجا كه اسبان چوبى كودكان، در استراحت شبانه خويش سبز مى شوند، و حتى چوب دستت
را بكارى، سبز خواهد شد.
همآنجا كه خاك، هيچگاه يائسه نمى شود، هيچگاه پروانه ها بى گل و برگ نمى مانند.
شايد از آنجا، پيامى آورده است از ياران بارانى ام.
***
چشم ها مى گردند، در هياهوى سكوت ناهنجارِ تراكم بيمارگونهِ ساختمانهاىِ زندان، مبهوت
گشته است.
***
مرا نخواهد ديد،
مرا نخواهد ديد،
زيرا حصارهاى تنگ مرا در خود گرفته اند، بر تن دريچه هاى سلولم، گوئى چوشن رزم
پوشانده اند، و بدين سان، انعكاس نور بر تنم، از چشمان زيبايش، پنهان گشته است.
***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *