احسان طبری
نویدنو 23/07/1399
پرورش «انسانهای طراز نوین» که با «نیمه انسانها»ی خو گرفته به موازینِ جانورانۀ جامعۀ طبقاتی تفاوتِ کیفی دارند، وظیفهای نیست که فقط با پیروزی سوسیالیسم آغاز شود. نه، ابداً ! این وظیفۀ بازپروری انسان از همان پیدایشِ «حزبِ طراز نوینِ طبقۀ کارگر» آغاز میگردد.
بررسی دیالکتیک مبارزۀ سیاسی انقلابی پرولتاریا (که یکی از اشکالِ مهمّ «پراتیکِ اجتماعی» است) از سویی، و موازینِ اخلاقی (اِتیک) یا به طور عامّتر، بررسی رابطۀ بین پراتیکِ اجتماعی و موازینِ اِتیک، دارای اهمیت درجۀ اول است. شاید بدون ادای توضیحات لازم، توجه به مسئله و «اهمیت» آن برای خواننده چندان روشن نباشد.
اهمیت فقط در آن نیست که از حل درست این مسئله، «رهنمودهای» عملی صحیح برای اصلاحِ سبکِ کار عناصرِ انقلابی به دست میآید (چیزی که خود دارای وزن و حساسیتِ عظیمی است)، بلکه هم چنین از این جهت است که حل درست این مبحثِ «جامعه شناسیِ» مارکسیستی میتواند کلیدهای مؤثر و لازم را برای پرورش انسانهای طراز نوین نیز در درسترس ما قرار دهد.
پرورش «انسانهای طراز نوین» که با «نیمه انسانها»ی خو گرفته به موازینِ جانورانۀ جامعۀ طبقاتی تفاوتِ کیفی دارند، وظیفهای نیست که فقط با پیروزی سوسیالیسم آغاز شود. نه، ابداً ! این وظیفۀ بازپروری انسان از همان پیدایش «حزب طراز نوین طبقۀ کارگر» آغاز میگردد. ما در اینجا وارد این بحث که خود وسیع و پیچیده است نمیشویم؛ همین قدر میگوییم که تجارب فراوان دیگر روشن ساخته است که اگر حزب طراز نوین طبقۀ کارگر (یا لااقل هستۀ مرکزی آن) از انقلابیونی تشکیل نشود که به شیوۀ عملِ عینی و اصولی مجهز باشند، اگر هم شکست و ناکامی نصیبِ آن جنبشِ انقلابی نشود، حداقل باید چشم به راه انواع عوارض و اعوجاجها و کژرویها و کژدیسیها (دفورماسیون) شد، چیزی که به نوبۀ خود فاجعههایی دردناک برای یک یا چند نسل به بار میآورد.
چرا چنین است؟
در اینجا یک نکتۀ فوقالعاده مهم از جهت دیالکتیکِ عینی و ذهنی، فرد و نوع در تاریخ نهان است. لنین میگفت: «از خُرد است که کلان بر میخیزد». به درستی گفتهاند که این سخن یکی از تذکرات بسیار مهم لنین است. لنین، با آن اصابت نظر مارکسیستی، متوجه بود که «ماکرو پروسهها» یا «روندهای بزرگِ اجتماعی» (مانند «مبارزۀ طبقاتی»، «تحوّلِ انقلابی»، «رهبری سیاسی جنبش و جامعه»، «ساختمان جامعۀ نوین» و غیره) به نوبۀ خود از «میکرو پروسهها» یا روندهای کوچکتر و باز هم کوچکتری مرکب است که سرانجام به «افراد» سازندۀ تاریخ و «شیوۀ عمل» آنها میرسد. اینکه این «میکرو پروسهها»، این خُرده روندها، دارای چه خصلتی باشد، اهمیتِ هنگفتی در شکلگیری آن روندهای بزرگ دارد. لذا، مابین روندهای بزرگِ عینیِ اجتماع و خُرده روندهای پراتیکِ مبارزانِ انقلابی (اسلوبِ عمل آنها، روحیات آنها، سطح معرفت آنها و غیره)، در آزمایشگاههای تاریخ درآمیزی و پیوند روی میدهد. به عنوان تشبیه استعارهآمیز میتوان گفت، اینجا جایی است که «رگهای مویینِ» روندهای خُرد و نامریی، محتوای خود را به شاهرگهای روندهای عینی تاریخ انتقال میدهند. تردیدی نیست که در این تأثیرِ متقابل، نقشِ مسلّط و قاطع با عواملِ عینی است که خود سرشتِ انسانها را معیّن میکند، ولی به هر جهت تأثیر، تأثیرِ متقابل است.
برای باز هم روشنتر شدن این سخن لنین که «از خُرد است که کلان بر میخیزد»، بررسی دیالکتیک و پراتیک سودمند است.
اِتیک، رفتار فردی انسانها را بررسی میکند و پراتیکِ اجتماعی، اشکال مختلف فعالیتِ سودمند و اجتماعی لازم آنها را (مانند تولید، مبارزۀ طبقاتی، تجربه و پژوهشهای عملی و فنی و هنری، آموزش و پرورش و غیره). ما در اینجا از انواع پراتیک اجتماعی، مبارزۀ طبقاتی را که «سیاست» این طبقه یا آن طبقه را متجلّی میکند، مورد توجه قرار میدهیم. چرا؟ زیرا این عرصه از همۀ دیگر عرصههای پراتیک اکنون برای ما نزدیکتر است.
اِتیکِ مارکسیستی (علمِ اخلاق) یا علمِ موازینِ رفتارِ افراد در مناسبات و آمیزش با یکدیگر، معیارها و میزانهای «خوب و بد»، «روا و ناروا»، «پسندیده و ناپسند» را، نه بر پایۀ ذهنیات، بلکه بر پایۀ عینی (سودمندی آن برای تکاملِ اجتماعی) روشن میسازد. طبیعی است که ما در اینجا برای «اِتیک» و «متا اِتیک» بورژوایی که برای این ارزشها ملاکهای ذهنی یا ماوراء طبیعی قائل است ارزش علمی قائل نیستیم.
اما توجه پراتیکِ اجتماعی (و از آن جمله سیاست) به «سودمندی و ثمربخشی کار» و «هدفرس و مؤثر بودن» آن است. از دیر زمان، که تفکر انتزاعی بشر پدید شد، این سؤال مطرح گردید: آیا میتوان اِتیک و پراتیک، و به شکل مشخص، اخلاق و سیاست را با هم سازگار ساخت؟ آیا میتوان کاری کرد که آن کار، هم سودمند و ثمربخش و کارآرا و هدفرس باشد و هم پسندیده و نیکو؟ یعنی هم از جهت اِتیک روا باشد و هم از جهت پراتیک بهجا؟
در زبان لاتینی ضربالمثلی بود حاکی از این که «هرکس بتواند «سودمند» و «دلپسند» را به هم همراه کند، آن شخص سزاوار هرگونه تحسینی است»
کسانی گفتند: اصل بُرد، پیروزی و موفقیت در کار و به نتیجه رسیدن است. برای رسیدن به «هدف» نباید از به کار گرفتن هر نوع «وسیلهای» پروا داشت، زیرا در عمل، همراه کردنِ «خوب» و «سودمند» یا محال یا لااقل بسیار بغرنج و دشوار است. ژزوئیتها و ماکیاولیستها از این زمرهاند. ولی کسانی هم گفتند: اگر لازمۀ رسیدن به «هدفی» دست زدن به روشهای خلاف وجدان، ضد اخلاقی، اسلوبهای ناپسند، بد و نارواست، باید از آن هدفها چشم پوشید زیرا عمل انسانی فقط در چارچوب قواعد اخلاقی مجاز است.
در اینجا بحث رابطۀ بین «هدفها» و «وسایل» پیش میآید که ناشی از بحثِ قبلی است.
این مطلب را فقط در مقطع تاریخی- طبقاتی آن میتوان حل کرد. در تاریخ جوامع طبقاتی، وضع چنان بود که بین اِتیک و پراتیک، از آن جمله بین اخلاق و سیاست به ناگزیر تضادّ عمیق وجود داشت و دارد. حتی «خیراندیشانه»ترین نیّات و مقاصدی که سیاستمداران بورژوازی و خرده بورژوازی آنها را مطرح میکنند، نه به علتِ نیّتِ گوینده که میتواند صادقانه باشد، بلکه برحسب طبیعت خود، به شیوههای ضد اخلاقی نیازمند است، یا طی اجراءِ عملی خود و در بسترِ زمان به پدیدههای ضد انسانی بدل میشود. چرا؟ زیرا هدفگذاری طبقاتِ بهرهکش در نظاماتِ بهرهکشی، حتی در بهترین حالات، هستهای از ستمِ طبقۀ ممتاز یا افراد متعلق به آن طبقه را بر جامعه در درون خود نهفته دارد و هیچ گونه آرایشگری و سالوسی «اخلاقی» و حتی «حُسنِ نیّتِ» واقعی قادر نیست سرانجام ماهیتِ ناپاکش را از افشاءِ تاریخی نجات دهد و در همین مورد است که به جا گفتهاند: «جهنم با حُسنِ نیّتها مفروش شده است».
ولی در هدفگذاریهای طبقۀ نوین انقلابی (پرولتاریا)، مطلب طور دیگر است. در اینجا تضادی مابین منافع فرد یا گروهی از افراد انسانی (طبقۀ زحمتکش) و منافع نوع بشر وجود ندارد. یعنی هدفهایی که پرولتاریا (از جهت اجتماعی و سیاسی) در مقابل خود میگذارد (مانند سوسیالیسم و کمونیسم) در ماهیتِ امر عبارت است از تأمین منافع نوع بشر و برای نیل به این هدفها نه تنها بکار بردن وسائلِ شریف ممکن، بلکه ضرور است. این مسئلهای است که میخواهیم نظر خواننده را به اهمیت عظیم حیاتی آن جلب کنیم و دربارۀ آن به کوتاهی توضیح دهیم.
آری، پرولتاریا از حربههایی مانند «دیپلماسی»، «اِعمالِ قهرِ انقلابی»، «جنگ»، «تسلیحات»، «فعالیتهای اکتشافی» و انواع مبارزات به اصطلاح «غیرقانونی» و «کارِ مخفی» و امثال آن، استفاده کرده و میکند و مجبور است استفاده کند، ولی این افزارها را که خود ساختۀ طبقاتِ ستمگر است، علیه آن اقلیتِ ستمگر و غارتگری به کار میبرد (و ناچار است به کار برد) که به کمک این افزارها، ارادۀ ضد انسانی خود را طی دهها قرن تحمیل کرده و کماکان میکند، ولی در مورد اکثریتِ زحمتکش (خلق، جنبش، حزبِ انقلابی و همرزمان)، افزار پرولتاریا چیزی جز مراعات عالیترین موازین و اصولِ اجتماعی و اخلاقی نیست و نباید هم باشد و اگر در این عرصه وسایلِ ضدّ حقیقت و عدالت به کار رود، نیل به هدف را یا محال میسازد یا آن هدف مسخ میشود.
اگر در این عرصه وسایل و اَسالیبِ ضدّ اصولی، ضدّ انسانی و ضدّ اخلاقی دیده شود، باید دانست که این امر حتماً در مواردی است که به جای هدفهای درستِ اجتماعی، نیّات و حسابگریهای نادرستِ فردی به میان آمده یا نبردِ اجتماعی در راهِ رهایی کار از قیدِ سرمایه، با مبارزاتِ فردی ذهنی و شخصی که انعکاسِ اخلاقیّاتِ سودگرایانۀ جوامع کهن است، درآمیخته است.
در این حالت است که باز برحسب طبیعتِ هدفها، اسالیبِ ضدّ اخلاقیِ گاه محدود و گاه وسیع به میدان میآید. اگر رهبران انقلابی در جادۀ «کیشِ شخصیت» یا «سیطرهجوییهای ملی» (هژمونیسم) پای گذارند، چنان که تجربۀ مشخص تاریخ بارها نشان داده، چون این نوع هدفها خود ضدّ انقلابی و ضدّ انسانی است، لذا ضدّ اخلاقی است و ناگزیر یک سلسله اسالیبِ ضدّ اصولی و ضدّ انسانی و ضدّ اخلاقی را هم با خود به یدک میکشند و نمیتوانند نکشند. آنگاه دشمنِ طبقاتی نیز این تحوّلِ بُغرنجِ حوادث را برای سفسطههای خود مورد استفاده قرار میدهد و با شادی موذیانهای اعلام میدارد که ملاحظه کنید که «کَهَر کم از کبود نیست»؛ انقلابیون هم قماشی بهتر از ما نیستند و حال آن که مخترع این شیوهها و موجد این محیطها در آخرین تحلیل خود اوست.
ولی انقلابیونی که در زیر پرچمِ جمعگرایی و جهانگرایی پرولتاری، بدون کمترین حسابگریهای شخصی یا ملّی مبارزه میکنند، در مقابله با خلق و جنبش و حزب و همرزمانِ سیاسی خود هیچ روشی جز صداقتِ انسانی، صراحتِ مشی، اصولیت در قضاوت، عشق به حقیقت، مراعاتِ اکیدِ منطقِ علمی، مراعاتِ موازینِ صحیح کارِ سازمانی، انساندوستی پرولتری و دیگر ارزشهای والای علمی و اخلاقی نمیتوانند و حق ندارند روش دیگری داشته باشند و تنها این اسلوب است که برای آنها هدفرس و کاراست. مارکس بر آن است که با پیروزی کمونیسم روزی خواهد رسید که روابط بین کشورها بر پایۀ عالیترین اصولِ اخلاقی استوار خواهد شد، و در همین مقطع است که مارکس میگوید: «به هدفهای شریف تنها با وسایل شریف میتوان دست یافت». این سخن مارکس یکی از مهمترین وصایای اوست.
بعضی از مرتدان معاصر بورژوازی مانند رژه گارودی از «اخلاقِ موضوعه» (constituee) و «اخلاقِ واضع» (constituante) دم میزنند و عملاً میخواهند نتیجه بگیرند که «عناصرِ تاریخساز» خود واضعِ اخلاقاند، یعنی نسبتِ کامل در ارزشهای اخلاقی را مطرح میکنند. در «حقیقتِ» اخلاقی، عناصرِ ثابت و پایدار وجود دارد که نمیتوان آنها را تنها «اخلاقِ موضوعه» نامید که «واضعانِ اخلاق» حق دارند آنها را نادیده گیرند. این نشانۀ عدمِ درکِ آموزشِ مارکسیستی اِتیک است.
به نظر نگارنده، مطالبِ مطروحه از اهمّ مباحثِ فلسفۀ مارکسیستی است که ما مارکسیستهای ایرانی به ویژه باید بدان توجه بسیاری معطوف داریم و لازم است آنها را عمیقاً و با اخلاص تمام درک کنیم. «درک» یک مبحث البته مانع تأثیر واقعیتهای بغرنج و عینی اجتماعی در رفتارِ انسانها نیست، ولی خودِ شعور به یک مسئله میتواند تأثیرِ این واقعیت را در عملِ مبارزانِ انقلابی لااقل ضعیف کند زیرا باز هم به گفتۀ مارکس، ایده با رخنه در تودهها به نیرو بدل میشود.
اینکه تصریح میکنیم، توجه به این نکات برای ما مارکسیستهای ایرانی به ویژه دارای اهمیّتِ خاصی است، برای آن است که مختصاتِ محیطِ اجتماعی، نیرومندی اسلوبهای عملِ غیرپرولتاری (غیرِ علمی و ضدّ انسانی)، به علل مختلفی که از تاریخ و از ویژگیهای نَسجِ کنونی جامعۀ ما ناشی میشود، برای اسالیبِ عملِ مبتنی بر خودخواهی (علیه جمعگرایی) و یا ملتگرایانه (علیه انترناسیونالیسم)، میدان باز میکند.
تجاربِ منفی جنبشِ انقلابی در ایران از دیرباز، هر بررسی کنندۀ دقیق را، که در تشریح و آناتومی پدیده تا آخر پیگیر باشد، به مسئلۀ اهمیّتِ «سبکِ عملِ» افراد به ویژه هستههای مرکزی سازمانهای انقلابی متوجه میسازد.
لنین می آموزد که حزب طراز نوین طبقۀ کارگر در حکم «زیربنا» و سیاست انقلابی آن حزب در حکم «روبنا» است. بدون یک زیربنای محکم، نه داشتن یک سیاستِ صحیح شدنی است، و نه اگر چنین سیاستی هم وجود داشته باشد، قابلِ اجراء یا به طورِ پیگیر قابلِ اجراء است.
به همین جهت مسئلۀ ایجاد یک زیربنای محکمِ تشکیلاتی، به مثابه شرطِ مقدّمِ اجرای پیروزمندانۀ یک سیاستِ انقلابی پرولتری، وظیفۀ درجه اول است. ایجاد یک زیربنای محکمِ تشکیلاتی، یعنی ایجاد آن چنان سازمانی که در آن، موازینِ لنینیِ زندگی حزب و رهبری آن (مانند مرکزیتِ دموکراتیک، رهبری جمعی و مسئولیتِ فردی، وحدتِ تئوری و پراتیک، انضباطِ یکسان در صدر و ذیل، اتوریتۀ ارگانها در عینِ امکانِ بروزِ ابتکارِ مبارزان، وحدتِ اراده و عمل، ادامهکاری در مبارزه و سازمان، پرورشِ کادرِ حرفهای انقلابی، استواریِ اصولی و نرمشِ عملی، و غیره اجرا شود.
لنین مسئلۀ «سازمانِ طرازِ نو» را «آغازگاهِ» هرگونه پیشرفتی در مبارزه میشمرد. این موازین و اصول که لنین آنها را موازینِ حزبِ طراز نوین شمرده، صد در صد اخلاقی و انسانی و انقلابی و ناشی از اِتیک و سیاستِ پرولتری است و کوچکترین ارتباطی با شیوهزنی، حسابگریهای شخصی، تفرقهاندازی، بندبازیهای شعبدهگرانه، سفسطهگری، دستهبندی، ذهنیگری در قضاوت و عمل، تحمیلِ تمایلاتِ شخصی، خدعه و سالوسی و دیگر انواع موازینِ «سیاستِ بورژوایی» ندارد. کاربستِ آنها ولو در مقیاسِ کم، برای حزبِ انقلابی که باید اعتمادِ افراد و تودهها را جلب کند، مهلک است.
ما مارکسیستها «واعظ» نیستیم و به عملِ عَبَث و سالوسانۀ «پند و اندرز» نمیپردازیم، ولی برای روشنگری و بذرافشانی انقلابی و طرح انقلابی و بهموقع مسایلِ اجتماعی، اهمیّت قائلیم و بدون آن که در تأثیرِ آن غُلُوّ کنیم، بر آنیم که طرحِ صریح و صحیح یک مسئلۀ اجتماعی، محمل و پیش زمینۀ لازم برای حل درست آن را فراهم میکند و آنچه گفتهایم، تنها در این مقطع و با این هدف است.
به دیگر سخن، تکیۀ ما بر روی منطقیّت، اصولیّت و اخلاقی و انسانی بودن اسلوب و سبکِ عمل در مبارزۀ اجتماعی، ناشی از نوعی «احساسات بافیِ اخلاقی» و «مُرالیسمِ» بورژواییِ پوچ و بدون محتوی نیست، بلکه تنها از آنجا بر میخیزد که بدون چنین سبکی، حزبِ انقلابی به دلایلی که برشمردیم، یا شکست میخورد، یا دچار پیآمدهای منفی و بغرنج میشود و لذا همین واقعگرایی اجتماعی و انقلابی، عشق به پیروزی در نبردِ سیاسی است که ما را به تصریحهای یاد شده وا میدارد، به ویژه در دورانی که نسلِ نوینی از انقلابیون بیش از پیش وارد عرصۀ مبارزۀ اجتماعی میشوند.
سرچشمه: مجلۀ «دنیا» شمارۀ ۱۲، اسفندماه